بخشی از مقاله


قرآن زن و مرد را يك سرشتى مى‏داند

قرآن تنها مجموعه قوانين نيست.محتويات قرآن صرفا يك سلسله مقررات و قوانين خشك بدون تفسير نيست.در قرآن،هم قانون است و هم تاريخ و هم موعظه و هم تفسير خلقت و هم هزاران مطلب ديگر.قرآن همان طورى كه در مواردى به شكل بيان قانون دستور العمل معين مى‏كند و در جاى ديگر وجود و هستى را تفسير مى‏كند،راز خلقت زمين و آسمان و گياه و حيوان و انسان و راز موتها و حياتها،عزتها و ذلتها،ترقيها و انحطاطها،ثروتها و فقرها را بيان مى‏كند.


قرآن كتاب فلسفه نيست،اما نظر خود را درباره جهان و انسان و اجتماع-كه سه موضوع اساسى فلسفه است-به طور قاطع بيان كرده است.قرآن به پيروان خود تنها قانون تعليم نمى‏دهد و صرفا به موعظه و پند و اندرز نمى‏پردازد بلكه با تفسير خلقت‏به پيروان خود طرز تفكر و جهان بينى مخصوص مى‏دهد.زير بناى مقررات اسلامى در باره امور اجتماعى از قبيل مالكيت،حكومت،حقوق خانوادگى و غيره همانا تفسيرى است كه از خلقت و اشياء مى‏كند.
از جمله مسائلى كه در قرآن كريم تفسير شده موضوع خلقت زن و مرد است.قرآن در اين زمينه سكوت نكرده و به ياوه گويان مجال نداده است كه از پيش خود براى مقررات مربوط به زن و مرد فلسفه بتراشند و مبناى اين مقررات را نظر تحقير آميز اسلام نسبت‏به زن معرفى كنند.اسلام،پيشاپيش نظر خود را درباره زن بيان كرده است.


اگر بخواهيم ببينيم نظر قرآن درباره خلقت زن و مرد چيست،لازم است‏به مساله سرشت زن و مرد-كه در ساير كتب مذهبى نيز مطرح است-توجه كنيم.قرآن نيز در اين موضوع سكوت نكرده است.بايد ببينيم قرآن زن و مرد را يك سرشتى مى‏داند يا دو سرشتى;يعنى آيا زن و مرد داراى يك طينت و سرشت مى‏باشند و يا داراى دو طينت و سرشت؟قرآن با كمال صراحت در آيات متعددى مى‏فرمايد كه زنان را از جنس مردان و از سرشتى نظير سرشت مردان آفريده‏ايم.قرآن درباره آدم اول مى‏گويد:«همه شما را از يك پدر آفريديم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرار داديم‏»(سوره نساء آيه 1).درباره همه آدميان مى‏گويد:«خداوند از جنس خود شما براى شما همسر آفريد»(سوره نساء و سوره نحل و سوره روم).


در قرآن از آنچه در بعضى از كتب مذهبى هست كه زن از مايه‏اى پست‏تر از مايه مرد آفريده شده و يا اينكه به زن جنبه طفيلى و چپى داده‏اند و گرفته‏اند كه همسر آدم اول از عضوى از اعضاى طرف چپ او آفريده شده،اثر و خبرى نيست.عليهذا در اسلام نظريه تحقير آميزى نسبت‏به زن از لحاظ سرشت و طينت وجود ندارد.

مقام والاى مادر در قرآن
نوع دستورهايى كه اسلام به زن ومرد مى‏دهد، در عين حال كه يك راه مشتركى براى هر دو قائل است ولى راه مخصوص را هم از نظر دور نمى‏دارد، وقتى احترام به پدر ومادر را بازگو مى‏كند، براى گرامى داشت مقام زن، نام مادر را جداگانه وبالاستقلال طرح مى‏كند. قرآن كريم مى‏فرمايد:
اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما (1)
اگر يكى از آن دو يا هر دو، در كنار تو به سالخوردگى رسيدند به آنها حتى «اوف‏» مگو وبه آنها پرخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى.


ودر بخشى ديگر مى‏فرمايد: ما سفارش كرديم به انسان كه احسان را نسبت‏به پدر و مادر فراموش نكند:
و وصينا الانسان بوالديه احسانا (2)
وانسان را نسبت‏به پدر ومادرش به احسان سفارش كرديم.
و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا (3)
پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد وبه پدر ومادر خود احسان كنيد. ودر جاى ديگر احسان به پدر ومادر را در كنار عبادت حق ياد مى‏كند:


ان اشكر لي و لوالديك (4)
شكر گزار من وپدر ومادرت باش.
اما با همه اين تجليل‏هاى مشترك، وقتى مى‏خواهد از زحمات پدر ومادر ياد كند، از زحمت مادر سخن مى‏گويد، نه از زحمت پدر، آنجا كه مى‏فرمايد:
و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا (5)
زحمات سى ماهه مادر را مى‏شمارد، كه: دوران باردارى، زايمان، ودوران شيرخوراگى براى مادر دشوار است. وهمه اينها را به عنوان شرح خدمات مادر ذكر مى‏كند. قرآن كريم به هنگام يادآورى زحمات حتى اشاره‏اى هم به اين موضوع ندارد كه: پدر زحمت كشيده است.


بنابراين، آيات قرآن كه در مورد حق شناسى از والدين آمده است‏بر دو قسم است: يك قسم حق شناسى مشترك پدر ومادر را بيان مى‏كند وقسم ديگر، آياتى است كه مخصوص حق شناسى مادر است، قرآن كريم اگر درباره پدر حكم خاصى بيان مى‏كند فقط براى بيان وظيفه است، نظير:
و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف (6)
خوراك وپوشاك مادران به طور شايسته به عهده پدر فرزند است.


وليكن هنگامى كه سخن از تجليل وبيان زحمات است، اسم مادر را بالخصوص ذكر مى‏كند.
پى‏نوشت‏ها:
1. اسراء، 23.
2. احقاف، 15.
3. اسراء، 23.
4. لقمان، 14.
5. احقاف، 15.
6. بقره، 233.

عدم تاثير ذكورت و انوثت در خطابات الهى
قرآن از نظر محتوا، مى‏فرمايد: كمالات انسانى، در مبدا شناسى، معاد شناسى، و وحى ورسالت‏شناسى است، يعنى كمال، در داشتن جهان بينى‏الهى است، به اين معنا كه: جهان، آغازى دارد به نام «خدا واسماء حسناى او» وانجامى دارد به نام «معاد» وقيامت ودوزخ وبهشت و... وبين اين آغاز وانجام، «صراط مستقيمى‏» است. كه مساله وحى ونبوت در اين صراط مستقيم است.
چون در متن جهان بيش از مبدا ومعاد ورابطه بين مبدا ومعاد چيزى نيست، لذا اصول دين هم بيش از سه اصل نيست، اول، مبدا شناسى; دوم، معادشناسى; سوم، پيامبرشناسى، واين جمله كه از اميرالمؤمنين... نقل شده است:
«رحم الله امرء عرف من اين و فى اين و الى اين‏»


خداى رحمت كند كسى را كه بداند از كجا ودر كجا وبه كجاست.
گفته‏اند ناظر به اين سه اصل دينى است، ودر فهميدن اين سه اصل ذكورت وانوثت‏شرط نيست، يعنى نه مذكر بودن شرط است ونه مؤنث‏بودن مانع. انبيا هم كه انسانها را به اين سه اصل دعوت نموده‏اند نه دعوتنامه‏اى براى خصوص مردها فرستاده‏اند ونه زنها را از شركت در اين مراسم محروم داشته‏اند.


وقتى قرآن كريم از زبان پيامبر اكرم صلى الله عليه واله فرمايد:
ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعني (1)
من وهر كه از من پيروى كرد دعوت مى‏كنيم به سوى خدا واز روى بصيرت.
اين دعوت، شامل همه انسانهاست، واگر پيامبرى دعوتنامه براى يك مرد به عنوان زمامدار يك كشور مى‏نويسد، پيامبر ديگرى هم دعوتنامه براى يك زن به عنوان زمامدار يك كشور مى‏نويسد.

اگر رسول خداصلى الله عليه و اله زمامداران مرد را به اسلام دعوت كرد، سليمان‏سلام الله عليه هم زمامدار زن را به اسلام فراخواند، هم دعوتها عام‏اند وهم مدعوها، وهيچ اختصاصى در بين نيست.
لسان قرآن، لسان فرهنگ محاوره
گرچه ذات اقدس اله درباره كيفر اعمال، مى‏فرمايد:
كل امرء بما كسب رهين (2)
هركس در گرو كسب وكار خود است.


اما اين «امرء» در مقابل «امرئه‏» نيست، بلكه فرهنگ محاوره اين است كه از انسان به عنوان «مردم‏» ياد شود، نه به عنوان مرد در مقابل زن. وقتى زن ومرد در صحنه انقلاب حضور پيدا كردند، مى‏گويند: مردم ايران، انقلاب كردند ويا اگر زن ومرد نسبت‏به يك مطلبى سؤال دارند گفته مى‏شود «مردم‏» چنين مى‏گويند، اين مردم يعنى «توده ناس‏» نه اين كه مرد در مقابل زن باشد. بنابراين، در اين آيه كه مى‏فرمايد:


كل امرء بما كسب رهين يعنى، هر مردى در برابر كسب خود مرهون است ودرگرو كار خود است، منظور مرد در مقابل زن نيست، چه اين كه همين معنا را در آيه‏اى ديگر با تعبير «نفس‏» بيان مى‏كند ومى‏فرمايد:
كل نفس بما كسبت رهينة (3)
هر نفسى گروگان كارى است كه انجام داده است.
يعنى، هر جانى خواه مرد و خواه زن در برابر كسبش مرهون است. و گاهى تعبير به «انسان‏» دارد و مى‏فرمايد:
ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزيه الجزاء الاوفى (4)
نيست‏براى انسان جز آنچه تلاش نموده است، ونتيجه تلاش خود را به زودى مى‏بيند، سپس هرچه تمامتر پاداش داده مى‏شود.


بنابراين، مساله جزا وجريان معاد اختصاص به گروه خاص ندارد، وچون معاد بازگشت‏به همان مبدا است، لذا هر انسانى در برابر كار خود مسؤول است ودر اينجا زن ومرد دخيل نيست، در مبدا شناسى وتقرب به مبدا هم همچنين. اينها تعبيرات معنوى قرآن كريم است.
پى‏نوشت‏ها:
1. يوسف، 108.
2. طور، 21.
3. مدثر، 38.
4. نجم، 40 -39.

علت تصريح به ذكورت وانوثت در قرآن

علت اين كه در مواردى قرآن كريم با صراحت نام زن ومرد را مى برد، آن است كه مى‏خواهد افكار جاهلى وقبل از اسلام را تخطئه كند، آنها چون بين زن ومرد فرق مى‏گذاشتند وعبادات وفضائل را براى مردها منحصر مى‏دانستند، لذا قرآن كريم با تحليل عقلى مى‏فرمايد: آن كه بايد كامل شود روح است وروح نه مذكر است ونه مؤنث.


قبل از اسلام به زن هيچ بهايى داده نمى‏شد، وهميشه به زن با چشم خشم مى‏نگريستند. در محيطهايى هم كه صنعت پيشرفت نموده است زن هيچ بهايى ندارد جز براى ارضاى شهوت مردان، كه هر دو تحقير مقام والاى زن است. اما ذات اقدس اله در قرآن مى‏فرمايد: من عهده‏دار تربيت دل وروح انسانها هستم، وروح ودل انسانها نه مذكر است،

نه مؤنث، لذا قرآن موضوع زن ومرد را نفى مى‏كند تا جايى براى بيان تساوى يا تفاوت بين اين دو باقى نماند، اگر در سراسر قرآن كريم وهمچنين در سراسر سخنان عترت طاهره... جستجو شود، موردى به چشم نمى‏خورد كه قرآن كمالى از كمالات معنوى را مشروط به ذكورت بداند يا ممنوع به انوثت‏بشمارد.


بنابراين، آيات قرآن كريم به چند بخش دسته بندى مى‏شوند:
بخش اول: آياتى هستند كه اختصاص به صنف مخصوصى ندارند، مانند: آياتى كه در آن سخن از ناس يا انسان است، ويا با لفظ «من‏» ذكر شده است.
بخش دوم: آياتى است كه سخن از مرد دارد، مانند آياتى كه در آن ضمير جمع مذكر سالم به كار برده است، وآياتى كه از لفظ «مردم‏» استفاده شده است، و...، مثل اين كه مى‏فرمايد: «يعلمكم، يعلمهم...».


در اينجا بايد گفت كه اين گونه كاربرد بر اساس فرهنگ محاوره است وقتى مى‏خواهند سخن بگويند، مى‏گويند مردم چنين مى‏گويند، مردم انتظار دارند، مردم در صحنه‏اند، مردم راى مى‏دهند. اين «مردم‏» در مقابل زنان نيستند، بلكه مردم يعنى «توده ناس‏».
پس نبايد از نحوه تعبيرى كه در فرهنگ محاوره وادب رايج است، چنين برداشت كرد كه قرآن فرهنگ مذكر گرايى دارد.


بخش سوم: آياتى است كه درآن به نام مرد و زن تصريح شده است وبه صراحت مى‏گويد: در اين جهت زن ومردى در كار نيست‏يا فرقى نمى‏كنند، نظير آنجا كه مى‏فرمايد:
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة (1)


در اين بخش نيز باتوجه به اين كه قرآن براى تهذيب روح است ودر هنگام عبادت وتقرب، بدن زن ومرد در ارزش عبادت نقش ندارد لذا تصريح به عدم تفاوت مى‏كند تا شبهه تفاخر جاهلى را ريشه كن نمايد.
به همين خاطر در خلقت‏بشر اوليه نيز كه گاهى سخن از تراب است، گاهى سخن از «حما مسنون‏» وگاهى از «صلصال‏» وگاهى «طين‏» ومانند آن در مرحله‏اى نيز مى‏فرمايد كه، در پيدايش شما «بشر ثانوى‏» يك زن دخيل است ويك مرد، تا به آنان بگويد كه شما به چه چيزى فخر مى‏كنيد؟ واگر بخواهيد تفاخر كنيد،

فخرتان در بى‏فخرى است. تنها عامل فخر همان تقوا است كه با بى‏فخرى وبى‏تفاخرى همراه است. اين كه مى‏فرمايد «يا ايها الناس‏» يعنى همان ناسى كه قرآن براى هدايت او آمده است واين آيه هم قسمت‏بدن را به عهده مى‏گيرد وهم قسمت روح را، اين كه مى‏فرمايد:
يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى (2)


اى مردم، ما شما را از مرد وزنى آفريديم يعنى، شما اگر بخواهيد روى بدن فخر كنيد، هم مرد، از زن ومرد خلق شده است، وهم زن، از زن ومرد به وجود آمده است، نه خلقت‏بدن مرد، بالاتر از خلقت‏بدن زن است ونه برعكس. چه اين كه اگر شخصى، يا صنفى، يا نژادى واست‏با نژاد ديگر تفاخر كند، به او هم گفته مى‏شود كه تك‏تك شما از زن ومرد هستيد.


نژاد وزبان هم عامل شناسايى وشناسنامه طبيعى است، انسان كه نمى‏تواند هرجا مى‏رود شناسنامه كشور خود را همراه داشته باشد، چهره‏ها، قيافه‏ها، زبانها ولهجه‏ها شناسنامه طبيعى انسان است كه آن هم به بدن بر مى‏گردد، وگرنه روح نه شرقى است ونه غربى، نه عرب است ونه عجم و....
و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا (3)
شما را شعبه‏ها و قبيله‏ها قرار داديم تا همديگر را بشناسيد.
شناسنامه هم كه هيچ عامل فخر نيست، پس اگر كسى بخواهد تفاخر كند، جايى براى آن نيست، چرا كه همه از زن ومرد هستند، وشعوب وقبائل به بدن مربوط است، وارواح، حساب جدايى دارند.


«الارواح جنود مجندة‏» (4)
جانها گروههاى به هم پيوسته‏اند.
روح يك وادى ديگرى دارد، كه در آنجا سخن از شناسنامه ومانند آن نيست. آنگاه اگر كسى بخواهد بالاتر رود بايد بدون تفاخر وفخر فروشى بالاتر رود، چرا كه:
ان اكرمكم عند الله اتقاكم (5)
همانا گرامى‏ترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است.


پى‏نوشت‏ها:
1. نحل،97.
2. حجرات، 13.
3. حجرات، 13.
4. بحار الانوار، ج‏61، ص‏31.
5. حجرات، 13.

فاطمه كلمة الله

قرآن كريم به هنگام طرح قصه آدم سلام الله عليه مى‏فرمايد:
«فتلقى آدم من ربه كلمات‏» (1)
سپس آدم از پروردگارش كلماتى را دريافت نمود.


در تبيين وتفسير كلمات آمده است كه منظور انوار عترت طاهره است، بدين معنا كه انوار عترت طاهره همان مقامات علمى است كه حضرت آدم سلام الله عليه آن را تلقى كرد وزمينه نجات او فراهم گرديد ودر اين ميان همانطور كه حضرت اميرسلام الله عليه در مجموعه عترت قرار دارد، حضرت زهرا هم در آنجا مى‏تابد واين كه فاطمه زهرا صلوات الله عليها معروف ومشهور شده، نه براى آن است كه، زن تنها در حضرت زهرا خلاصه شده است‏بلكه به اين دليل است كه آن حضرت ديگران را تحت الشعاع قرار داده است.

به عنوان مثل معصومين ديگر نيز مانند حضرت اميرسلام الله عليه، معروف نيستند واگر در عرف بخواهند مثل ذكر بكنند، به حضرت على... مثل مى‏زنند. در صورتى كه همه ائمه نور واحدند. همانطورى كه در بين معصومين، اميرالمؤمنين صلوات الله عليه معروف والگو شده است، در بين زنان هم حضرت فاطمه زهرا صلوات الله عليها اشتهار يافته است وگرنه زنان فراوانى بودند كه هم از عصمت‏برخوردارند وهم از كمال متعارف وفوق متعارف، وليكن علت اين كه حضرت زهرا در بين زنان معروف شده همان علتى است كه بدان سبب، حضرت على... در بين ائمه معروف شده است.


پس مراد از لفظ كلمات در آيه شريفه
«فتلقى آدم من ربه كلمات‏»
اسماء الهى است وبارزترين مصداق اسماء الهى، عترت طاهره‏اند كه در بين آنان، فاطمه زهرا صلوات الله عليها مى‏درخشد.


زنان الگو از نظر قرآن

اگر انسان وارسته شد مى‏تواند الگوى ديگر انسانها قرار گيرد. اگر مرد باشد الگوى مردم است نه مردان، واگر زن باشد باز الگوى مردم است نه زنان. اين مطلب را قرآن كريم به صورت صريح روشن كرده وچهار زن را به عنوان زن نمونه (دو نمونه خوب ودو نمونه بد) ذكر مى‏كند.


زن، چه بد وچه خوب نمونه زنان نيست، زن نمونه است. فرق است‏بين اين دو مطلب كه اگر زن خوب شد، آيا نمونه زنان مى‏باشد يا زن نمونه است؟ چه اين كه مرد، اگر خوب شد، نمونه مردان نيست‏بلكه مرد نمونه است. قرآن كريم مى‏فرمايد: آن كه خوب است نمونه مردم است نه نمونه مردان و زن خوب، نمونه زنان نيست، بلكه زن نمونه است، چه اين كه زن بد، نمونه زنان بد نيست، بلكه نمونه انسانهاى بد است.


زن لوط و زن نوح
قرآن كريم نمونه مردم بد را با نقل داستان دو زن بد، تبيين كرده ومى‏فرمايد:
ضرب الله مثلا للذين كفروا امراة نوح و امراة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين (1)
خدا براى كسانى كه كافر شدند زن نوح ولوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند وبه آنها خيانت كردند وكارى از دست‏شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، به آنان گفته شد با داخل شوندگان، داخل آتش شويد.


در اين جا خداوند نمى‏فرمايد
«ضرب الله مثلا لللاتي كفرن‏»
ونمى‏فرمايد
«ضرب الله مثلا للنساء الكافرات‏»
نمى‏گويد خدا نمونه زنان بد را ذكر كرد، بلكه مى‏گويد نمونه مردم كافر را ذكر كرد. ضرب الله مثلا للذين كفروا نه «للنساء» ونه «لللاتي كفرن‏» بنابراين معلوم مى‏شود اين «للذين كفروا» به معناى مردان كافر نيست‏بلكه به معناى مردم تبهكار وبزهكار است. منظور از خيانت نيز در اينجا، خيانت مكتبى، اعتقادى وفرهنگى است، ولذا ذات اقدس اله به ما فرمود:
لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم (2)


خيانت نكنيد به خدا ورسول وخيانت نكنيد به امانت‏هايتان.
به پيامبر خيانت كردن، يعنى، با دين او بد رفتارى كردن. در اينجا كه فرمود: زن لوط وزن نوح به اين دو پيامبر كه يكى از آنها پيامبر اولواالعزم است وديگرى حافظ شريعت ابراهيم عليه السلام، خيانت كردند، يعنى مكتبشان را نپذيرفتند، واينها نمونه مردم تبهكار وكافرند.


بنابراين معلوم مى‏شود كه اگر سخن از «الذين‏» و «امنوا» ومانند آن است‏بنابر فرهنگ محاوره، منظور مردم هستند، نه مردان. ودر همين آيه هم كه فرمود قيل ادخلا النار مع الداخلين اگرچه «ادخلا» همانطورى كه تثنيه مذكر است، تثنيه مؤنث هم هست، اما اين كه «داخلين‏» را به صورت جمع مذكر سالم ذكر كرد منظور، مردم جهنمى هستند نه مردان جهنمى.


زن فرعون
قرآن كريم دو نمونه خوب از زنان را نيز به عنوان الگو ذكر مى‏كند، زنان با فضيلتى كه ذات اقدس اله را نمونه مردم مؤمن مى‏شمارد ودرباره آنها چنين مى‏فرمايد:
و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امراة فرعون اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنة و نجني من فرعون و عمله و نجني من القوم الظالمين (3)براى كسانى كه ايمان آوردند خداوند همسر فرعون را مثل آورده آنگاه كه گفت: پروردگارا پيش خود در بهشت‏براى من خانه‏اى بساز ومرا از فرعون وكردارش نجات بخش ومرا از دست مردم ستمگر برهان.

 

تعبير قرآن در آيه اين نيست كه: همسر فرعون نمونه زنان خوب است، بلكه مى‏فرمايد: زن خوب نمونه جامعه اسلامى است وجامعه برين از اين زن الگو مى‏گيرد، نه اين كه فقط زنان بايد از او درس بگيرند.
ذات اقدس اله در اين آيه نيز نمى‏فرمايد:
«و ضرب الله مثلا لللاتي امن امراة فرعون‏»
بلكه مى‏فرمايد: نمونه مردم خوب، زن فرعون است
و ضرب الله مثلا للذين امنوا


امراة فرعون يك چنين زنى در خانه‏اى زندگى مى‏كرد كه صاحب آن خانه ادعاى:
انا ربكم الاعلى (4)
پروردگار بزرگتر شما منم.
داشت و شعار:
ما علمت لكم من اله غيري (5)
براى شما خدايى غير از خودم نمى‏شناسم


در سر مى‏پروراند وادعاى انحصار مى‏نمود. ذات اقدس اله در قرآن كريم به صورت حصر مى‏فرمايد:
سبح اسم ربك الاعلى (6)
تسبيح كن نام پروردگار والاى خود را.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید