بخشی از مقاله

معبد اناهیتا


كرمانشاه
سرزمين اهورايى ايران از كناره‏هاى‏سيحون تا فرات و از درياى خزر تا درياى‏فارس براى هر ايرانى پاك نژاد، مقدس وگرامى است.
همان قدر كه آذربايجان هميشه سربلند ومردم سخت كوش و دلاور آن و بلوچستان‏پهناور و خراسان زرخيز، عزيز و دوست‏داشتنى است، مازندران و فارس و كردستان‏و ايلام هم محبوب است; زيرا همه اين‏سرزمينها جزيى از سرزمين پهناور و مقدس‏ايران است و قسمتى از پيكر مادر وطن وهرگز در ميان اعضاى بدن نمى‏توان چشم رابر دهان يا دست را بر پا ترجيح داد و اين خطو خال و چشم و ابرو هركدام به جاى خويش‏نيكو و دوست داشتنى است و هر يك‏ويژگى خاص خود را دارد و البته همين‏ويژگيهاست كه باعث مى‏شود ما درباره‏منطقه‏اى بيش از مناطق ديگر به سخن‏بپردازيم .


از جمله اين مناطق كرمانشاهان است ;منطقه پر اهميتى كه در غربى‏ترين بخش‏جمهورى اسلامى ايران در كنار مرز ايران وعراق با مساحتى حدود 23622 كيلومترمربع واقع و از كهنسالترين مناطق كشوراست.
مردمش كه بيشتر از نژاد كرد مى‏باشندتيره‏اى نيرومند از نژاد آريا يعنى ساكنان‏اصلى كشور ايران هستند و زبان كردى آنان‏شاخه‏اى از زبان فارسى يعنى زبان ايرانى‏است.
وجه تسميه كرمانشاهان


در كتب و متون جغرافيايى يا المسالك والممالك (راهنامه‏ها - شهرنامه‏ها) اشارات‏صريحى وجود دارد كه قرميسين، قرمسين واكثر بشكل قرماسين يا قرماشين معرب واژه‏كرمانشاهان، كرمانشاه و يا گرمان ساه وگرمان سان بوده و مى‏باشد.
ابوبكر احمدبن محمد بن اسحاق‏همدانى، معروف به ابن فقيه، در كتاب خودبه‏نام ترجمه مختصر البلدان (حدود 279ه.ق) مى‏نويسد: "قباد از مداين تا رودخانه‏بلخ، در همه راه هيچ سرزمينى نيافت‏كه هوايش از كرمانشاهان تا گردنه‏همدان، خوش‏تر و آبش گواراتر ونسيمش لذت بخش‏تر باشد. اين بودكه قرماسين را ساخت و ويژه خويش‏كاخى بلند بر روى هزار ستون بناكرد." پس قرماسين كلمه‏اى است‏پارسى يعنى كرمانشاه.
تاريخچه شهر كنگاور


شهرستان كنگاور با وسعتي حدود 845 كيلو متر مربع و 68650 نفر جمعيت و با ارتفاع 1467 متر از سطح دريا در 85 كيلومتري مركز استان و شمال شرقي استان كرمانشاه واقع است كه داراي يك بخش مركزي و 5 دهستان گودين ، فش، قزوينه ، كرماجان و خزل غربي است . اين شهرستان به دليل ويژگيهاي متعدد از جمله تدين و عرف مذهبي اهالي ، واقع بودن در مسير عتبات عاليات ، همجوار بودن با استانهاي همدان و لرستان ووجود آب كافي و خاك حاصلخيز و نيز جاذبه هاي گردشگري از اهميت خاصي برخوردار است كه در ذيل به شمه اي از اين ويژگيها اشاره مي شود:


1-فرهنگي اجتماعي : مردم كنگاور از نژاد سفيد و شبه هند و اروپايي كه مركب از اقوام كرد ، لر و ترك مي باشند.تشكيل شده است 92 در صد جمعيت اين شهرستان شيعه اثني عشري است و وجود بزرگاني نظير مرحوم حاج آقا محمد عراقي معروف به حاج آقا بزرگ امام جمعه فقيد شهر و نماينده شهرستان در مجلس شوراي اسلامي ، تقديم چهار شهيد در بحبوحه پيروزي انقلاب ، تقديم بيش از 400 شهيد، 1031 جانبار ، 82 آزاده و 28 مفقود الاثر در جريان دفاع مقدس و حضور بيش از 13000 رزمنده بسيجي در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل ، مشاركت فعال در امر بازسازي مناطق جنگزده و استمرار تعهد و حمايت آنان از آرمانهاي انقلاب و امام (ره) و رهبري مقام معظم رهبري از جمله اسناد افتخار آميز مردم اين ديار بشمار مي رود .


وجود مرقد شريف امام زاده ابراهيم (ع) ، امام زاده سيد جمال الدين بن جعفر صادق (ع) و امام زاده باقر (ع) تعدد آثار تاريخي و باستاني از جمله تپه گودين با قدمت 8000 سال و معبد آناهيتا با قدمت 2500 سال و همينطور بازار قديمي شهر و د ه ها جاذبه و اثر ديگر از مصاديق مكانت خاص كنگاور محسوب مي شود.
شايان ذكر است قالي بافي و هنــرهاي تجسمي كــه درموارد افراد با تحصيلات عاليه آنرا استمرار مي بخشند بسيارجالب توجه مي باشند .
2- اقتصادي : اين شهرستان داراي آب و هواي معتدل كوهستاني و در اقليم خشك گرم واقع بوده و با وجود 40000هكتار اراضي كشاورزي حاصلخيز ووجود منابع كافي آب ، قطب كشاورزي استان در زمينه هاي مختلف خصوصاً گندم، چغندر و باغات مثمر محسوب و همچنين با توجه به وجود 38052 هكتار مراتع از نظر پرورش دام از قابليت ويژه اي برخوردار است، بطوريكه هم اكنون بيش از هفتاد هزار راس دام توسط عشاير بومي دراين شهرستان تعليف مي گردد. مزيد بر موارد فوق ، اين شهرستان داراي بستري مناسب براي فعاليتهاي صنعتي است بطوريكه 72 واحد صنعتي تحت پوشش صنايع و معادن و 200 واحد توليدي تحت پوشش كشاورزي در حال بهره برداري يادردست احداث و تأسيس مي باشد.


3- سياسي: مردم اين خطه از شعور سياسي بالايي برخوردارند و در صحنه هاي انقلاب ، دفاع مقدس و بلوغ ونبوغ سياسي خودرا به نحو شايان توجهي به منصه ظهور رسانده اند كه نمونه روشن اين مهم شركت فعال آنان در 23 انتخابات گذشته بوده است ، ضمناً هم اكنون نيز فعالان سياسي كه عمدتاً نيروهاي ارزشي مي باشند بدون ايجاد چالش و ضمن رعايت مصالح كلي نظام در راستاي توسعه سياسي فعاليت مي نمايند .


همانطور يكه اشاره شد شهرستان كنگاور قطب كشاورزي استان بوده و احداث سدهاي كبوتر لانه و كرماجان در آينده با تحت پوشش قرار دادن حدود 15 هزار هكتار از اراضي كشاورزي تحول شگرفي از نظر اقتصادي ايجاد خواهد نمود، همچنين واحد گاوداري 3000 رأسي شيري با توليد روزانه 35 الي 40 تن كه مدرن ترين گاوداري صنعتي كشور و داراي سيستم شيردوشي كامپيوتر ي منحصر به فرد در خاورميانه خواهد بود و نيز قابليت احداث كارخانه قند كه تحت پيگيري مي باشد، از جمله ظرفيت ها ونقاط قوت شهرستان محسوب ميشود، مهمتر از همه موارد قرار گرفتن شهرستان در مسير بزرگراه كربلا مي باشد كه كنگاور با اين موقعيت استراتژيك چشم اندازي مهمتر از وضع موجود پيش روي خواهد داشت.


شهرستان كازرون
شهرستان كازرون ازنظر داشتن آثار باستاني يكي از مهمترين شهرهاي كشور ايران به شمار مي آيد. آب فراوان و هواي مساعد باعث شده اين منطقه در طول تاريخ مورد توجه سلاطين و صاحبان قدرت قرار گيرد، وجود آثار پيش از تاريخ و همچنين آثار ارزشمند و گرانسنگ ديگري كه در اين شهرستان وجود دارد اين نظر را تائيد مي كند.
در پهنه شهرستان كازرون آثار تاريخي زيادي وجود دارد اما بدون ترديد بيشترين آثار اين منطقه مربوط به دوره ساساني است. به جرات مي توان گفت كه هيچ كجاي سرزمين ايران تا اين اندازه آثار مربوط به دوره ساساني در خود جاي نداده است، بزرگترين و تنها مجسمه سنگي دوره ساساني ( مجسمه شاپور اول)، 9 نقش برجسته از 30 نقش برجسته دوره ساساني، شهر تاريخي بيشاپور، بزرگترين كتيبه ديواري عهد ساساني معروف به كتيبه كرتير به طول 20/5 متر و عرض 70/2متر، معبد زيباي آناهيتا ( الهه آب )، آتشكده هاي متعدد، عبور جاده شاهي از اين ديار و آثار ارزشمند ديگر، همه و همه حكايت از عظمت تاريخ اين شهرستان دارد.


با اين وصف، آنچه كه نام برديم تنها گوشه اي از آثار تاريخي شهرستان كازرون مي باشد و چنانچه باستان شناسان به كاوش و حفاري در اين منطقه بپردازند به يقين آثار گرانسنگ ديگري را از دل خاك بيرون خواهند آورد، زيرا بخش اعظم آثاري كه پيشتراز آن نام برديم از سال 1347هجري شمسي و به دنبال حفاري هاي استاد بزرگوار و ارزشمند آقاي دكتر سر فراز، سر از خاك بيرون آورده اند.
تاريخچه شهر تاريخي بيشاپور


اين شهر تاريخي كه حدود دويست هكتار و سعت دارد در فاصله 23 كيلومتري شمال غربي شهر فعلي كازرون قرار دارد. بنابراطلاعات دقيق و مكتوب كه در مركز شهر بر روي دو ستون يادبود نوشته شده، اين شهر در زمان شاپور اول ( 272-241 ميلادي ) دومين و يكي از مقتدرترين پادشاهان ساساني و توسط يك معمار سوري بنام « اپساي » دبير طراحي و ساخته شد. و بنا برهمين كتيبه، شاپور در سال 24 سلطنتش از شهر بيشاپور بازديد نموده است.


صرف نظر از اينكه خاستگاه دولت ساساني سرزمين فارس بوده، آب فراوان، هواي مساعد، زمين هاي حاصلخيز، چشمه ها و موانع طبيعي و قرار گرفتن در مسير جاده شاهي، باعث شد شاپور پس از پيروزي بر والرين (امپراطور روم) اين محل را براي بناي شهري كه نام خود را برآن نهاد، انتخاب نمايد.
اين شهر در كنار شهرهائي همچون استخر، داراب گرد، اررجان، اردشير خوره از مهمترين شهرهاي استان فارس در عهد ساساني بوده و تا زمان سلطنت بهرام دوم رونق خود را حفظ كرد، اما پس از آن به علت توجه پادشاهان ساساني به غرب قلمرو خود ( تيسفون ) رونق آن كمتر شد. با ورود اسلام به ايران به تدريج رونق و آبادي از اين شهر رخت بر بست و به جاي آن گازرگاه ( كازرون فعلي) رونق مي يابد اما در هر حال بيشاپور همچنان به حيات خود ادامه مي دهد، به طوري كه در قرون سوم تا پنجم هجري قمري اين شهر مورد ستايش مورخان وجغرافي دانان بزرگي چون استخري، ابن بلخي و... قرار گرفته است.
تاريخچه حفاري در شهر بيشاپور


در بين سالهاي 1319 – 1314 هجري شمسي براي اولين بار ژرژ سال و دكتر گيرشمن نمايندگان اعزامي از موزه لوور پاريس، اقدام به عمليات كاوش باستان شناسي در اين شهر تاريخي نمودند و بناي رفيع و چهار گوشي را كه با سنگهاي « دوجداره » ساخته شده بود، آتشگاه ناميدند و تالار عظيم و سر پوشيده وسيعي را به نام كاخ اختصاصي و مكان ديگري را به نام جايگاه نذورات و يك ايوان مزين به موزاييك را به دنياي باستان شناسي و تاريخ معرفي كردند. اين حفاري ها ادامه نيافت و براي مدت 30 سال متوقف گرديد.


سرانجام اداره كل باستان شناسي و فرهنگ عامه تصميم گرفت با اعزام يك گروه باستان شناسي ايراني به سر پرستي دكتر سرفراز عمليات كاوش در بيشاپور را به منظور روشن ساختن چگونگي حفاري هاي گذشته و ظاهر ساختن اسكلت اين شهر آغاز نمايد. در بهمن ماه 1347 هيات باستان شناسي در شهر شاپور مستقر گرديد و شروع به كار كرد. اين عمليات حدود 10 سال به طول انجاميد كه با همت و تلاش شبانه روزي هيات باستان شناسي به ويژه استاد گرانقدر آقاي دكتر سرفراز، برج و باروي شهر، معبد آناهيتا، كاخ شاپور، مسجد دوره اسلامي، ستونهاي يادبود و برخي آثار ارزشمند ديگر سر از خاك بيرون آورد. عمليات اين گروه نيز در سال 1357 متوقف گرديد.


مجددا در بهمن سال 1375 عمليات حفاري اين شهر به سر پرستي دكتر سرفراز آغاز گرديد اما در ارديبهشت 1376 متوقف ماند.پس از آن چند فصل حفاري توسط آقايان مهندس مهريار و نوروزي صورت گرفت و از سال 1382 مهندس اميري بعنوان مسئول پروژه بيشاپور تعيين شده است.


مشخصات شهر بيشاپور
شهر تاريخي بيشاپور با موهبتي كه طبيعت زيباي جلگه شاپور در دشت سبز كازرون و رودخانه باصفاي چشمه ساسان در اختيار آن گذارده بود و بااستفاده از فرمها و موتيف هاي تمدنهاي ديگر در امر هنري و تزئيني و بر اساس و خواست و روياهاي بزرگ و جاه طلبانه شاهي، چنان بادقت طراحي و اجرا شده كه با زيباترين و ثروتمند ترين شهرهاي دنياي متمدن آن زمان مانند انطاكيه عروس زيباي شهرهاي بيزانس ( روم شرقي) رقابت مي كرد و به از آن بود.


شهر بيشاپور براساس طرحي جديد ( هيپوداموس ) به صورت مربع مستطيل ساخته شده و تا قرن هفتم هجري قابل سكونت بوده است. دو خيابان شمالي – جنوبي و شرقي – غربي، شهر را به چهار قسمت تقسيم نموده و هركدام از اين خيابانها به يكي از دروازه هاي شهر راه داشته است. دروازه اصلي شهر در ضلع غربي بوده كه امروز بقاياي پل آن موجود است. اين شهر از چهار طرف محافظت مي شده است. درضلع شمالي قلعه دختر و ديوار برج مانند، در ضلع غربي رودخانه شاپور در ضلع شرقي و جنوبي، خندق از شهر محافظت مي نموده است.
بيشاپور شامل دو قسمت است:


1 – ارگ سلطنتي كه بناهاي شاخص دوره ساساني مثل معبد آناهيتا، تالار شاپور، ايوان موزائيك، كاخ والرين و... را شامل مي شود
2- قسمت عامه نشين شهر كه بخش و سيعتر شهر را شامل مي شود و در برگيرنده خانه هاي مسكوني، اماكن عمومي مثل حمام، كاروانسرا، بازار و... مي گردد.
جغرافي دانان مسلمان از بيشاپور به نامهاي به شاپور - به انديوشاپور - ويه شاپور - شاپور - بيشاور - بيشاپور نام برده اند كه همگي نام بيشاپورمركز ايالت و كوره شاپور خوره بوده است.
معرفي آثار تاريخي بيشاپور


شاهكار حجاري هاي عصر ساساني در تنگ چوگان در مجاورت شهر بيشاپور و بركرانه رودخانه شاپور باقي مانده است. شش نقش برجسته در دو طرف تنگ چوگان حجاري شده است، نقش ها بيانگر پيروزي ها و تاجگذاري پادشا هان ساساني است ازمجموع شش نقش، سه نقش بيانگر پيروزي شاپور بر والرين امپراطور روم مي باشد و سه نقش ديگر مربوط به پيروزي بهرام دوم برياغيان، تاج ستاني بهرام اول از مظهر اهورامزدا و پيروزي شاپور دوم بر ياغيان و دشمنان است.


آرزوى فراموش‌شده جان تازه مى‌گيرد
در مشت فشردن گنجينه امپراتورى پارس آن هم در قلب قلمرو از آن آرزوهاى دور و دست نيافتنى بود كه اسكندر و سپاهيانش بدان جامه تحقق پوشاندند؛ همه چيز روياوار پيش مى تاخت. فليپ مقدونى آرزوى ديرينه اش را با خود به دل خاك برده بود و اكنون فرزندش دلاورانه پنجه در همان خاك افكنده بود و به آن آرزوى خسته جان، روح تازه مى دميد.
داريوش سوم پس مانده امپراتورى پوسيده هخامنشى طى نبرد هاى سه گانه شكست خورده و همچون آواره اى مستاصل در ميان تكه هاى گسسته سرزمينش در پى مقاومتى تنومند دست و پا بر هم مى ساييد، غافل از آن كه مرده ريگ امپراتورى همچون خاطره اى وهم انگيز به فراموشى سپرده مى شود. مردم منفعلانه تنها مى نگرند و روزگار ورق مى خورد و افسانه اسكندر مقدونى در ذهن غبار گرفته همين ملت است كه جان مى گيرد.


اسكندر جوان با نيم نگاهى به پرهيب هاى پرشكوه كوروش كبير مى كوشد يكه تاز ميدان باشد. برخى ها به او القابى مى بخشايند كه پيش از اين بر كسانى همچون كوروش سوار كرده بودند مثل لقب ذوالقرنين. ظاهراً اسكندر مى كوشيده است بر خاطره كاريزماتيك پادشاه بزرگ سرزمين مفتوحه اش پنجه زده و براى يافتن مشروعيت از خط مشى هاى انسان دوستانه و متمدنانه او تقليد كند.
فضاى فكرى ايران باستان هم خود دامن زننده به چنين تلاشى بوده است. انسان باستان براى قدرت و قدرتمند در ذهن بسته خود تصويرى آرمانى و شكوهمند تراش داده بود. هر كس كه قدرت را زنده مى كرد در افق ذهن انسان كهن، صاحب مقام بلندى مى شد و اسكندر وقتى بر ايران مى تاخت و تكه هاى پوسيده امپراتورى را مى گسست و ديواره هاى تنومند اما فروريخته را پس مى زد، با چنين انديشه اى پيش مى تاخت و نيرو مى گرفت.


وقتى تنها بازمانده هخامنشيان نيز به دست يكى از گماشتگان خود در يك ساتراپى دور افتاده جان داد و واپسين نفس ها را كشيد و درگذشت، سكوت بر گستره سرزمين پاره پاره سايه افكند. سكوت بود و ويرانه هاى عظمت؛
اسكندرى كه به پاس احترام به نژاد آريايى به خيل سربازانش دستور داده بود با دختران ايرانى وصلت كنند تا پيوندى ناگسستنى ميان دو گروه غالب و مغلوب برقرار شود. تخت جمشيد را به زبانه هاى آتش مى سپارد، به هر جا قدم مى نهد، تنواره هاى جبروت سلسله نابود شده را ويران مى كند و به جاى ويرانه ها قصر تازه اى از قدرت تازه نفس بر مى افرازد.


گنجينه ثروت هخامنشى همچون غنيمتى ارزان به چنگ آمده، ميان سربازان و سرداران مقدونى فاتح قسمت مى شود. ظاهراً در پس زمينه ذهن يونانيان و مقدونيان انديشه انتقامجويى موج مى زند، و چنان قدرتمند كه به هيچ چيز ديگر نمى انديشند. سال ها بود ايران پيروز ميدان نبرد با يونان بود و يونانيان انباشتى از خاطرات تلخ از عظمت اين امپراتورى همسايه را در پس زمينه ذهن خود داشتند.
اسكندر جوان سرخوشانه قصر سلطنتى پرسپوليس را با تكيه به اين انديشه انتقامجويى ديرينه سال، آتش زد. ظاهراً او و سربازانش اين به نابودى سپردن عظمت امپراتورى را آتش بازى شادمانه اى در خاتمه جشنى شاهانه مى انگاشتند، اما در واقع اين ظلمى گران در حق ميراث و مرده ريگ تمدنى از دست رفته اما ريشه دوانده بود. حتى بنا بر شواهد اسكندر از اين آتش افروزى سرمستانه و نابخردانه، پشيمان و پريشان شده است؛ ندامتى كه هرگز شكوه خاكستر شده پرسپوليس را زنده نمى كرد.


دكتر زرين كوب در همين زمينه اشاره جالبى دارد كه نشان مى دهد قصه پردازان يونانى چگونه مغرضانه تيشه بر ريشه تمدنى كهنسال مى زده اند كه قادر بوده بدون سمبل هاى عظمتش هم دوام آورد:
چون مقدونى ها از اين كه شهرى به عظمت پرسپوليس بر دست پادشاه آنها نابود گشت، شرمسار شدند، واقعه را به تاثير شراب و تحريك تائيس، روسپى آتنى، منسوب كردند. در واقع شايد اين داستان مداخله تائيس هم تا حدى بدان سبب اختراع شد تا نشان دهد كه اگر براى آتش زدن آتن، يك سپاه عظيم خشايارشا لازم بود، براى آتش زدن پرسپوليس وجود يك روسپى آتنى كه گويا مى خواست نيمه شب وقتى از نزد مقدونى يا سردارانش مرخص مى شود، در سرراه خويش كوچه هاى شهر را تاريك نيابد و يا در آخرين لحظه هاى يك جشن و عشرت فوق العاده، شاهد يك آتش بازى شاهانه باشد، كفايت مى كرد.


ظاهراً مقدونيان چنان در ورطه هولناك انتقامجويى لغزيده بودند كه دلشان مى خواست براى هر هجوم وحشيانه و هر دستبردى داستانى بسازند و خيالى ببافند تا همه ماجرا را افسانه‌وار بنمايانند.
نگاهى به روز هاى تلخ پس از نابودى و غارت پرسپوليس به خوبى نشان مى دهد كه سخاوت و بلندطبعى اسكندر چندان هم با واقعيت پهلو نمى زند و بيشتر به افسانه مى ماند، سرداران و سربازان اسكندر در ميدانگاهى شهر به جنگ و ستيز بر سر بازمانده ها مشغول بودند و زنان و كودكان بى گناه پارسى را مى ربودند و آن چه را كه گرانبها بود، ناآگاهانه تكه تكه مى كردند و هر كس تكه اى از عظمت را به دندان مى گرفت.


آشفتگى پس از مرگ فاتح:
مردار امپراتورى كه دريده شد و سكوت باز بر سرزمينى سر فرو برده در گريبان خستگى حاكم و آن هنگام كه اسكندر در اثر بيمارى درگذشت، ميان اخلافش ستيزگى در گرفت كه در تاريخ به جنگ هاى ديادوخ شهره شد، بى دليل نيست كه موله نگارنده كتاب «ايران باستان» مى نويسد
امپراتورى اسكندر كه كمى گسترده تر از داريوش است از زمان يك آذرخش بيشتر نخواهد پاييد. بلافاصله پس از مرگ فاتح در بابل كشمكش هاى ميان سرداران او اتحاد ايالت هايش را به هم مى‌زند.»
جنگ هايى بى فرجام كه بر سر مرده ريگ پاره پاره مردى بود كه در آغاز جوانى بى آن كه تمتعى از كشور گشايى هايش برده باشد، مرده بود و هيچ بازمانده و وارث درخورى هم نداشت، تنها پسرش هركول نوزادى ناچيز بود و برادرش آريده از عقلانيت فارغ!


آن هنگام كه گردونه، تابوت مجلل اسكندر را با ارابه اى به پيش مى راند و صداى زرق و برق تزيينات و حلقه هاى مرصع آويخته به قاطر هاى ارابه ران سكوت مرده وار را مى شكست، سرداران سود جوى اسكندر مشغول بلعيدن گوشه هاى امپراتورى نيم بند بودند. پرديكاس از ميان گرد و خاك برخاسته سر برآورد و به عنوان نايب السلطنه، جانشين واقعى اسكندر شد.
اما سرداران ديگر هر كدام تكه اى از قلمرو به چنگ آمده را نشانه گرفتند، بطلميوس متوجه مصر شد و سلوكوس به ايران چشم دوخت. و به اين ترتيب حاكميتى يونانى تبار در ايران به نام سلوكيان، پر و پا گرفت، حكومتى كه هدفش زدودن تمدن ايرانى و پرو بال دادن به تمدن يونانى بود و همواره در تاريخ با جنبشى موسوم به هلنيسم شناخته مى شود.


ظاهراً انديشه يكپارچگى فكرى و تمدنى سرزمين هاى مفتوحه در پس آرزوى كشورگشايى و تاخت و تاز در ذهن اسكندر گم شده بود و بازماندگان وى در سرزمين هاى پراكنده، رسالت خود مى دانستند اين انديشه گم شده را زندگى بخشايند، شايد هم همه چيز به اشاره اسكندر قدرت و اعتبار پيدا كرده باشد، وقتى خبر طغيان ملت هاى مغلوب در برابر گماشتگان مقدونى به گوش اسكندر رسيد شاه بلند پرواز، زيركانه سر در لاك خود فرو برد و سپس به سرداران نگرانش گفت: «براى اين كه بتوانيد بر مردم مغلوب حكومت كنيد، بايد بكوشيد فرهنگ يونانى را به آنان بياموزيد وقتى چنين كرديد خواهيد ديد كه سلطه شما بر آنها آسان تر خواهد شد.


در واقع اشاره اسكندر به خودبيگانگى ملت ها بوده است، وقتى از عظمت تمدن فنا شده چيزى در چنته باقى نماند، پيكره ملت از هم مى پاشد و آن وقت مى توان تنديس تازه اى ساخت. گرچه چنين انديشه اى هرگز به توفيق راستين دست نيافت اما توانست تا حدودى فرهنگ تازه اى علم كند و آثارى از خود بر جاى نهد؛ آثارى كه به ويژه در غرب ايران و در مناطقى همچون كنگاور، دينور و شامى، و در دل كوه هاى بختيارى رد پاى پررنگ ترى دارند.


در همين شهر هاست كه كارگزاران هلنيسم معابد كهنسال متعلق به آناهيتا (يكى از محبوب ترين رب النوع هاى ايران باستان) را به دست ويرانى سپرده و معابد هلنى علم كرده اند، ساختمان هايى الهام گرفته از تمدن يونانى در دل سرزمينى ايرانى!
يادگارى‌هاى مقدونيان:


از آنجا كه تاريخ سياسى سلوكيان چندان حايز اهميت نيست بهتر است به نقش و جايگاه فرهنگى و هنرى اين سلاله در تطور تاريخى ايران زمين بپردازيم.
جانشينان اسكندر قاطعانه درصدد بودند به انديشه در نيمه راه مانده اسكندر، مجال پرورش دهند و آن انديشه چيزى نبود جز يونانى كردن مشرق باستان. سياست شهرسازى هاى گسترده يونانى مآبانه نيز در گستره اجراى همين انديشه مى گنجيد. اجراى متهورانه همين سياست است كه ولتر را به گفتن چنين سخنى برمى انگيزاند كه اسكندر بيش از آنچه كه ديگر فاتحان آسيا خراب كردند شهر بنا نمود.
مقدونيان براى رسيدن به هدف خود، شهر هايى با ساختار و كيفيت يونانى در دل سرزمين‌هاى مفتوحه بنا مى نهادند و بسيارى از يونانيان را به كوچ اجبارى و سكونت در شهر هاى نوپا وامى داشتند تا در نتيجه امتزاج تدريجى فرهنگ ها، فرهنگ هلنيستى، مقتدرانه بر ديگران بچربد و جهان، يكپارچه تحت سلطه و انقياد ملت نوخاسته اى شود كه هزاران سودا در سر خود انباشته است. در اين شهر هاى تازه تاسيس همه چيز جامه يونانى بر تن دارد؛ معابد، مراكز تجارى، پادگان هاى نظامى، مراكز فرهنگى و غيره. شايان ذكر است كه سياست مهاجرت اجبارى يونانيان نخستين بار به ابتكار آنتيگون يكى از مهم ترين چهره هاى سلوكى صورت پذيرفت.


از جمله ويژگى هاى شهر هاى يونانى در انطاكيه، با برجستگى بيشتر پيداست: اين شهر شامل چهار بخش و محله مجزا از يكديگر است كه اغلب به وسيله خندقى عميق از هم جدا مى شوند. چنين خندقى بى گمان در هنگامه ستيز و نبرد كارايى فزون تر و اساسى ترى پيدا مى كرده است! مشابه چنين بافتى در ساير شهر هاى يونانى در گستره قلمرو مقدونيان نيز نمودار است.
از جمله مراكز هلنيستى در دل اين شهر ها مى توان به مجامع مشاوره، تحت عنوان مجامع خلق اشاره كرد. در واقع اداره اين شهر ها اغلب به صورت شورايى بوده است؛ شورايى البته متشكل و منتخب از يونانيان سلطه گر! يونانيان فرمانروا اميدوار بودند با ايجاد جمعيت هاى مختلط و با احترام به سنن محلى به شرط آميزش با مظاهر هلنيستى، موفق شوند قلمروى يكدست برسازند، موفقيتى كه هرگز حاصل نشد و به مرور زمان رنگ باخت.


البته اين عدم موفقيت گاه به رفتار هاى ناهماهنگ برخى از شاهان سست انديش باز مى گشت:
آنان كه مانند آنتيوخوس چهارم نوعى سياست دينى و فرهنگى غيرواقع بينانه، سختگيرانه و خشك انديشانه را دنبال مى كردند، نه تنها در اين امر توفيق به دست نياوردند بلكه ايده گسترش تمدن يونان و جهانگير كردن هلنيسم را نيز به تدريج با دست خويش مدفون ساختند.


البته با همه اين تفاسير نمى توان منكر تاثير دير پاى يونانيت در ميان توده قوم ايرانى شد. آثار اين الهام پذيرى بعد ها حتى در اركان و ساختار هاى حاكميت متعرض اشكانى نيز پيداست ؛نمونه برجسته آن نوع حكومت شورايى پذيرفته شده از سوى سردمداران اين نهضت است كه در تمام طول حاكميت اشكانيان به فعاليت و حيات خويش ادامه مى دهد؛ گرچه اين تاثير در ميان جوامع شهرنشين مسلماً پررنگ تر و جدى تر و در جوامع روستانشين ايرانى كم رنگ و بى اهميت بود و خود شكافى عميق ميان اين دو نگره فرهنگى مى آفريد و از همين جا مى توان نتيجه گرفت كه دهقانان و عناصر وابسته به جامعه روستايى و حيات كشاورزى پاسداران راستين تمدن ايرانى بوده اند، چيزى كه پيوسته و در مراحل مختلف تاريخى اين سرزمين باز توليد مى شود.


اما در كنار اين تاثير فراگير و ناگزير بايد به روند ايرانى كردن يونانيان نيز به موازات گسترش هلنيسم توجه كرد، گيرشمن در همين زمينه مى نويسد:
به موازات يونانى كردن ايرانيان، ايرانى كردن يونانيان نيز به وجهى غيرقابل احتراز صورت مى گرفت و ازدواج هاى مختلط بدين امر كمك مى كرد و همچنين لطف و جذابيت معتقدات شرقى و تشريفات مذهبى- كه مذهب تاليف يونانى در آن ميدان وسيعى براى جولان يافت- مويد اين امر شد، بخشى از اين يونانيان بدون ترك زبان و تشكيلات خود تحت تاثير طرز زندگى و دين ايرانيان واقع شدند و در نتيجه منافع معنوى و شغلى آنها تضعيف شد.»


عاملى كه برگ برنده اى به دست ايرانيان مى دهد و آنها را از لبه پرتگاه نابودى دور مى‌كند!
اما در مجموع، هنر و آثار برخاسته از تمدن نو پاى هلنيستى در سرزمينى همچون ايران، هنرى است با ظاهرى پريشان و از هم پاشيده كه به خوبى نمايشگر برترى جويى ها و كشمكش‌هاى ميان دو تمدن مختلط است و در نتيجه تنها در شكل و ظاهر، خود را به رخ مخاطب مى كشد و عارى از روح و عمق و معناست.


تقسيم بندى رايج درباره هنر سلوكى سه شكل برجسته از اين هنر را باز مى تاباند : اولى هنر ايرانى كه به سختى خود را سرپا نگه مى دارد و از تلاطم ها و توفان ها مى گريزد، دوم هنر يونانى كه مقتدرانه يكه تاز مى شود و سوم هنر يونانى- ايرانى كه نتيجه برابرى اين دو فرهنگ است و نشان مى دهد چگونه اين دو ملت مى كوشيدند از ديگرى پيشى بگيرند و خود را مقتدرانه به سكوى نخست برسانند.
معبد نور آباد با الهام از مواريث بازمانده از هنر و معمارى هخامنشى به ويژه در پاسارگاد و نقش رستم، نمونه برجسته تبلور يافته هنر ايرانى در هنگامه اى است كه قوم سرخورده ايرانى، خود را از هنر نمايى و جلوه گرى پس مى كشيد. حجارى ها و نقش برجسته هاى اين بناى معمارى با دستان هنرمند ايران دوستان گمنامى تراشيده شده است كه به عنوان پاسداران بى حمايتى مى كوشيدند روح خفته ايرانى را از زير تل خاكستر هاى فراموشى بيرون كشند و حيات دوباره بدهند، تلاشى كه به راستى ستودنى است.


اما بيشترين آثار هنرى به دسته سوم تعلق دارد كه حالتى از امتزاج را مى نماياند، مثلاً ساختمان بنا ايرانى و سرستون ها يا تراشكارى ها هلنيستى است. از ويژگى هاى برجسته هنر هلنيستى كه در برخى بنا ها و معابد بازمانده از عصر سلوكى خودنمايى مى كند، عنصر واقع گرايى و جنبه رئاليستى بخشاييدن به بناهاى بازمانده است. امروزه برخى آثار و مجسمه هاى مفرغى و مرمرين و چند خرابه از اين هنر به جاى مانده است كه مهم ترين آن معبد آناهيتا در كنگاور است، ويرانه هايى كه به زيبايى سكوت غم انگيز زمانه خود را پژواك مى دهد. همين ويرانه هاست كه تا اندازه اى فرجام جنبش پيشرو هلنيسم را نشان مى دهد، فرجامى كه در نهايت شكست هلنيسم لقب مى گيرد.

 


تاثير هلنيسم بر دين ايرانى تا به آنجاست كه ايرانيان در كنار خدايان خود از خدايان همتايشان همچون زئوس و آپولون نيز نام مى برند؛ شايد حتى اشاعه مكتب دينى زروانيسم را هم بتوان به تاثير گسترده كرونوس يونانى در اين زمانه التقاط و امتزاج نسبت داد. تاثيرى كه از اين آميزش تكرار شونده سرچشمه مى گرفت. البته چنين تاثيرى دوسويه بوده است تا آن جا كه كتيبه اى به زبان يونانى نيز پيدا شده كه در آن علاوه بر عناوين خدايان يونانى به خدايان ايرانى همچون اهورا مزدا، ميترا و آناهيتا به عنوان خدايان همتراز با زئوس، آپولون و آتنه اشاره شده است.


در اثر همين اختلاط و امتزاج فرهنگى و معنوى است كه آئين مهرپرستى در اين زمانه، اشاعه فراگير پيدا مى كند و تا به دوره هاى بعد هم استمرار مى يابد به طورى كه در اواسط روزگار ساسانيان شاهد تراش خوردن پيكره رب النوع آناهيتا بر سينه ديواره كتيبه هاى متعلق به شاهان اين سلسله ايم (همان سلسله اى كه با افتخار خود را ايرانى اصيل معرفى مى كند)، سنتى كه ريشه اى در فرهنگ پرستش و نيايش باستانى ايران ندارد و بيشتر الهام يافته از تاثيرات ديرپاى نفوذ هلنيسم محسوب مى شود.


فراموش نكنيم كه پدر تاريخ، هرودوت، بارها در دست نگاشته هاى خود به روح متمدنانه نهفته در آيين هاى پرستش ايرانيان اشاره مى كند و از جمله مى نويسد كه ايرانيان هرگز بتى نتراشيدند و تنديسى نساختند و معبدى هم!


اما در نهايت، فرهنگ تهاجمى هلنيستى پا پس مى كشد و عقب مى نشيند. قدرت و جبروت تمدن هاى باستانى مشرق زمين، هلنيسم را به چنين سرانجامى سوق مى دهد، سرانجامى تلخ و عبرت آميز!
رگه ها و رد پا ها باقى ماند و رهگذر از كوچه ها گذشت بى آنكه توانسته باشد نام خود را بر تارك كوچه بياويزد، كوچه به همان نشان و نام قبلى باقى ماند: ايران!
شيوه‌هاي معماري ايراني


واژه شيوه در ايران به جاي آنچه در هنر غربي به نام استيل خوانده مي‌شود، استفاده مي‌شده است. در معماري، خط، شعر، نقاشي و... ساير هنرها نيز از واژه شيوه استفاده شده است.
اصولاً هر قسم از هنر بر مبناي خاستگاه خود خوانده مي‌شود. بر همين اساس است كه به طور مثال در شعر شيوه عراقي، خراساني و... را داريم. در قاليبافي، بافت‌هاي كاشان، اصفهان و... را داريم. در معماري ايران نيز شش شيوه داريم كه دو شيوه آن مربوط به قبل از اسلام و چهار شيوه بعدي مربوط به بعد از اسلام است. اين شش شيوه با هم پيوستگي تنگاتنگ و عجيبي دارند.
يكي از ويژگي‌هاي ايرانيان، از آرياييان تا اقوام مهاجر بعدي و بخصوص هنرمندان ايراني، اعتقاد به تقليد بوده كه آن را بهتر از ابتكار بد مي‌دانستند. تقليدي كه منطق داشته و مطابقت با وضع زندگي مقلد داشته و چون از ابتدا مردمي كشاورز بوده‌اند و در سرزميني آباد با درختان زياد و هوايي معتدل مي‌زيسته‌اند، اينها خود تاثيراتي در شكل آنها گذاشته است. آنها به اين نتيجه رسيده‌اند بودند كه براي داشتن محصولي بهتر بايد عمل پيوند صورت گيرد.


در مجموع اين گفتار «آزموده حرا دوبار آزمودن خطاست» از طرف آريايي‌ها عمل شده و ابداعات دوباره را انجام نداده‌اند. البته ابتكارات در روند همان عناصر موجود صورت گرفته است. همان گونه كه اشاره شد، معماري ايراني شش شيوه است كه دو شيوه قبل از اسلام آن عبارتند از:
1. شيوه پارسي: از زمان مادها تا حمله اسكندر (از قرن 8 قبل از ميلاد تا قرن 3 قبل از ميلاد).


2. شيوه پارتي: بعد از حمله اسكندر با تاسيس سلسله اشكانيان و تا اواخر دوره ساساني كه در بعضي مناطق تا قرن دوم و سوم هجري ادامه پيدا مي‌كند.
قبل از شرح اولين شيوه، يعني شيوه پارسي، مطالب مختصري را در ارتباط با بعضي از عناصر معماري موجود در ايران مي‌آوريم. همانطوري كه قبلاً ذكر شد، در جنوب غربي ايران قوم عيلامي مي‌زيسته‌اند. اين قوم داري تمدن پيشرفته‌اي نسبت به زمان خود بوده و در شهرهاي خود ساختمان‌هاي مجلل مي‌ساخته‌اند. در بناي چغازنبيل اولين نمونه‌هاي پوشش طاقي را مي‌توان مشاهده كرد.


در شمال غرب ايران اوارتوها در اطراف ماكو و شمال آذربايجان مستقر بودند و ساختمان‌هاي خود را از سنگ مي‌ساختند. مي‌توان گفت كه شيوه پارسي عناصري را از اوارتوها الهام گرفته بوده است. به طور مثال در اطراف درياچه اروميه خانه‌هاي روستايي مانندي را مي‌ساختند. اين خانه‌ها ارتفاع زيادي داشته كه از طبقه همكف آن استفاده نمي‌شده است. آنها براي در امان بودن از حيوانات وحشي و رطوبت، با قرار دادن نردباني به طبقه بالا مي‌رفته‌اند. اين نردبان بعد از استفاده برداشته مي‌شده است. از خانه‌ها به شكلي ديگر در شيوه پارسي در منطقه فارس استفاده مي‌شده است.


به طور مثال شكل‌هايي شبيه به ستون‌هاي دوريك و ايونيايي را در داود دختر فارس (داود به معني مادر) از زمان مادها و قزقاپان در سليمانيه كردستان عراق، سكاوند در كردستان فعلي و فخرگاه در كردستان به صورت نقش‌هايي بر روي سنگ مشاهده مي‌كنيم.


شايد بتوان منطق اين شكل‌ها را در روش ساخت آنها يافت. معمولاً براي سوار كردن دو تير بر روي يك ستون و نگهداري آنها به وسيله كنف خرما آنها را به هم بسته و سپس تخته‌اي روي آنها مي‌گذاشتند.
در تخت جمشيد اين شكل چند جا تكرار شده است. سر ستون‌ها به صورت گله گاو ساخته شده، سپس با همين روش تير سقف به آنها وصل گرديده است. يعني در فاصله بين و كله گاو تيري قرار داده شده، سپس تيرچه‌ها روي آن قرار گرفته‌اند. اين مثال‌ها تداوم را در معماري ايراني نشان مي‌دهد، چنانچه اين روش ساخت ساختمان‌هاي ستوندار با پوشش تير بعد از اسلام نيز ادامه پيدا كرد.
شيوه پارتي


دومين شيوه معماري ايراني شيوه پارتي است. قوم پارت يكي از شعب نژاد آرايي ايراني است كه سرزمين آنها ابتدا شمال خراسان بوده است.
اين شيوه به معماري گفته مي‌شود كه بعد از حمله اسكندر در ايران معمول شده و در دوره دون اشكاني ـ ساساني صدر اسلام و در بعضي نقاط حتي بعد از اسلام تا قرن سوم و چهارم هجري ادامه داشته است كه متاسفانه آثار كمي از دوره اوليه آن در ايران بجاي مانده است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید