بخشی از مقاله

اگزیستانسیالیسم

فلسفه¬ای که محور اصلی آن جستجوی فرد برای یافتن اصالت و معنا در جهانی خصمانه یا بی اعتناء است . توصیف یا تعریف اگزیستانسیالیسم مشکل است ، تا حدودی به این علت که به یک نسبت هم مسلک یا مشرب فلسفی رایجی است و هم جنبشی فلسفی . به همین دلیل تعیین موضع آن در برابر دموکراسی دشوار است ، در مجموع باید بگوییم که موضعی دوگانه دارد .


سیر تحول تاریخی :
اصطلاحExistenz philosophie را نخستین بار ف.م. هاینمان، متفکر آلمانی در 1929 به کار برد . اگزیستانسیالیسم پس از جنگ جهانی دوم ، نزد متفقین فاتحی که معنای صریحی در پیروزی خود بر قوای شکست خورده¬ی فاشیستی نمی دیدند اهمیت یافت. با وجود این، تاریخچه آن به پیش از این تحولات می رسد . پیشینه های اگزیستانسیالیسم را می توانیم در عهد عتیق ، در {سفر} ایوب و صبر او در برابر آزمایش های سخت الهی ، در تصویر هولناکی که تراژدی نویسان یونانی در سده پنجم پیش از میلاد تقدیر انسان نشان می دادند، در اصرار ژان ژاک روسو در سده هجدهم بر انزوای آدمی، و در کل آثار شعرای غرب پیدا کنیم.


تاریخچه اگزیستانسیالیسم در دوره خیلی اخیر نسبتا روشن است ولی سلسله مسائلی را مطرح می سازد . اگزیستانسیالیسم را می توان آمیزه ای از فلسفه سورن کیئرکگور (1813، 1855) متفکر دینی دانمارکی ، و فردریش نیچه ( 1844-1900) بی باک ترین ملحد عصر مدرنیته، دانست، این دو اندیشمند در این عقیده مشترک بودند که عقل برای فهم عمیق ترین مشکلات قاصر است و فرد برای جمع تقدم دارد. اما در مورد موضوع خدا ، اگزیستانسیالیسم همیشه دچار دو دستگی بوده است .


طرفداران آن عبارتند از: چهره های مذهبی نظیر گابرئل مارسل ( 1889-1973 ) مولف فرانسوی آثار فراوانی در حوزه دین، و فرانتز روزنتسوایک (1886-1929 ) یهودی آلمانی تفکر جدید او زمینه ساز پسامدرنیسم شد. اما ژان پل سارتر (1905-1980) فیلسوف فرانسوی که از حیث پیوند با افکار اگزیستانسیالیستی شهرت بیشتری دارد، پیوسته تاکید می کند که خدا

وجود ندارد در واقع برای اگزیستانسیالیستهای مذهبی، در این جهان، در این سرای محنت، مختصری فرق می کند حل کنیم، مگر آنکه با جهش ایمان، در حدی که فراتر از تحلیل عقلانی رود، راهی برای گریز از آن پیدا کنیم. فیلسوفی که افکار نیچه و کئورکگور را در دستگاه فکری و معما گونه ای جاداد مارتین هایدگر( 1889-1976 ) است. فلسفه هایدگر تحلیل از اضطراب بشر یا angst است. که آن را به درستی جان کلام اگزیستانسیالیسم می دانند، هرچند مسایل دیگری را هم مطرح می سازد. خصوصا دو مشکل هست که به جا است ذکر کنیم

مشکل نخست این است که هایدگر نیز مثل سایر اگزیستانسیالیستهای برجسته نظیر کارل یاسپرس ( 1883-1969 ) برچسب اگزیستانسیالیسم را نمی پذیرفت در واقع تنها متفکر نامداری که هرگز به مناسبت با عنوان اگزیستانسیالیست مخالفت نکرد آلبر کامو ( 1913-1960 ) است که معمولا او را از حیث عمق فلسفه اش در مرتبه دوم قرار می دهند .
ارتباط بی چون و چرای هایدگر با فاشیسم مساله بعدی است . او در 1933 به حزب نازی پیوست و در سراسر دوره رایش سوم آلمان عضو حزب باقی ماند . وانگهی به علت اصراری که در ثبات رای داشت ناگزیر از هر گونه اعتدال طلبی سیاسی بر حذر ماند و دغدغه خاطرش به خون ، خاک و ریشه و اصل به ناچار موجب حمایت او از ضد عقلانیتی شد که متلازم با فاشیسم است . اگر فلسفه هایدگر را به تنهایی در نظر بگیریم ، گرایش به این امر پیدا می کنیم که اگزیستانسیالیسم را نظام تفکری آشکارا ضد دموکراتیک بدانیم . اما ارتباط نزدیک هایدگر با راست را باید در برابر ارتباط نزدیک ساتر با چپ بسنجیم.


همچنین باید طرفدارای جسورانه کامو را از خط مشیی که بر طبق آن انسان ها هم از قربانی بودن و هم از دژخیم بودن می پرهیزند، مد نظر قرار دهیم .
پس تعیین موضع اگزیستانسیالیسم ظاهرا دشوار است چون با همه مواضع سیاسی و اخلاقی دیگر وفق می دهد. اگزیستانسیالیسم تا حدودی شرح و بسط بی وقفه این حکم نیچه است که «خدا مرده است» با این حال اگزیستانسیالیستهای مسیحی و یهودی فراوانند. این فلسفه آنتی تز یا برابر نهاده اصلی مارکسیسم است، و بر ذهنیت تاکید می کند، در صورتی که تاکید مارکسیستها بر عینیت است؛ خوشبینی را باسطحی و تهی بودن یکی می داند، در حالی که مارکسیستها معتقدند که انسان فقط خود را موظف به اموری می دانند که بتواند آنها را حل کند ؛ فرد تنها را اصل و محور قرار می دهند نه طبق و جمع را؛ و تاکید آن بر اختیار است نه جبر.


موضع اگزیستانسیالیستی در برابر دموکراسی
می توانیم بگوییم که مفق داشتن اگزیستانسیالیسم هم با سیاست راست افراطی و هم با سیاست چپ افراطی به علت ضدیتی است که با هر قسم وضعیت موجود در برابر خود دارد . این مکتب متضمن نگاهی آشکارا حسرت بار به کلیتی خیالی یا واقعی در گذشته است، و به همین دلیل است که ادبیات اگزیستانسیالیستی نوعی رمانتیسم جدید به نظر می رسد. همچنین سودای آینده ای را دارد که بر چند پارگی عصر حاضر فایق آیند. وضعیت معاصری که موضوع ملامت آن است احتمالا همان دموکراسی آزادی خوه یا لیبرال است.


سرسخت ترین مخالفتهای اگزیستانسیالیسم همیشه با حیات عقلانی در اروپای غربی و آمریکا بوده است،که دژهای استوار دموکراسی بشمار می روند احساساتی که این فلسفه پرورده است، از جمله حسرت زدگی به گذشته و سودای آینده ممکن است از جمله نظر دموکراتهای معمولی چندان ارزشی نداشته باشند، ولی به احتمال بسیار زیاد در مورد آنها رواداری نشان می دهند. به یاد داشته باشیم که شاهکار هایدگر، هستی و زمان ، ( 1927) نخستین بار در جمهوری دموکراتیک وایمار آلمان منتشر شد .


دموکراتها معمولی به احتمال زیاد جهان بینی اگزیستانسیالیستها را به دیده تحقیر می نگرند اما به نظر آنها جهان بینی هرکس همان کار و بار او است. دموکراسیهای آزادی خواه (لیبرال ) بر تمایز بین امور خصوصی و امور عمومی ارج می گذارند، و اگزیستانسیالیسم، که امور خصوصی را صریحا برتر از امور عمومی می داند، نیازمند چنین تساهلی است تا رشد و رونق یابد؛ و بر عکس، کشورهای اقتدار طلب و تمامت خواه هر دو جناح چپ و راست، احتمالا اگزیستانسیالیستها به عنوان عناصر ضد اجتماعی منحط و بسافاسد محکوم می کنند. کم

دیده ایم که اگزیستانسیالیستها حق غریب نوازی یا دست کم مدارایی را که دموکراسی نسبت به آنها نشان می دهد ادا کرده باشند. اما احتمال بیشتری هست که با بی اعتنایی و اکراه با دموکراسی آزادی خواه روبرو شوند. این بی اعتنایی زمانی به چشم می خورد که در رساله های اگزیستانسیالیستی به دنبال لوازم اصلی انواع دموکراسی – یعنی رای گیری، احزاب، قوانین اساسی، دادگاه ها، دستگاه دولت، و نظایر آن – گردیم و چیزی نیابیم. جامعه شناسی یا روان شناسی اگزیستانسیالیستی پیدا می شود ، ولی چیزی به اسم علوم

سیاسی اگزیستانسیالیستی وجود ندارد .
وانگهی، مسائل اقتصادی همیشه از لوازم اصلی دموکراسیها آزادی خواه است ، در صورتی که اگزیستانسیالیسم هیچ نظری در مورد اقتصاد ابراز نمی کند. کارل مارکس، جان استوارت میل، آدام اسمیت، و حتی روسو آرایی درباره اقتصاد داشتند. ولی این تصورکه هایدگر، نیچه،کیئرکگور ممکن است رساله ای اقتصادی داشته باشند تقریبا محال است و اگزیستانسیالیستهایی که خود را نزدیک به مارکس میدانند بیشتر به موضوعهایی چون از خود بیگانگی می پردازند تا به ارزش اضافی اگزیستانسیالیسم به موضوع تخصیص منابع کمیاب یا نحوه کار افراد بشر برای امر معاش بی توجه است. بحرانهای مورد توجه آن بیشتر جنبه معنوی دارند تا مادی.


اما اگزیستانسیالیسم در برابر این حقیقت که محور اصلی دموکراسیهای لیبرال آزادیخواه مسائل اقتصادی است بی اعتنا نیست. دموکراسیها ،تقریبا در همه موارد، جمهوریهای سوداگرند دست کم هیچ قسم دموکراسی سراغ نداریم که هم خود را برای کم کردن فقر و افزایش رونق و رفاه نگذارد . اینجا است که بی اعتنایی اگزیستانسیالیستی بدل به بیزاری میشود. به شکل دیگری هم میتوانیم به این موضوع نگاه کنیم . انواع دموکراسی، که دست کم در حال حاضر به شکل لا علاجی مبتنی بر طبقه متوسط هستند به زندگی بورژوایی پیوند خورده اند. اگزیستانسیالیستهای واقع در دو حد طیف سیاسی در محکوم کردن مرکز طیف که بورژوازی باشد همداستانند .


اگزیستانسیالیسم، باقول به اینکه دموکراسی آزادیخواه و دموکراسی بورژوایی یکی است، و شاید هم با افراط در این قول، آن را متهم به داشتن چند نقش فاحش می کند. دموکراسی آزادی خواه را متهم به این می کند که خود را کم بیش به طور مطلق وقف افزایش رونق اقتصادی می کند و صیانت نفس را نه تنها برترین هدف بلکه یگانه هدف خود قرار داده است. پول سازی را فوق سایر امور قرار می دهد و به ملتی کاسب کار بوجود می آورد. بدیهی است که چنین ملتی از توجه به هدف اصلی خود سرباز می زند و دروغ و تزویر بر همه شئون غالب می شود. در دموکراسی های آزادی خواه فرد با تجلیل تو خالی فضایل، رذایل را پرده پوشی می کند. پس در عین حال که خانواده را به عنوان نهاد اصلی می ستاید بی بند و باری

جنسی نیز رواج می یابد. افراد درباره هدف های والا داد سخن می دهند و در همان حال چشم خود را بر ارزش های عالی می بندند دموکراسی آزادی خواه بر طبق اتهام هایی اگزیستانسیالیسم بر آن وارد می کند مروج زندگی وا مانده و پیش پا افتاده ای است که آدم ها دیگر هیچ اعتقادی به چیزی که درخور جانفشانی باشد ندارند. زندگی بورژوایی زندگی آکنده از استیصال آرام یا شلوغ کارهای پوچ در حومه های بد شکل و بد قواره شهرها حقارت های بی پایان و خستگی های ملالت بار است.


اگزیستانسیالیستها کم و بیش به این مفهوم کلاسیک میل دارند که حکومت ها پرورنده انواع خاصی از انسانها به معنایی هستند که سقراط در جمهوری افلاطون از (انسان دموکراتیک) مراد می کرد اگزیستانسیالیستها انسان دموکراتیک بیش از پیش به اصالت بی اعتنا می شود. در شخصیت بورژوا اثری از استقلال نفس نیست؛ بورژوا را در واقع می توانیم فردی تصور کنیم که تصویر خود را که همیشه از نگاه جمع می بیند و تصویر دیگران را از نگاه خود در خلوت. یکی از راه های قضاوت درباره انواع شخصیت که براثر انواع حکومت پدید می آیند این است

که بدانیم کدام فضایل نزدآنها قدر و اعتبار دارند نوع بوژوا سودای هیچ افتخاری ندارد و تصور گنگ و مبهم از شهامت خاصه از شجاعت جنگاوران دارد دموکراسی کره را بر اسلحه ترجیه می دهد. محاسن عالی از نظر او حول خصایص بورژوایی همچون صرفه جویی عقل معاش و نوعی اعتدال که به اعتقاد اگزیستانسیالیستها تشخیص آن از ابتذال مهال است دور می زند. اگزیستانسیالیسم با اقتدار به نیچه فیلت را با اسراف و با زندگی توام با خطر مرتبط می داند .


اصول آزادی و برابری که مورد ستایش دموکراسی آزادی خواه است اسباب سقوط معیارهای مورد قبول می شود آزادی به قسمی بی بند باری می انجامد که در آن شهروندان به میل خود عمل می کنند و میل آنها نیز چیزی جز زیاده روی در لذات حقیرشان نیست. برابری به حد بدگمانی به صورت های برتر حیات در برابر صورتهای فرومایه زندگی ، و به حد بیزاری به کل چیزهایی که گوشه چشمی یه عظمت انسان دارند، تنزل می کند.


نقد اگزیستانسیالیستی از زندگی بورژوایی فقط به طرد شئون پست و بسا زشت و کریه حکومتهای دموکراتیک محدود نمی شود. نه تنها عمل دموکراسی آزادی خواه بلکه نظریه آن را هم به باد سخره می گیرد. اگزیستانسیالیسم این مفهوم را رد می کند که می توانیم دموکراسی را برپایه اصول عینی بنا کنیم . اگزیستانسیالیسم، در مقام سلف پسامدرنیسم، نماینده یکی از نخستین نحله های مکتب «ضدیت با اصل یا مبدا » در ایالات متحده است. دموکراسی می خواهد با استناد به آنچه در « اعلامیه استقلال آمریکا » در 1776 با عنوان « حقایق بدیهی » یاد شده است، یعنی واقعیات دائمی و ماندگاری که ذهن بشر و ماندگاری که ذن بشر قادر به کشف آنها است، وجود خود را توجیه کند. به زعم اگزیستانسیالیسها،

چنین حقایقی وجود ندارد ؛ آنچنان انسان حقیقتش می خواند چیزی نیست که او کشف کند بلکه چیزی است که می سازد یا می آفریند. گاه به دموکراسی جدید خرده گرفته اند که اصول اولیه فلسفه سیاسی کلاسیک را کنار گذاشته است، ولی اگزیستانسیالیستها با تاکید می گویند که همچنان به این اصول پایبندند ، و آن را رد می کنند . به عقیده آنها نظریه دموکراتیک تمسکی پوچ و بی معنی به قسمتی اصلت ذات یا ماهیت – اعتقاد به دائمی بودن ذات انسان – است که اعتباری ندارد .


علت مخالفت اگزیستانسیالیستها با این شرح اوصاف آدمی را می توانیم در نص صریح « اعلامیه استقلال » و نیز در اسناد بنیادی سایر دموکراسیها نظیر (اعلامیه حقوق بشر و شهروندان فرانسه ) (1791) ببینیم. در نظریه دمکراتیک ارجاعاتی همچون( قوانین طبیعت و خداوند طبیعت) فراوان است و فن سخنوری دموکرتیک ازاین دست نگرشها را بر جان شهروندان نقش می زند. امااز نظراگزیستانسیالیسم انسان ذات یا طبیعتی دایم ندارد بلکه تاریخی دارد که به او شکل و قالب می دهد اگزیستانسیالیسم توسل به خدا را نیز به همین نسبت و به دلایلی که همین نسبت و به دلایلی که هم اینک آوردیم مشکوک میداند . خدا یا وجود ندارد یا هیچ دستورالعمل آشکاری برای امور انسانی یا سیاسی نمیدهد.


اگزیستانسیالیسم، چون منکر هر قسم تمسک به اصول متعالی است حمایت دموکراتیک از حقوق طبیعی را نیز رد میکند. در دموکراسی ایالات متحده آمریکا ، وبه شکلی صریح یا ضمنی در سایر دموکراسیهای جدید عنایتی خاص به انسان می شود زیرا بر طبق نص صریح (اعلامیه استقلال) (خداوند حقوقی برای آنان مسلم کرده است که سلب شدنی نیست) از نظر اگزیستانسیالیسم اعلامیه ای به این شکل قاعدتا یا دروغی شرافتمندانه است یا خیالی باطل: انسان نمی تواند از چنین حقوقی برخوردار باشد زیرا چیزی یا کسی که این حقوق را به او ارزانی کند وجود ندارد. تنها مایملک انسان همان نیازها،خواستها و انگیزه های او است. ممکن است آدمی صاحب عقل هم باشد، اما عقلانیت او عمیق ترین چیزی نیست که دارد.


از این دیدگاه بی معنی است اگر اعلام کنیم که همه مردم یکسان خلق شده اند چون گفته ای آشکارا کذب ادا کردیم: انسانها از حیث قدرت جسمانی، استعدادهای ذهنی، و از بسیاری جهات دیگر نابرابرند. به محض آنکه افراد بشر از اتکال به خدایی که پدر همه آنها است دست کشند ، برابری نیز حقیقت خودرا از دست میدهد و آرزویی بیش نخواهد بود.
بر همین قیاس، مفاهیم زندگی،آزادی ، و جستجوی سعادت جلوه و جلایی را که نظریه دموکراتیک به آنها می بخشد از دست می دهند. از آنجا که اگزیستانسیالیسم منکر مفهوم طبع

نیکوکار و خداوند خیر است ،پس در این موضوع هم که انسانها حق حیات دارند باید شک کند. دموکراسی ، با اقتدار به جان لاک، فیلسوف انگلیسی سده هفدهم میل به صیانت نفس را اساسی میشمارد ولی اگزیستانسیالیسم با تاسی به نیچه ، بر این اعتقاد است که زندگان لزوما میلی به زنده بودن ندارند، و کسانی هم که زنده نیستند نمی توانند آرزوی زیستن کنند. اگزیستانسیالیسم زندگی را در عوض، میل یا اراده معطوف به قدرت میداند که شکلهای معتدل ترآن عبارتنداز میل به ابزاروجود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید