بخشی از مقاله
سازگاري جنسي در زناشويي
پيش از آن كه به طور گذرا به كاركردها و پاسخها ويژه جنسي زن و مرد بپردازم لازم ميدانم توه خوانندگان را به آمار و ارقام مرتبط با مشكلات و اختلالات جنسي شايع در بين زنان و مردان جلب كنم. به هر صورت، بر اساس مطالعاتي كه پژوهشگراني چون لين رالفي و چون كلي و دكتر سامول پاركر در اين خصوص انجام دادهاند نتايج حاصله گوياي اين مطلب است كه 65 درصد زنان و مردان، سازگاري جنسي در زناشويي مهم تلقي كرده و فقدان اين مهم را يكي از دلايل اصلي تزلزل و فروپاشي زناشويي ميدانند. همين طور، مطالعه دكتر پاركر نشان ميدهد كه دست كم 25 درصد زن و شوهرهايي كه سالهاي اوليه زندگي مشترك خود را پشت سر ميگذارند با مشكلات و اختلالات جنسي مواجه هستند.
بله، همان طور كه آمار و ارقام فوق و نتايج حاصله از ساير پژوهشهاي مرتبط نشان ميدهد نارساييها و مشكلات جنسي در بين بسياري از زن و شوهرها نمود داشته و اين امر سبب ميشود كه اين دسته از همسران دردمند، نتوانند از يكي از مهمترين مؤلفه تداوم بخش زناشويي برخوردار شده و بدين علت درگير جدايي و طلاق شوند.
اما سؤالي كه اكنون مطرح ميشود اين است كه اساساً ريشه اصلي اين مشكل (ناسازگاري جنسي) در زناشويي چه بود، و زن و شوهرها، چگونه ميتوانند بر اين مشكل فراگير چيره شده و بدين طريق از سر زندگيهاي ارتباطي برخوردار شوند؟
پاسخ ساده سؤالاتي از اين دست، اين است كه اساساً زن و مرد از بسياري جهات با يكديگر تفاوت داشته و تا زماني كه زن و شوهر تفاوتهاي جنسي و جنسيتي طرفين را به رسميت نشناخته و در عين حال گامهايي را در جهت نزديكي و تشابهات بيشتر برندارند، ميتوان قاطعانه گفت كه اساساً دستيابي به نزديكيهاي كلي پيشبرنده در زناشويي دشوار شده و زماني كه زوجي از اين مهم (نزديكي كلي) محروم ميشوند پيامد آن درگيري، تلاطم، تشنج و ستيزه ، كشمش، صف آرايي و جبههگيري زن و شوهر است.
پس جهت دور ماندن از جدايي، متاركه و طلاق در ابتدا بايد تفاوتهاي جنسيتي زن و مرد را به رسميت شناخته و جهت محقق ساختن نزديكي هر چه بيشتر، آراسته به «ويژگيهاي دو جنسيتي» شويم، چه در غير اين صورت، زناشوييهاي امروزي نميتوانند از پس تحولات و دگرگونيهاي نفسگير اين دوره زمانه برآيند. اما آن چه كه مربوط به بحث ما ميشود اين است كه زن و مرد از نظر روانشناختي و بيولوژيكي با يكديگر تفاوت دارند . براي مثال، از نظر روانشناختي ميتوان بر روي تفاوتهايي چون ويژگيهاي تيمارگرايانه و غمخوارانه زنان عاطفي تر بودن اين جنسيت و جامعه پذيري خاص جنس مؤنث اشاره كرد
و اين در حالي است كه تربيت عملگرايانه مردانه و نوع ويژه اجتماعي شدن اين جنسيت، سبب ميشود كه مردان آشكارا در قياس با زنان از كرختي و بيرنگي عاطفي رنج ببرند. به زبان سادهتر؛ مردان مريخي بوده و زنان ونوسي هستند بدين علت تا مادامي كه طرفين هويت و فرديت يكديگر را به رسميت نشناسند نميتوانند تفاهم و سازگاري شكوفايي آفرين را محقق سازند. از طرف ديگر، تفاوتهاي بيولوژيكي زنان و مردان نيز درخشندهتر از آفتاب بوده و پرداختن به اين مسايل، توضيح واضحات خواهد بود. ماحصل كلام اين كه، در مكا؟؟؟ و معادله جنسي زن و شوهر، عوامل و پارامترهاي بسياري ايفاگر نقشي بوده و برخورداري از سازگاري جنسي در زناشويي طلب ميكند
كه زن و شوهر سعادت طلب، حتيالمقدور آگاهيهاي اين چنيني و مرتبط خود را افزايش دهند تا بدين واسطه بتوانند از شر اين عوامل مشكل آفرين در امان باشند و چون مشكلات جنسي همان طور كه آمار و ارقام موجود نشان ميدهد و در بين زن و شوهرهاي بيشماري شايع است بدين علت علت آن آن جايي كه ميتوانيم در اين مبحث هر چند به طور گذرا، بر روي عوامل مشكل آفرين اين لازم ماندگراي زناشويي انگشت گذاشته و در عين حال راههاي گريز از مشكل را نيز در اختيار سعادت طلبان و زناشويي باوران قرار خواهيم داد.
لازم به ذكر است كه مطالب مطروحه در اين مبحث، مربوط به چگونگي غلبه كردن بر مشكلات جنسي در زناشويي شده و ربطي به مقولههايي چون جدايي، متاركه و طلاق ندارد اگرچه در انتهاي اين بحث به مطلب مورد نظرمان خواهيم پرداخت.
به هر صورت، همان طور كه گفته شد در بروز مشكلات جنسي زن و شوهر عوامل بسياري ايفاگر نقشي هستند كه از جمله اين فاكتورها هيجان و ميل نهايي جنسي طرفين زناشويي است، چون خوب ميدانيم كه هيجان آدمي از قابليت سرايت كنندگي برخوردار است. به اين معني كه در جريان نزديكي حالات روحي و هيجاني زن و شوهر به سادگي طرف مقابلش را تحت تأثير قرار ميدهد چون در زناشويي نزديكي عملي گروهي و ؟؟؟ بوده و التهابات، كرختي و دلزدگي يكي از طرفين به سادگي ديگري را تحت تأثير قرار ميدهد.
براي مثال اگر زن به واسطه سرخوردگيهاي عديده و مكرر درگير يأس و سردمزاجي شود روشن است كه عدم هيجان نهايي زن را ميتواند ميل و كاركردهاي جنس مرد را تحت الشعاع قرار داده و بدين شكل مانع از رفتارهاي طبيعي جنسي مرد شده كه پيامد اين امر ذهنيات و باورهاي مرد محورانهي مرد و حدودش شود چون بسياري از مردان احساس مردانگي خود را مرتبط با عملكردهاي جنسي ميسازند و از آن جايي كه اين تجارت، انتظارات مرد را برآورده نميسازد مسأله سبب كه مرد جهت پاسداري از سلامت روحي خود حتي المقدور و از درگير شدن با موقعيتهاي مردانگي سوز پرهيز كرده و بدين شكل شكاف و شقاق زن و شوهر شديد شود.
چون همان طور كه گفته شد همسازي و همسويي زن و شوهر رابطه تنگاتنگي با نزديكي كلي داشته و نزديكيها و سازگاريهاي كلي زن و شهور نيز خود ناشي از كيفيات مطلوب نزديكيهاي جنسي و عاطفي ميشود. به اين معني كه نزديكي جنسي سبب تقويت نزديكي عاطفي شده و عكس اين قضيه نيز درست است.
از طرف ديگر چون اين مسائل و فاكتورها زنجيرهوار به يكديگر وابسته هستند نارسايي يكي، سبب نارسايي و شكل ديگري شده و بدين سان كليت كاركردهاي اين چنيني شخص به طور باز دارندهاي تحت تأثير قرار ميگيرد. براي مثال، سردي و ناتواني ناشي از سردمزاجي زن سبب ميشود كه مرد به تدريج درگير اضطراب عملكردهاي جنسي شود چون همان طور كه گفته شد
رفتارهاي جنسي انسان عمدتاً خاستگاهي روانشناختي دارد و اضطراب ارتباطي و عملكرد محور سبب بروز اختلالات جنسي در مرد ميشود كه از جمله اين اختلالات شايع كه عمدتاً ريشههاي روانشناختي دارند ميتوانند به مشكلات ؟؟؟ ، انزال زود هنگام و ديرهنگام و انحرافات رفتاري و جنسي و ... اشاره كرد.
روشن است كه درگيري مرد با اين كيفيات نارسا سبب ميشود كه زن نيز هب طور غيرمستقيم در تيررس اين بازدارندهگيها قرار گرفته و پيامد اين مسأله زناشويي درگير، فقدان نزديكي كلي نزديكي كننده زن و شوهر به يكديگر گردد.
اكنون سوال اين است كه چگونه نارسازگاري جنسي در زناشويي سبب بروز تلاطمات و تشنجات ارتباطي ميشود؟ پاسخ اين است كه هر چه قدر زن و شوهر از شخصيت سالمتري برخوردار باشند به همان اندازه نيز ارتباطاتشان مطلوب شده و هر چه قدر اين كيفيات خوب باشد به همان اندازه نيز سازگاريهاي كلي زناشويي تقويت شده و پيامد اين مهم، از ابعاد تلاطمات مرضي زوجين كاسته ميشود.
بررسي هر يك از ديدگاههاي فوق نسبت به مسأله طلاق به خوبي روشن ميشود كه افراد و قريباً در هر يك از آن نظامهاي موجب پيامدها و زبانهاي غيرقابل اجتناب خواهد بود.
از طرف سهلانگاري و سادگي مسأله طلاق و سهلالوصول بودن گسستن و پيوند ازدواج، موجب تزلزل بنياد مقدس خانواده ميگردد كه اين امر زبانهاي فردي اجتماعي غير قابل جبران را به دنبال دارد. از طرفي سختگيري بيش از حد و عدم امكان طلاق چه بسا موجب ظلم و استثمار طرفي كه از ازدواج متضرر گرديده ميشود
و چه بسا عدم دسترسي به طلاق قانوني موجب جدايي زوجين ميگرد بدون اين كه قانوناً بتوانند زندگي و ازدواج جديدي براي خود تدارك ببينند كه اين امر نيز موجب اشاعه فساد و انحراف زوجين و اجتماع ميگردد. لذا اسلام كه به نص قرآن ديني وسط و خالي از هر گونه افراط و تفريط است اب مسائل زناشويي و مسأله طلاق را مذموم و زشت دانسته و براي پيشگيري از وقوع طلاق هزاران مانع، بر سر راه طلاق به وجود ميآورد، تا از اين رهگذر بنيان خانواده را مستحكم ساخته و از طلاقهاي غيرمنطقي و ظالمانه و ناشي از هواي نفس جلوگيري به عمل آورد
و از طرفي ديگر طلاق را به طور كلي ممنوع ميداند، تا اگر در موارد خاصي دليل موجه براي طلاق وجود داشت كسي به خاطر ممنوعيت قانوني طلاق دچار خسران نگردد. (حقوق زن و شوهر در اسلام، ص 269)
انحرافات رفتاري و جنسي و غير اشاره كرد
طلاق و ازدواج خوب
ميراث طلاق
متأسفانه امروز از قبح طلاق در قياس با گذشته كاسته شده و در عين حال، قداست ازدواج نيز متزلزل شده و اين چيزي كه نگاهي گذرا به آمار و ارقام مربوط به ازدواج و طلاق به سادگي اين ادعاي ما را ثابت ميكند چون امروزه در ايالات متحده و برخي كشورهاي پيشرفته و توسعه يافته غربي از هر دو ازدواج، يك مورد مواجه با طلاق و سست شده و اين ميزان در زوجهايي كه پنج سال اول زندگي مشترك خود را سپري ميكنند آشكارا بيشتر است.
به علاوه بيش از نييم از اشخاص متاركه كرده نيز تن به ازدواج مجدد داده و تجديد فراش كرده و بخشي از اين اشخاص نيز در تجربه دوم و سوم خود نيز با ناكامي مواجه ميشوند.
روشن است كه شكست خوردگان اين چناني (تجربه كردن بيش از يك شكست) در هيچ حالت و شرايطي نميتوانند از موقعيت و جايگاهي برابر و همسنگ با اشخاصي كه زناشويي باور برخوردار شوند، چون همان طور كه سعادت طلبان به خوبي واقف هستند
طلاق و متاركه دومين عامل بزرگ ايجا كننده اضطراب و تلاطمات روحي بوده و فرد درگير با اين واقعه منحوس چارهاي جز پداختن بهاي گزاف اين اقدامش را ندارد چون ازدواج وقايع مرتبط با آن بيشترين فشارها و هيجانات روحي را به شخص تحميل ميكند. به هر صورت،درگيرشدگان با اين موقعيت بيش از اشخاص عادي، درگير استعامل دخانيات، خوشخوارگر، مواد مخدر و آرامشبخشهاي كاذب از اين دست ميشود؛ چون فشارهاي اين مقطع زماني به معني حقيقي كمله طاقت فرسا است.
ماحصل كلام اين كه، طلاق نشانگر ناكامي، شكست، سرخوردگي، اشتباهي بزرگ و جبران ناپذير و دغدغههايي از اين دست به ويژه اضطرابات مرتباط با ثمرات ازواج است. با اين وجود در موقعيتهاي اين چنيني نيز، باز هم كارآيي و گرهگشايي فرمول اين كتاب يعني متاركه موقت منزل شده، نيز غيرقابل انكار است چون در برخي از موارد گسستن پيوند زناشويي بررسي سلامت روحي و جسمي اعضاي خانواده مشكل دار و درگير لازم و ضروري بوده و پذيرش (CS) توسط طرفين بيانگر اين است كه زن و شوهر مايلند كه با اين مسأله (طلاق) به طور عقلاني برخورد كرده و از روياروييها و جبههگيريهاي توجيه ناپذير و فرساينده پرهيز كنند.
پس اين شيوه در اين نقطه حساس و تعيين كننده نيز ميتوانند گره گشا و تسهيل كننده باشد. با اين وجود اين واقعه در بسياري از موارد دردناك و دغدغه آخرين است. در اين رابطه اعترافات هنرپيشه نامداري چون ادري ميبون دوباره اين شكست تلخ را تجربه كرده است
برايتان ميتواند تأمل برانگيز باشد. من متأسفانه عليرغم ميل باطني ام دوباره اين، واقعه منحوس و شوم را تجربه كردهظام وليكن بايد اعتراف كنم كه اين طلاقهاي منحوس از طرف شوهرانم به من تحميل شده و من از سر اضطرار و استيصال به اين امر تن دادهام چون شوهرانم هر جفتشان آدمهاي ناسازگر و زن باره بوده و اين امر فشارهاي روحي فزايندهاي را به من تحميل ميكرد.
اما در هر دو بار به علت عشق به فرزندانم و باورمندي به قداست ازدواج تا سر حد امكان جهت دفاع اين تجربه تلخ (طلاق) از خود مقاومت نشان دادهام وليكن در نهايت اميداريم به يأس تبديل شده و بدين علت مرا به زانو درآورده است.
با اين وجود همان طور كه گفته شد امروزه از قبح و زشتانگاري طلاق كاسته شده و مستندات موجود گوياي اين مطلب است كه مسايل زير در اين رابطه (محقق ساختن طلاق) ميتوانند محرك و برانگيزاننده باشند.
1- ارتباطاتي كه درگيري تعارضات و خشونتهاي جنسي و جسمي باشد ميتواند زمينههاي طلاق را فراهم آورده و يا اين كه دست كم ذهن قرباني را متوجه اين مسأله سازد.
2- خيانت در زناشويي و اعتياد مزمن به انواع مواد تخديري ميتواند سبب ساز متاركه و طلاق شود.
3- قرباني شدن در اثر ذهنيات جهتدار و مفرضانه و خيانتها و فريبكاريهاي عاطفي در برخي از موارد اين واقعه را متوجه ميكند.
4- و دست آخر اين كه جان به در بردن طرف قرباني و نجات دادن فرزندان نيز ميتوانند سبب از طلاق شود. به علاوه ممكن است كه رد جهت ازدواج با ديگري در صدد تلاش براي و گسست پيوند كنونيش برآيد.
از سوي ديگر، نكته قابل ذكر اين است كه اگر چه طلاق ميتواند در يك زناشوي مرضي، برخي از آلام و مشكلات فرد راهايي طلب را برطرف سازد وليكن فرد بايد پيشاپيش بداند كه همراه اين نوش، نيشهاي فراواني است.
لذا بدين علت بايد آگاهانه و حسابگرانه اقدام به علاوه گاه گاهي اين فرآيند (پروسه جدايي) بسيار طولاني و عذاب آور ميشود كه در برخي از حالات، بايد اين نوع پيروزي را از نوع پيروزيهايي دانست كه براي فرد گران تمام شده است، پس فرد بايد آگاهانه و هوشمندانه عمل كند و مطلب ديگر قابل توجه اين است كه بر اساس تجربه شخصيام بسياري از دردمنداني كه تن به متاركه موقت (CS) دادهاند انگيزه اصليشان از اين پذيرش اين بوده است
كه بدين طريق بر بنبستها و بحرانهاي ارتباطي خود هم چيره شوند. به زبان سادهتر، اين افراد به دنبال تحكيم ارتباطات زناشويي خود بودند در اين رابطه دلايل و توجيحات خود را دارند كه از جمله اين دلايل ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
1- اگر چه كاستيهاي رفتاري و روانشناختي هر فرد محسوس بوده و فرد از اين زاويه تحت فشار است وليكن اين اشخاص تداوم زناشويي خود را مرتبط با عشق ديرپاي خود به همسرانشان ميسازند.
2- اعتقادات مذهبي و باورهاي ارزش محورانه اشخاص ماع از فروپاشيهاي آسان روابط زناشويي نارسا ميشود.
3- زن و شوهرهايي كه عليرغم تلاطمات و تنشهاي ارتباطي مجبور هستند كه رابطه خود را حفظ كنند براي اين پايداري به مسايلي چون پيچيدگي مسايل مالي و سرمايهگذاريهاي مشترك اشاره كنند.
4- اين دسته از اشخاص (حافظين ارتباطات مشكل زده) اين طور استدلال ميكنند كه متاركه و طلاق آسيبهاي روحي اعضاي خانواده را پيش از پيش تشديد ميكند. به علاوه اين افراد مردد بر اين باورند كه ممكن است كه ازدواجهاي بعديشان، بدتر از ازدواج كنونيشان باشد.
5- از ديگر عوامل بازدارنده در اين رابطه (گريز از طلاق) ميتوان به دغدغههاي مرتبط با گسيختن كانون خانواده و عوارض جسماني و روحي اشاره كرد.
6- و در نهايت اين كه كيفياتي چون ترس از تنهايي و احساس نااني و بيكفايت، وابستگي به همسر و احساس ناكامي نيز در اين رابطه نقشآفرين ميباشند. پس پيش از گرفتن تصميم نهايي، بايد به كيفيات و مسايلي از نوع فوق نيز توجه شود تا حتيالمقدور از فشارهاي روحي خانوادهها كاسته شود.
برابري خواهي جنسي زنان
پيشتر از نظر ازدواج باوران و سعادت طلبان گذرانديم كه يكي از دلايل اصلي تلاطمات كنوني زناشويي اين است كه هنوز هم برخي از مردان در عوالم گذشته و منسوخ سير كرده و هنوز هم اسير ذهنيات پاترياركي (پدرسالاري) دوران ملكه ويكتوريا هستند. به زبان سادهتر، اسير نقشهاي جنسي سنتي و منسوخ هستند و اين امر يكي از دلايل مهم تعارضات و تلاطمات زناشويي دوران كنوني است و اين در حالي است كه امروزه به علت تحولات گسترده پديدار شده، نقشهاي سنتي و جنسي پيشين زن و مرد آشكارا دگرگون شده و اين مهم مديون تلاشهاي جنسيهاي برابري خواهانه زنان موسوم به فمينيسم است و فعالان اين جنبش، خواهان برابري مطلق زن و مرد از هر حيث بوده و اين قضيه در مورد برخورداريهاي جنسي زنان نيز صدق ميكند.
لازم به ذكر است كه جنبشهاي فمينيستي زنان خود به چند شاخه و مقوله تقسيم ميشود كه هر كدامشان متضمن مسايل خاصي هستند به عارت سادهتر، تحليل گران و فعالان اين جبنش هر كدام جهت توجيه نابرابريهاي جنسيع حقوقي و منزلتي زن و مرد بر روي مسأله خاصي انگشت گذاشته و بر اين باورند كه اگر اين كاستيهاي تشخيصي بر طرف شود، زنان گامهاي ديگري را در راستاي برابري كامل با مردان بر خواهند داشت.
لذا بدين علت، اين اشخاص را ميتوان به فعالان ماكيسستي، ليبرال، انقلاب جنسي باور و غيره تقسيمبندي كرد كه زنان برابري خواه جنسي در زمره فمينيستهاي ليبرال قرار گرفته و اين دسته از باورمندان به جنبش برابري خواهانه زنان بر اين باورند كه اگر زنان نيز همسنگ مردان از آزادي عمل جنسي برخوردار باشند بدين شكل، ميتوانند غل و زنجيرهاي پدرسالارانه مردان را گسسته و پيامد انع بهتر به حقوق انساني و جني خود نايل شوند. بله امروزه در اثر تلاشهاي اين چنيني فعالان فمينيستي بخشي از زنان اين باور را پذيرا شده و بدين علت در چهارچوب زندگي سهمي از حقوق جنسي و جنسيتي خود به سادگي نميگذرند.
گذشته از اين، خوب ميدانيم كه در شرايط كنوني، عوامل وسوسه كننده امروزي به مراتب بيشتر از ديروز بوده و اين جذابيتها و وسوسهگريهاي كاذب و حقيقي، مرهون انقلاب ارتباطات و گسترش سرسامآور وسايل ارتباطي است كه در شست و شوي ذهني مردم و موجآفريني يد طولاني داشته و از آن جايي كه اين ابزارهاي ارتباطي انتفاعي و سودپرست هستند بدين علت، جهت كشش آفريني و جلب كردن مردم به هر وسيله و شگردي متوسل ميظشود سودپرستي اين اشخاص و اين ابزارها سبب ميشود كه گاهي اين اشخاص به هر صورت منظور اين است كه امروزه در دنياي پيرامون ما جذابيتهاي جنسي به اشكال مختلف جلوهگري كرده و دلبري ميكند و بدين علت ضريب و نسبت لغزش و فريفتگي اشخاص بالا رفته است. لذا به علت مسايلي از اين دست است كه فرد چارهاي جز اين ندارد كه تنشهاي و تمايلات جنسي خود را در چهارچوب زناشويي سيراب كند.
چه در غير اين صورت با سادگي توسط اين جاذبها و كشتيهاي پيرامون جذب شده و مرتكب لغزش و خيانت در زناشويي ميشود كه در اين رابطه ميتواند به مبتلا شدن به بيماري كشنده ايدز اشاره نيز كرد زيرا اين مشكل ميتواند ناشي از افسار گسيختگيهاي ارتباطي و جنسي باشد.
از سوي ديگر نكتهاي كه همواره بايد به آن توجه كرد اين است كه در زناشويي، سرخوردگيها و دلزدگيها يك طرفه نبوده و مشكل اين چنان زن و مرد به سادگي شريك جنسي و ارتباطيش را تحت تأثير قرار ميدهد. چون شور و التهاب جنسي نيز از جنس هيجان بوده و همان طور كه خوب ميدانيم هيجانات از ويژگيهاي سرايت كنندگي برخوردار هستند.
چون اين پاسخهاي مخوان و مطلوب است كه نتايج ارتباطي مطلوب و مورد نظر را به بار ميآورد گذشته از اين سرخوردگي جنسي زن ميتواند سبب بايكوت جنسي مرد شده و مرد نيز از سر لجاجت و يا نياز جنسي، جهت تشفي بخشيدن اميال جنسي خود پا را فراتر از چهارچوب ازدواج گذاشته و بدين شكل زن و شوهر درگير اين دور باطل و چرخه منحوس شوند
و به طوري كه گريز از مشكل ناممكن شود. چون مسائل زناشويي زنجيروار به يكديگر وابسته بوده و نارسايي در يكي، سبب ظاهر شدن مشكل در جنبههاي ديگر ارتباط شود. براي مثال همين مسأله سازده ناسازگاري جنسي، ميتواند منجر به لغزش و يا بيماري مقاربتي احتمالي شود كه اين رمز زناشويي را در آستانه بحران قرار ميدهد.
گذشته از اين، مطلب ديگري كه بايد بدان توجه شود اين است كه فرد يك . خودپذيري شخصي در اين شرايط نفسگير (ذهن شوييهاي جنسي توسط وسايل ارتباطي سودگرا و اخلاق گريز) رابطه تنگاتنگي با چگونگي كاركردهاي جنسي فرد دارد. بدين معني كه اگر فرد از اين زاويه اساسي رضايت كند به خودپذيري جنسي دست يافته و پيامد اين امر، پويايي و سرزندگي پايدار خود را تضمين كرده و اگر اين مسأله مطلوب شخص نباشد در آن مشكلاتي جبرانناپذير به بار خواهد آمد.
طلاق فرجام نيمي از ازدواجها در اروپا
در نشانهاي از يك بحران جدل در زندگي خانوادگي اروپائيان، در اتحاديه اروپا تقريباً از هر دو ازدواج يك ازدواج به طلاق ميانجامد كه به گزارش ايرنا بر اساس آماري كه توسط يوروستات، دفتر آمار اتحاديه اروپا مستقر در لوگزامبورگ منتشر شد.
در سال 2004 در 25 كشور عضو اتحاديه اروپا حدود 2/2 ميليون ازدواج صورت گرفت كه تقريباً يك ميليون مورد آن به طلاق منجر شد.
بيشترين ميزان طلاق در سال 2004، به ترتيب در جمهوري چك لتواني و استواني و پايينترين ميزان طلاق در ايرلند، ايتاليا و يونان كه در اين كشورها مذهب نقش غالب را ايفا ميكند، گزارش شده است.
در اتحاديه اروپا در سال 2004 تقريباً 8/4 ميليون نوزاد متولد شدند كه حدود يك سوم آنان خارج از چهارچوب ازدواج بوده است.
دو سوم از خانوادههاي اتحاديه اروپا بدون فرزند هستند و در اكثر كشورهاي عضو اتحاديه اروپا داشتن يك كودك سند اول است.
آمار مال هزينههاي خانوار را نشان ميدهند كه شهروندان اتحاديه اروپا 21 درصد درآمد خود را براي مسكن ، آب، برق، گاز و ديگر سوختها و 13 درصد براي حمل و نقل ، 13 درصد براي مواد غذايي و نوشابههاي غيرالكلي و 10 درصد براي تفريح و امور فرهنگي و شش درصد براي پوشاك و كفش هزينه ميكنند.
اين آمارها به مناسبت روز بينالمللي خانواده كه همه ساله در روز پانزدهم ماه مه برگزار ميشود منتشر شد.
پيچيدگيهاي طلاق در اروپا
هر چند اتحاديه اروپا با هدف حل مشكلات موجود در زمينه حقوق مدني يكسانسازي قوانين مربروط به طلاق در كشورهاي عضو خود را در مورد پيگيري قرار ميدهد. تلاشهاي صورت گرفته پيرامون حل اين مسأله تا كنون به سرانجام مشخصي نرسيده است. زوجي را در نظر بگيريد: زن اهل فراسنه. مرد اهل انگلستان و هر دو سالهاست در ايتاليات زندگي ميكند.
مرد با ادعاي اين كه همسرش وي را فريب داده براي اخذ طلاق به محاكم ايتاليا شكايت ميكند در چنين شرايطي قوانين كدام شكور بايد ميان قضاوت قرار بگيرد؟ فرانسه يا انگلستان يا ايتاليا؟
آيا (فريب دادن) در قوانين مدني هر سه كشور دليل كافي براي گرفتن طلاق به حساب ميآيد. به رغم چندين بار تلاش اتحاديه اروپا براي تسهيل روند صدور حكم طلاق و از بين بردن گروههاي كور موجود در مسر جدايي زوجهاي ساكن اين اتحاديه، قوانين كشورهاي عضو اتحاديه در مقوله طلاق تفاوتهاي بسياري با يكديگر دارد.
«مارك وان رول» وكيل ساكن بروكسل و كارشناس حقوق خانواده با اشاره به اين كه بلژيك سال گذشته توانست با انجام اصلاحات قوانين جديدي را در موضوع طلاق به اجرا بگذارد، تأكيد ميكند (در پيش از اصلاح قوانيني تا سال گذشته براي ثبت طلاق در محاكم بلژيك دو دليل قانوني وجود داشت بروز افكار خطاكارانه داراي بار مجرميت از طرف زن و مرد كه فريبكاري را نيز در رده اين افكار ما ميتوان طبقهبندي كرد اثبات اين كه زوج در سال آخر زندگي زناشويي را جدا از يكديگر سپري كرده اما اكنون پس از اصلاح قانون طلاق. مدت زمان دو سال كاهش يافته و علاوه بر اين طبق قانون جديد اگر تقاضاي طلاق دوبار در دادگاه به زبان آورده شود نيز دليل كافي براي صدور حكم طلاق به حساب خواهد آمد.
البته شرط در رفتار خطاكارانه داراي بار مجرميت هم از شرايط صدور حكم طلاق در محاكم بلژيك حذف نشده اما اگر مرد به اتهام فريبكاري از همسرش به دادگاه شكايت و تقاضاي طلاق كند و زن هم بتواند ناتواني خود در تأمين نياز مالياش را در دادگاه به اثبات برساند.
دادگاه در صورت صدور حكم طلاق اگر چه زن چرا به عنوان مقصر شناخته.وي را براي دريافت نفقيه نيز محق اعلام خواهد كرد. چه زعم انجام اصلاحات، اين قانون جديد و ساده هم چيز از پيچيدگي مسأله طلاق ؟؟؟ ساكن بلژيك را نكاسته است- اگر بلژيك آخرين محل سكونت زوج باشد طبيعي است تقاضاي طلاق در دادگاه اين كشور مورد بررسي قرار گيرد اما امكان دارد يكي از طرفين تقاضاي بررسي پرونده در دادگاه كشور زادگاه خود را مطرح كند و از طرف ديگر ارجاع پرونده طلاق به دادگاه كشور ديگر نيز بنا رضايت هر دو طرف دارد به عنوان مثال اگر يك زوج بلژيكي- آلماني ساكن بلژيك تقاضاي رسيدگي به درخواست خود در دادگاه كشور آلمان را مطرح نكرده باشند
، به صورت طبيعي پرونده آنها در دادگاههاي بلژيك تفاوت زيادي با يكديگر ندارند قوانين طلاق در بسياري از كشور اروپا از شباهتهاي حداقلي برخوردار هستند در برخي كشورهاي اروپايي كشور محل برگزاري دادگاه صدور حكم طلاق را فردي كه اولين بار تقاضاي طلاق را مطرح كرده تعيين ميكند.
( دو جمله بالا در روزنامه پس از ويرايش به دو جمله غلط تبديل شده بود كه هيچ معنايي نداشته) بنابراين تعيين اين كه دادگاه در كشوري كه زوج در آن ساكن هستند برگزار شود يا در كشور زادگاه يكي از دو طرف دعوي بستگي به تمايل شخصي دارد كه زودتر اقامه دعوي كرده باشد در چنين شرايطي مسأله ديكري نيز پيش ميآيد. به عنوان مثال بين قوانين مربوط به طلاق در دو كشور لهستان و سوئد، تفاوتهاي زياد وجود دارد.
لهستان اگر زن اقدام به فريب شوهرش كرده باشد پس از طلاق به هيچ عنوان نميتوان از حق نفقه برخوردار شود. اما در سوئد چنين اتفاقي براي زن پيش نخواهد آمد. زوج لهستاني- سوئدي در حال طلاق را در نظر بگيريد در چنين شرايطي اگر تقاضاي طلاق براي نخستين بار توسط مرد مطرح شده باشد كشور بررسي كننده پروند نيز توسط وي انتخاب خواهد شد.
طلاق در لغت جدا شدن زن و مرد، رها شدن از قيد نكاح و رهايي از زناشويي است (فرهنگ عميد).
و به بيان برخي رها شدن از قيد نكاح است. (منتخب اللغات) در عرف عام معناي جدايي از آن در ذهن متبادر ميشود. در شعر زير از حافظ مفهوم در همين معني به كار آمده است.
از سرمستي دگر با شاهد عهد شباب
رجعتي ميخواستم ليكن طلاق افتاده بود
بعضي طلاق را در معناي بيزاري به كار بردهاند. دهخدا نيز طلاقنامه را درهمين سياق. بيزاري نامه خواند. بايد بين طلاق و مفاهيم نزديك بدان نيز تمايز قائل شد.
الف- طلاق و فسخ ودر آغاز بايد بين طلاق و فسخ تميز گذارد. اين دو از سه حيث متمايز ميباشد.
فسخ قطع قرارداد زوجيت است بدون آن كه با تشريفات خاصي طلاق همراه باشد به بيان ديگر آن چه «مجرايابي» طلاق خوانده ميشود، در مورد فسخ مصداق ندارد.
فسخ زن از مهر محروم است. در فسخ روابط زوجيت به طور كامل قطع ميشود و حال آن كه در بعضي از اقسام طلاق امكان بازگشت به زندگي زناشويي خيلي رابطه زوجيت گسسته ميشود بدون آن كه طلاق صورت گرفته باشد. موارد فسخ بدين قرار است.
1- جنون زن يا مرد: چنان چه زن يا مرد قبل از عقد قرارداد زوجيت دچار جنون بوده و طرف مقابل از آن اطلاع و آگاهي نداشته باشد ميتواند بدين دليل به قطع رابطه زوجيت بپردازند.
2- فقدان صفات شرط شده، چنان چه مرد يا زن قبل از ازدواج شرطهايي را مطرح ساخته و طرف پذيرفته باشد. در صورت عدم تحقق آن شروط، فسخ ازدواج از جانب طرف مقابل امكانپذير است.
3- نارساييهاي جسماني زن يا مرد. چنان چه زن با مرد داراي چنان نارساييهاي جسماني باشد كه تحقق امر زوجيت را محال سازد. امكان فسخ براي طرف مقابل وجود دارد.
4- بين طلاق و اظهار فقد نيز بايد تميز قائل شد. در بسياري از جوامع ازدواج زماني رسميت مييابد كه فرزنداني تولد يافته باشند. پس در صورتي كه زماني معين از ازدواج يك زوج بگذرد و فرزندي به دنيا آورند ازدواج آنان از جانب فرد و جامعه كان لم يكن تلقي ميگردد و هر يك از طرفين حق دارد. بدون فسخ قرارداد زوجيت با فرد ديگري قرارداد ازدواج ببندد كه بدان طلاق ارتجالي گويند. «وسترمارك» در اثر معروفش «تاريخ ازدواج انسانها» بدان اشارت دارد اين امر در جوامعي ديگر در زمينه استقرار يا عدم استقرار روابط جسماني مطرح است.
فورتز در مطالعهاش در باب طلاق در بين اقوام نالنسي مينويسد:
«بين اين اقوام يك ازدواج تا زماني كه روابط جسماني بين زن ومرد و شوهر برقرار نشود، رسميت نمييابد. هنگامي كه يك زن بيوه ازدواج مينمايد. زماني كه استقرار روابط جسماني بين او و شوهر جديدش تحقق ميپذيرد و همسر او به شمار ميآيد، حتي اگر تشريفات زناشويي نيز به عمل نيامده باشد اما چنان چه مرد از استقرار اين روابط با وي اجتناب كند. زن از آن او به شمار نميآيد و ميتواند با مرد ديگري رابطه برقرار نمايد، بدون آن كه به زنان متهم شود».
از مهمترين روشهاي مطالعه طلاق روشهاي طولي است با اين روشها سعي ميشود يك گروه از خانوادهها كه در يك زمان خاص تشكيل شدهاند (بدان نسل اطلاق ميشود) در مقاطع خاص و مشخص زماني دو سال يك بار يا بيشتر) مورد بررسي قرار گيرند. از اين طريق هم اميد بقاء خانواده معين ميشود. هم عواملي كه موجبات جدايي را فراهم ساختهاند، تعيين ميگردند.
با كاربرد روشهاي عمقي يا ژرفانگر پديدهاي ظريف، خاص و مرتبط با حريم زندگي انسانها (مانند طلاق) با دقت بيشتري به كنكاش و تحقيق نهاده ميشود. در مواردي نظير كاربرد روشهاي پنهانگر بيشتر از شيوههاي استاندارد شده و يكنواخت از هر لحاظ استفاده ميشود، حال آن كه كاربرد شيوههاي ژرفانگر بيشتر بر تضرد تكيه دارند.
در مطالعه طلاق از پرسشهاي رفتاري (چه زماني طلاق گرفتند؟) و فرافكن و مرتبط با عقايد و نظرها (نظير اين سؤال كه نظر شما دربارهي عمل طلاق جوانان چيست؟) آرزويي يا انتظاري (اين سؤال كه آرزو ميكرديد از لحاظ تحصيلي با چه كسي ازدواج نماييد؟) استفاده به عمل آيد.
از ديدگاه پژوهشي، طلاق مستلزم مطالعهي چند رشته است. بدين معني كه در تحقيق مطلوب است هدف يك تيم تحقيقات مركب از اقتصاددان، روانشناس و جامعهشناس و ... به كار گرفته ميشود تا هر يك بعدي خاص از اين پديده چندي بعدي يا چند ساختي را به كنكاش و تحليل شد.
در مطالعات طلاق از شيوههايي ظريف چون مطالعه موردي و مهم تاريخ زندگي سود برگرفته ميشود.
شناخت علل و عوامل طلاق بيش از آن كه از طريق تحقيقات پهنانگر صورت پذير باشد با انجام بررسيهاي كيفي و عمقي امكانپذير خواهد بود. از اين رو نياز چنين تحقيقات به محققين ورزيده و با سابقه طولاني تحقيق نيازمند است.
در آغاز سخن از جوامع صنعيت خواهيد داشت. بسياري را عقيده بر اين است، كه در اين جوامع خانواده استحكام ندارد ازدواج مبناي زندگي دائمي نيست و چند همسري جديد با تعدد ازدواجها در خلال زندگي يك انسان در شرف تكوين است. بايد ديد تا چه حد اين انديشه درست است و سپس بايد به جامعه ايران، مخصوصاً جوامع شهري نظر نمود و ابعاد طلاق را در آن سنجيد.
قطع روابط بين انسانها در همه اعصار وجود داشته است. هر جا رابطهاي هست، قطع آن نيز امكان وقوع دارد. هدف هر جامعه نيز كوشش نه در راه امحاء مطلق و كامل طلاق، بلكه كاهش و هر چه بيشتر در شمار آن است و به نظر ويليام گود «هر نظام خانوادگي در خودساز و كار (مكانيسم) فرار از آن نيز جاي داده است و اين بدان جهت استك ه افراد بتوانند از فشارهاي نظام جان سالم به در برند. يكي از اين راهها طلاق است