بخشی از مقاله

بنام آنکه جان را فکرت آموخت

« جستاری در ورزش باستانی ایران »
از روزی که فرهنگ قدسی و فراز پوی ایرانی از نخست جایگاهش
« کنگ دژ » آسمانی بنا به خواست و اراده ی خداوندی ، همدوش با سوفیای ازلی در فرودی آيينی در شهر همزاد زمینی اش «سیاوش کرد» بار اقامت افکند . همانا بزرگترین خویشکاریش در راهبری و هدایت انسان زمینی به سوی سرزمین نور و بازگشت به آشیان ما لوف آسمانیش نهاده شد .


در راستای این آماج بلند ایزدی بسی گرانی ها و دشواری های راه را به جان پذیرا گشت و چونان گنجینه داری پاک همه ی توانش را در راه پاسداشت مینه های بلند ایزدی مصروف داشت و بپاس گوارندگی و آزاد اندیشی ، بسیاری از اندیشه های انیرانی را پس از گذشت روز گارانی کوتاه به انديشه – باوری ایرانی مبدل ساخت .


بی گزافه باید گفت آمیغ این فرهنگ آسمانی بر هستی شناسی و شناخت ژرف خداوند و پسین تر انسان ایزدی استوار است .
انسانی که چیستی او از خداوند جدا نیست و در سرزمين بی رنگی ها در همگونی با خداوند به جایی تواند رسید که هر دیده راتاب ديوار چهره ی خورشیدیش نتواند بود . (1)


چرا که در بازگفت همه ی نامه های آسمانی خداوند نور آسمان و زمین است (2) و خورشید «مهر» در سخنی نمادین و رازناک پیکر مزدا اهورا است . (3)
يکی از شاخابه های خروشان و بالنده ی این پهنه ی بیکران آیین بغ مهر و در سخنی راستین هستی شناسی مهری است ، آیینی که خویشکاریش پیوسته با فرهنگ آسمانی ایران بر کشیدن انسان تا گامه ی انسان – خدایی « میشی ایزدی» (4) و به گفت قرآن کریم « انی جاعل فی الارض خلیفه »
است . (5)


این آیین سراسر ایرانی در روزگار حیات خویش با پیورزی های سهمناکی روبرو گردید تا جایی که مجبور به فرا رفت «هجرت » از سرزمین خويش به سوی اروپا گردید .


بر غم این همه دشواری و نامهری از سوی اهریمن صفتان دژخوی ، به پاس صبغه ی ایزدی و فطرت ازلی اش با انسان ایرانی در چهره ای دیگر به دلربایی نشست . يکی از این دلبران شورانگيز در قبول رواج مردمي ورزش باستاني است ، اين ورزش سراسر آييني پيوندي بس تنگ با انديشه هاي راز انگيز « مهر مسيحا » دارد . ديناوري كه از سرزمين بزرگ خراسان براي ياري نور «شناسايي » و شكست آهرمن سياهي بپاخاست و جهاني را به شيفتگي كشانيد .
طلوع ورزش باستاني به آوري درست با قيام پارتيان آريايي در برابر خود كامگان يوناني و باليدن دوباره ي سرو استقلال ايران پيوندي ناگسستني دارد .
حضور اين قوم آزاده و جنگاور ايراني در روز گاران دهشت و تباهي در صحنه ي سياستي توام با تسامح و آزاد انديشي و بها بخشيدن به مردم و تشكيل هسته هاي پر قدرت محترفه و پيشه وران و گروه بزرگ ايياران « عيار گونه ي عربي است » به ورزش پهلواني – آوردگاهي رونقي در خور بخشيد .


ايياران با پرورش و باليدن در بستر فرهنگ آريايي- ايراني داراي خصلتهايي بس ايزدي و منش هاي نيك انساني بودند، و بسپاس همين رادي ها بود كه بيشتر مردم ايران به آنان بديده ي تكريم و آميخته به عشق مي نگريستند .


بر بنياد اين شيفتگي ها بود كه گوسانان پارتي اين نگهبانان تاريخ حماسي ايران با مهارتي شگفت نام بسياري از اين پهلوانان مردمي را با حماسه ي بزرگ ملي ايران پيوند زدند ، و نام آنان را جاويدان ساختند .
بايداذعان نمود كه بسياري از آداب ورزش باستاني ريشه در باور هاي مهري دارند و از همه مهمتر اينكه ساختمان زورخانه هاي كهن همگوني و شباهت شگفتي با مهرابه هاي مهري داشتند . (6)


پس از بازيابي مهرابه ي مكشوفه در زير زمين كليساي پريسكاي رم (7) پيوند ها و مشابهت هاي فراواني را در دو ساختمان مي توان باز جست .
مراسم مهري مي بايست به طور حتم در غار ها و دور از چشم كژ انديشان برگزار مي گرديد ، غار در باور هاي مهري نمادي است از آسمان ، چرا كه در باور ايرانيان باستان آسمان از سنگ است و واژه ي «اسمن» در اوستاي مينوي به معناي كوه و صخره است .


در شهرها و سرزمين هاي جلگه اي معابد كوچك مهري با پلكاني تولاني به سطح زمين پيوند مي يافت ، فضايي با سقفي گنبدي كه نماد آسمان بود .
در دو سوي آن جايگاه نشست قرار داشت ، گودي در وسط معبد كه نماد مركز هستي بود و مراسم آييني در آن برگزار مي گرديد ، و در راس مهرابه جايگاه پير و مرشد سالكان قرار داشت ، در پشت سر پير تصوير مهر در حال كرپان «قربان » نمودن گاونفس نقش شده بود .


پير در مواقع هدايت رهروان بر سكويي مي نشست و به ارشاد و دستگيري شاگردان مي پرداخت . دقيقا اين همگوني ها در زورخانه هايي كه بر اساس باور هاي نياكاني بنا گرديده اند ، بروشني مشهود است .


زور خانه هاي كهن نيز با فضايي نسبتا كوچك و پلكاني تولاني و دور از چشم نامحرمان بنا به سنت – باور مهري احداث مي شدند .
هر چند اين باورهاي بس كهن در گذشت از صافي زمان گونه اي ديگر مي يافتند و براي بقاي خويش در پيكري تازه قامت بر مي افراشتند . براي مثال : چم پنهانگري در باور هاي مردمي در دوران اسلامي چنين جلوه گر گرديد كه : چون عرق بدن پهلوان زور خانه مقدس است و نبايد به مشام ناپاكان برسد ، پس بايد زور خانه را در فضايي تنگ و بدون روزن ساخت . بسياري از آداب و رسوم زور خانه اي ريشه در باورهاي مهري دارند ، گود زورخانه پس به اسلام گرويدن رادمردان ايراني به ويژه عشق ورزيدن به مكتب آسماني شيعه بيشتر شش گوش ( نماد مزار سالار شهيدان كربلا ) و يا هشت ضلعي ( ياد گونه اي از حرمت و عشق به حضرت ثامن الائمه ) ساخته مي شود ، و چونان گود مهري با پيوند به پيشوايان شيعي جنبه ي تقدسش را باز مي يابد .


گود در يك اسطوره – باور كهن بشري مركز عالم هستي و نقطه ي صعود به آسمان است ، ورزشكار زورخانه بايد چونان رهرو مهري پس از پادياب « وضو » بدون هر گونه آلايش جسمي و روحي داخل گود مقدس شود .


آشنا نمودن انگشت بر خاك گود و بوسيدن آن ، هماره حرمت آييني گود را به يادها مي آورد ، هر چند در دوره هاي بعد در باز گفتي اسلامي – عرفاني اين انديشه چنين انگاشته شده است كه : من از خاكم و به خاك باز خواهم گشت .


بسياري از زورخانه هاي قديم در كنار آب انبار ها و يا قنات ها داير مي گشت و اين نيز خود يكي ديگر از همگوني هاي غير قابل انكار زور خانه و آيين مهري است . در كنار معابد مهري هماره آبي روان در جريان بود كه رهرو پس از غسلي نمادين و پالودن جسم و روان پاي در داخل معبد مي نهاد،در قوچان جديد نيز بنا بر گفت بزرگان شهر ، زور خانه ي « بيژن» در كنار حمام معروف به « سوراخي ها » و زور خانه اي كه سوك مندانه نامش از خاطره ها محو گرديده در كنارحمام « سركاري» احداث شده بودند و شگفتا كه زور خانه و حمام به وسيله ي دالاني به هم مرتبط بودند .


اين باور ايراني هنوز در بسياري از مساجد كشور هاي آسياي شرقي « اندونزي – مالزي » كه اسلام به وسيله ي ايرانيان در آنجا گسترش يافته است ، بروشني مشهود است .


در ورودي گاه مسجد نهري از آب روان در جريان است كه هر نماز گزار پس از وضو گرفتن ، بايد پاهايش را دوباره شست و شو داده آنگاه داخل مسجد گردد .
يكي از رسوم درست بازمانده از آيين مهر ، زنگ زور خانه و ناقوس كليسا است ، زنگ وسيله اي است آگاه كننده و انسان را به سوي هستي مينوي و در نگاهي به ياد داري و حرمت از رهروان پاك و آزاده ي وادي نور رهنمون گر است .


زنگ به وسيله ي مرشد تنها براي كساني در زور خانه زده مي شود كه در دو بعد روحاني و جسماني به پايگاهي بس بلند دست يافته باشند .
«برهنگي» در آيين مهر نماد گسستن از تمام وابستگي هاي تني و دور شدن از آميختگي هاي گيتايي است . اين باور آسماني يكي از واجبات ورزش باستاني است كه سوك مندانه امروز به سبب دور شدن از آميغ هاي ورزش زور خانه اي كمتر بدان توجه مي شود .


ورزشكارزورخانه اي تنها با بستن لنگ و يا تنكه ي مخصوص وارد گود مقدس مي شو د ، «لنگ» در نگاه هستي شناسان ايراني – اسلامي نماد احرام بستن و گسستن از همه ي رنگ هاست ، كوششي براي اتحاد و يگانه شدن است ، و در باوري بس كهن گوشه ي چشمي است هر چند كمرنگ به زايش مهر ، ودر سخني زايش همه ي انسان ها كه درهنگام تولدبرهنه و عريان و آسوده از هر وابستگي ، چشم به هستي ايزدي مي گشايند .
بايداذعان نمود بيشتر پژوهندگان ورزش زور خانه اي از مهمترين آميغ بنيادين اين مراسم آييني كه سخت بر هستي شناسي ايراني – اسلامي استوار است ، بسي غافل مانده اند و تنها ورزش زور خانه اي را بعد كالبدين آن بركاويده اند .


زور خانه براستي زاويه اي است روحاني ، جايگاه نشست پاكدلاني است كه جز براستي و درستي نمي انديشند و در آميغ (حقيقت ) در باوري هستي شناسانه براي پرورش سهش هاي (حس هاي ) جاني و شناخت خداوند گام در اين سرزمين عشق و معرفت نهاده اند . آداب زور خانه پيوندي تنگاتنگ با هستي شناسي مهري و پسين تر با مكتب سو فيگري ايراني دارد ، در اين مكان قدسي است كه انسان دل آگاه با آميغ نور (حقيقت شناسايي ) آشنا مي گردد و هر گز گام در راه كژي و تباهي نمي گذارد .


حكيم بيدار جان ايراني در نامه ي مينوي خويش شاهنامه ، در سخني كوتاه و پر رمز اين بزرگترين آماج انساني را كه راهيابي به سرزمين نور است در بيتي جانشكار بر بنياد هستي شناسي ايراني به رهروان آميغ هديه نموده است :


زنيرو بود مرد را راستي ز سستي كژي زايد و كاستي (8)
مگر جز اين است كه راستي «اشا» همان قانون خداوندي و سامان هستي در انديشه ي خرد ورزان ايراني است . و مراد از «نيرو» در سخن حكيم به درستي تقويت قواي دروني جهت شناخت است ، بايد باتربيت و تقويت حس هاي دروني و جاني به آميغ هاي بنيان نهاده شده ي خداوندي دست يافت . حكيم در نگرشي كهن و آسماني ، سستي را از مظاهر اهريمن مي داند و بر اين باور است كه از اين باشنده ي زشت جز كژي و تباهي چيزي نمي آيد و با سيطره ي نيروهاي آهرمني است كه منش هاي نيك ايزدي رو به كاستي مي گذارند .
تركيب ورزش باستاني خود داراي چم هايي است هستي شناسانه و معنوي ، ورزش از مصدر ورزيدن به معني پوييدن راه و روش ، ممارست و خو گرفتن و تقويت نيرو هاي بيروني و بويژه دروني و سهش هاي جاني است . شادروان علامه دهخدا ، در لغت نامه ، همسو با اين چم ترجمان ورزش را چنين آورده است : « از مصدر ورزيدن ، اجراي تمرينهاي بدني به منظور تكميل قواي جسمي و روحي .» (9) ورزيدن در چم هاي گوناگونش به معني : « ممارست كردن پيروي كردن ، رياضت كشيدن » آمده است .
تركيب «ورزيدن راه و رسم يا ديني : پيروي كردن آن راه و رسم و پيروي كردن آن دين » را با خويش پيوسته دارد :
كه دين مسيحا ندارد درست ره گبركي ورزد و زند و است (10)


در نگاه هستي شناس بزرگ ايراني ، اوحدي كرماني ، ورزش گامه اي براي دست يازيدن به ارزش هاي بلند ايزدي است ، و اين موهبت آنگاه روي نمايد كه رهرو دل آگاه با تمامي جان سختي ها و دشواري هاي راه شناخت را پذيرا گردد :


با بلا هاي دوست ورزش كن خويشتن را بلند ارزش كن
هر چه ورزش كني هماني تو نيكويي كن اگر تواني تو (11)
بنا بر اين چم دروني تركيب « ورزش باستاني » گام برداشتن در راه و روش نيا كاني است . سوك مندانه امروزه ورزش باستاني بسي از چم هاي هستي شناسانه اش دور گرديده و به ورزشي نمايشي و حركات قهرماني كه فاقد هر گونه انديشه ي بلند روحاني است ، مبدل گرديده است . در گذشته هايي نه چندان دور هر تازه واردي را كه مي خواست به جرگه ي جوانمردان زور خانه بپيوندد ، ميبايست گامه هايي از خود شويي جهل و غفلت را سپري نمايد ، آنگاه اجازه ي ورود به گود مقدس را مي يافت و در واقع گام در دايره مركز هستي كه پايگاه معراج انسان به آسمان است ، مي نهاد .


در يك نمايش سخت آييني ، بزرگ زور خانه ، شانه اي چوبين به دست جوان داوطلب مي داد و او با آشنا كردن شانه به محاسن و ايستادن شانه به صورتش در واقع آشكار مي داشت كه به بلوغ آييني رسيده و لياقت وارد شدن در وادي مقدس گود را دارد .


ذكر گرفتن يكي از مراتب تزكيه ي نفس و صفاي درون و در نهايت رشته اي است براي پيوستن به مصدر نور ، در مكتب هستي شناسي ايراني ذكر و آداب پيوسته به آن يكي از بنياد هاي لازم اجرا و از فرامين ويژه ي پير به هر سالك است تا بدين وسيله از دنياي مادي بريده و به هستي مطلق بپيوندد .


در آيين زورخانه اي گفتن ذكر در رسم « شمردن » و پاسخ ورزشكاران كه سرشار از مفاهيم معرفتي و شناخت است ، آشكار مي گردد . نگارنده خود شاهد بوده است كه مرشدان بزرگي چون «شادروان حاج كاظم جباري » در هنگام گوارگه (گبرگه- ميل ) گرفتن ، دستور ميدادند كه ورزشكاران گوارگه ها را از شانه بزمين بگذارند و با خواندن ابياتي از مثنوي پير عشق ، حضرت مولانا به مجلس شور و حالي خاص مي بخشيدند ، و در واقع ورزشكاران را از تمرين هاي جسماني به تقويت قواي دروني فرا مي خواندند .


هنوز بر غم گذشته اي بس دور و تاريك از آيين مهر ، پاره اي از واژه هاي رمزي و آييني در شمردن زور خانه اي به جا مانده است . در يك شمردن شهره « حيدر مدد » از دو واژه ي رمزي «كشتي مدد» و «لنگر مدد» ياد مي شود ، «كشتي و لنگر» دو واژه ي مهري و پيوسته با ديناور پارتي اند ، چرا كه خورشيد «مهر » در انديشه هاي مهري – مانوي كشتي ناميده مي شود . (12)


كوتاهي درب زورخانه نخستين گامه است ، ورزشكار با ورودي توام با تعظيم و تكريم در واقع در مي يابد كه براي داخل شدن در سرزمين شناسايي و نور بايد نيروهاي اهريمني و يا به گفت سوفيگري ايراني ، «هواجس نفساني » را در خويش به نابودي سپارد و در باوري مردمي ، ورزشكار با اين حركت آييني اعلام مي دارد كه : « خود را شكستم و نفس را در خود كشتم .»


در ورزش زورخانه اي دقيقا بنيادي ترين آداب هستي شناسي ايراني – اسلامي هنوز به قوت خويش به جاي مانه است . هفت گامه ي مهري و پسين تر هفت وادي سوفيان ايراني در فرهنگ زورخانه هاي اين سرزمين در واژه هايي نمادين و پيوسته به خصلت هاي خويش ، اما در آميغ (حقيقت ) زندگي برگرفته و همگون و همسو با اين هفت گام آييني در برنام هايي چون : مبتدي ، نوچه (نو خاسته – ساخته ) ، صاحب تاج (در آيين مهري دقيقا به سالكي كه گام در زينه ي «سرباز » (13) مي نهاد ، تاجي نمادين به وسيله ي شمشيري بر سر او گذاشته مي شد ، سالك در حركتي آييني با گفتن مهر تاج من است تاج نمادين را پس مي زد و در واقع صاحب تاج شناخت مي گرديد . ) ، صاحب زنگ : (در دوران صفويه وقتي شاطران به مرتبه ي استادي مي رسيدند ، به بازو و دامن و كمر خود زنگ حيدري مي بستند . )(14) ، پيش كسوت ، مرشد و كهنه سوار به تجلي نشسته است .


غايت مراتب ورزشي در زورخانه مرشد و كهنه سوار است كه نماد و نمودي از «پير » و «پيران پير » در باور هاي مهري است . (15) كهنه سوار در گذشته بالاترين مقام راهبري و ارشاد را با خويش پيوسته داشت ،در «سردم» كه درست نمادي از جايگاه نشست پير مهري است ، مي نشست و تمام حركات سالكان ورزشكار را به دقت زير نظر داشت . واژه ي رمز آميز « ورزشكار » خود در پيوند با اين فرهنگ هستي شناسانه است و دقيقا از هفت حرف نمادين تشكيل گرديده است ، و هر حرف آن در فرهنگ پر راز و رمز ايراني گوياي يكي از مراتب سلوك و گامه هاي آييني است . حرف «و» : نمادي از وقار ، صبر و بردباري است ، يعني سالك نو پا بايد شكيبايي و عزمي استوار پاي در راهي نژم آلود با پاياني روشن بگذارد . حرف «ر» : نماد راستي و راست انديشي است كه بزرگترين آميغ و آماج فرهنگ آسماني ايران است .


حرف «ز» : نماد زهد ، وارستگي ، ورع و تقوا است . سالك با پيمودن دو گامه ي پيش با پرهيزگاري و اجتناب از كژي و پيوند (توسل ) به خداوند به گامه ي ديگر مي پردازد . حرف «ش» : نمادشجاعت و شهامت است . اين گامه خود يكي از ويژگي هاي سترگ و بارز ايزد مهر است ، در مهر يشت در پيوند با اين خويشكاري بزرگ مهريان چنين آمده است : «او زورمندي است كه به پاسباني مردم مي پردازد .» (16)


حرف «ك» : نماد كمال و والايي است ، سالك بار رسيدن به مرحله ي كمال (خرداد) كه يكي از فروزه هاي الهي است به گامه ي ناميرايي (امرداد ) پاي مي نهد .
حرف «ا» : نماد اتحاد و وصل و فنا است كه غايت انديشه ي هر سالك آييني است :
كه يكي هست و هيچ نيست جز او وحده لا اله الا هو (17)


حرف «ر» نماد رستگاري است و در سخني هستي شناسانه بقاي پس از فنا است كه انسان در انجمن مگه (زينه ي اتحاد ) هم نشين و دستيار خداوند مي گردد .
در پيوند با اين آورهاي (يقين ) ايزدي است كه در نامه ي مينوي ايران ، شاهنامه ، واژه ي «تهم » تنها با انساني پيوسته است كه از هفت زينه ي (هفت خوان ) آييني گذشته باشد و به وارستگي و پالودگي رسيده باشد . در سخن حكيم ايراني ، « تهمتن » انساني است كه تنها براي برپايي و پسين تر بلندي و پيروزي انديشه هاي خدايي گام در آوردگاه هستي مي نهد ، پس بي سبب نيست كه در نهاد همه ي مردم ايران ، رستم پهلوان تهم مجموعه اي از آرزو ها و خواسته هرگز بدست نيامده ي ملتي است كه در درازناي حيات خويش بسي سختي هاي سترگ را فراروي خويش ديده است ، و در سخني فرجامين تهمتن (رستم ) نماد پايداري و ماندگاري ايران و ايراني است .


بزرگترين نقطه ي عطف ورزش باستاني با طلوع خورشيد اسلام در سرزمين ايران ، پيوند با خاندان عصمت و طهارت و سر نهادن بر آستان كبريايي مولاي متقيان است .
اين عشق ورزيدن شور انگيز و آگاهانه و تاسي جستن به مقتداي روحاني خويش حضرت مولي الموحدين بود كه رمز ماندگاري ورزش باستاني را در هجوم توفان دهشتناك ايران ستيزي رقم زد .
سرشت حق طلبانه و بيداد ستيزي ورزش باستاني كه با نور ولايت درخششي صد چندان گرفته بود و بر خويشكاري بزرگش بسي افزوده بود ، هرگز نتوانست در برابر خود كامگان زورمند و غاصبان امر جانشيني رسول خدا و عصبيت اشرافي عرب بي تفاوت بماند و در آورد گاهي كه راستي و ناراستي ، نور و ظلمت در برابر هم قرار گرفته بودند ، پاي در دامن امن و سلامت در كشد و وظيفه ي بزرگ خويش را كه همانا دفاع از حريم ولايت و ياري رساندن به خاندان نور است به هيچ انگارد . بي هيچ ترديدي بنيان گزار ورزش زور خانه پس از درخشش اسلام در كسوت كنونيش ، پهلوان محمود خوارزمي است ، شهره به «پورياي ولي – پير ولي » كه در آميغ خود يكي از پيران وارسته ي هستي شناس ايراني است .


حضور اين انسان عارف واصل چنان بر ورزش باستاني و راه روش ايزدي اش تاثير گذاشت كه هر ايراني را بر آن داشت كه ورزش پهلواني – مردمي ايران را به او منتسب نمايند . نگاشته هاي به جا مانده از اين پهلوان هستي شناس به درستي بر اين انگاشت ، كه ورزش زورخانه اي بنيان و بنيادش بر آميغ هاي هستي شناسي و شناخت و انديشه هاي نوراني ايراني – اسلامي استوار است ، براستي مهر تاييد مي زند .


در يك چهار پاره ي باز مانده از پورياي ولي آميغ و آماج والاي اين ورزش پهلواني بروشني باز نموده شده است :

گر بر سر نفس خود اميري ، مردي گر بر دگران خرده نگيري ، مردي
مردي نبود فتاده را پاي زدن گردست فتاده اي بگير ي ، مردي
انديشه هاي اين پير ايراني از طريقه ي « فتوت » سوفيان ايراني مايه گرفته است ، بر نام مرشد هنوز يادگار اثر گذاري ژرف سو فيگري ايراني در اين ورزش است .
فروزه هايي چون : ادب ، ايثار و از خود گذشتگي ، تواضع ، حرمت به موي سپيد و در نهايت پير كه بنياد طريقه ي فتوت ايراني است در انديشه هاي او موج مي زند .


او انساني را مرد « فتي » بر مي شمارد كه به گفت پير نيشابور : چونان حسين منصور حلاج « نفس ها در پي اويند نه حسين در پي نفس » (18) بر بنياد انديشه ي رهايي از نفس است كه شايد حركات آييني « كارپا » در زور خانه شكل گرفته باشد ، كار پاي زور خانه ياد و نمادي از رقص هاي آييني و سماع روحاني است ، كوششي است براي رهايي از گستره ي خاكي و تاراندن بندهاي اهريمني ، و سپس پرواز به سوي آسمان مينوي . ودر سخني معرفتي ، بال پرواز سالك الي اله است .


بر نام پهلوان در چم دروني و رمز آميزش به انساني پيوسته است كه با توجه به قدرت جسماني در برابر فرمان هاي خداوند تسليم باشد ، انساني است كه در راستاي بر پاي مينه هاي (خواست و اراده ) الهي گام مي زند ، پناه و ياور ستمديدگان و تهيدستان گيتي است ، و در سخني فرجامين انساني است كه مردم بسياري از آمال و آرزوهاي باز نايافته ي خويش را در او مي يابند . در پيوند با اين خواست هاي ازلي در يك سروده ي سخت آييني – انساني كه ويژه ي گود زور خانه است ، بدرستي اين انديشه – خصلت ها ي ايزدي باز نموده شده است :


به هر جا ناتوان ديدي توان باش به سود مردم خامش زبان باش
به زير پاي بي دستان زمين شو به چشم زور مندان آسمان باش
ستمكش را چو مي بيني بر آشوب ستمگر را چو مشتي بر دهان باش
پهلوان زورخانه در وهله ي نخست عارفي است وارسته و پسين تر انساني زورمند ، چرا كه در انديشه هاي ايراني ستيز و نبرد تنها براي بر پاي مينه هاي خداوندي بر روي زمين و دفع ستم و پتياره است .


در هماره تاريخ روزگاران دهشت و تنگي اين تربيت يافتگان ورزش پهلواني اند كه براي محو و نيستي تباهي و ظلمت به پاخاسته اند . گاه در سكوت گوسانان وايياران پارتي قامت برافراشته اند ، روزگاري در اوج فرمانروايي عصبيت عرب اشرافي (امويان – عباسيان ) در پيكر شيران خراساني و سيستاني با پيوستن به خاندان سترگ نبوي آشكارا گرديده اند ، و در اوجي بس بلند از اين خويشكاري ايزدي در هجوم وحشيانه ي مغول به درستي رسالت خويش را به انجام رسانيده اندو برگي زرين بركارنامه ي مبارزات پهلواني – مردمي اين سرزمين افزوده اند .


در روزگار سيطره ي سخت تاريك و خونبار مغولان ، پهلوان (پير) زورخانه هر شب با تشكيل هسته هاي ترور از زورمندان و صاحب منصبان ددمنش مغول انتقام مردم مظلوم اين مرز و بوم خدايي را باز پس مي گرفت .


در درخششي دوباره پس از قرن ها سكوت و در خود فرو رفتن ، نقش بارز پهلوانان زور خانه اي در شاه جنگ ايرانيان ، نبرد چالداران با سپاه ورزيده ي آن روزگاران (يني چري ) براستي آشكار گرديد ، بهترين و مهيج ترين صحنه هاي نبرد توسط پهلوانان ايران توام با حركات آييني ورزش باستاني بوقوع پيوست ، هنوز ديده ي روزگار از نمايش اعجاب بر انگيز «گردونه هاي مرگ » پهلوانان ايراني در جنگ چالداران مات و مبهوت است .


اين مبارزات خستگي ناپذير و جان فشاني هاي بي دريغ و خويشكاري آييني اهل زور خانه يك سو ، و بجا ماندن آثار سخت در هم شكننده ي حمله ي مغول در روحيه متزلزل ، و ستم كشيده و به تاراج رفته ي مردم ايران از سويي ديگر ، زورخانه را بگو نه اي تنها پناهگاه و نجات دهنده ي مردم ايران آشكارا ساخت و به آن حالتي مقدس و ديني داد . اين انديشه تا آنجا پيش رفت كه عرق بدن پهلوان زور خانه نيز مقدس گشت و به پاس همين تقدس و اعتقاد ژرف مردم ، شفاي بيماران نيز در حريم زور خانه قبولي بلند و رواجي ديگر يافت.


هر چند ورزش زورخانه اي در اين چند ده فراز و فرودهايي را به خويش ديده است ، اما همچنان راست قامت و ستوار از حوادث خرد و كلان روزگاران در صحنه ي گيتي پاي فشرده است . اينك بر ماست تا اين ميراث چند هزار ساله را همچنان راست قامت و نژاده ، و بدور از آميختگي هاي سليقه اي ناب و پالوده به نسل هاي بعد از خويش بسپاريم ، تا اين راه و روش خرم در هميشه ي گيتي چونان خورشيدي درخشنده فراروي پويندگان راه خرد و عشق ذوق و شهود ، دانايي و شناخت و آزادگي و فتوت باشد :


اين خانه ي ورزش از فتيان مانده از نسل دلاوران و پاكان مانده
هر رسم و رهي خلل پذيرد ، اما اين خانه به عشق شاه مردان مانده (19)

تاريخچه زورخانه در ايران
ساختمان زورخانه
زورخانه جايي است كه مردان در آن ورزش مي كنند و بيشتر در كوچه پس كوچه هاي شهر ساخته شد است. بام آن به شكل گنبد و كف آن گودتر از كف كوچه است . در آن كوتاه و يك لختي است و هر كه به خواهد از آن بگذرد و داخل زورخانه بشود بايد خم شود . مي گويند در زورخانه را از اين رو كوتاه مي گيرند كه ورزشكاران و كساني كه براي تماشا به آنجا مي روند به احترام ورزش و ورزشكاران و آن مكان خم شوند. اين در به يك راهروي باريك با سقف كوتاه باز مي شود و آن راهرو به «سردم زورخانه» مي رود . درميان زورخانه گودالي هشت پهلو و گاهي شش پهلو به درازي 5 يا 4 متر و پهناي 4 متر و ژرفاي 3 چارك تا يك متر كنده شده كه «گود» ناميده مي شود. در كف گود چند لايه بوته و خاشاك گذاشته و روي آن بوته و خاشاك خاك رس ريخته و هموار كرده اند. بوته و خاشاك را براي نرمي كف گود مي ريزند و هر روز روي اين كف را پيش از آن كه ورزش آغاز شود با آب «گل نم» مي زنند تا از آن گرد برنخيزد.


سراسر ديواره گود ساروج اندود شده است و لبه آن به جاي هزاره آجري با چوب پوشانده شده است تا اگر ورزشكاران هنگام ورزش به لب گود بخورند تنشان زخمي نشود. در بالا و دور گود غرفه‌هايي ساخته شده كه جاي نشستن تماشاچيان و گذاشتن جامه ورزشكاران و لنگ بستن تنكه پوشيدن آنان است . يكي دو غرفه از اين غرفه‌ها نيز جايگاه افزارهاي ورزشي است .


سَر دم
سر دم زورخانه در يكي از غرفه هاي چسبيده به راهروي زورخانه درست شده است و آن صفه اي است نيم گرد كه كف اش از كف زورخانه يك متر تا يك و نيم متر بلندتر است. در جلوي «سر دم» چوب بستي است كه به آن زنگ و پوست پلنگ و زره و سپر و پر قو آويخته است. بر روي سكو زير چوب بست اجاقي كنده شده كه در آن آتش ميريزند و هرگاه اجاق نداشته باشند منقلي زير چوب بست مي گذارند و مرشد تنبك خود را با آتش اجاق يا منقل گرم مي كند تا صداي آن رساتر درآيد .


مي‌گويند نخستين كسي كه طرح ساختمان زورخانه را ريخت «پورياي ولي» بود. نام پورياي ولي (محمود قتالي خوارزمي) است و او در نيمه دوم سده هفتم و نيمه نخستين سده هشتم هجري مي زيسته است . او پهلوان و شاعر و عارف بوده و دمي گرم و گيرا داشته است.
با لب زمزمه آرا چه خفي و چه جلي جرگه را گرم بكن از دم پورياي ولي



افزارهاي ورزش باستاني
تخته شنا: چوبي است هموار به درازاي 70 سانتي متر و پهناي 7 و ستبري 2 سانتيمتر و گاهي كوچكتر و بزرگتر از اين اندازه هم ساخته مي شود. به زير تخته نزديك دو سر آن دو پايه زنخي (ذوزنقه اي) به بلندي چهار سانتيمتر ميخكوب شده است.
ميل ورزش: افزاري است چوبي و كله قندي و توپر، ته آن گرد و هموار و سر آن تخت يا گرد است و در ميان آن دسته‌اي به درازاي پانزده سانتيمتر فرو برده اند . وزن هر ميل از پنج كيلو تا چهل كيلو گرم است .


ميل بازي: مانند ميل ورزش است ولي دسته آن بلندتر از ميل ورزش و وزنش كمتر از آن است تا در هنگام بازي و پرتاب كردنش آسان باشد .وزن هر ميل بازي از چهار تا شش كيلو گرم بيشتر نمي شود .


سنگ: دو‌پاره و راست گوشه است كه از درازا با بست هاي فلزي به يكديگر چسبانيده شده و يك بر آن هلالي است، درازاي سنگ يك متر و پهناي آن هفتاد سانتيمتر است. در ميان سنگ سوراخي است كه در آن دستگيره اي گذاشته اند و روي آن را با نمد يا كهنه پوشانده اند تا دست ورزشكار را هنگام سنگ گرفتن زخم نكند. وزن هر دو سنگ از بيست كيلو تا صد و بيست كيلو است. سنگ را در قديم (سنگ زور) و (سنگ نعل) هم مي ناميدند زيرا به شكل نعل است.
كبـّاده: افزاري است آهني، مانند كمان و سراسر تنه آن از آهن است و در ميانش «جا دستي» دارد. درازاي آن نزديك به صد و بيست تا صد و سي سانتيمتر است. چله كبـّاده زنجيري است شانزده حلقه اي ـ و گاهي كمتر يا بيشتر ـ و در هر حلقه شش پولك آهني دارد و ميان آن جا دستي گذاشته شده است. وزن كباده از ده كيلو تا چهل كيلو است. گاهي نيز كباده‌هاي سنگين‌تر و سبكتر هم مي سازند و بكار مي‌‌برند.

 

جامه‌هاي ورزش باستان
تنكه يا تنبان نطعي : شلوار كوتاهي است كه ران را تا زير زانو مي پوشاند و آن را هنگام ورزش كردن و كشتي گرفتن مي پوشند. اين تنبان از يك رويه چرمي يا پارچه ماهوتي ستبر و چند لايه آستر كرباسي دوخته شده است . رويه آن بيشتر به رنگ آبي مايل به سبز است.
كمر و نشيمنگاه و سر دو زانوي تنكه از چرم است. روي رانهاي تنكه گل و بوته هاي بزرگي ـ بيشتر بوته جقّه سركج قلاب دوزي شده است . بالاي تنكه را «برج»، پيش روي تنكه را كه زير شكم مي افتد «پيش قبض»، روي زانو را (پيش كاسه) يا ( سر كاسه) و پشت زانو را (پس كاسه) مي نامند.
لُنگ: همان لنگي است كه مردان در گرمابه ميبندند. در روزگار ما به جاي پوشيدن تنكه ، ورزشكاران لنگي روي «زير شلوار» خود مي بندند و در گود ميروند و بستن آن چنين است :
دو سر از پهناي لنگ را در كمر گاه بر روي ناف گره مي زنند و پايين لنگ را كه آويزان است از پشت پا مي گيرند و از ميان دو پا بالا مي برند و در «پيش قبض» كه همان «گره» است فرو مي كنند.
گردانندگان زورخانه
مرشد: امروز در زورخانه مرشد به كسي مي گويند كه آوازي خوش دارد و هنگام ورزش روي «سر دم» مي نشيند و با آهنگ هاي گوناگون كه هر كدام ويژه يكي از حركات ورزشي است ضرب ميگيرد و شعرهاي رزمي كه بيشتر از شاهنامه فردوسي برگزيده مي شود مي خواند و صداي ضرب و آواز خود را با حركات ورزشكاران ، هماهنگ مي كند و آنان را به ورزش بر مي انگيزد. در قديم « مرشد» يا «كهنه سوار» كسي بود كه كار آموزش ورزشكاران و پهلوانان با او بود. كهنه سوار در هنگام ورزش لنگي به دوش مي انداخت و چوبي هم كه به آن «تعليمي» مي گفتند در دست مي گرفت و در كنار گود مي نشست و باستاني كاران يا كشتي‌گيران را در كارهاي ورزشي و كشتي گيري راهنمايي مي كرد. كهنه سواران يا مرشدان از چابك‌ترين و آزموده‌ترين پهلوانان و ورزشكاران بودند . ( گويا مرشد امروزي را «ضرب گير» مي خواندند).


مُشتُ مالچي: كسي است كه پيش از ورزش به ورزشكاران و پهلوانان لنگ و تنكه ميدهد و پس از ورزش آنها را مشت و مال ميكند، تا كوفتگي و خستگي از تنشان بدر رود و پادويي زورخانه نيز با مشت مالچي است.

مقام ورزشكاران در زورخانه
پيش كِسوَت: پيش كسوت در زورخانه به كسي مي گويند كه سالمندتر و آزموده تر از ورزشكاران ديگر باشد . پيش كسوت از همه گونه ورزشهاي باستاني و ريزه كاريهاي يكايك آنان آگاه است و مي تواند بهتر و سنگين تر از ديگران ورزشهاي باستاني را انجام دهد.

مياندار: ورزشكاري است كه در گود روبروي مرشد و ميان ورزشكاران ديگر مي ايستد و گرداندن ورزش و پيش و پس انداختن كارهاي ورزشي را به عهده مي گيرد. ورزشكاران هنگام ورزش به او نگاه و از حركات ورزشي او پيروي مي كنند. مياندار بايد مانند پيش كسوت آزموده و آگاه از همه گونه ورزش و ريزه كاريهاي يكايك آنها باشد. معمولاً پيش كسوت هر زورخانه مياندار آنجا مي شود.

پهلوان: به كسي گفته مي شود كه بسيار آزموده و چابك و كار كرده باشد و هماوردي نداشته باشد.

نوخاسته: جوان نوچه‌اي است كه آزمودگي يافته و پهنه كارهاي ورزشي خود را گسترش داده و براي كشتي گرفتن و ورزشهاي «تو گودي» به زورخانه هاي ديگر مي رود.

نوچه: به جوان ورزشكاري گفته مي شود كه زير نظر پهلواني، فن هاي كشتي را مي آموزد و شاگرد او به شمار مي رود. او از نظر تردستي و چابكي برگزيده‌ترين شاگردان آن پهلوان است.

شيوه ورزش باستاني
سنگ گرفتن: سنگ گيرنده در بالاي گود در جايي از زمين كه لنگ انداخته اند به پشت مي‌خوابد و سه بالش، يكي را زير سر و دوتاي ديگر را زير بازوي راست و چپ مي گذارد و دو سنگ با دو دست خود چنان مي گيرد كه سرهاي هلالي آن دو به سوي سرش باشد و پي در پي به پهلوي چپ و راست مي‌غلطد.

هنگامي كه بر پهلوي چپ است سنگي را كه در دست دارد مستقيم چنان بالا مي برد كه بازوي خميده‌اش راست شود و به همان شيوه هنگامي بر پهلوي راست است سنگي را كه در دست چپ دارد مستقيم به بالا مي برد. اين گونه سنگ گرفتن را «غلطان» مي گويند. گونه ديگر سنگ گرفتن آن است كه ورزشكار به پشت مي‌خوابد و پاهايش را دراز مي كند و دو سنگ را باهم پي در پي روي سينه بالا و پايين مي برد، اين سنگ گرفتن را (جُفتي) مي‌نامند. مرشد، سنگ

گرفتن ورزشكاران را تا (117) يا (114) بار مي شمارد و اگر سرگرم ضرب گرفتن براي ورزشكاران درون گود باشد، يكي از دوستان سنگ گيرنده سنگهاي او را مي شمارد. شماره (117) و (114) مسان باستاني كاران مقدس است و مرشد يا ديگران از اين دو شماره بيشتر نمي شمارند. (117) اشاره به صد و هفده تن كمر‌بسته مولا است و (114) اشاره به يكصد و چهارده سوره قرآن است. سنگ شمار يا مرشد پيش از سنگ گرفتن براي شور بخشيدن به سنگ گيرنده (سرنوازي) مي خواند:

هر كار كه مي كني بگو بسم اللهتا جمله گناهان تو بخشد الله
دستت كه رسد به حلقه سنگ بگو لا حول ولا قُوه الا بالله

و سپس شمارش را چنين آغاز مي كند:

لا حُولَ وَلا قُوهَ اِلا بِالله العلي الَعظيم.
بِسِم اللهِ الـّرحمنِ الرحيم

اول خدا ـ دو نيست خدا ـ سبب ساز كل سبب يا (سيد كائنات) چاره ساز بيچارگان الله ـ پنجه خيبر گشاي علي ـ شش گوشه قبر حسين ـ امام هفتم باب الحوايج ـ قبله هشتم يا امام رضا ـ يا اما محمد تقي روحي فداه و جسمي ـ دهنده بي منت الله ـ يا امام حسن عسگري دخيل ـ جمال امام زمان صلوات. يا (جمال هشت و چهار صلوات) ـ زياده باد دين خاتم انبياء ـ اي چهارده معصوم پاك ـ نيمه كلام الله مجيد ـ شانزده گلدسته طلا ـ صد و هفده كمر بسته مولا ـ خداي

هجده هزار عالم و آدم ـ بر بي صفتان روزگار لعنت ـ يا (بر نمك نشناس لعنت) ـ بيس (بيست) لعنت خدا بر ابليس ـ يك بيس (بيست و يك) آقاي قنبر عليس (علي است) ـ دوبيس مرد دو عالم عليس ـ چاربيس بيمار دشت كرب و بلا (كربلا) يا (ناز چهار ستون بدنت) ـ پنج تن زير كسا ـ شش ساق عرش مجيد يا (باقر العلوم بعد از نبي) علي است ـ سه بيس يا علي مثلت كيس(كيست) هفت بيس يا علي موسي بن جعفر ـ هش بيس يا علي بن موسي الرضا ـ نُه بيس نوح نبي الله ـ سي ختم كلام الله ـ يك سي گرفتي ماشاءالله ـ دوسي برايش ذولفقار ـ نيستي جان كفار ـ چاره بيچارگان خود الله ـ دادرس درماندگان خود مولا ـ يا

ابوالفضل العباس دخيل ـ يا موسي بن جعفر ـ يا علي بن موسي الرضا بطلب ـ نه سي طوفان بلا ـ چهل ختم اولياء و انبياء ـ يك چل بزرگ است خدا ـ دو چل محمَّد است مُصطفا ـ سه چل عليس شير خدا ـ چار چل يا فاطمه زهرا ـ پنج چل خديجه كبرا ام المؤمنين ـ شش چل ابراهيم خليل الله ـ هفت چل موسي كليم الله ـ هش چل عيسي روح الله ـ نه چل آدم صفي الله ـ پنجاه، هزار بار بر جمال خاتم انبياء صلوات ـ ز آدم و حّوا دگر نبي الله ـ شعيب و يوسف و يعقوب ـ پس خليل الله ـ ملائكان مُقّرب ـ دگر ز جبرائيل ـ ز حسُن يوسف ـ جمال شصت بند ديو ، علي را صلوات .

در اين هنگام مرشد براي دنبال كردن شماره و رساندن آن به (114)‌ يا (117) از پنجاه به پايين مي شمارد بدينگونه:
نه چل آدم صفي الله ـ هش چل عيسي روح الله ـ هفت چل موسي كليم الله . . . . . . . تا به شماره يك برگردد. (17) شماره يا (14) شماره بازمانده از (117) يا (114) را دوباره از يك به بالا مي شمارد. ولي اگر مرشد از شماره شصت به پائين شمرده باشد سه شماره يا شش شماره به يك مانده كه روي هم (117) يا (114) شماره مي شود شماره را به پايين مي رساند. البته اين اندازه شمارش در صورتي پيش مي آيد كه سنگ گيرنده به تواند (117) يا (114) بار سنگ بگيرد.
جاي ايستادن ورزشكاران در گود
در گود هر يك از ورزشكاران به فراخور مقام خود در جايي مي ايستند. كار كُشته‌ترين و كار آزموده‌ترين و سالمندترين آنها كه پيش كسوت ديگران خواهد بود «مياندار» مي شود و ميان گود روبروي مرشد مي ايستد. ورزشكاري كه پس از او از ورزشكاران ديگر سالمندتر و آزموده تر است پاي (سر دم) مي‌ايستد. اگر در ميان ورزشكاران «سيّد» ي باشد و در ورزش باستاني پختگي چندان هم نداشته باشد پاي (سر دم) مي ايستد و اگر شايستگي ميانداري داشت در ميان گود مي رود و ميانداري مي كند. در اين صورت پيشينه‌ترين ورزشكار روبروي او (پاي سر دم) يا پشت او مي ايستد. ورزشكاري كه از ديگران ناآزموده تر و ناپخته تر است و به او (تازه كار) مي گويند، جايش در گود پشت سر مياندار است. ديگر ورزشكاران از بزرگ تا كوچك (از نظر آزمودگي) به ترتيب كنار گود دورادور مياندار مي ايستند.
شنا رفتن
پيش از شنا رفتن، مياندار يكي از تخته شناها را كه در غرفه اي روي هم ريخته شده است برمي‌دارد و به دنبال او ورزشكاران يكي پس از ديگري ، تخته اي را برمي دارند و درو گود مي‌ايستند. سپس مياندار دور گود مي‌گردد و به هر يك از ورزشكاران ميانداري كردن را تعارف مي كند. آنگاه از همه رخصت مي طلبد و تخته‌اش را در ميان گود مي گذارد و زانوان و پنجه پا در كف گود قرار مي دهد و دو لبه تخته شنا را با دست مي گيرد . گاهي مرشد يا مياندار از ورزشكاري كه آوزاي خوش و گيرا دارد درخواست مي كند كه چند بيتي به مناسبت حال و مقام بخواند و پيش از اينكه او خواندن را آغاز كند «مياندار» يا «مرشد» مي گويد: (مزد دهنش به محمد صلوات) و همه صلوات مي فرستند و با صلوات فرستادن ورزشكاران، آوازه خوان كمي خستگي در مي كند و سرانجام آواز خود را چنين به پايان مي رساند:

يا رب به حـّق ناد علياً سينجلي يا رب به حـّق شاه نجف مرتضي علي
افتادگان وادي غم را بگير دست يا مصطفي محمد و يا مرتضي علي

و آنگاه همه صلوات مي فرستند سپس مياندار دو پايش را پس مي برد و از يكديگر باز مي گذارد و به مرشد نگاه مي كند. ورزشكاران هم به پيروي از مياندار چنان مي كنند مرشد زنگ را به صدا در مي آورد و به ضرب مي زند و با هر تك ضربه محكمي كه مي كوبد ورزشكاران سينه خود را به سوي تخته شنا خم و نزديك مي كنند . گاهي در كشاكش شنا رفتن مياندار با صدايي كه از خستگي بريده به گوش مي رسد فرياد مي زند (علي بابا) و با دست به مرشد اشاره مي كند كه آهنگ ضرب را تندتر كند تا آنها شيوه شنا رفتن را عوض كنند.

ورزشكاران چهار گونه شنا مي روند:
شناي كرسي ـ شناي دست و پا مقابل ـ شناي دو شلاقه ـ شناي پيچ.

شناي كرسي: در اين شنا ورزشكاران پس از اين كه تخته شنا را بر كف گود گذاشتند دو سر آن را مي گيرند و دو پا را در برابر آن تا آنجا كه بتوانند چنان از هم باز مي كنند كه كف پاهايشان از كف گود بلند نشود و سپس شنا مي روند.

شناي دست و پا مقابل: در اين شنا، دو دست ورزشكار بر روي تخته به فاصله بيست سانتي متر از هم قرار دارد و پاهاي او در امتداد تن كشيده و جفت است.

شناي دو شلاقه: شناي دو شلاقه همان شناي (دست و پا مقابل) است با اين فرق كه در آن دو بار پياپي شنا مي روند و پس از آن كمي درنگ و خستگي در مي كنند و سپس دوباره ديگر پياپي شنا مي روند. اين روش را تا پايان ورزش نگاه مي دارند.

شناي پيچ: در اين شنا مانند شناهاي ديگر دست هاي ورزشكار بر روي تخته از يكديگر باز است و او نخست در حركت اول سر خود را زير بغل چپ مي برد و تنه خود را به سوي راست مي چرخاند و در حركت دوم ، سر خود را زير بغل راست مي برد و تنه را به سوي چپ مي چرخاند و شنا را به همين روش ادامه مي دهد.

نرمش: ورزشكاران پس از شنا رفتن بر مي خيزند و بي آنكه تخته شنا را از كف گود بردارند براي در كردن خستگي نرم و آرام بدن خود را تكان ميدهند و اين حركت را نرمش مي نامند. مرشد هنگام نرمش كردن ورزشكاران آهنگي ملايم مي گيرد و اشعار را با آهنگ مخصوص نرمش مي خواند . روش نرمش هر مياندار با مياندار ديگر اندكي اختلاف دارد.

ميل گرفتن: ورزشكاران هر كدام يك جفت ميل از جايگاه ويژه ميل‌ها كه در بالاي گود و نزديك آن است بر مي دارند و نخست مياندار به هر يك از ورزشكاران تعارف مي كند كه ميانداري بپذيرند و اگر كسي نپذيرفت، همان مياندار ميل‌ها بر شانه خود مي گذارد و ديگران از او پيروي مي كنند وبا ضرب مرشد ميل گرفتن را آغاز مي كنند . ميل گرفتن سه گونه است: ميل سنگين ـ ميل چكشي يا (سرنوازي) ـ ميل جفتي.

ميل سنگين: ورزشكاران با آهنگ ضرب و آواز مرشد آرام و سنگين يك بار ميل دست راست را روي شانه و پشت و پهلو و سينه راست مي چرخانند و ميل ديگر را پيش سينه چپ رو به بالا نگاه مي دارند، و بار ديگر ميل دست چپ را روي شانه و پشت و پهلو و سينه چپ مي چرخانند و ميل ديگر را پيش سينه راست رو به بالا نگاه مي دارند . اين كار به اين روش ادامه مي يابد.

ميل چكشي يا سرنوازي: ورزشكاران با آهنگ ضرب مرشد كه تند و با شتاب است ميل را بروي شانه ها و پشت و پهلو و سينه به تندي مي چرخانند.

ميل جفتي: نخست دو ميل را در برابر هم روي سينه نگاه مي دارند سپس پي در پي باهم به پس مي برند و بازمي‌گردانند. ورزشكاران پس از ميل گرفتن براي در كردن خستگي دسته ميل‌ها را در دست مي گيرند و ته آن را بر كف گود مي گذارند و ميل‌ها را تك تك پيش و پس مي برند و مي نشينند و بلند مي شوند. اين گونه نرمش و ميل گرفتن را (خم گيري) مي گويند.

پا زدن: مياندار در ميان گود مي ايستد و ورزشكاران پيرامون او گرد مي آيند. نخست پاي آرامي مي زنند كه به آن پاي (نرم) مي گويند و آن چنين است كه ورزشكار پنجه يك پا را اندكي از زمين بلند مي كند و بر روي پنجه پاي ديگر، خود را تكان مي دهد و به آرامي پيش و پس مي رود.

ورزشكاران در زورخانه چهار جور پا مي زنند:
1ـ پاي اول (پاي چپ و راست) 2ـ پاي جنگلي 3ـ پاي تبريزي اول و دوم و پاي شوم 4ـ پاي آخر.

1ـ پاي اول: ورزشكاري روي پنجه پا مي ايستد و پاي‌ها را پي در پي به چپ و راست مي گذارد. بدين گونه كه يك بار پاي راست را در كناره بيروني پاي چپ مي گذارد و در پي آن پاي چپ را در كناره بيروني پاي راست مي گذارد و اين كار را تند و پي در پي ادامه مي دهد و در همين حال تن خود را نرم و آرام مي جنباند.

2ـ پاي جنگلي: ورزشكار روي پنجه هاي پا مي ايستد و با آواز و صداي ضرب مرشد يك بار سنگيني بدن خود را روي پنجه پاي چپ مي اندازد و پاي راست را به پيش پرتاب مي كند و بار ديگر روي پنجه پاي راست مي ايستد و پاي چپ را به پيش پرتاب مي كند. اين كار تند و پي در پي انجام مي گيرد گاهي ورزشكار، ميان پاي جنگلي زدن (رخصت) مي‌طلبد و ميان گود مي آيد و مي چرخد. در اين هنگام ورزشكاران ديگر در كنار گود مي ايستد و او را نگاه مي كنند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید