بخشی از مقاله

« مقدمه »
خداوند انسان را آزاد و مختار آفريده است و انسان را شايسته ی تكليف و آزمايش و امتحان و نمره دادن قرار داده است و موجودات ديگر چنين شايستگي را ندارند . انسان با توجه به اختياري كه دارد مي تواند به كمال برسد . كمال انسان در تعادل و توازن اوست . يعني انسان با داشتن اين همه استعدادهاي گوناگون ، آن وقت انسان كامل است كه فقط به سوي يك استعداد گرايش پيدا نكند و استعدادهاي ديگرش را مهمل و بيهوده نگذارد و همه را در يك وضع متعادل و متوازن و هماهنگ همراه هم رشد دهد . مقصود از هماهنگي در اينجا اين

است كه در عين اينكه همه ی استعدادهاي انسان رشد مي كند ، رشدش هماهنگ باشد . براي مثال يك كودك كه رشد مي كند : دست ، پا ، سر ، گوش ، بيني و ......... را داراست . كودك سالم كودكي است كه همه ی اعضايش به طور هماهنگ رشد مي كنند . حال اگر فرض كنيم كه يك انسان فقط بيني اش رشد كند و ساير قسمت هاي بدنش رشد نكند مثل كاريكاتورهايي كه فقط بيني اش رشد كرده مي شود . چنين انساني رشد كرده است ولي رشد ناهماهنگ . انسان كامل آن انساني است كه همه ی ارزشهاي انساني در او رشد كنند و هيچ كدام بي رشد نماند و همه هماهنگ با يكديگر رشد كنند و رشد هر كدام از اين ارزشها به حد اعلي برسد . در اين تحقيق سعي شده كه به انواع نظريات در مورد تكامل انسان پرداخته شود و در نهايت جمع بندي حاصل شود كه اميد است مورد استفاده قرار گيرد .


تفاوت ميان «تمام » و « كمال » چيست ؟
تمام » براي يك شئ در جايي گفته مي شود كه همه ی آنچه براي اصل وجود آن شئ لازم است به وجود آمده باشد يعني در صورت عدم وجود بعضي چيزها آن شئ ناقص است ، به طوري كه مي توان گفت وجودش كسر بر مي دارد . مثلاً خانه اي كه سقف ندارد تمام نيست ولي « كمال » اگر در شئ نباشد باز هم خود شئ وجود دارد ولي با كمال يك پله بالاتر مي رود مثل خانه اي كه ديوارهايش رنگ شده باشد .

 


علت تفاوت كمال در انسان با ساير موجودات چيست ؟
وجود اختيار و اراده در آدمي
1. وجود قوه عاقله ی بشر
2. وجود روح خدايي در آدمي


تا آنجا كه خداوند در قرآن مي فرمايد : انسان به مرحله ی « آزمايش » رسيده است . انسان طالب كمال مطلق است . زيرا هميشه طالب آن چيزي است كه ندارد .
تكامل انسان از نظر تكامل ابعاد روحي وي
دانشمندان ابعاد روحي انسان را به چهار حس خلاصه مي كنند :


1. حس كنجكاوي : كه سرچشمه علوم و دانش هاي بشري و به شكل گيري تمدن بشري انجاميده است . اين حس است كه به دانشمندان قدرت و نيرو مي بخشد كه هر نوع رنج و زحمتي را براي رسيدن به مقصود ، تحمل نمايند .


2. حس نيكي : منشأ و مبداء اخلاق و كارهاي نيك است و همر انساني درون خود گرايشي به صفات نيك و دوري از زشتي ها را احساس مي كند و براي اين گرايش هم منطقي جز نداي درون ندارد .


3. حس زيبايي : كه سرچشمه ی انواع هنرها و زيبايي ها مي باشد .
4. حس ديني : حسي كه انسان در پرتو آن وابستگي خود را به مكاني ديگر درك مي كند كه در اوايل بلوغ هم بيش از زمان هاي ديگر تجلي مي يابد .
انسان كامل انساني است كه از همه ی ابعاد وجود خود بهره گرفته باشد يعني علم جويي و دانش طلبي او را از آرايش روح و روان به اخلاق نيك باز ندارد و با خلاقيت در زندگي آثار زيبايي از خود پديد آورد و هويت خداجويي را توأم با علم و اخلاق و هنر بخواهد . كساني كه تنها به هويت ديني توجه دارند و به سه بعد ديگر توجهي ندارند در حقيقت با آفرينش انسان به ستيز مي پردازند و اگر با توجه به سه بعد غير ديني ، حذف دين را در نظر داشته باشيم ، چون اين بعد در روح انسان وجود دارد در طي تاريخ ديده شده كه با سعي در حذف اين بعد ، جانشين هاي كاذبي براي آن به وجود آمده كه بشر را در زندگي دچار مشكلات فراوان كرده است . پس تكامل روح حاصل نمي شود مگر با هماهنگي بين هر چهار بعد آن ، همانند مربعي كه اگر هر ضلع آن را حذف كنيم ديگر مربعي نخواهيم داشت .

 

نمونه هاي افراط در رشد يك ارزش خاص
1. عبادت : يكي از ارزشهاي انساني است كه اسلام آن را صد در صد تأييد مي كند . ولي اگر در اين امر مراقبت نشود ، جامعه به حد افراط به سوي اين ارزش كشيده مي شود عبادت كردن ، مسجد رفتن و.......... . در چنين شرايطي ساير ارزشها محو مي شوند . اشخاصي كه صد در صد در اين وادي ديگر نمي توانندتعادل را حفظ كنند . چنين انسانهايي نمي توانند بفهمند كه تكامل آنها به عنوان انسان مطرح است نه فرشته . كه در روايات هم آمده كه پيامبر ( ص ) هم انسانها را از پرداخت صرف به عبادت برحذر مي داشتند .


2. انسانيت : ارزش ديگري است كه بعضي ها مي گويند ، انسانيت يعني خدمت به خلق خدا . حال فرض كنيم كه شكم خلق خدا را سير كرديم و تنشان را پوشانديم ، تازه ما به يك حيوان خدمت كرده ايم ، اگر ما براي آنها ارزش بالاتري قايل نباشيم و اصلاً همه ی ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا باشد و آيا حد اعلاي انسان اين است كه در حيوانيت باقي بماند ؟ و ارزشهايي چون عبادت و علم و ...... نفي گردد؟


3. آزادي : ارزش ديگري است كه جزء معنويات انسان است و ارزش آن مافوق ارزشهاي مادي است . در بعضي جوامع اين ارزش به كلي ناديده گرفته مي شودو در بعضي جوامع مي گويند بشريت و بشر يعني آزادي و غير آزادي ارزش ديگري وجود ندارد . يعني مي خواهند تمام ارزشها را در يك ارزش كه نامش آزادي است محو كنند ولي افراط در آزادي خود نوعي از بين برنده ی آزادي است زيرا آزادي واقعي تا آنجايي است كه آزادي هاي ديگران را محدود نكند ، حال كه در تعريف خود آزادي هم محدوديتي داريم ، چگونه مي توان در آن افراظ ورزيد ؟
4. عشق : ارزش ديگري است كه گاهي تنها ارزش انساني مي شود و حتي عقل هم فراموش مي شود . و عقل به دليل اينكه پاي بند است به كلي محكوم مي شود . اين نوع افراط يك عقل ستيزي را به وجود مي آورد كه قابل قبول نيست .


5. اقتصاد مسلمانان : يك مسلمان بايد حداكثر بهره مندي اقتصادي را با در نظر داشتن معنويت و آخرت به دست آورد . بي توجهي به اقتصاد و يا توجه بيش از حد به آن انسان را از كمال باز مي دارد . خمان گونه كه نمونه هاي آن را در جوامع اقتصادي مي توان ديد كه ارزش هاي انساني در آنها پايمال شده اند و تنها ارزش انسانها به ميزان دارايي آنهاست .
پيامدهاي رشد نا هماهنگ ارزش ها


رشد ناهماهنگ و يك جانبه پاره اي از فضايل سبب بروز خطرات و انحرافاتي نيز مي گردد . زيرا عدم تعادلي كه از طريق رشد و تقويت يك امتياز و فراموش كردن امتيازات و كمالات ديگر به وجود مي آيند ، سبب مي شود آن ارزشها تنها به صورت يك ضد ارزش عمل كند و جامعه را از حال تعادل خارج گرداند . علاوه بر آن ، وجود يك فضيلت تنها و منحصر به فرد در انسان اغلب پايگاهي است براي رشد خودخواهي و تقويت خودبيني و خودپسندي . در صورتي كه رشد امتيازات متعددو وجود تنوع در فضايل و كمالات بر عمق و وسعت ديد انسان از جهات متعدد مي افزايد و مانع از تحجر او مي شود .


« كمال انسان در چيست ؟ » به عنوان يك سؤال هميشه مطرح
تشخيص كمال انسان از كمال هر چيز ديگر به مراتب دشوارتر و مشكل تر است . از جمله مجهولات انسان درباره ی انسان همين است كه كمال انسان چيست ؟ تشخيص كمال يك شئ يا يك حيوان آسان است ولي در مورد انسان دشوارتر و مشكل تر خواهد بود . لذا بايد نظريات مختلفي را كه درباره ی انسان كامل گفته اند شرح دهيم تا به تشخيص درست تري نائل آييم .

نظيات مختلف درباره ی انسان كامل
ديدگاه طبيعي : انسان كامل يعني انسان برخوردار از طبيعت . يعني انساني كه حداكثر برخورداري را از طبيعت و محيط خارج داشته باشد .
رد اين نظريه : كمال انسان با برخورداري حاصل نمي شود كه هر كه از اشياء خارج بيشتر استفاده كرد ، كاملتر است .
زيرا اولاً : ما كمال هيچ چيز ديگر را اين طور تعريف نمي كنيم مثلاً هرگز يك حيوان كامل را يك حيوان برخوردار از طبيعت يا حتي يك سيب كامل را به عنوان ميوه اي كه بيشتر از هوا و نورو ....... برخوردار باشد يك سيب كامل نمي دانيم .


ثانياً : كدام وجدان اين مطلب را قبول مي كند كه برخوردارتركاملترو نابرخودراتر ناقصتراست ، همانطور كه مثالهاي زيادي در تاريخ جهان و تاريخ اسلام وجود دارد كه با وجود برخورداري بيشتري از ثروتها و منابع طبيعي ، نتوانسته اند به تكامل برسند و به عكس . با اين تفسير در واقع ايثار نوعي ضد كمال است زيرا از برخورداري ما مي كاهد .
1. ديدگاه اخروي : انسان كامل يعني انسان برخوردار از آخرت . يعني عبادت براي برخورداري بيشتر از طبيعت در آخرت .
رد اين نظريه : از نظر اسلام اين عبادت بسيار ناقص است . زيرا عبادت وسيله است نه هدف و توجه به عبادت براي رسيدن به بهشت ، عبادت از روي طمع است ، هم چون مزدبگيران و ترسويان يا بردگان . طوري كه حضرت علي ( ع ) در نهج البلاغه حكمت 229 مي فرمايند : « گروهي خدا را از روي رغبت بندگي مي كنند و اين عبادت بازرگانان است و گروهي از روي سپاسگزاري خدا و اين عبادت آزادگان است . »


اين دو نوع نگرش در واقع كمال انسان را همين بعد حيواني و مادي آن مي داند چه در دنيا يا ادامه اش در آخرت .


2. نظريه عرفا : عرفا معتقدند كه حقيقت يكي است و بس و آن همان خداست . آنها غير خدا را حقيقت نمي دانند و به نوعي سايه ی حقيقت مي دانند و حقيقت بودن را هم كه ظاهراً قائل باشند به اعتبار انتساب آن به خداوند مي دانند و اصطلاحي دارند تحت عنوان « وصول به حق » كه انسان آن وقت كامل است كه حقيقت را درك كند و به حقيقت هم برسد . آنها وسيله ی اين سير را عشق و محبت و انس و راه قلب و دل مي دانند نه راه فكر و فلسفه . از نظر آنها هر كمال ديگر از اين كمال منشعب مي شود و هر چيز ديگر به آن اعتبار كمال است كه يا رسيدن به اين كمال است و يا ناشي از اين كمال . مثلاً آيا زهد براي انسان كمال است ؟ مي گويند بلي زيرا اين شرط راه است . آيا تواضع كمال است؟ بلي زيرا شرط اين راه است . چيزهايي كه محاسن اخلاقي است چون اثر اين كار است ، خوب است .


نظريه عرفا از ديدگاه اسلام :
اسلام حرف عرفا را صد در صد نمي پذيرد بلكه با بينش وسيعتر به خداوند مي نگرد . از نظر اسلام خدا بالاتر است از حد تشبيه به يك صانع بلكه صانعي است كه اگر او حقيقت است ، ديگر چيزي را نمي شود در برابرش حقيقت شمرد . رگر خداوند حقيقت است ديگران و بقيه موجودات در واقع سايه و سراب به حساب مي آيند و خداوند حق مطلق است و ي مؤمن واقعي وقتي به خدا ايمان پيدا مي كند ديگر همه چيز در نظرش هيچ مي شود زيرا نه چيزي پيدا كرده است در مقابل چيزهاي ديگر بلكه چيزي پيدا كرده است كه همه چيز در مقابل آن هيچ است .


3. نظريه حكما و فلاسفه الهي : از نظر فلاسفه كمال انسان به دو چيز است يكي درك حقايق و به عبارت ديگر حكمت و ديگري عدالت . حكمت يعني درك نظام هستي آن گونه كه هست ( البته درك جزئيات حكمت گفته نمي شود و شأن علوم است ) . حكيم كمال انسان را در شناخت كلي عالم مي داند ، شناخت درست و صحيح كه طوري كه يك « عالم علمي » شود . منظور از عدالت حكما عدالت اخلاقي است ( عدالت اجتماعي تابع عدالت اخلاقي است ) يعني ميان قوا غرايز انسان تعادل و توازن برقرار باشد يا مسلط بودن عقل بر جميع قواي شهواني و غضبي و وهمي بدون افراط و تفريط .


حكما معتقدند انسان داراي دو وجه است جنبه يدالفوقي و جنبه يدالبدني . از جنبه يدالفوقي كمال انسان در حكمت است و از جنبه يدالبدني كمال انسان در عدالت است و اولي را كمال عقل نظري و دومي را كمال عقل عملي مي گويند . پس اخلاق نيك آن است كه در آن هر قوه و غريزه اي حق خود را به عدالت مي گيرد . افلاطون فرضيه اي در باب اجتماع دارد كه معتقد است اجتماع وقتي مدينه فاضله است كه فيلسوفان حاكم باشند و حاكمان فيلسوف .
نظريه حكما از ديدگاه اسلام :


اسلام حكمت را نافع نمي داند بلكه خود خير مي داند عدالت اخلاقي را همين طور . نظر اسلام در مورد قوا و غرايز نظر معتدلي است و معتقد است كه بايد هر قوه را پرورش داد و از افراط و تفريط جلوگيري كرد و حكومت عقل به تنهايي را كافي نمي داند . اسلام طرفدار عدالت اخلاقي هم هست ولي اينكه حاكم بر انسان فقط قوه فيلسوف باشد ، اساساً سست است يعني حرف درستي نيست زيرا قوه عاقله به تنهايي و اگر توأم با ايمان و آرمان نشود قادر به برقراري عدالت نيست .
4. نظريه هندوئيسم : طبق اين نظريه كمال انسان در عواطف يعني در محبت است . يا لا اقل محبت هم يكي از اركان كمال انسان است . يعني طبق اين نظريه انسان كامل انساني است كه محبتش نسبت به غير خود بيشتر است . به طوري كه گاندي در كتاب « اين است مذهب من » بسيار خوب روي اين مسأله تأكيد كرده است . البته هندوها روي « حقيقت » و « محبت » هر دو تكيه دارند .


نقد نظريه هندوئيسم :
اولاً هر محبتي اخلاق نيست . مثلاً هر كاري كه قابل مدح باشد اخلاق نيست فردي كه قدرت بدني بيشتري دارد قابل مدح است ولي اخلاق نيست يا آنچه كه فرد اكتساب نكرده و عريزاً در او وجود دارد اخلاق نيست مثل محبت مادر به فرزند چون غريزي است .


ثانياً اخلاق محدود به غير دوستي نيست . مثلاً انساني كه تن به ذلت نمي دهد كار اخلاقي انجام مي دهد ولي از نوع محبت نيست پس هر اخلاقي هم محبت نيست .
ثالثاً محبت نبايد محدود به انسانها باشد بلكه مي توان شامل غير جاندار وحتي هر انساني كه از ارزشهاي انساني هم بهره مند نيست را دوست داشت كه نمونه اش را مي توان در داستانهاي پيامبر شنيد كه به عنوان يك انسان كامل ، براي همه مردم رحمت است و يا داستانهايي كه به حيوانات توجه داشتند .
رابعاً هر محبتي براي شخص مفيد نيست . ( دوستي خاله خرسه )


5. نظريه زيبايي گرايي : نظريه ديگر اين است كه كمال انسان را در جمال و زيبايي مي داند ولي نه صرف زيبايي جسماني بلكه بيشتر زيبايي روحي به عبارت ديگر كمال انسان را در هنر مي دانند و حتي اخلاق خوب و علم و حقيقت را چون زيباست از كمال مي دانند . البته اين نظريه تعبير جداگانه اي است ولي حرف جداگانه اي ندارد . ( مكتب اخلاق سقراطي )

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید