بخشی از مقاله

مقدمه
مسائل اخلاقى در هر زمان از اهمّيّت فوق العاده اى برخوردار بوده، ولى در عصر و زمان ما اهمّيّت ويژه اى دارد، زيرا:
1 ـ از يك سو عوامل و انگيزه هاى فساد و انحراف در عصر ما از هر زمانى بيشتر است و اگر در گذشته براى تهيّه مقدّمات بسيارى از مفاسد اخلاقى هزينه ها و زحمتها لازم بود در زمان ما از بركت پيشرفت صنايع بشرى همه چيز در همه جا و در دسترس همه كس قرار گرفته است!


2 ـ از سوى ديگر، با توجّه به اين كه عصر ما عصر بزرگ شدن مقياسهاست و آنچه در گذشته بطور محدود انجام مى گرفت در عصر ما به صورت نامحدود انجام مى گيرد، قتل و كشتار انسانها به بركت وسائل كشتار جمعى، و مفاسد اخلاقى ديگر به كمك فيلمهاى مبتذلى كه از ماهواره ها در سراسر دنيا منتشر مى شود و اخيراً كه به بركت «اينترنت» هرگونه اطّلاعات مضر در اختيار تمام مردم دنيا قرار مى گيرد، مفاسد اخلاقى بسيار گسترش پيدا كرده و مرزها را در هم شكسته و تا اقصا نقاط جهان پيش مى رود تا آنجا كه صداى بنيانگذاران مفاسد اخلاقى نيز درآمده است.


اگر در گذشته توليد موادّ مخدّر در يك نقطه، يك روستا و حدّاكثر شهرهاى مجاور را آلوده مى كرد امروز به كمك سوداگران مرگ به سراسر دنيا كشيده مى شود.
3 ـ از سوى سوم، همان گونه كه علوم و دانشهاى مفيد و سازنده در زمينه هاى مختلف پزشكى و صنايع و شؤون ديگر حيات بشرى گسترش فوق العاده اى پيدا كرده، علوم شيطانى و راهكارهاى وصول به مسائل غيرانسانى و غيراخلاقى نيز به مراتب گسترده تر از سابق شده است به گونه اى كه به دارندگان فساد اخلاق اجازه مى دهد از طرق مرموزتر و پيچيده تر و گاه ساده تر و آسانتر به مقصود خود برسند.


در چنين شرايطى توجّه به مسائل اخلاقى و علم اخلاق از هر زمانى ضرورى تر به نظر مى رسد و هرگاه نسبت به آن كوتاهى شود فاجعه يا فاجعه هايى در انتظار است.
انديشمندان دلسوز و عالمان آگاه بايد همگى دست به دست هم دهند و براى گسترش اخلاق در دنياى امروز كه اخلاق به خطر افتاده تا آن حد كه بعضى آن را بكلّى انكار كرده يا غير ضرورى دانسته اند و بعضى ديگر هر كار و خصلتى كه انسان را به خواسته سياسى اش برساند اخلاق شمرده اند، تمام تلاش و كوشش خود را به كار گيرند.
خوشبختانه ما مسلمانان منبع عظيمى مثل قرآن مجيد در دست داريم كه مملوّ است از بحثهاى عميق اخلاقى كه در هيچ منبع دينى ديگرى در جهان يافت نمى شود.
اهمّيّت بحثهاى اخلاقى


اشاره
اين بحث از مهمترين مباحث قرآنى است، و از يك نظر مهمترين هدف انبياى الهى را تشكيل مى دهد، زيرا بدون اخلاق نه دين براى مردم مفهومى دارد، و نه دنياى آنها سامان مى يابد; همان گونه كه گفته اند:


اقوام روزگار به اخلاق زنده اند قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شايسته نام انسان است كه داراى اخلاق انسانى باشد و در غير اين صورت حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چيز را ويران مى كند، و به آتش مى كشد; براى رسيدن به منافع نامشروع مادّى جنگ به پا مى كند، و براى فروش جنگ افزارهاى ويرانگر تخم تفرقه و نفاق مى پاشد، و بى گناهان را به خاك و خون مى كشد!


آرى! او ممكن است به ظاهر متمدّن باشد ولى در اين حال حيوان خوش علفى است، كه نه حلال را مى شناسد و نه حرام را! نه فرقى ميان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتى در ميان ظالم و مظلوم!


با اين اشاره به سراغ قرآن مى رويم و اين حقيقت را از زبان قرآن مى شنويم; در آيات زير دقّت كنيد:
1 ـ هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الاُمّيينَ رَسُولا مِنهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبين (سوره جمعه، آيه 2)
2 ـ لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ اِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولا مِنْ اَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبين (سوره آل عمران، 164)


3 ـ كَما اَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولا مِنْكُم يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (سوره بقره، آيه 151)
4 ـ رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكّيهِمْ اِنَّكَ اَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (سوره بقره، آيه 129)
5 ـ قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّيها (سوره شمس، آيات 9 و 10)
6 ـ قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى وَ ذَكَرَ اسْمَ ربّـِهِ فَصَلّى (سوره اعلى، آيات 14 و 15)
7 ـ وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ اَنِ اشْكُرْ لِلّهِ (سوره لقمان، آيه 12)


ترجمه:
1 ـ او كسى است كه در ميان جمعيّت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند و آنها را تزكيه مى كند و به آنان كتاب و حكمت مى آموزد هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!
2 ـ خداوند بر مؤمنان منّت نهاد (و نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد، هرچند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند.


3 ـ همان گونه (كه با تغيير قبله نعمت خود را بر شما ارزانى داشتيم) رسولى از خودتان در ميانتان فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد، و آنچه را نمى دانستيد، به شما ياد دهد.
4 ـ پروردگارا ! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز! تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى)!
5 ـ هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد ـ و آن كس كه نفس خويش را با
معصيت و گناه آلوده ساخت، نوميد و محروم گشت!


6 ـ به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد) رستگار شد ـ و (آن كس) نام پروردگارش را ياد كرد، سپس نماز خواند!
7 ـ ما به لقمان حكمت (ايمان و اخلاق) آموختيم (و به او گفتيم) شكر خدا را به جا آور!
چهار آيه نخستين در واقع يك حقيقت را دنبال مى كند، و آن اين كه يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تزكيه نفوس و تربيت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است; حتّى مى توان گفت تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت كه در نخستين آيه آمده، مقدّمه اى است براى مسأله تزكيه نفوس و تربيت انسانها; همان چيزى كه هدف اصلى علم اخلاق را تشكيل مى دهد.


شايد به همين دليل «تزكيه» در سه آيه بر «تعليم» پيشى گرفته است، چرا كه هدف اصلى و نهائى «تزكيه» است هرچند در عمل «تعليم» مقدّم بر آن مى باشد.
و اگر در يك آيه ديگر «تعليم» بر «تزكيه اخلاق» پيشى گرفته، ناظر به ترتيب طبيعى و خارجى آن است، كه معمولا «تعليم» مقدّمه اى است براى «تربيت و تزكيه»; بنابراين، آيه اوّل و آيه اخير هر كدام به يكى از ابعاد اين مسأله مى نگرد. (دقّت كنيد)


اين احتمال در تفسير آيات چهارگانه فوق نيز دور نيست كه منظور از اين تقديم و تأخير اين است كه اين دو (تعليم و تربيت) در يكديگر تأثير متقابل دارند; يعنى، همان گونه كه آموزشهاى صحيح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكيه نفوس مى شود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نيز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا كه انسان وقتى مى تواند به حقيقت علم برسد كه از «لجاجت» و «كبر» و «خودپرستى» و «تعصّب كوركورانه» كه سدّ راه پيشرفتهاى علمى است خالى باشد، در غير اين صورت اين گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مى افكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعاً از قبول آن وا مى ماند.


اين نكات نيز در آيات چهارگانه فوق قابل دقّت است:
در اوّلين آيه، قيام پيغمبرى كه معلّم اخلاق است به عنوان يكى از نشانه هاى خداوند ذكر شده، و نقطه مقابل «تعليم و تربيت» را «ضلال مبين» و گمراهى آشكار شمرده است (وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبِين) و اين نهايت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مى دهد.
در دومين آيه، بعثت پيامبرى كه مربّى اخلاقى و معلّم كتاب و حكمت است به عنوان منّتى بزرگ و نعمتى عظيم از ناحيه خداوند شمرده است; اين نيز دليل ديگرى بر اهمّيّت اخلاق است.


در سومين آيه كه بعد از آيات تغيير قبله (از بيت المقدّس به كعبه) آمده و اين تحوّل را يك نعمت بزرگ الهى مى شمرد، مى فرمايد: اين نعمت همانند اصل نعمت قيام پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است كه با هدف تعليم و تربيت و تهذيب نفوس و آموزش امورى كه وصول انسان به آن از طرق عادى امكان پذير نبود انجام گرفته است(1).


نكته ديگرى كه در چهارمين آيه قابل دقّت است، اين است كه در اين جا با تقاضاى ابراهيم و دعاى او در پيشگاه خدا روبه رو مى شويم; او بعد از بناى كعبه و فراغت از اين امر مهمّ الهى، دعاهايى مى كند كه يكى از مهمترين آنها تقاضاى به وجود آمدن امّت مسلمانى از «ذريّه» اوست، و بعثت پيامبرى كه كار او تعليم كتاب و حكمت و تربيت و تزكيه نفوس باشد.
اين نكته نيز در پنجمين آيه جلب توجّه مى كند كه قرآن پس از ذكر طولانى ترين سوگندها كه مجموعه اى از يازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و نفوس انسانى است، مى گويد: «آن كس كه نفس خويش را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه آن را آلوده سازد مأيوس و نااميد گشته است! (قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّاها وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاها)».


اين تأكيدهاى پى در پى و بى نظير دليل روشنى است بر اهمّيّتى كه قرآن مجيد براى پرورش اخلاق و تزكيه نفوس قائل است، و گويى همه ارزشها را در اين ارزش بزرگ
1. در جمله «وَ يُعَلّمِكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَموُنَ» به شما امورى تعليم مى دهد كه امكان نداشت خودتان آن را بدانيد!» دقّت كنيد كه سخن از تعليم علومى به ميان مى آورد كه وصول به آن براى انسان از غير طريق وحى غير ممكن است!


خلاصه مى كند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مى شمرد.
همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه ششم آمده و جالب اين كه «تزكيه اخلاق» در آن مقدّم بر نماز و ياد خدا ذكر شده كه اگر تزكيه نفس و پاكى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نه ذكر خدا به جائى مى رسد و نه نماز روحانيّتى به بار مى آورد.
و بالاخره در آخرين آيه، از معلّم بزرگ اخلاق يعنى لقمان سخن مى گويد و از علم اخلاق به «حكمت» تعبير مى كند و مى گويد: «ما (موهبت بزرگ) حكمت را به لقمان داديم، سپس به او دستور داديم كه شكر خدا را در برابر اين نعمت بزرگ به جا آورد!(وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ اَنِ اشْكُرْلِلّهِ)».


با توجّه به اين كه ويژگى «لقمان حكيم» آن چنان كه از آيات سوره لقمان استفاده مى شود تربيت نفوس و پرورش اخلاق بوده است بخوبى روشن مى شود كه منظور از «حكمت» در اين جا همان «حكمت عملى» و آموزشهايى است كه منتهى به آن مى شود يعنى «تعليم» براى «تربيت»!
بايد توجّه داشت كه حكمت همان گونه كه بارها گفته ايم در اصل به معنى «لجام» اسب و مانند آن است; سپس به هر «امر بازدارنده» اطلاق شده است، و از آنجا كه علوم و دانشها و همچنين فضائل اخلاقى انسان را از بديها و كژيها باز مى دارد، اين واژه بر آن اطلاق شده است.
نتيجه


آنچه از آيات بالا استفاده مى شود اهتمام فوق العاده قرآن مجيد به مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس به عنوان يك مسأله اساسى و زيربنايى است كه برنامه هاى ديگر از آن نشأت مى گيرد; و به تعبير ديگر، بر تمام احكام و قوانين اسلامى سايه افكنده است.
آرى! تكامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترين هدفى است كه اديان آسمانى بر آن تكيه مى كنند، و ريشه همه اصلاحات اجتماعى و وسيله مبارزه با مفاسد و پديده هاى ناهنجار مى شمرند.


1 ـ تعريف علم اخلاق
در اين جا لازم است قبل از هر چيز به سراغ تعريف اخلاق برويم; «اخلاق» جمع «خُلْق» (بر وزن قُفل) و «خُلُق». (بر وزن افق) مى باشد، به گفته «راغب» در كتاب «مفردات»، اين دو واژه در اصل به يك ريشه باز مى گردد، خَلْق به معنى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مى بيند و خُلْق به معنى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مى شود.بنابراين مى توان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى انسان ناشى مى شود، نيز اخلاق گفته مى شود (اوّلى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).


«اخلاق» را از طريق آثارش نيز مى توان تعريف كرد، و آن اين كه «گاه فعلى كه از انسان سر مى زند، شكل مستمرّى ندارد; ولى هنگامى كه كارى بطور مستمر از كسى سر مى زند (مانند امساك در بذل و بخشش و كمك به ديگران) دليل به اين است كه يك ريشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ريشه را خلق و اخلاق مى نامند.
اينجاست كه «ابن مِسكَوَيه» در كتاب «تَهْذيبُ الاَْخْلاقِ وَتَطْهيرُ الاَْعْراقِ»، مى گويد: «خُلق همان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مى كند بى آن كه نياز به تفكّر و انديشه داشته باشد.»


همين معنى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب «حقايق» آورده است، آنجا كه مى گويد: «بدان كه خوى عبارت است از هيئتى استوار با نفس كه افعال به آسانى و بدون نياز به فكر و انديشه از آن صادر مى شود.»
و به همين دليل اخلاق را به دو بخش تقسيم مى كنند: «ملكاتى كه سرچشمه پديد آمدن كارهاى نيكو است و اخلاق خوب و ملكات فضيله ناميده مى شود، و آنها كه منشاَ اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملكات رذيله مى گويند.


و نيز از همين جا مى توان علم اخلاق را چنين تعريف كرد: «اخلاق علمى است كه از ملكات و صفات خوب و بد و ريشه ها و آثار آن سخن مى گويد» و به تعبير ديگر، «سرچشمه هاى اكتساب اين صفات نيك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى دهد».
البتّه همانطور كه گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از اين صفات نيز واژه «اخلاق» اطلاق مى شود; مثلا، اگر كسى پيوسته آثار خشم و عصبانيّت نشان مى دهد به او مى گويند: اين اخلاق بدى است، و بعكس هنگامى كه بذل و بخشش مى كند مى گويند:


اين اخلاق خوبى است كه فلان كس دارد; در واقع اين دو، علّت و معلول يكديگرند كه نام يكى بر ديگرى اطلاق مى شود.
بعضى از غربيها نيز علم اخلاق را چنان تعريف كرده اند كه از نظر نتيجه با تعريفهايى كه ما مى كنيم يكسان است، از جمله در كتاب «فلسفه اخلاق» از يكى از فلاسفه غرب به نام «ژكس» مى خوانيم كه مى گويد: «علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى به آن گونه كه بايد باشد.»(1)
در حالى كه بعضى ديگر كه بينشهاى متفاوتى دارند (مانند فولكيه) در تعريف علم اخلاق مى گويد: «مجموع قوانين رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مى تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.»(2)


اين سخن كسانى است كه براى ارزشهاى والاى انسانى اهمّيّت خاصّى قائل نيستند بلكه از نظر آنان رسيدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چيزى جز اسباب وصول به هدف نيست!
اصول مسائل اخلاقى در قرآن


قبل از ورود در اين بحث لازم است يك نگاه اجمالى به اصول مسائل اخلاقى در مكتبهاى ديگر بيندازيم.
1 ـ گروهى از فلاسفه قديم كه از بنيانگذاران علم اخلاق محسوب مى شوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند; و به تعبير ديگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه كرده اند:
1 ـ حكمت
2 ـ عفّت
3 ـ شجاعت
4 ـ عدالت


و گاه خداپرستى را هم به آن ضميمه كرده و آن را به پنج اصل رسانده اند.
بنيانگذار اين مكتب را «سقراط» مى توان شمرد; او معتقد بود:


«نيكوكارى (و اخلاق) بسته به تشخيص نيك و بد (يعنى دانائى) است، و فضيلت بطور مطلق جز دانش و حكمت چيزى نيست; امّا دانش چون در مورد ترس و بى باكى، يعنى آگاهى بر اين كه از چه چيز بايد ترسيد، و از چه چيز بايد نترسيد ملاحظه شود، «شجاعت» است، و هرگاه درباره تمنّاهاى نفسانى به كار رود «عفّت» خوانده مى شود، و هرگاه علم به قواعدى كه حاكم بر روابط مردم نسبت به يكديگر است منظور گردد
«عدالت» است، و اگر وظائف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود «ديندارى و خداپرستى» است. اين فضائل پنجگانه، يعنى حكمت، شجاعت، عفّت، عدالت و خداپرستى، اصول نخستينِ اخلاق سقراطى است.»


بسيارى از دانشمندان اسلام كه درباره علم اخلاق كتاب نوشته يا بحثهايى داشته اند، اين اصول چهارگانه يا پنجگانه را پذيرفته و دقّتهاى بيشترى روى آن به عمل آورده، و پايه هاى محكمترى براى آن چيده اند، و آن را مبناى نگرشهاى اخلاقى خود در همه زمينه ها قرار داده اند.


آنها در نگرش تازه خود به اين اصول مى گويند:
نفس و روح انسان داراى سه قوّه است:
1 ـ قوّه «ادراك» و تشخيص حقايق
2 ـ جاذبه يا نيروى جلب منافع و به تعبير ديگر «شهوت» (البتّه نه شهوت جنسى فقط، بلكه هرگونه خواسته اى به معنى وسيع كلمه).
3 ـ نيروى دافعه و به تعبير ديگر «غضب».


سپس اعتدال هر يك از سه قوّه را يكى از فضائل اخلاقى دانسته اند كه به ترتيب «حكمت» و «عفّت» و «شجاعت» ناميده اند.
سپس افزوده اند: هرگاه نيروى شهوت و غضب در اختيار قوّه ادراك و تميز نيك و بد قرار گيرد، «عدالت» حاصل مى شود كه اصل چهارم است.
به تعبير ديگر، تعادل هريك از قواى سه گانه مزبور به تنهائى فضيلتى است كه حكمت و عفّت و شجاعت نام دارد، و تركيب آنها با يكديگر، يعنى تبعيّت شهوت و غضب از نيروى ادراك، فضيلت ديگرى محسوب مى شود كه عدالت نام دارد; چرا كه بسيار مى شود، انسان، شجاعت كه حدّ اعتدال نيروى غضب است دارد ولى آن را بجا مصرف نمى كند(مثل اين كه آن را درجنگهاى بيهوده و بى هدف به كار مى گيرد، دراينجا شجاعت وجود دارد ولى عدالت نيست، امّا اگر اين صفت فضيلت (شجاعت) در راه يك هدف
عالى و عقلانى به كار گرفته شود، يعنى با حكمت آميخته گردد، عدالت به وجود مى آيد.


به اين ترتيب، اين گروه از دانشمندان اسلام، تمام فضائل و صفات برجسته انسانى را زير پوشش يكى از اين چهار اصل قرار داده اند، و عقيده دارند فضيلتى نيست جز اين كه تحت يكى از اين چهار عنوان جاى مى گيرد; و بعكس، رذائل همواره در طرف افراط و تفريط يكى از اين چهار فضيلت است.
براى توضيح بيشتر درباره اين مكتب اخلاقى به كتاب «احياءالعلوم» و «محجّة البيضاء» و ساير كتب معروف اخلاقى مراجعه شود.
نقد و بررسى


تقسيم فضائل به چهار شاخه اصلى كه در تحليل بالا آمده بر خلاف آنچه در ابتدا به نظر مى رسد، ريشه اسلامى مسلّمى ندارد; بلكه نتيجه تحليلهايى است كه دانشمندان اسلام از كلمات حكماى يونان گرفته و آن را تكميل كرده اند، هر چند در بعضى از روايات مرسله اشاره اى به آن ديده مى شود.
در روايتى كه به على(عليه السلام) نسبت داده شده است چنين مى خوانيم:
«اَلْفَضائِلُ اَرْبَعَةُ اَجْناس: اَحَدُها اَلْحِكْمَةُ وَقِوامُها فِى الْفِكْرَةِ، وَالثّانى اَلْعِفَّةُ وَقِوامُها فِى الشَّهْوَةِ، وَالثّالِثُ اَلْقُوَّةُ وَقِوامُها فِى الْغَضَبِ، وَالرّابِعُ اَلْعَدْلُ وَقِوامُهُ فى اِعْتِدالِ قُوى النَّفْسِ; فضائل چهار نوع است: يكى از آنها حكمت است كه ريشه آن در تفكّر مى باشد، دومى عفّت است كه اساس آن شهوت است، سومى قوّت است و اساس آن در غضب است، و چهارمى عدالت است و ريشه آن در اعتدال قواى نفسانيّه مى باشد.»


اين حديث گرچه هماهنگى كامل با تقسيمات چهارگانه علماى اخلاق ندارد، ولى نزديك به آن مى باشد; و همان گونه كه در بالا آمد حديث، مرسل است و از نظر سند خالى از اشكال نيست.
به هر حال، آنچه به علماى اخلاق يا حكماى يونان در اين تقسيم چهارگانه ايراد مى شود، جهات زير است:
1 ـ پـاره اى از ملكات اخـلاقى را ـ كه به يقين جزء فضائل است ـ به زحمت مى توان در اين چهار اصل جاى داد; مثلا، «حسـن ظن يا خوشبينى» يكى از فضـائل است و نقطـه مقابل آن «بدبينى و بدگمانى و سوءظن» است، اگر بنا باشد در شاخه هاى بالا جا بگيـرد، بايد در شـاخه حكمت واقع شود، در حالى كه حسن ظن را نمى توان جزء حكـمت شمـرد; زيـرا خوشبينى و حسـن ظـن با تشخيص صحيح نسبت به واقعيّات «دوتا است» بلكه گاه به روشنى از آن جـدا مى شود، به اين معنى كه قـرائن ظنّـى بر صـدور گناه و خطا از كسى آشكار باشد ولى به حسن ظن و خوشبينى آنها را ناديده مى گيرد.


همچنين صبر در برابر مصائب و شكر در مقابل نعمتها، بى شك از فضائل است; در حالى كه نه مى توان آنها را در قوّه تشخيص و ادراك جاى داد، و نه در مسأله جذب منافع يا دفع مضار، بخصوص اگر شخص صابر و شاكر براى ارزش ذاتى اين صفات پايبند به آن باشد، نه براى منافعى كه در آينده از آنها عايد مى شود.
و نيز شايد كم نباشد صفات ديگرى كه جزء فضائل است و به زحمت مى توان آنها را در آن شاخه هاى چهارگانه قرار داد.


2 ـ «حكمت» را جزء اصول فضائل اخلاقى و افراط و تفريط در آن را جزء رذائل اخلاقى شمرده اند، در حالى كه حكمت، بازگشت به تشخيص واقعيّتها مى كند و اخلاق مربوط به عواطف و غرائز و ملكات نفس است نه ادراكات عقل، و لذا هرگز در مورد افراد خوش فكر تعبير به حسن اخلاق نمى شود.
اخلاق مى تواند ابزارى براى عقل بوده باشد ولى عقل و درك خوب جزء اخلاق نيست; يا به تعبير ديـگر، عقل و قـوّه ادراك راهنماى عـواطف و غرائز انسـان است، و بـه آنها شـكل مى دهد و اخلاق كيفيّتـهايى است كه بر اين غرائـز و اميـال عارض مى گـردد.


3 ـ اصرار بر اين كه هميشه فضائل اخلاقى، حدّ وسط در ميان افراط و تفريط است نيز صحيح به نظر نمى رسد، هرچند غالباً چنين است، زيرا مواردى پيدا مى كنيم كه افراطى
براى آن وجود ندارد; مثلا، قوّه عقليّه هر چه بيشتر باشد بهتر است، و افراطى براى آن تصوّر نمى شود; و اين كه «جربزه» را افراط در قوّه عقليّه گرفته اند صحيح نيست، زيرا «جربزه» از كثرت فهم و هوش ناشى نمى شود، بلكه نوعى كجروى و انحراف و اشتباه در مسائل به خاطر عجله در قضاوت يا مانند آن است.


پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از نظر قدرت عقل و فكر به قدرى بالا بود كه از ايشان تعبير به عقل كل مى شود، آيا اين بر خلاف فضيلت است!
درست است كه عقل و هوش فراوان گاه سبب درد و رنجهايى مى شود كه افراد بى خبر و غافل و ناآگاه از آن آسوده اند ولى به هر حال جزء فضائل محسوب مى شود.
همچنين «عدالت» را جزء فضائل اخلاقى شمردند و افراط و تفريط آن را «ظلم» و انظلام (پذيرش ظلم) مى دانند در حالى كه قبول ظلم و تن در دادن به آن هرگز افراط در عدالت نيست، و از مقوله ديگرى محسوب مى شود.


بنابراين، مسأله حدّ وسط بودن صفات فضيلت در برابر افراط و تفريطهاى صفات رذيلت گرچه در غالب موارد قابل قبول است، امّا هرگز نمى توان آن را يك حكم عام شمرد، و آن را به عنوان يك اصل اساسى در بحثهاى اخلاقى پذيرفت.
نتيجه: اصول چهارگانه اى كه قدماء براى اخلاق شمرده اند و در واقع تكميلى است بر آنچه فلاسفه يونان قديم داشته اند، نمى تواند به عنوان يك الگوى جامع براى تقسيم صفات اخلاقى شمرده شود، هر چند نسبت به بسيارى از مسائل اخلاقى صادق است.
بازگشت به اصول اخلاقى در قرآن


اكنون به بررسى اصول اخلاقى در قرآن باز مى گرديم. مى دانيم قرآن مجيد به صورت يك كتاب كلاسيك تنظيم نشده كه فصول و ابواب و مباحثى به شكل اين گونه كتابها داشته باشد، بلكه مجموعه اى از وحى آسمانى است كه به تدريج و بر حسب نيازها و ضرورتها نازل شده است، ولى مى توان آن را با استفاده از روش تفسير موضوعى در چنين قالبهايى ريخت.
از تقسيم هايى كه از مجموع آيات قرآن استفاده مى شود اين است كه اصول اخلاق را مى توان در چهار بخش خلاصه كرد:
1 ـ مسائل اخلاقى در ارتباط با خالق
2 ـ مسائل اخلاقى در ارتباط با خلق
3 ـ مسائل اخلاقى در ارتباط با خويشتن
4 ـ مسائل اخلاقى در ارتباط با جهان آفرينش و طبيعت


مسأله شكرگزارى (شكر منعم) و خضوع در مقابل خداوند و رضا و تسليم در برابر فرمان او و مانند اينها، جزء گروه اوّل است.
تواضع و فروتنى، ايثار و فداكارى، محبّت و حسن خلق، همدردى و همدلى و مانند آن، از گروه دوم مى باشد.
پاكسازى قلب از هرگونه ناپاكى و آلودگى، و مدارا با خويشتن در برابر تحميل و فشار بر خود و امثال آن، از گروه سوم است.
عدم اسراف و تبذير و تخريب مواهب الهى و مانند آن، از گروه چهارم است.


همه اين اصول چهارگانه، شاخه هايى در قرآن مجيد دارد كه در بحثهاى موضوعى آينده در تك تك مباحث اخلاقى به آن اشاره خواهد شد.
البتّه اين شعب چهارگانه با شعب چهارگانه اى كه در كتاب «اسفار» فيلسوف معروف «ملاّصدرا شيرازى» و پيروان مكتب او آمده است، متفاوت است. آنها مطابق روش معروف خود كه انسان را در مسير سعادت به مسافرى تشبيه مى كنند و مسائل خودسازى را به سير و سلوك تعبير مى نمايند، براى انسان چهار سفر قائل شده اند:
او مى گويد سالكان از عرفا و اولياء اللّه چهار سفر دارند:


1 ـ سفر از خلق به سوى حق (السّفر من الخلق الى الحقّ)
2 ـ سفر به حق در حق (السّفر بالحقّ فى الحقّ)
3 ـ سفر از حق به سوى خلق به وسيله حق (السّفر من الحقّ الى الخلق بالحقّ)
4 ـ سفر به حق در خلق (السّفر بالحقّ فى الخلق)


ناگفته پيداست كه اين سفرهاى اربعه يا مراحل چهارگانه خودسازى و سير و سلوك الى اللّه، راه ديگرى را مى پيمايد، هر چند شباهتهايى در پاره اى از قسمتها ميان آن و شاخه هاى چهارگانه اخلاق كه در سابق به آن اشاره كرديم وجود دارد.


در قرآن مجيد مجموعه آياتى وجود دارد كه به نظر مى رسد اصول كلّى اخلاق در آن ترسيم شده است.از جمله، مجموعه آيات سوره لقمان است، كه از اين آيه شروع مى شود:
«وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ اَنِ اشْكُرْلِلّهِ; ما به لقمان حكمت بخشيديم (و به او الهام كرديم) شكر خدا را به جاى آور!» (سوره لقمان، آيه 12)
در زمينه معارف و عقائد، نخست سخن از شكر منعم مى گويد، و مى دانيم مسأله شكر منعم، نخستين گام در طريق شناخت خداست; و به تعبير ديگر ـ همان گونه كه علماى علم عقائد و كلام تصريح كرده اند ـ انگيزه حركت به سوى شناخت خداوند همان مسأله شكر نعمت است; چرا كه انسان، هنگامى كه چشم باز مى كند خود را غرق نعمتهاى فراوانى مى بيند، و بلافاصله وجدان او وى را به شناخت بخشنده نعمت دعوت مى كند، و اين آغاز راه براى معرفة اللّه است.


سپس به سراغ مسأله توحيد مى رود، و با صراحت مى گويد: «لاتُشْرِكْ بِاللّهِ اِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيِمٌ; چيزى را همتاى خدا قرار نده كه شرك ظلم عظيمى است!»
و در مرحله ديگر، سخن از معاد مى گويد كه دومين پايه مهمّ معارف دينى است; مى گويد: «يابُنَىَّ اِنَّها اِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل فَتَكُنْ فِى صَخْرَة اَوْ فِى السَّمواتِ اَوْ فِى الاَْرْضِ يَأْتِ بِها اللّهُ; پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (عمل نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا گوشه اى از آسمانها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب) حاضر مى سازد!» (سوره لقمان، آيه 16)


سپس به اصول اساسى اخلاق و حكمت عملى پرداخته و به امور زير اشاره مى كند:
1 ـ مسأله احترام نسبت به پدر و مادر، و شكرگزارى از آنها به دنبال شكر پروردگار (وَوَصَّيْنا اْلاِنْسانَ بِوالِدَيْهِ.... اَنِ اشْكُرْلى وَلِوالِدَيْكَ) (سوره لقمان، آيه 14)
2 ـ اهميّت دادن به نماز و رابطه با پروردگار و نيايش و خضوع در برابر او (اَقِمِ الصَّلوةَ) (سوره لقمان، آيه 17)
3 ـ امر به معروف و نهى از منكر (وَاْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ) (سوره لقمان، آيه 17)
4 ـ صبر و شكيبايى در مقابل حوادث تلخ زندگى (وَاصْبِرْ عَلى ما اَصابَكَ) (سوره لقمان، آيه 17)


5 ـ حسن خلق در برابر مردم (وَلاتُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنّاسِ) (سوره لقمان، آيه 18)
6 ـ تواضع و فروتنى و ترك تكبّر در برابر خدا و خلق (وَلاتَمْشِ فِى الاَْرْضِ مَرَحاً اِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ كُلَّ مُخْتال فَخُور) (سوره لقمان، آيه 18)
7 ـ ميانه روى و اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن (و همه چيز) (وَاقْصِدْ فِى مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ) (سوره لقمان، آيه 19)
به اين ترتيب، مشاهده مى كنيم كه قسمت عمده اى از فضائل اخلاقى، به عنوان حكمت لقمان در آيات منعكس است كه شامل شكر و صبر و حسن خلق و تواضع و ميانه روى و دعوت به نيكيها و مبارزه با بديها مى شود، كه ضمن هفت آيه توضيح داده شده است. (آيه 13 تا 19)


در آيات سه گانه سوره انعام كه از آيه 151 شروع و به 153 ختم مى شود، ده فرمان مهم بيان شده است، كه قسمت مهمّى از اصول اخلاقى را در برگرفته از جمله: ترك ظلم و ستم، نسبت به فرزندان، ايتام، عموم مردم; و رعايت عدالت در برابر هر كس، و ترك جانبدارى تعصّب آلود از نزديكان و بستگان و دوستان در برابر نقض اصول عدالت، و نيز پرهيز از زشتكاريهاى ظاهر و باطن و همچنين حق شناسى در برابر پدر و مادر، و پرهيز از آنچه موجب تفرقه مى شود، و نيز اجتناب از هرگونه شرك.(1)
* * *
«نيّت» و «اخلاص نيّت»
بسيارى از علماى اخلاق در آغاز بحثهاى اخلاقى سخن از «نيّت» و «اخلاص نيّت» به ميان آورده اند و اين دوا را از يكديگر جدا ساخته اند; نيّت را چيزى و اخلاص نيّت را چيزى ديگر شمرده اند; ولى هنگام بحث از اين دو، تفاوت روشنى بيان نكرده اند و مباحث خلوص نيّت را در بحث نيّت آورده اند، به گونه اى كه تميز ميان مفهوم اين دو مشكل است.
براى تفكيك اين دو، مى توان چنين گفت: منظور از «نيّت» همان عزم راسخ و اراده محكم براى انجام كار است، قطع نظر ازاين كه انگيزه الهى درآن باشد ياانگيزه هاى مادّى.


بديهى است كار هنگامى به ثمر مى رسد كه انسان با اراده قوى و خلل ناپذير و عزمى راسخ وارد آن شود; تحصيل دانش، تجارت، زارعت، كارهاى توليدى، كارهاى اجتماعى و سياسى و خلاصه هر عمل مثبتى هنگامى به نتيجه مى رسد كه با ترديد و دو دلى آغاز نشود; و اين در صورتى ممكن است كه انسان قبلاً روى برنامه اى كه مى خواهد انجام دهد مطالعه كافى داشته باشد; از منافع كار و نتائج و شرايط و موانع احتمالى آن كاملاً مطلّع باشد، و با اراده قوى وارد عمل شود،و با گامهاى استوار و محكم به سوى مقصد حركت كند.
در طريق تهذيب اخلاق و سير سلوك الى اللّه نيز اراده و نيّت قاطع لازم است. افراد سست اراده هرگز به جايى نمى رسند، و با برخورد به اندك مانعى از راه مى مانند; اصولاً اراده ضعيف نيروى انسان را نيز تضعيف مى كند و بعكس اراده قوى تمام نيروها و استعدادهاى درون را بسيج مى نمايد و انسان را به سوى مقصد به حركت در مى آورد.


اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن تعبير به «عزم» شده است و پيامبران بزرگ الهى به خاطر اراده نيرومندشان «اولوا العزم» ناميده شده اند.
قـرآن خطاب به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى گويد: «فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ; (نخست با يارانت مشورت كن) و هنگامى كه تصميم گرفتى (محكم بايست و) توكّل بر خدا كن!» (سوره آل عمران، آيه 159)


در مورد حضرت آدم(عليه السلام) مى فرمايد: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا اِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً; ما از آدم پيمان گرفته بوديم (كه نزديك درخت ممنوع نشود و فريب شيطان را نخورد) ولى او فراموش كرد،و عزم و اراده محكمى (براى وفاى به عهد) در او نيافتيم.» (سوره طه، آيه 115)
در روايات اسلامى نيز اشارات قابل ملاحظه اى به اين معنى شده است:


از جمله، در يكى از دعاهاى ماه رجب از امام كاظم(عليه السلام) مى خوانيم: «وَ قَدْ عَلِمْتُ اَنَّ اَفْضَلَ زادِ الرَّاحِلِ اِلَيْكَ عَزْمُ اِرادَة يَخْتارُكَ بِها وَ قَدْ ناجاكَ بِعَزْمِ الاِْرادَةِ قَلْبِى; من بخوبى مى دانم كه برترين زاد و توشه رهروان راه تو، اراده محكمى است كه تو را به وسيله آن برگزيند، و دل من با اراده محكم به مناجات تو پرداخته است.»
و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «اِنَّما قَدَّرَ اللّهُ عَوْنَ الْعِبادِ عَلى قَدْرِ نِيّاتِهِمْ فَمَنْ صَحَّتْ نِيَّتُهُ تَمَّ عَوْنُ اللّهِ لَهُ، وَ مَنْ قَصُرَتْ نِيَّتُهُ قَصُرَ عَنْهُ الْعَوْنُ بِقَدْرِ الَّذِى قَصَّرهُ; خداوند به قدر نيّتهاى بندگان به آنها كمك مى كند، كسى كه نيّت صحيح و اراده محكمى داشته باشد، يارى خداوند براى او كامل خواهد بود، و كسى كه نيّتش ناقص باشد به همان اندازه يارى الهى در حقّ او كم خواهد شد.»


در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «ما ضَعُفَ بَدَنٌ عَمّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّةُ; هنگامى كه نيّت محكم و قوى باشد، بدن (از پذيرش كارهاى سخت و سنگين در راه وصول به مقصود) ضعيف و ناتوان نخواهد شد.»
اين حديث بخوبى نشان مى دهد كه تصميم و عزم راسخ در كارها چگونه قدرت و توان جسمى را بالا مى برد و به انسان نيرو و توان مى بخشد.
يكى از ديگر از معانى «نيّت» تفاوت انگيزه ها در انجام اعمالى است كه ظاهراً يكسان
است; مثلاً، انسانى كه به جهاد مى رود، ممكن است انگيزه او كسب غنائم يا برترى جويى باشد، همان گونه كه ممكن است نيّت او يارى آئين حق و دفع ظلم ظالم و خاموش كردن آتش فتنه باشد.


در هر دو صورت در ظاهر حركت واحدى انجام مى گيرد، حركت به سوى ميدان جنگ و نبرد با دشمن، ولى اين دو نيّت از زمين تا آسمان با يكديگر فرق دارد.
روى همين جهت، دستور داده شده است كه در ابتداى راه، انسان بايد نيّت خود را روشن سازد و اصلاح كند.
سالكان راه خدا نيز بايد دقيقاً به نيّت خود توجّه داشته باشند; آيا هدف اصلاح خويشتن و تكامل جنبه هاى اخلاق و رسيدن به مقام قرب الى اللّه است يا هدف رسيدن به كرامات و خارق عادات و برترى جويى بر مردم از اين طريق مى باشد.


حديث معروف اِنَّمَا الاَْعْمالُ بِالنِّيّاتِ اشاره به همين معنى است، چرا كه دقّت در ذيل حديث، مفهوم و معنى آن را روشن مى سازد; در بحارالانوار از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)چنين نقل شده است كه فرمود: «اِنَّمَا الاَْعْمالُ بِالنِّيّاتِ وَ اِنّما لِكُلِّ امْرِء مانَوى فَمَنْ كانَتْ هِجْرَتُهُ اِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ اِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ مَنْ كانَ هِجْرَتُهُ اَلى دُنْيا يُصِيْبُها اَوِ امَرأَة يَتَزَوَّجُها فَهِجُرَتُهُ اِلى ما هاجَرَ اِلَيْهِ; ارزش اعمال بستگى به نيّتها دارد و بهره هركس از عملش مطابق نيّت اوست، كسى كه به خاطر خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) هجرت كند، هجرت به سوى خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده است. و كسى كه به خاطر رسيدن به مال دنيا يا به دست آوردن همسرى، هجرت كند بهره اش همان چيزى است كه به سوى آن هجرت كرده است.»


حديث«عَلى قَدْرِ النِّيَّةِ تَكُونُ مِنَ اللّهِ عَطِيَّةٌ; عطاياى الهى به اندازه نيّت انسان است.»
كه از على(عليه السلام) نقل شده مى تواند اشاره اى به اين معنى يا معنى سابق باشد.
از مجموع آنچه در اين بحث آمد بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه براى پيروزى در هركار و رسيدن به مقصود ـ مخصوصاً در كارهاى مهم ـ تصميم و عزم راسخ و استحكام نيّت و قوّت اراده لازم است، و تا اين معنى حاصل نشود،سعى و تلاش انسان بى حاصل يا كم حاصل است.


آنها كه مى خواهند در طريق اصلاح نفسوتهذيب اخلاق گام بردارند نيز از اين قاعده مستثنا نيستند.بايد با اراده آهنين كار را شروع كنند;و با توكّل بر خداوند بزرگ پيش بروند.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه قوّت و قدرت اراده كه در بالا به آن اشاره شد چگونه به دست مى آيد؟
پاسخ اين سؤال روشن است، راه اصلى آن انديشه و تفكّر در نتائج كار و عظمت هدف و بزرگى مقصد است; هرگاه انسان تحليل روشنى در اين زمينه داشته باشد و مقصود را بخوبى بشناسد و از اهمّيّت آن آگاه و با خبر باشد، با اراده اى قوى و عزمى استوار در اين راه گام مى نهد.


هرگاه انسان درست فكر كند كه ارزش وجود او جز به فضائل اخلاقى نيست و هدف آفرينش انسان چيزى جز تكامل اخلاق و قرب الى اللّه نمى باشد، و هر لحظه از اين هدف مهم غافل شود، عقب گرد و سقوط او آغاز خواهد شد، هر اندازه اين حقيقت را بهتر بشكافد و باور كند گامهاى او، در اين راه استوارتر خواهد بود.
در يك جمله بايد گفت: اراده هاى قوى، از معرفت كامل و توجّه به اهمّيّت هدف سرچشمه مى گيرد.
اخلاص
منظور از «اخلاص» همان خلوص نيّت است، و منظور از خلوص نيّت اين است كه انگيزه تصميم گيرى تنها خدا باشد و بس.
ممكن است كسانى داراى اراده هاى محكم براى انجام مقاصدى باشند، ولى انگيزه آنها رسيدن به اهداف مادّى باشد; امّا سالكان راه خدا كسانى هستند كه اراده نيرومند آنان آميخته با خلوص نيّت، و برخاسته از انگيزه هاى الهى است.
در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى، به كمتر چيزى به اندازه اخلاص نيّت اهمّيّت داده شده است. در جاى جاى قرآن مجيد و كلمات معصومين(عليهم السلام) سخن از اخلاص نيّت به ميان آمده، و عامل اصلى پيروزى در دنيا و آخرت شمرده شده است; و اصولاً از نظر اسلام هر عملى بدون اخلاص نيّت بى ارزش است. اين از يك سو.
از سوى ديگر، مسأله اخلاص از مشكلترين كارها شمرده شده به گونه اى كه تنها اولياء اللّه و بندگان خاصّ خدا به اخلاص كامل مى رسند، هرچند اخلاص در هر مرحله اى محبوب و مطلوب است.


بهتر است در اينجا نخست به سراغ قرآن مجيد برويم و گوشه اى از آيات مربوط به اخلاص را كه ويژگيهاى خاصّى دارد از نظر بگذرانيم:
در آيات متعدّدى از قرآن، سخن از مخلِصين (خالصان) يا مخلَصين (خالص شدگان!) به ميان آمده، و آنها را با تعبيرات گوناگون و پرمعنى توصيف و تمجيد مى كند، از جمله:
1 ـ در آيه 5 سوره بيّنه مى خوانيم: «وَ مااُمِرُوا اِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ و َ يُقيمُوا الصَّلوةَ وَ يُؤتُوا الزَّكوةَ وَ ذلِكَ دِيْنُ الْقَيِّمَةِ; به آنها دستورى داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را خالص كنند و از شرك به توحيد باز گردند نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند; و اين است آيين مستقيم و پايدار!»
با توجّه به اين كه دين مفهوم گسترده اى دارد كه عقايد و اعمال و درون و برون را همگى شامل مى شود، و با توجّه به اين كه ضمير در «ما اُمُِروا» به همه پيروان مذاهب آسمانى برمى گردد، و با توجّه به اين كه: اخلاص و نماز و زكات در آيه به عنوان تنها دستورهاى الهى به همه آنها است، اهمّيّت اين موضوع كاملاً روشن مى شود، اين تعبير نشان مى دهد كه همه دستورهاى الهى از حقيقت توحيد و اخلاص سرچشمه مى گيرد.


2 ـ در جاى ديگر همه مسلمانها را مخاطب ساخته و مى فرمايد: «فَادْعُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَو كَرِهَ الكافِرُونَ; خداوند (يگانه) را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد، هرچند كافران ناخشنود باشند.» (سوره غافر، آيه 14)
3 ـ در جاى ديگر، شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را مخاطب ساخته و بطور قاطع به او
دستور مى دهد: «قُلْ اِنِّى اُمِرْتُ اَنْ اَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَّهُ الدِّينَ; بگو من مأمورم خدا را پرستش كنم، در حالى كه دينم را براى او خالص كرده باشم!» (سوره زمر، آيه 11)
از اين آيات و آيات متعدّد ديگر كه همين معنى را مى رساند بخوبى استفاده مى شود كه اخلاص اساس دين و شالوده محكم و ركن ركين آن است.
درباره مخلَصان (خالص شدگان) كه تفاوت آن را با مخلِصين (خالصان) شرح خواهيم داد، تعبيراتى از اين مهمتر ديده مى شود:


1 ـ در آيه 39 و 40 سوره حجر مى خوانيم كه شيطان بعد از رانده شدن از درگاه خدا، از سر لجاجت و خيره سرى عرض مى كند: «وَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ ـ اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ; من همه آنها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را!»


اين تعبير نشان مى دهد كه موقعيّت بندگان مخلَص آن چنان تثبيت شده است كه حتّى شيطان افسونگر و لجوج طمع خود را از آنها بريده است.
2 ـ در آيه 39 و40 سوره صافّات، وعده پاداش فوق العاده اى كه جز خدا از آن آگاه نيست به آنان داده شده، مى فرمايد: «وَ ما تُجْزَونَ اِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ـ اِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصينَ; شما جز به آنچه انجام مى داديد جزا داده نمى شويد، مگر بندگان مخلص خدا (كه رابطه اى ميان اعمال و جزاى آنها نيست، و بر سرخوان نعت الهى بى حساب پاداش مى گيرند.)»
3 ـ در آيه 127 و 128 همين سوره (صافّات) مقام مخلَصين را چنان والا شمرده كه از حضور در دادگاه الهى در قيامت معافند (و يكسره به بهشت جاويدان پروردگار روانه مى شوند!)
4 ـ در آيه 159 و 160 همين سوره تنها بيان و توصيف مخلَصين را شايسته ذات پروردگار شمرده است، كه نشان عمق واقعى معرفت آنان است; مى فرمايد: «سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ ـ اِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصينَ; منزّه است خداوند از آنچه آنها توصيف مى كنند، مگر (توصيف) بندگان مخلص خدا!»


5 ـ در آيه 24 سوره يوسف، هنگامى كه سخن از حمايت الهى در برابر وسوسه هاى خطرناك همسر عزيز مصر به ميان مى آورد، مى فرمايد: «كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الفَحْشاءَ اِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ; اينچنين كرديم، تا بدى و زشتى را از او دور سازيم; چرا


كه او از بندگان مخلَص ما بود.»
در اين كه ميان «مخلِص» و «مخلَص» («خالصان» و «خالص شدگان») چه تفاوتى وجود دارد؟ سخنهايى گفته شده است; ولى شايد بهترين تفسير در اين زمينه اين باشد كه «مخلِصان» كسانى هستند كه خود در راه خالص سازى خويشتن از هرگونه آلودگى به شرك و انگيزه هاى غير الهى، و رذائل اخلاقى گام مى نهند، و تا آنجا كه در توان دارند پيش مى روند; امّا «مخلصان» كسانى هستند كه امدادهاى الهى و عنايات ربّانى، آخرين ناخالصيهاى وجودشان از ميان مى برد، و به لطف پروردگار از هر نظر خالص مى شوند.
توضيح اين كه: ناخالصيها در وجود انسان در واقع دو گونه است:


گونه اى از آن طورى است كه انسان از آن آگاه مى شود، و توان بر طرف ساختن آن را دارد، ودر اين راه مى كوشدوتلاش مى كند وموفّق به اخلاص نيّت وعقيدهو عمل مى شود.
امّا گونه اى ديگر از آن بقدرى مخفى و مرموز است كه انسان توانايى بر تشخيص، و در صورت تشخيص، توانايى بر پاكسازى آن ندارد; همان گونه كه در روايت معروف نبوى وارده شده: «اِنَّ الشِّرْكَ اَخْفى مِنْ دَبيبِ النَّمْلِ عَلى صَفاة سَوْداء فى لَيْلَة ظَلْماءَ; شرك (و نفوذ آن در اعمال) مخفى تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك!»(1)
در اين گونه موارد هرگاه لطف الهى شامل حال سالكان راه نشود، از اين گذرگاه صَعْبُ الْعُبُور گذر نخواهند كرد، و در ناخالصيها مى مانند; امّا گويى خداوند جايزه كسانى را كه در اخلاص خويش تا آخرين مرحله توان و قدرت مى كوشند، اين قرار داده كه باقى مانده راه را تنها با عنايت او بپويند، و اين مخلِصان را مخلَص كند.


هنگامى كه انسان به اين مرحله برسد ديگر در برابر وساوس شياطين و هواى نفس بيمه خواهد شد، و طمع شيطان از او بريده مى شود، و شيطان در برابر اين افراد رسماً اظهار عجز مى كند.
اينجاست كه از خوان نعمت الهى بى حساب بهره مى گيرند، و توصيف آنها درباره صفات جلال و جمال پروردگار، رنگ توحيد خالص به خود مى گيرد، و طبيعى است كه
در قيامت نيز بدون حساب وارد بهشت مى شوند چرا كه حساب خود را در اين جهان صاف كرده اند.


اين همان است كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) طبق بعضى از خطب نهج البلاغه بدان اشاره كرده، و در توصيف بندگان شايسته پروردگار مى فرمايد: «قَدْ اَخْلَصَ لِلّهِ فَاسْتَخْلَصَ; يكى از صفات برجسته آنان اين است كه خويش را براى خدا خالص كرده، و خداوند خلوص او را پذيرفته (و به مرحله نهايى رسانيده است).
به همين دليل درباره پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله) در حديثى چنين آمده است: «فَعِنْدَ ذلِكَ اِسْتَخْلَصَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لِنُبُوَّتِهِ وَ رِسالَتِهِ مِنَ الشَّجَرَةِ الْمُشَرَّفَةِ الطَيِّبَةِ ... مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله)اُختَصَّهَ لِلّنُبُوَّةِ وَ اصطَفاهُ بِالِرّسالَةِ; در اين هنگام خداوند بزرگ محمد(صلى الله عليه وآله) را براى نبوّت و رسالتش از شجره پر ارزش پاك برگزيد و خالص گردانيد.»
و در حديث ديگرى كه از بعضى معصومان(عليهم السلام) روايت شده مى خوانيم: «وَجَدُتُ اِبْنَ آدَمَ بَيْنَ اللّهِ وِ بَيْنَ الشَّيطانِ فَاِنْ اَحَبَّهُ اللّهُ تَقَدَّسَتْ اَسُمائَهُ، خَلَّصَهُ وَ اسْتَخْلَصَهُ وَ اِلاّ خَلّى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عَدُوِّهِ; فرزندم آدم را در ميان خدا و شيطان مى بينم، اگر خداوند متعال او را (به سبب تلاش و كوشش در راه اخلاص) دوست دارد، خالص و مخلصش مى سازد، وگرنه او را در برابر شيطان، رها مى سازد.»


كوتاه سخن اين كه: مسأله خلوص و اخلاص در نيّت و اعتقاد و اخلاق و عمل، از مهمترين گامها و اساسى ترين پايه هاى تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه است.
جُبن و شجاعت
اشاره
ديگر از رذايل اخلاقى ترس بيجاست كه مايه ذلّت و زبونى و عقب افتادگى انسانها مى باشد، نيروهاى بالفعل و بالقوّه او را بر باد مى دهد، و دشمن را بر انسان مسلّط مى سازد.
نقطه مقابل آن شجاعت و شهامت است كه مهمترين كليد پيروزى و اساسى ترين پايه سربلندى و عظمت انسانهاست، نه تنها در ميدان جنگ كه در ميدان هاى سياست و اجتماع و حتّى مباحث علمى، شجاعت نقش كليدى را دارد، و به همين دليل علماى اخلاق به طور گسترده از «جبن» و «شجاعت» سخن گفته اند و عوامل و نتايج و آثار و پيامدهاى هر يك را مورد تحليل و بررسى قرار داده اند.


در كتب پيشينيان علم اخلاق، شجاعت يكى از اركان چهارگانه فضايل، و ترس يكى از رذايل چهارگانه شمرده شده است.
در تاريخ انبياى بزرگ، و پيروان راستين آنها مظاهر شجاعت به خوبى نمايان است، آرى آنها اسطوره هاى مقاومت و شجاعت بودند و سرمشق خوبى براى همه انسانها.
با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى گرديم و جلوه هاى اين فضيلت اخلاقى و مظاهر شوم خصلت ترس، آن رذيله اخلاقى را در لابه لاى آيات، و در جاى جاى قرآن مجيد مورد بررسى قرار مى دهيم:


1ـ در داستان ابراهيم(عليه السلام) چنين مى خوانيم:
وَ لَقَدْ آتَيْنَا اِبْرَاهيِمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عَالِمِينَ * اِذْ قَالَ لاَِبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ الَّتمَاثِيلُ الَّتِى اَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ * قَالُوا وَجَدْنَا آبَائَنَا لَهَا عَابِدِينَ * قَالَ لَقَدْ كُنْتُمْ اَنْتُمْ وَ آبَائُكُمْ فِى ضَلاَل مُبِين * قَالُوا اَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ اَمْ اَنْتَ مِنَ اللاّعِبِينَ * قَالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الاَْرْضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ وَ اَنَا عَلَى ذَلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ * وَ تَاللهِ لاََكِيدَنَّ اَصْنَامَكُمْ بَعْدَ اَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ * فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً اِلاّ كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ اِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (سوره انبياء،آيات51 تا 58)
2ـ در مورد موسى بن عمران(عليه السلام) چنين مى خوانيم:


...يَا مُوسَى لاَتَخَفْ اِنِّى لاَيَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ (سوره نمل،آيه10)
3ـ درباره قوم طالوت و سربازان شجاع قومش چنين مى خوانيم:
...فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُلاَقُوا اللهِ كَمْ مِنْ فِئَة قَلِيلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةَ بِاِذْنِ اللهِ وَ اللهُ مَعَ الصَّابِرِينَ * وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا اَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَ ثَبِّتْ اَقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرينَ (سوره بقره،آيات 249 و 250)


4ـ در مورد ياران پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و شجاعان با ايمان و مدّعيان دروغين ترسو نيز چنين مى خوانيم:
وَ اِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ يَا اَهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِىَّ يَقُولُونَ اِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَ مَا هِىَ بِعَوْرَة اِنْ يُرِيدُونَ اِلاّ فِرَاراً * وَ لَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الاَْحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ مَا زَادَهُمْ اِلاّ اِيمَاناً وَ تَسْلِيماً (سوره احزاب،آيات13و22)
5 ـ و در جاى ديگر در همين زمينه آمده است:


قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا اِلاّ اِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ اَنْ يُصِيبَكُمُ اللهُ بِعَذَاب مِنْ عِنْدِهِ اَوْ بِاَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا اِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ (سوره توبه،آيه52)
6 ـ درباره گروهى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:
اَلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ اِيمَاناً وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ * اِنَّمَا ذَلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ اَوْلِيَائَهُ فَلاَتَخَافُوهُمْ وَ خَافُونِ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (سوره آل عمران،آيات173و175)
7ـ اَلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لاَيَخْشَوْنَ اَحَداً اِلاَّ اللهَ وَ كَفَى بِاللهِ حَسِيباً (سوره احزاب،آيه39)


ترجمه
1ـ ما وسيله رشد ابراهيم(عليه السلام) را از قبل به او داديم، و از(شايستگى) او آگاه بوديم ـ آن هنگام كه به پدرش(آزر) و قوم او گفت: «اين مجسّمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد؟!» ـ گفتند: «ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند» ـ گفت: «مسلّماً هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد!» ـ گفتند: «آيا مطلب حقّى براى ما آورده اى يا شوخى مى كنى؟!» ـ گفت: «(كاملا حق آورده ام) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من بر اين امر از گواهانم! ـ و به خدا سوگند در غياب شما نقشه اى براى نابودى بتهايتان مى كشم! ـ سرانجام(با استفاده از يك فرصت مناسب) همه آنها ـ جز بت بزرگشان ـ را قطعه قطعه كرد تا شايد سراغ او بيايند(و او حقايق را بازگو كند)!».


2ـ «... اى موسى! نترس كه رسولان در نزد من نمى ترسند»!
3ـ «... سپس هنگامى كه او(طالوت) و افرادى كه با او ايمان آورده بودند(و از بوته آزمايش، سالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند(از كمى نفرات خود ناراحت شدند و عدّه اى) گفتند: «امروز
ما توانايى مقابله با «جالوت» و سپاهيان او را نداريم» امّا آنها كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد(و به روز رستاخيز ايمان داشتند) گفتند: «چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا، بر گروههاى عظيمى پيروز شدند! و خداوند با صابران(و استقامت كنندگان) است» ـ و هنگامى كه در برابر «جالوت» و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: «پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت بدار! و ما را بر جمعيّت كافران پيروز بگردان»!


4ـ و(نيز) به خاطر آوريد زمانى را كه گروهى از آنها(منافقان) گفتند: «(اى اهل يثرب) اى مردم مدينه! اينجا جاى توقّف شما نيست، به خانه هاى خود بازگرديد!» و گروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: «خانه هاى ما بى حفاظ است!» در حالى كه بى حفاظ نبود، آنها فقط مى خواستند(از جنگ) فرار كنند ـ (امّا) مؤمنان وقتى لشكر احزاب را ديدند گفتند: «اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده داده و خدا و رسولش راست گفته اند!» و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنان نيفزود.
5 ـ بگو آيا درباره ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد(يا بر شما پيروز مى شويم و يا شربت شهادت مى نوشيم) ولى ما انتظار داريم كه خداوند، عدّه اى از سوى خودش(در آن جهان) به شما برساند يا(در اين جهان) به دست ما(مجازات شويد) اكنون كه چنين است شما انتظار بكشيد ما هم با شما انتظار مى كشيم!


6 ـ اينها كسانى بودند كه(بعضى از) مردم به آنها گفتند: (لشكر دشمن) براى(حمله به) شما اجتماع كرده اند، از آنها بترسيد، امّا اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را كافى است و او بهترين حامى ماست ـ اين فقط شيطان است كه پيروان خود را(با سخنان و شايعات بى اساس) مى ترساند، از آنها نترسيد! و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد!
7ـ (پيامبران پيشين) كسانى بودند كه تبليغ رسالت هاى الهى مى كردند و(تنها) از او مى ترسيدند و از هيچ كس جز خدا واهمه نداشتند و همين بس كه خداوند حسابگر(و پاداش دهنده اعمال آنها) است.


نتيجه
از آيات قرآن مجيد كه نمونه هاى روشنى از آن در بالا آمد، اهمّيّت شجاعت و شهامت و نقش اين فضيلت اخلاقى در سرنوشت معنوى و مادّى انسانها از يك سو، و آثار سوء رذيله ترس و جبن از سوى ديگر آشكار مى شود.
درست است كه در اين آيات، شجاعت و ترس به طور مستقلّ و مستقيم مورد بحث واقع نشده ولى به طور ضمنى با بيان گويا نقش هر دو در زندگى انسانها تبيين گرديده است.
تواضع و فروتنى


اشاره
ناگفته پيداست كه تواضع و فروتنى نقطه مقابل تكبّر و فخرفروشى است و جدا سازى بحثهاى كامل اين دو از يكديگر مشكل يا غير ممكن است و لذا هم در آيات و روايات اسلامى و هم در كلمات بزرگان اخلاق اين دو به يكديگر آميخته شده است، نكوهش از يكى ملازم تمجيد و ستايش از ديگرى است و ستايش از يكى همراه با نكوهش از ديگرى مى باشد، درست مثل اينكه بحثهاى مربوط به ستايش و تمجيد از علم جداى از نكوهش از جهل نيست و نكوهش از جهل همراه ستايش علم است.
با اين حال مفهوم اين سخن آن نيست كه ما بحثهاى مربوط به تواضع را ناديده گرفته و به آنچه در بحث زشتى تكبّر و استكبار گفتيم بسنده كنيم. بخصوص اينكه نسبت بين تكبّر و تواضع به اصطلاح نسبت ميان ضدّين است نه وجود و عدم. هم تكبّر يك صفت وجودى است و هم تواضع و هر دو در مقابل يكديگر قرار دارند، نه از قبيل وجود و عدم كه سخن از يكى الزاماً همراه با نفى ديگرى باشد.


در روايات اسلامى نيز به اين معنى اشاره شده است از جمله از على(عليه السلام)مى خوانيم:
«ضَادُّوا الْكِبْرَ بِالتَّواضُعِ; به وسيله تواضع با تكبّر كه ضدّ آن است مقابله كنيد».
با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و آيات مربوط به مسئله تواضع را گلچين كرده، مورد بررسى قرار مى دهيم(هر چند آياتى كه به كنايه يا به ملازمه به آن اشاره مى كند بيش از اينها است).


1ـ يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ اَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِينَ اَعِزَّة عَلَى الْكَافِرِينَ... (سوره مائده،آيه54)
2ـ وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً وَ اِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً (سوره فرقان،آيه63)
3ـ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (سوره شعراء،آيه215)


ترجمه
1ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد(به خدا زيانى نمى رساند;) خداوند به زودى جمعيّتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنان(نيز) او را دوست دارند; در برابر مؤمنان متواضع، در برابر كافران سرسخت و نيرومندند.
2ـ بندگان(خاصّ خداوند) رحمان، كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مى روند; و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مى گويند(و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند).
3ـ (اى پيامبر) بال و پر خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر(و نسبت به آنها تواضع و مهربانى كن).


تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه مورد بحث سخن از گروهى از مؤمنان به ميان آمده كه مشمول فضل و عنايات الهى هستند هم خدا را دوست مى دارند و هم محبوب پروردگارند.
يكى از اوصاف بارز آنها اين است كه در برابر مؤمنان متواضعند: (اَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِينَ) و در برابر كافران نيرومند و قوى هستند (اَعِزَّة عَلَى الْكَافِرِينَ).
«اَذِلَّة» جمع «ذلول» و «ذليل» از مادّه «ذُلّ» (بر وزن حُرّ) در اصل به معنى نرمى و ملايمت و تسليم است در حالى كه «اَعِزَّة» جمع «عزيز» از مادّه «عزة» به معنى شدّت است، حيوانات رام را «ذلول» مى گويند چون ملايم و تسليمند و «تذليل» در آيه ذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلا اشاره به سهولت چيدن ميوه هاى بهشتى است.

 


گاه ذلّت در مواردى به كار مى رود كه معنى منفى دارد و آن در جايى است كه از سوى غير به انسان تحميل مى شود وگرنه در مادّه اين لغت مفهوم منفى ذاتاً وجود ندارد(دقّت كنيد).
به هر حال آيه فوق دليل روشنى بر اهمّيّت تواضع و عظمت مقام متواضعين است، تواضعى كه از درون جان انسان برخيزد و براى احترام به مؤمنى از مؤمنان و بنده اى از بندگان خدا باشد.
در دومين آيه باز اشاره به اوصاف برجسته و فضائل اخلاقى گروهى از بندگان خاصّ خداست كه در طىّ آيات سوره فرقان از آيه 63 تا آيه 74 دوازده فضيلت بزرگ براى آنها ذكر شده است و جالب اينكه نخستين آنها همان صفت تواضع است، اين نشان مى دهد همان گونه كه «تكبّر» خطرناك ترين رذايل است، تواضع مهمترين يا از مهمترين فضائل مى باشد، مى فرمايد:


«بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مى روند» (وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً).
«هون» مصدر است و به معنى نرمى و آرامش و تواضع است و استعمال مصدر در معنى اسم فاعل در اينجا به خاطر تأكيد است، يعنى آنها چنان آرام و متواضعند كه گويى عين تواضع شده اند و به همين دليل در ادامه آيه مى فرمايد: «وَ اِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً; و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها
سلام مى گويند(و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند)».


و در آيه بعد از آن سخن از تواضع آنها در برابر ذات پاك خداست مى فرمايد: «وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِيَاماً; آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند(و به بندگى و عبادت مى پردازند)».


«راغب» در كتاب «مفردات» مى گويد: «هون» دو معنى دارد يكى از آنها خضوع و نرمشى است كه از درون جان انسان بجوشد كه اين شايسته ستايش است(سپس به آيه مورد بحث اشاره مى كند) و در حديث نبوى آمده است اَلْمُؤْمِنُ هَيِّنٌ لَيِّنٌ.(1) دوم خضوع و تذلّلى است كه از سوى ديگرى بر انسان تحميل شود و او را خوار كند.
ناگفته پيداست كه منظور از الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَْرْضِ هَوْناً اين نيست كه فقط راه رفتن آنها متواضعانه است، بلكه منظور نفى هرگونه كبر و خودخواهى است كه در تمام اعمال انسان و حتّى در كيفيّت راه رفتن كه ساده ترين كار است آشكار مى شود، زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لابه لاى گفتار و حركات انسان نشان مى دهند تا آنجا كه در بسيارى از مواقع از چگونگى راه رفتن انسان مى توان به بسيارى از صفات اخلاقى او راه برد.


آرى عِبَادُ الرَّحْمنِ (بندگان خاص خدا) نخستين نشانشان همان تواضع است، تواضعى كه در تمام ذرّات وجودشان نفوذ كرده و حتّى در راه رفتن آنها آشكار است و اگر مى بينيم خداوند در آيه 37 سوره اسراء به پيامبرش دستور مى دهد «وَ لاَتَمْشِ فِى الاَْرْضِ مَرَحاً; روى زمين با تكبّر راه مرو» منظور فقط راه رفتن نيست بلكه هدف، تواضع در همه كار است كه نشانه بندگى و عبوديّت خداست.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید