بخشی از مقاله

فهرست عناوين
عنوان صفحه
مقدمه
در بيان ادب
در آداب حضرت ربوبيت
در آداب حضرت رسالت
آداب مريد و مراد
احتياج به انبياء در پرورش انسان
مقام شيخي و شرايط صفات آن از نظر نجم الدين رازي
آداب و وظايف شيخ نسبت به مريد از نظر عزالدين محمود كاشاني
شرايط و صفات مريدي و آداب آن از نظر نجم الدين رازي
در آداب مريد با شيخ از نظر عزالدين محمود كاشاني
شرايط شاگردپذيري از نظر ابوسعيد ابوالخير
چند نكته
چكيده

مقدمه
يكي از مواردي كه بي شك در تعليم و تربيت مؤثر است رعايت ادب و شرايط خاصي است كه بر شاگرد و معلم مترتب است آموزش و نيز فراگيري علم در طول تاريخ جريان داشته و در اين مسير معلمي موفق بوده كه متصف به صفات و ويژگيهاي خاصي بوده است و نيز شاگردي بهتر از ديگران مطالب استاد خود را فرا گرفته كه آداب و شرايط شاگردي را بهتر درك نموده و آنرا رعايت كرده است.
بررسي متون گذشته و توجه به سيره بزرگان تعليم و تربيت به ما اين امكان را مي دهد تا ظرايف و نكات ارزنده و مفيد استاد و شاگردي را بشناسيم و در راه تعليم و تربيت بكار بنديم و آنچه از اين آداب در زمان حاضر قابل استفاده است نصب العين خود قرار دهيم.
يكي از مواردي كه در اين باره قابل بررسي و استفاده است متون عرفاني و آثار اهل عرفان و تصوف است كه بنده سعي كرده ام تا مطالبي را استخراج نمايم. آنچه پيش روست مطالبي است كه از برخي آثار مشايخ متصرفه از جمله مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه – مرصاد العباد – اسرار التوحيد و كتاب نشان از بي نشانها جمع آوري شده به اميد اينكه انشاء الله مورد استفاده قرار گيرد.

در بيان ادب
ادب: نگاه داشتن و رعايت شرايط هر چيز، و در اصطلاح ملكه اي است در شخص كه او را از كارهاي زشت باز دارد. «ادبه» يعني او را مهذب و پاك و اخلاق او را مرضي كرد و به معناي آموختن علم ادب و عقوبت شخصي كه بدي كرده است،‌نيز هست. جمع آن آداب است و آداب بر علوم و معارف بطور كلي و بر علوم مستظرفه بطور خاص اطلاق مي گردد ادب كامل آن بود كه ظاهر و باطن او به محاسن اخلاق و اقوال و نيات آراسته بود. اخلاقش مطابق اقوال باشد و نياتش موافق اعمال. چنانكه نمايد باشد و چنانكه باشد نمايد.
شيخ الاسلام گويد: ادب تهذيب ظاهر و باطن است اين كلمه در اصطلاح عرفان مأخذ از آيه شريفه «والحافظون لحدودالله» (توبه ، 112) است. حدود عبارت از اوامر و نواهي الهي است كه واجب يا مستجب يا محظور يا مكروه است. ادب همواره ملازم با مندوبات و بعد از مكروهات است. رعايت كردن حدود هر كسي عبارت از ادب است،‌نسبت بدان كس، و مأخوذ از روايت نبوي است كه فرمودند: «ادني ربي فاحسن تأديبي» (پروردگارم مرا ادب كرد و چه نيكو ادب كرد) حسن ادب، صفات احباب است.
لفظ ادب عبارت است از تحسين اخلاق و تهذيب اقوال و افعال. و افعال بر دو قسم اند: افعال قلوب و آن را نيات خوانند، و افعال قوالب و آن را اعمال خوانند. اخلاق و نيات نسبت به باطن دارند و اقوال و اعمال نسبت به ظاهر. پس اديب كامل آن بود كه ظاهر و باطنش به محاسن اخلاق و اقوال و نيات و اعمال آراسته بود. اخلاقش مطابق اقوال باشد و نياتش موافق اعمال. چنانكه نمايد باشد و چنانكه باشد نمايد.


در آداب حضرت ربوبيت
بدانكه حفظ ادب هم ثمرة محبت است و هم تخم محبت، هر چند محبت به كمال تر، محبت را اهتمام به رعايت آداب حضرت محبوب بيشتر و چندانكه صورت ادب بر محب ظاهرتر، نظر حضرت محبوب با او زيادتر و يكي از جمله آداب الوهيت آن است كه نظر از مشاهده جمال ربوبيت به ملاحظه غيري مشغول ندارد، در خبر است كه چون بنده به نماز برخاست به حقيقت حاضر حضرت الهي شد، پس اگر به ديگري نكرد پروردگار عالم گويد اي بنده به كه مي نگري، به كسي مي نگري كه او تو را از من بهتر بود،‌اي پسر آدم روي به من آور كه من تو را بهتر از آن چيز كه تو به وي نگراني.
ادبي ديگر آن است كه به تقرب و ترحيب پادشاه و تمكين و مجال محادثه و مساحره يافتن در حضرت عزت مرتبه خود را فراموش نكند و از حد عبوديت و اظهار فقر و مسكنت متجاوز نگردد تا به طغيان منسوب نشود.
ادبي ديگر اصفاي سمع است با كلام الهي و حسن استماع اوامر و نواهي به ترك اصفا با حديث نفس.
ادبي ديگر ادب سؤال و تحسين خطاب است. چندانكه معني سؤال و خطاب از صورت امر و نهي و نفي دورتز به ادب نزديكتر
ادبي ديگر اختفاي نفس است در مطاوي انكسار و گم كردن وجود خود در ظهور آثار نعمت الهي وقتي كه نعمتي از نعمتهاي او بر خود ياد كند.
ادبي ديگر حفظ اسرار الهي است. بايد كه چون بر سري از اسرار ربوبيت وقوف يافت و محل امانت و مستودع اسرار گشت، افشاي آن به هيچ وجه جايز ندارد.
ادبي ديگر مراعات ادب اوقات سؤال و دعاست و اوقات صموت و سكوت. و آداب حضرت قرب بسيار است هر كه به اين هفت ادب محافظت نمايد از رعايت دقاقيق آداب ديگر اميد است كه بي بهره نماند و في الجمله به هيچ حال مراعات ادب حضرت از بنده ساقط نشود الا در حال فنا و استفراق در عين جمع.


در آداب حضرت رسالت
نزديك اهل تحقيق و محبان صدق معلوم و محقق است كه محبوب ، محبوب بود. چه هر كه محبوب محبوب را دوست ندارد علامت آن است كه محبوب او به علت غرضي معلول و مدخول است. و اينچنين كسي به حقيقت محب نفس خود باشد نه محب محبوب و محبوب را به علت آنكه وسيلت انتفاع و محل التذاذ نفس خود داند دوست دار و نه به ذات و حقيقت. و محبان صادق كه از علت هوا و مراد نفس صافي گشته باشند و از شائبه هستي خالص شده خود را از براي محبوب خواهند. نه محبوب را از براي خود،‌ و هستي خود را فداي او خواهند، نه او را فداي خود و مراد او را بر مراد خود مقدم دارند بلكه ايشان را خود هيچ مراد نبود الا مراد محبوب. و همچنانكه محبوب محبوب محبوب خود بود، وسيلت وصول به حضرت محبوب هم محبوب بود. و پيش اهل ايمان و ايقان معين و مبين است كه رسول (ص) هم محبوب اله است و هم وسيلت حضرت پادشاه تعالي و تقدس. پس محبت الهي اقتضاي صدق محبت رسول كند (ص).


همچنانكه حق سبحانه و تعالي را پيوسته بر جميع احوال خود ظاهراً و باطناً واقف و مطلع بيند، رسول عليه الصلوه والسلام را نيز بر ظاهر و باطن خود مطلع و حاضر بيند تا مطالعه صورت تعظيم و وقار او همواره بر محافظت آداب حضرتش دليل بود و از محافظت او سراً و علناً شرم دارد و هيچ دقيقه از دقايق آداب صحبت او فرو نگذارد.
و ادب ديگر بعد از تمهيد قاعده اعتقاد كمال متابعت سنت و طريقه اوست به دوام اجتهاد. بايد كه متأدب در متابعت سنت رسول الله غايت جهد مبذول دارد و اهمال در آن جايز نشمارد و يقين داند كه درجة محبوبي نتوان يافت الا به مراعات سنن و نوافل.


و في الجمله بايد كه در جميع حالات و اعتقادات و اقوال و افعال، تعظيم و توقير رسول الله را با تعظيم الهي مقارن دارد و طاعت او را با طاعت حق لازم شمارد «قل اطيعوا الله و اطيعوا الرسول» ايمان به خداي و يگانگي او بي مقارنت ايمان به محمد و اقرار به رسالت او صحي و مقبول نيست و اداي فرايض را بي سنن رواتب به حضرت عزت طريق وصول نيست. تعظيم او را عين تعظيم حق بيند و طاعت او محض طاعت اله سبحانه تعالي و من يطع الرسول فقد اطاع الله.

آداب مريد و مراد
احتياج به انبياء در پرورش انسان
«بدان كه چون خداوند طلسم ملك و ملكوت بر يكديگر نسبت آن را چنان محكم كرد كه هيچ آدمي و ملك به تصرف نظر خويش هر چند بكوشند آنرا باز نتوانند گشود و اگر توانستي روح هرگز در زندان سراي دنيا قرار نگرفتي.
بندهاي طلسم اعظم را يا او تواند گشود يا كسي كه مفتاح به دست او دهد. حق تعالي چون خواست كه طلسم اعظم موجودات گشايد و روح انساني را از قيد حبس قالب خلاص دهد و به عالم قرب باز رساند در هر قرن و عصر يكي را از جمله خلايق برگزيد و از همه بندگان بركشيد و به نظر عنايت مخصوص گردانيد.
پس روح انبياء كه در صف اول بودند در مقام بي واسطگي از نظرهاي خاص حق تعالي پرورش يافته بودند كه در طلسم گشايي عالم صورت آدم وقت خويش باشند آنگاه خلايق به واسطه هدايت ايشان طلسم گشودن درآموزند.
در دبيرستان شريعت ابتدا بايد مقدمات آن را آموخت كه هر امري از اوامر شرع كليد بندي از بندهاي آن طلسم اعظم است و چون به حق هر يك در مقام خويش قيام نمودي بندي از طلسم گشاده شود.
چون معلوم شد كه بندهاي طلسم وجود انساني جز به كليد شريعت نمي توان گشود، حقيقت دان كه شريعت را صاحب شرع بايد و آن انبياء اند.

مقام شيخي و شرايط و صفات آن از نظر نجم الدين رازي
چون مريد صادق عاشق جمال ولايت شيخ گشت، شايستگي قبول تصرف ولايت شيخ در او پديد آيد. در اين حال مريد بر مثال بيضه اي بود در بيضگي انسانيت و بشريت خويش بند شده و از مرتبه مرغي كه عبوديت خاص عبادت از آن است بازمانده چون توفيق تسليم تصرف ولايت ؟؟ كرامت كردند بيضه صفت شيخ او را در تصرف پر و بال ولايت خويش گيرد، و همت عالي خويش بر او گمارد و مراقب حال او گردد.
مع هذا نه هر مرغي در اين مقام، اگر چه به درجه مرغي رسيده است شيخي را بشايد چنانكه مرغان صورت نه هر مرغي بر تواند آورد مرغي بايد كه چون تصرف مرغ و پرورش او به كمال بيافت ديگرباره يك چندي در تصرف خروه آيد و داد تسليم او بدهد، تا تصرف خروه در او به كمال رسد و از او بيضه پديد آيد و آنگه بيضه تمام بريزد و كنگ شود پس او را باز نشانند و بيضه ها در زير او نهند او را اكنون تصرف در آن مسلم باشد و مقصود به حصول پيوندد.


با اين همه شرايط مقام شيخي در حد و حصر نيايد اما بايد كه با اين اركان كه نموده آمد بيست صفت در او موجود باشد به كمال، كه اگر يك صفت را از آن جمله نقصاني باشد به قدر آن خلل و نقصان مرتبه شخي باشد و آن بيست صفت عبارتند از:
1- علم، كه به قدر حاجت ضروري بايد كه از علم شريعت با خبر باشد تا اگر مريدي به مسئلتي ضروري محتاج شود از عهدة آن بيرون تواند آمد.
2- اعتقاد،‌بايد كه اعتقاد اهل سنت و جماعت دارد و به بدعتي آلوده نباشد تا مريد را در بدعتي نياندازد كه معامله اهل بدعت منحج و منجي نباشد.
3- عقل، بايد كه با عقل ديني عقل معاش دنيا به كمال دارد تا در تربيت مريد به شرايط شيخوخيت قيام تواند نمود.
4- سخاوت، بايد كه سخي باشد تا به مايحتاج مريد قيام تواند نمود و مريد را از مأكول و مشروب و ملبوس ضروري فارغ وار و تا به كلي به كار دين مشغول تواند بود.
5- شجاعت، بايد كه شجاع و دلير و دلاور باشد تا از ملازمت خلق و زبان ايشان نيانديشد و مريد را به قول كس رد نكند و او را از جاسدان و بدخواهان نگاه تواند داشت.
6- عفت، بايد عفيف النفس باشد و به جد و هزل به زنان و شاهدان التفات نكند تا مريد در تهمت و ريبت نيفتد.
7- علو همت، بايد كه به دنيا التفاتي نكند الا به قدر ضرورت اگر چه قوت آن دارد كه او را قوت دنيا مضر نباشد و در جمع مال نكوشد و از مال مريد طمع بريده دارد تا مريد در اعتراض نيفتد و ارادت فاسد نكند.


8- شفقت، بايد كه بر مريد مشفق باشد و او را به تدريج بر كار حريص مي كند و باري بروي ننهد كه او تحمل نتواند كرد و او را به رفق و مدارا در كار آورد
9- حلم، بايد كه حليم و باركش باشد و به هر چيز زود در خشم نشود و مريد را نرنجاند مگر به قدر ضرورت تأديب، تا مريد نفور نگردد و از دام ارادت نجهد.
10- عفو، بايد كه عفو را كار فرمايد تا اگر از مريد حركتي بر مقتضاي بشريت در وجود آيد از آن در گذرد و از وي در گذرد.
11- حسن خلق، بايد كه خوشخوي باشد تا مريد را به درشتخويي نرمانه و مريد از روي اخلاق خوب فرا گيرد، كه نهاد مريد آينه افعال و احوال و اخلاق شيخ باشد و گفته اند كه : جمال ولايت پيران در آينه احوال مريدان مشاهده توان كرد.
12- ايثار، بايد كه در او ايثار باشد تا مصالح مريد را بر مصالح خويش ترجيح نهد و خط خويش بر وي ايثار كند.
13- كرم ، بايد كه در وي كرم ولايت باشد تا مريد را بخشش ولايت تواند كرد. شيخ احمد غزالي مي گويد: «ايشان خداي بخش باشند»
14- توكل، بايد كه در وي قوت توكل باشد تا به سبب رزق مريد متأسف نشود و مريد را از خوف اسباب معيشت او رد نكند، اگر يكي باشند اگر هزار، داند كه هر كه آيد روزي او از پي او مي آيد تا پيشتر آمده باشد.
15- تسليم، بايد كه تسليم غيب باشد، تا حق – تعالي – هر كه را خواهد آورد و هر كه را خواهد برد. نه به آمدن مريدان زيادتي حرص نمايد و نه به رفتن ايشان در كار سست شود. و آنچه وظيفه بندگي است به جاي مي آورد و هر كس كه به او پيوست او را آورد. حق شناسد و خدمت او خدمت حق داند و هر كس كه برود او را برده حق داند و به آمد و شد ايشان فربه و لاغر نشود.


16- رضا، بايد به قضاي حق رضا دهد، و در تربيت مريدان به شرايط شيخي و جهد بندگي قيام نمايد باقي بدانچه حق – تعالي – راند بر مريدان از يافت و نايافت و قبول و رد راضي باشد و بر احكام ازلي اعتراض نكند.
17- وقار، بايد كه به وقار و حرمت با مريدان زندگي كند، تا مريد گستاخ و دلير نشود و عظم شيخ و وقع او از دل مريد نشود كه موجب خلل ارادت باشد. بزرگان گفته اند: تعظيم شيخ بيش از تعظيم پدر بايد.
18- سكون، بايد كه در وي سكونتي باشد تمام و در كارها تعجيل ننمايد و به آهستگي در مريد تصرف كند تا مريد از خالي در انكار نيفتد
19- ثبات، بايد كه در كارها ثابت قدم و درست عزيمت باشد و با مريد وفادار و نيكو عهد بود تا به بي ثباتي و بدعهدي حقوق مريد فرو نگذارد و به هر حركتي همت از او باز نگيرد و سعي او باطل نكند.
20- هيبت، بايد كه با هيبت باشد و نفس مريد را از هيبت ولايت شيخ شكستگي و آرامش باشد و شيطان را از سايه و هيبت ولايت شيخ ياراي تصرف در مريد نباشد.
پس چون شيخ بدين كمالات و مقامات و كرامات و صفات و اخلاق موصوف و متجلي و متخلق باشد، مريد صادق به اندك روزگار در پناه دولت ولايت او به مقصد و مقصود رسد.


اما مريد بايد كه نيز به اوصاف مريدي آراسته بود و به شرايط آداب ارادت قيام نمايد تا نور علي نور بود و فضل حق با جهد او قرين باشد كه اصل آن است.
آداب و وظايف شيخ نسبت به مريد از نظر عزالدين محمود كاشاني
همچنانكه مريد را با شيخ ادبي است كه آن حق ارادت است، شيخ را با مريد هم ادبي است كه آن حق تربيت است و آداب شيخي آنچه فهم بدان محيط شد هم پانزده است:


1- تخليص نيت و تفقد سبب ، بايد كه نخست از خود باز جويد تا باعث بر آن داعيه، رغبت تقدم و تشيخ و محبت استتباع و تفوق كه نفوس بني آدم بر آن مجبول اند نبود و نفس خود را با آنكه به صفت طمئينيت و انطفاي نواير طبيعت متصف بيند هنوز متهم دارد چه شايد كه داعيه استجلاب قلوب و صرف وجوه مردم با خود بر روي از غايت لطافت مستور ماند و بر آن اطلاع نيفتد. پس به تعجيل متعرض تصرف در مريدان نشود و در توقف دارد تا وقتي كه به كثرت انابت و صدق تضرع و ابتهال از حضرت الهي تصرف حقيقت حال و استكشاف آن كند و حجاب شبهت برخيزد.


2- معرفت استعداد، بايد كه پيش از تصرف در استعداد مريد نگرد، اگر در وي استعداد سلوك طريق مقربان بيند، او را به طريق حكمت و تلويح احوال اهل قرب دعوت كند. و اگر بيند كه استعداد طريق ابرار بيش ندارد او را به موعظت حسنه و ترغيب و ترهيب و ذكر بهشت و دوزخ دعوت كند.
3- تنزه از مال مريد، بايد كه به هيچ وجه طمع به مال مريد يا خدمت او نكند و بدان تعلق نسازد و تربيت و ارشاد را كه بهترين صدق است در مقابله قبول عوضي، باطل نگرداند. و اگر مريد خواهد كه يكپارچگي از اموال و املاك بيرون آيد شيخ را اجازت آن وقتي مسلم بود كه در مقابله آن، حالي كه موجب تسلي و جمعيت خاطر مريد بود عوض تواند داد و مريد قابل آن بود و اگر داند كه هنوز نگراني باقي خواهد بود مقدار مالا بد بوي بگذارد و در انفاق زايد اجازت دهد.


4- ايثار، بايد كه بر شيخ ايثار خطوط و قطع تعلقات ظاهر غالب بود تا به مطالعه آثار آن صدق و تعييين مريد زيادت گردد و قطع تعلقات بر او آسان شود و رغبت تجريدش قوت گيرد و عقده تهمت حال شيخ كه سده مجاري فيض است از او منحل گردد و با طنش بر صحت تصرفات شيخ جازم شود و بايد كه اگر فتوحي دست دهد زايد از قدر ضرورت بر فقرا و مساكين تفرقه كند.
5- موافقت فعل با قول در دعوت، هر گاه كه مريد را با فعلي يا تركي دعوت خواهد كرد اول بايد كه آن معني در حال او ظاهر شود تا مريد آن دعوت را به معاونت زبان فعل بي تهمتي به آساني قبول كند. چه مجرد زبان قول در نفوس زيادت تأثيري و نفعي ندارد.
6- رفق با ضعفا، هرگاه كه در مريدي مشاهده ضعف عزيمت و ارادت كند و داند كه در مخالفت نفس و ترك مألوفات صدق عزيمتي ندارد، بايد كه با وي مدارات نمايد و بر حد رخصتش اختصار فرمايد تا زود متنفر نگردد، و به طول مدت و كثرت مخالفت با فقرا جنسيتي بيابد. چه شايد كه بعد از آن دواعي عزيمت در او منبعث شوند و به تدريج از خصيض رخصت به اوج عزيمت رسد.


7- تصفيه كلام، بايد كه كلام خود را از شوايب هوا صافي دارد تا در مريد اثر منفعت آن پديد آيد چه تأثير سخن در دل به مثابت تخم است اگر تخم فاسد بود مثمر نباشد و فساد كلام به مداخلت و ممازجت هوا بود و دخول هوا در كلام يا از جهت استجلاب قلوب مستمعان افتد، و اين معني لايق حال مشايخ نبود. يا از جهت اعجاب نفس به سبب استحلاء كلام خود، و ظهور اين صفت در نفس پيش اهل حقيقت محض جنايت است پس شيخ را در مكالمت با مريد لازم بود كه اول تخم كلام از شوايب هوا تنقيه كند و آنگاه در زمين دل وي افشاند و آنرا به حق سپارد تا از اختطاف طاير نيسان و آفت تصرف شيطان نگاه دارد و ثمره آنرا به سلامت باز سپارد.


8- رفع قلب به حضرت الهي در حال كلام، بايد كه چون با مريد سخني خواهد گفت اول دل به حضرت الهي پردازد و از وي طلب معني كه مهم وقت و متضمن فايده و صلاح حال مستمع بود كند، تا زبان او به حق ناطق باشد و كلامش در افادت صادق. و چنين گويند در سماع كلام خود با مستعمان ديگر مساوي بود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید