بخشی از مقاله
مقدمه:
در جهان پيچيده، افراد مجبورند از عهده مسائلي برآيند كه فراتر از منابع تحت اختيار آنها است. در چنين شرايطي چيزي كه به آن نياز دارند، شيوه پيچيده تفكر نيست، بلكه چارچوبي است كه آنها را قادر ميسازد به مسائل پيچيده به شيوهاي ساده بيانديشند. پيچيدگي شرايط محيطي و تعدد و تنوع عوامل تأثيرگذار داخلي و خارجي در حوزههاي تصميمگيري، شرايطي بغرنج و توأم با عدم اطمينان فراهم آورده است كه تصميم گيرنده را با ريسك و ترس از اتخاذ تصميم نادرست مواجه ميسازد.
تصيممسازي تحت شرايط ريسك و عدم اطمينان، يكي از مهمترين وظائف مدير است ولي اغلب در مواقع تصميمسازي با كمبود اطلاعات و زمان مواجه هست، تصميماتي كه مديران ميگيرند ميتواند موجب رشد، رونق يا ورشكستگي شركت شود. معمولاً تصميم بايد در شرايطي گرفته شود كه عوامل پيوسته در حال تغييرند، اطلاعات چندان روشن نيست و ديدگاهها متناقض هستند مديران بايد پيوسته در صدد راههاي تازه برآيند و چارهاي بينديشند. در بعضي مواقع تأخير در تصميمگيري خطر بيشتري از ريسك اوليه دارد.
صاحب نظران تصميمگيري را قلب مديريت تلقي ميكنند و معتقدند كه تمام كاركردهاي مديريت را ميتوان برحسب فراگرد تصميمگيري تشريح نمود. تخصيص منابع، شبكه ارتباطي، روابط رسمي و غيررسمي و تحقق هدفهاي سازمان به وسيله مكانيزمهاي تصميمگيري كنترل ميشوند. از اين رو، تصميمگيري به منزله كليد فهم پيچيدگيهاي سازمان و عملكردهاي مديريت است. در مديريت اساس اقدامات و شكلگيري فعل و انفعالات تصميمات است و به تعبيري همه اقدامات آميخته با تصميمگيري است. مديريت جوهرهاش تصميمگيري است و جوهره تصميمگيري اراده انساني است. تصميمات در طول خطمشي و مبتني بر آن هستند و هر تصميمي بايد بوسيله خطمشي حمايت شود و اگر حمايت نشود آن تصميم ناقص خطمشي است يا آن را بر نگرفته است.
مفهوم تصميمگيري و اهميت آن:
تصميم عبارت است از قضاوت يا انتخاب ميان دو يا چند راه حل مختلف كه به اشكال نامحدود و در شرايط مختلف انجام ميگيرد. تصميمسازي فرآيند تشخيص مسائل و فرصتها و حل آنها ميباشد بطوريكه از طريق آن فرآيند ايجاد دو بررسي گزينهها و انتخاب صورت ميپذيرد. بنابراين ميتوان ميگفت كه تصميمسازي فرآيندي است آگاهانه و مبتني بر خلاقيت و هوش انساني كه به مدد دانش و تجربه و بصيرت محقق ميشود. ذهن انسان ميتواند به هر چيزي كه برايش قابل درك باشد و آنرا باور داشته باشد دست يابد.
تصميمگيري شامل دو مرحله اصلي است مرحله شناسايي مسئله و مرحله حل مسائل، به طوري كه سازمان در هر زمان درصدد اجراي دو مرحله بمنظور ارائه راهحلهاي مختلف ميباشد. تصميمات تحت تأثير عوامل متعددي قرار دارد عمدهترين آنها عبارتند: موضوع تصميم، زمان و پيچيدگي متغيرها، طراحي و ساختار سازمان، پيچيدگي محيطي، تعدد و تنوع عوامل تأثيرگذار داخلي و خارجي و ميزان اطلاعات، ضمناً تصميمگيري ميتواند توسط كارشناسان، مديران، و تيمها اتخاذ شوند.
محيطي كه امروزه مديران بايد در آن به تصميمگيري بپردازند به دلايل متعددي سخت و دشوار شده است كه از جمله اصليترين عوامل مؤثر در آن: تعدد عوامل تأثيرگذار در فضاي تصميمگيري، تنوع گزينهها و راهكارهاي در دسترس، افزايش ريسك و يا هزينه اتخاذ تصميمات نادرست، تخصصي شدن موضوعات، زمان اتخاذ تصميم و پيشبيني عواقب تصميم ميباشند. براي گرفتن تصميمات مهم، اطلاعات بايد در سطح سازمان موجود باشد نه فقط در حد يك نفر، ضمن اينكه با دادههاي متناسب و كافي و صحيح ميتوان تصميمگيري صحيحتر نيز اتخاذ نمود. هر تصميمي با يك ايده آغاز ميشود و چون توانايي در خلق ايدههاي ناب محدود است پس تصميمگيري نيز ميتواند توأم با خلاقيت باشد.
بين كيفيت تصميم و زمان رابطه مستقيمي وجود دارد بطوريكه هر چقدر زمان بيشتر در اختيار تصميمگيرندگان قرار گيرد كيفيت تصميم نيز افزايش مييابد البته همانگونه در نمودار (1) ملاحظه ميگردد در موارديكه زمان كمجهت انتخاب راهكارهايي وجود دارد معمولاً تصميم بصورت فردي اتخاذ ميگردد و به تبع آن كيفيت آن نيز پايين ميباشد. و هر چه از افكار و اطلاعات ديگران بيشتر استفاده گردد بلحاظ برخوردار شدن از اطلاعات جمعي، كيفيت نيز افزايش مييابد.
انسان در هر لحظه از زندگي شخصي و شغلي خود در حال تصميمگيري است. گاهي اوقات اين كار چنان عادي و روزمره ميشود كه فرآيند تصميمگيري به شكل ناخودآگاه انجام ميگيرد و گاه قضاوت و اخذ تصميم نهايي در مورد يك موضوع چنان دشوار مينمايد كه ساعتها و حتي روزها فكر و ذهن ما را درگير ميكند. آنچه مسلم است، تصميمگيري درست مستلزم داشتن اطلاعات درست است اما راه به دست آوردن اطلاعات درست كدام است؟ چه اطلاعاتي براي تصميمگيري لازم است و چگونه ميتوان از طريق مشاركت تصميم بهتر و دقيقتر اخذ نمود و … اينها مواردي است كه فرد به هنگام اخذ تصميمات در امور شخصي و حرفهاي خود به دقت بايد در مورد آنها فكر كند.
منابع و فرصتها محدودند و شايسته نيست كه با اخذ تصميمات نادرست آنها را به هدر دهيم. كليه افراد شاغل در سازمانها و بويژه مديران بايد همواره اين محدوديت را مدنظر داشته باشند و از طريق آشنا شدن با فرآيند تصميمگيري و كسب مهارت در اجراي مراحل مختلف آن، تا آنجا كه ممكن است ضريب خط را در تصميمات خود كاهش دهند. نبايد فراموش كرد كه گاهي اوقات مسند تصميمگيري به نوعي مسند قضاوت تبديل ميشود و قضاوت كاري بس دشوار و پر مسئوليت ميباشد.
خط و مشي بيانگر بينش است و اتخاذ تصميم فرآيندي كنشي و واكنشي بر پايه خط مشي، تصميم در راستا و در طول خط مشي ترسيم شده اتخاذ ميشوند. در درجهبندي تصميمگيريها چنانچه خطمشي گذاري مفهوم تصميمگيري بنياني يا اوليه را داشته باشد اتخاذ تصميمات جاري كه در راستاي آن انجام ميگيرد از جمله جايگاه و رتبه، تصميمگيري ثانويه تلقي ميگردد. رابطه بين تصميمات اوليه و ثانويه رابطه تأييد و حمايت متقابل است. به اين معنا كه تصميمگيري بايد پشتيبان خطمشي و برعكس خطمشي بايد تأييدكننده تصميم باشد. ارزيابي هر تصميم اوليه و ثانويه نيز به منظور اطمينان از همين امر صورت ميپذيرد، زيرا خط مشيگذاري زياد قابل تكرار نيست.
عوامل اصلي تصميمگيري:
عوامل اصلي در تصميمگيري عبارتند از:
1- تشخيص مسأله
2- تشخيص راهحلهاي مربوطه
3- تشخيص و انتخاب بهترين راه حل
ويژگي مشترك در عوامل سهگانه تصميمگيري همان شناخت و تشخيص است كه ريشه در معرفت و سطح آگاهي تصميم گيرنده در شرايط و تسلط او بر مسائل دارد. در تشخيص مسأله بايد هدف روشني را تعقيب نموده، از نيازهاي واقعي سازمان آگاه شد. جهت تشخيص راهحلها ميبايست مفهوم روشني از فعل و انفعالاتي كه در آينده انجام خواهد شد داشته باشيم و آنگاه از ميان راه حلهاي موجود بهترين راهحل را متناسب با امكانات انتخاب نمائيم.
احاطه انسان بر متغيرها عامل تفكيك آنها از لحاظ كنترلپذيري يا عدم كنترلپذيري است. در مرحلهاي ممكن است وضعيت متغيرها از نظر قابل كنترل يا غيرقابل كنترل بودن تغيير كند و اين در صورتي است كه ميزان تسلط و احاطه انسان بر موضوع تغيير نمايد. بنابراين ممكن است متغيري براساس ميزان توانمندي و احاطه، براي يك سازمان قابل كنترل و براي سازمان ديگر غيرقابل كنترل باشد.
متغيرها از لحاظ زماني در دو مرحله زماني جداگانه بر تصميمات تأثير ميگذارند:
1- در موقعيت انجام مطالعات و جمعآوري اطلاعات كه تأثير متقابل قبل از اتخاذ تصميم است و متغير در نوع تصميم دخالت دارد.
2- دخالت متغيرها به شكل حمايت و تقويت يا تزاحم كه تصميم اتخاذ شده را تحت تأثير قرار ميدهد.
تقسيمبندي ديگر از متغير به صورت قابل پيشبيني و غيرقابل پيشبيني تقسيم ميشوند. هر متغير قابل كنترل يا غيرقابل كنترل ممكن است قابل پيشبيني باشد يا غيرقابل پيشبيني. متغيرهاي قابل كنترل معمولاً جزء عوامل داخلي و دروني سازمان محسوب ميشوند و متغيرهاي غيرقابل پيشبيني بيشتر جزء عوامل محيطي هستند كه سازمان در آن قرار دارد.
متغيرهاي قابل كنترل:
متغيرهاي قابل كنترل بيشتر بر عواملي دلالت دارند كه مستقيم ميتواند بر آنها اشراف داشته باشد از جمله:
1- ظرفيت (انساني، مكاني، تكنولوژي). در طراحي ظرفيت تصميمگيرنده ظرفيت هر يك از عوامل انساني، مكاني و تكنولوژي را پيشبيني و كنترل ميكند.
2- تنظيم نسبت عوامل مالي و پشتيباني و توليدي و خدمات. از آنجا كه تصميمگيرندگان فرآيند و خدمات را براساس طرحهاي مربوط قبلاً بررسي و پيشبيني ميكنند قابليت كنترل آنها در سيستم وجود دارد.
3- ساختار سازمان به دليل احاطه مديريت بر سيستم، طراحي ساختار و هر گونه تغيير در آن قابل كنترل است.
4- تغيير در برنامه متأثر از دگرگوني در نحوه هدايت سازمان و برعكس. جايگزيني برنامهها و تغيير در اجزاي هر برنامه تحت كنترل تصميم گيرنده است. نحوه هدايت عمليات سيستم براساس تغييرات برنامه نيز قابليت كنترل دارد.
5- فرآيند اجرايي. عمدتاً هر يك از منابع انساني بلحاظ توانائيهاي خاص در انجام وظائفشان، جايگاه خاصي را در فرآيند دارند. مجموعه توانائيهاي كاركنان كه مبناي كاركرد آنها است، عوامل دروني و جوهره اصلي فرآيند اجرايي در سيستم است. تغيير و دگرگوني در هر بخش از فرآيند عملاً متأثر از اين توانائيها و قابل سنجش، هدايت و كنترل توسط تصميم گيرنده است.
متغيرهاي غيرقابل كنترل:
متغيرهاي غيرقابل كنترل از نظارت دروني سيستم خارج بوده، حالت فراسيستمي دارد و توجه به آنها و نيز انجام برآوردهاي احتمالي براي منبع تصميمگيرنده بيش از متغيرهاي قابل كنترل لازم است. برخي از متغيرهاي غيرقابل كنترل عبارتند از:
1- متغيرهاي طبيعي. اين متغيرها ناشي از تحولات و دگرگونيهاي طبيعي و زيستمحيطي است.
2- عوامل رواني و اجتماعي. متغيرهاي قابل پيشبيني يا غيرقابل پيشبينياند كه در هر صورت سازمان بر آنها كنترلي ندارد دگرگونيهاي بافت جمعيتي و گرايشهاي مختلف كه بوجودآورنده روابط اجتماعي و جو رواني خاصي در جامعه است جزء متغيرهاي مؤثر بر سيستم محسوب ميشود و سيستم بايد با در نظر گرفتن شرايط ذكر شده، عكسالعملهاي مؤثر در قبال آنها را براي تداوم بقاي خود تدبير نمايد.
3- جريان فراگير علمي و فنآورانه احاطه كننده سازماني. افزايش دامنه علوم و فنآوري به دور از كنترل سيستم و مستقل از تأثيرات جزئي آن است. گسترش بيوقفه تحقيقات، زمينه به كارگيري فنون جديد را در اجراي فرآيندهاي گوناگون فراهم ميسازد. بنابراين تصميمگيرندگان، تأثير علوم و روشهاي علمي جديد در غالب فنآوري را هر چند كه قابل پيشبيني نيز باشد، دور از كنترل خود ميدانند.
4- متغيرها فرهنگي و سياسي. گرايشهاي سياسي در محيط، قوانين جديد و طرحريزيهاي كلان اجتماعي، تغيير در روش حكومت، انقلاب و غيره همگي از متغيرهايي هستند كه تصميمگيري در سيستم متأثر از آنها بوده، در آن شرايط، احتمال تغيير در تصميمات براي بقاي سيستم وجود خواهد داشت.
5- متغيرهاي كلان اقتصادي. اين متغيرها از جمله عواملي هستند كه بر خرده سيستمها و تصميمگيرندگان آنان تأثير ميگذارند. بطور كلي شناخت مباني و بنيانهاي اقتصادي كه همه ابعاد جامعه و از جمله خرده سيستمها را مستقيماً تحت تأثير قرار ميدهند، در هر مرحله از تصميمگيري براي تصميمگيرندگان ضروري است.
تمام متغيرهاي قابل كنترل و غيرقابل كنترل اعم از قابل پيشبيني و غيرقابل پيشبيني ممكن است بصورت تصادفي جابهجا شوند يعني متغير يا متغيرهايي كه به نظر قابل پيشبيني و كنترل بودند، تصادفاً تغيير ويژگي داده به نوع ديگر تبديل ميگردند.
بررسي انتظارات:
هدفگذاري خود مفهوم تصميمگيري و خطمشيگذاري را دربر دارد يعني حركت به هم پيوستهاي است و آنچه تمركز بر آن است، خطمشي تعيين شده اوليه است بنابراين خود هدفگذاري هم طي فرآيند اتخاذ تصميم صورت ميگيرد و اين دو فرآيند به هم پيوسته و دوطرفه است. در اين فرآيند دو طرفه عامل انتظارات دخالت دارد. انتظار از خطمشي اصلي، تحقق اهداف است و به موجب انتظارات، خطمشي بايد اهداف را تأمين كند. اين موضوع در مورد تصميم هم صادق است.
انتظار بر دو نوع است: عقلائي و احساسي. در انتظارات عقلائي، مديريت توان و امكان تحقق هدف را در خود و سازمان جستجو مينمايد و فرآيندهايي را كه در نيل به هدف نقش دارد بررسي ميكند. اما در انتظارات احساسي امكان تحقق هدف براساس مطالعات علمي نيست.
نمودار: سير تكاملي انتظارات در تصميمگيري
انتظارت عقلايي كه براساس توان و امكان عمليات اجرايي و نيز پايبندي و اعتقاد عامل شكل ميگيرد ميتواند موجب راهاندازي سيستم شده يا آن را متوقف كند. منظور از عامل در بعد مديريتي، شخص مدير يا هيأت مديران و در بعد سازماني مجموعه عوامل تعامل كننده درون سازماني است. اگر انتظارات عقلايي برآورده شود (تأثير مثبت) فرآيند تكامل يافته، جنبه تداوم به خود ميگيرد و اگر برآورده نشود (تأثير منفي) فرآيند متوقف يا در آن تجديد نظر ميشود. (نموار فوق)
سنجش تصميم و خطمشي ارتباط مستقيم با انتظارات دارد. انتظارات بعد از هدفگذاري و قبل از اقدام مطرح ميشود. تصميم با انتظارات مقايسه ميشود و تصميمگيرنده به عنوان بازخورد مطالعات خود به اين نتيجه ميرسد كه بايد انتظار را منطقيتر و عقلاييتر كند يا خير.
شناسايي گروهها در خطمشيگذاري:
مديريت بر پايه تحليل گروهي از خطمشي، بيان كردن ايدئولوژي و بينش مجموع افراد تشكيل دهنده گروهي است كه هر يك از آنان به نحوي از علوم، فنون و تجربه برخوردارند. گروهها، مجموعهاي از عوامل انساني هستند كه به نحوي در اتخاذ تصميم و پذيرش آن، هم در موقعيت اخذ تصميم (به صورت مثبت و منفي) و هم در شرايط اجراي تصميم، نقش دارند.
مجموعه افراد، ويژگيها و خصوصياتي دارند كه با ويژگيهاي فرد فرد اعضاي آن گروه مغاير است. قوانين، ضوابط، آييننامهها، روش و آنچه در مورد هر يك از افراد صدق ميكند در مورد مجموعه آنها صدق نميكند. همچنين گروه از يك سلسله قوانين و هنجارهايي پيروي ميكند كه اجزاي آن به طور منفرد از آن تبعيت ندارند. حضور بيش از يك فرد در جمع و تأثير و نقش آنها، موجب ميشود گروه عملاً از لايههاي مختلفي تشكيل يابد. مشتركاتي كه به طور طبيعي بين برخي افراد يك گروه وجود دارد و دستهبنديهاي قهري و جبري كه از اختيارات انسانها خارج بوده، از ابتداي خلقت با آنهاست پديد آورنده اين لايههاي متفاوت است. اين لايهها داراي شاخصهاي متفاوتي از قبيل بنيانهاي اجتماعي، اقتصادي، فني، تخصصي، رفتاري و صنفي است. نحوه نفوذ در اين لايهها با هم يكسان نيست و متناسب با آن لايه خاص است. همچنين شيوههاي مشاركت در لايههاي گروه متفاوت است. دريافت و پردازش اطلاعات و تجزيه و تحليل موضوعات جاري سازمان و نيز رهيافتهاي اجرايي و عملياتي متأثر از خصوصيات هر لايه است.
تقويت و توسعه عملكرد هر لايه از گروه، به طريق اولي، تابعي از آمادگيهاي موجود و متأثر از خصوصيات آن لايه است و اگر چه گروه هنگام مقايسه با ديگر گروهها از يكپارچگي ظاهري برخوردار است، به علت تفاوتها و دستهبنديهاي ميان افراد عملاً لايههاي گروه هستند كه ايفاي نقش كرده، كاركردها و ارتباطات را پديد ميآورند. بر اين اساس «فرهنگ گروه» عملاً برآيند تعامل خرده فرهنگي (شامل تعاون و تعارض) ميان لايههاي گروه است كه مبين ويژگي عمومي و جامع گروه بوده، با ويژگي آحاد و اجزا و لايههاي آن متفاوت است.
البته بديهي است كه «حيات گروهي»، مبادلات و تشريك مساعي داخلي بين اجزا و لايهها را ضروري ميكند و از اين رو در لايهها و اجزاي گروه فعل و انفعالات دروني و بيروني براي حل مسائل گروه انجام ميگيرد.
خطمشي سازماندهي و بسيج گروههاي انجام پروژه. سازماندهي و بسيج گروههاي انجام پروژه زماني كه لايههاي گروه مشخص شده باشد، بسيار حساس و نيازمند خطمشي فراگير و جامعي است. ساماندهي و بسيج دو خصوصيت جدا از يكديگر را به وجود ميآورد:
1- نقش گروه را در زمينه مشاركت در امر تصميمگيري و تعيين و ترسيم خطمشي مشخص ميكند.
2- در اجراي خطمشي و تصميم اتخاذ شده، زمينههاي عمل را به وجود ميآورد. آنچه يك گروه را از گروه ديگر متمايز ميكند، «هدف گروه» و آنچه كه گروه را به حركت واميدارد دستيابي به موفقيت است. اين امر موجب چندين ويژگي در گروهها ميشود:
1- گروهها نوعاً «پرتلاش» ميشوند و تلاش بيشتر را لازمه توفيق خود ميدانند.
2- در قياس با گروههاي ديگر و برحسب موضوع سعي در «نوآوري» دارند.
3- در راستاي توفيق طلبي به درجهاي از «اقتدار» نايل ميآيند.
براساس دستاوردهاي ذكر شده، گروهها از «تكثر» استقبال ميكنند و پذيرفته شدن آنان دلالت بر گسترش و ترويج اقتدار ميكند، به طوري كه دامنه اقتدار گروه فراتر از اقتدار فرد قرار ميگيرد. بنابراين بايد:
1- گروه از خطمشيهايي كه زمينه بسيج و انسجام تواناييهاي آن را پديد ميآورد استقبال كند.
2- گروههايي كه چنين خطمشي را اجرا ميكنند در راستاي گسترش كمي نيازمند پيوستن فرد يا افراد ديگرند و بايد محدوده اجتماعي و فرهنگي، صنفي و غيره را در مخاطبان در نظر بگيرند.
ابزارها و روشهاي تصميمساز وتصميمگيري:
ابزارها و مدلهاي متعددي جهت تصميمسازي و تصميمگيري وجود دارد كه هر يك با توجه به شرايط و ماهيت موضوع ميتواند اثربخش بوده و تصميم گيرندگان را در اتخاذ راهكار بهينه كمك نمايد اهم ابزارها و روشهاي مورد استفاده بشرح زير ميباشند:
الف) ابزهارها:
مدلسازي: اين ابزار براي آزمون متغيرها، بررسي روابط ميان دادهها و پيشبيني نتايج حاصله از تغيير هر يك از عوامل هست. در واقع مدلسازي، ايجاد فرمول و حل رياضي مسأله در شرايط ساختار يافته است. اين روش داراي مزايايي چون سرعت، ارزان و آسان را داراست. برنامهريزي خطي و تئوري صف از مهمترين روشهاي مدلسازي هستند. در برنامهريزي خطي، ديدگاه حاكم به دنبال حداكثر يا حداقل كردن خروجي يك برنامه يا هدف با توجه به محدوديتها است و تئوري صف نيز براي آزمايش و بررسي ماهيت خطوط انتظار بكار ميرود.
شبيهسازي: از آنجا كه امكان آزمون و خطا بر كليه پديدهها و موضوعات بصورت واقعي و طبيعي ميسر نميباشد بنابراين از شبيهسازي براي بررسي آثار شرايط اجتماعي مورد آزمون استفاده كرده و نتايج را ثبت و رسيدگي ميكنند. طبيعتاً هر قدر كه شرايط و عوامل و ارتباطات بين مسائل واقعي با مدل، واقعبينانهتر باشد نتايج حاصله از دقت و صحت بيشتري برخوردار خواهند بود. از مزاياي اين روش، انعطاف در مدل كردن سيستمها، سناريوهاي زمان واقعي، آناليز و طراحي آماري ميباشد.
پيشبيني:
پيشبيني در مواردي كه انتظار تغييرات بر روند آينده، همانند شرايط رفتار گذشته و جاري فرض شود كاربرد داشته و عمدتاً كاربرد پيشبيني، تهيه و تنظيم برنامهها است با اين فرض كه شرايط و رفتار گذشته راهنماي رفتار و شرايط آينده خواهد بود و در مواردي نظير روند تغييرات تكنولوژي، شرايط اقتصادي، شرايط بازار و تقاضاي مشتريان از اهميت كليدي برخوردار است.
آناليز تصميم:
درخت تصميمگيري، شاخه كردن و تعميم دادن ساختارهايي است كه رويدادهاي بالقوه آتي را ارائه ميكنند. در اين تكنيك تصميمات مختلف و حالاتي را كه ممكن است اتفاق بيفتد را در قالب شاخههاي گوناگون در نظر گرفته و با در نظر گرفتن احتمال هر يك از حالات و يا درجهبندي آنها، روش بهينه انتخاب ميگردد.
تحليل حساسيت: فني است كه تعيين ميكند چگونه پس از متغير بعضي از پارامترها و فرضيات تصميمگيري، نتايج تغيير ميكنند.
فرآيند تحليل سلسله مراتبي (AHP):
اين فرآيند دو رويكرد تحليل و سيستم را در يك چارچوب منطقي و تركيب پيوند ميزند- اين فرآيند از مقايسات زوجي استفاده كرده و سپس براي عوامل و ارزيابيهاي مختلف، ضرايبي را محاسبه ميكند.
ب) روشها:
روش استدلالي: در روش استدلالي، تصميمگيرنده يك نمايش ذهني از پديده تصميم را براي خود ترسيم ميكند. اين مدل ذهني پايهاي براي استدلال كردن يك مسئله بوده و شامل متغيرهايي است كه به هم مربوط بوده و ارتباطات علت- معلولي آنها مشخص ميباشد. اين روش به تصميمگيرنده كمك ميكند تا يك مسئلهي به خصوص را تشخيص داده و حل نمايد. نكته مهم اين است كه مديران مختلف مدلهاي ذهني متفاوتي را راجع به يك مسئله و يا مسائل مشابه ميتوانند داشته باشند كه اين مدل ذهني ممكن است اندكي متفاوت از واقعي باشند.
روش قياسي: در روش قياسي يا تشبيهي، وقتي مدير با يك مسئله مواجه ميشود، حافظهاش را فعال ميكند تا مسئلهيي مشابهي كه قبلاً آن را حل كرده و يا شاهد حل شدن آن بوده را پيدا كند و حل قبلي به عنوان نقطه شروعي براي حل مسأله موجود انتخاب مي شود و ممكن است متعاقباً سازگار و منطبق نيز شود.
روش ايجادي: در اين روش تصميمگيرنده ايدههاي بديع و مؤثر را بررسي كرده و در فضاي مسئله بسط ميدهد. تعداد راه حلهاي ممكن از طريق اين روش متفاوت بوده و بايستي بهترين و اثربخشترين راهحل انتخاب شود بر اين اساس قدرت خلاقيت و ايدهپردازي يك دارايي مهم براي تصميمگيري مديران محسوب ميشود.
روش برنامهريزي شده: تصميمات برنامهريزي شده تكراري و كاملاً مشخص هستند و براي حل مسائل مورد نظر روشها و رويههاي مشخص وجود دارد روش مزبور براي تصميمات عمومي و عادي استفاده ميشود استفاده از قواعد مشخص، داشتن مدلهاي محاسباتي و استفاده براي سطوح پايين مديريتي از ويژگيهاي اين روش است.
روش برنامهريزي نشده: اين روش بدون ساختار و منحصر به فرد ميباشد و بطور كلي تازه يا جديد بوده و چندان مشخص نميباشند و زماني اتخاذ ميگردد كه سازمان پيش از آن با اين مسئله روبرو نشده باشند.
روش عقلاني محدود: مديريت سازمان، ماهيت ناشناخته مسايل، پيچيدگي امور، ناكافي بودن منابع و … باعث ميشود كه روش بخردانه محدود گردد و افراد از تجربه و قضاوت شخصي و تجربيات گذشته و همچنين ضمير ناخودآگاه براي اتخاذ تصميم استفاده كرده و در واقع به نوعي جنبه شهودي دارد و پويايي آن به مقدار اطلاعات و تعداد راهحلها بستگي دارد.
اصول تجزيه و تحليل تصميمات
مدلهاي تصميمگيري
مدل الگويي است برگرفته از واقعيت كه بر عناصر و اجزاي كليدي قابل تعميم دلالت دارد. متناسب با موضوعات سازمان، درباره اجزا و عناصر مختلفي تصميمگيري به عمل ميآيد. از اين رو دانشمندان و صاحبنظران رشته مديريت مدلها و الگوهاي متفاوتي متناسب با موضوعات مختلف ارائه كردهاند.
دستهبندي درور
دستهبندي «درور» از لحاظ نظري ميان صاحبنظران مقبوليت بيشتري دارد. وي مدلها را به پنج دسته تقسيم ميكند: مدل عقلايي؛ مدل فزاينده؛ مدل مختلط؛ مدل رضايتبخش؛ مدل كاملاً عقلايي يا منطقي. قابل ذكر است كه در هر يك از موارد فوق خصوصيات موارد قبل وجود دارد. مثلاً مدل پنجم كليه خصوصيات مدلهاي اول تا چهارم را داراست.
1- مدل عقلايي: در روش عقلايي، نوع مسأله و راهحلهاي مناسب براي حل آن به منظور تحقق هدف با استفاده از رويكرد سيستمي يا استراتژيك مطرح ميشود و تصميمگيرنده از ابزارهاي سنجش و شناخت متناسب با موضوع و نوع مسأله استفاده ميكند. مراحل تصميمگيري عقلايي به شرح زير است:
1- شناخت دقيق مسأله يا مشكل از طريق كانالهاي ارتباطي با خطمشي گذار.
2- تجزيه و تحليل و تبيين مسأله از طريق ريشهيابي و ارزيابي اجزاي آن.
3- احصاء راهها و گزينههاي ممكن با در نظر داشتن امكانپذيري هر يك از آنها.
4- پيشبيني و تخمين پيامدهاي مربوط به هر يك از راهها با در دست داشتن معيارهاي انتخاب.
5- مقايسه كلي گزينهها (در نظر گرفتن خصوصيات هر يك از گزينهها در قياس با ديگر گزينهها).
6- انتخاب بهترين گزينه از ميان گزينهها.
اين مدل تأكيد اساسي بر ابعاد سختافزاري و فرآيندي دارد و با نگرش به جنبههاي مادي. كمي و اقتصادي تصميم گيرنده را به نقش بلندمدت عوامل ملموس و محسوس در تصميم و پيامدها توجه ميدهد. تصميمگيرنده در اين شيوه به صورت فعال و پيشبرنده به ريشهيابي مشكلات ميپردازد و در صدد است از ميان راهحلهاي ممكن بهترين را انتخاب كرده، از بازخوردها براي تكميل فرآيند استفاده نمايد. همچنين دستاوردهاي تصميم را از نظر اثربخشي، كارايي و بهرهوري با استفاده از روشهاي كمي و آماري مورد مطالعه قرار ميدهد.
اين روش اگر چه روشي منطقي است، اما روش وقتگيري است و در شرايط عدم اطمينان و مخاطرهآميز كاربرد ندارد.
2- مدل فزاينده. اين مدل واجد خصوصيات مدل عقلايي است. علاوه بر آن در اين مدل، منبع تصميمگيرنده در هنگام تنظيم اهداف و راهحلهاي قابل اجرا با عواملي مواجه ميشود كه بايد آنها را نيز در تصميم خود دخالت دهد. در مسائل دولتي معمولاً به دليل تحركات، تحولات، سياستگذاريهاي داخلي، تغييرات هنجاري، آئيني و ارزشي، تصميمات در معرض تغييرات افزايشي است؛ بدين معنا كه در هر مقطع تصميمگيري، منبع تصميمگيرنده تعدادي از اهداف مورد مطالعه را تنظيم ميكند، ولي در همين حين ممكن است اهدافي به اهداف مورد نظر اضافه شود، لذا مدير بايد پارامترهاي تغيير يافته را مورد بررسي قرار دهد.
اين مدل رويدادها، پديدهها و احتمالات گوناگون را به عنوان متغيرها دخيل و اثرگذار بر تصميم طي روند تصميمگيري بررسي ميكند. ويژگي فزايندگي در جريان اخذ تصميم دلالت بر افزايش تدريجي و مستمر تأثير متغيرها بر فرآيند تصميمگيري دارد كه هنگام حركت از مبدأ «الف» به سوي مقصد «ي» به انحاء مختلف مسير تصميمگيري را تغيير ميدهد.
نمودار: تغييرات مسير تصميمگيري در مدل فزاينده
تأثير متغيرهاي گوناگون بر سير تصميمگيري، «خط روند» تصميمگيري را پديد ميآورد. به منظور رسيدن به هدف (مقصد)، تأكيد بر دو عامل اساسي هدف و پيشبيني ضروري است. در وهله اول بايد تصميم از نظر انتخاب كوتاهترين و مناسبترين راه براي رسيدن به هدف تجزيه و تحليل شود. عامل پيشبيني كه لازمه تحقق صحيح هدف است دلالت ميكند بر مطالعه يا برآورد پيشاپيش روند تغييرات، توجه به موارد مذكور موجب اصلاح و بهينگي خط روند تصميمگيري ميشود.