بخشی از مقاله

نقش امام علي‌بن‌موسي الرضا(ع) در جنبش مكتبي


زندگي سياسي به نحوي از انحا در زندگي فكري امت انعكاس مي‌يابد هرگاه زندگي سياسي همراه با تشويش و تشنج باشد زندگي فكري جامعه نيز از تشويق و تشنج به دور نخواهد بود. اگر امتي در برابر مواضع سياسي خود فاقد بينشي روشن باشد در اين صورت در بيشتر مواضع فكري و فرهنگي خود در ابهام و سرگشتگي به سر خواهد برد.


حيات فكري و فرهنگي نيز در زندگي سياسي انعكاس مي‌يابد يعني اگر امتي از نظر فرهنگي و اخلاقي داراي انديشه‌اي مشوش باشد طبيعه مواضع و بينشهاي آن در مسائل سياسي نيز به دور از تشويق و آشفتگي نخواهد بود. اين حقيقت دليل زندگي بسيار مشوش زمان علي‌بن‌موسي‌(ع) را بر ما روشن مي‌سازد. در اين جا شرايط آن روزگار امت اسلامي را كه قبلاً به اختصار بيان كرديم به تفصيل مي‌آوريم از نظر سياسي در آن زمان نيز همچون ديگر دوران انقلابهاي به هم پيوسته‌اي ديده مي‌شود برخي از اين انقلابها را يادآور شده‌ايم و اكنون به بيان ديگر انقلابها خواهيم پرداخت. در آن روزگار انقالبي 


مأمون از سال 198 تا سال 204 در خراسان به سر مي‌برد بدين معنا كه خراسان را پايتخت خلافت خود قرار داده بود. وي قبل از اين به جمگ با برادرش امين مشغول بود زيرا بر طبق رسوم و اعتقادات بني‌عباس در بغداد امين خليفه شرعي به شمار مي‌آمد ولي مأمون امين را خلع و خود را خليفه مسلمين معرفي كرد و به جنگ با برادرش امين پرداخت و پس از آن كه جنگهاي مأمون و امين به پايان رسيد لشگريان مأمون وارد بغداد پايتخت خلافت امين شدند و اهالي بغداد را به قبل رساندند و بسياري از خانه‌ها و آباديها را به نابودي كشاندند ولي بار ديگر خشم و آشفتگي به بغداد بازگشت و مردم بغداد مأمون را خلع كردند و ابراهيم‌بن‌مهدي را بو ولايت آن‌جا برگزيدند.


اين يكي از انقلابهايي بود كه در آن دوران اتفاق افتاد اما، در همين زمان، سرزمين مصر نيز شاهد تحولاتي در ميان اهالي مسيحي آن بود زيرا، ايشان بر والي عباس شوريدند و او را از مصر بيرون راندند. در همين زمان گروههايي كه از هند به بردگي گرفته شده و از سند و پنجاب و پاكستان شرقي به بصره آورده شده بودند دريافتند كه در سرزمينهاي اسلامي كشمكش سختي در جريان است لذا از فرصت استفاده كردند و توانستند بر بصره و بحرين سيطره يابند. ايشان مالياتهاي سنگيني بر بندر بصره وضع كردند بندري كه از مهمترين بنادر آن روزگار به شمار مي‌آمد زيرا در آن زمان دنياي غرب و آفريقا مايحتاج خود را از محصولات چين‌شرقي و كشورهاي جزاير شرقي از اين طريق تأمين مي‌كردند هنگامي كه محصولات به بندر بصره مي‌رسيد مردم اين محصولات را از بصره تحويل مي‌گرفتند و آنها را از طريق عراق حمل مي‌كردند تا آن كه به شام مي‌رسيدند و از آن جا راهي لاذقيه يا بنادر بيروت و فلسطين مي‌شدند يعني نقاطي كه كالاها را به جهان غرب و بويژه به ونيز در ايتاليا مي‌رساندند.

 

اين كالاها بين كشورهاي اروپايي تقسيم مي‌شد علاوه بر آن بندر بصره در تأمين مايحتاج بغداد مركز خلافت نقش بسزايي داشت ولي به سبب سيطره اين عده بر بصره ارزاق اين شهر رو به كاهش نهاد.
بنابراين بندر بصره يك بندر بين‌المللي به شمار مي‌آمد كه تحت تصرف عده‌اي كه خود را زط مي‌ناميدند قرار گرفته بود تسلط بر بصره تنها يكي از كارها يا يكي از اشكال درآمد ايشان بود. مردم با زبان اين گروه آشنايي نداشتند و هرگاه يكي از آنها را در حال سخن‌گفتن مي‌ديدند سخنان او را نامفهوم مي‌يافتند.
اين گروه در آغاز گروه كوچكي بدند ولي پس از نيرومند شدن تعداد زنان و فرزندان آنها به هزاران نفر بالغ مي‌شد و چنانچه كه كتابهاي تاريخي نقل مي‌كنند عده ايشان بالغ بر بيست‌هزار نفر بوده است ولي همين گروه كوچك توانست بر بصره يعني مهمترين بندر اسلامي و از آنجا بر تنها راه‌دريايي كه عراق را به خارج متصل مي‌كرد تسلط يابد.


دليل موفقيت اين گروه تشنجهاي داخلي امت اسلامي بود به اضافه آن كه در همين زمان در يمن حكومت مستقلي از بني‌عباس تشكيل شده بود. اين حكومت پس از انتخاب محمد زبادي به ولايت يمن شكل گرفت كسي كه خيلي زود توانست حكومت زباديه را برقرار سازد. تشنجهاي آذربايجان و ارمنستان و اطراف آنها نيز مزيد بر علت بود و حكومت اسلامي اين چنين سر تا پا متزلزل بود و همين اوضاع مشوش بود كه در بعد فكري جامعه انعكاس يافت و حتي يك مسلمان به نقش خود در زندگي آگاهي نداشت و نمي‌دانست كه آيا اسلام به اصالت خود باقي است يا از مسير خود منحرف شده است. مأمون نيز از اين فرصت استفاده كرد و در اسلام بدعتي گذارد بدين ترتيب كه دستور ترجمه كتابهاي قديمي ديگر ملل را صادر كرد و اين چنين بود كه وضع قوانين و شيوه اداره حكومت اساساً بر قوانين غيراسلامي مبتني شد دارالترجمه‌هايي در خراسان و نيشابور و مناطق ديگر تأسيس شد و مبالغ هنگفتي براي اداره اين دارالترجمه‌ها اختصاص يافت.
مأمون به يكي از اين دو دليل اقدام به چنين عملي كرده است:
اول: گفته مي‌شود كه چون مأمون پي برد كه افكار انقلابي در سرتاسر سرزمين اسلامي انتشار يافته است چاره‌اي نديد جز آن كه براي مبارزه با اين انديشه‌هاي انقلابي بر پايگاه فكري مشخصي تكيه كند.


پايگاه فكري مأمون در رويارويي با گسترش انقلاب در ميان امت اسلامي مي‌توانست بر آن تكيه كند كدام است؟
طبيعه افكاري كه از طريق كتابهاي ترجمع شده زبان فارسي منتقل مي‌شد مي‌توانست همان پايگاه فكري مأمون باشد. اكنون نگاهي خواهيم داشت به كتابهايي كه از زبان فارسي به عربي ترجمه شده است. اين كتابها كدامند؟
هرگاه ايران آن زمان را از نظر بگذرانيد از يك طرف پادشاهاني را مي‌بينيد كه بر مردم تسلط يافته‌اند و از سوي ديگر گروههاي محرومي را مشاهده مي‌كنيد كه به بردگي و بندگي گرفته شده‌اند و با در نظر گرفتن آن كه در ميان اين بردگان محروم انديشه‌اي انقلابي وجود نداشت و نيز در برابر اين سلاطين تسليم محض بودند اما افكار اين محرومان عقب مانده را گروهي از نويسندگن تغذيه مي‌كردند به طوري كه شاهنشاه زمان اموال زيادي را بديشان مي‌داد تا كتابهايي تدوين كنند كه موجب تأييد حكومت باشد.


اين كتابها همگي با سخناني چون (خداوند در آسمان وشاه در زمين) يا (صلاح مملكت خويش خسروان دانند) يا (خاندان سلطنتي ضرورت استقرار مملكت است) مردم با به تسليم در برابر حكومت وقت دعوت مي‌كردند اين افكار توانسته بود بر اراده توده‌ها چيره شود و با تخدير آن سيطره كاملي را براي خود فراهم آورد. مأمون هنگامي كه به خراسان رفت و با برخي از افرادي كه خاندان سلطنتي يا نظاير آنها در ارتباط بودند تماس برقرار كرد تصميم گرفت همان انديشه را كه موجب تسلط خسروان و شاهنشاهان بود در ميان امت رواج دهد و از همين رو دستور ترجمه كتابهاي فارسي را صادر كرد.


دوم: گفته مي‌شود در كشورهاي اسلامي جنبشهاي الحادي به وجود آمده بود اين جنبشها واكنشي در برابر واقعيت وجودي اسلام در آن روزگار بود زيرا در آن زمان گروههايي از ديگر ملل نيز در ميان مسلمانان يافت مي‌شدندكه انگيزه گرايش اين عده به اسلام آن بود كه رهايي و نجات خود را در اسلام مي‌ديدند و اين ارزشها را در آن يافته بودند:
1- عدالت
2- رحمت
3- روابط سالم و ساير ارزشهاي والا اين عده به مرور زمان دريافتند كه افكار مسلط بر امت اسلامي از طرف بني‌اميه و بني‌عباس كه بر مردم سيطره داشتند به آنها تحميل و القا مي‌شود لذا به اديان گذشته بازگشتند و يا به اعتقادات انحرافي جديدي گراييدند و مشغول نشر و گسترش آنها در ميان امت شدند.
در اين زمينه به ذكر نمونه‌اي تاريخي مي‌پردازيم:


روزي مهدي خليفه عباسي شنيد كه ربيع‌بن‌يونس پرده‌دار وي پسر معاويه‌بن‌يسار وزير خليفه را به كفر متهم مي‌كند لذا مهدي پسر معاويه را احضار و قسمتي از قرآن را از او سؤال كرد ولي پسر معاويه نتوانست پاسخ گويد: مهدي به پدرش معاويه كه در مجلس حاضر بود چنين گفت: آيا تو نگفتي كه پسرت حافظ قرآن است؟ معاويه پاسخ دارد: آري اي اميرالمؤمنين! ولي مدتي است دور از من به سر مي‌برد و به همين سبب قرآن را فراموش كرده است. مهدي به او گفت: برخيز و با ريختن خون او به خدا تقرب بجوي. معاويه برخاست ولي هنگام برخاستنش پايش لغزيد و لرزان به زمين افتاد. عباس‌بن‌محمد عموي مهدي گفت: اي اميرالمؤمنين! اگر صلاح ميداني اين پيرمرد را از كشتن فرزندش معاف بدار و اجازه بده ديگري دستور تو را اجرا كند.


مهدي نيز يكي از حاضران را مأمور كشتن او كرد. او نيز گردن پسر معاويه را زد. پس از اين واقعه معاويه در خانه‌اش گوشه‌نشين شد تا بمرد.
داستان مذكور نظاير بسياري دارد اين يكي از روشهايي بود كه حكومت عباسي در راه تسلط بر جنبشهاي الحادي بر آن تكيه داشت.
گفتيم كه حكومت بني‌عباس حق نداشت با جنبشهاي الحادي به مبارزه برخيزد. چرا؟


زيرا حكومت و نظام بني‌عباس خود همان عاملي بود كه مردم را به خارج شدن از اسلام وا مي‌داشت و نظريات اسلامي را تنها در جهت منافع خود به كار مي‌بست مأمون عباسي نيز چون خلفاي پيشين هنگامي كه با اين گونه جنبشها روبرو شد كوشيد تا با استعانت از انديشه‌هاي غربي و شرقي توازن انديشه اسلامي را از راه تزريق افكار ارسطو و افلاطون و نظاير آنها به انديشه‌ها و عقايد وعلم كلام اسلامي برقرار سازد. نظام عباسي به نظامي شباهت داشت كه تنها جامه اسلامي بر تن كرده بود ولي نوشيدن انواع و اقسام شراب در ميان سردمداران آن رواج داشت و با اين حال فرد ميگسار را مؤاخده ودست دزد را قطع مي‌كردند و حال اين كه در حقيقت خود حكومت عامل دزدي اين افراد به شمار مي‌رفت زيرا انتقال انديشه‌هاي غربي و شرقي به انديشه مشوش آن روزگار اسلام معنايي جز به انحراف كشاندن امت اسلامي نداشت.


امام رضا (ع) نجاتبخش امت اسلامي
در اين اوضاع آشفته امام رضا (ع) پا به صحنه گذارد و امت را از جو سياسي متزلزل كه به سهم خود در انديشه جامعه انعكاس داشت نجات داد. امام زماني وارد صحنه شد كه امت اسلامي همزمان با ترجمه كتابهاي غربي و شرقي آكنده از شرك و كفر و تسليم‌گرايي در برابر حكومت و نيز در بحبوحه انتشار انديشه‌هاي الحادي به سر مي‌برد و اين چنين بود كه امام(ع) به ايفاي نقش مكتبي خود پرداخت.
امام(ع) چگونه به ايفاي نقش مكتبي خود پرداخت؟


به تاريخ بنگريد و زماني را از نظر بگذرانيد كه امام رضا(ع) بر طبق درخواست مأمون از مدينه به خراسان آمد سفري كه از طريق بصره، اهواز، فارس، طوس تا مرو ماهها به طول انجاميد. امام هر كجا كه فرود حديث معروف خود را ايراد مي‌كرد. روايت شده است زماني كه امام رضا(ع) سوار بر استري خاكستري وارد نيشابور شد محمد‌بن‌رافع‌ و احمد‌بن‌حارث و يحيي‌بن‌يحيي و اسحاق‌بن‌راهويه و جمعي از علما لجام استر او را گرفتند و چنين گفتند: تو را به حق پدران معصومت براي ما حديثي نقل كن كه از پدرت شنيده باشي. امام(ع) در حالي كه جامه خز دورويي بر تن داشت سر از كجاوه بيرون آورد و فرمود: (( پدرم عبدصالح‌موسي‌بن‌جعفر(ع) فرمود: پدرم صادق‌جعفربن‌محمد(ع) فرموده است:


پدرم‌ابوجعفر‌علي‌باقر(ع) وارث علم انبيا فرموده‌است: پدرم‌علي‌بن‌ابي‌طالب(ع) فرموده‌است: پدرم سرور جوانان بهشت امام حسين(ع) فرموده است: از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه فرمود: از جبرئيل‌(ع) شنيدم كه گفت: پرودگار فرموده است: (( اني أنا الله‌لا اله‌الا أنا فاعبدوني، من‌جاءمنكم بشهاده‌ان‌لا‌اله الله بالاخلاص دخل حصني و من دخل حصني أمن من عذابي)).


اين تنها يكي از دهها باري بود كه امام(ع) اين حديث شريف را نقل كرد. ازهاشمي روايت شده كه گفته است: چون علي‌بن‌موسي‌الرضا(ع) بر مأمون وارد شد مأمون به سهل‌بن‌فضل دستور داد كه علماي مذاهب مختلف مثل: خاثليق، رأس‌الجالوت، سران مذهب صائبي، هيربد بزرگ، علماي زرتشتي، سفاس‌رومي و متكلمان را گرد آورد

و پس از آن كه تجمع اين عده به اطلاع مأمون رسيد چنين گفت: آنها را بر ما وارد كن فضل‌بن‌سهل نيز چنين كرد. مأمون آنها را به گرمي استقبال كرد و گفت: من شما را براي امر خيري گرد آورده‌ام و مايلم با پسرعمويم كه از مدينه آمده است مناظره كنيد قرار ما فرداست. فردا نزد من آييد و نبايد هيچ يك از شما تأخيري داشته باشد. گفتند: اطاعت مي‌شود يا اميرالمومنين، ان‌شاءالله فردا صبح زود به حضور شما خواهيم رسيد. هاشمي سخن خود را چنين پي مي‌گيرد: در حضور حضرت رضا(ع) نشسته بودم و سخن مي‌گفتيم كه ناگاه ياسر خدمتكار امام‌رضا(ع) وارد شد

و گفت: سرورم، اميرالمؤمنين به تو سلام مي‌رساند و مي‌گويد: برادت فدايت باد علماي مذاهب مختلف و پيروان اديان گوناگون و متكلمان از همه نقاط مملكت بر من وارد شده‌اند اگر مايلي با ايشان سخن بگويي فردا نزد ما بيا و اگر از آمدن به آن‌جا ناخشنودي بر خود سخت مگير زيرا ما به سهولت مي‌توانيم نزد تو آيم. امام فرمود: به او سلام برسان و بگو آنچه خواسته‌اي انجام داده‌اي إن شاء الله نزد تو خواهم آمد.


حسن‌بن‌نوفلي هاشمي مي‌گويد: چون ياسر رفت امام‌(ع) به من رو كرد و فرمود: اين نوفلي! تو عراقي هستي و عراقيها داراي طبيعتي ملايمند به نظر تو چرا پسر عمويت مشركان و سردمداران مذاهب مختلف را براي بحث با ما گرد آورده است؟ گفتم: فدايت شوم مي‌خواهد تو را بيازمايد و مي‌خواهد به ميزان علم تو آگاهي يابد ولي اين تصميم را بر اساس سستي بنيان نهاده است

و به خدا سوگند چه بد تصميمي گرفته است. امام(ع) فرمود: مقصود او از اين كار چيست؟ عرض كردم: متكلمان و بدعتگزاران مخالف عما هستند و اين بدان سبب است كه علما جز منكران و سردمداران مكاتب منحرف و متكلمان و مشركان و متحيران را نفي نمي‌كنند اگر استدلال كني كه خدا يكي است خواهند گفت: وحدانيت او را ثابت كن و اگر بگويي محمد(ص) رسول خداست خواهند گفت پيامبري او را به اثبات رسان و پس از وارد كردن تهمت به فرد دليل او را باطل مي‌سازند و آن قدر مغالطه خواهند كرد كه شخص از گفته خود بازگردد فدايت شوم از ايشان پرهيز كن. هاشمي مي‌گويد: امام لبخندي زد و فرمود: اي نوفلي! آيا مي‌ترسي كه مرا محكوم كنند؟

عرض كردم به خدا سوگند هرگز چنين بيمي ندارم بلكه اميدوارم خداوند تو را بر ايشان پيروز گرداند، امام فرمود: اي نوفلي! آيا مي‌خواهي بداني مأمون كي پشيمان خواهد شد؟ عرض كردم آري فرمود: هرگاه ببيند كه با اهل تورات به توراتشان و با اهل انجيل به انجيلشان و با اهل زبور به زبورشان و با صابئين به عبراني و با هيربدان به فارسي و با روميان به رومي و با سردمداران مذاهب مختلف به مذهبشان احتجاج خواهم كرد و زماني كه همه گروهها را محكوم كردم و دليلشان را باطل گردانيدم و ايشان را وا داشتم كه از سخن خود بازگردند و سخن مرا بپذيرند مأمون خواهد دانست موضعي كه اتخاذ كرده اشتباه بوده است و در اين زمان است كه پشيمان خواهد شد و لاحول‌ولاقوه‌باالله‌العلي‌العظيم.


چون صبح شد فضل‌بن‌سهل نزد ما آمد و به امام چنين گفت: فدايت گردم پسرعمويت در انتظار توست علما نيز گرد آمده‌اند. آيا در اين مجلس حاضر خواهي شد؟ امام‌(ع) فرمود: تو برو من نيز به خواست خدا نزد شما خواهم آمد. امام(ع) سپس براي نماز وضو ساخت و مقداري شربت سويق نوشيده و به ما نيز نوشاند همگي به راه افتاديم و بر مأمون وارد شديم. مجلس شلوغي بود محمد‌بن‌جعفر در گروه طالبيان و هاشميان بود و فرماندهان نيز حضور داشتند. چون امام‌رضا(ع) وارد شد مأمون و محمد‌بن‌جعفر و همه بني‌هاشم به پا خاستند و همچنان ايستاده بودند

تا آن كه امام‌رضا(ع) و مأمون نشستند و سپس مأمون به ايشان اجازه نشستن داد و آنها نيز نشستند مأمون پس از آن كه مدتي مشغول سخن گفتن با امام بود رو به جاثليق كرد و چنين گفت: اي جاثليق اين علي‌بن‌موسي‌بن‌جعفر پسر عموي من است او از فرزندان فاطمه دختر پيامبر ما و علي‌بن‌ابي‌طالب(ع) است مايلم با او سخن بگويي و به احتجاج بپردازي و درباره او انصاف در پيش گيري. جاثليق گفت: اي اميرالمؤمنين چگونه با فردي بحث كنم كه به كتابي استدلال مي‌كند كه مورد قبول من نيست و از پيامبري نقل قول خواهد كرد كه بدو ايمان ندارم؟


امام(ع) فرمود: اي نصراني! اگر با تو به انجيلت احتجاج كنم آن را مي‌پذيري؟ جاثليق پاسخ داد: آيا مي‌توانم آنچه را انجيل گفته نپذيرم؟ آري به خدا سوگند اگر مورد پسند من هم نباشد خواهم پذيرفت. امام‌رضا(ع) قسمتي از انجيل را براي او خواند و ثابت كرد كه نام پيامبر(ص) در آن آمده است سپس تعداد حقيقي و سرگذشت حواريون عيسي(ع) را بيان كرد و نيز اجتجاجات بسياري كرد كه جاثليق همه آنها را پذيرفت و سپس قسمتي از كتاب اشعيا را خواند تا آن جا كه جاثليق چنين گفت: ديگري از تو سؤال كند به حقانيت مسيح سوگند گمان نمي‌كنم

در ميان دانشمندان مسلمان همچون تو كسي يافت شود! در اين هنگام امام‌رضا(ع) به رأس الجالوت رو كرد و با تورات و زبور و كتاب شيعا و حبقوق با او احتجاج كرد تا آن كه رأس الجالوت متقاعد شد ديگر پاسخي نداد. سپس امام (ع) به هيربد كبير رو كرد و با او نيز به احتجاج پرداخت تا آن كه هيربد از جاي برخاست.

امام(ع) فرمود: اي مردم اگر هر كدام از شما مخالفتي با اسلام دارد مايل است سؤالي كند مي‌تواند بدون خجالت به طرح آن بپردازد عمران صابي كه يكي از متكلمان بود برخاست و گفت: اي حكيم! اگر نمي‌خواستي سوال خود را مطرح كنم چنين نمي‌كردم. من با متكلمان كوفه، بصره، شام و شمال سوريه ملاقات كرده‌ام ولي هيچ يك از ايشان نتوانسته است وحدانيت پروردگار را براي من به اثبات رساند اگر اجازه مي‌دهي سوالي در اين‌باره مطرح كنم. امام‌(ع) فرمود اگر عمران‌صابي در اين گروه باشد او كسي نيست جز تو. عمران گفت: آري عمران من هستم. امام(ع) فرمود: بپرس ولي انصاف در پيش گير و از بيهوده گويي و ناجوانمردي بپرهيز

. عمران گفت: سرورم قصد من آن نيست كه سؤال مرا بدرستي پاسخ گويي و من آن را نپذيرم. امام(ع) فرمود: آنچه به نظرت مي‌رسد بگو. مردم زيادي گردآمده بودند و جمعيت آن قدر زياد بود كه مردم به يكديگر چسبيده بودند.امام(ع) به مأمون رو كرد و چنين فرمود: وقت نماز است. عمران گفت: سرورم سخنمان را قطع نكن كه دلم آزرده مي‌شود. امام(ع) فرمود: نماز مي‌خوانيم و باز مي‌گرديم، امام(ع) برخاست و مامون نيز برخاست.


امام(ع) در داخل قصر نماز گزارد و مردم در خارج به محمد‌بن‌جعفر اقتدا كردند. پس از نماز هر دو آمدند و امام(ع) در جايگاه خود نشست و عمران را فراخواند و فرمود اين عمران سوال خود را پي‌گير. عمران درباره پرودرگار و صفات خدا پرسشهايي كرد كه امام(ع) به همه آنها پاسخ داد. در اين جا امام چنين فرمود: آيا فهميدي اي عمران؟ عمران پاسخ داد: آري سرورم و گواهي مي‌دهم كه خداوند همچنان است كه تو توصيف كردي و وحدانيت او چنان است كه تو به اثبات رساندي و گواهي مي‌دهم كه محمد بنده برانگيخته پرودگار براي هدايت مردم و رواج دين حق است سپس رو به قبله به سجده افتاد و اسلام آورد.


حسن‌بن‌محمد نوفل چنين روايت مي‌كند: چون متكلمان سخن عمران صابي را شنيدند ديگر به امام نزديك نشدند زيرا عمران فرد جدلي مذهبي بود كه تا آن زمان هيچ‌كس نتوانسته بود بر او غلبه يابد امام و عمران به داخل قصر رفتند و مردم نيز پراكنده شدند. از اين زمان به بعد هرگاه متكلمان نزد او گرد مي‌آمدند وي استدلالهاي آنها را باطل كرد تا بدان جا كه ديگر از او پرهيز مي‌كردند.

از محمد‌بن‌فضل‌هاشمي روايت شده كه گفته است: چون سه روز از ورود من به بصره گذشت امام به بصره وارد شد و به منزل حسن‌بن‌محمد درآمد وي نيز خانه‌اش را در اختيار امام گذاشت و حسن‌بن‌محمد خود در خدمت امام بود و اوامر امام را به اجرا در‌مي‌آورد. امام فرمود: اي حسن‌بن‌محمد كساني را كه نزد محمد‌بن‌فضل گردآمده بودند و نيز ساير دوستداران ما را دعوت كن. جاثليق مسيحي و رأس الجالوت را فراموش مكن و به اين عده بگو هر چه مي‌خواهند بپرسند. حسن‌بن‌محمد نيز ايشان را به اضافه زيديه و معتزله دعوت كرد ولي آنها نمي‌دانستند چرا حسن‌بن‌محمد ايشان را دعوت كرده است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید