بخشی از مقاله

معتزله یکی از مذاهب کلامی تأثیرگذار در تحولات جهان اسلام بوده است. با تسلط تفکر اشعریگری که با سختگیریهای شدیدی علیه تفکر اعتزالی همراه بود و نیز به خاطر عواملی دیگر- که به عملکرد خود معتزلیان برمیگشت- مذهب معتزله رو به اضمحلال نهاد، به طوری که حتی بسیاری از آثار بزرگان این نحله فکری یا از میان رفت و یا به فراموشی سپرده شد. به جرأت میتوان گفت که انقراض این مذهب- با همه اشکالاتی که بر آنان و رویکردشان وارد بود- ضربه اساسی به روند فعالسازی عقل و به کارگیری آن در فهم و درک و تصمیمگیریهای مهم در حیات دینی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی در میان بخش بزرگی از مسلمانان وارد ساخت که آثار زیانبار آن هنوز هم در گوشه و کنار جهان اسلام قابل مشاهده است. نگارنده در این نوشتار سعی بر آن دارد تا رویکرد معتزله در فهم و درک معارف اعتقادی و نقاط قوت و ضعف آنان را بازکاوی نماید.

تعریف روش عقلی و اقسام آن

روش عقلی عبارت است از فهم و بررسی یک موضوع بر اساس تفکر عقلی.1 روش عقلی به کار رفته در کلام بر دو قسم است: .1 روش عقلی فلسفی؛ .2 روش عقلی غیر فلسفی.

روش عقلی فلسفی روشی است که در آن اولاً: عقل در درک و فهم مسایل اعتقادی معتبر است؛ثانیاً: مباحث فلسفه، مبادی و مقدمات لازم مسایل کلامی به شمار میرود. از اینرو، پیش از پرداختن به مسایل اعتقادی و ایمانی، مباحث فلسفه


.1 در مقابل روش عقلی روش نقلی قرار دارد. در روش نقلی راه بررسی و حل مسأله، تنها استناد به ظواهر نصوص (اعم از آیات و روایات) است(قاضی عبدالجبار،بیتا]الف(23 :[

بررسی رویکرد عقلانی معتزله در اعتقادات 75 

(امور عامه) مورد بحث و بررسی قرار میگیرد، مانند آنچه خواجه نصیرالدین طوسی در »تجرید الاعتقاد« انجام داده است.

در روش عقلی غیر فلسفی اما، هرچند عقل در بررسی و اثبات یا رد مسائل اعتقادی به رسمیت شناخته شده، لیکن پیش از پرداختن به مباحث اعتقادی وارد مسایل خاص فلسفه نمیشود و در مقدمات استدلال، اهتمامی خاص به آراء و نظریات فلاسفه از خود نشان نمیدهد.

شاخصهای اصلی روش کلامی معتزله

از بررسی متونی که از معتزله در دست است- از جمله تألیفات قاضی عبدالجبار-به نیکی میتوان به دست آورد که معتزله در تبیین مسایل کلامی عقل را مقدم میکردند،و در مواردی اساساً جز عقل راه دیگری برای تبیین مسایل کلامی نمیشناختند(قاضیعبدالجبار، 1965 ،.( 173 :4 ایشان اصول معارف اعتقادی را اموری نظری میدانستند که میبایستی با نظر عقل به دست بیایند، همانطور که حسن و قبح را نیز عقلی میدانستند(همو، بیتا]الف[، .(253 از اینروی، معتقد بودند اصول معارف را قبل از ورود شرع بایستی با عقل بدست آورد، و حجیت و اعتبار کتاب و سنت را نیز از طریق عقل به اثبات میرساندند. بنابراین، با اینکه منابع اعتقادی را کتاب و سنت و عقل میدانستند، عقل را امّا، در رأس ادله قرار میدادند (قاضیعبدالجبار، بیتا]ب.(41:[

به قول احمد امین، معتزله بر این باور بودند که عقل بشری حاکم بلامنازع سرزمین معارف و ادراکات انسانی است و از چنان میدان وسیعی برخوردار است که هیچ حد و مرزی جز برهان برای خود قایل نیست، و آنگاه که با برهان به حقیقت امری دست یافت به هیچ روی حاضر نیست از آن دست شوید و سر در بالین امر دیگر بگذارد(احمدامین، 1999،.(39 :3

 76 ، سال بیست و یکم، شماره اول، بهار 1391

پرسشی که بیدرنگ به ذهن میآید این است که مگر متکلمان معتزله به قرآن و سنت پیامبر گرامی اسلام ایمان نداشتند و آن را حجت نمیدانستند؟ پاسخ این پرسش بیتردید مثبت است. اگر این است، پس آیات قرآن کریم و روایات پیامبرخدادر، روشِ معتزله برای بدستآوردن معارف اعتقادی چه جایگاهی داشت؟ پاسخ این پرسش به سادگی پاسخ سؤال قبلی نیست؛ چرا که معتزله در این مسأله یکسان عمل نکردهاند. تنها امری که بتوان به همه متکلمان معتزله نسبت داد این است که آنان اولاً: در عرصه مسایلی از معارف توحیدی که تنها راه بررسیاش را عقل میدانستند، هیچ مجالی برای حضور ابتدایی نقل قایل نبودند و در اینگونه مسایل استدلال به نقل را نامعقول میپنداشتند. ثانیاً: آنگاه که عقل در اینگونه مسایل حکم

خود را به قطع و یقین ارائه کرد مخالفت هیچ آیه و روایتی را با آن روا نمیدانستند. از اینرو اگر ظواهر نصوص- اعم از قرآن و روایات- با حکم عقل ناسازگار میافتاد، معتزله برای برطرف کردن این ناسازگاری دست به تأویل ظاهر نقل میبردند.1 از باب مثال، در باب اوصاف خداوند متعالی ظاهر آیاتی از قرآن دلالت بر تجسیم دارد، مانند: ید االله فوق أیدیهم و ثمّ استوی علی العرش . در اینگونه موارد گروهی از مسلمانان میگویند ما این آیات را آنگونه که نازل شده میپذیریم، بدون اینکه سعی در شناختن حقیقت آنها داشته باشیم. و دست به تأویل نمیزدند؛ زیرا معتقد بودند تأویل، سخن ما خواهد بود نه سخنی که خداوند میخواسته بگوید. لذا شایسته است که زبان درکام بگیریم و سخنی نگوییم که معلوم نیست مقصود خدا همان بوده باشد.

معتزله اما، آشکارا تنزیه را اخذ کرده و براین باورند که تنزیه ضمن اینکه مورد تأیید عقل میباشد، با توحید نیز سازگارتر است. از اینرو، آیاتی را که ظاهرشان

.1 برای اطلاع از تأویلات معتزله، ر.ک: قاضیعبدالجبار، 140-139 :1422 و 152 - 150؛ همو، بیتا]ب:[ 76،118،179،.274

بررسی رویکرد عقلانی معتزله در اعتقادات 77 

حکایت از تشبیه یا تجسیم دارد به گونهای تأویل می کنند که با فهم عقلی از توحید هماهنگ درآید. نزد معتزله این رویه، یک اصل ثابت در عرصههای تفسیر و معارف اعتقادی به شمار میآمد. و این نیست مگر اینکه ایشان فهم عقلی از چنین معارفی را

مقدم برفهمِ مبتنی بر نقل میدانستند.

نباید این نکته را نادیده گرفت که تأویل، اختصاص به مکتب فکری معتزله نداشته، بلکه کم و بیش در میان مکاتب دیگر کلامی مانند امامیه، اشاعره و ماتریدیه نیز جایگاهی برای خود داشته است. البته این عدم اختصاص باعث نمیشود ما نتوانیم چنین امری را از عناصر اصلی روش معتزله بدانیم. البته تفاوتهایی بین معتزله در این امر با مذاهب دیگر کلامی میتوان یافت که درجای خودش باید مورد بررسی قرار بگیرد.

آنچه میشود به همه معتزله نسبت داد همین اندازه بود که گفته آمد. اما اینکه معتزله در استفاده از روایات که بخش مهمی از سنت را به خود اختصاص داده، چه موضعی داشتند حقیقت این است که ایشان در این مسأله موضعگیری یکدست ندارند. در ادامه، توضیحات بیشتری خواهد آمد.

بررسی روش عقلی فلسفی و غیرفلسفی در میان معتزله

با مطالعه روشهایی که معتزله به کار گرفتهاند میتوان گفت که گروهی از آنها از روش عقلی غیر فلسفی و گروهی دیگر از روش عقلی فلسفی بهره میجستند.
.1 قاضی عبدالجبار

از شخصیتهای کلامی و برجسته معتزله که به روش عقلی غیر فلسفی پای بند بوده، قاضی عبدالجبار است. در هیچ یک از آثار وی نشانی از روش فلسفی دیده نمیشود، بدین معنا که پیش از ورود به مسایل کلامی، هیچ گونه کوششی برای طرح مسایل فلسفی نداشته، و نیز در استدلالهای مختلفی که برای اثبات مدعای خود اقامه

 78 ، سال بیست و یکم، شماره اول، بهار 1391

میکند از اصول و قواعد خاص فلسفی در مقدمات استدلال استفاده نمیکند. البته منظور این نیست که وی یا هر متکلمی که به روش عقل غیر فلسفی پای بند است، در استدلال ها و براهینی که برای اثبات مدعیات خود اقامه میکند، نمیتوان رد پای قاعده ای از قواعد فلسفی را یافت؛ چرا که براهین و استدلالهای عقلی برای اثبات موضوعات نظری نمی تواند با قواعد فلسفی- به ویژه قواعد عام فلسفی- بیگانه باشد، بلکه منظور این است که قاضی عبدالجبار درمقام استدلال و اقامه برهان وجهه همتش این نیست که اصول و قواعدی را که در فلسفه مورد بحث و گفت وگو قرار میگیرد در مقدمات استدلال و براهینش به کارگیرد. به عنوان نمونه مواردی از استدلالهای قاضی عبدالجبار در باب ذات و صفات الاهی را مورد اشاره قرار میدهیم.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید