بخشی از مقاله

جسم و جان چه رابطه ای با هم دارند؟


از زمانی که انسان خود را شناخته، می داند که هستی او از دو بخش تشکيل شده که از هم جدايی ناپذيرند. اما ميان اين دو بخش رابطه ای پيچيده برقرار است که هنوز نکات مبهم فراوانی در آن وجود دارد.
در دوران قديم که انسان از جسم خود آگاهی ناقصی داشت، هرگونه نارسايی در اندامهای حسی و جسمی را به جان و روح نسبت می داد. مثلا اگر عضوی از او درد می گرفت، چنين می پنداشت که خطا يا گناهی مرتکب شده است.
در دوران باستان کاهنان يا جادوگران تا حدی وظيفه پزشکان دنيای نو را به عهده داشتند که با شگردهای "روحانی" جسم بيماران را شفا می دادند. با پيشرفت علوم در دوران جديد بر اين ديدگاه ابتدايی مهر "خرافه" کوبيده شد.
دو برداشت و دو گونه شناخت علمی
به طور کلی درباره رابطه جسم و جان، يا به عبارت ديگر ما بين پيکر انسان و حسيات و روحيات او، دو برداشت عام رواج دارد:
برداشت اول اين است که دستگاه جسمی انسان، يا آنچه به فيزيولوژی جانوری معروف است، کارکردی مستقل دارد. سلولها و اندامهای بدن وظايف و روابط متنوعی دارند اما به طور کلی از سيستم عصبی يا دستگاه روانی مستقل هستند.
برداشت دوم می گويد که ميان زيست جسمانی و عالم نفسانی افراد رابطه ای تنگاتنگ وجود دارد. به عبارت ديگر کار و فعاليت اندام ها و دستگاه های گوناگون جسمی از چند و چون حيات نفسانی آدمی جدا نيست.
مطابق اين دو برداشت، با دو گونه شناخت علمی روبرو هستيم: شناختی که جسم انسان را به عنوان پديده ای مستقل مورد مطالعه و کنکاش قرار می دهد، و شناخت ديگری که مطالعه جسم را بدون تحقيق و کاوش در روح و روان آدمی ناقص می داند.
امروزه بسياری از دانشمندان به ديدگاه دوم گرايش دارند، يعنی به اين اعتقاد رسيده اند که حيات انسان مجموعه ايست مرکب از فعاليت های جسمانی و کنشهای روانی. به عبارت ديگر فعل و انفعالات جسمانی انسان با زيست روانی او پيوندی نزديک دارد. اين رابطه بسيار مبهم و پيچيده و متنوع است، اما با مطالعه و تحقيق می توان به آن نزديک شد.
نفوذ عالم نفسانی بر جسم انسان
آنچه زمانی تنها حدس و گمان به شمار می رفت امروزه از طرف بسياری از متخصصان پذيرفته شده است که بيماری ها يا نارسايی های جسمانی با روندهای روانی و عصبی پيوند دارند.
بسياری از اختلالات روحی يا در بروز بيماری ها مؤثرند يا عامل تشديد کننده به شمار می روند. به نظر می رسد که پزشکان امروز بيش از گذشته به نارسايی های روحی و ناراحتی های عصبی توجه دارند.
آيا شما به اين جوانب توجه کرده ايد؟ به چگونه ارتباطی ميان جسم و جان آدمی معتقد هستيد؟ آيا نمونه ها يا شواهدی از رابطه عوالم جسمانی و نفسانی می شناسيد؟
اگر در اين حوزه ها سؤالی داريد می توانيد برای ما بفرستيد تا با يکی از کارشناسان مطرح کنيم.
دکتر سعيد بهروز که در تهران و کلن (آلمان) مطب دارد، از کسانی است که در زمينه کنش های روحی و تأثير آنها بر بدن انسان مطالعه کرده است. او به تقاضای بی بی سی به پرسش های خوانندگان صفحه ما جواب داده است.
انسان تنها از حدود ده در صد از کنش های ارگانيسم خود آگاه است. بيش از ۹۰ در صد از فعل و انفعالات بيوشيميک، ساختاری و روانی انسان خارج از آگاهی و اراده اوست. خاطرات و آموخته ها و عادتهای رفتاری و توانايی های بدنی ما در حيطه ناخودآگاه قرار دارند.
سه سيستم خودکار در ارگانيسم انسانی
در بدن ما سه سيستم هوشمند وجود دارد که خودکار هستند و مستقل از آگاهی ما کار می کنند. اين سيستمها عبارتند از: غدد درون ريز يا هرمون ها، سيستم ايمنی بدن و دستگاه عصبی شامل اعصاب سمپاتيک و پاراسمپاتيک. اعصاب سمپاتيک در رابطه با احساسات و هيجانات دنيای بيرون فعال هستند و اعصاب پاراسمپاتيک در ارتباط انسان با درون خودش فعاليت می کنند، مثلا در حالت خواب و استراحت...
هر يک از اين سه سيستم به طور خودکار عمل می کنند اما با دو بخش ديگر دارای فعل و انفعالاتی هستند، يعنی هم بر کار يکديگر و هم بر کل ارگانيسم تأثير می گذارند. نارسايی يک سيستم کل ارگانيسم را تحت تأثير قرار می دهد. مثلا استرس يا عصبانيت باعث زياده کاری اعصاب خودکار شده از يک سو روی قلب و شريانها تأثير می گذارد و از سوی ديگر باعث بالارفتن برخی از هرمونها مثل کرتيزون و آدرونالين در بدن می شود.
فشار روحی بدن را از حالت تعادل خارج می کند و در نتيجه آمادگی شخص در برابر بيماری ها بالا می رود، و برعکس آرامش و آسايش فرد سيستم ايمنی را تقويت می کند، که در برابر بيماری مقاوم می شود.
ضرورت تقويت سيستم دفاعی بدن
در جواب دوستان: احد از تبريز، ماشا از مونترال، احدی از تهران، علی ابتهاج از تهران و سروش از مهاباد، می توان اين نکته را متذکر شد: سيستم دفاعی بدن به آرامش روحی نياز دارد که از راه فعاليت های ورزشی آرام، قدم زدن در طبيعت، تمرين های يوگا و مديتاسيون، و تمرين های تمرکز و غيره می توان آن را بالا برد. هيپنوتراپی هم هيپتونيزم درمانی نيز می تواند بسيار مؤثر باشد.
توجه دوستان مصطفی از تهران، شادان از اسلو، سروش از مهاباد، سعيد از بوفالو، پولاد از هلند، شهاب از تهران، غزل از اريزونا، کيوان از توکيو، حميد شريفی از گچساران، سام از تايلند، فردين از مزار شريف و آرش از ونکوور را به اين مسئله جلب می کنم:
ما سيستم های غيرارادی را خودکار می ناميم، اما خودکار بودن آنها از کجاست؟ به عبارت ديگر اين "خود" کيست يا چيست؟
چرا با وجود تمام پيشرفت های علمی، برای بسياری از بيماری های اتو ايمون (سيسستم ايمنی بدن) در پزشکی کلاسيک و مدرن درمان روشنی سراغ نداريم؟ پاسخ اين است که کنترل و هدايت اين سيستم های خودکار زير پوشش ناخودآگاه انسان است.
جسم و روح و روان
هستی بشری از سه بخش جسم و روح و روان تشکيل شده است. ناخود آگاه انسانی تحت تأثير روح و روان است.
روح بخش ذاتی، گوهری يا نهادين وجود انسان است که با تولد او شکل می گيرد. روان بخش اکتسابی ناخودآگاه است که با تأثيرات خارجی پس از تولد تکوين می يابد. انسان در مراحل رشد و نمو به تدريج فکر و اعتقادات خود را پرورش می دهد.
نفسانيات آدمی يا ضمير ناخودآگاه بر جسم انسانی تأثير می گذارد. بنابراين ما به شکل آگاهانه می توانيم از طريق تقويت سيستم های مذکور، می توانيم حتی بدون صرف دارو بر بدن خود تأثير بگذاريم.
اين نکته به پرسش آقای مجيد قليچ خانی از تهران مربوط می شود:
بله، با تلقين و تمرکز مثبت می توان در سير بيماری ها تأثير گذاشت و مقاومت بدن را بالا برد. در اين عرصه ها هنوز نمی توان اظهار نظر دقيق علمی کرد، اما می دانيم که نبايد به دستاوردهای علوم تجربی قناعت کرد، بلکه بايد از راه تأمل و تفکر و همچنين پرورش روحی، توانايی های درونی خود را بالا ببريم.
ناتوانی حواس انسانی در درک دنيای بيرون
در پاسخ به دوستانی که راجع به ناشناخته ها يا رازهای هستی پرسيده اند بايد نکاتی را عرض کنم:
دستاوردهای تازه فيزيک مدرن يا کوانتومی با پژوهش های تازه بر برخی از عقايد به اصطلاح "غيرعلمی" گذشتگان که از قرنهای پيش رواج داشته، صحه گذاشته است.
ما برای درک و شناخت دنيای خارج فقط پنج حس در اختيار داريم که توانايی های آنها هم خيلی بالا نيست. از اين حواس پنج گانه بينايی و شنوايی مهم تر هستند اما اين دو قوه هم در دريافت محسوسات جهان پيرامون به شدت محدود هستند.
می دانيم که تنها امواج اکترو مغناطيسی خاصی برای قوه بينايی قابل مشاهده هستند. بسياری از ابعاد و رنگها و اشکال برای چشم غير مسلح قابل مشاهده نيستند.
برای قوه شنوايی هم تنها صداهای ميان فرکانس های ۲۰ تا ۲۰ هزار هرتس هستيم قابل شنيدن است.
بنابر اين آنچه ما از دنيای پيرامون دريافت می کنيم تنها بخش کوچکی از کل واقعيت است. فضای خالی ميان االکترون ها و هسته اتم و فضای خالی بين سيارات يا کهکشانها برخلاف تصور، به هيچوجه خالی نيست، بلکه انباشته از عناصر و نيروهايی ست که ما برای دريافتشان گيرنده های لازم را نداريم.
درباره تله پاتی و پيش گويی مطالعات فراوانی انجام شده اما قسمت عمده اين پديده ها از حيطه درک دقيق عملی خارج است.
يک چيزی در وجود انسان هست ماورای قانونهای قراردادی، و يا کشف شده علمی که شايد نام اين چيز را بشود روح گذاشت. شايد اين يک نوع انرژی باشد يا جزئی از جسم ما که قابليت تبديل سريع به انرژی را دارد. من چند سال پيش، يک شب در خواب يکی از دوستانم را ديدم که چند سالی از او بی اطلاع بودم روز قبل از آن هم اصلا فکر يا صحبتی در باره ايشان نشده بود. صبح بيدار شدم با خودم عهد کردم که اگر رويا درست باشد بايد امروز يک تلفنی يا خبری از او بشود. من در تهران بودم و او در استانهای جنوبی و شرقی فعاليت ميکرد. برای خريد روزنامه بيرون از محل کارم رفتم در يکی از خيابانهای تهران در راه بازگشت ديدم شخصی مرا صدا ميزند. وقتی برگشتم در عين ناباوری دوستم را ديدم و بلافاصله ياد عهدی که صبح با خود کرده بودم افتادم. با توجه به سوالاتی که از آشنايان و دوستان پرسيده ام همگی متفق القول بيان کرده اند که صحنه هايی ديده اند که بلافاصله احساس کرده اند آن را جای ديگر ديده اند. من گمان ميکنم اين صحنه ها را قبلا خواب ديده اند. من خود در دوران کودکی صحنه های اينچنينی بسياری ميديدم. اين اتفاقات و ديدن تصاوير در صورتی که کاملا همان تصاوير ديده شده در خواب باشد کاملا با نظريه نسبيت انشتين قابل توجيه است، چرا که ممکن است جزئی از وجود ما که ماده نباشد خواهد توانست تصاوير قبل و بعد از ما را در اينجا يا هر جای ديگر ببيند. چرا که اگر سرعت اين چيز(روح، انرژی، جان و ...) بيشتر يا مساوی سرعت نور باشد همه اين اتفاقات قطعی و واقعی خواهد بود. مصطفی - تهران
بنده در اکثر مواقعی که از لحاظ روحی خسته و ناراحت هستم يا در فضای پرتنش و شلوغ واقع می شوم حالت استرس و ناراحتی روحی بهم دست ميدهد به طوری که شديدا از بوها بخصوص بوی ادکلن و عطر ناراحت ميشوم ضمنا سرم گيج ميرود. حالت تعريق بهم دست ميدهد و سينوسهايم درد ميگيرد با اينکه راه بينی ام باز است ولی نفس کشيدن برايم سخت است وقتی قرص ضد اظطراب مثل آلپرازولام ميخورم کمی حالم خوب ميشود خواهشمندم آقای دکتر مرا راهنمائی نمايند که آيا ناراحتی جسمی من بشرح فوق ربطی به اعصاب دارد؟ احد - تبريز
از آقای دکتر سعيد بهروز سؤال دارم که "تلقين" تا چه اندازه در بهبود بيماری های جسمانی و يا حداقل کاهش درد موثراست؟ مجيد قليچ خانی - تهران
سوال من درباره تعامل عوامل فيزيکی با عناصر متافيزيکی است. من ديده ام کسانی در کردستان که کارهايی خارق العاده می کنند (مثلاً شمشيری به تن خود می کنند بدون آنکه اتفاقی بيفتد، و بعداً با ماليدن آب دهان مرشد حتی رد شمشير هم از بين می رود). چنين چيزی را نمی توان با علمی که بر مبنای فيزيولوژيکی صرف بنا شده توجيه کرد. سؤالم اين است که چگونه می توان چنين پديده هايی را با رويکردی روشنگرانه که به دور از تعصبی خاص باشد توجيه کرد؟ کيوان - توکيو
من حدود ۱ سال پيش در ناحيه قوزک پا درد احساس ميکردم که پيش شايد بيشتر از ۱۰ تا متخصص ارتوپدی نشان دادم ولی هيچ کدام نتونستن بفهمند که مشکلِ پای من چيه و نتونستن علت درد را بفهمند. بعد از ۶ ماه اين پا درد من در ناحيه قوزک پام به صورتِ يک غده درآمد. وقتی رفتم دکتر با گرفتن عکسِ رنگی گفتن که اين يه تومور هستش و بايد جراحی بشه . پای منو جراحی کردن و تومور را در آوردن ولی وقتی فرستادنش واسه آزمايش هيچی از اين تومور نفهميدن و گفتن که فقط خوش خيمه ولی علتش معلوم نيست. الآن ۷ ماه از عملِ پای من ميگذره و من هر وقت عصبانی ميشم به شدت پا درد ميگيرم در همون ناحيه قوزک پام که عمل شده و اخيرأ اين درد در زمانِ عصبانی شدن به زانوی پای چپ هم زده. ميخواستم از آقای دکتر بهروز بپرسم که من چگونه می تونم از دست اين پا دردم خلاص بشم؟ البته قابل به ذکر هستش که من هر وقت عصبانی بشم اين پا درد من تا يک هفته ادامه دارد. محمد - دبی
آيا از نظر علمی در جهان خارجی نيرو يا منبعی وجود دارد که بر حيات جسمانی ما مسلط باشد و رابطه آن را با جان مشخص کند؟ سعيد - بوفالو
تا وقتی جسم انسان سالم و اعضای بدن کار ميکند جان يا روان فعال است. وقتی جسم از فعاليت می افتد جان يا روان فرار نميکند بلکه جسم که عبارت از همان اعضای بدن است ديگر نميتواند عکس العمل هميشگی خود را انعکاس دهد. يا بعبارت ديگر جان يا روان انعکاس پيکر جسمانی انسان است. بنابران قدامت جسم (ماده) امری حتمی است در غير آن انعکاس (معنی) بدون ماده خيالی بيش نيست. نظر شما چيست؟ پولاد - هلند
آقای دکتر آيا از ديد شما علم فيزيونومی (رابطه شکل ظاهر با خصوصيات اخلاقی) پذيرفتنی است؟ و اصولا تاريخچه اين علم از کجا ريشه گرفته؟ عبدالوهاب - مشهد
به ارتباط بين جسم و روان باور دارم. حادثه سختی در زندگيم رخ داده است. با فرزند نه ساله ام تنها زندگی ميکنم. يک سال است که در کانادا هستم. چگونه می توانم سلامت روانی و جسمانی خود را بدون وابستگی به دارو حفظ کنم. در پی اين حادثه که چند ماه از آن گذشته است با ورزش و مصرف آرام بخش کلونازپام به ميزان کم خود را آرام نگه داشته ام و خيلی بهتر شده ام، اما هنوز زود عصبانی می شوم و شاد نيستم. ماشا - مونترآل
اصولا چه تعريفی از جسم و روح می توان ارائه داد؟ مطمئنا چيزی در پس جسم ما بايد وجود داشته باشد که احساسات و عواطف از آن نشئت می گيرند و بعيد است که بتوان دستگاه عصبی را عامل اين قضيه دانست. شهاب - تهران
آيا سلولهای جسم ميتوانند بينديشند؟ به عبارتی ديگر جسم دارای تفکر است؟ زبان جسم چيست؟ تفکر تمام مغزی و ارتباط آن با جسم چيست؟ نظر شما در مورد اين جمله چيست ؟ "ما آنی هستيم که ميخوريم"؟ آيا احساسات بخشی از روند تفکر است يا نوع خاصی تفکر؟ آيا ميتوان جسم را خودآگاه پنداشت؟ کلمه ای را که در زبانهای مختلف برای "جان" انتخاب کرده اند در ديدگاه مردم چه نقشی داشته است؟ کاوه - ايران
روحيه چه تأثيری دارد در درمان غده های سرطانی؟ احدی - تهران
چيزی به نام جان يا روح وجود خارجی ندارد. اين تنها يک نامگذاری برای ناشناخته های درون آدمی است. هر چه هست جسم است و قدرت انديشه و خلاقيت مغز که کاملا معلول علل فيزيکی و شيميايی است. سؤال من اينست که آيا دلايل فيزيکی در مورد تله پاتی و ارتباط دو مغز از راه امواج پيدا شده يا نه. و اينکه آيا برای پيشگويی توجيه فيزيکی وجود دارد و يا علم هنوز هم به عنوان خرافه يا مساله بی جواب نگاه می کند؟ غزل - آريزونا
من حدود ۲سال است که به بيماری پزوريازيس مبتلا هستم که ظاهرا ريشه عصبی دارد و درمان مشخصی ندارد. اگر ممگن است در زمينه بهبود بيماری مرا راهنمايی کنيد. علی ابتهاج - تهران
من در زندان تحت فشار شديد روحی بودم تا حدی که رگهای فرق سرم متورم ميشد، فکری مرا آزار ميداد تا آنجا که توانايی خوردن را نيز از دست دادم. در اين حالت بودم که يکی از دندانهام بشدت شروع به درد کرد. ما امکانات پزشکی محدودی داشتيم. بعد از يک ماه تحمل دندان درد توانستم پزشک را ملاقات کنم و دندانم را کشيدم. آنچه برايم جالب بود و در خاطراتم به عنوان يک کشف از آن ياد کردم اين بود که من به طور کامل مسئله آزار دهنده روانم را فراموش کرده بودم. دريافتم که درد جسمانی ميتواند در حالتی رنج روحی را از بين ببرد. بعدها حالتهای ديگری را نيز در رابطه بين جسم و روح دريافتم.... شادان - اسلو
آيا انسان موجودی ابدی است؟ بقای روح آنچنانکه اديان ميگويند مورد تاييد علم هست؟ حميد شريفی - گچساران
سؤال من از آقای دکتر اين است: آيا انسان از دو عامل جسم و جان تشکيل شده؟ اما به نظر می رسد که انسان دارای سه بعد يا سه عامل است: ۱ جسم ۲- جان يا روان۳- روح. و تنها عاملی که انسان را از حيوان متمايز می کند همان روح است. لطفاَ بفرمائيد که آيا روح از نظر شما توجيه علمی دارد؟ سام - تايلند
من از آقای دکتر بهروز اين سؤال را دارم که در بدن انسان چه چيز باعث وجود علايم حياتی می شود؟ آيا اين روح انسان يا جان اوست که باعث می شود قلب بتپد يا مثلا مغز کار کند؟ بگذاريد سوالم رو از جنبه ديگری مطرح کنم: در زمان مرگ انسان آيا عامل اصلی توقف کارايی اعضای بدن جدا شدن روح يا جان از بدن است؟ مرآت - تورنتو
يکی از دوستان ۲۵ ساله هنگامی که در معرض دريافت انرژی قرار می کيرد اين علايم را دارد: بدنش سرد می شود. گريه شديد ميکند و بلافاصله می خندد. بدنش می لرزد و اينها تا چند روز ادامه دارد. آيا اين ارتباط شيطانی است؟ کدام مواد غذايی را بايد مصرف کند؟ ليلا - تهران
گذشته از اعتقادات دينی، از نظر علمی چگونه می توان به حياتی بعد از مرگ معتقد شد؟ آيا چنين چيزی در کار است؟ آيا می توان ثابت کرد که بعد از مردن چيزی از انسان زنده می ماند؟ فردين فرهادی - مزار شريف
من کاملاً معتقد به رابطه جسم و روح هستم. بنده پنج سال است ناراحتی شديد اعصاب و روان دارم و در تمام اين مدت از نظر جسمی نيز مريض بوده ام و همه اش پيش دکترها بوده ام و شده بمدت دو ماه لب به غذا نزده ام، اما اگر گاهی روحی شاد و اعصابی آرام داشته ام از نظر جسمی نيز خيلی خوب بوده ام. سروش - مهاباد
من کاملا به اين ارتباط اعتقاد دارم. در شرکتی که من سالها قبل کار ميکردم نمونه ای واقعی از اين ارتباط را ديدم. مديريت شرکت تصميم به اخراج کارکنان گرفته بود و مدير منابع انسانی مسئول اجرای اين تصميم بود. از آنجا که مدير منابع انسانی احساس مسئوليت وجدانی در برابر کارکنان و خانواده هايشان ميکرد و اصولا حفظ شغل کارکنان و تامين معاش آنها را جزو ارزشهای فردی خود ميدانست، روزهای بسيار سختی را تجربه ميکرد. از سوی ديگر مديريت ارشد شرکت شديدا پيگير اجرای اين تصميم بود. نتيجه آنکه چند ماه بعد از پايان اخراج کارکنان، مدير منابع انسانی دچار ايست قلبی شد! در صورتيکه هيچگونه سابقه بيماری قلبی از قبل نداشت. بسياری معتقدند که اگر انسان کاری را بر خلاف ارزشها و باورهايش انجام دهد بدنش برای او گريه خواهد کرد. حتی در دروس مديريت و راهبری نيز اين موضوع بر سر کلاسهای درس تدريس ميشود. سؤال من از آقای دکتر بهروز اين است که مکانيسم بيولوژيکی که ارتباط بين اين دو بخش را برقرار ميکند چگونه عمل ميکند؟ هرچند ميدانم که مغز انسان بسيار پيچيده است و جنبه های ناشناخته بسياری دارد. آرش – ونکوور
تاثير عبادت و نيايش در پرورش روح
براى پى بردن به تاثير عبادت و نيايش در تهذيب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى، قبل از هر چيز بايد با مفهوم و حقيقت عبادت آشنا شد. گرچه بحث درباره حقيقت عبادت سخنى مبسوط و گسترده را مى‏طلبد و بزرگان در تفسير و اخلاق و فقه و حديث درباره آن سخن بسيار گفته‏اند، اما در يك اشاره كوتاه چنين مى‏توان گفت: براى يافتن حقيقت عبادت بايد به واژه «عبد» و مفهوم آن كه ريشه اصلى عبادت است توجه نمود. «عبد» از نظر لغت ‏به انسانى گفته مى‏شود كه سرتاپا تعلق به مولا و صاحب خود دارد؛ اراده‏اش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست اوست؛ در برابر او خود را مالك چيزى نمى‏داند و در اطاعت او سستى بخود راه نمى‏دهد. بنابراين، عبوديت اظهار آخرين درجه خضوع در برابر كسى است كه همه چيز از ناحيه اوست، و بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه تنها كسى مى‏تواند «معبود» باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست! به تعبير ديگر، و از بعد ديگر - «عبوديت» نهايت اوج تكامل روح يك انسان و قرب او به خداست، و عبوديت تسليم مطلق در برابر ذات پاك اوست؛ عبادت تنها ركوع و سجود و قيام و قعود نيست، بلكه روح عبادت تسليم بى‏قيد و شرط در برابر كمال مطلق و ذات بى‏مثالى است كه از هر عيب و نقص مبراست. بديهى است چنين عملى بهترين انگيزه توجه به كمال مطلق و پرهيز از هرگونه آلودگى و ناپاكى است؛ چرا كه انسان سعى مى‏كند خود را به معبود خويش نزديك و نزديكتر سازد تا پرتوى از جلال و جمال او در وجودش ظاهر شود كه گاه از آن تعبير به «مظهر صفات خدا شدن» مى‏كنند. در حديثى از امام صادق ـ ع ـ مى‏خوانيم: «العبودية جوهرة كنهها الربوبية؛ عبوديت گوهرى است كه ربوبيت در درون آن نهفته شده است.» [2] اشاره به اين كه عبد تلاش و كوشش مى‏كند كه خود را در صفات شبيه معبود سازد و پرتوى از صفات جلال و جمال او را در خود منعكس كند، و نيز انسان در سايه عبوديت‏به جاى مى‏رسد كه به اذن پروردگار مى‏تواند در جهان تكوين، تدبير و تصرف كند، و صاحب ولايت تكوينيه شود، همان‏گونه كه آهن سرد و سياه بر اثر مجاورت با آتش، گرم و سرخ و فروزان مى‏شود؛ اين حرارت و نورانيت از درون ذات او نيست‏ بلكه پرتو ناچيزى از آتش به او افتاده و به اين رنگ در آمده است. با اين اشاره به قرآن باز مى‏گرديم و چگونگى تاثير عبادت را در پرورش فضائل اخلاقى در آيات قرآن بررسى مى‏كنيم.
1. يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون. (سوره بقره، آيه 21)؛
2. يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصييام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون. (سوره بقره، آيه 183)؛
3. و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر (سوره عنكبوت، آيه 45)؛
4. ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا الا المصلين الذين هم على صلاتهم دائمون(سوره معارج، آيات 19 تا 24)؛
5. خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها. (سوره توبه، آيه 103)؛
6. الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكرالله الا بذكرالله تطمئن القلوب. (سوره رعد،آيه 28)؛
7. يا ايها الذين آمنوااستعينوابالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين. (سوره بقره،آيه 153).
ترجمه: 1. اى مردم! پروردگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد، تا پرهيزگار شويد.
2. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! روزه بر شما نوشته شده، همان‏گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهيزگار شويد.
3. و نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مى‏دارد.
4. به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى‏تابى مى‏كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى‏شود (و بخل مى‏ورزد) - مگر نماز گزاران - آنها كه نماز را پيوسته به جا مى‏آورند.
5. از اموال آنها صدقه‏اى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى.
6. آنان كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشيد تنها با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد!
7. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از صبر (روزه) و نماز كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است!
تفسير و جمع بندى: در تمام آياتى كه در بالا آمده، رابطه نزديكى ميان «عبادت» و تقوا و پرهيز از گناه و پرورش فضائل اخلاقى ديده مى‏شود و نشان مى‏دهد كسانى كه مى‏خواهند به تهذيب نفس راه يابند بايد از در عبوديت و پرستش خداوند وارد شوند؛ سالكان راه خدا، و پويندگان طريق خودسازى و تقوا، بايد از نيايش و عبادت يارى طلبند و ناخالصيهاى وجود خود را در كوره داغ عشق به خدا بسوزانند و از بين ببرند، و مس وجود خود را با كيمياى عبادت زر كنند.
در همين راستا، در نخستين آيه، همه انسانها را بدون استثنا مخاطب ساخته و راه تقوا را اين گونه به آنها نشان مى‏دهد؛ مى‏فرمايد: «اى مردم! پروردگارتان را كه شما و پيشينيان شما را آفريده پرستش كنيد تا پرهيز كار شويد!» (يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون). تكيه بر آفرينش پيشينيان ممكن است اشاره به اين باشد كه اعراب جاهلى براى توجيه پرستش بتها، تكيه بر فعل پيشينيان داشتند، آيه فوق مى‏گويد خداوند هم آفريدگار شماست و هم آفريننده پيشينيان است؛ آرى! او خالق همه كس و همه چيز و مالك همه كس و همه چيز است؛ و تنها او شايسته عبادت است، نه بتها؛ اگر رو به سوى عبوديت خالص او آريد، شكوفه‏هاى تقوا بر شاخسار جان شما آشكار مى‏شود؛ و اين آلودگيهاى اخلاقى شما ناشى از عبادت خرافى شماست. اين آيه رابطه نزديك تقوا و عبادت را بطور مطلق بيان مى‏كند. در حالى كه در آيه بعد به رابطه «روزه» - كه يكى از عبادات مهم است - و «تقوا» اشاره شده است؛ مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد روزه بر شما نوشته شده - همان‏گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد - تا پرهيزگار شويد! » (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون). هركس به روشنى در مى‏يابد كه به هنگام روزه داشتن، نور و صفاى تازه‏اى در دل احساس مى‏كند، خود را به نيكيها نزديكتر، و از زشتيها و بديها دورتر مى‏بيند، حتى آمارهاى مستند نشان مى‏دهد كه در ايام ماه مبارك سطح جرائم در جامعه روزه‏دار، بسيار پايين مى‏آيد، تا آنجا كه ماموران انتظامى به اعتراف خودشان در اين ماه به كارهاى عقب مانده ماههاى ديگر مى‏پردازند! اين امور به خوبى نشان مى‏دهد كه هر قدر انسان به عبوديت خداوند نزديكتر شود از زشتيها دورتر خواهد شد.
در سومين آيه، به رابطه نزديك «نماز» و پرهيز از گناه و فحشاء و منكر اشاره شده است؛ در اين آيه شخص پيامبر اسلام ـ ص ـ به عنوان يك الگو و اسوه، مخاطب به اين خطاب شده است: نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مى‏دارد (و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر) . «فحشاء و منكرات» مجموعه افعال غير اخلاقى است، و مى‏دانيم تمام افعال غير اخلاقى سرچشمه‏اى از صفات ضد ارزشى در درون جان انسان دارد؛ و به تعبير ديگر، هميشه اخلاق درونى است كه در اخلاق برونى اثر مى‏گذارد. تاثير نماز در بازداشتن از فحشاء و منكر نيز درست‏به همين دليل است؛ زيرا نماز با افعال و اذكار بسيار پر محتوايش، انسان را در جهانى برتر و والاتر - جهان قرب به خدا - وارد مى‏كند؛ و اين نزديكى او را از سرچشمه‏هاى اصلى فحشاء و منكر كه همان هواى نفس و حب افراطى به دنيا است دور مى‏سازد. به همين دليل، نماز گزاران واقعى كمتر گرد گناه مى‏گردند؛ و هر قدر نماز روح و جان و محتواى بيشترى داشته باشد، به همان نسبت انسان از منكرات و زشتيها دورتر مى‏شود و شكوفه‏هاى فضائل و اخلاق در درون جانش آشكارتر مى‏گردد.
در چهارمين آيه، بعد از اشاره به بعضى از رذائل اخلاقى مانند جزع و بى تابى به هنگام بروز مشكلات، و بخل به هنگام دست‏يافتن به خيرات، تنها نماز گزاران را استثنا مى‏كند، و مى‏فرمايد: انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى‏كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد بخل مى‏ورزد و مانع ديگران مى‏شود - مگر نمازگزاران - آنها كه نماز را بطور مرتب به‏جا مى‏آورند. (ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر جزوعا - و اذا مسه الخير منوعا - الا المصلين - الذين هم على صلاتهم دائمون). اين آيات به روشنى ثابت مى‏كند كه توجه به ذات پاك پروردگار و عبادت و نيايش در پاكسازى روح و جان از رذائل اخلاقى مانند بخل و جزع و بى‏تايى اثر مستقيم دارد.
در پنجمين آيه، اشاره به تاثير مساله زكات در پاكسازى روح و تزكيه نفس مى‏كند و مى‏دانيم زكات در اسلام يكى از عبادات مهم محسوب مى‏شود؛ مى‏فرمايد: از اموال آنها صدقه‏اى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى (خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها) . تعبير «تزكيهم بها» دليل روشنى بر اين حقيقت است كه تطهير و تزكيه نفس به وسيله زكات حاصل مى‏شود، چرا كه زكات، رذائلى همچون بخل و دنياپرستى و حرص و آز را از روح، زائل مى‏كند، و نهال نوعدوستى و سخاوت و حمايت از مستضعفان را در سرزمين دل پرورش مى‏دهد. رواياتى كه در ذيل اين آيه نقل شده است نيز اين حقيقت را روشنتر مى‏كند:
در حديثى از پيامبراكرم ـ صـ مى‏خوانيم: «ما تصدق احدكم بصدقة من طيب - و لا يقبل الله الا الطيب - الا اخذها الرحمان بيمينه و ان كانت تمرة فتربو من كف الرحمان فى الرحمان حتى تكون اعظم من الجبل؛ هيچ كس از شما صدقه‏اى از مال حلال نمى‏پردازد - و البته خداوند جز حلال قبول نمى‏كند - مگر اين كه خداوند آن را با دست‏خود مى‏گيرد، حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مى‏كند تا بزرگتر از كوه شود!» [3] اين حديث كه تشبيه و كنايه پرمعنايى در بردارد اهميت فوق‏العاده اين عبادت بزرگ، و ارتباط مستقيم آن را با خدا و مسائل معنوى روشن مى‏سازد.
در ششمين آيه، به يكى ديگر از عبادات مهم و معروف، يعنى ذكرخدا اشاره شده و از تاثير عميق آن در آرامش دلها، سخن مى‏گويد؛ مى‏فرمايد: آنان كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مى‏پذيرد! (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب) . آرامش دل هميشه توام با توكل بر خدا، و عدم وابستگى به ماديات و عشق به زرق‏وبرق دنيا و آز و طمع و بخل و حسد است. چرا كه اگر اين صفات رذيله در دل باشد، آرامشى در آن نخواهد بود. بنابراين، ياد خدا مى‏تواند اثر عميقى در دور ساختن انسان از اين رذائل داشته باشد، تا شكوفه آرامش بر شاخسار دل آشكار گردد. به تعبير ديگر، اگر يك نظر اجمالى به ريشه‏هاى ناآرامى روح و پريشانى خاطر و اضطرابها و نگرانيها بيندازيم، مى‏بينيم همه آنها از رذائل اخلاقى سرچشمه مى‏گيرد، ولى ياد خدا آنها را مى‏خشكاند و نا آرامى را به اطمينان و آرامش مبدل مى‏سازد. [4] در هفتمين و آخرين آيه، به تاثير نماز و روزه در تقويت روح انسان اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از صبر (روزه) و نماز كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است!» (يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين). در بعضى از روايات اسلامى صبر به روزه تفسير شده است [5] كه يكى از مصداقهاى روشن صبر است، و گر نه صبر مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه استقامت در برابر هواى نفس و وسوسه‏هاى شيطان و استقامت در طريق اطاعت پروردگار، و در برابر حوادث ناگوار و مصائب را شامل مى‏شود. در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم كه هرگاه كار مهمى براى او پيش مى‏آمد نماز مى‏خواند، سپس آيه‏واستعينوا بالصبر و الصلوة را تلاوت مى‏فرمود (كان على اذا احاله امر فزع، قام الى الصلوة ثم تلا هذه الآية و استعينوا بالصبر و الصلوة) [6] اشاره به اين كه نماز به من نيرو مى‏بخشد. آرى! اين عبادتهاى مهم فضائلى همچون توكل و شجاعت و شهامت و صبر و استقامت را در وجود انسان زنده مى‏كند، و از رذائل اخلاقى همچون جبن و ترس، ترديد و دو دلى، و اضطراب و نگرانى در برابر حوادث مهم، و دنياپرستى، دور مى‏سازد؛ و به اين ترتيب، بخش مهمى از فضائل اخلاقى را در وجود انسان زنده مى‏كند، همان‏گونه كه بخش قابل توجهى از رذائل را مى‏ميراند. از آنچه در بالا آمد مى‏توان نتيجه گرفت كه عبادات اثر بسيار عميقى از جهات مختلف در تهذيب اخلاق دارند؛ اين تاثير را مى‏توان در چند جهت خلاصه كرد:
1. توجه به مبدا آفرينش و حضور پروردگار در تمام زندگى انسانها سبب مى‏شود كه انسان مراقب اعمال و رفتار خويش باشد، و هواى نفس را تا آنجا كه مى‏تواند كنترل كند، چرا كه عالم محضر خداست، و در محضر خداوند كريم، گناه كردن و راه خلاف پيمودن عين ناسپاسى است.
2. توجه به صفات جلال و جمال او كه در عبادات و مخصوصا دعاها آمده است، نيايش كننده را دعوت مى‏كند كه پرتوى از آن اوصاف كريمه را در درون روح و جان خود منعكس كند و در مسير تكامل اخلاقى قرار گيرد.
3. توجه به معاد، همان دادگاه بزرگى كه همه چيز در آنجا حسابرسى مى‏شود، نيز اثر باز دارنده قوى و نيرومندى براى پاكسازى روح و جسم انسان دارد.
4. عبادت و نيايش اگر با حضور قلب و آداب آن باشد، صفا و نورانيت غير قابل توصيفى مى‏آورد كه در برابر آن ظلمات اخلاق رذيله تاب مقاومت ندارد؛ به همين دليل، انسان پس از يك عبادت آميخته با حضور قلب، خود را به نيكيها نزديكتر مى‏بيند.
5. محتواى عبادات و دعاها مملو است از آموزشهاى اخلاقى و بيان راه و رسم سير و سلوك الى الله، كه دقت در آنها نيز درسهاى بزرگى به انسان در اين زمينه مى‏دهد. عاشقان خود سازى و سالكان الى الله از طريق عبادت مى‏توانند به هدف والاى خود برسند و بدون عبادت و نيايش و مناجات و راز و نياز با پروردگار مخصوصا در خلوت و بويژه در سحرگاهان راه به جايى نمى‏برند.
قلب چيست؟
قبل از آنكه به پاسخ اين پرسش اساسى بپردازيم يادآورى مى‏كنيم كه گرچه بحث و بررسى قلب اصالتا يك بحث اخلاقى نيست و نمى‏تواند در زمره مسائل علم اخلاق شمرده شود ولى، از آنجا كه در محدوده «علم اخلاق‏» همه جا با اين دو واژه يعنى قلب و فؤاد يا قلب و نيت كه كار قلب «و يا به اصطلاح فارسى خودمان‏» كار دل است، سرو كار داريم، مناسب است كه قبل از ورود در محدوده مسائل علم اخلاق بحثى در اين زمينه داشته باشيم و واژه قلب يا فؤاد را در قرآن كريم و در اصطلاح علم اخلاق بررسى كنيم تا با روشن شدن مفهوم دقيق آن، درگير اشتباهات يا مغالطه‏ها نشويم.
اكنون، در پاسخ به پرسش فوق مى‏گوييم: كلمه «قلب‏» در فيزيولوژى و نيز در عرف عام معناى روشنى دارد و در فارسى به «دل‏» تعبير مى‏شود و در ساير زبانها نيز مرادفات اين واژه به همين عضو نامبرده اطلاق مى‏شود; ولى، در هنگامى كه همين واژه «قلب‏» يا «فؤاد» و يا در فارسى «دل‏» را در محدوده اخلاق و علم اخلاق به كار مى‏گيرند; قطعا، چنين مفهومى منظور نظر گوينده نيست. و منظور ما نيز از طرح پرسش فوق روشن شدن همين معناى پيچده و اخلاقى آن و نيز اصطلاح قرآنى و روايى اين واژه خواهد بود.
البته، مفسرين و فقهاء الحديث، در مقام تبيين آيات و روايات و توضيح اين واژه در زمينه اينكه در اصل براى چه معنايى وضع شده و به چه مناسبت در معنى دوم به كار مى‏رود مطالبى اظهار داشته‏اند و لغت‏شناسان نيز در بيان تناسب دو مفهوم قلب و رابطه آن دو گفته‏اند كه كلمه «قلب‏» با تقلب و قلب و انقلاب كه به معنى تغيير و تحول و زير رو شدن است هم خانواده بوده و وجه مشترك بين معناى لغوى و اصطلاح اخلاقى آن نيز همين است زيرا در قلب به معنى اندام بدنى كه دائما در آن، خون در حال زير و رو شدن است و قلب به معناى اخلاقى و قرآنيش هم داراى حالات متغير و دگرگون شونده است پس اين واژه در اين دو مورد به مناسبت همان نكته انقلاب و تقلب و تحول به كار رفته است.
اين گونه بحثها در ارتباط با پاسخ پرسش فوق نمى‏تواند چندان مفيد باشد. و ناگزير لازم است‏براى روشن شدن مفهوم قلب در علم اخلاق و اصطلاح قرآنى و روايى آن فكر ديگرى بكنيم. قطعا اكنون كه كلمه قلب در اين دو مفهوم مختلف فيزيكى و اخلاقى به كار مى‏رود حكم مشترك لفظى را دارد و در هر يك از دو معناى فوق، بدون توجه بمعنى ديگرش و بدون آنكه رابطه ميان آن دو در نظر گرفته شود، به كار خواهد رفت. يك علم طبيعى هنگامى كه كلمه قلب را به كار مى‏برد منظورش به روشنى همان اندام خاص است و كمترين توجهى به معنى اخلاقى آن ندارد; چنانكه، يك عالم و دانشمند اخلاقى نيز از به كار گرفتن اين كلمه جز همان مفهوم اصطلاحى ويژه اخلاق چيزى ديگرى در نظر ندارد و توجهى به مفهوم فيزيكى آن نمى‏كند. بنابراين، كلمه قلب به صورت مشترك لفظى در اين دو معنا به كار مى‏رود و لازم نيست در بيان رابطه ميان اين دو معنا يا تشخيص مفهوم اصلى از فرعى از ميان اين دو مفهوم و توضيح آنكه در كدام نخست وضع و سپس به ديگرى نقل گرديده است، فكر خويش را به كار اندازيم; چرا كه، اين گونه مطالب هيچ تاثيرى در زمينه درك مفهوم اخلاقى كلمه قلب كه مورد نظر ماست نخواهد داشت گرچه براى لغت‏شناسان بحثهايى شيرين به حساب آيند و گرچه در حد خودش از ارزشهايى نيز برخوردار باشند; چنانكه در تفسير شريف الميزان نيز بحثى مستقل زير عنوان «قلب در قرآن‏» عنوان شده و وجهى در بيان ارتباط اين دو مفهوم قلب ارائه گرديده است‏به اين صورت كه حيات و زندگى انسان در نخستين مرحله‏اش به قلب تعلق مى‏گيرد و در آخرين مراحل نيز از قلب جدا مى‏شود يعنى آخرين عضوى كه مى‏ميرد و يا زندگى و حيات از آن جدا مى‏شود «قلب‏» است و در اين زمينه به كلماتى از اطباء قديم چون ابن سينا و تجربيات و اكتشافاتى از طب جديد كه مؤيد سخن ايشان در تناسب دو معناى قلب است استشهاد كرده‏اند. بنابراين، بكار بردن واژه قلب در روح و صفات روحى به اين مناسبت است كه «قلب‏» بمعناى اندامى از بدن تجليگاه روح است و نخستين عضوى است كه روح به آن تعلق مى‏گيرد و به يك معنى، واسطه ارتباط روح با بدن است.
البته، مطلب فوق يك مطلب تجربى است و اثبات صحت آن بر عهده علماى طبيعى خواهد بود و محتمل است كه مطلب صحيحى باشد، ولى، سخن در اين است كه آيا به كار رفتن كلمه قلب در چنين معنا و مفهومى بدين لحاظ بوده كه روح نخست‏به قلب تعلق مى‏گيرد و در آخر نيز از قلب خارج مى‏شود؟ آيا اين كه قلب اولين عضوى است كه زنده مى‏شود و آخرين عضوى است كه مى‏ميرد باعث‏شده تا كلمه قلب را به معناى قوه مدركه و مركز عواطف به كار گيرند. شايد مناسبتر بود كه روح به اين معنا به كار مى‏رفت. روح است كه معنى حيات را تداعى مى‏كند. و به هر حال به نظر ما اينكه لحاظ فوق منشا اطلاق كلمه «قلب‏» بر قوه مدركه و مركز عواطف شده باشد، دور از ذهن است.
همچنين، مى‏توان گفت: كه حالات روحى و منسوب به قلب و روح نظير شادى، اضطراب، تشويش و غير آن بيشتر و نيز پيشتر از هر عضو ديگر در قلب و ناحيه قلب احساس مى‏شوند و انسان در بدن خويش «قلب‏» را به عنوان عضو مرتبط با اين حالات مى‏شناسد. در حالت غم و اندوه اين سينه است كه تنگ مى‏شود و قلب است كه مى‏طپد نبض است كه به سختى مى‏زند و منشا حركات نبض، قلب است. چنانكه در قرآن هم تعبير «ضيق صدر» در چنين مواردى به كار رفته است كه انسان احساس دلتنگى مى‏كند; چنانكه، در موارد احساس شادى و نشاط نيز كلمه «شرح صدر» را به كار مى‏برد. و اگر قرار باشد وجهى در بيان رابطه ميان قلب به معناى اندام خاص با قلب به معناى قوه مدركه و مركز عواطف ارائه دهيم اين وجه، وجيه‏تر و جالبتر به نظر مى‏رسد; گرچه همانطور كه در بالا گفته شد هيچ يك از اين گونه مباحث‏براى ما كارگشا نيست و در پاسخ به چيستى مفهوم قلب در قرآن نمى‏تواند به ما كمك كند. بنابراين، اين سؤال طرح مى‏شود كه پس راه شناخت مفهوم قلب و مصداق آن در قرآن چيست؟ كه لازم است در اينجا به پاسخ آن بپردازيم.
راه شناخت‏حقيقت قلب
تنها راهى كه ما براى شناخت معناى «قلب‏» در قرآن پيدا كرده‏ايم اين است كه در قرآن جستجو كنيم ببينيم چه كارهايى قلب نسبت داده شده و چه آثارى دارد و از راه مطالعه آثارش قلب را بشناسيم. ما هنگامى كه با چنين ديدى به موارد كاربرد واژه قلب در قرآن مى‏پردازيم در مى‏يابيم كه حالات گوناگون و صفات مختلفى به قلب و فؤاد نسبت داده شده است كه مهمترين آنها از اين قرار است:
يكى از آثارى كه به «قلب‏» نسبت داده شده عبارت است از «ادارك‏» اعم از ادراك حصولى و ادراك حضورى كه با تعابير مختلف در قرآن مجيد نشان داده مى‏شود كه فهميدن و درك كردن از شؤون «قلب‏» و به تعبير ديگرى «فؤاد» است; از اين رو است كه مى بينيم قرآن با تعابير مختلف و با استفاده از كلماتى از خانواده عقل و فهم و تدبر و ... كار ادراك و عم ادراك را به قلب نسبت مى‏دهد; يعنى، حتى در آنجا نيز كه ادراك را از قلب نفى مى‏كند مى‏خواهد اين حقيقت را القاء كند كه قلب كار خودش را انجام نمى‏دهد و سالم نيست; يعنى، شان قلب اين است كه ادراك كند پس اگر ادراك نمى‏كند بخاطر عدم سلامت آن است كه اگر سالم مى‏بود ناگزير عمل ادراك را انجام مى‏داد
نظر قرآن درباره قلب
شايد نيازى به توضيح نباشد كه مقصود از قلب در اصطلاح عرفانى و ادبى، آن عضو گوشتى كه در سمت چپ بدن واقع شده و همچون يك تلمبه خون را در رگها جارى مى‏سازد نيست. مثلا در اين تعبير قرآن:
ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب (1) (سوره ق آيه 37)و يا در اين تعبير عرفانى بسيار لطيف حافظ:
دلم رميده شد و غافلم من درويش × كه اين شكارى سرگشته را چه آمد پيش‏روشن است كه منظور از دل و قلب، حقيقى متعالى و ممتاز است كه بكلى با اين عضو بدن تفاوت دارد. و همينطور آنجا كه قرآن از بيمارى دلها ياد مى‏كند:
فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا (سوره بقره آيه 9) (2)
معالجه اين بيمارى از پزشك امراض قلب ساخته نيست اگر پزشكى بتواند ايننوع بيماريها را علاج كند بيشك ميبايد متخصص دردهاى روحى باشد.
تعريف قلب
پس مقصود از قلب چيست؟ پاسخ اين سؤال را بايد در حقيقت وجود انسان جستجو كرد. انسان در عين اينكه موجودى واحد است، صدها و هزارها بعد وجودى دارد. «من‏» انسانى عبارتست از مجموعه بسيارى انديشه‏ها، آرزوها، ترسها، اميدها، عشقها و... همه اينها در حكم رودها و نهرهايى هستند كه همه در يك مركز بهم مى‏پيوندند. خود اين مركز دريايى عميق و ژرف است كه هنوز هيچ بشر آگاهى ادعا نكرده كه توانسته است از اعماق اين دريا اطلاع پيدا كند فلاسفه و عرفا و روانشناسان هر يك بسهم خود به غور در اين دريا پرداخته‏اند و هر يك تا حدودى به كشف رازهاى آن موفق شده‏اند، اما شايد عرفا در اين زمينه موفقتر از ديگران بوده‏اند. آنچه را كه قرآن دل مى‏نامد عبارتست از واقعيت‏خود آن دريا كه همه آنچه را كه ما روح ظاهر مى‏ناميم، رشته‏ها و رودهائى است كه به اين دريا مى‏پيوندد. حتى خود عقل نيز يكى از رودهايى است كه به اين دريا متصل مى‏شود.


قرآن آنچا كه از وحى سخن مى‏گويد هيچ سخنى از عقل بميان نمى‏آورد بلكه تنها سر و كارش با قلب پيامبر است. معناى اين سخن اين است كه قرآن به نيروى عقل و با استدلال عقلانى براى پيامبر حاصل نشده، بلكه اين قلب پيغمبر بود كه بحالتى رسيده غير قابل تصور براى ما، و در آنحالت استعداد درك و شهود آن حقايق متعالى را پيدا كرده است. آيات سوره نجم و سوره تكوير كيفيت اين ارتباط را تا حدودى بيان مى‏كنند. (3)


قرآن آنجا كه از وحى سخن مى‏گويد و آنجا كه از قلب گفتگو مى‏كند، بيانش قراتر از عقل و انديشه مى‏رود اما ضد عقل و انديشه نيست. در اين مورد قرآن بينشى فراتر از عقل و احساس را بيان مى‏كند اساسا عقل را بدان راهى نيست و از درك آن عاجز است.


خصوصيات قلب
قلب از ديدگاه قرآن يك ابزار شناخت به حساب مى‏آيد. اساسا مخاطب بخش عمده‏اى از پيام قرآن، دل انسان است. پيامى كه تنها گوش دل قادر به شنيدن آن است و هيچ گوش ديگرى را ياراى شنيدن آن نيست. از اين رو قرآن تاكيد زيادى در حفظ و نگهدارى و تكامل اين ابزار دارد. در قرآن بكرات به مسايلى از قبيل تزكيه نفس و روشنائى قلب و صفاى دل برمى‏خوريم:
قد افلح من زكيها (سوره الشمس آيه 9)رستگار شد كسى كه قلب خود را از آلودگيها پاك نگهداشت.


كلابل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (سوره مطففين آيه 14)سخن اينها را نخوان كه كارهاى ناشايست اينان بر روى قلبهايشان تيرگيها و زنگارها قرار داده است.
و درباره روشنايى قلب مى‏گويد:
ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا (سوره انفال آيه 29)اگر راه تقوا و پاكى را پيش گيريد خدا نور روشنائى در قلب شما قرا مى‏دهد.
و يا در آيه ديگر:
والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (سوره عنگبوت آيه 29)كسانى كه در راه ما با خلوص نيت كوشش كنند ما راه خود را بر روى آنها باز مى‏كنيم

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید