بخشی از مقاله

تاثیر و تاثیرات جهانی شدن جغرافیا
جغرافیا علم فضا و مکان است. بنای محوری جغرافیا شناخت عوامل طبیعی، فرهنگی و فیزیکی مؤثر در مکانها، قسمت های قابل زیست و زندگی بر روی کره زمین است و هدف جغرافیا تشریح، تخمین و تفسیر الگوهای متغیر مکانی و فضائی است.
بنابراین دانش جغرافیا از یک طرف به توصیف، بررسی، تجربه و تحلیل پدیده های مختلف محیط در عرصه های گوناگون آب و خاک و اقلیم و محیط زیست و نیز نحوه پراکندگی

سازمان بندیهای اجتماعی و فعالیت های اقتصادی و پیامدهای ناشی از کنش های متناسب جوامع انسانی با محیط زیست می پردازد و از طرف دیگر می کوشد تا با شناخت عل

می که نسبت به قانونمندیهای محیط طبیعی و جریانهای اجتماعی پیدا می کند، نقشی فعال در کاهش یا از بین بردن ناهماهنگی های فضایی و آفرینش چشم اندازهای فرهنگی بر عهده گیرد. این کار میسر نیست مگر با تکیه بر جنبه های علمی و کاربردی جغرافیا و اهمیتی که امروزه این علم در شناخت محیط زندگی انسان و راهگشائی و حل بسیاری از مسائل و مشکلات یافته است.

بازشناسی جغرافیائی کشورمان نه تنها به لحاظ برنامه ریزی های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی و فضائی اهمیت دارد، بلکه به جهات اصولی دیگر نیز از اولویت خاصی برخوردار است. به تعبیری هیچ ملتی نمی تواند استقلال پیدا کند، الا اینکه خودش، خودش را بفهمد و تا زمانی که ملتها خودشان را گم کرده اند و دیگران را بجای خود نشانده اند، نمی توانند استقلال پیدا کنند.
برای خودشناسی و خود فهمی، یعنی شناسائی وضع ایران، دانش جغرافیا می تواند گامهای مؤثر و استواری بردارد. هدف از ارائه این رشته شناخت ارزش کاربردی جغرافیا و نیز آگاهی از ضرورت کاربرد بررسیهای جغرافیائی در کلیه تصمیم گیریهای سیاسی- نظامی، اجتماعی، اقتصادی و فضا- مکانی است. جهت افزایش کارائی و توانائی دانشجویان در مورد مسائل گون

اگون جغرافیا، در این رشته به مسافرت های پژوهشی و علمی و انجام عملیات میدانی توجه خاصی شده است.

 

چکیده
جهانی شدن را فشردگی مکانی نامیده‏اند؛ گاهی هم آن را باطل شدن جغرافیا تعریف کرده‏اند. این تعریف از جهانی شدن به سوی نوعی دیدگاه ایدئولوژیک، آرمانی و تخیل‏گرایانه سوق داده شده است؛ یعنی باید مکان را باطل کرد، نه اینکه مکان باطل می‏شود.
مکان، یعنی جغرافیا و جغرافیا، یعنی فرهنگ؛ چرا که هیچ مکان انسانی بدون فرهنگ نیست و هر فرهنگی زمانی را در درون خود دارد و یا در یک تاریخ خاص تنفس می‏کند؛ پس هیچ مکان و جغرافیایی بدون زمان و تاریخ نیست. این دو همراه با هم فرهنگ را می‏سازند؛ پس باطل کردن مکان به معنی باطل کردن زمان و باطل کردن این دو نیز به معنای باطل کردن فرهنگ است؛ بنابراین جهانی شدن به معنای مذکور، یعنی باطل کردن فرهنگ‏ها در جهان.
باطل کردن فرهنگ، یعنی جایگزین کردن فرهنگی دیگر، چون انسان نمی‏تواند بدون فرهنگ زندگی کند و فرهنگ جدید، به معنای زمان و مکان جدید یا تاریخ و جغرافیای جدی

د خواهد بود؛ پس جهانی شدن به معنای فوق یعنی ساختن زمان و مکان‏های جدیدی که با نظریه جهانی شدن تطابق و همراهی داشته باشد.

اولین قدم این تاریخ‏سازی و جغرافیاسازی، دائره المعارف یا دانشنامه‏نویسی و تهیه دانشنامه‏های تاریخی و جغرافیایی کشورها است و به همین منظور در کشورهای غربی دانشنامه‏های متعددی برای سراسر جهان و به خصوص برای کشورهای متعددی برای جهان

ی شدن مقاومت می‏کنند (مثل ایران) نوشته می‏شود.

تاریخ‏سازی براین نکته اساسی بنا می‏شود که زمان جوامع با هم متفاوت هستند. زمان معیار سنجش حرکت است (یعنی از حرکت زاییده می‏شود و سپس وسیله سنجش آن قرار می‏گیرد) و حرکت در جوامع از نظر کمی و کیفی بسیار متفاوت است؛ پس زمان‏ها نیز متفاوت می‏شوند.

جوامعی که دچار «گسل زمانی» می‏شوند، دارای دو یا چند زمانی می‏شوند؛ در این زمینه اولین مسئله‏ای که می‏توان به آن اشاره کرد، «دو زمانه شدن» معرفتی است. یک زمان به موقت سنتی و زمان دیگر به معرفت وارداتی از غرب تعلق دارد که زمان اولی کندتر

(چون حرکت کندتر است) و حتی دچار اختلال سرعتی و اختلال زمانی است، ولی در دومی زمان و حرکت بسیار تندتر و حتی تندتر از خود غرب است (چون حرکت بسیار سطحی و غیر عمیق است)؛ پس این جوامع سخت دچار دوگانگی زمانی می‏شوند و به همین دلیل، بحران‏های اجتماعی عمیق را به وجود می‏آورند. این گسل زمانی با نزدیک‏تر شدن به غرب زیادتر خواهد شد، چون سنت برخاسته از زمان و مکان است و این زمان و مکان خاص، به سنت خاص خو

د نیاز دارد. نزدیکی به غرب، یعنی فاصله گرفتن از این زمان و هرچه نزدیک‏تر باشد، فاصله و بحران بیشتر خواهد بود.
جهانی شدن و جهانی کردن، یعنی مسلط کردن زمان غربی بر زما

ن‏های غیرغربی، پس بحران زمانی، آرامش جامعه غیر غربی را خواهد گرفت.
زمان غربی سریع است، چون زمان غربی تابع عقلانیت ابزاری حرکت در سطح و جهان مادی صرف است و به عکس جهان شرقی که زمان جهان ملکوتی و بالاتر را دارد و زمان آن نسبت به این جهان کند است (مثل یک روز قیامت در مقابل پنجاه هزار سال این دنیا.
گرفتن زمان غربی، یعنی رها کردن اعتقادات دینی؛ به همین دلیل، جهانی شدن با اعتقادات دیگر کشورها برخورد مستقیم خواهد داشت.

ورود زمان غربی موجب می‏شود که تاریخ و نگرش تاریخی در آن جامعه دچار اختلال شود. چون تاریخ با توجه به زمان فعلی یک جامعه تفسیر می‏شود و با یک اضافه هرمنوتیکی سعی می‏شود، جوامع ما قبل زمان فعلی که براساس حدس و یا شهود رخ می‏دهد، فهمیده شود؛ پس جامعه جهانی‏شده غیرغربی (با فرض امکان) جامعه‏ای با نگرش کج و معوج تاریخی است.

چون زمان و مکان به هم پیوسته‏اند، هیچ مکانی بدون حرکت و

هیچ حرکتی بدون زمان نیست ؛ پس هیچ مکانی بدون زمان نیست و چون زمان دچار بحران می‏شود، مکانی نیز دچار بحران می‏شود؛ به عبارتی چون تاریخ دچار بحران می‏شود، جغرافیا نیز بحرانی می‏شود؛ پس باطل شدن جغرافیا توسط فرآیند جهانی شدن چنین باطنی دارد.
بحرانی شدن جغرافیا، نتیجه مصادره مکان به نفع مکان غربی است؛ یعنی متنفر شدن از یک جغرافیا و عاشق شدن به جغرافیای دیگر.

 

مهاجرت از این جغرافیا به جغرافیای دیگر نتیجه‏ای طبیعی است پس یکی از دلایل اصلی مهاجرت نخبگان علمی و مالی کشورها غیر غربی به غرب و از کشورهای اروپایی به امریکایی همین نکته است.

به دلیل همین، تنفر از زمان و مکان یا تاریخ و جغرافیای خود و در پی آن جذب به سوی تاریخ و جغرافیای دیگر، تنفر از فرهنگ خود یا فرهنگ گریز سعی در اخذ فرهنگ غربی و امریکایی، با همه ابعاد آن می‏شود که این جریان از نخبگان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی (در سطح نخبگی) آغاز و تا مردمان روستاها جریان می‏یابند و حتی اقشار سنت‏گرای جامعه، مثل روحانیت را هم طی خواهد کرد.
نسخه روانی یا روان شناختی این فرایند این است که در تاریخ و جغرافیای مبدأ(فرهنگ خودی) یک نوع حالت وارفتگی و افسردگی اجتماعی به وجود می‏آید که انسان‏ها دست به هیچ کاری نمی‏زنند، چون به نظر این انسان‏ها کار کرده در این جغرافیا و تاریخ به جایی نمی‏رس

د؛ پس از مدیریت جامعه تا پائین‏ترین سطح اجرایی جامعه، دچار مشکلات افسردگی و وارفتگی می‏شوند که از زمان ناصرالدین شاه قاجار تا حال این مسئله ادامه دارد.
تنها راه نجات چنین جوامعی از این وضعیت، شناخت زمانی و مکانی جامعه است؛ پس زمان‏شناسی اجتماعی و برنامه‏ریزی جامع برای شناخت آن بسیار حیاتی است و گرنه هر حرکتی که به این دقت انجام نشده است، سبب تشدید بحران خواهد شد؛ مثل

برنامه‏ریزی توسعه در ایران یا نوشتن دائرة المعارف یا دانشنامه و یا ترجمه کتاب و یا سیاستگذاری و برنامه‏ریزی‏های دانشگاهی و حوزوی. همه سؤال این است که در چه زمانی و چه مکانی زندگی می‏کنیم؟

چشم‌اندازهاي جغرافيايي در عصر جهاني شدن

 

دولتهاي ملي: مرزها و قوميتها
تضعيف دولتهاي ملي، كمرنگ شدن مرزهاي بين‌المللي، افول تدريجي حاكميت و ايجاد مجدد دولت‌ ـ‌ شهرها پديده‌هايي است كه جغرافياي سياسي جهان را كه براساس نظام بين‌الملل شكل يافته است، در آينده دچار دگرگوني خواهد ساخت.
تاكنون اهميت دولتهاي ملي به اندازه‌اي بوده است كه برخي صاحبنظران، حيات و مرگ انسانها را در چهارچوب آن شناسايي مي‌كردند. دكتر سيف‌زاده در كتاب خود تحت عنوان “نظريه‌هاي مختلف در روابط بين‌الملل” مي‌نويسد: «اين اقتدار دولت ملي است كه مي‌تواند دستور مرگ كسي را صادر كند يا برعكس، بدون كوشش شخصي، وجود وي را در كنف حمايت خود حفظ كند.وقتي شخصي هيچ مليتي را نپذيرد يا هنگامي كه انسان در جهان، چيزي جز ماهيت وجودي خود نداشته باشد، اولين پيش‌شرط حيات خود را نيز از دست مي‌دهد؛ يعني شناسايي توسط هموطنانش، تولد يا زندگي يا مرگ انسان بدون شناسايي رسمي از سوي يك دولت ملي امكان ندارد». او مي‌‌افزايد: «انسان امروز جز در صورت مهاجرت به نقاط قطبي يا ستار

گان، راه فراري از نفوذ دولت ملي ندارد». (1)
شكل‌گيري اوليه دولتهاي ملي از سال 1648 و به دنبال “عهدنامه‌ي وستفلن” آغاز شد. ويژگي اصلي آن كه در قرن شانزدهم در اروپا شكل گرفت، گرايش به اين سمت بود كه دولت (يا دولت ـ ملت) تبديل به يك شكل سياسي عام گردد و نظام بين‌الدولي در سطح جهان بسط يابد. استحكام كلي نظام دولت ـ ملتها در سده‌هاي شانزدهم و هفدهم تا اندازه‌اي تابع شرايط خاص حاكم بر اروپاي غربي بود. يك همگني نسبي فرهنگي نيز وجود داشت كه مشخصه‌اش همگرايي در خور توجه اعمال و عادتهاي زباني، خانوادگي، قانوني، مذهب

ي، اقتصادي و سياسي بود. اين شرايط، گسترش اين شكل از سازمان دولتي را در چارچوب منطقه تسهيل كرد و به جابه‌جايي مجدد جمعيت سرزمين ميا

ن دولتها كمك نمود.
سالهاي پاياني قرن بيستم سالهايي بود كه همه‌ي واحدهاي سرزميني در لواي دولتهاي ملي هويت يافت، اما درست به موازاتي كه حتي مناطق بي‌طرف ميان برخي كشورها كه خارج از حاكميت دولتها بود با توافقهايي تحت حاكميت دولتهاي همجوار درمي‌آيد، تأثير پيشرفت جهاني شدن بر كاهش نقش مرزها نيز معلوم‌تر مي‌شود و در نتيجه اقتدار دولتهاي ملي با سؤال مواجه مي‌گردد. فرايند جهاني شدن مراحل اوليه را با شتاب طي مي‌كند و اثرات خود را بر پديده‌هاي مختلف از جمله پديد‌ه‌هاي جغرافيايي ـ سياسي نشان مي‌دهد.
از پيامدهاي مهمي كه جهاني شدن بر پديده‌هاي جغرافيايي ـ سياسي دارد، سه موضوع تضعيف دولت ـ ملتها، تقويت هويت‌خواهي‌هاي قومي و كاهش نقش مرزهاي جغرافيايي است كه به وضوح ديده مي‌شود.
با اين حال برخي سپري شدن دوره‌هاي دولت ـ ملتها را نمي‌پذيرند و معتقدند دولت ـ ملتها قدرتهاي زنده و پويايي هستند كه جهاني شدن تأثيري بر تضعيف آنان ندارد.
«گيدنز» در پاسخ به اين سؤال كه آيا در حالت

جهاني شدن، ملتها اهميت خود را از دست مي‌دهند مي‌گويد: “كساني كه معتقدند دوران دولت ـ ملت سپري شده اشتباه مي‌كنند. دولت ـ ملتها هنوز قدرت زنده و پويايي هستند. حتي به جهاتي مي‌توان گفت كه دولت ـ ملتها نه تنها تضعيف نشده‌اند بلكه اهميت بيشتري يافته‌اند. تا چند سال پيش پديده‌هايي ديگر مانند امپراطوريها در مقابل دولت ـ ملتها قرار داشتند. شوروي يك نوع امپراطوري بود. در قرن بيستم امپراطوريهاي مختلفي وجود داشت، اما اكنون همه‌ي اشكال امپراطوري به‌غير از امپراطوري امريكا از بين

رفته‌اند. همه‌ي كشورها دولت ـ ملت شده‌اند و اين تحولي بزرگ است”.او در ادامه بيان مي‌دارد: «امروزه براي اولين بار دولت ـ ملت يك پديده‌ي جهاني شده است، زيرا تا آنجا كه من مي‌دانم تنها قطب جنوب يا هر دو قطب دولت ـ ملت نيستند، انا آنها هم تا حدي مدعي بخشي از سرزميني هستند كه ملت ناميده مي‌شود و مرزهاي ملي دارند».
در ادامه گيدنز با طرح معيارهايي تلاش نموده تا قدرت دولت ـ ملتها را فراتراز رقباي خود يعني شركتهاي بزرگ جهاني نشان دهد ولي هيچ‌يك از معيارهاي ذكر شده در استدلال وي، حاكي از قدرتمند بودن دولت ملي نيست. وي مي‌گويد: “دولت ـ ملتها از رقباي خود در نظام جهاني يعني شركتهاي چند مليتي مهمتر هستند. براي مثال، اكسون يكي از بزرگترين شركتهاي چندمليتي در دنياست. كه درآمد آن در سال بيشتر از 9 يا 10 كشور جهان است. چنين شركتي يك سرمايه‌گذار جهاني است با اين وجود، قدرت اين شركتهاي بزرگ به اندازه‌ دولت ـ ملتها خصوصاً ملتهاي بزرگ نيست، به اين علت كه مرزها هنوز داراي سرزمين هستند در حالي كه شركتها فاقد آن مي‌باشند. دولت ملتها به قدرت نظامي و كنترل ابزار زور دسترس

ي دارند، در حالي كه شركتها اگر هم به آن دسترسي داشته باشند به صورت غيرمستقيم است. ملتها هنوز مشمول اجراي چارچوبهاي قانوني هستند و اين چارچوبهاي قانوني در عملكرد شركتها موثر است. بنابراين نتيجه مي‌گيريم دولت ـ ملتها هنوز بسيار مهم هستند”.
بدين ترتيب گيدنز سعي نموده سرزمين را عامل مهم

قدرت و دسترسي به ابزارهاي زور خاص دولت قلمداد كند و از طريق اين استدلال، اهميت دولت ـ ملتها را نشان دهد. بدون شك دولت ملتها هنوز اهميت فراواني دارند چرا كه جهاني شدن در آغاز راه است و هنوز مراحل تكاملي خود را طي نكرده است، اما يقيناً متناسب با پيشرفت اين فرايند به تدريج صاحبان ابزارهاي زور نيز تغيير مي‌يابند. به‌علاوه ابزارهاي زور نيز تسليحات امروزي نخواهند بود، ضمن آنكه ماهيت مبارزه نيز تغيير مي‌كند. اجراي چارچوبهاي قوانين ملي تا زماني است كه ملتها هويت ملي خويش را مقدم بر هويت جهاني يا جهان منطقه‌اي خويش بدانند و قوانين جهاني (ونه بين‌المللي كه امروزه رايج است) نيز وضع نشده باشد.
به‌ناچار در عصر جهاني شدن، نقش دولتها از حالت دستور و كنترل خارج مي‌شود، چرا كه واحدهاي فضايي جديدي شكل مي‌گيرد كه «كينچي اوماي» آن واحد را منطقه ـ كشور مي‌نامد. (5) من به آنها نظامهاي فضا‌ ـ منطقه‌اي (اقتصادي يا قومي يا فرهنگي) اطلاق مي‌كنم.

«كينچي اوماي» معتقد است: «پديده‌ي دولت ـ ملت تقريباً در حال

از بين رفتن است و حدود 30 سال ديگر 100، 200 و يا 300 دولت ـ شهر خواهيم داشت كه جاي دولت ـ ملتهاي امروزي را خواهند گرفت. در واقع در آينده، دولت ـ شهرها و دولتهاي منطقه‌اي اهميت بيشتري مي‌يابند، زيرا مستقيماً وارد اقتصاد جهاني مي‌شوند. شهرهايي چون هنگ‌كنگ، لندن، نيويورك، فرانكفورت، بارسلون و بمبئي كه بخش عظيمي از توليدات آنها به سوي بازارهاي جهاني سرازير مي‌شود از جمله‌ي اين دولت ـ شهرها هستند. براي اين شهرها مهم نيست جزء چه كشوري باشند، چون به موازات گسترش بازار اقتصادي جهان

ي، دانش و اطلاعات اقتصادي نيز بسط مي‌يابد . آنچه هويت آنها را مي‌سازد مشاركت آنها در اقتصاد الكترونيكي جهاني است».

نكته‌ي قابل توجه براي جغرافيدانان سياسي آن است كه آيا در زمان ظهور دولت ـ شهرها كه كينچي اوماي تعداد آنها را تا 300 عدد پيش‌بيني نموده، همه‌ي آنها در يك مرتبه از اهميتند و يا خود درجه‌بندي شده‌اند و اصولاً موقعيت جغرافيايي اين شهرها به ويژه آن شهرهايي كه در كنار ساحل واقع شده‌اند تأثيري در قرار گرفتن آنها در رتبه‌هاي بالاتر دارد؟ مثالهاي فوق نشان مي‌دهد كه شهرهايي كه در مرتبه اول، قابليت دولت‌ ـ شهري را پيدا نموده‌اند از نظر مكان جغرافيايي در كنار و يا نزديك درياها و اقيانوسها قرار گرفته‌اند، بي‌توجه به اينكه در كدام قاره باشند.

به نظر مي‌رسد كه در شرايط تحقق يافتن دولت ـ شهرها آن دسته از دولت ـ شهرهايي كه در سواحل قرار گرفته‌اند و ويژگيهاي جهاني شدن را كسب نموده‌اند به عنوان مركز و ساير دولت ـ شهرهاي واقع در خشكي به عنوان پيرامون محسوب شوند. بنابراين شكل جديدي از جغرافياي سياسي در حال سربرآوردن است كه در آن قدرت كنوني دولت ـ ملتها كاهش يافته و نقش مرزها تضعيف مي‌شود.

به عبارتي «جهاني شدن اقتصاد بازار آزاد و اقتصادي شدن جهان ژئوپوليتيك» بي‌ترديد نقش‌آفريني مرزهاي سياسي و حاكميت دولتها را دگرگون مي‌سازد ولي اين نقش‌آفريني‌ها را از بين نخواهد برد.

همين تلقي از تضعيف مرز و كاهش نقش حاكميت دولت را محمدحسن باستاني به اين ترتيب بيان نموده است: “حاكميتهاي محلي در حال ضع

يف شدن هستند، نه به اين معنا كه حاكميتي در كنار آنها در مرزهاي ملي ايجاد مي‌شود، بلكه به اين معنا كه حالا ديگر يك حاكميت براي اعمال حاكميت خود بايد ملاحظات بين‌المللي را در نظر بگيرد و بايد جنبه‌هايي نظير حقوق‌بشر و افكار عمومي و جهاني و يا وابستگي‌هاي اقتصادي را لحاظ كند. بنابراين آن مطلق بودن، اعمال حاكميت خود را از دست خواهد داد و اين توجه به جامعه‌ي بين‌المللي، سبب نوعي همگرايي در اعمال حاكميت در سطح داخلي و سياستهاي كلي هم خواهد شد».

 

برخي چون «سائورين» عصر جهاني شدن را نشانه‌ي پايان روابط بين‌الملل به عنوان يك رشته عملي دولت ـ محور دانسته (8) و برخي نيز كمرنگ شدن حناي مليت را در عصر جهاني شدن تا آنجا دانسته‌اند كه بيان مي‌كنند با بروز اين پديده ديگر استفاده از پسوند ملي براي مواردي نظير سرمايه، انواع كالاها، محصولات و اوراق‌بهادا

ر تا حد زيادي معني خود را از دست داده است.

تقويت هويت‌خواهي قومي نه با اتكا به سرزمين، بلكه به صورت فضايي در عصر جهاني شدن بروز مي‌كند. در چنين شرايطي همه‌ي افرادي كه خود را متعلق به يك قوم مي‌دانند در هر كجاي دنيا كه باشند از طريق شبكه‌هاي ارتباطي به هم متصل شده و گروههاي قومي جهاني را تشكيل مي‌دهند و به صورت سازماني غيردولتي با هر عملكردي كه باشند ظهور مي‌يابند و با انتخاب رهبر يا رهبران، دولت ـ قوميتهاي جديدي را بدون اصرار بر هويت سرزميني به وجود مي‌آورند.

برخلاف امروز كه دولت ـ ملتها با ماهيت سرزميني شناسايي مي‌شوند و يكي از مهم‌ترين شاخصهاي هويتي آنها سرزمين است، دولت ـ قوميتهاي جديد بدون توجه به سرزمين واحد در هر جاي دنيا خود را از اعضاي يك جامعه مي‌دانند و رهبران خود را نه در واحد سرزمين كه در مقياس جهاني و از طريق خطوط ارتباطاتي تعيين مي كنند و دولتي فراسرزميني را تحقق مي‌بخشند. در چنين شرايطي اقتدار ملي به معناي امروزي كه در آن سرزمين و مرزهاي سياسي حد آن را تعيين مي‌كند، به اقتدار قومي ـ جهاني تبديل مي‌گردد.

«ديويد جي‌.‌ال‌.كينز» چنين جوامعي را جوامع مجازي قومي مي‌داند. وي معتقد است: «ارتباطات كه بعد زمان و مكان را درباره‌ي قوميتها حذف مي‌كند، سبب مي‌شود اقوام در هر جاي دنيا باشند با يكديگر ارتباط برقرار نموده و يك اجتماع مجازي تشكيل دهند. آنان بدون آنكه يكديگر را ببينند يك تشكل را به وجود مي‌آورند كه مي‌تواند از حقوق آنها دفاع كن

د و اين تشكلها در آينده دولتها را به چالش مي‌خواند. بنابراين در شرايط حاد بعيد نيست جنگها از شكل سنتي به شكل الكترونيكي درآيد».
بدين ترتيب در شرايط رخ دادن پديده‌هاي اجتماع مجازي ـ قومي كه به رغم‌نظر «كينز» با تكنولوژي جديد ارتباطات اعضاي آن يكديگر را هم مي‌توانند ببينند و ه

م با يكديگر گفت‌وگو كنند، تصميم‌گيريهاي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و حتي سياسي مي‌تواند بدون توجه به مرزها در سطح جوامع بزرگ قومي انجام گيرد و بدين ترتيب هم مفهوم ژئوپوليتيك به معناي امروزي دچار دگرگوني شود و هم جغرافياي نظامي موضوعيت خود را از دست بدهد.

جهاني شدن و دگرگوني در مطالعات جغرافيايي
«تاتلي براون» در كتاب جنجال برانگيز خود به نام “جغرافي و سياست در امريكا”، شش مرحله‌ي تكميلي عمده را به عنوان خصوصيات بالقوه‌ي جغرافيايي سياسي ايالات متحده در سال 2000 ارايه كرد. اين مراحل عبارت بودند از:

1ـ از بين رفتن مرز.
2ـ طلوع فرهنگهاي نوين سياسي.
3ـ تنظيم مجدد الگوهاي رأي‌گيري.
4ـ برنامه‌ريزي حكومت مركزي.
5ـ سياسي كردن محيط.
6ـ ضرورت ايجاد مجدد ايالات. (11)
چهل‌وسومين انتخابات رياست جمهوري امريكا در سال

2000 بر سخن تاتلي براون صحه گذاشت. امريكاييان بر سر اينكه آيا كشورشان به دو بخش تقسيم شده است، خود به دو دسته تقسيم شدند، برخي معتقد به وجود شكاف فرهنگي فزاينده‌اي بين محافظه‌كاران و ليبرالها بودند. برخي ديگر معتقد به وجود يك مركز تلفيني ميانه‌رو شدند. خانم «گرترود هيمل فارب» مورخ سرشناس آمريكايي در كتاب خود تحت عنوان «يك ملت و دو فرهنگ» كه در سال 1991 منتشر شد استدلال كرد كه امريكا به دو كشور مجزا تبديل مي‌شود؛ نه از لحاظ سرزميني كه از لحاظ فرهنگي. يكي كه ريشه در سالهاي 1960 دارد، ملتي لذتجو، فردگرا، غيرمذهبي است و ديگري كه ريشه‌اش به سالهاي دهه‌ي 1950 بازمي‌گردد خشكه‌مقدس، مذهبي و خانواده محور اس

ت. نظرسنجي‌ها در هنگام انتخابات نيز نشان داد كه امريكا در حال تبديل شدن به «يك نظام با دو ملت است».
نگاهي به نقشه امريكا نشان مي‌دهد كه طرفداران جمهوري‌خواهان (بوش) در بخش مركزي كشور قرار دارند كه به آن، سرزمين مردم وظيفه‌شناس مي‌گويند. طرفداران دموكراتها در غرب مركزي صنعتي و ايالتهاي ساحلي غيرمذهبي قرار دارند. حومه‌هاي شهري پر چمعيت شمال‌شرقي و جنوبي كاليفرنيا هم طرفدار دموكراتها هستند.
يك نگاه جغرافيايي طبيعي به اين انتخابات نشان داد كه دموكراتها در مناطقي پيروز شدند كه يخچالها عقب رفته‌اند، يا به دليل وجود رودخانه، بنادر و شهرهاي بزرگي در آنها ايجاد شده‌اند و يا خاك آنقدر فقير بوده كه به ناچار محل ايجاد كارخانجات اتومبيل‌سازي شده است. اما جمهوري‌خواهان برعكس در مناطقي آراي بيشتر آورده‌اند كه خاكهاي ته‌نشين‌ شده يخچالها آنجا را تبديل به مزارع و چراگاهها نموده است؛ و يك نگاه جغرافيايي جمعيتي نشان مي‌دهد كه مناطق سياه‌پوست‌ نشين بيشتر به نامزد دموكراتها و

سفيدپوستان به نامزد جمهوري‌خواهان رأي داده‌اند.
مذهب نيز عامل مؤثري در رأي دادن به نامزد هر يك از دو گروه بود. «بيل مك اينترف» كارشناس نظرسنجي با كنار هم گذاشتن اين شاخصها بي

 

ان نمود كه: «اگر اين الگوها را در كنار يكديگر بگذاريم، مي‌بينيم كه امريكا داراي دو نيروي عظيم متضاد است. يكي نيروي روستايي، مسيحي و به لحاظ مذهبي محافظه‌كار و ديگري نيرويي به لحاظ اجتماعي شكيبا، طرفدار سقط جنين و غيرمذهبي».

پيش‌بيني «تاتلي براون» در كتاب جغرافيا و سياست، محقق شد و اكنون جغرافياي سياسي كشور امريكا مراحل دگرگوني خود را مي‌گذراند و به دنبال آن در مطالعات جغرافياي سياسي آن كشور تحولاتي ايجاد خواهد شد. پيوند عميق ايالات متحده با موضوع جهاني شدن كه گاه آن كشور را محرك روند جهاني شدن تعريف نموده‌، براي همه آشكار است.
در چنين شرايطي فرايندهاي دروني آن كشور نيز بر پديده‌هاي خارجي تأثيرگذار است. تحول در مطالعات جغرافياي سياسي، و اصولاً در همه شاخه‌هاي علم جغرافيا نه فقط در ميان دانشمندان و جغرافيدانان امريكا بلكه در شرايط جهاني شدن براي سايرين نيز مورد توجه خواهد بود.

واژه‌هاي فضا، موقعيت ومكان جغرافيايي، مطالعات جغرافياي شهري، جغرافياي جمعيت و حدود و ثغور در مطالعات منطقه‌اي، مفاهيم جديدي پيدا مي‌كند و موضوعات ديگري چون «ژئوفمينيسم» به شاخه‌هاي علم جغرافيا افزوده مي‌شود. «پيتر هاگت» در كتاب «جغرافياي تركيبي نو» بيان كرده كه جغرافيدانان سه كلمه‌ي فضا، موقعيت و مكان را بسيار به كار مي‌برند. (13) وي فضا را حوزه يا ناحيه‌اي بزرگ و معمولاً بر حسب سطح زمين، موقعيت را به معناي جايي خاص در درون فضا كه بعد محلي در سطح زمين دارد و مكان را جاي خاصي

در سطح زمين كه هويت آن براساس ارزشهاي ويژه و معين است تعريف نموده است. وي براي هر سه واژه‌ي فضا، موقعيت و مكان بر عبارت «سطح زمين» تأكيد ورزيده است و نشان مي‌دهد كه زمين تكيه‌گاه اصلي جغرافيا و جغرافيدانان است و ژئو پيوسته آئينه‌ي علم جغرافيا است.

در شرايط جهاني شدن الگوهاي فضايي مطرح در جغرافيا تغيير مي‌يابد و تحولات جهشي فناوري ارتباطي و رايانه‌اي، فضاي تازه‌اي را در جهان ايجاد مي‌كند. به گفته‌ي‌ «مانوئل كاستلر» فشرده‌سازي زمان و مكان در فضاي جريانها چنان رخ داده كه فضايي مجازي و تقريباً بدون زمان و مكان به وجود آورده است. اين فضاي مجازي همان فضاي الكترونيك و ديجيتال (cyber space) است كه اقتصاد جهاني جديدي پديد آورده است و اين اقتصاد را بي‌وزن و بي‌مرز ناميده‌اند.

در چنين فرايندي منطقه‌بنديهاي جديدي در سطوح خرد و كلان و در ابعاد اقتصادي يا فرهنگي پديدار مي‌شوند كه با آنچه امروزه به عنوان منطقه در جغرافيا مطرح است، تفاوت دارد. «كنت‌.ان‌ والتر» مي‌گويد: «قسمت اعظم جهان از موج جهاني شدن كنار گذاشته شده است، قسمت اعظم آفريقا و امريكاي لاتين، روسيه، تمامي خاورميانه به جز اسرائيل و بخش قابل توجهي از آسيا. (15) برخي اين مناطق را حاشيه منطقه جهاني شدن ناميده‌اند. (16) بدين ترتيب تعريف جديدي از منطقه‌بندي به جاي مناطق شمال و جنوب مطرح است».

در سطح خرد نيز براي بسياري از كشورها، درجه‌ي مشاركت در اقتصاد جهاني برحسب منطقه متغير و متنوع است. شمال ايتاليا در عرصه‌ي اقتصاد

جهاني دخيل است، اما جنوب آن كشور خارج از منطقه‌ي جهاني است. در واقع “جهاني شدن جغرافياي ويژه‌اي دارد كه مناطق كلان‌شهري را به عنوان كانون توسعه‌ي خود گلچين مي‌كند و آنها را در شبكه‌اي جهاني، يكپارچه مي‌سازد” (17) و منطقه‌ي جهاني شدن را با ماهيت اقتصادي يا فرهنگي ايجاد مي‌كند.


تفاوتها به قدري است كه در ميان كشورهايي كه تصور مي‌شود در حوزه‌ي جهاني شدن قرار گرفته‌اند نيز شكافهاي قابل توجهي ديده مي‌شود و آنها را به مناطق كوچكتري از نظر كاركردي تقسيم مي‌كند. ايالات متحده به واردات سرمايه وابسته است، ژاپن يك صادر كننده‌ي بزرگ سرمايه است و اروپاي غربي چنين وابستگيهايي ندارد. (18)
تقسيم كار فراملي برخي ملتها نيز منطقه‌بندي جديدي را در شبكه‌ي جهاني پديدار مي‌كند و قلمروي مطالعات جغرافياي جمعيتي و اقتصادي را متحول مي‌سازد. امواج مهاجرين چيني كه از سرزمين خود به سرزمين‌هاي مجاور و جنوب شرقي آسيا رفته‌اند، فعاليت اقتصادي عظيمي را در دست دارند كه در سرتاسر جنوب شرق آسيا به اقتصادهاي ملي تسلط يافته است. مراكز مالي بين‌المللي در هنگ‌كنگ و سنگاپور براي انتقال سرمايه جهت سرمايه‌گذاري اين خارجيها توسعه يافته‌اند.
چيني‌ها نيز صاحب بانكهاي زيادي در جنوب‌شرقي آسيا و هنگ‌كنگ هستند و دفاتر فرعي آنها در ژاپن، امريكا و ساير نقاط وجود دارد. اين بانكها كه از سرمايه‌ي پناهنگان و سپرده‌هاي كوتاه‌مدت آنها استفاده مي‌كنند، مي‌توانند خدمات حياتي به مشتريان چيني خود عرضه كنند و آنها را به شركاي جذابي براي نهادهاي مالي و تجاري در امريكا، ژاپن و اروپا تبديل كنند (19) آنها شكلي جهاني از بومي‌گرايي (Localization) (20) را پديد آورده‌اند كه در آن تقسيم‌كار منطقه‌اي هم عمودي و مبتني بر مزيت نسبي مكانهاي مختلف است و

هم شامل شبكه‌هاي افقي متنوع. «رابرت رايش» نيز فضاي منطقه‌ي اقتصادي ديگري را براساس كار مشترك و تكميلي ميان ملتها كه منتهي به محصول مي‌

شود در كتاب «كار ملتها» بررسي نموده است كه در آن فضا محصولات تركيبي توليد مي‌شود. مقصود وي از محصولات تركيبي محصولاتي است كه سرمايه‌گذاري‌اش در يك كشور، طرحي‌اش در كشور ديگر و ساختش در كشوري ثالث انجام مي‌پذيرد. (21)
برخي دولتها براي تطبيق دادن خود با فرايند جهاني شدن به استراتژي ايجاد منطقه‌ي پردازش صادرات يا تأسيس كارخانه‌هاي مونتاژي كه به عنوان شعبات يا مقاطعه‌كاران

فرعي براي توليد كالاهاي صادراتي عمل مي‌كنند مبادرت كرده‌اند تا به سرمايه‌ي خارجي دست يابند و ايجاد اشتغال نمايند. اين روند جهاني شدن به عنوان يك جنبه‌ي مهم از منطقه‌گرايي نئوليبرال در حال رشد است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید