بخشی از مقاله

بررسي و مقايسه ميزان هیجان خواهی در دختران و پسران معلول حرکتی و نابینا در گروه سنی 18-15 سال


فهرست مطالب
عنوان صفحه
تقدیر و تشکر
فصل اول- طرح تحقیق :
پیشگفتار
مقدمه
ضرورت تحقیق


هدف های کلی و آرمانی تحقیق
فرضیه های تحقیق
سوالات ویژه تحقیق
تعریف موضوع تحقیق
خلاصه ای از سایر فصل ها


فصل دوم – سابقه موضوع تحقیق :
مفهوم هیجان
تعریف هیجان
نظریه های هیجان
نظریه جیمزلانگه
انتقاد به نظریه جیمزلانگه
نظریه کنون- بارد
نظریه واتسون درباره هیجان
نظریه روانکاوری
نظریه فعال سازی


نظریه فرایند متضاد
دیدگاه ماندلر
نظریه بازخورد
روابط میان هیجان ها
شدت هیجان
شدت فعال سازی هیجان
شدت تحریک هیجانی
سطح بهینه خیزش هیجان
پایایی هیجان
سایر جنبه های هیجانی
مغز و هیجان
جنبه های فیزیولوژیک احساسات و هیجان ها
هیجان و برانگیختگی دستگاه عصبی خودمختار
آیا انگیزه های هیجانی اساسی فیزیولوژی متفاوتی دارند؟
عناصر تجربه های هیجانی
ارتباط میان مراحل فیزیولوژی هیجان
طبقه بندی هیجان ها و ابعاد آن
اختلالات ابزار هیجانی
ارتباط بین انگیزش و هیجان
هیجان و ارتباط غیرکلامی
سابقه موضوع تحقیق
معلولی
معلول کیست و معلول چیست؟
معلولیت بینایی


خلاصه تحقیقاتی که در زمینه نابینایی در جهان صورت گرفته است
تحقیقی در مورد تظاهرات هیجانی یک کودک نابینا
معلولین حرکتی
خلاصه تحقیقاتی که در زمینه معلولین حرکتی در جهان صورت گرفته است
فصل سوم – روش تحقیق
روش تحقیق و جامعه آماری
نمونه مورد تحقیق
ابزار تحقیق
متغیر مستقل


متغیر وابسته
روش آماری
فصل چهارم- جداول آماری
جداول آماری تحقیق
فصل پنجم- نتیجه گیری
نتیجه گیری و تجزیه و تحلیل یافته های تحقیق
فصل ششم- خلاصه تحقیق و پیشنهاد ها
خلاصه تحقیق و نتایج آن
پیشنهادات
محدودیت های تحقیق
پیشنهاداتی برای تحقیقات آینده
فهرست منابع فارسی


فهرست منابع لاتین
استفاده از پایان نامه
پیوست 1 فرمول های مورد استفاده در تحقیق
پیوست 2 جدول نمرات بدست آمده
پیوست 3 تست مورد استفاده


فصل اول

طرح تحقیق

پیشگفتار :
انسان از هنگام تولد در میان شبکه ای از روابط متقابل اجتماعی به سر می برد و جامعه و فرهنگ در جهت دادن به کوشش های تربیتی نقش اساسی دارند.
احساس و هیجان یکی از جالبترین و بحث انگیزترین موضوعاتی هستند که از گذشته ای بسیار دور تاکنون ذهن انسان را به خود مشغول داشته اند. بشر، از دیرباز تاکنون در کاوش یافتن شیوه هایی بوده است نا با یاری آنها به آرامش و خوشبختی دست یافته و خود را از چنگال ترس، اضطراب، غم و اندوه برهاند.
هیجان ها همیشه مورد توجه کامل انسان بوده اند. زیرا در هر تلاش و هر اقدام مهم بشری حالات هیجانی به طریقی دخالت دارند. تقریباً بزرگ از ارسطو گرفته تا اسپنوزا ، ازکانت ، تادیونی ، ازبرگسون و تاراسل همگی در مورد ماهیت هیجان ها اندیشه اند. در مورد ریشه ها، نمودها، اثرات و جایگاه آنها در نظام طبیعی زندگی انسان تفکر کرده اند و نظریه هایی ارائه داده اند.
حکمای اسمی به اهمیت بعضی هیجان های خاص مرتبط با تجربه مذهبی افراد پی برده اند و پرورش این هیجانات را به طور غیرمستقیم و راس برنامه تربیت مذهبی قرارداده اند. نویسندگان، نقاشان و موسیقی دانان همواره سعی کرده اند برای تحریک احساسات افراد و تاثیر گذاشتن برآنان از طریق ارتباط های سمبلیک به هیجان ها متوسل شوند.

 


پیشرفت های نیم قرن اخیر در زمینه روانکاوی، روانشناسی بالینی و جلب روان شی نقش هیجان را در سلامت و بیماری افراد به طور دقیق مورد توجه قرار داده اند.

مقدمه:
به جرأت می توان گفت که هیجانات لذت بخش یا مثبت در زندگی انسان به طور کلی درست به همان اندازه مهم و متنوع هستند که هیجانات ناگوار یا منفی، مگر آن که برداشتی بسیار بدبینانه از زندگی داشته باشیم.
در اجتماع ها گرو وسیعی از کودکان و بزرگسالان هستند که به گونه ای خاص از جنبه های فکری، حسبی، عاطفی، هیجانات و یا ویژگیهای رفتاری با دیگر همسالان خود تفاوت دارند. این افراد به کمک ویژه ای نیاز دارند تا استعداد های نهائی خود را به شکلی مطلوب شکوفا سازند.
تشخیص نیازهای ویژه این کودکان و بزرگسالان از جانب مربیان و افراد عادی به یک رشته طرح و برنامه ریزی ویژه منتهی می شود، که از جهات مختلف کمک موثری به این گروه است.
برای معرفی نوجوانانی که خصوصیاتشان مانع می شود با بهره گیری از امکانات آموزشی معمول مداریش به صورت طبیعی رشد کنند واژه های متعددی استفاده شده است. ولی واژه ای که امروزه بیش از حد مورد استفاده قرار می گیرد واژه معلول و یا (handrcapped) می باشد و البته عده زیادی از متخصصان بر این عقیده هستند که واژه معیوب impaired و ناتوان disabled است که به افرادی اطلاق می شود که دارای نقص عضو هستند لذا کاربرد واژه معلول چندان صحیح نیست.
در عین حال اگر بتوان گفت كه هيجان‌ها در سگ‌ها، گربه‌ها و ساير موجودات زنده و نيز انسان‌ها قابل تشخيص است بايد دانست كه در قشر معلول جامعه نيز عامل وجود دارد و همين احساسات هيجاني است كه سبب ايجاد برخي رفتارها در آنها مي شود و ما نمي‌توانيم بر روي يك ردة تكاملي خطي كشيده و نتيجه گيري كنيم، كه از آن رده به بعد ديگر هيجاني وجود نخواهد داشت.
بدون شك تأثير هيجانها است و نوجوان در اين سن باشد هيجان و تكامل احساس و رشد عقل مواجهه است و بيشتر تابع هيجان است تا عقل سليم.
سپس از مطالعة احساسات اين قشر از افراد اجتماع كه فرداي جامعه را مي‌سازند و شناخت و درك معضلاتي كه از راه طغيان هيجانات آنها ايجاد مي‌شود و امكان اينكه گاهي در افراد معلول نمود بيشتري داشته باشد، زياد مي‌باشد، لذا تصميم به بررسي موردي در رابطه با اين مسئله گرفتم و احساسات هيجانات را در آنها مورد بررسي قرار دادم. چرا كه هيجانات نيز مانند ساير انگيزه‌ها تابع اصل يادگيري بوده و ظهور آنها در جوامع مختلف و سنين مختلف متفاوت مي‌باشد.

ضرورت تحقيق :
مانند تمام افراد عادي يك فرد معلول (حركتي و حسي (نابينا)) نيز خواستار اين است كه باوي همچون ساير افراد رفتار شود. تعداد زيادي از افراد نابينا و معلول نمي‌خواهند مورد ترحم قرار بگيريد و در عين حال مي‌خواهد ديگران آنها را درك كنند.
بيشترين نيازهاي سازگاري افراد معلول (حسي و حركتي) به سلامت عاطفي ايشان مربوط مي‌شود و به دليل نارساييهاي حركتي و مشكلات ارتباطي و در بيشتر موارد ظاهر ناخوشايند، آنان اغلب از اجتماع طرد مي‌شوند يا نسبت به آنان دلسوزي بيش از اندازه‌اي ابراز مي‌شود، پذيرشي را كه تمام افراد در جستوي آنند، غالباً از آنان دريغ مي‌شود والدين و بستگان بيشتر اين افراد آنها را طرد مي‌كنند و از مسبوب بودن خود به آنان شرم دارند. (اين موضوع امروزه چندان صحت ندارد) آنان بدون آنكه براي پذيرفته شدن جو مناسبي در اختيار داشته باشند، براي رسيدن به خود فهمي و در پي آن دستيابي به حس شايستگي و خرسندي، با مشكلات بسياري روبرو خواهند بود. در مقابل، ناكامي شديد، كه احتمالاً با ترس زياد همراه است، در آنان امري عادي است.


كودكان كه دچار آسيب ديدگي بينايي شده‌اند، در مقايسه با سايركودكان داراي نيازهاي مشابهي هستند. اما درحقيقت آنان قادر نيستند به طور طبيعي ببينند، در موارد متعددي فعاليتهاي آنان را در بازيها تا ؟ محدود مي‌كند كه رشد جسمي آنان در كودكي در حد قابل ملاحظه‌اي كند مي‌شود. چون اشتياق فرد نابينا به حركت و بازي به سردي مي‌گرايد، وي غالباً به برخي رفتارها كه ؟ناگري خوانده مي‌شود، رو مي‌آورد، اين رفتارها عبارتند از آن حركتهاي بدني كه تصور مي‌شود فرد نابينا مي‌خواهد با انجام آنها بدون جا به جا شدن در فضا نياز خود را به حركت عضلاني برآورد. عقب و جلو شدن، ؟ سرو ... و از طرف ديگر اينكه نابينايي كه در سازگاري با محيط اطراف خود موفق نبوده‌اند، به طور دايم دچار اوهام و خيال پردازي مي‌شوند.


به طور كلي يك معلول گاهي چنان احساس اضطراب و ترس از ناتواني جسمي و تأثيرهاي آن برآيندة شخص مي‌كند كه دچار دلواپسي و ترسهايي مي‌شود. معمولاً حالت سه خوردگي در اكثر آنها ديده مي‌شود و حس امنيت و اعتماد به نفس آنان مورد تهديد قرار مي‌گيرد. گاهي احساس گناه به معلول دست مي‌دهد و تصور مي‌كند با بلايي كه به آن دچار شده است كيفر گناهانش را مي‌بيند. از يكي از مشكل ترين كمكهايي كه مي‌شود به اين گونه افرد ؟ ناهنجاريهاي روحي آنان است.


اگر افراد اجتماع از آنها انتظار داشته باشند كه از چندي ؟ كه باعث خوشحالي آنان مي‌گردد و يا خبري آنها را خشمگين نسازد، زماني افراد عادي را خشمگين نمي‌كند، كاملاً مشخص است كه هنوز يك معلول را درك نكرده‌اند.
بنابراين با وجوديكه آنها در پاره‌اي موافق نيازمند كمك هستند، اما در اصل ترجيح مي‌دهند كه مستقل باشند. آنها به توجه خود به ديگران ارج مي‌نهند، اما مايلند كه افراد به جاي اشاره كردن به تفاوتهايشان از شباهتهايشان گفتگو كنند و همان طور كه گفته شد با انجام چنين آزمونهايي هر چند داراي معايب و محدوديتهايي باشد، تا حدودي قادر خواهيم بود كه احساسات، عواطف، انگيزه‌ها و هيجانات را در آنها شناخته و هنگامي كه اين خصايص در آنها زياد و يا كم بود، كاملاً آنها را درك كرده و به خواسته‌هايشان احترام بگذاريم و بدانيم كه همة ما انسانها به نوعي دچار نقص هستيم، منتها ؟ اين افراد در ظاهر و جسم خارجي آنها وجود دارد و قابل ديدن است. لذا نبايد فقط به عصاي سفيد و زير بغل يك معلول توجه كرد بلكه بايد آنها را ديده بدون وجود وسايل جانبي و بدون وجود هر چيزي غير از آنها.

هدفهاي كلي و آرماني تحقيق :
در انجام هر منظور خاص لازم است ابتدا تصور روشني از هدف خود داشته باشيم و اين مستلزم آن است كه تعريفي كوتاه از هدف خود را بيان داريم :
هيجانها نوعاً واكنشهايي موقتي، انطباقي و بيولوژيك هستند كه معمولاً (ولي نه به ضرورت) توسط محركهايي بيروني به سرعت ايجاد مي‌شوند. همراه با هر الگوي واكنش هم فعاليت فيزيولوژيكي و هم فعاليت واكنش آشكاري ديده مي‌شود كه اساسع تشخيص هيجانهاي مختلف به شمار مي‌آيند. همچنين ممكن است در انسان همراه با هيجانهاي مختلف، احساسات ذهني قابل بياني وجود داشته يا نداشته باشد. اين واكنشها به صورت الگوهاي خاصي سازمان مي‌يابند كه در مورد هر يك از هيجانات و تركيبات آنها متفاوت است. اين كه الگوي مربوط به هر يك از موارد هست خود يك مسئله تجربي است كه شما از طريق آزمايش با يك سري تقريبهاي متوالي قابل تبيين است و به طور كلي موضوع تفكيك كامل هيجانها از ساير واكنشهاي كلي جسمي كه زادة داروها، حركات بدبين يا خستگي زياد است خود يك مشكل پيچيده مي‌باشد.


بسياري از صاحبنظران از جمله فروپد، با ذكر روابط متقابل و نزديك ميان آثار ناشي از بيماري، خستگي، قاعدگي، تغيير شرايط زندگي و هيجانها، اذعان داشته‌اند كه الگوهاي واكنش داراي وجوه مشترك هستند و يكديگر را تغيير مي‌دهند و با هم تركيب مي‌شوند.


به طور عمده دست يابي به اين مطلب كه افراد معلول (چه حركتي و چه نابينا) كه از لحاظ جسمي و وضعيت ظاهري بدن با ساير افراد متفاوت هستند، از لحاظ ساير حالات رواني به خصوص هيجان خواهي نسبت به ساير افراد عادي نيز تفاوتي دارد با خير و آيا اين تفاوتها از لحاظ افزايش هيجان مي‌باشد با احساس هيجان در آنها سركوب شده و از اين لحاظ در مرحلة پاييني قرار دارند.
دستيابي به اين موضوع تا حدودي مي‌تواند بيانگر اين مطلب باشد كه تا چه حد اين افراد، خود را با موقعيتي كه با آن مواجه اند وفق داده و اين امر زندگي آنها را بگونه‌اي مثبت تحت تأثير قرار داده است و يا مي‌تواند بيانگر منفي بودن آثار آن در زندگي فرد باشد؛ البته شايد بتوان با دستيابي به اين موضوع از لحاظ رواني به اين گونه افراد كمك شاياني نموده و احساسات آنها را چه زماني كه از لحاظ هيجان خواهي در سطح بالايي هستند و چه زماني كه در سطح پاييني قرار دارند، درك كرده و فاصله‌اي را كه باعث شده افراد عادي اجتماع ازاين افراد جدا شوند، سير نمود و در ضمن مشخص كرد كه كداميك از اين چهار گروه كه همه به نوعي دچار نقص هستند، از نظر هيجان خواهي در مرحلة بالاتر و پايين تر قرار دارند. بنابراين هدف ويژه اين تحقيق عبارت است از مقايسه ميزان هيجان خواهي در دختران و پسران نابينا و معلول حسي و حركتي.
فرضيه‌هاي تحقيق :
1) هيجان خواهي از نظر ميزان تحصيلات در اين گروه از افراد : هيجان خواهي گروههاي مربوط به پايه‌هاي اول و دوم دبيرستان از سالهاي سوم و چهارم دبيرستان بيشتر است.
2) هيجان خواهي دختران و پسران نابينا از دختران و پسران معلول بيشتر است.


3) هيجان خواهي دختران معلول از سه گروه ديگر (پسران معلول، دختران نابينا و پسران نابينا) بيشتر است.
4) هيجان خواهي پسران معلول از سه گروه ديگر (دختران معلول، دختران نابينا و پسران نابينا) بيشتر است.
سوالات ويژه تحقيق :
1) آيا سطح هيجان خواهي دختران و پسران معلول با هيجان خواهي دختران و پسران نابينا يكسان است؟ يا با هم تفاوت دارد؟


2) آيا هيجان خواهي دختران معلول از سه گروه ديگر بيشتر است ؟
3) آيا هيجان خواهي دراين دسته از افراد اجتماع با تحصيلات ارتباط مستقيم دارد؟
4) هيجان دختران از پسران (معلول و نابينا) بيشتر است يا كمتر؟

تعريف موضوع تحقيق :
در اين تحقيق سعي براين است كه مقايسه اي ميزان هيجان خواهي در نوجوانان معلول حركتي و نابينا در گروه سني 15 تا 18 سال با استفاده از مقياس اندازه گيري زاكرمن (1979) با نام اختصاري sss به عمل آيد.
هيجان خواهي از نظر اتوفنيكل (1946) عبارت است از عواطف، در اصل علايم ديرينة تخلية رواني كه در شرايط خاص تحريك آميز، جايگزين اعمالارادي مي‌شوند.
معمول به كسي مي‌گويند كه در نقاع شوكي دچار ضايعه هستند و چون اعصاب حسي و حركتي اعضاي بدن به نخاع مربوط مي شوند لذا اين ضايعات باعث اختلالات حسي، حركتي و عدم كنترل حركات اعضاء و يا تركيبي از اينها در ارائه عكس العملها و الگوهاي رفتاري عادي اجتماع دچار اشكال است.
نابينا به كسي گفته مي‌شود كه دچار ناتواني در ديدن بوده و به نوعي داراي اضلال در حس مي‌باشد. در اين افراد دقت بينايي 200/20 يا كمتر، ميدان ديد كمتر از ْ20 مي‌باشد لذا نيازمند دريافت كمكهاي ويژه‌اي مي‌باشند.

خلاصه‌اي از ساير فصلها :
در فصل دوم هدف از سابقه موضوع تحقيق ؟ است حاوي چكيده‌اي از مطالعه‌اي وسيع و عميق از آنچه كه دربارة موضوع مورد تحقيق و موضوعاتي مشابه در كتابها و مقالات، تحقيقات وپايان نامه‌ها وجود دارد. به عبارت ديگر، اين فصل مشتمل بر اطلاعات مهم و مربوطه به تحقيق است كه خواننده را با مطالعات، تحقيقات و نوشته‌هاي ديگران دراين زمينه آشنا مي‌سازد.
و در فصل سوم مرحله به مرحله روش انجام تحقيق توصيف شده است و به تفصيل در مورد جامعة آماري، آزمونيها، چگونگي گزينش آنها، روش جمع آوري اطلاعات، متغيرهاي مستقل و وابسته و روش آماري توضيحاتي آورده شده است.


در فصل چهارم و پنجم كه با يكديگر ادغام شده‌اند، يافته‌ها و تجزيه و تحليل آنها را بيان مي‌كند كه مشتمل بر جداول و تجزيه و تحليل اطلاعات مي‌باشد كه هدف از رسم اين جداول روشن تر كردن روابط با معني يافته‌ها ؟ و خود آنها به شمايي براي خواننده قابل درك و واضح است.
در فصل شش خلاصه، تحقيق و پيشنهادات مربوط به تحقيق آورده شده است.


فصل دوم
سابقة موضوع تحقيق

مفهوم هيجان :
گروهي هيجان را تغييرات بدني عنوان داشته‌اند. در حالي كه گروهي ديگر آن را احساسات ذهن معرفي كرده‌اند كه موجود آدمي كيفيت آن را گزارش مي‌كند. اين برداشتهاي ناهماهنگ مانع بزرگي در گسترش پژوهشهاي مربوط به هيجان پديد مي‌آورد.
بسياري از مردم هيجان‌ها را عوامل مثبت يا منفي به شمار مي‌آورند. چنانچه عشق و شادي را هيجانهاي خوب و خشم و ترس را هيجانات بدوزشست مي‌شناسد. گر چه اين برداشت، در بسياري از موارد درست است، اما بهتر است كه جنبه‌هاي مثبت يا منفي هيجانات را بر حسب پيامدهايشان ارزيابي كنيم. يعني ترس هنگامي يك هيجان خوب و ارزشمند است كه انسان را در مقايسه با خطرات احتمالي راهنمايي كند و آمادگي لازم را فراهم آورد. همچنين خوشحالي و شادماني از رنج ديگران نوعي هيجان منفي انسان مي‌باشد.
به عقيدة داروين (1884) بروز هيجان به صورتهاي مختلف به خودي خود هميشه سودمند و كارآمد نيست. بلكه جلوه رهايي از رفتارهاي سازش پذير قبلي هستند.
در زبان انگليسي و فرانسه كلمات هيجان و انگيزه هم ريشه‌اند و هر دو از اصل لاتين «emovere» گرفته شده‌اند، كه معني آن تحريك و تهييج است. هيجان‌ها را تحريك كنيم و گاه نيز هيجان ما را وادار مي‌سازد، كار مي‌كنيم يا چيزي بگوييم كه از عادت‌ها به دور است.


در سالهاي اخير روشن شده است كه ما نمي‌توانيم فقط با مطالعه بعضي مكانيسمهاي بيولوژيكي به وجود هيجان پي ببريم. گر چه مكانيسمهاي بيولوژيكي در انگيزش و هيجان نقش مهمي را ايفا مي‌كند. اما تجلي هر انگيزه و هيجان هميشه مربوطه به تعامل عوامل شناختي، آموخته و بيولوژيكي است.


تعريف هيجان
نبايد به علت پيچيده بودن هيجانها، در طول سالها، تعاريف گوناگون پيشنهاد شده است. اگر بخواهيم هيجان را از نظر واتسون كه يك رفتارگرا است تعريف مي‌توانيم بگوييم : هيجان يك طرح واكنش ارش است كه متضمن تغييرات زيادي در مكانيزمهاي بدني به طوري كه ؟؟ به طور خاص مي‌باشد.


و يا هيجان كيفيتي است كه در تعقيب يك رشته فعاليتهاي جسماني و رواني در ارگانيسم ظاهر مي‌شود. اين فعاليتها را مي‌توان به ترتيب زير بيان نمود :
1- ملاحظه و انتقال محرك از طريق محيط خارج
2- انتقال محرك از طريق اعصاب برنده به هپوتالاموس و كرتكس و ساير مراكز مغزي.
3- ايجاد تغييرات خاص فيزيولوژي وبدني در مقابل محرك به واسطة فعاليت دستگاه عصبي خود مختار و ترشح نمود.
4- ايجاد حالت خوشايند و بالعكس در ارگانيسم (كيفيت رواني هيجان)
5- ظهور رفتار هيجاني از طريق ؟ ماهيچه‌اي مانند خنديدن و ترشح غدد داخلي و ...
بديهي است مراحل فوق به سرعت ظاهر شده و ارتباط مستقيم با محرك و شدت آن دارند. و هيجانات همواره همراه با ايجاد نيرو هستند زيرا ترشح غدد داخلي به خصوص آدرنالين سبب آزاد شدن قند و بالا رفتن قند خون و سوختن آن در بافتها شده8 و نتيجتاً نيروي قابل ملاحظه‌اي در دسترس اورگانيسم قرار مي‌دهد.
ديگر اينكه در تعريف هيجان گفته‌اند كه هيجان عبارت است از پاسخ فيزيولوژيكي رواني كه ادراك و يادگيري فرد را تحت تأثير قرار مي‌دهد و هيجان كيفيتي است كه به دنبال يك سلسله فعاليتهاي جسماني و رواني در ارگانيسم ظاهر مي‌گردد.
در زير چند تعريف از هيجان آورده شده است.
ويليام ؟ : 1884 : نظر من اين است كه تغييرات جسماني، مستقيماً به دنبال اورلك پديدة مهيج به وقوع مي‌پيوند و احساس ما از همين تغييرات، هيجان ناميده مي‌شود.
ويليام مكسروگال : 1921 «كيفيت خاص از برانگيختگي هيجاني را، كه جنبة عاطفي فعاليت هر يك از غرايض اصلي است را مي‌توان يك هيجان اوليه ناميد.»


والترب كاتن : 1929 : «در موقع تحريك فرايندهاي تالاموسي، كيفيت ويژه هيجان به احساس ساده افزوده مي‌شود.»
بورس اف اسكيز 1938 : هيجان در وهلة نخست به هيچ وجه يك نوع پاسخ نيست، بلكه بيشتر يك حالت انرژي و قدرت است كه او بسياري جهات ما يك سابق قابل مقايسه است.
بورس اف اسكيز 1953 : هيجان عبارت است در حالت خاص از قدرت و ضعف موجود در يك يا چند پاسخ، كه به وسيلة يكي از عمليات ايجاد مي‌شوند. تا آن جا كه بتوان تصور كرد مي‌توان در ميان هيجانهاي مختلف تفاوت قايل شد ...


تعريف علمي هيجان خواهي نيز بشرح زير مي‌باشد :
تنوع جويي در احساسات و تجارب از نيازهاي آدمي است، چنانچه بعضي‌ها حتي خود را متوجه خطر هم مي‌كنند تا به تجربه‌هاي از قبيل جستجوي تجارب حسي تازه، لذت بردن از هيجان، فعاليتهاي مخاطره انگيز ما ماجرا جويانه و تحريك است اجتماعي و غيره دست پيدا نمايند.
هيجانات گاهي نقش انگيزه را عمل مي‌كنند و مانند انگيزه‌ها مشخص را به فعاليت وادار مي‌نمايد همچنين در اثر تكرار يك عمل ثبات يافته و در موارد خاص به صورت يك مدت عادي ظاهر مي‌شوند. مانند عكسي كه در اثر مطالعه فرا مي‌گيرد. اين نوع هيجانات ؟ عاطفي نيز مي‌گويند مانند ترس و خشم، لذت، صحبت، ... كه در اين مورد در ادامة همين قفل صحبت خواهد شد.
هيجان عناصر زير را شامل مي‌شود :
1) تجزية ذهن هشيار يا عنصر شناخت
2) انگيختگي بدني يا فيزيولوژي
3) جلوه‌هاي آشكار يا رفتاري
4) هيجانهاي آدمي، احساسات او را به ديگران منتقل مي‌كنند.
5) هيجانها حالايتي خودكار و غير ارزي هستند، رفتار را هدايت مي‌كنند و به نظر مي‌رسد در آدمي از هر جاندار ديگري پيچيده‌تر باشد.

نظريه هاي هيجان :
تاريخ روانشناسي در مورد معنا و مفهوم هيجان دچار چنان اختلاف نظر آشكاري است كه معني از روانشناسان پيشنهاد داده‌اند كه اين اصطلاح از مطالب روانشناسي حذف شود. اين كوششها تا كنون ناموفق بوده است و هيجانات تحت عناوين مستعاري چون فشار رواني، ناكامي، تعارض و يا تمايل به اجتناب، دوباره در مباحث روانشناسي ظاهر شده‌اند.
مطالعة هيجانات دست كم سه جنبة كلي دارد :


1) جنبة مربوط به حالات احساسي يا درون نگريها
2) جنبة مربوط به رفتارها با حالتهاي بارز
3) جنبة مربوط فيزيولوژي يا عصب شناسي
نظريه‌هاي مختلفي كه در مورد هيجان مطرح شده است، معمولاً بر يكي از سه جنبة فوق تأكيد كرده‌اند.
روش ديگري كه بر اساس آن مي‌توان گفت كه نظريه‌ها استنباط مي‌شود كه گويا كلمة هيجان فقط بر يك پديدة واحد دلالت مي‌كند؛ آن چنان كه گويي حالات مختلفي چون لذت طلبي، ماليخويي، كج خلقي، عشق مادري همواره به همان سابقة واحد كه همچنان ناميده مي‌شود، تعلق دارد. (هب 1949). به عنوان مثال نظريه‌اي در مورد اضطراب با نظريه‌اي در مورد هيجان يكي نيست، يك نظرية كامل بايد بتواند به معناي واقعي نه تنها خشم و ترس، بلكه شادي و غرور، كنجكاوي و ؟ به طور كلي پهنة وسيع هيجاناتي را در برگيرد كه گمان مي‌رود قسمتي از تجربيات روزانة ما باشد.
در اين مبحث نظرياتي در مورد هيجان بيان شده است.

نظرية جيمز – لانگه :
قديمي ترين نظريات، مربوط به هيجان توسط جيمز لانگه در سال 1884 مطرح شده است :
طبق اين نظريه اين برانگيختگي و عمل است كه سبب ايجاد هيجان مي‌شود و هيجان برچسبي است كه ما به انواع خاصي از برانگيختگي و عمل مي‌زنيم . آنها مي‌گويند : «ما چون گريه مي‌كنيم، احساس اندوه مي‌كنيم، چون حمله مي‌كنيم احساس خشم مي‌كنيم و چون مي‌لرزيم احساس ترس مي‌كنيم و ...»


اين نظريه كه در اواخر قرن نوزدهم به وسيلة ويليام جيمز و روانشناس دانماركي كارل لانگه ارائه شده است، انديشه متعارف دربارة هيجانها را به كلي وارونه مي‌كند. در اين نظريه توالي رويدادها در حالتهاي هيجاني به صورت زيرمطرح مي‌شود :
موقعيتي را كه سبب هيجان خواهد شد، ادراك مي‌كنيم. 2- به اين موقعيت واكنش نشان مي‌دهيم 3- متوجه واكنش خود مي‌شويم.


ادراك ما از واكنش خود احساس هيجاني است كه تجربه مي‌كنيم. از اين رو تجربة هيجاني – احساس دروني هيجان – بعد از تغييرات به نروخ مي‌دهد؛ و تغييرات بدني (تغييرات دروني دستگاه عصبي خود مختار را حد ؟ بدني) پيش از تجربة هيجاني مي‌آيند، به طور كلي ادراك ما اط تغييرات بدني زياد دقيق نيست.
اين تئوري كه سالها مورد قبول بوده و هنوز هم غالباً بدان اشاره مي‌شود. اين تئوري كوشش داشته است كه رابطة فيزيولوژيك ميان رفته هيجاني و تجربة هيجاني را توضيح مي‌دهد. زماني كه اين تئوري بسيار شايع بود، هنوز مكانيسمهاي مغز چه قابلي نمي‌دانستند.
سينگر (Singer) كه از طرفداران نظرية شناختي است، نظرية جيمز لانگه را مجدداً مطرح نمود و طبق نظرية او افراد در تلاشند، تا منبع برانگيختگي خود مختارشان را دريابند. افراد مختلف ممكن است با توجه به آنچه كه فكر مي‌كنند علت برانگيختگي است، حالت خاصي از برانگيختگي را مانند ترس و خشم و يا خوشحالي تجربه كنند.
روانشناسي به نام هومان در سال 1966نظرية جيمزلانگه را با آزمايشي تأييد نمود. وي با گروهي از بيماراني كه دچار آسيب شديد در نخاع شوكي شده و قادر به هيچ احساسي از اعضاء بدن خود كه پايين كه از سطح آسيب بود، نبودند مصاحبه‌اي انجام داد. نخاع شوكي بعضي از اين افراد، در ناحية گردن آسيب ديده بود و از اين رو هيچ چيزي را از گردن به پايين حس نمي‌كردند . در برخي، آسيب در قسمت پايين در ستون فقرات و در بقيه اين آسيب در وسط بوده از اين بيماران، دربارة هيجان‌هايي كه بعد از حادثه احساس مي‌كردند و مقاومت آنها با هيجان‌هاي قبل از آسيب،

سوال شد. افرادي كه در قسمت پايين تر نخاع شوكي دچار آسيب شده بودند، گزارش دادند كه در احساس ترس، خشم غم و عين جنس، دچار نقصان شده بود در اين بيماران، آسيب وارده فقط روي احساس سادة آنها اثر نگذاشته بود. هومان به اين نتيجه رسيد كه براي تجربه كردن هيجان‌هاي شديد، داشتن كم و بيش ؟ در بدن، يعني نشانه‌اي از ادامه واكنش‌هاي فيزيولوژيكي لازم است. وقتي احساساتي كه به وسيلة اين واكنشها توليد مي‌شود، وجود نداشته باشند، هيجانها ممكن است با شدت كمتري احساس شوند. طبق اين نظريه هيجان برچسبي است كه به انواع خاص از برانگيختگي و عمل مي‌زنيم.


نظرية جيمز لانگه منجر به حداقل دو پيش بيني قابل آزمون شده است.
1) هر چه شدت برانگيختگي فرد بيشتر باشد هيجان او بيشتر خواهد بود.
2) اگر انسان مي‌تواند اين هيجانهاي مختلف تميز قايل شود، پس هيجانها انواع مختلفي از برانگيختگي فيزيولوژيكي يا عمل آشكار، توأم مي‌باشند.
اولين پيش بيني – فقط تا حدي درست است. داروها و ديگر درمانهاي كه برانگيختگي حوزه را افزايش مي‌دهند، رفتارهاي هيجاني و درجه بنديهاي افراد شدت هيجانهاي حوزه را نيزافزايش مي‌دهد.
پيش بيني توأم نيز تا حدي درست است. هيجانهاي مختلف با تغييرات فيزيولوژيكي متفاوتي همراه هستند. اما اين تفاوتها زياد نيستند (اكمن، لونسون 1983) براي مثال، مقاومت الكتريكي پوست به هنگام غم، در مقايسه با ديگر هيجانها، بيشتر كاهش مي‌يابد. دماي دس در هنگام خشم بيشتر از ديگر هيجانها افزايش مي‌يابد. ضربان قلب هنگام ترس و خشم بيشتر از هنگام خوشحالي افزايش مي‌يابد. باينكه تفاوتها از نظر آماري معنا دار است. ولي نه زياد و نه آنقدر پايدار كه بتوان آنها را در فردي به آساني مشاهده كرد.
انتقاد نظرية جيمز – لانگه


يكي از ؟ اصلي اين نظريه كانون Cannon مي‌باشد كه در سال 1927 نطرية جيمز – لانگه را رد كرد او مي‌گويد : «اين تغييرات بدني كه از نظر جيمز – لانگه مقدم است خيلي كندتر از حالات هيجاني صورت مي‌گيرد. همچنين وي معتقد است اين تغييرات فيزيولوژيك مي‌تواند در حالات ديگر متمايز از حالات اول «حالت هيجاني» نيز ايجاد مي‌شود. نظرية جيمز – لانگه از همان ابتدا مورد انتقاد قرار گرفت.
ليندزلي (Lindsley) در سال1950 در مقالة خود راجع به هيجان كه در سالة روانشناسي تجربي چاپ شده است مي‌نويسد : «چنين به نظر مي‌رسد كه نظرية جيمز – لانگه نه يك نظريه بلكه فرضيه‌‌هاي غير قابل تجربه است.


مگدا آرنولد (Magda Arnold) 1960 خاصه بر اين نكته تأكيد كرده است. كه اين نظريه به اين سوال اساسي كه چگونه ادراك مي‌تواند باعث ايجاد هيجان يا آشفتگي جسماني شود نمي‌پردازد. علاوه بر اين نظرية، مذكور به هيچ وجه به مسأله هيجانات آني در مقابل هيجانات پاپا (مزين) توجهي دارد و نه به مسألة هيجانات سركوب شده، يعني آنهايي كه فرد از وجودشان اطلاعي ندارد، پاسخ مي‌دهد. هيجانات ناخودآگاه در نظرية جيمز فاقد معناست، حال آنكه در تجربه‌هاي باليني پديده‌هاي متداول است. در اين رابطه جالب آن است كه فرويد در نوشته‌هاي منتشر شدة خود در مورد نظرية جيمز – لانگه نظري به اين مضمون دارد :


«مطالبي را كه روانشناسي، مثلاً نظرية جيمز – لانگ، در مورد احساسات بيان مي‌كند، براي ما كاملاً غيرقابل فهم است و بحث درمورد آنها براي ما ممكن نيست. (1953)»
گلاتيلي (Golightly) (1953) اين موضوع را خاطر نشان كرده است كه گر چه اين نظريه تأثير مهمي بر تاريخ روانشناسي داشته است، اما هم اكنون ديگر به كلي به فراموشي سپرده شده است.
در زير طرح در نظرية جيمز لانه و كنون بار د و ؟ آنها با يكديگر اورده شده است :

شكل 1-2- در اين شكل طرحي از توالي رويدادها بر طبق دو نظرية مربوط به هيجان آورده شده است. بنا به نظرية جيمز – لانگه پس خور اندي كه از پاسخهاي بدني به مغز مي‌رسد موجب تجربة هشيار هيجان مي‌شود. بنا به نظرية كنون – بارد تجربة هيجاني بلافاصله پس از رسيدن پيام تا لاموس به قشر مخ روي مي‌دهد و به ؟ اندامهاي داخلي و پاسخهاي عضلات مخطط بستگي ندارد. (اقتباس از كتاب روانشناسي عمومي ترجمة محند تقي براهني صفحة 600)


نظرية كلنون بارد
طبق اين نظريه در دهة 1920، هيجانها و تغييرات خود مختار به طور همزمان اما مستقل از يكديگر روي مي‌دهد. به بيان ديگر الگويي از اطلاعات حسي ممكن است فعاليت را هم در دستگاه عصبي خود مختار و هم در كرتكس مغز تحريك كند. به گونه‌اي كه شخص بتواند هيجاني را تجربه كند،حتي اگر هيچگونه احساسي را از دستگاه عصبي خود مختار دريافت نكرده باشد. كانون نيز خلاف جيمز لانگه، نظرية ديگري را براي ؟ هيجاني و تغييرات بدني مطرح كرده كه اين نظريه كه بر مبناي كنش تالاموس، هيجان را توجيه مي‌كند، بوسيلة دارد نيز عنوان شده و بالاخره به نام نظريه كنون دارد شهرت يافته است.


طبق اين نظريه جريانهاي عصبي كه از حواس مي‌رسند از تالاوس كه در قاعدة مغز و نزديكي هيپوتالاموس قرار دارد، مي‌گذرند.
جريانهاي عصبي در حين عبور خاصيت هيجاني پيدا مي‌كنند. معمولاً كرتكس مغز اين قبيل واكنشهاي عصبي را منع مي‌كند ولي اگر منع كرتكس در كارنباشد، هيجان ظاهر مي‌شود. ما نخست موقعيتهاي بالقوة هيجان انگيز را در جهان بيرون ادراك مي‌كنيم، سپس مناطق پايين مغز، مانند هيپوتالاموس، فعال مي‌شوند و بعد از آن اين مناطق پايين مغز، برون دادهايي را در دو جهت مي‌فرستند.
1) به اندامهاي دروني بدن و ماهيچه‌هاي بيروني تا جلوه‌هاي بدني هيجان را به وجود آورند.
2) به قشر ؟ كه در آنجا الگوي شليك عصبي از مناطق پايين مغز به عنوان احساس دروني هيجان ادراك شود. تالاموس به طور همزمان هم جريانهايي در صحبت بالا به كرتكس مي‌فرستد كه منجر به تجزية هشيارهيجاني مي‌گردد و هم جريانهايي درصحبت پايين به اعضاي بدن مي‌فرستد كه به صورت برانگيختگي اعضاي داخلي و عضلات ظاهر مي‌شود. پس از نظر كانون – با رد تغييرات بدني و تجربه‌هاي هيجاني همزمان رخ مي‌دهد. گرچه توجيه قطعي رابطه بين تجربه هيجاني و تغييرات مشكل به نظر مي‌رسد.


لذا بر طبق اين نظريه مي‌توان چنين استنتاج كرد كه عامل مهم در احساس كردن هيجان پاسخ فيزيولوژيكي نيست، بلكه بر چسب شناختي است كه ما به خود رويداد مي‌زنيم.
مع هذا مگر آرنولد فرضية جالبي را پيش كشيده است. آرنولد معتقد است كه تاكنون فقط قسمت دوم فرايند هيجان يعني حالت هيجاني، جلوه‌هاي آن و رفتاري كه هيجان به دنبال دارد بررسي شده است و به قسمت اول آن كه ادراك اوليه واست توجهي نشده است. به علاوه روي خاطر نشان مي‌سازد كه گاهي ادراك، واكنش هيجاني به دنبال ندارد. بنابراين بايد مكانيزمي در ارگانيسم وجود داشته باشد كه موقعيتها و محركهارا ارزشيابي كند. به نظر آرنولد فرآيند هيجان داراي مراحل زير مي‌باشد :


1- ادراك : دريافت محرك خارجي
2- ارزشيابي: قضاوت دربارة محرك مبني بر اينكه اين محرك خوب و مفيد است يابد و مضر.
3- هيجان : تمايل مثبت به محركي كه خوب تشخيص داده شده با تمايل منفي نسب به محركي كه به تشخيص داده شده است.
4- تغييرات بدني : ظهور يك سلسلة تغييرات فيزيولويژيك كه از هيجاني به هيجان ديگر متفاوت است و ارگانيسم را آمادة گرايش يا گريز مي‌كند.


در آخر اينكه، يكي از خصوصيات مهم آرنولد، اين است كه در آن هيجان بر مبناي انگيزش تعريف شده است. تمايل به گرايش يا گريز از عناصر اصلي جهت گزينش انگيزه‌‌هاست و مطابق اين نظريه كنش تغييرات بدني اين است كه بدن آماده اجراي رفتار مورد نياز مي‌شود.

نظر و استون دربارة هيجان
واستون، در سال 1924 در كتاب خود به نام روانشناسي از ديدگاه رفتار گرا» هيجان را چنين تعريف مي‌كند : (هيجان يك طرح واكنش ؟ است كه متضمن تغييرات زيادي در مكانيزمهاي بدني به طور كلي سيستمهاي غددي و احشايي به طور خاص مي‌باشد.‌» وي سپس در تعريف «طرح واكنش» گفته است كه «جزئيات جداگانه پاسخ در هر وهله كاربرد يك محرك هيجاني، با نوعي ثبات و نظم و توالي كليساني بروز مي‌كند»


با پيشرفت اين نظريه معلوم شد كه هيجان هميشه مخرب فعاليتهاي سازمان يافته است و ديگر اين كه الگوي اصلي واكنش هيجاني، اكتسابي نيست. اگر چه واستون خاطر نشان مي‌كند كه فقط مي‌توان از جنبه‌هاي بيروني الگوي اوليه هيجان، جلوگيري كرده وجوه غددي و احشايي آن ثابت مي‌ماند وليكن مفهوم فراگيري و شرطي كردن، بازگو كنندة اين معناست كه مي‌توان تظاهر واكنش ارش هيجان را از بين برد و تا حدي مانع آن شد. او همچنين بين الگوي واكنش نشانگر تفاوت بين خشم و اندوه و سطح فعاليت، بيانگر بعد شدت عمومي است. اين جهت گيري كلي، واستون را برآن داشت تا محركهاي ساده‌اي را كه الگوهاي واكنش هيجاني را در نوزادان ايجاد مي‌كنند تعيين نمايند. او در نتيجه، سه الگوي اساسي را به نامهاي X.Y.Z مشخص كرد. كه شبيه واكنشهايي بود كه در بزرگسالان به عنوان ترس، خشم و عشق ناميده مي‌شود.
عمدتاً واستون در راستاي ديدگاه رفتاري‌اش درصدد تحليل فيزيولوژيك يا عصر هيجان برنيامده نظر واستون در مورد هيجان به وضوح تقريباً به همان صورتي است كه يك پاسخ غير شرطي را تعريف مي‌كنند. به اين معني كه، هيجان؛ گروهي از پاسفهاست كه با نظم و ثبات معيني به دنبال يك محرك بروز مي‌كند. تفاوتي كه او بين نوع الگو و سطح فعاليت قائل شده است، اگر چه اهميت دارد، ولي، فقط در جريان سالهاي اخير توجه دقيقي را به خود جلب كرده است. محدوديت مهمي كه در اين زمينه وجود دارد اين است كه اين عقايد چنان گسترش نيافته است تا به انواع مختلف سؤالاتي كه تاكنون مطرح شده است، پاسخ دهد.


نظرية روانكاوي :
امروزه شايد جامعترين و نافذترين نظرية شخصيت نظرية روانكاوي باشد. اين نظريه نه تنها به شخصيت بلكه، همچنين به هيجانات و به خصوص به مسئله اضطراب مربوط مي‌شود. روان كاوي اشارات و ؟ زيادي دربارة يك نظرية هيجان آلوده دار، اگر چه آن چنان كه آستو (1959) خاطرنشان مي‌كند : « درنظرية روانكاوي از عاطفه به عنوان يك مقوله مشخص، هيچ بحث منطقي نشده است». زاگل ويل (1948) همچنين نكته‌اي را مطرح مي‌كند. وي همچنين اظهار مي‌دارد : «نه فرويد و نه هيچ يك از پيروان او هيچگونه توجه منطقي به مسأله هيجان نداشته‌اند.»


با اشاره به اين موضوع كه نظر روانكاوي، يك ادراك فرايندهاي ناآگاهانه‌اي را ظاهر خواهند كرد، منشأ قديمي جدال بين نظريات جيمز لانگه و كنون دارد منتفي شده است. اين فرايندهاي آگاهانه كه ممكن است به دنبال تغييرات جسماني، احساس هيجان، يكي ز اين دو يا هيچ يك از آنها به توالي خاصي بروز نمايد، هر دو آنها به عنوان تظاهراتي از يك فرايند رواني تلقي مي‌شوند. بر اساس استدلال نظري فرويد (1925) هيجان را همچون تفكر با صرف كمي انرژي مي‌توان به صورت، علمي تجربه كرد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید