بخشی از مقاله


تشيع آيين نه فرقه
امام جعفر صادق(ع)فرمود:
مقدمه
سابقه شيعه شناسي به معناي علمي و جدي آن در دوره اخير، به تلاش‌هاي علامه فقيد مرحوم حاج آقا بزرگ تهراني بر مي‌گردد كه آثار و احوال علماي شيعه را از لابه لاي گرد و غبار كتابخانه‌ها با جستجو و تتبع در كتابخانه‌هاي عمومي و شخصي بلاد مختلف بيشتر در بعد كتابشناسي معرفي كرد. الذريعه يك قدم عالمانه بسيار اساسي و مهم بود. يك بار مرور كردن الذريعه، انسان را با مجموعه تشيع و تنوع فكري آن در دوران مختلف تاريخي بسيار آشنا مي كند. طبقات اعلام الشيعه او هم از زاويه ديگر چهره مخفي بسياري از علماي شيعه را آشكار كرد .


مرحوم سيد محسن امين با تأليف اعيان الشيعه و پسرش مرحوم سيد حسن با دايرة المعارف شيعه قدم هاي بسيار اساسي و خوبي برداشتند. در شكل محدودتر، تأسيس الشيعه اثر مرحوم سيد حسن صدر كاري ارزشمند است.


الغدير علامه اميني به عنوان يك تتبع گسترده براي شناساندن تاريخ تشيع، منهاي بحث‌هايي كه درباره امامت و ساير مباحث دارد بسيار مهم است. حقيقت اين است كه تاكنون مانند اين آثار بزرگ ديگر تأليف نشد و مقدار زيادي كار معطل مانده هست. البته تب و تاب سال‌هاي اول انقلاب هم مانع از اين بود كه كار به شكل علمي پيش برود. حوزه قم هم چنين طاقتي در اين قبيل مباحث نداشت. آگاهيم كه سنت علمي نجف در مقايسه با قم، به مراتب قوي‌تر بود. حتي سنت علمي شيعه در لبنان، در آن شرايط به لحاظ سابقه از قم قوي تر بود.
بسياري از شخصيت هاي نجف و لبنان با محافل فكري جديد مصر، كشورهاي عربي و حوزه نجفيك نوع تقابل و داد و ستد علمي داشتند.
در سال‌هاي اخير كارهاي كوچك‌ و مقالات متعدد براي روشن كردن گوشه ها و زواياي تاريخ و عقايد شيعه و سوابق و پيشينه آن، تأليف شده است، اما در حدّ آن آثار بزرگ، متأسفانه كار قابل اعتنايي نداريم.


نكاتي كه خواهد آمد، بيشتر مربوط به «موانع و دشواري‌هاي موجود در سر راه گسترش تشيع آن هم بر اساس تجربه تاريخي و نيز برخي گشت و گذارها در بلاد اسلامي است. ما مي توانيم يك بار گذشته خود را مرور كنيم و از لحاظ تاريخي ببينيم در چه شهرها و مناطق توفيق داشته ايم و عوامل آن چه بوده است. يك بار نيز مي توانيم در زمان خودمان جوامع شيعي را در كشورهاي مختلف عربي و غير عربي بررسي كنيم و ببينيم كه جوامع شيعي با چه مشكلاتي روبه رو هستند؛ فهم آنها از تشيع چه اندازه است؛ نسخه-اي از تشيع كه در آن جا حكومت مي كند و عالمان آن منطقه مروج آن نسخه هستند چه تفاوتي با نسخه تشيع در قم و نجف دارد و براي رسيدن به يك گفتمان مشترك و فراهم كردن زمينه هاي گسترش تشيع چه راهكارهايي وجود دارد. مهم بيان گوشه اي از دشواريهاست و اين كه چرا با آن هم نقطه قوت نمي توانيم به طور جدي از پوسته خود درآييم و گستره بيشتري را زير نفوذ فكري معارف اهل بيت (ع) درآوريم.

 

الف: پيچيدگي علمي – بساطت علمي
اين نكته را با اين پرسش مطرح مي كنيم كه چرا اسلام در جامعه ايراني به سرعت منتشر شد و آيين زرتشتي از ميان رفت؟ اهميت اين پرسش با توجه به اين نكته روشن مي‌شود كه معمولا در تاريخ اديان و تاريخ تمدن، سخت‌ترين پيچ‌هاي تاريخ را تغيير آيين و مذهب مي دانند؛ يعني ممكن است مردم حكومت را از دست بدهند و بسياري از چيزها را كنار بگذارند اما دين، آيين‌ها و باورها وسنت‌هايشان را نگه مي‌دارند.


چطور شد كه اسلام در جامعه ايران به سرعت منتشر شد؟ نه فقط در ايران و بين زرتشتي‌ها، حتي بسياري از مسيحي‌ها در غرب دنياي اسلام، در مناطق تحت سلطه روم شرقي و بسياري از بت پرست‌ها در نقاط مختلف، اسلام را راحت قبول كردند.


يك بحث، مسأل حقانيت اسلام،‌ خدايي بودن آن و تقديرات الهي و چيزهايي نظير آن است؛ ولي در قرآن، از پيغمبراني سخن به ميان مي‌آيد كه تا آخر عمرشان، آيينشان از محدوده محل سكونت شان هم فراتر نرفت، درست به خاطر اين كه شرايط سياسي و اجتماعي اهميت خاص خود را در تبليغ يك آيين دارد، همچنين نوع مبلغاني كه اطراف پيامبران بودند (از حواريون و سايرين) و تلقي و برداشت آنها از دين جديد، نهايت اهميت را دارد.


معمولا ايران شناسان معاصر – چه غربي و چه داخلي- به يك نكته اشاره مي كنند و آن بساطت اسلام به لحاظ فكري، همه فهم بودن و همه پسند بودن اسلام است. اين كه اسلام آن چنان پيچيدگي علمي و فكري ندارد كه كار را براي مردم دشوار كند. براي مردم آن روزگار اصول و فروع و احكام اسلام، هم جنبه انساني داشت و هم قابل فهم بود؛ لازم نبود كسي براي تفهيم اسلام به مردم تلاش بسيار كند. اين همه فهم بودن و همه پسند بودن دين اسلام، در سرعت انتشار آن بسيار مؤثر بود.
آيين زرتشتي در ايران قوي و قدرتمند بود و حكومت از آن جانبداري مي كرد. سلسله اي از روحانيون حامي دين و حكومت بودند، ولي با ظهور اسلام و «شريعت سمحه و سهله» آن، آيين زرتشتي زمينه اش را از دست داد و جايش را با اسلام عوض كرد.


اين بساطت اگر قدري پيچيده شود، پيرايه هايي به آن ضميمه شود و زيور و زينت هايي به آن افزوده گردد، به تدريج محبوبيت خود را از دست مي دهد. براي نمونه، وقتي قرار باشد كسي براي فهم تشيع،‌ نيازمند آن باشد كه به صد اصل و دويست فرع معتقد باشد و ما نتوانيم اين بساطت را حفظ كنيم قاعدتا با مشكل مواجه مي شويم. اين به شيوه‌هاي ارائه ما باز مي گردد و نه به حقانيت شيعه كه آن را پذيرفته ايم.


با توجه به اين نكته، بايد پرسيد: آيا امروز تشيع بسيط و قابل فهم است و با سه، چهار يا پنج اصل، حقيقت آن تفهيم مي شود، يا آن قدر عقايد مختلف به آن افزوده و پذيرفته شده و مخالفت با آنها مشكل زا شده كه شما وقتي مي خواهيد اين مجموعه را بيان كنيد قادر نيستيد بساطت آن را حفظ كنيد؟ اين نكته كلي، امروزه هم درباره اسلام قابل تأمل است و هم درباره تشيع.


اين نكته از چشم محققان دور نمانده است كه يكي از دلايلي كه معتزله هيچ وقت نتوانستند در دنياي اسلام نفوذ مردمي و توده اي داشته باشند، اين بود كه عقايدشان را با توضيحات عقلي، پيچ در پيچ،‌ مبهم و مشكل ارائه مي كردند؛ آن قدر كه حتي عالمان هم از فهميدن آن عاجز بودند، خواندن نوشته هاي قاضي عبد الجبار و ديگران، شاهد بسيار خوبي بر اين نكته است. به همين خاطر نفوذ معتزله عملا فقط در محافل علمي، مدارس و بين نخبه ها ماند و هيچ وقت نتوانست بين مردم رواج پيدا كند.
آنچه مهم است اين كه مذهب بايستي به يك لقمه لذيذ تبدل شود؛ به يك مجموعه بسيط و غير پيچيده. نه چندان پيرايه داشته باشد كه كار را دشوار وتحمل را سخت كند و نه چندان با شاخ و برگ‌هاي عقلي و خردگرايي، شديد وپيچيده شده باشد. بايد بتوان در يك حوزه مختصر، تمام اصول و فروع آن را بيان كرد. ترديد ندارم كه يكي از دلايل عدم موفقيت روشنفكري هاي ديني اخير همين زبان پيچيده آن است كه به نوعي اداي معتزله را در مي آورد.


ب: پيچيدگي و سختگيري مذهبي
خوارج، جاذبه‌هاي زيادي داشتند. هيچ كس نمي‌تواند منكر شود كه غير از قصه نهروان، بعدها خوارج حرف‌هايي مي زدند كه مي توانست مقبوليت عمومي داشته باشد. آنها نوعا افرادي بودند زاهد پيشه، ضد اشرافيت، ‌ضد ظلم و ستم و به لحاظ اعتقادي،


قرآن گرايي شديدي از خود نشان مي دادند؛ اما هيچ وقت نتوانستند جايگاه قابل ملاحظه اي را در دنياي اسلام به خود اختصاص دهند. در حال حاضر نيز جز در دو نقطه، شمال افريقا و عمان در حاشيه جنوبي خليج فارس، تمام آن ميراث از بين رفته و هيچ جاي توسعه هم ندارد و اصلا از مجموعه مذاهب اسلامي حذف شده تلقي مي شود.
دليل اين مسأله چيست؟ يك عامل بسيار اساسي، سختگيري مذهبي است. اين مسأله را در كنار رشد مذهب حنفي در شرق اسلامي و دقيقا شرايطي كه ابوحنيفه براي سهل شدن دين ايجاد كرد،‌ بگذاريد. فتواي ابوحنيفه كه نماز را مي توان فارسي خواند يا اين كه هر كس شهادتين را بگويد مسلمان است و لازم نيست نمازش را صحيح بخواند و فتواهايي از اين دست، و نوعي ارجاء كلامي و فقهي، در گسترش حنفي گري بسيار مؤثر بود. من در اينجا كاري به درستي و يا نادرستي اين باورها ندارم بلكه يك تجربه تاريخي را بيان مي كنم.
در مقابل اين سهل گيري، سختگيري خوارج بود كه مرتكب كبيره را كافر و كشتن او را واجب مي دانستند و مي گفتند هر كس با ماست بايستي همه زندگي خود را رها كند و بيايد در دارالهجره ما و از صبح تا شب مشغول مبارزه يا عبادت باشد. خوارج حتي اگر نفر بودند باورشان اين بود كه بايد در مسجد شورش كنيم.


برخي از اين رفتارهاي خوارجي را الان هم در بعضي از نقاط جهان اسلام مي بينيم، همه اينها سبب شد كه خوارج منكوب شوند، از بين بروند و به هيچ وجه آن شعارهاي پرجاذبه شان نتواند زمينه داشته باشد.
بنابراين فكر نكنيد براي رواج تشيع كافي است ما شعار عدالت بدهيم، يا حتي شعارهاي زهدگونه بدهيم. ما بايد بر اساس همان ميراثي كه از ائمه هدي (ع) رسيده است، آن جنبه‌هاي انساني را در نشر تشيع نشان دهيم.


هر نوع سختگيري مذهبي، به هر شكل، تئوريك باشد يا فقهي، و نيز كنترل هاي سخت بر جامعه، مانع رشد يك مذهب است. در اين زمينه به اقل چيزها بايد اكتفا كرد. اين كه ناظريد مرجئه در قرن دوم و سوم بخش زيادي از جهان اسلام را گرفتند، دليلش همين است. تصور نكنيد تعريف مرجئه و ارجاء به معناي گروه يا عقيده اي است كه مي گويد هر كس گناه هم بكند براي ايمانش اشكال ندارد. آن مطالب واهي در كتاب هاي ملل و نحل در تعريف مرجئه آمده است. آن چيزي كه در عالم خارج اتفاق افتاد اين بود كه مرجئه مي گفتند شما وقتي شهادتين را بگوييد براي ايمانتان كافي است؛ اين طور نيست كه اگر ذره اي تخطي كرديد، يا گناه كبيره اي مرتكب شديد، كافر و از مذهب خارج شده-ايد. شما وقتي دايره را ضيق و فضا را تنگ كرديد و مثل خوارج نگاه كرديد، بايد انتظار داشته باشيد كه آئين تان در يك محدوده بماند و گسترش نيابد.


يكي از دلايل شكست بني اميه هم همين سختگيري‌هاي مذهبي بود كه بهانه‌هاي ديگري داشت. اگر حوادث سال هاي 70 تا 120 هجري – غير از عصر عمربن عبدالعزيز- را بخوانيد مي بينيد كه بني اميه خيلي سختگيري مذهبي نشان مي دادند و فرد تازه مسلمان شده را آزمايش مي كردند كه نماز را درست مي خواند يا نه؛ اگر درست نمي خواند از دين خارج است. آنها حتي معاينه طبي از تازه مسلمانان مي كردند كه مثلا اگر مسلمان شده اند، ختنه كرده اند يا نه.


مقايسه من فقط در حيطه خوارج و حنفيان و گسترش آنها در شرق ايران بود. با اين كه كرمان، سيستان و بخش‌هاي جنوبي ايران در قرن دوم، تقريبا زير سلطه خوارج بود و داراي دولت بودند (يعقوب ليث متهم بود كه با خوارج بوده) ولي از بين رفتند و فقط گوشه‌هايي از دنيا كه هيچ خاصيتي نداشت براي آنها باقي ماند.
يكي از دلايلي كه امروزه وهابيت باهمه تبليغات گسترده و صرف هزينه بسيار، گسترش پيدا نمي كند، همين سختگيري هاي خوارج گونه است. آنها مرز بين كفر و ايمانشان بسيار سنگين است و قابل تحمل نيست. نفوذ وهابي ها البته كم نيست، اما شاهديم كه جهانگير نيست، زيرا سختگيري و محدوديت بسيار جدي است.
ج : فرقه اي نگاه كردن


نكته سومي كه اهميت دارد اين است كه آيا ما واقعا تشيع را يك فرقه مي بينيم يا مذهبي كه براي هدايت عامه مردم است. در واقع، وقتي ما شيعه را اسلام اصيل مي دانيم و شعار آن را ترويج هدايت و اخلاق مي دانيم، آيا درست است كه آن را به يك فرقه تبديل كنيم و تمام مباحث مذهبي مان را روي وجوه فرقه اي خلاصه كنيم؟
تبديل شدن شيعه به فرقه، شبيه اين است كه شما مذهبي را در انحصار يك نژاد قرار دهيد. البته در مَثَل مناقشه نيست. درست است كه اين ‌جا بحث نژاد نيست، اما عملا چنين حالتي را پيدا مي كند؛ مثل ارامنه كه آداب خاصي دارند و از بقيه جدا هستند؛


هيچ نوع تبليغي هم ندارند و اگر تبليغي نيز بكنند كسي قادر نيست به آن طرف گرايش پيدا كند. يعني ما هر چه قدر محدوديت‌ها و انحصارات تشيع را بيشتر كنيم، شيعه را به فرقه نزديك‌تر مي‌كنيم. در جوامعي كه شيعيان در اقليت اند، مجبور شده اند هويت خود را حفظ كنند و براي اين كه تفاوت هاي خود را با بقيه بگويند و به اصطلاح حفظ هويت كنند، مجبور شده اند نشانه ها، ويژگي ها، انحصارات و امتيازات خود را بيشتر كنند يا بيشتر جلوه دهند. اين جوامع ارتباط‌هاي خانوادگي شان را با ديگران كاملا قطع مي كنند؛ نه دختر به كسي مي دهند ونه دختر مي گيرند. در چنين جامعه اي شيعه در اقليت است و درون گرا. در اين صورت چه كسي رغبت مي كند و اصولا مي تواند بيايد و با آنها تماس داشته باشد؟ اين بسيار

مشكل است. شما از او متنفري، او از شما متنفر است و نمي‌تواند شما را درك كند؛ يعني لقمه اي هستي كه به دهان او طعم نمي دهي و مي داند كه اگر روزي هم وارد شود، بايد از همه زندگي اش قطع اميد كند. اگر ما در فكر توسعه تشيع نيستيم، ايرادي ندارد. مي توانيم يك اقليت درون گرا و دربسته بمانيم. مي توانيم هر روز بخش‌هاي جديدي را براي جدا شدن بيشتر از ديگران به اين مذهب اضافه كنيم. امروزه گاه شاهديم چيزهايي كه قبلا وجود نداشته و جزو اصول و فروع نبوده، جزء مسلمات شده است. اگر كسي به آنها اعتقاد

نداشته باشد، حتي از بين خودمان هم بيرونش مي كنيم و او را نمي‌پذيريم. سخت‌گيري را به حدي زياد مي كنيم كه اين فرقه ناجيه به جمع بسيار اندك و مشخصات بسيار نادري تبديل مي شود. متأسفانه برخي گروه ههاي داخلي را مي بينيم كه رفتارشان چنان است كه گويي بعضي از بزرگان را هم شيعه خالص نمي دانند و فكر مي كنند ايمان آنها ضعيف است.
جامعه‌اي كه از تشيع يك فرقه بسازد، نمي‌تواند آن را بسط دهد، بلكه هر روز كوچك‌تر و اختلافات دروني اش بيشتر مي‌شود؛ يكي شيخي و ديگري اخباري مي شود و ... در مواقع حساس اگر به جان هم بيفتند اوضاع بدتر شده و باز هم فرقه گرايي بيشتر در درون آن پديد مي آيد.


سياست مذهبي ما بايد اين باشد كه مذهب تشيع را به اصل و متن اسلام تبديل كنيم؛ به طريقي كه وسيله هدايت عمومي باشد. تشيع اساس اسلام و متن آن است نه يك فرقه از آن. لازمه اين كار آن است كه ما مذهب شيعه را به يك آيين و دين همه پسند و مقبول تبديل كنيم.
دين چيزي نيست كه هر روز بتوان محتوايش را عوض كرد و چيزي بر آن افزود. در آن صورت خواهند گفت كه اينها به مسائلي باور دارند كه ريشه در اصل ندارد. يك حزب معمولي حتي مرامنامه‌اش را به اين سادگي عوض نمي‌كند. البته سران يك دين ممكن است بعد از صد سال جمع شوند و اصلاحات مختصري با احتياط تمام در مذهب بكنند. اينان بايد مصلحت كلي نشر مذهب را در نظر داشته باشند. آنان بايد توجه داشته باشند كه ما در مذهب تشيع چه تصويري در اذهان عمومي مردم خودمان، ساير مسلمانان و حتي نامسلمانان داريم؟
يك نكته مهم تر اين است كه تبيين اين عقايد و رسميت بخشيدن به آنها كار كيست. جمع بندي نهايي را چه كسي انجام مي دهد. عقايد چه كساني به عنوان عقايد رسمي شيعه شناخته مي شود؟


ما بحث اجتهاد را مطرح مي‌كنيم و آن را از امتيازات مذهب شيعه مي دانيم ولي همه مان توجه داريم كه چقدر از اين سوء استفاده مي‌شود و چه كساني به عنوان مجتهد حرف‌هايي مي زنند كه فهم عمومي نمي تواند آنها را بپذيرد. وقتي مراكز رهبري فكري متعدد شود و همساني و يك تعريف دقيق و جامع نباشد، تكليف غير شيعه معلوم نيست. ممكن است تصور شود كه چنين كاري (همساني و عدم نقد و مراكز رهبري فكري) به بسته شدن باب تحقيقات منجر مي شود، اما بايد توجه داشت كه اين دو از هم جداست. باب تحقيقات بايد ظرفيت خود را داشته باشد و جامعه هم آن تحقيقات را تحمّل كند، اما مردم به لحاظ مذهبي – چه شيعه و چه غير شيعه – بايد تكليف خود را با عقايد رسمي بدانند.


اگر بنا باشد مذهب شيعه را به ديگران معرفي كنيم، به يك اجماع نهايي داخلي و دروني براي عرضه بيروني مذهب نياز داريم . اين اجماع نهايي وقتي قابل تصور است كه لااقل در اصول بسيط و اوليه، به يك توافق دست اولي برسيم و محدوده اي را بپذيريم و براي صدق تشيع بر كسي كه به آن اصول معتقد است، به همان مقدار بسنده كنيم.


براي مثال در سال هاي 1310 تا 1312 راجع به «رجعت» در تهران و قم بحثي مطرح شد و تقريبا مي‌رفت كه به آشوبي تبديل شود. از مرحوم آيت الله حائري مؤسس حوزه علميه قم در اين باره استفتا كردند و ايشان خيلي راحت نوشت: اگر كسي اعتقادي به رجعت نداشته باشد، او را از تشيع خارج نمي كند. بعد از آن آشوب خوابيد. بعدها تحمل كم و كمتر شد. وقتي دايره، محدود و تحمل كم شد، بايد انتظار داشت كه برخي از اين افراد همه چيز را خراب مي‌كنند و مشكلي ايجاد مي‌كنند كه همه بايد جمع شوند تا آن را حل كنند.
وقتي ما خودمان به جمع بندي برسيم، در خارج از حوزه تشيع مي توانيم حرفي براي گفتن داشته باشيم. اما وقتي خودمان جمع بندي نداريم نمي توانيم انتظار داشته باشيم كه در ميان جامعه غير شيعه حرف مهمي براي گفتن داشته باشيم.
د: عدم اعتدال
نكته ديگري كه لازم است باز از روي تجربه‌هاي تاريخي به آن اشاره شود، راجع به شيخ مفيد و مهم‌تر از او شيخ طوسي و پسرش ابوعلي و آمدن شاگردان آنها به شهر ري است. چيزي كه باعث شد براي نخستين بار، شهر ري كه مركز ثقل سني‌هاي شافعي و حتي حنفي بود، بدون درگيري به مركز امامي‌ها بدل شود، رواج نگرش‌هاي اعتدالي و برخورد مسالمت آميز موجود در مكتب نجف بود. هنوز هم در كتاب‌هاي اهل سنت، علامه حلي را شخصي معتدل كه به صحابه بد نمي‌گويد، معرفي مي‌كنند.


اوضاع ري به شكلي بود كه سني‌ها پاي منبر علماي شيعه مي‌نشستند و در محافل ادبي شيعه شركت مي‌كردند و گاهي بحث و مناظره هم داشتند. اين درست زماني بود كه شافعي‌ها و حنفي‌ها در ري به جان هم افتاده‌ بودند؛ اما شيعه‌ها مقبوليت داشتند و حرف‌هاي خودشان را به نحوي معتدل بيان مي‌كردند. همين امر باعث شد، ري كه مركز ايران و چهار راه اصلي بود، برخورد معتدلي، تشيع را به صورت گسترده در آن حفظ و رواج دهد. اما امروز شاهديم كه كساني در درون جامعه شيعه، تشيع را از حد اعتدال آن خارج كرده و نه تنها نزد ديگران آن را به گونه اي جلوه مي دهند كه از اعتبار كافي برخودار نيست، بلكه با سختگيري هاي داخلي هم كساني را به بيرون هل مي دهند. ناگفته پيداست كه اگر برخوردها از موضع اعتدال نباشد و تعامل درستي وجود نداشته باشد،‌ تشيع نمي‌تواند گسترش پيدا كند.


نمي‌خواهيم چنين نتيجه گيري كنيم كه ما بايد صرفا مصلحت انديشي كنيم و تشيع را در هر محيطي قالب افكار و انديشه‌هايي كه در آن محيط وجود دارد در بياوريم. به هر حال ما يك مرز اصلي داريم كه توحيد است و با شرك،‌ قابل جمع نيست. همچنين معتقدات صريح و بسيار ارزشمندي داريم كه بايد آنها را حتما حفظ كنيم. اما بايد توجه داشت كه هر جامعه‌اي روشي را مي‌پسندد و نمي توان برخلاف آن حركت كرد. آدمي يا بايد منزوي شود و اصلا حرف نزند و فقط خود را هدايت يافته ببيند و ديگران را از خوبي‌هايي كه در انديشه‌اش وجود دارد محروم كند و يا اگر خواست با كسي همزبان شود،‌ بايد اين تجربه را حفظ كند و بداند كه در بعضي محيط‌ها از بعضي افكار مي‌توان كمك گرفت.
ه: عدم درك شرايط زماني و مكاني


تشيع در ايران قرن هفتم و هشتم، غير از اين كه از اهرم اعتدال استفاده كرد، از راه تصوف نيز وارد شد و آرام آرام تصوف را هم اصلاح كرد و بر آن ‌مسلط شد و بخش‌هاي زيادي را از تشيع صوفيانه به تشيع فقاهتي تبديل كرد. البته زمينه اين كار نيز در ايران وجود داشت. اين حسن كار ماست كه زمينه دفاع از عرفان را هم داريم و مي توانيم بخش هايي زيادي از مسلمانان و حتي نامسلمانان را در اين فضا به سوي خود جلب كنيم. اين در حالي است كه وهابي ها به عكس ما هستند. آنان در هر جايي در دنيا وارد شده اند – خصوصا در آفريقا- اولين دعوايشان با گروه‌هايي بوده است كه حلقه‌هاي ذكر و سماع و خانقاه داشته اند. آنها از اساس اين گروه‌ها را بيرون مي‌كردند و به اينان هيچ زمينه ظهوري نمي‌دادند.
تشيع، عرفان و ميراث اخلاقي دارد، البته نه تصوف بازاري وحزبي. توجه به اخلاق، عرفان و ذكر و حتي استفاده از ميراث عرفاني كه در بخش‌ عمده‌اي از فرهنگ شيعه وجود دارد،‌ مي‌تواند در بخش‌هايي از جهان اسلام مؤثر باشد.


نبايد ديد ما چنان تنگ باشد كه همه راه‌ها را به روي ما ببندد و به شيوه وهابيت با آن خشكي و جمود، وارد شود و راه را قطع كند.
خوبي تشيع اين است كه يك مذهب تمام عيار است؛ يعني از هر بخش از آن مي‌توان بهره برد. در شيعه نگرش فقاهتي،‌ زاهدانه، عارفانه و بحث‌هاي اخلاقي بسيار جدي داريم. شيعه وارث عقلانيت معتزله است و يك ميراث معقول دارد. شيعه، عرفان ائمه را دارد و مي تواند بدور از تصوف بازاري، جريان هاي عارفانه را در خود راه دهد. ما به تناسب اين دور‌ه‌هاي مختلف تاريخي و افكار و انديشه‌هاي موجود، درهر شرايطي بايد از فرصت استفاده كنيم و آن را گسترش دهيم.


يكي از امتيازات ما دفاع ما از فلسفه و كلام عقلي است. اين در حالي است كه در سرتاسر كشور سعودي اجازه تأسيس رشته كلام را نمي‌دهند، ولي تشيع خيلي راحت مي-تواند از راه علم كلام كه محبوب مصري‌ها و بسياري از مسلمانان نقاط ديگر است، انديشه‌هاي خود را توسعه دهد. البته آنها يك نوع حديث گرايي شديد دارند ولي در تشيع غير از اين كه حديث وجود دارد، ميراث عرفاني و فلسفي هم هست و مهم‌تر اين‌كه همه نگاه‌ها به قم است كه بتواند از اين روش‌ها استفاده كند. همچنين طلاب ايراني و غير ايراني كه در قم تحصيل مي‌كنند وقتي برمي‌گردند، بايد به راحتي بتوانند ازاين روش‌ها در محيط خودشان به بهترين شكل استفاده كنند.


بايد اعتراف كنيم كه قمِ امروز، پويايي و تنوع خاص خود را دارد و اين تنوع بايد بتواند تحت رهبري فكري و مذهبي مراجع در نقاط مختلف، به تناسب، خوب عمل كند و لازم است كه طلاب و روحانيون ساير شهرها و كشورهاي مختلف ارتباط خود را با اين مركز حفظ كنند.


اوصاف مومنان در كلام امير المومنين(عليه السلام)
امام جعفر صادق(علیه السلام) فرمود:
هنگامی که امیرالمومنین ، علی (علیه السلام) در حال ایراد خطبه و سخنرانی بود، مردی به نام همام عابد و خواپرست و ریاضتکش برخاست واظهار داشت: یا امیر المومنین! حالات مومن را برای ما به گونه ای وصف کن و شرح ده که گویا او را به چشم خود می نگریم.


حضرت در پاسخش فرمود: ای همام! همانا مومن، زیرک و هوشمند است؛ شادیش در چهره و اندوهش در درون می باشد؛ دلش از همه چیز پهناورتر و نزد خود از همه کس خوارتر است؛ ازهر چیز که نابود شدنی و فناپذیر است، گریزان؛ به هرچه خوب باشد پویان است؛ نه کینه توز است ونه حسود و نه پرخاشگر ونه دشنام گو و نه عیبجو و نه پشت سر بدگو؛ کبر و بزرگ منشی را زشت، و ریاست و شهرت طلبی را دشمن شمارد؛ غم و اندوهش طولانی و همتش بلند است.
او بسیار خموش، با وقار، ذاکر و یاد آور، شکیبا، شکرگزار، و از اندیشه در آینده خود غمناک و از نداشتن مال دنیا شادمان است؛ خلق و خویش هموار و طبعش خاکسار؛ وفایش پایدار و کم آزار است؛ نه دروغگو باشد ونه آبروریز.


چنانچه بخندد به سبک سری نباشد و اگر خشم کند، بی باک نگردد؛ خنده اش همچون تبسمی بر لبانش نقش بندد؛ وپرسش او برای آموختن و مراجعه اش برای فهمیدن باشد.
دانشش بسیار؛ بردباریش بزرگ؛ و پر مهر و محبت است؛ بی جهت نباشد و دلتنگ نگردد؛ و مستی و سرکشی نکند.
درهنگام قضاوت خلاف حق چیزی نگوید ودر علم خود راه ظلم و بیدادگری نپوید؛ او همچون سنگ خارا سخت و محکم است ( و به آسانی تحت تاثیر دیگران قرار نگیرد و از حق پا فرا ننهد)؛ و رنج و زحمت درکام او از عسل شیرین تر آید؛ نه احساس نیاز کند و نه بی تاب و نه سخت ونه لاف زن باشد؛ نه باری بر دوش دیگران و نه در جستجوی اسرار افراد باشد. به خوبی منازعه نماید؛ و با بزرگواری بازگردد؛ نه بی باک باشد و نه هتاک و نه زورگو؛ دوستی و رفاقتش خالص است و عهد شکن نمی باشد؛ اومهربان و بردبار و گمنام و کم هزینه خواهد بود.


در همه حال از خداوند عزوجل راضی و خشنود است؛ و با هوای نفسانی مخالف باشد؛ بر زیردستان خود سخت نگیرد؛ و آنچه را که با کارش نیاید نگه ندارد؛ حامی دین و مدافع مومنین و پناه مسلمین می باشد.


مدح و ثنا او را نفریبد و طمع در دلش جای نگیرد؛ و سخت افراد او را از قضاوت و تصمیم حکیمانه اش برنگرداند؛ و نادان بر دانش او آگاه نگردد. به جا سخن می گوید و بسیار اهل کار و زحمت باشد؛ دانشمندی است آینده نگر و آشنا، نه جسارت کنند ه است و نه هتاک؛ بسیار اهل پیوند بین افراد باشد؛ در جای خود بسیار اهل بخشش است؛ نه به خود فخر نماید و نه اهل مکر و دغل باشد.


نه در جستجوی عیب دیگران باشد و نه به کسی ستم روا دارد؛ با افراد خوش برخورد و در زمین مشغول تلاش و کوشش است؛ یاور ناتوان و دادرس بیچارگان باشد؛ پرده اسرار اشخاص را ندرد؛ و رازی را فاش نسازد.


بلاها و سختی ها را تحمل نماید و کمتر شکوه کند؛ اگر خوبی ببیند به یادش باشد و اگر بدی ببیند فراموش کند؛ عیب دیگران را بپوشاند و از لغزش ایشان درگذرد و نکوهش نکند؛ بر اندرز و موعظه ای که آگاه گردد آن را رها نسازد؛ و بر ناهمواری و ستمی آگاه نگردد, مگر آنکه اصلاحش کند.
همیشه استوار و پایدار است؛ پرهیزکار و پاک است؛ پسندیده و مورد علاقه است؛ عذرپذیر باشد وخوب سخن گوید؛ به مردم خوش بین باشد و در نادیدنی ها خود را متهم سازد.
برای رضای خدا و از روی تفقه و دانش با افراد دوستی کند و یا دوستی را بر هم زند؛ شادی ها او را به سرمستی نکشاند؛ وخوشی ها او را منحرف نسازد؛ تذکر دهنده دانایان و آموزش دهنده نادانان باشد؛ حیله و نیرنگ از او انتظار نباشد؛ و از دستبرد او نهراسد. هر تلاش و کوشش دیگری را از تلاش خود پاکتر؛ و هر کس را در برابر خود شاسته تر بداند؛ به عیوب خود آگاه و مشعول به غم و اندوه خود باشد.


جز به پروردگار اعتماد نورزد؛ خود را آواره و تنها و بی علاقه می بیند؛ برای خدا اظهار دوستی کند؛ و در راه خدا جهاد نماید تا رضایت و خشنودی او را به دست آورد؛ برای دل و هوای نفس خود انتقام نگیرد؛ با کسی که خشم پروردگارش را برانگیزد، دوستی نکند.
مومن همنشین تهی دستان، هم آهنگ راستگویان، هم دست با اهل حق باشد ؛ کمک و یار دوستان و نزدیکان؛ پدری برای یتیمان و شوهر بیوه زنان است؛ نسبت به مستمندان مهربان و امیدی برای هر ناامیدی است؛ برای هر مشکلی به او روی آورند؛ با نشاط و خوشروست؛ چهره در هم نمی کشد؛ و اهل تجسس و عیب جو نمی باشد.
بسیار خشم فرو خود و خنده رو و در نگاهش دقیق، و بسیار با احتیاط است؛ در برخورد ها نادانی نکند و اگر به او نادانی شود تحمل نماید؛ بخل نورزد و اگر هم نسبت به او دریغ دارند بردبار باشد؛ و چون در مسائل درایت و تعقل ورزد پاکدامنی نماید؛ و با رعایت قناعت بی نیاز باشد.


حیایش بر شهوتش، دوستیش بر حسدش، و عفوش بر کینه اش برتری دارد؛ نادرست سخن نگوید و جز راه اقتصاد نپوید؛ و در رفتارش تواضع باشد.
در مقابل پروردگارش فروتن و متواضع است و در هر حال از پروردگار خویش راضی و خشنود باشد؛ نیتش پاک و کردارش بدون حیله و بدون فریب است؛ نگاهش عبرت و خاموشیش اندیشه و گفتارش حکمت باشد؛ خیرخواه دیگران واهل بذل و بخشش و به برادرانش می باشد؛ در نهان و عیان دلسوز همگان است.
از برادران خود قهر نکند و غیبت او روا مدارد؛ و به او نیرنگ نزند؛ بر آنچه از دستش رافته افسوس نخورد و در برابر مصیبت و بلایی اندوه نخورد؛ به آنچه برایش روا نیست امید نبندد؛ در سختی ها و تنگدستی ها سست نگردد و در خوشی، خدا را فراموش نکند.


بردباری را با دانش، و خرد را با شکیبایی در آمیزد؛ او را در حالتی مشاهده کنی که از تنبلی به دور باشد و دائما با نشاط است؛ با آرزویی کوتاه و لغزشی اندک در انتظار مرگ است؛ همیشه دلش خاشع و لرزان و به یاد پروردگار خود است؛ در امیال نفسانی قانع و جهلش منفی و امورش سهل و ساده خواهد بود.
برای گناهانش غمگین است؛ و شهوت و هوای نفس خود را کنترل نموده و خشمش را به خوبی فرو نشاند و اخلاقش را منزه گرداند.
همسایه از او در امان و آسوده است و تکبر و فخر ندارد؛ به آنچه دستش آید قانع است و پایه صبرش استوار؛ کارش مطمئن و بسیار در یاد خود می باشد؛ با مردم معاشرت نماید تا برعملش افزون گردد؛ و سعی بر شکوت دارد تا سالم بماند؛ و پرس و جو نماید تا بفهمد؛ و تجارت کند تا سودی برد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید