بخشی از مقاله

در زماني از تاريخ كه ايران در گيرودار زايش يك نوزاد تمدني بود كه قرار بود درآينده تمدن شكوهمند ايران هخامنشي شود «زَرَت‌اوشترَه پسر پوروش‌ اسپَه» از خاندانِ «اسپيتامَه» در خوارزم (شمال ازبكستانِ كنوني) ظهور كرد. زَرت‌اوشترَه بمعناي شتر زرين است. شتر در خوارزم و بيابانهاي آسياي ميانه يك حيوان بسيار مفيد به شمار ميرفت زيرا سواري بود، باركش بود، شير براي تغذيه ميداد، از گوشتش تغذيه ميشد، از پشمش پوشاك و چادر ساخته ميشد، و از پوستش فرش و سپر و ابزار ميساختند؛ و به اين علتها انسانها براي شتر ارج و منزلتي قائل بودند، و براي فرزندانشان اسم شتر را با پسوندهاي زيبا برميگزيدند، و يكي از اين نامها «زرت‌اوشتره» (شتر زرين) را پوروشاسپه براي فرزند خويش برگزيده بود. اسب نيز چون يك حيوان سودمند بود، نام فرزندانشان را به آن پيوند ميزدند.

نامهائي كه پسوند «اسب» دارند (ويشت‌اسپه، اورونت‌اسپه، جام‌اسپه، پوروش‌اسپه، كرش‌اسپه)، همه منسوب به اسب هستند. براي گاو نيز آريائيان احترام خاصي قائل بودند، زيرا هم شير ميداد، هم زمين را شخم ميزد هم بار ميبرد هم ازگوشتش تغذيه ميكردند هم از پوستش پوشاك وكفش و فرش ميساختند. از اينرو براي انتخاب نام فرزندانشان انتساب به گاو نيز ميمون و خجسته تلقي ميكردند، و ما در ايران به نامهائي برميخوريم كه با نام گاو پيوند خورده است؛ از اين جمله است گائوماتا كه نام معروفترين اصلاح‌طلب تاريخ باستان است. گائومادپان نام يك ايراني نامدار مدينه دردههء سوم هجري است كه نامش را درجريان ترور خليفهء دوم- عمر- ميشنويم. چونكه سگ درميان ايرانيان يك جانور پسنديده بود برخي از نامهاي ايراني به اين جانور نيز منسوب است، و ما نام «اسپَكه» (سگ) را در ميان نامهاي فرمانروايان ايراني قبائل اشكيدا (اسكيت) در شمال آذربايجان مي‌يابيم. وقتي مجموعه‌ئي از اين نامها را در كنار يكديگر بگذاريم، ديگر ديدن اينكه نام زرتشت با شتر پيوند دارد هيچ شگفتي را براي ما ايجاد نميكند، و به راحتي ميتوانيم قبول كنيم كه زرت اوشتره به معناي شتر زرين است و معناي ديگري ندارد، و لازم نيست كه- همچون استادان پورداوود و آذرگشسپ- خيال كنيم كه چنين نامي نميتواند براي پيامبر بزرگ ايرانيان برازنده باشد، و بيهوده در تلاش برآئيم كه معناي ديگري را براي آن بيابيم.


بزرگ ايرانيان برازنده باشد، و بيهوده در تلاش برآئيم كه معناي ديگري را براي آن بيابيم.
پژوهشگران تاريخ ايران باستان دربارهء تاريخ و محل ظهور زرتشت اتفاق نظر ندارند؛ گاه ويرا تا ششهزار سال ق‌م به عقب ميبرند، وگاه اورا معاصر داريوش بزرگ ميدانند. در اوستاي بازنويسي شده در عهد شاپور دوم ساساني (قرن چهارم ميلادي) زرتشت را بنا بر روايات مغان آذربايجان اهل آذربايجان دانسته‌اند و زمان او را قرن هفتم يا ششم ق‌م ذكركرده‌اند. البته اين روايت نميتواند درست باشد؛ زيرا بي‌ترديد زرتشت متعلق به دوراني بسيار دورتر ازاين تاريخ بوده و به زماني تعلق داشته كه هنوز مهاجرت آريائيان به درون ايران آغاز نشده بوده است.

محققان عقيده دارند كه لهجه‌ئي كه گاتاي زرتشت به آن سروده شده از لهجه‌هاي دوران بسيار دورتر اززمان مادها است؛ و آباديها و وقايعي كه در گاتا ازآنها نام برده شده نشان ميدهد كه وقايع مربوط به زرتشت درشرق فلات ايران اتفاق ميافتاده است. ايرانيان از قرن نهم ق‌م به بعد در غرب فلات ايران با دولتهاي عيلامي و آشوري آشنائي داشته‌اند، و اگر آنگونه كه روايات مغان آذربايجان ادعا كرده زرتشت از اهالي آذربايجان ميبود، اصولا او نيز ميبايست از تمدن آشوري داراي اطلاع وافي ميبود، و در چنين صورتي حتما ميبايست اثر اين آشنائي در كتاب او بازتاب مي‌يافت. روايات مغ‌ها زمان زرتشت را تا قرن ششم ق‌م به جلو آوردند، و اين زماني بود كه دولت ماد در اوج شكوه بود، و زرتشت نيز بنا بر اين رواياتِ نادرست در سرزمين اصلي دولت ماد زندگي ميكرد. اگر چيزي از حقيقت در اين روايات نهفته بود اصولا ميبايست زرتشت در سروده‌هايش به دولت ماد و شاه ماد اشاره ميكرد؛ در حاليكه اصلا چنين چيزي وجود ندارد و درسخنان او هيچ نشانه‌ئي از تشكيلات سياسي زمان ماد به چشم نميخورد. زرتشت از حكومتگران ايراني با صفتهاي «كاوي» و «كرپن» و «اوسيج» ياد ميكند،

و تنها فرمانرواي مقتدري كه او ازوي نام برده است ييما فرزند وي‌وَنگهان (جمشيد فرزند هوشنگ) است كه به دورانِ ماقبل مهاجرت آريائي‌ها به هند تعلق داشته است. او از ييما به گونه‌ئي ياد ميكند كه گوئي اندكي پيش از او مي‌زيسته و او خانواده‌اش را مي‌شناخته است. نام آبادي‌هائي هم كه زرتشت درگاتا آورده به هيچ‌وجه دررديف نامهائي كه درسلطنت مادها وجود داشت نميگنجد. روايات سنتي كه ميگويند كه زرتشت از آذربايجان به شرق كشور مهاجرت كرد ازنظر تاريخي هيچ اعتباري نميتواند داشته باشد. خود زرتشت تصريح دارد كه از آغاز كارش در خوارزم بوده و بعد هم به باختر (بلخ) رفته است؛ وچه گواهي بهتر ازگواهي خود زرتشت است؟. منطقهء ظهور زرتشت چنان از غرب ايران و از ميانرودان وآسياي صغير به دور بوده كه هيچ نامي از اقوامي كه در اين سرزمينها ميزيسته‌اند به آن منطقه نرسيده بوده است.

در اواخر هزارهء دوم ق‌م تنها ارتباطي كه مردم نواحي غربي فلات ايران با شرق فلات داشته‌اند روابط عيلاميها با آن ناحيه بوده كه كاروانهاي بازرگاني‌شان تا دوردست‌ترين مناطق شرق فلات ايران ميرسيده و ساخته‌هاي تمدني آنها را به آن مناطق حمل ميكرده است. زرتشت حتي وقتي ميخواهد از كشور عيلام ياد كند از آن به عنوان «اقليم هفتم» و «خوانيرَث» نام ميبَرد و اشاره ميكند كه درآن سرزمين بي‌عدالتي حكمفرما است و فرمانش دردست انگره‌منيو است، و حاكمانش پيرو انگره‌منيو هستند. او كاويهائي كه درصدد تشكيل اتحاديه جنگها به راه مي‌افكندند را به شاهاني تشبيه ميكند كه در خوانيرث زندگي ميكردند و اهورامزدا را نمي‌شناختند و ديواپرست بودند:


شما ديواها ازجنس انگره‌منيوايد وكسانيكه ستايشگر شمايند نيز چنينند. شما ديرزماني است كه در خوانيرث دست به كارهائي ميزنيد كه برهمگان معلوم است. شما فرمان ميدهيد وآنها كه توسط شما قدر و منزلت يافته‌اند بد ميكنند و از فرمان اهورامزدا و درستكرداري دوري ميجويند. شما مردم را ازخوشبختي دور داشته‌ايد؛ زيرا كه انگره‌منيو شما وگرهماهاي فرمانبر شما را از نيكيها دور ميدارد و به سوي پيروي از دروغ ميرانَد تا بشريت را به نابودي بكشانيد».


نام سرزمينهائي كه در اوستا آمده هيچكدام در اسناد تاريخي وجود ندارد و بي‌ترديد تا قرن ششم ق‌م اين نامها به مرور زمان تغيير يافته بوده است. حتي از اقوامي چون «سَكا» و «داهَه» كه در قرن هفتم ق‌م قبائل نيرومندي بودند كه اولي درناحيهء سيحون ودومي در غرب خوارزم و بيابانهاي شرق درياي خزر سكونت داشتند در سروده‌هاي زرتشت هيچ خبري نيست؛ و او به جاي سكاها از قوم «تورَهيا» (توران) سخن ميگويد. تورَهيا آن بخش از آريائيان بودند كه درقرنهاي بعدي قبائل سكائي ازآنها منشعب شدند، و بخشي ازآنها مدتها بعد به درون فلات ايران مهاجرت كردند و ناحيهء «سيستان» (سكستان) به نام آنها شناخته شد.


روايتهاي عهد هخامنشي روزگار زرتشت را تا 6000 سال پيش از تشكيل دولت هخامنشي به عقب برده بوده‌اند. اين روايات را كه برخي از مورخين يوناني بنابر شنيده‌هايشان از ايرانيانِ آن زمان نقل كرده‌اند بهترين گواه بي‌اساس بودن روايت مغان ساساني است كه زرتشت را معاصر اواخر سلطنت ماد و اوائل سلطنت هخامنشي دانسته است. قابل قبولترين بررسيهائي كه در بارهء زمان زرتشت به عمل آمده، نشان ميدهد كه زرتشت در دوره‌ئي از قرنهاي 13/ 12 ق‌م درنواحي جنوبي درياچهء آرال درسرزمين خوارزم ظهور كرده است. يعني خاستگاه زرتشت در جنوب درياچهء آرال بوده و اوج فعاليتهاي تبليغيش در بلخ (شمال و شرق افغانستان كنوني) بوده است.


تعاليم زرتشت
جنگهاي دنياي باستان عمومًا جنگهاي ديني زير پرچم خدايان بود. مردم جامعه كه در اثر تلقينهاي رهبران ديني به شدت مرعوب عذاب آسماني بودند به مجريان چشم و گوش بستهء فرمانهاي حكومتگران و رهبران ديني تبديل شده بودند و با صدور فرمان جهاد در راه خدا در لشكركشيهاي تجاوزگرانه شركت ميجستند و بقصد آنكه مردم اطراف را به اطاعت فرمانرواي خويش در آورند و باورهاي ديني رهبران خويش را برآنها تحميل كنند با جان و دل مردم را كشتار و غارت ميكردند.

آنچه بهانهء جنگها را به دست حكومتگران تجاوزطلب ميداد چندگانگي خدايان و اختلاف باورهاي ديني بود كه به تبع آن هركدام از رهبران ديني‌سياسي گمان ميكرد باورهائي كه خودش دارد درست و باورهاي ديگران باطل است، يعني تنها خدايان راستين همانا خدايان اويند و ديگر هرچه خدا در جهان مورد پرستش است دروغين و برباطلند و بايد از جهان برافتند تا جهان اصلاح گردد. چنين توهمي هزاران سال بر جوامع بشري حكمروائي ميكرد و جنگها به راه مي‌افكند و ويرانيها به بار ميآورد وكشتارهاي دسته‌جمعي را به دنبال داشت.


زرتشت مصلحي روشن‌بين وانساندوست و صلح‌طلب و نخستين كس درجهان بود كه به اين حقيقت توجه نمود كه اساس اختلافهاي جوامع بشري و ستيزها وجنگها و ويرانيها همانا چندگانگي الوهي و ديني است. او با انديشهء ازميان برداشتن اختلافات ديني و چندگانگي الوهي و نزديك كردن باورهاي خداپرستانهء انسانها، و به آرزوي آشنا كردن بشريت با اصول اخلاقي مورد اتفاق همگان، نهضتي را به راه انداخت كه نه تنها درجهان زمان او بلكه تا دهها قرن پس ازاو بديع و منحصر به فرد به شمار رفت.

او كه مردي سخنور و شيرين بيان بود، عقائد خويش را به نحوي دلكش و زيبا و همه‌فهم به نظم درآورد و با خواندن سروده‌هاي زيباي خود به تبليغ يكتاپرستي و مبارزه با مفاسد ناشي ازتعدد اديان پرداخت. اوتأكيد نمود كه درجهان يك خداي واحد ناديدهء آسماني وجود دارد كه آفريدگار و پروردگار ومهرورز ومردم‌دوست وكردگار است؛ و جزاو هرچه را كه مردم تحت نام خدا ميپرستند و به نام آنها جنگها به راه مي‌افكنند، ديوان مردم‌فريب و جنگ‌افروزند كه بشريت را به سوي درد و رنج و تباهي سوق ميدهند.


زرتشت خويشتن را مبعوث اهورامزدا خواند و اعلام كرد كه خداي حقيقي جهان اهورامزدا است كه آفريدگار و پروردگار وكارساز و قادر متعال است، و ديگر هرچه خدا ناميده ميشود ديوا و دشمن خدا است. او اعلام نمود كه اهورامزدا او را براي راهنمائي بشريت به سوي رستگاري برگزيده و به او مأموريت داده تا پيامهاي نجات‌بخشش را به همهء مردم روي زمين برساند و راه هدايت را به همه نشان دهد، دشمنيها وجنگها و ويرانگريها و تجاوزها را ازجهان براندازد، و برادري وهمزيستي و صلح و امنيت وآرامش را در جامعه برقرار بدارد. او پيامهايش را بدين نحو به گوش مردم ميرساند:


اينك من ميخواهم سخن بگويم. شما كه نزديكيد و شما كه دوريد، اگر خواهان تعليم گرفتن هستيد گوش فرادهيد و نيك بشنويد. اينك همهء شما اينها را كه من ميگويم به خاطر بسپاريد. ازاين پس بدآموزان و دروغ‌پردازان هيچگاه با فسادكاريهاي گفتاري و عقيدتي‌شان حيات اخروي مردم را به شقاوت نتوانند كشيد.»
«من دربارهء آن دوگوهر همزادي سخن ميگويم كه درآغاز آفرينش پيدا شدند. آن يك كه فضيلت بود به ديگري كه دشمنش بود چنين گفت: انديشه و عقيده و آموزش و گفتار و رفتار و انفس و ارواح من و تو هيچگاه با هم توافق نخواهند داشت. من از چيزي سخن ميگويم كه اهورامزدا در اين زندگي به من آموخته است. هركه از شما آنچه را كه من مي‌انديشم واعلام ميدارم به‌كار نبندد گرفتار درد و رنج خواهد شد. من ازچيزي سخن ميگويم كه براي زندگي بهترين چيز است … من ازچيزي سخن ميگويم كه آن ذات اقدس به من ياد داده است، و آن همانا سخني است كه سعادت جاويدان را براي انسانهاي ميرنده در بردارد. من دربارهء آن ذاتي سخن ميگويم كه برترين ذات است، و اورا ميستايم.»


اينك سخن ميگويم با كساني كه گوش شنوا دارند دربارهء آنچه كه انسان خردمند بايد به خاطر بسپارد، و اهورا و وهومنه را بستايد؛ ميخواهم دربارهء رحمتي كه مشمول فروغ ايزدي است سخن بگويم- آن رحمتي كه شامل حال كساني ميشود كه خردمندانه بينديشند و راستي پيشه كنند.»
بشنويد با گوشهايتان بهترين چيزها را. به آنها با ديدگان روشن‌بين ذهنتان بنگريد تا پيش از آنكه «فرجام بزرگ فرا رسد هركدامتان بتوانيد درانتخاب ميان دوراه، تصميم درست را اتخاذ كنيد وآن راهي را برگزينيد كه سعادت و خوشبختي درآن نهفته است.»


اينك آن دوگوهر نخستين كه همزاد بودند و در درون انسان پديدار شدند يكي بهترين و ديگري بد بود در پندار و گفتار و رفتار. و بين ايندو آنكس كه خردمند است راستي را برميگزيند ولي آنكه نادان است چنين نميكند. و چون اين دوگوهر در آغاز به هم برآمدند، زندگي و مرگ را ايجاد كردند؛ سرانجام، بدترين حيات براي پيروان دروغ خواهد بود و بهترين منش براي پيروان راستي. از اين دوگوهر آن يك كه خواهان دروغ بود بدترين كردار را برگزيد؛ وآنكه بهترين گوهر بود و ازآسمانها جامهء نستوهي برتن داشت راستي را برگزيد- و چُنين‌اند همهء كساني كه با كردار شايسته خواهان خشنودي اهورامزدايند. درميان اين دوگوهر همزاد، ديواها (ديوان) راستي را برنگزيدند، زيرا وقتي با هم شدند به هوس هوش‌رُبا مبتلا گشتند و بدترين پندار را برگزيدند، و خشمگينانه جمعيت آراستند تا جهان بشريت را به تباهي و فساد بكشانند.»


فلسفهء بعثت زرتشت را خودِ او درگاتا چنين بيان كرده است: وقتي بسبب رفتار ناشايست ديواپرستانِ مردمفريب، ستم و رنج و فساد درجهان گسترده شد و مردم دست از خداپرستي كشيده فريب ديواها را خوردند وآنها را مورد پرستش قرار دادند، گائوش اوروَن (جهان معنوي كه مادر هستي است) دست استغاثه به درگاه اهورامزدا بلند كرد و از بي‌ياوري و بي‌رهبري و بي‌حامي بودن خويش گله كرد و از اهورامزدا استدعا نمود كه كسي را بفرستد تا مردم و جهان را از دست ديواها نجات دهد و رنج و فساد را از جهان براندازد. اهورامزدا به «اشا» كه فرشتهء عدل و داد بود فرمود تا يكي از بندگان پاكدامن و نيكوكردار را از صفت عدالت و راستي برخوردار سازد و به او ياري كند كه با دروغ‌پرستان و خشم‌آوران و ستم‌پيشگان به مبارزه برخيزد. اشا عرض كرد كه چنين مأموريتي بايد به كسي سپرده شود كه نيرومند و باعطوفت و مردم‌دوست و بي‌آزار باشد، تا مردم نيك‌انديش با او همراهي كنند و در پشت سر او با تبهكاران به مبارزه برخيزند. پروردگار گفت كه يكي از بندگان پارسا و نيك‌انديش را براي انجام اين مأموريت برگزيده است و او زَرت‌اوشتره پسر اسپيتامَه است.

با شنيدن اين سخن الوهي، «گائوش اوروَن» و «اشا» شاد شدند و با پروردگار عهد كردند كه با همهء توان خويش به پاكان و نيكوكاران ياري دهند و ازآنها حمايت كنند. چونكه زرتشت مردي تنها و بي‌ياور وكمتوان بود، به ‌«وهومنه» و «خشَتره» كه اولي فرشتهء نيك‌منشي و دومي فرشتهء سلطنت دادگرانه بود دستور رسيد كه زرتشت را از نيروي خويش بهره‌ور سازند و اورا درراه انجام مأموريتش ياري دهند. براي اينكه سخنان زرتشت درميان مردم نيك‌انديش مقبوليت يابد، پرودرگار به او يك بيان شيرين عطا كرد تا بتواند قلوب مردم را به شنيدن رهنمودهايش جلب كند. چون مأموريت هدايت بشر را اهورامزدا به زرتشت سپرد، او خود را را «زئوتا» (رهبر ديني) و «مَنتَران» (موعظه‌گر) لقب داد، و عقائد توحيديش را به طرزي دلكش و زيبا به نظم درآورد و براي آن درميان مردم به تبليغ پرداخت. او صراحتا اعلام كرد كه مأموريت دارد راه سعادت را به همگان نشان دهد، نيك‌انديشي را به همگان بياموزد، و با بدانديشان و ستمگران مبارزه كند، تا برادري و صلح درميان همگان برقرار شده ستيزه‌ها ازميان برود و دردهاي جهان مداوا شود. او تصريح كرد كه آماده است در راه نشر انديشه وگفتار وكردار نيكو و در نشان دادن راه درست به بشريت از جان خويش مايه بگذارد و تا آخرين نفس در اين راه فعاليت كند.


ما وقتي گاتا را مطالعه ميكنيم زرتشت را انساني مي‌يابيم كه براي رنجهاي بشريت به شدت رنج ميكشد و همواره در تلاش است كه راهي براي پايان دادن به بدبختيهاي مردم بيابد و به آنان نشان دهد و همگان را به رستگاري برساند. و چون ميداند كه اين كار مشكل از عهدهء يك انسان يا حتي يك گروه از انسانها برنميآيد همواره دست دعا به درگاه آفريدگار بلند ميكند و ازاو مدد ميطلبد، و درعين حال ازاو ميخواهد كه اينهمه بدبختي و نابساماني و جنگ و خونريزي و فساد را كه درجهان وجود دارد وآسايش وآرامش را ازمردم سلب كرده است از بين ببرد. او احساس ميكند كه وظيفه دارد كه بشريت را از اين فلاكتها برهاند، ولي چنين تواني را در خودش سراغ ندارد، و مي‌بيند كه همهء زورمندان (كاويها، كرپنها، اوسيجها، گرهماها) با تمام توانشان با او مخالفت ميورزند، و ياوري از ميان انسانها براي خودش نمي يابد؛ و براي همين هم ويرا ميبينيم كه همواره در انديشهء يافتن راهي براي انجام مأموريت خويش است و از تنهائي و بي‌ياوري رنج ميكشد.


زرتشت را درسروده‌هايش شخصيتي با يك مأموريت جهان‌شمول ميبينيم كه خود را نجاتبخش بشريت معرفي ميكند و به همهء اقوام جهان نظر دارد. در هيچ جاي گاتا نمي‌بينيم كه زرتشت حتي در يك مورد هم براي رستگاري تنها قبيلهء خودش- قبيلهء اسپيتامه- دعا كرده يا سخن گفته باشد، يا خطاب به آنان گفته باشد كه من براي رستگاري شما مبعوث شده‌ام؛ بلكه در همه‌جا خطابش به مردم سراسر گيتي است، و خواهان آن است كه همهء مردم روي زمين به مزداپرستي روي آورند و از ديوپرستي دور گردند، تا ستيز و اختلاف و جنگ از ميان برود و همهء بشريت در آرامش و آسايش به سر ببرند.
پروردگارا! به ما بگو و با زبان خودت به ما بفهمان كه فرجام نيكوكاران چه خواهد بود، تا من بتوانم همهء مردم روي زمين را به راه تو درآورم.»
«من كه قلبم را ناظر بر روح خويش قرار داده‌ام، و با نيك‌انديشي يكي شده‌ام، و به خوبي ميدانم كه هركار نيكي را اهورامزدا پاداش خواهد داد، هرچه در توان دارم را در راه آموزش به انسانها براي پيروي از راستي به‌كار خواهم گرفت.»


«پروردگارا ! تو به نيكان گوهر فضيلت داده آنانرا به نيروي تقوا و راستي آراسته‌ئي، ولي بدكاران را خوئي آتشين است و ايندو از يكديگر متمايزند. همهء كساني كه گوشي شنوا دارند، اين حقيقت را درك خواهند كرد و به راه تو در خواهند آمد.»
«پروردگارا ! آيا به زبان خودت و از عمق روح خودت به من ياد خواهي داد كه چگونه ميشود براي هميشه راه راست و نيك‌انديشي را در پيش گرفت؟.»


در تعاليم زرتشت موضوعي وجود دارد كه در هيچكدام ازدينهاي ديگر ديده نميشود؛ وآن تقدس بخشيدن به آفريدگانِ خوب و مفيد اهورامزدا و ستايش آنها است. در اوستا ما سرودهائي را در ستايش خورشيد، ماه، ستارگان، رودخانه وآب، درخت، كوه، آتش و ديگر پديده‌هاي طبيعي و حتي جانوران سودمندي چون گاو مي‌يابيم. اين پديده‌ها در تعاليم زرتشت كم‌وبيش بصورت جلوه‌هاي ارادهء آفريدگار مطرح‌اند و ستايش ازآنها درحقيقت خويش ستايش ارادهء اهورامزدا، و به بياني ديگر ستايش ذاتِ اهورامزدا است. اينهايند كه ادامهء حيات بشر را به ارادهء باريتعالي ممكن ساخته‌اند؛ پس اينها نعمتهاي آفريدگارند و نيكند و شايستهء ستايش‌اند. انسان وقتي اين سروده‌ها را ميخواند به ياد يك غزل سعدي شيرازي مي‌افتد كه با اين بيت آغاز ميشود: به‌جهان خرم ازآنم كه جهان خرم ازاواست؛ عاشقم برهمه عالم كه همه عالم ازاواست.

سعدي از آن‌رو عاشق همهء جهان است كه همهء جهان جلوهء ارادهء خدا است؛ اوكه يك مسلمانِ ايراني است چنين عقيده‌ئي را در عمق روح و وجدان خويش يافته و به تحقيق آنرا از روزگارانِ دوري به ارث برده و سپس برزبان آورده است. ميخواهم بگويم كه ستايش پديده‌هاي طبيعي درآئين زرتشت زيباترين جلوهء توحيد اواست كه همه‌چيز را نشأت‌گرفته از اهورامزدا مي‌بيند و اورا منشأ همهء نيكيها و خوبيها و راستيها و خوشيها ميداند. همهء پديده‌هاي طبيعي را اهورامزدا آفريده و به تسخير بشر درآورده تا بشر توسط آنها به سعادت و خوشي دست يابد و آفريدگار را بهتر بشناسد و اورا بستايد كه اينهمه نعمتها را به او ارزاني داشته است. اين پديده‌ها نيز چونكه آفريدگانِ نيك اهورامزدايند بايد ستايش شوند و ازراه آنها به ذات باري پي برده شود.


زرتشت را درخلال گاتا انساني مي‌يابيم كه نه تنها به انسانها بلكه به همهء آفريدگان عشق ميورزد و نه تنها براي انسان بلكه براي همهء موجوداتِ روي زمين خواهان آسايش است. او انسان را موجودي خيرگرا و شرستيز ميداند و تصريح ميكند كه انسان ذاتا نيك‌انديش و عاشق راستي و عدالت است. زرئشت اساس تعاليمش را بر روي محبت به آفريدگان اهورامزدا قرار داد و مسئوليت اول وآخر انسان را همزيستي مسالمت‌آميز با هم و حمايت رودخانه وكشتزار و درخت و جانوران اهلي اعلام كرد، و بنابرآن هرگونه تعدي به انسان و حيوان و محصولات و آباديها را شديدا نكوهيده آنها را اعمال كساني ناميد كه از ديواها فرمان مي‌برند تا خوشبختي را از مردم بگيرند و جهان را تخريب كنند. از آنجا كه در زمان او كاويها درگير جنگهاي همه‌جانبه با هم بودند و اين جنگها ويرانيها و بدبختيها به دنبال ميآورد، او نوك پيكان حمله را متوجه كاويها، كرپنها، گرهماها و اوسيجها كرد كه به عقيدهء او روح و خرد مردم را به بند كشيده بودند و با به راه انداختن جنگهاي تجاوزكارانه و ويرانگر، امنيت را در جامعه از ميان برده آرامش را از انسانها سلب كرده چارپايان را نابود كرده و كشتزارها را به ويرانه مبدل ميساختند.


او به قصد براندازي آداب و رسوم خشن موجود باهمهء مظاهر ديني روز به مبارزه برخاست و مراسم عبادي آريائيان را كه با ميگساري و پايكوبي و نعره‌هاي مستانه و ذبح حيوانات اهلي براي خشنودي خدايانشان همراه بود اعمالي جاهلانه و ديوپرستانه خواند، و قرباني خونين حيواني را تبهكاري و اعمال ستمگرانه و نابودكنندهء حيوانات سودمند ناميد و مورد حملات شديد لفظي قرار داده گفت كه اين اعمال خشم آفريدگار را برخواهد انگيخت. او همچنين كسانيكه در برابر انسانهاي مسالمتجو سلاح برميكشند و به جنگ برميخيزند وكشتزارها وآباديها را تباه ميسازند گمراه و ديواپرست و پيرو دروغ خواند و تأكيد كرد كه اينها گمراهاني‌اند كه با اين كارهاي جاهلانه از ديواها ياري ميطلبند و برسر حصول متاع دنيائي آباديها را ويران ميسازند و انسانها را به خاك و خون ميكشند. او گفت كه كسانيكه جنگ مي‌افروزند و آباديها را تباه ميسازند مردمي نابخردند كه با كارهاي ناروايشان جهان معنوي (گائوش اوروَن) را به فرياد آورده و خشم آفريدگار را برانگيخته‌اند. اوكه به مفاسد ميگساري و مستي كاملا واقف بود ضمن تحريم كردن هرگونه نوشابهء مستي‌آور و زائل‌كنندهء هوش انسان، تأكيد كرد كه كسانيكه نوشابهء مستي‌آور مينوشند و براي خشنودي ديواها و خدايان دروغين به پايكوبي ميپردازند و همراه با خروشهاي مستانه خون جانوران را به قصد تقديم به خدايان دروغين بر زمين ميريزند، ديواپرستاني‌اند كه با خشم آفريدگار جهان روبرو خواهند شد.


به عقيدهء زرتشت مردم ذاتا گرايش به نيكي دارند و از بدي بيزارند؛ و اگر بدآموزي‌هاي رهبران مردم‌فريب و مدعيانِ دروغين نميبود همه درست‌كردار وآشتي‌جو ومهرپرور ميشدند و با تاب و توانشان در راه آباداني جهان ميكوشيدند. وي تصريح ميكند كه شر و بدي نه متعلق به جهان انسانها بلكه از آنِ اقليم هفتم است كه اقليم ديواها است، و ديواها اين شر و بدي را گسترانده مردم را با وعده‌هاي دروغين و فريبا شيفتهء متاع دنيائي كرده در دلهايشان آرزوي جاودانگي نهاده‌اند و به اين وسيله به دست اين فريبخوردگان خشونت ميپراكنند و جهان را به تباهي ميكشانند و بشر را به سوي نابودي سوق ميدهند. به گفتهء او آنچه مردم را از فطرت خويش بيگانه مي‌سازد نيروي ديومنشي است كه به درون انسانهاي كج‌انديش حلول ميكند و آنها را به ديوهاي خشم‌آور و تبهكار وآزمند و كينه‌ورز مبدل ميسازد. اين نيروي ديومنش كه «اَنگرَه‌مَنيو» (منش خبيث) نام دارد ازآغاز آفرينش با بشر زاده شده؛ همانگونه كه «سپَنتامَنيو» (منش مقدس) نيز با او زاده شده است. انگره‌منيو همواره انسان را به سوي بدي و فساد سوق ميدهد، و سپنتامنيو اورا به طرف نيكي و عدالت رهنمائي ميكند. انسان خردمندي كه از سپنتامنيو پيروي كند و نيكوكاري پيشه سازد و با كار وكوشش خود جهان را آباد كند، خدا ازاو خشنود ميشود و در زندگي اخروي خوشبختي ابدي به او عطا خواهد كرد؛ ولي بي‌خردي كه تابع انگره‌منيو شود و با پيروي از فرمان ديواها بدكرداري پيشه كند و امنيت وآرامش مردم را از بين ببرد، در آخرت به بدترين كيفرها و عذاب جاويدان گرفتار خواهد آمد.


آنچه درتعاليم زرتشت توجه محققان را به خود جلب ميكند آنست كه او برخلاف انبياي سامي خودش را دنباله‌رو يا احياكنندهء اديان پيش ازخودش اعلام نميكند، بلكه با همهء مظاهر ديني موجود به مبارزه برخاسته و به جاي آنكه درصدد پالودن آنها باشد درتلاش براندازي آنها است، و مجموعهء تعاليمي كه ارائه ميكند براي جوامع اطراف او تازگي دارد زرتشت با يك اقدام انقلابي برضد همهء مظاهر ديني شوريد و همه را ساخته و پرداختهء ديوانِ مردمفريب خوانده به آنها اعلام مبارزه كرد. يعني او ديني آورده بود كه تعاليمش كاملا انقلابي بود و زندگي عقيدتي مردم را زيرورو ميكرد و عدالتي آرماني را تعليم ميداد كه تا آنزمان براي مردم جهان ناشناخته بود.


اصول دين زرتشت
تعاليم زرتشت بر روي سه موضوع اساسي تأكيد مكرر دارد: يكي توحيد (يكتائي ذات پروردگار اهورامزدا)، ديگر اختيار (آزادي ارادهء انسان درزندگي اين‌جهاني)، و سوم معاد (فرجام بشر و زندگي اخروي). درزير اجمالا به هركدام از اين سه اصل نظري خواهيم افكند تا ببينيم كه اين تعاليم تا چه اندازه ميتوانسته است انسانساز وهدايتگر بوده باشد.


1ـ توحيد: زرتشت كه اساس تعاليم خويش را بر توحيد ناب قرار داده بود تا چندگانه‌پرستي را از جهان براندازد، به طور مكرر تعليم ميداد كه هيچ معبودي جز اهورامزدا وجود ندارد، و او تنها ذات شايستهء ستايش و پرستش است. اوصافي كه او درگاتا از اهورامزدا بيان ميدارد چنين است: اهورامزدا خالق هستي و پروردگار جهان است؛ نگهدارندهء زمين وآسمان و به جريان اندازندهء خورشيد و ماه و ستارگان و رودها و بادها و ابرها او است؛ نور و ظلمت و خواب و بيداري و شب و روز را او آفريده است؛ ذات او ازلي و ابدي است و هميشه بوده و هميشه خواهد بود؛ همهء امور گيتي به مشيئت او انجام ميگيرد؛ فعال مايشاء است كه اراده‌اش همواره در جميع اشياء و امور سريان دارد؛ داور نهائي اعمال انسانها است؛ سلطان مطلق و قادر مطلق است؛ برتر از همه‌كس و همه‌چيز است؛ داناي آشكار و نهان است؛ منبع همهء نيكيها و خوبيها است و مهرورز و مهرپرور است؛ رحمتش شامل همگان است؛ حكيم است؛ به نداي بندگانش پاسخ ميدهد (مجيبُ‌الدعوات است)؛ نگهبان نيكيها و نيكان است؛ مقدسترين ذات (قُدوس) است؛ او است كه به انسانها ياد داده است كه فرزندان در اطاعت پدران باشند؛ ايمان استوار را به كسي عطا ميكند كه با دل و جانش خواهان رضاي او باشد؛ وكساني كه خواهان رحمت اويند مشمول رحمت و سعادت جاويدان اخروي خواهند شد؛ زيرا او مراقب رفتار و كردار انسانها است و هر نيك و بدي را از خورد و درشت زير نظر دارد و هرعملي را- به تناسب- پاداش يا كيفر خواهد داد.


زرتشت تعليم ميداد كه همهء مردم روي زمين مخلوق يك خالق و بندگان يك خدايند، و درنتيجه همه دربرابر آفريدگارشان با يكديگر برابر و درخلقت با يكديگر برادرند و بايد درراه خوشبختي يكديگر تلاش كنند و همه با هم درراه آباد كردن جهان بكوشند. آباد كردنِ جهان و بهزيستي انسان اساس تعاليم زرتشت بود.


موضوعي كه در تعاليم زرتشت ستايش مطالعه‌گران شخصيت وآئين اورا برميانگيزد آنست كه او «خدا» و «حقيقت» را به نحوي مطرح ميكند كه هردو يكي هستند، يعني خدا حقيقت است و حقيقت خدا است و تفاوتي ميان اين دو مفهوم مجرد نيست؛ و انسان ميتواند با نيك‌انديشي و رفتار نيكو به او دست يابد. درجهاني كه همهء مصلحان ديني و انبياي قومي براي خدايانشان تصوير مادي و جا و مكان قائل بودند و برايش خانه و مذبح و مجسمه و تصوير ميساختند، زرتشت براي نخستين بار خدا را به گونه‌ئي مطرح كرد كه يك ذات مجرد و غيرقابل تصور بود و نميشد شكل و شمايل و جا و مكان برايش قائل شد. درهمه‌جاي گاتا چنين نمودار است كه تجلي فروغ اهورامزدا را ميتوان درژرفاي دل هر انسان نيك‌انديش و خيرخواه و باتقوا يافت و نه درجاي ديگر؛ و به عقيدهء زرتشت اين تجلي براي مردمِ نيك‌انديش چنان محسوس است كه نيازي به دليل و برهان ندارد و هر انساني بالفطره وجود اورا در عمق ذهن خودش احساس ميكند.

 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید