بخشی از مقاله

مقدمه


دین اسلام پایهگذار نظام حکمت عملی بر اساس قران مجید و روایات نبوی و سیره زندگی ائمه است دانشمندان بزرگی در این زمینه پرورش داده است ولی هیچکدام مثل فارابی نتوانسته است به طرز بهتری از ارائه نظام فلسفی برآیند(فارابی،1371،ص .(15 تولد فارابی در دنیای اسلام تأثیری بر مقام و منزلت علمی ایشان داشته است و نشو و نمای ایشان بر اساس توحید و تعلیمات اسلام بود(همان، ص (49 چنانکه وی از مردم ماوراءالنهر بوده است و او راعمدتاً از ترکان ماوراءالنهر میدانند. پدرش از سرداران سامانیان بود که به بغداد میرود و نزد ابوبشربن متی بن یونس درس میخواند بعد به حران میرود و از یوحنا بن حیلان منطق میآموزد ومجدداً به بغداد برمیگردد و فلسفه میخواند وی شارح اول ارسطو و معلم ثانی است. بنابراین در سیاست و حکمت عملی هم باید تابع ارسطو باشد اما با جمع بین آرای ارسطو و افلاطون به افکار هردو فیلسوف در حکمت عملی نظر داشته است. و

1 کارشناسی ارشد فلسفه و حکمت اسلامی
alisabri1367@gmail.com
2 هیئتعلمی دانشگاه حکیم سبزواری

siyanati@hsu.ac.ir
3 دانشجوی دکتری فلسفه متعالیه، دانشگاه فردوسی مشهد sadatizadeh@yahoo.com


تربیت وی در دامن اسلام باعث شد که ریاست و امامت و سایر اندیشههای اسلامی را نادیده نگیرد ازآنجاییکه اساس حکومت در آن زمان به دست رئیس،امام، نبی و ملک بوده است فارابی هر چهار واژه را به دنبال هم میآورد(همان،ص .(50 برخی فارابی را مؤسس فلسفه اسلامی به معنای حقیقی دانستهاند اما تردیدی نیست که وی پایهگذار فلسفه اسلامی است و عنوان معلم ثانی به همین جهت به او داده شد. در بیان مقام فارابی، گفتهشده است که فارابی در فلسفه به مقام اجتهاد رسیده است و نهتنها مانند ارسطو معلم علم برهانی بود بلکه علوم را طبقهبندی کرد و علوم اسلامی را هم در طبقهبندی وارد نمود و به تمام آن علوم صورت منطقی و برهانی داد(مهاجر نیا، 1380، ص (79-80 عصر فارابی مصادف بود با عصری که تضاد بین مباحث فلسفی و کلامی در اوج بودند(ناظر زاده کرمانی، 1376، ص .(75 هرچند پیش از فارابی بحث توافق دین و فلسفه در میان فلاسفه رواج داشته و کندی تا حدودی به این قضیه پرداخت. ولی بیشک فارابی نخستین دانشمندی بود که با این هماهنگی بین فلسفه و دین، فلسفه جدیدی را استوار ساخت و بعدها توسط ابنسینا و ابن رشد ادامه داده شد فارابی بر این عقیده بود که فلسفهذاتاً واحد است گرچه مذاهب فلسفی متعدد هستند و حقیقت دینی هم با حقیقت فلسفی سازگار است کتاب جمع بین رأی افلاطون و ارسطو بیانگر همین گفتار است (کوهساری، 1382،ص .(48 این تجدیدنظر و آشتی بین دین و فلسفه بر دو نکته اصلی مبتنی بود: یکی تجدیدنظر در فلسفه مشایی در کسوت افلاطونی درآوردن آن جهت سازگاری با مبانی اسلام. دیگری تعبیر و تفسیر عقلی حقایق دینی . و درواقع فارابی فلسفه را به شیوه دینی تشریح میکند و درباره دین به تفکر فلسفی میپردازد و این دو را در جهت دیگری موافق می-سازد(همان، ص .(49 فارابی دین و فلسفه را از اصول مدینه فاضله میداند که هردو از طرق و عناصر وصول به سعادت محسوب میشوند بنابراین دین و فلسفه از یک منشأ هستند و منشأ هردو الهام الهی است(خوشرو، 1374،ص .(50

غزالی اگرچه متکلم است اما در تاریخ فلسفه اسلامی از آراء او سخن به میان میآید درواقع جایگاه وی در مباحث فلسفی جایگاه منتفذ است که با فلسفه به مخالفت جدی میپردازد. مخالفت غزالی با فلسفه بعد از آشنایی وی با مسائل فلسفی نبود بلکه این متکلم قبل از اینکه به مسائل و جزئیات فلسفه آشنا شود به نقد فلسفه فارابی و ابنسینا پرداخت و پس ازآن به نگارش کتاب مقاصد الفلسفه پرداخت که بعدها نظرش تعدیل شد(داوری اردکانی، 1366، ص (11غزّالی. فیلسوفان اسلام را کسانی میداند که مقهور شهرت فیلسوفان یونان شدند و معتقد بود اگرچه اینان ادعای فضل و دانش میکنندامّا به دلیل اینکه به تقلید با علم میپردازند وضعیتشان از عوام بدتر است (نیکسیرت، 1390، ص.(97 این مقاله درصدد است با سیر اجمالی ازنظر اندیشمندان اسلام در مورد تعریف دین و فلسفه، به ادغام دیدگاههای فارابی و غزالی در مورد مصالحه بین دین و فلسفه و ضدیت این دو و همچنین مقایسه نظریات این دو اندیشمند به بررسی بپردازد

معنای لغوی و اصطلاحی دین


دین کلمهای عربی است که در زبانهای سامی، مانند عبری و آرامی بهکاررفته و به معنای قضاوت و جزا آمده است و در زبان عربی به معانی اطاعت، انقیاد و آیین و شریعت آمده است. در زبان اوستایی و کتاب زردشت به صورت دئنا آمده که به معنای وجدان و ضمیر پاک است. در زبانهای مشتق از لاتین دین بهصورت »رلیژیون« آمده است که مشتق از مصدر لاتینی »رولی گاره« به معنای به یکدیگر پیوستن است. و در لغتنامههای فارسی دین به معنای کیش، ملت، طریقت و شریعت است (آذربایجانی، 1387، ص .(38 در نگاه صدرا دین و شریعت همان قوانین، مقررات و آموزههای الهی هستند که باعث سامان یافتن جامعه و

بهبودی روابط اجتماعی و برقراری عدالت در میان مردم میشود و معتقد است که شریعت و دین ظاهر و باطن دارند ظاهر شریعت احکام آن است و باطن آن بهمنزله روح عمل است(نیکزاد، 1386، ص 21و .(26

تعریف اخوانالصفا از دین: معنی دین در لغت عرب اطاعت کردن جماعتی بود از یک رئیس و چون اطاعت ظاهر نمیشود مگر بهواسطه اوامر و نواهی، و امرونهی شناخته نمیشود مگر به احکام و حدود و شرایط آنها پس همه این امور را شریعت و دین نامیدند(فارابی،1371، ص (60

جرجانی گفته است : دین و ملتاصولاً به یک معنا هستند و اختلاف آنها اعتباری است زیرا شریعت را بدین لحاظ که از آن پیروی میشود دین گویند و بدینجهت که گردآورنده و جامع نفوس باشد ملت خوانند و ازاینرو که مرجع همگان است مذهب خوانند(حسینی دشتی،1379، ص(502

راغب گفته است: شریعت را به اعتبار طاعت و پیروی دین گویند و آن با ملت و طریقت به یک معنا است لکن انقیاد و اطاعت در آن ملحوظ است (همان)

تعریف علامه طباطبایی از دین : دین در عرف قران همان سنت اجتماعی جاری در جامعه است که میتواند دین فطری و حق باشد یا دین تحریفشده و غیر فطری(طباطبایی،ج10، ص (131

هارالد هافدینگ گفته است: جوهر دین اعتقاد به دوام ارزش در جهان است(آذربایجانی،1387، ص (45

ماتیو آرنولد گفته است: دین اخلاقیاتی است که به کمک احساسات تعالییافته است

اف. اچ. برادلی گفته است: دین تلاشی است برای نشان دادن واقعیت کامل از راه تمام جنبههای وجود انسان

فردریک شلایر ماخر گفته است: جوهر دین عبارت است از احساس تعلق یا اتکای مطلق

کارل مارکس گفته است: دین آه ستمدیدگان، احساس دنیای نامهربان، روح در مکان بیروح و افیون مردم است(همان، ص .(46

تعریف روانشناسی دین: به بررسی پدیده دینداری از منظر روان شناختی میBپردازد و درصدد توصیف و تبیین زمینهها و عوامل دینداری و بیان آثار فردی و اجتماعی آن است. تاولس دین را به درک رفتار دینی از طریق به کار بستن اصول روانشناختی که از مطالعه رفتار غیردینی بهدستآمده تعریف میکند(آذربایجانی، 1387، ص (3

مهمترین عواملی که ارائه تعریف دین را برای فیلسوفان و دانشمندان مشکل ساخته عبارتاند از: پیچیدگی دین و داشتن ظرایف مهم، کثرت مظاهر دینداری و پدیدههای دینی، گستردگی و تنوع ادیان جهان، تفاوت زیاد میان ادیان گوناگون، توجه به همه ابعاد و ساحتهای دین، عدم تمایز دین با مفاهیم نزدیکی مثل معنویت و اخلاقی بودن، نگاه به دین از یک منظر یا زاویه خاص(آذربایجانی، 1378، ص .(41 در نگرش فارابی دین جهت تحکیم و استوار ساختن مبانی و اصول آن و همچنین دفاع از شبهات ملحدان و شک شکاکان تعریفشده است(بهار نژاد، بیتا،ص (74

معنای لغوی و اصطلاحی فلسفه


فلسفه ریشه یونانی دارد و مصدر جعلی عربی کلمه »فیلوسوفیا« است که مرکب است از دو کلمه »فیلو« به معنی دوستداری و کلمه » سوفیا« به معنی دانایی است پس کلمه فیلوسوفیا به معنی دوستداری دانایی است؛ و افلاطون سقراط را »فیلوسوفوس« یعنی دوستدار دانایی معرفی میکند. »قبل از سقراط گروهی پدید آمدند که خود را »سوفیست« یعنی دانشمند نامیدند این گروه ادراک انسان را مقیاس حقیقت میگرفتند و در استدلالهای خود مغالطه به کار میبردند« (مطهری،1385، ص.(103 کلمه فیلوسوفیا برعکس کلمه سوفیست که از مفهوم دانشمند به مفهوم مغالطه کار سقوط گرفت از مفهوم دوستدار دانش به مفهوم دانشمند ارتقاء یافت و کلمه فلسفه بادانش مرادف شد(همان،ص .(104 مسلمانان لغت فلسفه را از یونان گرفتند و آن را در دو معنا به کاربردند: معنای عام و معنای خاص. معنای اوّل که اصطلاح عام فلسفه است به معنای همه علوم عقلی که در برابر علوم نقلی بودندمسلماً. فیلسوف به کسی اطلاق میشد که جامع همه علوم عقلی آن زمان از قبیل ریاضیات و طبیعیات و سیاسات و اخلاقیات بوده باشد و به این اعتبار بود که میگفتند »هرکس فیلسوف باشد جهانی میشود علمی مشابه جهان عینی.« مسلمین گاهی بهجای فلسفه کلمه حکمت را به کار میبردند و آن را بر دو بخش عملی و نظری تقسیم کردند. از میان بخشهای متعدد فلسفه ، فلسفه اولی دارای امتیاز بیشتری است (همان، ص (105 فلسفه بااعتبار اینکه جامع همه علوم است بدین معنا است: فلسفه کمال نفس انسان است هم از جنبه نظری و هم از جنبه عملی. اما اگر منظور از واژه فلسفه اصطلاح غیر شایع(خاص) باشد آن عبارت است از الهیات که یکی از بخشهای نظری است و منظور همان فلسفه حقیقی است. فلسفه عبارت است از: علم به احوال موجود ازآنجهت که موجود است نه ازآنجهت که تعین خاص دارد(همان، ص (106 فلسفه در دوره جدید اختصاص یافت به مابعدالطبیعه و منطق و زیباییشناسی و امثال اینها. این امر باعث مفروض انگاشتن فلسفه بهعنوان یک علم در قدیم شد(همان، ص (114ُ. فلسفه و حکمت به مفهوم عام ازنظرهای مختلف تقسیمات گوناگونی دارد اما ازلحاظ متد و روش چهار نوع است:حکمت استدلالی، حکمت ذوقی، حکمت تجربی و حکمت جدلی. (همان، ص .(128 فلسفه یعنی اشتیاق به دانش و دوستداری راستین دانایی است

. افلاطون معتقد است که طبایع رذایل و بی استعداد نباید سروکاری با فلسفه داشته باشند زیرا فلسفه خاص طبایع اصیل و شریف است(رحمانی، 1389، ص(39 افلاطون روی آورندگان به فلسفه را دو گروه دانست: برخی از آنها در کار خود و عشق به حقیقت لگد میزنند و بعضی دیگر چنین نیستند. وی معتقد است که آدمی از طریق فلسفه و با اعانت آن است که میتواند به صفای روحانی و تهذیب اخلاق نائل گردد(همان، ص(40-41 از دید افلاطون فیلسوف کسی است که میتواند هستی تغییرناپذیر سرمدی را دریابد درحالیکه دیگران از آن توانایی بیبهرهاند(همان، ص .(46 از فلسفه تعریفهای گوناگونی ارائهشده است، گاه آن را کوششی در جهت توصیف کنه واقعیت یا پژوهش حقیقت معرفی کردهاند و گاه پژوهشی نقادانه درباره پیشفرضهای علوم مختلف و گاه تلاشی نظری در جهت ارائه دیدگاهی منظومهوار و جامع به عالم واقع . گاه نیز با نظر به مابعدالطبیعه، آن را علم هستیشناسی معرفی کردهاند و گفتهاند که فلسفه عملی است که به شناخت وجود و تقسیمات اولیه آن می-پردازد(صادقی،1382، ص (20 فلسفه را به هر معنایی در نظر بگیریم از روش عقلی - قیاسی بهره میگیرد و هدف آن رسیدن به حقیقت است نه دفاع از آن. درواقع کار فیلسوف کشف و شناخت حقیقت است زیرا که ابعاد حقیقت از پیش برایش مشخص نیست وگرنه نیازی به کار فلسفی نداشت، هرچند پس از شناخت حق بهطور طبیعی درصدد دفاع از آن برمیآید(همان،ص (20

فلسفه اسلامی هم مانند فلسفه یونانی و قرونوسطایی جهت سیری داشته است یک وجه ازاینجهت سیر تحقق یگانگی دین و فلسفه است وجه دیگرش اثبات پیوستگی زمین و آسمان و سیر آدمی میان آن دو با قول به مبدأ بودن غیب و تبعیت عالم شهادت از آن است فارابی، ابنسینا، سهروردی و صدرا همه در این راه سعی کردهاند. در این سیر حکمت مشایی و حکمت اشراقی و علم کلام و عرفان با همه جمع شدند که نتیجه این امر مهم اتحاد دین و فلسفه است با این شرط که حدس بر این نباشد که فیلسوفان فلسفه را جای گزین دین کردند یا فلسفه و دین را باهم آمیختند بلکه مقصود این است که فلسفه و دین در مقصد و غایت یکی هستند(داوری اردکانی،1387،ص(21 اما اگر حتی مبدأ آنها را یکی بدانیم ، اخذ هر یک از آنها از مبدأشان متفاوت است. نسبت آن دو با مردمان هم یکی نیست زیرا دین عام و خاص نمیشود و همه مردمان به آن تعلق دارند اما لزومی ندارد که مردمان به فلسفه مشغول شوند(همان، (22

مشهورترین تعاریفی که حکما از فلسفه ذکر کردهاند عبارتاند از:-1 فلسفه عبارت است از علم به احوال حقایق موجودات بهاندازه قدرت و توانایی بشر -2 فلسفه عبارت از تمثل نفس و قوای نفسانی است در دو جنبه علم و عمل(سجادی، 1375، ص -3 .(562 فلسفه عبارت از تشبه به ذات احدیت -4 فلسفه عبارت از حرکت نفس در جهت کمال ممکن -5 فلسفه عبارت از وسیلهای برای آنکه انسان را عالم عقلی مشابه با عالم وجود عینی گرداند -6 افلاطون گوید فیلسوف کسی است که هدف او رسیدن به معرفت امور ازلی یا معرفت حقایق اشیاء باشد -7 رواقیان غایت فلسفه را حیات عملی میدانستند و توجه خود را به امور مادی و محسوس جهان معطوف کردند. -8 صدرا گوید پایه گذاران فلسفه، طالس ملطی و بعد انکساگوراس و انباذقلس و فیثاغورث و سقراط و افلاطون هستند که خمیره فلسفه به دست آن ها درستشده است(سجادی، 1375، ص.(563 اخوانالصفا گویند لفظ فیلسوف نزد یونانیان مساوی است یا حکیم در عربی و فلسفه همان حکمت است آغاز فلسفه محبت علوم است و وسط آن شناخت موجودات است بهحسب قدرت انسان و پایان آن گفتار و عمل موافق دانش است(همان،ص .(562 ملاصدرا میگوید فلسفه، کامل شدن نفس انسانی است از طریق شناخت حقایق موجودات آنگونه که هستند و حکم کردن بواسطه براهین و نه از روی ظن و تقلید، به وجود موجودات بهاندازه توانایی انسان. کندی چندین تعریف برای فلسفه بیان کرده است که بهترین تعریف عبارت است از معرفت انسان به نفس خویش(برنجکار،1385،ص.(76

دیدگاه فیلسوفان در مورد دین و فلسفه


ریشه توفیق بین فلسفه و دین عبارت است از: موضوع وحدت حقیقت در تمام تجلیات آنکه از مباحث نوافلاطونیان متأخر است و کندی و فارابی و بوعلی و تمامی اشراقیان آن را مفروض قرار داده بودند هرچند برخی از قبیل ابن راوندی و رازی موافق نبودند و با کتاب تهافت الفلاسفه بازار تهمت و تکفیر شدت بیشتری پیدا کرد ابن رشد در دو امر به چنین موضعی با نگاشتن کتاب تهافت التهافه پرداخت: اول تمایزی که خود قران و مفسران از زمان طبری به بعد بین آیات محکم و متشابه قائل شدهاند دوم فقدان مرجع تعلیمی در اسلام(سنی) برای تعیین صحیح اختلافات. برعکس شیعه به چنین مرجعی معتقد بود. استدلالها به برهانی، جدلی و خطابی تقسیم میگردند؛ استدلال برهانی روش فیلسوفان، استدلال جدلی روش متکلمان . استدلال خطابی با روش عام سازگار است(حسینی کوهساری، 1382، ص .(153

در نظر ابواسحاق کندی فیلسوف در نظر او در جستجوی سؤالات و مفاهیمی نظیر آیا، چه،کدام و چرا است. مابعدالطبیعه هم علم به علل مادی، صوری، فاعلی و غایی است. ضرورت فلسفه را بدین نحو بیان میکند که هیچکس نمیتواند ضرورت چنین جستجویی را انکار کند زیرا اگر قبول کند پس ضروری است و اگر امتناع کند باید دلایل امتناع خود را اقامه کند و خود اقامه دلیل بهمنزله ضروری بودن آن است. به قول ارسطو هیچکس نمیتواند بدون توسل به فلسفه، از فلسفه امتناع کند( حسینی کوهساری،1382، ص (24

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید