بخشی از مقاله


مسئله عدل
بحث جبر و اختيار خود به بحث (عدل) را به بيان آورد. زيرا رابطه مستقيمي‌است ميان اخيار و عدل از يك طرف و نفي عدل از طرف ديگر يعني تنها در صورت اختيار است كه تكليف و پاداش و كيفر عادلانه و مفهوم و معني پيدا مي‌كند اگر انسان آزادي و اختيار نداشته باشد و در مقابل اراده الهي و يا عوامل طبيعي دست بسته و مجبور باشد ديگر تكليف و پاداش وكيفر مهفوم خود را از دست مي‌دهد.


متكلمين اسلامي‌دو دسته شدند: دسته اي كه از همان ابتدا معقوله ناميده شدند طرفدار عدل و اختيار و دسته ديگر يعني گروه اهل حديث كه بعدها شاعره ناميده شدند طرفدار جبر و افسر؟ گرديدند. البته منكران عدل, صريحا نگفتند كه منكر عدل الهي هستيم زيرا قرآن كريم كه هر دو دسته خود را حامي‌مي‌دانستند با شدت, ظلم را از خداوند نفي و عدل را اثبات مي‌كند. آغاز عدل الهي را به گونه اي خاص تفسير كردند

گفتند عدل خود حقيقتي نيست كه قبلا بتوان آنرا توصيف كرد و مقياس و معياري براي كار پروردگار قرار دارد. اساسا معيار و مقياس براي كار الهي قرار دادن نوعي تعيين تكليف و وظيفه وتحديد و تقدير نسبت داده براي ذات حق محسوب مي‌شود. مگر ممكن است براي كار حق قانوني فرض كرد و آن قانون را حاكم بر او و كار او قرار داد. همه قوانين مخلوق او و محكوم او است

و او حاكم مطلق است. هر نوع محكوميت و تبعيت, برند علو و قاهريت مطلق ذات اقدس الهي است. معني عادل بودن ذات حق اين نيست كه او از قوانين قبلي به نام قوانين عدل پيروي مي‌كند بلكه اين اينست كه او سر منشا عدل و ظلم متاخر و متنوع از كار پروردگار است عدل مقياس كار پروردگار نيست. كار پروردگار مقياس عدل است. آنچه آن خسرو كند شيرين بود) معقوله كه طرفدار عدل بودند گفتند: عدل خود حقيقتي است و پروردگار به حكم اينكه حكيم و عادل است كارهاي خود را با معيار و مقياس عدل انجام مي‌دهد. ما آنگاه كه به ذات افعال نظر مي‌افكنيم قطع نظر از اينكه آن كار مورد تعلق اراده تكوين با تشريعي ذات حق قرار دارد يا ندارد مي‌بينيم كه برخي افعال و ذات خود با برخي ديگر متفاوت است. برخي افعال در ذات خود عدل است مانند پاداش به نيكوكاران, و برخي در ذات خود ظلم است مانند كيفر دادن به نيكوكاران و چون افعال در ذات خود با يكديگر متفاوتند و ذات مقدس با وي تعالي خير مطلق و كامل مطلق و حكيم مطلق وعادل مطلق است كارهاي خود را با معيار و مقياس عدل انتخاب مي‌كند.


عدل چيست
اولين مسئله اي كه بايد روشن شود اينست كه عدل چيست؟ ظلم چيست؟ تا مفهوم اصلي ودقيق عدل روشن نشود هر كوششي بيهوده است و از اشتباهات مصون نخواهيم ماند مجموعا چهار معني و يا چهار مورد استعمال براي اين كلمه هست:
الف: موزون بودن اگر مجموعه اي را در نظر بگيريم كه در آن اجزا و ابعاد مختلفي بكار رفته است وهدف خاصي از آن منظور است. بايد شرايط معيني در آن از حيث مقدار لازم هر جز و از لحاظ كيفيت ارتباط اجزا با يكديگر رعايت شود, و تنها در اين صورت است كه آن مجموعه مي‌تواند باقي بماند و اثر مطلق خود را بدهد و نقش منظور را ايفا نمايد.

مثلا يك اجتماع اگر بخواهد باقي و برقرار بماند بايد متعادل باشد. يعني هر چيزي در آن به قدر لازم نه به قدي مساوي وجود داشته باشد. يك اجتماع متعادل به كارهاي فراوان: اقتصادي, سياسي, فرهنگي, قضايي, تربيتي احتياج دارد و اين كارها بايد ميان افراد تقسيم شود و براي هر كدام از آن كارها به آن اندازه كه لازم و ضروري است افراد گماشته شوند از جهت تعادل اجتماعي آنچه ضروري است اين است كه ميزان احتياجات در نظر گرفته شود و متناسب با آن احتياجات بودجه و نيرو مصرف گردد. اين جاست كه پاي (مصلحت) به ميان مي‌آيد يعني مصلح كل مصلحتي كه در آن بقا و دوام ( كل) و هدف هاي كه از كل منظور است در نظر گرفته مي‌شود.


همچنين است تعادل فيزيكي, يعني مثلا يك ماشين كه براي منظوري ساخته مي‌شود و انواع نيازمنديها براي ساختمان اين ماشين هست, اگر بخواهد يك مصنوع متعادل باشد بايد از هر ماده اي به قدري كه لازم و ضروري است و احتياج ايجاب مي‌كند در آن به كار برده شود.
تعادل شيميائي نيز چنين است: هر مركب شيميائي فرمول خاصي داده و نسبت خاصي ميان عناصر تركيب كننده آن هست, تنها با رعايت آن فرمول و آن نسبتها كه متفاوت است تعادل برقرار و آن مركب بوجود مي‌آيد.


جهان موزون و متعادل است اگر موزون و متعادل نبود بر پا نبود نظم و حساب و جريان معين و مشخص نبود, در قرآن كريم آمده است.
و السما دفعها و وضع الميزان
همانطور كه مفسران گفته اند مقصود اينست كه در ساختمان جهان رعايت تعادل شده است, در هر چيز از هر ماده اي به قدر لازم استفاده شده است, فاصله ها اندازه گيري شده است, در حديث نبوي آمده است: بالعدل قامت السموات و الارض) همانا آسمان و زمين بموجب عدل بر پاست نقطه مقابل عدل به اين معني بي تناسبي است نه ظلم لهذا عدل به اين معني از موضوع بحث ما خارج است.


بسياري از كساني كه خواسته اند به اشكالات مربوط به عدل الهي از نظر تبعيضها, تفاوتها و بديها جواب بدهند, به جاي آنكه مسئله را از نظر عدل و ظلم طرح كنند از نظر تناسب و عدم تناسب طرح كرده اند به اين جهت قناعت كرده اند كه همه اين تبعيضها و تفاوتها و بديها از نظر نظام كلي عالم لازم و ضروري است شك نيست كه از نظر نظام عالم و از نظر تناسب ضروري در مجموعه ساختمان جهان وجود آنچه هست ضروري است ولي اين مطلب جواب شبهه ظلم را نميدهد.
بحث عدل به معني تناسب در مقابل بي تناسبي از نظر كل, و مجموع نظام عالم است, ولي بحث عدل, در مقابل ظلم, از نظر هر فرد و هر جز مجزا از اجزا ديگر است. در عدل به مفهوم اول (مصلحت) كل مطرح است و در عدل به مفهوم دوم.

مسئله حق فرد مطرح است لهذا اشكال كننده بر مي‌گردد و مي‌گويد من منكر اصل تناسب در كل جهان نيستم. ولي مي‌گويم رعايت اين تناسب خواه ناخواه مستلزم برخي تبعيضها مي‌گردد, آن تبعيض ها از نظر كل روا است و از نظر جز ناروا است. عدل به معني تناسب و توازن از شئون حكيم بودن و عليم بودن خداوند است و خداوند عليم و حكيم بمقتضاي علم شامل و حكمت عام خود مي‌داند كه براي ساختمان هر چيزي از هر چيزي چه اندازه لازم و ضروري است و همان اندازه در آن قرار مي‌دهد.


ب: معني دوم عدل تساوي و نفي هر گونه تبعيض است گاهي كه ميي گويند فلاني عادل است, منظور اينست كه هيچگونه تفاوتي ميان افراد قائل نمي‌شود بنابراين عدل عين مساوات
اين تعريف نيازمند به توضيح است: اگر مقصود اين باشد كه عدالت ايجاب مي‌كند كه هيچگونه استحقاقي رعايت نگردد و با همه چيز و همه كس به يك چشم نظر شود. اين عدالت عين ظلم است. اگر عطا بالسويه عدل باشد, منع بالسيوه هم عدل خواهد بود. جمله ي ميانه معروف: ظلم بالسويه عدل است از چنين نظري پيدا شده است.


و اما اگر مقصود اين باشد كه عدالت يعني رعايت تساوي در زمينه استحقاق هاي تساوي البته معني دوستي است, عدل ايجاب مي‌كند اينچنين مساواتي را البته معني درستي است, عدل ايجاب مي‌كند اينچنين مساواتي را, در اين چنين مساواتي از لوازم عدل است, ولي در اين صورت بازگشت اين معني به معني سوي است كه ذكر خواهد شد.


ج: رعايت حقوق افراد وعظا كردن به هر ذي حق, حق او را و ظلم عبارت است, از پا مال كردن حقوق و تجاوز تصرف در حقوق ديگران معني حقيقي عدالت اجتماعي بيشتري, يعني عدالتي كه در قانون بشري بايد رعايت شود و افراد بشر بايد آنرا محترم بشمارند همين معني است اين عدالت متكي بر دو چيز است:
يكي حقوق و اولويتها يعني افراد بشر نسبت به يكديگر و مقايسه با يكديگر نوعي حقوق و اولويت پيدا مي‌كنند. مثلا كسي كه با كار خود محصولي توليد مي‌كند طبعا نوعي اولويت به آن محصول پيدا مي‌كند و ضمنا اين اولويت, كار و فعاليت نسبت به آن محصول پيدا مي‌كند و منشا اين اولويت كار و فعاليت اوست, همچنين كودكي كه از مادر متولد مي‌شود نسبت به شير مادر حق اولويت پيدا مي‌كند. و منشا اين اولويت دستگاه هدفدار خلقت است كه آن شير را براي كودك به وجود آورده است.


يكي ديگر خصوصيت ذاتي بشر است كه طوري آفريده شده است كه در كارهاي خود الزاما نوعي انديشه يك سلسله انديشه هاي (انشائي) است كه با (بايد) ها مشخص مي‌شود. از آن جمله اين است كه براي اينكه افراد جامعه بهتر به سعادت خود برسند (بايد) حقوق و اولويت ها رعايت شود. و اينست مفهوم عدالت بشري كه وجدان هر فرد آن را تاييد مي‌كند و نقطه مقابلش را كه ظلم ناميده مي‌شود. محكوم مي‌سازد.


مولوي در اشعار معروف خود مي‌گويد:
عدل چه بود؟ وضع اندر موقعش ظلم چه بود؟ وضع در ناموقعش
عدل چه بود؟ آب و اشجار را ظلم چه بود؟. آب دادن خار را
موضوع رخ, شه نهي, ويراني است موضوع شه؟ پيل هاي ناداني است.


اين معني از عدل و ظلم به حكم اينكه از يك طرف بر اساس اولويتها است و از طرف ديگر از يك خصوصيت ذاتي بشر ناشي مي‌شود كه ناچار است كه يك سلسله انديشه هاي اعتباري استخدام نمايد و (بايد) ها و (نبايد) ها بسازد و (حسن و قبح) انتزالي كند, از مختصات بشري است و در ساحت كبريايي راه ندارد. زيرا همچنانكه قبلا اشاره شد او مالك علي الافلان است و هيچ موجودي نسبت به هيچ چيزي در مقايسه با اولويت ندارد. او همچنان كه مالك علي الاطلاق است (ولي روي. علي الاطلق است. او در هر چه هر گونه تصرف كند در چيزي تصرف كرده كه مكه به تمام هستي به او تعلق دارد و ملك مطلق اوست. از اينرو ظلم به اين معني يعني به معني تجاوز به اولويت ديگري و تصرف در حق ديگري و پاگذاشتن در حريم ديگري درباره اول محال است و از آن جهت محال است كه مورد و مصداق نمي‌تواند پيدا كند.


د- رعايت استهقاق ها در افاظه وجود و امتناع نكردن از افاظه و رحمت به آنچه امكان وجود يا كمال وجود دارد بعدا خواهيم گفت كه موجودات در نظام هستي از نظر قابليتها و امكان فيض گيري ازمبدا هستي با يكديگر متفاوتند. هر موجودي در هر مرتبه اي هست از نظر قابليت استقاضه, استحقاقي خاص به خود دارد. ذات مقدس حق كه كمال مطلق و خير مطلق نو فياض علي الاطلاق است بهر موجودي آنچه را كه براي او ممك است از وجود و كمال وجوده اعطا مي‌كند و امساك نمي‌نمايد. عدل الهي در نظام تكويني طبق اين نظريه يعني هر موجودي هر درجه از وجود و كمال وجود كه استحقاق و امكان آنرا دارد دريافت مي‌كند. ظلم يعني منع فيض و امساك جود از وجودي كه استحقاق دارد.


از نظر حكما الهي صفت عدل آنچنانكه كه لايق ذات پروردگار است و بعنوان يك صفت كمال براي ذات احويت انبات مي‌شود به اين معني است وصف ظلم كه نقص است و از او سلب مي‌گردد نيز به همين معني است كه اشاره شد.


حكما معتقدند كه هيچ موجودي (بر خدا) حق پيدا نمي‌كند كه دادن آن حق (انجام وظيفه) و رد (ادا دين) شمرده شود و خداوند از آن جهت عدل شمرده شود كه به دقت تمام, وظائف خود را در برابر ديگران انجام مي‌دهد. عدل خداوند عين فضل وعين جود اوست. يعني عدل خداوند عبارتست از اينكه خداوند فضلش را از هيچ موجودي در هر حدي كه امكان تفضل براي آن موجود باشد. دريغ نمي‌دارد و اينست معني سخن علي عليه السلام در خطبه 214 نهج البلاغه كه مي‌فرمايد: (حق يكطرفي نيست هر كس كه بر عهده ديگري حق پيدا مي‌كند. ديگري هم بر عهده ي او حق پيدا مي‌كند. تنها ذات احديت است كه بر موجودات حق پيدا مي‌كند و موجودات در برابر او وظيفه و مسئوليت پيدا مي‌كنند اما هيچ موجودي (بر او) حق پيدا نمي‌كند).


اگر با اين مقياس كه تنها مقياس صحيح است بخواهيم بررسي كنيم بايد ببينيم در ميان همه آن چيزهائيكه (شر) (تبعيض) (ظلم) و غيره پنداشته شده است, آيا واقعا موجودي از موجودات, امكان وجود در نظام كل هستي داشته و وجود نيافته است و يا امكان يك كمال وجودي در نظام كلي داشته و از او دريغ شده است؟ آيا به يك موجودي چيزي داده شده كه (نبايست) داده شود. يعني آيا از ناحيه ذات حق به جاي آنكه خير و رحمت اضافه شود چيزي داده شده كه نه خير و رحمت بلكه شر و نعمت است و نه كمال بلكه عين نقص است.


عدل از اصول دين
مسئله (عدالت) داراي اهميتي خاص و موقعيتي بر نظير است و همين جهت را مي‌توان توجيهي فرض كرد براي اينكه علما اسلامي‌(شيعه و معتزله, نه اشاعره) عدل را در رديف (ريشه هاي دين) قرار دهد و دومين اصل از اصول پنجگانه دين بشناسند و گر نه (عدل) يكي از صفات خدا است و اگر بنا باشد صفات خدا را جز اصلو دين بشمار آوريم لازم است علم و قدرت و اراده و ….را نيز در اين شمار بياوريم ولي علت اصلي اينكه عدل در شيعه از اصول دين شمرده شد امر ديگر است و آن اينكه شيعه با اهل سنت در ساير صفات خداوند اختلافي نداشتند و اگر هم داشتند. مطرح نبوده ولي در مسائله عدل اختلاف شديد داشتند و شديدا هم مطرح بود. به طوري كه اعتقاد و عدم اعتقاد به عدل علامت (مذاهب) شمرده مي‌شود كه مثلا شخص شيعه است يا سني و اگر سني است معنزله است با اشعري عدل به تنهايي علامت اشعري نبودن شمرده مي‌شد, عدل و امامت توام علامت تشيع بود اينست كه گفته مي‌شد اصول دين اسلام سه چيز است و اصول مذهب شيعه همان سه چيز است به علاوه اصل عدل و اصل امامت


عدل و حكمت
در ميان صفات پرودگار دو صفت است كه ازنظر شبهات و ايرادهاي وارده بر آنها متقارب و نزديك به يكديگرند: عدالت, حكمت.
منظور از عادل بودن خدا اينست كه استحقاق و شايستگي هيچ موجودي را حمل نمي‌گذارد و به هر كسي هر چه را استحقاق دارد مي‌دهد و منظور از حكيم بودن او اينست كه نظام آفرينش نظام احسن و اصلح يعني نيكوترين نظام ممكن است خواجه نصير الدين طوسي مي‌گويد:
جز حكم حقي كه حكم را شايد نيست
حكمي‌كه ز حكم حق خزون آيد نيست
هر چيز كه هست آن چنان مي‌بايد
آن چيز كه آن چنان نمي‌بايد, نيست.
لازمه حكمت وعنايت حق اينست كه جهان و هستي غايت و معني داشته باشد. آنچه موجود مي‌شود يا خود خير است و يا براي وصل به خير است.
(حكمت) از شوون عليم بودن و مريد بودن است و مبين اصل (علت غائي) براي جهان مي‌باشد و آن (عدالت) ارتباطي به صفت هاي علم و اراده ندارد, عدالت به مفهومي‌كه گفته شد از شوون فاعليت خداوند يعني از صفات فعل است ته از صفات ذات.
اشكال مشترك در مورد (عدل) و (حكمت) پرودگار, وجود بدبختي ها و تيزه روزي ها و بعبارت جامع تر (مسئله شرو) است (مسئله شرور) را مي‌توان تحت عنوان (ظلم) ايراد بر عدل الهي بشمار آورد و مي‌توان تحت عنموان (پديده هاي بي هدف) نفشي بر حكمت بالغه پروردگار تلقي كرد و از اينرو است كه يكي از موجبات گرايش به ما ديگري نيز محسوب مي‌گردد. مثلا وقتي تجهيزات (دفاعي) و (حفاظتي) موجودات زنده را در برابر ظلم ها, مشاهدي بر نظم و حكمت الهي مي‌گيريم فورا اين سوال مطرح مي‌شود كه اساسا چرا بايد خطر وجود داشته باشد تا نيازي بر سيستم هاي دفاعي و حفاظتي باشد؟ چرا ميكروب هاي آسيب رسان وجود دارند تا لازم شود بوسيله گلبولهاي سفيد با آنها مبارزه شود؟ اين پرسشها و اشكالات كه حل آنها نيازمد به تجزيه و تحليل هاي دقيق و عميقي است مانند ي گرداب مهيب گروههاي را در خود فرو برده است. به راستي در اينجا بايد گفت:
در اين ورطه كششي فروشد هزار كه نامه از او تخته اي در كنار
طرح اصل عدل در حوزه فقه
ريشه طرح مسئله (عدل) را در جهان اسلام تنها در كلان در ميان متكلمان نبايد جستجو كرد. ريشه اي هم در جهاني ديگر دارد و آن فقه اسلامي‌است.
جامعه اسلامي‌از بدو تشكيل بر محور كتاب و سنت تاسيس شد. اين جامعه مقررات و قوانين خود را اعم از عبادي يا تجاري يا مدتي يا جزائي يا سياسي از منبع وحي الهي مي‌خواست. آنجا كه متكلمين يك حادث در قرآن بطور صريح بيان شده است. و يا سنت قطعي در ميان است و يا دسترسي به شخص رسول خدا و يا ائمه معصومين (از نظر شيعه) ممكن بود تكليف روشن بود. اما آنجا كه آيه صريح يا سنت قطعي وجود نداشت دسترسي به معصوم هم نبود طبعا پاي اجتهاد و استنباط به ميان مي‌آيد اينكه اجتهاد از كي آغاز شد و چه تحولاتي در ميان اهل سنت و چه شيعه پيدا كرد دامنه داري است كه اينجا محل طرح آن نيست. ترديدي نيست كه از زمان رسول خدا و حداقل از وقايع وفات آن حضرت اين كار آغاز شد. اما اينكه آيا از اول بطور صحيح انجام گرفت يا بطور ناصحيح مطلوب ديگري است.
در ميان اهل تسنن دو نيستم فقيهي به وجود آمده ؟ اهل حديث كه بيشتر ميان فقها مدينه معمول بود و ؟ راس قياس كه بيشتر ميان فقها عراق معمول بود. روش اهل حديث اين بود كه در مسائل در درجه اول به قرآن رجوع مي‌كردند اگر حكم مسئله را در قرآن نمي‌يافتند به حديث پيغمبر مراجعه مي‌كردند, اگر احاديث مختلف بودجه ترجيح احاديث از نظر راديان شد مي‌پرداختند اگر در حديث نمي‌يافتند و يا ترجيحي در ميان احاديث مختلفي به دست نمي‌آورند به اقوال فتواي صحابه رجوع مي‌كردند و اگر از اين راه هم طرفي نمي‌بستند كوشش مي‌كردند به بخشي از اشاراتي كه در خصوص هست چيزي استفاده كنند و به ندرت اتفاق مي‌افتاد كه به راي و قياس متوسل شوند.
روشي اهل قياس غير اين بوده آنها اگر حكمي‌را در قرآن با سنت قطعي نمي‌يافتند به احاديث منقوله چندان اعتماد نمي‌كردند زير آنها را غالبا مجهول با تعريف شده مي‌دانستند. معتقد بودند كه يك نفر فقيه در اثر ممارست در مقررات قطعي اسلامي‌به روح قوانين اسلامي‌آشنا مي‌شود و از روي مشابهت مي‌تواند حكم مسئله مورد نظر را كتشاف كند.
اهل راي و قياس معتقد بودند كه (عدالت) و (مصلحت) مي‌تواند راهنماي خوبي براي فقيه باشد. اينجا بود كه فقيه خود را موظف مي‌ديد كه درباره ي آنچه (متقضاي عدالت) است و آنچه مصلحت اقتضا مي‌كند بينديشيد. اصطلاحاتي از قبيل (استحسان) يا (اسقلام) از هيمن جا پيدا شد.
ابعاد گوناگون عدالت:

عدالت در داوري
2) عدالت در زمينه عدل به قانون
3) عدالت در زمينه اقتصاد
4) عدالت در زمينه روابط اجتماعي
چند نمونه از آيات قرآن كريم درباره ي عدالت اجتماعي
ان الله يامولكم ان تودوا الامانات الي اماما و اذا حكمنم بين الناس ان تحكموا بالعدل ان الله نما يعظكم به ان الله كان سيمعا بصيرا (سورده نسا آيه 57)
خوابه نما فرمان مي‌دهد كه اما تنها را بصاحبانش پس دهيد و چون ميان مردم حكم كرديد بعدالت حكم كند. چه نيك است اين چيزها كه خدا شما را بدان پند مي‌دهد. خداوند شنوا و داناست.


يا ايها الذين آمنوا قوانين بالقسط شهدا لله و لو علي انفسكم او لوااوين و الا قربين:
ان يكن عينا او فقيرا فالله اولي بها ولا تبعوا المهدي ان تعدلوا و ان تلوا او تعرضوا فان الله كان بما تعملون خبيرا (سوره نسا آيه 147)
شما كه ايمان داريد با عدل و انصاف رفتار كنيد. و براي خدا گواهي دهيد اگر چه به ضرر خودتان يا پدر و مادر و خويشان و توانگر يا فقير باشد خدا بر عايت آنها شايسته است. پيرو هوس مي‌شويد كه از عدالت بازمانيد اگر بازمانيد اگر رخ بتابيد يارو بگردانيد خدا از اعمالي كه مي‌كنيد آگاه است.
يا ايها الذين آمنوا كونو اقوامين لله شهدا بالقسط و لا بجو منكم شنان قوم علي الاتعدلوا: اعدلوا هو اقرب للتقوي و اتقوا الله ان الل فبير بما تعلمون (سوره مائده آيه 8)
شما كه ايمان داديد براي خدا قيام كنيد و با انصاف گواهي دهيد دشمني قومي‌وادارتان نكند كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه به پرهيز كاري نزديكتر است و از خدا بترسيد كه خدا از اعماليكه مي‌كنيد خبر دارد.
پايه واساس عدالت اجتماعي در اسلام
اسلام اين عدالت اجتماعي را كه اجمالا از آن برده برداشتيم بر پايه هاي استوار و ثابتي بنا مي‌نهد و براي رسيدن به هدفهاي آن و سائل معيني را بيان مي‌كند و آنرا بصورت يك قضيه مشكل و يا دعوت مجملي وا نمي‌گذارد. زيرا اسلام طبعا يك و بين اجرا و عمل در واقعيات زندگي است نه دين دعوت و ارشاد محض در عالم خيال و تصور.


اجمالا ديديم كه اسلام درباره جهان و زندگي وانسان يك طرز اساسي دارد و فهميديم كه مسئله (عدالت اجتماعي) تحت تاثير آن طرز فكر اساسي بوده و در ضمن كادر وسيع آن مي‌باشد. باز ديديم كه طرز نظر اسلام به حيات انساني باعث مي‌شود كه عدالت اجتماعي بصورت يك عدالت انساني در آيد و فقط به ماديات و اقتصاديات نمي‌نگرد. و همچنين ديديم كه در اين زنديگ هم ارزشهاي مادي و هم ارزشهاي معنوي هر دو يكجاست و جدائي بين آثار متحد آندو امكان پذير نيست و انسان وحدتي است كه جزا آن هر يك معادن و همكار ديگرند نه دسته هاي متعارض و بدون ارتباط گاهي بفكر مي‌رسد كه واقعيت با اين طرز فكر اساسي اسلام مخالفت دارد. بنابراين لازم است نخست واقع مطلب را بشناسيم واقعيت حقيقي در نظر اسلام مسئله يكنفر يا يك ملت و يا نسلي بخصوص نيست چرا كه اين واقعيت كوچك و محدود و موقتي است كه فهم و ادراك افراد فاني انسان همانجا توقف مي‌كند. همانجا كه دير خود را از نگريستن چيزي بزرگتر و همگاني حيات بزرگ بشري بلكه سر تاسر جهان باز مي‌دارند.
ولي اسلام نظر خود را بهمه افق ها گسترش مي‌دهد و براي تمام مصالح يك حساب باز مي‌كند و هدفش تحقق يافتن غرض است كه تمام انسانيت را از اول تا آخر شامل شود. و چه بسا كه در يك واقع محدود و كوچك تعارض است ولي در واقع وسيع و بزرگ تعارض نيست ! كه همان واقع انسانيت بطور عمومي‌نه واقع يك فرد و يك ملت و يك نسل مي‌باشد.
و همين نظريه كلي درباره عدالت اجتماعي كه هدفهاي بلند دارد, همان است كه بعدا نظامات اسلامي‌چندي را برابر ما روشن مي‌كند كه اگر آنها را هم جدا گردد و در جماعتي حساب فردي رسيدگي شود و در ملتي بزرگ حساب جماعي و در نسلي مشترك حساب ملتي و يا در نسلهاي زيادي حساب نسلي بخصوص: در نظر گرفته شود درست مفهوم نمي‌گردد. و آن همان است كه قانون مالكيت فردي و قانون ارث و قانون زكات و قانون فرائض و سهام تركه و مباني حكومت ومعاملات يا قوانين ديگر اسلامي‌كه همه افراد و اجتماعات و ملل و نسلها را شامل است . برابر ما تفسير مي‌كند.
پايه حكومت در اسلام
سيستم حكومت در اسلام بر پايه عدالت زمانروايان و فرمانبرداري افراد و مشورت بين آندو… بنا شده و اينها خطوط اساسي بزرگتر است كه ساير رشته ها از آنها متفرق شده است.


الف: عدالت فرمانروايان:
ان الله يامر بالعدل = خداوند امر به عدالت مي‌كند (سوره نحل آيه 90)
و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل و چون مردم بحكومت خاستيد به عدل حكومت كنيد (سوره نسا آيه 58)
و اذا قلتم فاعداواو لو كان ذافربي= هنگام سخن عدالت را منظور كنيد گر چه خويشاوند باشد.
(سوره انعام آيه 152)
و لا يجر منك شنان قوم علي الا تعدلوا اعدلو اعدلوا هو اقرب للتقوي= (سوره مائده آيه 8) دشمني و كينه عده اي باعث نشود كه عدالت نكنيد با دل عمل كنيد كه بپرهيز كاري نزديكتر است. محبوبترين مردم نزد خداوند در روز قيامت و از همه نزديكتر به خدا در مقام و رتبه, پيشواي عدل است و از همه مردم بدتر نزد خداوند در روز قيامت و سخت ترين آنها عذاب, پيشواي ظالم است اين عدل مطلق است كه ترازوي آن با حب و بغض كج نمي‌شود و هيچ دوستي و دشمني قواعد آنرا تغيير نمي‌دهد. و تحت تاثير خويشاوندي افراد و دشمني اقوام قرار نمي‌گيرد و افراد ملت اسلامي‌همگي از آن بهره مي‌برند و هيچ حسب و نسبت و مال و مقامي‌باعث جدائي بين آنان نمي‌شود چنانچه ملتهاي ديگر نيز از آن

بهره مي‌برند, گر چه بين آنان و مسلمانان دشمن باشد و اين در قسمت عدالت يك روش است كه هيچ قانون داخلي و بين المللي تا كنون به پايه آن نرسيده است.
كسانيكه در اين گفته شكي دارند لازم است كه سري به عدالت توانگران و ناتوانان ملتها, و عدالت جنگجويان ميدانهاي جنگي بزنند سپس برگردند و نظري به عدالت سفيد پوستان با سرخ و سياه پوستان در ايالات متحده امريكا, و عدالت سفيد پوستان با سياهان در جنوب آفريقا نمايند و عدالت كمونيستها و بت پرستها را با مسلمانان در روسيه و چين و هند بنگرند. اينها حالات و اوضاع زمان ما است كه همه مي‌دانند و اشاره بدان, شايد كافي باشد!

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید