بخشی از مقاله

رهبري ,مبين قانون
براي اينكه يك اجتماع , هميشه در حال فعاليت و حركت باشد و امت سعادتمند شود, قوانين كامل و جامعي لازم است تا ارزشها و كرامتها و فضيلتهاي انسان را حفظ كرده , عوامل ضد پيشرفت را از بين برده و جامعه را به سوي سعادت و رستگاري هدايت كند.اين قانون بايد از طرف قانونگذاري باشد كه عقل كل بوده و عملش به همه نيازها احاطه دارد و قادر است جامعه را در مسير تكامل به حركت در آورد , چرا كه خود كمال مطلق است و به همه چيز , دانايي دارد و چنين قانونگذاري همان خداي يكتاست كه جهان را آفريده است پس قانون و برنامه تكامل انسان , بايد از سوي او باشد تا در قلب و جان مردم , نفوذ كند براي اينكه هواهاي نفساني هيچ كس بر قانون اثر نگذارد و كسي هنگام توضيح قانون , به نفع خود يا ضرر ديگري , مطالبي را كم يا اضافه نكند و براي حفظ شدن اصل و حقيقت قانون , همچنين بيان كردن و عمل كردن به آن , احتياجي به كسي است كه قانون را براي مردم توضيح دهد و آن را به اجرا در آورد .

اين مسئوليت سنگين و حساس بايد بر دوش كسي باشد كه از طرف خدا انتخاب و تعيين شده است , چنين شخصي كه پيامبر (ص) ناميده مي شود به وسيله وحي و قانون , پيام خدا را به مردم مي رساند و آنرا تفسير و اجرا مي كند.
بعد از پيامبر نيز براي اينكه زحمتهاي او هدر نرود و راهش باقي بماند , بايد ادامه اين كار به عهده كسي باشد كه از طرف خدا انتخاب شده و به وسيله پيامبر به مردم معرفي شود.


چنين كسي بايد خصوصيات پيامبر را دارا باشد , اين خصوصيات عبارتند از :
1-عصمت داشته باشد؛يعني در تمام دوران خود هرگز مرتكب گناه نشده باشد . در بيان احكام و حقايق دين و جداب دادن به سئوالهاي مذهبي مردم و توضيح مسائل پيچيده مذهبي , دچار خطا و اشتباه نشود.
2-دانايي و آگاهي او نسبت به دين و مذهب , از همه بيشتر باشد و هيچ مسئله اي براي او ناآشنا نباشد.
3-نيكوكارترين,عادلترين,پرهيزگارترين و پاكترين افراد جامعه باشد.
آغاز حكومت علي عليه السلام
از اصبغ بن نباته نقل شده است كه وي گفت:
هنگامي كه حضرت علي (ع)در كرسي خلافت ظاهري جلوس فرمودند و مردم با ايشان بيعت كردند در حالي كه عمامه پيامبر بر سرش , و رداء آن حضرت بر دوش و نعلين هاي پيامبر را پوشيده و شمشير رسول خدا را حمايل نموده بود , به مسجد آمد و بالاي منبر نشست سپس فرمود :اي مردم سئوال كنيد از من قبل از اينكه مرا از دست بدهيد همانا پيش من علم اولين و آخرين است.


به خدا قسم اگر جايگاهي براي من قرار دهيد كه در آن بنشينم به اهل تورات با آنچه در توراتشان آمده است قضاوت مي كنم تا جائيكه خود تورات به زبان آيد و مرا تصديق نمايد و به آنها بگويد علي بر شما قضاوت كرد .درست مطابق آنچه در من موجود است و خدا براي شما در من نازل فرموده است. و به خدا قسم به اهل انجيل حكم مي كنم به آنچه در انجيل است بطوريكه به زبان آيد و بگويد درست به آنچه كه خداوند نازل فرموده بر شما در من ,علي بر شما اساس آن بر شما قضاوت فرمود.
و حكم مي كنم به اهل قران درست به آنچه خداوند نازل فرموده براي مردم كه اگر قران هم به سخن آمد تصديق مي كند كه من درست طبق امر خدا در قران حكم مي كنم.


شما كه شب وروز قران تلاوت مي كنيد آيا در ميان شما كسي است كه همه آنچه را كه خداوند در قران نازل فرموده است بداند.
اگر نبود يك آيه در قران من به شما خبر مي دادم به آنچه در گذشته اتفاق افتاده و به آنچه در آينده اتفاق خواهد افتاد و آنچه الان در عالم كون وجود دارد , آن آيه اين است :
(خداوند آنچه را كه بخواهد محو مي كند و آنچه را كه بخواهد ايجاد مي كند و در پيش خداوند است ام الكتاب )
سپس فرمود: سئوال كنيد از من قبل از اينكه من از دست شما بروم به خدا سوگند اگر تك تك آيه هاي قران از من سئوال كنيد جواب مي دهم كه آيا در روز نازل شده يا درشب ,درمكه نازل شده يا در مدينه ,در سفر نازل شده يا در حضر,ناسخش كدام است ومنسوخش كدام, محكمش كدام است ومتشابه اش كدام ,همچنان فرمود تا اينكه مردي به نام ذعلب قيام كرد ,عرض كرد يا علي از تو سئوال مي كنم كه نتواني جواب دهي آن گاه پرسيد يا علي,آيا خدا را ديده اي؟


فرمود اي ذعلب بدان:من خداي را كه نبينم بندگي نمي كنم عرض كرد:پس آنرا براي ما توصيف كن ,حضرت فرمود:واي بر تو خدا را با چشم سر نمي توان ديد بلكه او را با چشم بصيرت و قلب مي توان يافت.حضرت در خصوص عظمت پروردگار ,مطالبي ايراد فرمود تا او ساكت وحيران ماند, باز هم فرمود :از من سئوال كنيد قبل از اينكه مرا از دست بدهيد.
پس مردي از آخر مسجد در حالي كه به عصايش تكيه داده بود بلند شد,در حاليكه كه با پاي خود به مردم تنه كي زد ,آمد تا اينكه رسيد ,پس عرض كرد:يا علي مرا به عملي راهنمايي فرما كه چون انجام دهم مر از آتش جهنم نجات دهد؟ حضرت فرمود :گوش كن اي مرد ,فكر كن و يقين بدان كه كه دنيا به سه چيز استوار است .
-دانشمند سخنوري كه به علمش عمل كند.
-ثروتمندي كه به مالش بخل نورزد.
-و فقيري كه داراي صبر و تحمل باشد.
اگر عالم به علمش عمل نكند و ثروتمند بخل ورزد و فقير صبر نداشته باشد آن هنگان زمان سختي و عذاب است ,حضربت توضيحات ديگر در روشنگري مسائل داد تا اينكه باز فرمود:


سئوال كنيد از من قبل از اينكه مرا از دست بدهيد,ديگر كسي بلند نشد و سئوالي نكرد,آنگاه حمد وثناي الهي بجا آورد و به پيامبر درود فرستاد ,سپس به امام حسن(ع) فرمود :بلند شو و بالاي منبر برو وسخني بگو تا بعد از من قريش حق تو را انكار نكنند و نگويند حسن بن علي نمي تواند به خوبي كارها را انجام دهد وچيزي نمي داند.امام حسن عرض كرد ((پدر جان چگونه بالاي منبر بروم و سخن بگويم در حاليكه شما در ميان آن جمعيت نشسته اي, مي بيني و گوش مي كني)).


حضرت فرمود پدر و مادرم به قربان تو فرزندم,من خودم را طوري پنهان مي كنم كه من بشنوم و ببينم وتو مرا نبيني ,پس امام حسن بالاي منبر رفت و حمد وثنار الهي بجا آورد و به پيامبر خدا درود فرستاد ,سپس فرمود:اي مردم از جدم رسول خدا شنيدم كه مي گفت :من شهر علم هستم وعلي دروازه آن شهر است .آيا ورود به شهر جز از طريق دروازه اش امكان پذير است؟ يعني ((راه پيوستن به به پيامبر (ص) فقط بايد از دوستي علي (ع) شروع شود و بدون محبت علي (ع) دوستي پيامبر تحقق پيدا نمي كند)). اين كلام را فرمود و از منبر پائين آمد ,علي (ع) از جا برخاست و او را گرفت و به آغوش كشيد ,

سپس به امام حسين فرمود:حسين جان برو بالاي منبر برو وسخني بگو تا قريش بعد از من حق تو را نديده نگيرند و نگويند همانا حسين بن علي چيزي نمي داند ولي سخن تو در ادامه سخن برادرت باشد,سپس امام حسين بالاي منبر رفت و حمد وثناي الهي بجا آورد و به پيامبر درود فرستاد وسپس فرمود : اي مردم از جدم رسول خدا (ص) شنيدم در حالي كه مي فرمود همانه او (علي (ع) )شهر هدايت است هر كس داخل آن شهر شود نجات پيدا مي كند و هر كس تخلف از علي نابود مي گردد. سپس امير المومنين امام حسين را به طرف خود كشيد و در آغوش گرفت و به سينه اش چسبانيد و بوسيد و آنگه فرمود :اي مردم گواه باشيد اين دو فرزندان پيامبر خدا هستند و امانت هاي آن بزرگوار است كه به من سپرده شده اند و من آنها را به شما مي سپارم ولي مردم فرداي قيامت پيامبر خدا از اين دو از شما سئوال خواهد كرد كه چگونه با امانتهاي او رفتار كرديد.


فعاليتهاي امام علي (ع) در دوران خانه نشيني
1-عبادت و بندگي خدا,آن هم بصورتي كه در شان شخصيت مانند علي (ع) بود,تا آنجا كه امام سجاد (ع) عبادت و تهجد عجيب خود را در برابر عبادتهاي جد بزرگوار خويش ,ناچيز مي داند.
2-تفسير قران و حل مشكلات بسياري از آيات ,و تربيت شاگرداني مانند ((ابن عباس)) كه بزرگترين مفسر آيات قراني به شمار مي رود.
3-پاسخ به پرسشهاي دانشمندان ملل جهان ,بالأخص يهود و مسيحيان كه پس از در گذشت پيامبر براي تحقق و پژوهش از آئين وي ,رهسپار مدينه مي شدند ,پيچيده ترين سئولات را مطرح مي نمودند هيچ پاسخي جزء علي (ع) كه احاطه كامل بر تورات و انجيل داشته باشد ,پيدا نمي كردند و اگر اين خلاُ فكري و فرهنگي توسط امام پر نمي شد جامعه اسلامي در شكستگي شديد فرو مي رفت ,هنگامي كه امام به كليه سئوالات آنها پاسخهاي روشن و منطقي مي داد انبساط و شگفتي خاصي در چهره خلفا كه بر جاي پيامبر (ص)نشسته بودند و از جواب آن احساس نا تواني مي كردند ,پديدار مي گشت.نمونه زير يكي از آنهاست:


جمعي از رهبران يهود نزد ابوبكر آمدند و به او گفتند :آيا شما جانشين پيامبري ؟
جواب داد بله.
ما در تورات ديده ايم كه جانشينان پيامبر از دانشمند ترين افراد امتند.شما به اين سئوال جواب بدهيد كه جاي خداوند متعال تبارك و تعالي كجاست ؟آيا در آسمان است يا در زمين؟
-خدا در عرش و آسمانها قرار دارد.
بنابراين زمين از وجود خدا خالي است,زيرا به گفته شما در جايي هست و در جايي نيست .
ابوبكر ناراحت شد و گفت ,اين حرف كافران است از پيش ما دور شويد و گر نه شما را مي كشيم .يهوديان از نزد ابوبكر بيرون آمدند, در بين راه علي(ع) به آنان گفت :آگاه شدم آنجه سئوال كرديد و جواب شنيديد ,اما جواب شما اين است كه :خداي عزوّجل آفريننده جا و مكان و فضا است پس او حكم بر مكان است نه محكوم آن ,او در همه جا است بدون آنكه با چيزي و مكاني تماس و نزديكي داشته باشد بلكه علم و دانش او در هر مكان و آنچه در آن است احاطه دارد و هيچ چيز از تدبير او بيرون نيست من شما را به مطلبي كه در كتاب خود شما است آگاه مي كنم كه مويد سخن من است اگر بر شما حقيقت روشن شد آيا ايمان مي آوريد ؟گفتند :بله


فرمود:آيا در بعضي از كتابهاي شما اين موضوع نيست كه روزي موسي بن عمران نشسته بود و فرشته اي از سمت شرق نزد او آمد ,موسي سئوال كرد:از كجا آمده اي ؟گفت:از نزد خدا,فرشته ديگري از سمت مغرب آمد و در جواب حضرت موسي (ع) فرمود از نزد خدا آمده ام .آنگاه فرشته ديگري آمد وگفت از آسمان هفتم از نزد خدا آمده ام , موسي (ع) فرمود منزه است خداي كه جايي از او خالي نيست هيچ جاي نزديك تر از جاي ديگر نيست.
يهودي ديگر گفت شهادت مي دهم اين سخن كاملا درست است و تو سزاوار جانشيني پيامبري از آن كسي كه بر خلافت چيره شده است.
4-بيان احكام بسياري از حوادث و پديده هاي نو ظهور كه در اسلام سابقه نداشت و از پيامبر گرامي ,تفسيري در دست نبود .اين نقطه از نقاط حساس زندگي امام است و اگر در ميان صحابه شخصي مانند علي نبود كه به تصديق پيامبر گرامي دانا ترين است و آشنا ترين آنها به موازين قضا وداوري به شمار مي رفت بسياري از مسايل در صدر اسلام به صورت مشكل لاينحل و گره كوري باقي مي ماند.


5-هنگاميكه دستگاه خلافت در مسائل نظامي و پاره اي از مشكلات با بن بست روبرو مي شد اما يگانه مشاور مورد اعتمادي بود كه با واقع بيني خاصي, مشكلات را از سر راه بر مي داشت و مسير كار را معين مي كرد.
6-تربيت و پرورش گروهي كه ضمير پاك و روح آماده اي براي سير و سلوك داشتند تا در پرتو رهبري و تصرف معنوي امام بتوانند قله هاي كمالات معنوي را فتح كند و آنچه را كه با ديده ظاهر نمي بينند با ديده دل و چشم باطني ببيند.
7-كار و كوشش براي تامين زندگي بسياري از بينوايان تا آنجا كه امام با دست خود باغ احداث مي كرد و قنات استخراج مي كرد و آن را در راه خدا وقف مي كرد.
تلاش محمد(ص) و علي(ع) اين بود كه با الغاء تعصبهاي جاهلي برتريهاي قومي و قبيله اي و حسب و نسبي به تمام افراد مسلمان ارزش كامل انساني تلقين كنند؛قرآن مي گويد : ((قل انما انا بشر منكم)) و علي (ع) مي گويد : من و شما هر دو بنده عاجز خداونديم و امير شما بودن يعني بار مسئوليت سنگين تري به دوش داشتن و بس .


اعجاز قرآن و محمد (ص) و اسلام كه قوم شتر چراني را ظرف نيم قرن زمامدار دنياي متمدن-ايران و رم-كرد از اين راه توجيه مي شود كه به وسيله توحيد و مساوات از هر شتر چران سوسمار خواري انساني ساخت صاحب شخصيت و واجد فضيلت و امتي ساخت كه زمامدارشان پس از فتح هزار شرح در راهپيمايي بيت المقدس سواري تنها شتري راهوار را با غلامش به مساوات و برابري تقسيم كرد اگر يك فرسخ خود سوار بود و غلام پياده در فرسخ دوم غلام را سوار كرد و خود رد ركاب او پياده رفت .
مسائلي كه از اين اصل مهم يعني توحيد و در نتيجه مساوات ناشي مي شود فراوان است , از جمله دسترسي هر كسي است به مقامي كه لياقت دارد, اسامه بن زيد فرزند بنده آزاده شده اي , به فرماندهي سپاه مي رسد و ...


بعد از پيامبر اسلام(ص) شيخين تا حد زيادي از اين اصول و سنن را حفظ و از آنها پيروي كردند در زمان آنان هنوز گفته هاي پيغمبر دهان به دهان و سينه به سينه نقل مي شد, مهاجر و انصار به شمشيرهايي كه در ركاب پيغمبر زده بودند و به نزديكي خود به رسول خدا افتخار مي كردند و هنوز فضيلت و تقوي مايه برتري و مباهات بود .


دوران عثمان ,مال اندوزي و تملق پذيري حكام
در عصر ابوبكر فتوحات اسلام شروع شده و در زمان خليفه دوم تا حدي پيش رفته بود و تا اواخر خلافت او دولت وسيع اسلامي تشكيل و استقرار يافته بود. زمان عثمان نتايج فتوحات مسلمانان به صورت مجتمع جديد اسلامي و طبقه جديدي كه بيش از ديگران از مال و مقام برخوردار مي شدند ظاهر شد, آثار امتياز اين طبقه در دوره عثمان بيش از آنچه دوران شيخين بود , در رفتار و كردار و اخلاق وسعه زندگي به طرز برجسته اي مشهور افتاد مال وافق و نعمت بي حساب كه به صورت خراج و غنيمت از اقليمهاي تازه گشوده به طرف جزيره العرب و مخصوصاً مدينه و پايتخت خلافت سرازير مي شد از طرفي, سستي و ضعف نفس و تعصب قومي و قبيله اي و آسايش طلبي كه خليفه سوم را شيخين و دوران او را از دوره خلافت آنها متمايز ساخته بود از طرف ديگر, عمل تكوين و تشكيل طبقه جديد بود.


عمر از بيم آنكه مبادا دور شدن مهاجر و انصار و صحابه پيغمبر – كه تا آنروز به حساب فضيلت و تقوي آراسته بودند- از مركز خلافت اسلامي و دست يافتن به زر و زيور و زندگي مرفه و آسوده آنها را به فساد و تباهي اخلاق بكشاند و دست به اخلال و فتنه انگيزي زنند و عليه يكديگر به معارضه برخيزند , به هيچ يك اجازه خروج از حجاز نداد.
ابوبكر به عمر وصيت كرد: ((مراقب اصحاب محمد باش كه اگر گرفتار مال و جاه بشوند , مثل همه علاقمندان دنيا ميان آنها تصادم و جدال روي خواهد داد و مردم عادي به طرفداري از اين و آن بدسته هاي و فرقه ها تقسيم و نيروي عمومي تضعيف خواهد شد و بدان مادام كه تو از خدا مي ترسي آنها از تو حساب خواهند برد)).


عثمان در روزهاي اول خلافت اين طلسم را شكست و فساد از اين جا شروع شد ابوبكر, عبدالرحمن عوف را از دنيا پرستي بر حذر مي داشت , روزي به او گفت : مي بينيد دنيا به شما اقبال كرده تا جائيكه به جامه هاي حرير و پرده هاي ديبا خو گرفته ايد و حتي بعضي از شما از خفتن روي صوف آذربايجاني راضي نيستيد. اين مرد در دوره عثمان يك هزار اسب و يك هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت . شخص عثمان به طوريكه قبلاً گفتيم روز كشته شدن , يكصدوپنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم نزد صندوقدار خويش داشت و ارزش املاك او يك هزار دينار مي شد و تعداد زيادي اسب و شتر بجاي گذاشت. طلحه و زبير و ديگران از رجال و صحابه پيغمبر چيزي از عثمان كم نداشتند. جمع چنين ثروتي طبعاً با عوامل و عواقب اجتناب ناپذيري ملازمه دارد. غصب حقوق فروماندگان , تبعيض در اجراي مقررات ,عزل و نصب ولاه و حكام بر حسب اغراق و مطامع, عكس العمل شديد در برابر اعتراض و انتقاد صالحان و مفاسدي از اين قبيل لوازم و آثار طبيعي و بديهي مال اندوزي و تملق ناپذيري حكام است.


پس از عثمان هم اگر نيروي انقلابيون نبود نوبت خلافت علي (ع)نمي رسيد:
با توجه با نچه گفته شد ترديدي نيست كه اگر عثمان به مرگ طبيعي در مي گذشت و اوضاع مدينه عادي مي بود,هرگز شيوخ و رجال و آنهائيكه در اين سيزده سال صاحب مال و جاه فراوان شده بودند و طبعا در دستگاه حكومت و امور مملكت نفوذ و تاثير داشتد به حكومت امير المومنين (ع)راضي نمي شدند و به طريق اولي در شورايي كه در اين بار تشكيل مي شد به ضرر خلافت او دسته بندي مي كردند ,شايد هم كار به شوري نمي كشيد و بني اميه كه تا آن اندازه در مزاح عثمان نافذ بودند او را وادار مي كردند كسي را كه آنان مي پسنديدند نامزد خلافت كند,همچنان كه ابوبكر عمر را جانشين خود ساخت و كار را به شوري وانگذاشت.


به قدري اين امر مسلم است كه طلحه يكي از بزرگان صحابه كه تحت فشار افكار عمومي و هيجان محيط با امام بيعت كرده بود به محض اينكه او و رفيقش ,زبير ديدند ظنشان راست آمده و خليفه كمترين دخالتي با آنها در امور نمي دهد پيمان خود را شكسته و با كشتن ام المومنين به معركه,جنت خونين جمل را بعد از عثمان اگر انقلاب و نيروي انقلابيون نبود ,با توجه به اين كه علي (ع) هيچگاه خود را نامزد خلاف نمي كرد و با تمام صلاحيت منحصر به فرد و حقي كه در اين كار داشت رغبتي به اين كار نشان نمي داد, طلحه وزبير و معاويه و عمروعاص و افرادي نظير آنها از قريش و غير قريش,كه امام و سياست او را خوب مي شناختند ,از ترس سختگيريهاي او وپس گرفتن اموال و املاكي كه زمان عثمان از بيت المال مسلمين به خود اختصاص داده بودند و امتناع او از به همكاري با ايشان,بهر طريق و به هر قيمت بود در راه خلافت امام مانع به وجود آوردند

,خاصه اينكه در دوره عثمان حاجت به تظاهر و زهد و قناعت و حفظ سنتهاي پيشين نداشتند خود عثمان زندگي مرفه اي داشت و در زمان او بر وسعت امپراطوري اسلام و بر مقدار و مبلغ در آمد دستگاه خلافت به نسبت زيادي افزوده شده بود و با اميري جز علي(ع)زندگي در نهايت آسايش و تجمل مي گذشت و از نمد حكومت هر يك از سر جنبانان را كلاهي مي بود.اضافه بر اين عوامل ,در شرايط عادي ام المومنين عايشه زوجه محبوب رسول الله (ص)و دختر خليفه اول امور حكومت صاحب نظر و ذي نفوذ بود و او به چندين دليل مرگ را بر تحمل خلافت علي (ع)ترجيح مي داد.


سياستمداري امير المومنين علي (ع)
مسائلي در تاريخ افتاده است كه نسل معاصر نسبت به آنها عجولانه و بي تامل قضاوت كرده و بعد اين قضاوت سينه به سينه و دهان به دهان به آيندگان تحويل گرديده و مادام كه مرد محققي درباره صحت وسقم آن نينديشد و زير و روي امر را به دقت بازديد نكند وبطلان ان را بادليل و جحت نشان ندهد ,قضاوت ناصحيح پيشينيان و شايعه نادرست جاري ,قوت خود را حفظ ميكند و به تدريج جزو اصول انكار ناپذير قرار ميگيرد.


مسئله سياستمداري اميرالمومنين (ع) ازجمله اين مسائل است.فضائل بيمانند علي(ع) اگر پاكدلان را شيفته و شيداي اوكرد ,حسادت وبدخواهي بدخواهان وتنگ چشمان را نيز برانگيخت .تاريخ نشان مي دهد كه ايام حيات رسول خدا (ص)علاقه ومحبت پيغمبر (ص)به او وحرمت مقامي كه نزد او داشت چه آتش رشك وحسدي در كانون سينه تنگ چشمان افروخته بود .بطوريكه چندين بار ودر چند مورد از او نزد رسول الله(ص)عيب جوئي كردند وهر بار با خشم پيغمبر ورنجش شديد او روبرو شدند,نويسندگان سني اتفاق دارند كه در يك مورد چهار نفر قرار گذاشتند در مراجعت از سفري كه براي در يافت خمس همراه علي (ع) رفته بودند در انتقاد از او خدمت پيغمبر (ص)اداي شهادت كنند,پيغمبر اولي را توجه نكرد ,خيال كردند نشنيده است ,دومي وسومي وچهارمي مطلب را تكرار كردند ,آنگاه رنگ رسول الله تغيير كرد وبامنتهاي ناراحتي فرمود,از علي (ع)چه مي خواهيد؟از علي(ع)چه مي خواهيد؟علي(ع)از من است ومن از اويم واو پس از من ولي وصاحب اختيار مومنين است.


اين همه مهر و حرمت و آن همه فضيلت و عظمت ,حسودان را به بد گويي واداشت چنانچه گذشت, زبير در خدمت پيغمبر (ص) مي رفت به علي عليه السلام رسيدند زبير گفت :
يا رسول الله (ص) فرزند ابي طالب را عجب گرفته است ,فرمود هرگز چنين نيست و به خدا قسم مي بينم روزي را كه تو با او مي جنگي و با او ظلم مي كني .
امير المومنين (ع) در جنگ با معاويه پيروز شد و سپس خوارج بر او قيام كردند و بالاخره به دست آنها شهيد شد و در دو سال آخر خلافت ,مصر از قلمرو حكومت او خارج شد و دسته جات كوچكي كه معاويه به منظور غارت دهات و شهر هاي پراكنده و القاء هول هراس در مردم عراق مي فرستاد اغلب موفق مي شدند و پيش از آنكه تعقيب شوند به شام مي گريختند .


اين صورت ظاهر در چشم مردم ظاهر بين ,مردمي كه با چشمشان تعقل وقضاوت مي كنند به شكست تعبير مي شود آنگه اگر عقلا و صاحبان نفوذ به مردم تلقين كنند كه :فرزند ابي طالب همه چيز دارد جزء دهاي سياسي ,علي در سياست اشتباه كرد و به اين سبب شكست خورد , اگر با معاويه نمي جنگيد و با او كنار مي آمد به اين سرنوشت دچار نمي شد و امثال اين ايرادات ,مردم ساده دل كه قوت تميز و تشخيص ندارند اين مطالب را باور مي كنند. خواسته اين كه پس از امير المومنين(ع) حكومت به دست دشمنانش افتاد و خاندان بني اميه در دشمني با علي (ع) تا آنجا رفتند كه سب علي (ع) را براي مردم ضروري كرد.


اين شايعه زبان به زبان و دهان به دهان و سينه به سينه قرنهاي بعد به نسلهاي آينده انتقال يافت تا امروز كه حتي مردم و من ,كه اكثريت قريب به اتفاق شيعه وفدائي علي (ع) هستند در اين امر شايد شك ندارند كه پاك دامني و تقوي امير المومنين او را از اينكه سياست مدبرانه و تدبير شايسته ملك داري به كار برد بازداشت در صورتي كه حقيقت جزء اين نيست .


متاسفانه دانشمندان شيعه و محققين شيعي مذهب در رفع اين شبهه و اثبات خلاف آن تا آنجا كه مي دانند كوتاهي كرده اند و اين بعيد نيست زيرا در مسائل ديگر همچنين مسامحه و احمالي ديده مي شود في المثل مسئله زيد وزينب كه دردست كشيشان ومستشرقين مغرب زمين بهانه اي براي قدح وطعن برپيغمبر(ص) اسلاح شده درتفاسيروكتب اسلامي اعم از سني وشيعه آنطوركه لازم بوده توضيح نشده است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید