بخشی از مقاله

مقدمه :
مرگ رستم در شاهنامه نمی تواند واقعه ای ساده و پیش پا افتاده باشد . فردوسی توجه ویژه ای به این اسطوره دارد و بنابراین امکان ندارد از مرگ او به راحتی بگذرد . مرگ رستم یکی از داستانهای خواندنی و تالم بار شاهنامه است . مرگی که برادر رستم ، شغاد باعث آن است ، یعنی مرگ برادر به دست برادر .
اما شغاد نباید از قتل رستم که قهرمان بزرگ شاهنامه است به راحتی عبور کند . شغاد هم بدست رست می میرد و این داستان پردازی بزرگ را فردوسی به بهترین شکل انجام می دهد. این داستان محصول ایم پیری فردوسی است . او خالق رستم است و چون هر خالقی شاهد به دنیا آمدن و بالندگی مخلوق خویش است ، او با رستم زندگی کرده است؛ در جنگها وی را دعا کرده و در ناکامیهای روزگار با او همدردی کرده است اکنون رستم همچون فردوسی به سنین پیری رسیده است و در انتهای جاده ی زندگی گام بر می دارد و جز این نیست که رستم همچون فردوسی به سنین پیری رسیده است و در انتهای جاده زندگی گام بر می دارد و جز این نیست که :
(زگیتی همه مرگ را زاده ایم )
*********
در این موجز سعی شده تا تحلیلی از این داستان انجام شود و ابهاماتی که برای بنده در این داستان مطرح بود ، تا حدودی پاسخ داده شود .

طرح داستان رستم و شغاد را می توان چنین بیان کرد که : شغاد نابرادری رستم در کابل به سر می برد و دختر شاه کابل را به زنی گرفته است برای جلوگیری از باج و خراج گرفتن رستم توطئه ای همراه شاه کابل بر ضد رستم پی ریزی می کنند و در راه رستم چاههایی تعبیه می کنند و رستم درون چاه می افتد قبل از مردن به وسیله ی تیری جان شغاد را می گیرد .
دکتر یا حقی در فرهنگ اساطیری، ذیل واژه شغاد این اطلاعات را به خواننده منتقل می کند :


«زال پهلوان سپید موی حماسه ها در پرده کنیزکی نوازنده و خوش آواز داشت که پس از مدتی از او پسری به بالای سام در وجود آمد. ستاره شماران پایان کار او را نا روشن دیدند و با شگفتی اظهار کردند که او تخمه سام نیرم را تباه خواهد ساخت . این کودک که شغاد نابرادر رستم بود سرانجام دختر شاه کابل را که باج گزار رستم بود به زنی گرفت و پس از این پیوند چشم آن داشت که رستم از پدر زنش باج طلب نکند و چون این چشم داشت بی نتیجه بود شغاد با پدر زنش شاه کابل بر ضد رستم توطئه ای مشترک فراهم کرد بدین ترتیب که به ظاهر آزرده خاطر کابل را ترک کرد و روی به زابلستان نهاد و از رستم خواست که به کابل بیاید و از او رفع توهین کند . شاه کابل به تزویر و پوزشخواه به پیشباز رستم شتافت و او را به مهمانی و از آنجا به شکارگاه چندین چاه که خنجر و تیغ هایی در آن تعبیه شده بود سر راه قرار داشت و روی آنها با خاک پوشیده بود . رخش بوی خاک تازه را حس کرد پا پس کشید رستم بی حوصله براو تازیانه زد اسب جستی زد و دو پایش به تک چاه فرو رفت . زواره نیز در چاهی دیگر افتاد و رستم دام را حس کرد و از شغاد که بر بالای چاه ایستاده بود کمان را به زه کرد خواست و نا برادر خویش شغاد را که بر پشت درختی پنهان شده بود به درخت دوخت و در دم مرگ کین خویش را باز ستاند . با این فاجعه یک نمونه از برادرکشی از شاهنامه اتفاق افتاد که بازتاب آن در ادب فارسی تا امروز نیز ادامه دارد.»1


فردوسی داستان را به نقل از آزادسرو که از مردم مرو بود ، بیان می کند . آزادسرو ، خود را از نوادگان سام نریمان می داند . از این رو از داستانهای رستم ، نوشته ها و یا منابع و مدارکی در اختیار داشته است :
«یکی پیر بد نامش آزادسرو که با احمد سهل بودی به مرو
دلی پر زدانش ، سری پر سخن زبان پر زگفتار های کهن
کجا نامه خسروان داشتی تن و پیکر پهلوان داشتی
بسام نریمان کشیدی نژاد بسی داشتی رزم رستم به یاد
بگویم کنون آنچه از او یافتم سخن را یک اندر دگر بافتم »2
* داستان را چنین آغاز می کند که در میان کنیزکان زال ، کنیزی بود هنرمند و رودنواز که این کنیز برای زال پسری به دنیا می آورد 0زال این نورسیده را شغاد می نامد . در بدو تولد نوزاد چنانکه رسم آن دوران بود ، زال ستاره شماران را از اطراف کشور فرا می خواند تا از بخت و اقبال این نو رسیده آگاهی یابد ستاره شماران پس از مطالعه احوال ستارگان ، زال را از نحسی و شومی بخت کودک آگاه می کنند و به او می گویند این کودک در آینده دودمان وی را بر باد خواهد داد.


کودک پس از چند سال به نوجوانی مبدل می شود . در این باره که چرا کودکان را برای تربیت به دیگران می سپرده اند به نظر می رسد که آنها بر این گمان بوده اند که مربی نباید از خویشان و اهل خانواده باشد تا نتیجه بهتری از تربیت حاصل شود ، همینطور که پیش از این رستم سیاوش را بر عهده گرفت و یا زال تحت پرورش سیمرغ بود . این موضوع می تواند مطرح شود که اصولاً افراد بزرگ باید تحت پرورش افراد بزرگ باشند ولی فرد پست و تیره بختی چون شغاد باید توسط فرد پست و درون مایه ای همچون شاه کابل پرورش یابد در اینجا با اینکه رستم بزرگترین مربی زمانه است ، شاید از آنجا که برادر شغاد است ، تربیت شغاد به دیگری سپرده شده است .
در این باره دیدگاه دیگری به ذهن من می رسد و آن این است که شاید زال خواسته است با این کار نحسی را تا آنجا که می تواند از خود و دودمانش دور کند . البته شاید این نظر درست نباشد ، زیرا زال پس از شنیدن نظر ستاره شناران رو به درگاه آفریننده می کند و بطور تلویحی می گوید که قدرت خداوند بسیار بزرگتر از اختیار و تأثیر ستاره ها در زندگی انسانهاست و اگر خدا تعلق بگیرد هر چیز ممکن است .


«بهر کار پشت و پناهم تویی نماینده رای و راهم تویی
سپهر آفریدی و اختر همان همه نیکی باد ما را گمان
بجز کام و آرام و خوبی مباد ورا نام کرد آن سپهبد ، شغاد»1
شغاد پس از چند سال جوانی برومند می شود . شاه کابل دخترش را به او می دهد و هدایا و جهاز بسیاری را نیز همراه دختر می کند . شاه کابل از این وصلت دو هدف را دنبال می کرد . اول اینکه به نژاد خود اصالت بیشتری ببخشد و دوم اینکه گمان می کرد پس از این وصلت ،کابل از پرداخت مالیات به سیستان معاف خواهد شد . اما این گمان شاه کابل خیالی بیش نبود و سیستان به گرفتن مالیات و باج ادامه داد .


شغاد از این عمل که در رأس آن رستم قرار دارد تحقیر می شود . او عصبانی از این عمل رستم به صورت پنهانی با شاه کابل دست به کار می شوند تا رستم را از پیش رو بردارند . از این رو بزمی می سازند و در آن بزم شاه کابل ، شغاد را در میانه مستی و در حضور دیگران سرزنش می کند و به او و خاندانش توهین می کند . شغاد هم وانمود می کند که عصبانی شده است و مجلس بزم را ترک می کند و به همراه یاران خود روانه زابل می شود و از چند و چون ماجرا زال و رستم را مطلع می کند . رستم ، لشکری بزرگ را آماده حمله به کابل می کند و به برادر می گوید که من شاه کابل را از تخت به زیر می کشم و تو را بر تخت می نشانم .

اما شغاد در اجرای تو طئه شومش به بیان سخنانی از این دست که شاه کابل حتماً از کرده خود پشیمان شده و شاید اکنون در تدارک پوزشگری باشد ، از رستم می خواهد که از لشگرکشی به کابل صرف نظر کند . رستم پیشنهاد برادر را می پذیرد و به همراه برادرش زواره و صدسوار برگزیده و صد سرباز پیاده و کار آزموده رو به سوی کابل می نهد. نکته ای که در اینجا و کل این داستان به ذهن می رسد ، سادگی و بی تجربگی رستم است ، چیزی که در داستانهای دیگر از شخصیت او دیده نمی شود .


در این فاصله که شغاد به فریب برادر مشغول است ، شاه کابل نیز مقدمات قتل رستم را در شکارگاهی مهیا می کند .
» بد اختر چو از شهر کابل برفت بدان دشت نخجیر شد شاه ، تفت
ببرد از میان لشکری چاه کن کجا نام بردند زان انجمن
سراسر همه دشت نخجیرگاه همه چاه بد کنده در زیر راه »1
نکته قابل تأمل در مکان مرگ رستم است ، در جائی که علاقه بسیاری به آن دارد یعنی شکارگاه این مکان مورد علاقه تمام پهلوانان شاهنامه است ، جائی که رستم در آن گور شکار می کرد و آن را کباب میکرد و می خورد ، حال ورق برگشته و خود شکار گور (خاک ) شده است .
در ادامه ، رستم به کابل می رسد . شاه کابل به پوزش خواهی نزد او می آید و رستم چنانکه از او می سزد ، شاه را می بخشد . بعد از چند روزی استراحت در کابل و شرکت در مجالس بزم ، رستم به پیشنهاد شاه کابل شاه بر آن می شود که به شکارگاهی که وی مهیا کرده است ، برود . در اینجا ، نیز فردوسی به ذکر ابیاتی به بیان بازی سرنوشت و کارکرد عنصر تقدیر می پردازد :
« چنین است کار جهان جهان نخواهد گشاد بما بر نهان
به دریا نهنگ و به هامون پلنگ همان شیر جنگاور تیز چنگ
ابا پشه و مور در چنگ مرگ یکی باشد ایدر بدن نیست برگ»2
رستم و زواره به همراه شغاد و دیگر همرهان به شکارگاه می روند و هریک برای به چنگ آوردن شکار به سوئی می روند و همه ایشان بی خبر از چنگ مرگ هستند که کمی آنسوتر در کمین ایشان نشسته است . رخش پس از مدتی متوجه دام می شود و از رفتن تن می زند . رستم به این ندای غیبی که از طریق رخش منتقل شده توجه نمی کند :
« به چیزی که آید کسی را زمان بپیچد دلش گور گردد گمان »1


قبل از این هم در داستان رستم و اسفندیار ، شتر پیش آهنگ در دو راهی گنبدان دژ و زابلستان توقف می کند و پیش نمی رود و این نشان می دهد که حیوانات در شاهنامه عنصر مهمی هستند و مظهر آگاهی هستند ، در آن داستان هم اسفندیار توجهی به حیوان نمی کند و آن را می کشد تا به نوعی نحسی آن را بگیرد . بهر حال رستم او را به زور به حرکت وا می دارد ناگهان رخش و رستم هر دو به درون چاهی که شمشیر های تیز در آن تعبیه شده بود ، می افتند و تن هر دو پاره پاره می شود . رخش در همان دم چشم از جهان فرو می بندد و رستم به مدد نیروی مردانگی اش به زحمت تن زخمی اش را از چاه بیرون می کشد ، ناگهان شغاد را پیش رو می بیند و همه چیز را آنچنان که باید در می یابد .


از دید شغاد ، رستم مردی است مغرور زیاده خواه که فرصت ابراز وجود را از همگان می گیرد و همه را به طریقی زیر منت خود دارد . از دید او ، دلایل بسیاری برای قتل رستم وجود دارد که هریک از آنها شاید به تنهایی برای از یان برداشتن رستم کافی باشد . حکیم با مهارت کم نظیر خود چنان شخصیتی از شغاد ترسیم می کند که خواننده بطور کاکمل از او متنفر نباشد زیرا فردوسی با آوردن آرای ستاره شماران تا حدود زیادی به بیگناهی شغاد صحه می گذارد و ما را مجاب می کند که او آنقدر ها هم در کارهایی که می کند ، مقصر نیست . از طرف دیگر از دیدگاه رستم ، شغاد خائن پستی است که مستحق مرگ است از این رو است که آخرین حیله زندگی خود را به کار می بندد و از شغاد می خواهد تا کمانش را به زه کند و آن را به همراه دو تیر در دسترس او قرار دهد تا بتواند پیش از مرگ ، خود را از هجوم شیران گرسنه در امان بدارد و شغاد نیز چنین می کند و با لبخند خوشحالی از مرگ برادر آخرین خواسته او را می پذیرد . شاید شغاد هرگز تصور نمی کرد که رستم با آن تن خونین بتواند از کمان استفاده کند . رستم بدون معطلی کمان را بدست می گیرد و به مدد تیری ، برادر را نشانه می رود .


شغاد از ترس پا به فرار می گذارد و پشت درختی تنومند پناه میگیرد ، رستم تیر را از شست رها می کند .
تیر درخت و شغاد را به هم می دوزد در اینجا باز هم پای تقدیر باز می شود زیرا درختی که شغاد در پشت آن پناه گرفته بود توخالی و پوک بود . شغاد در دم جان می سپارد و رستم نیز شاکر از این مدد ایزدی و از اینکه توانسته خود انتقام خون خویش را بگیرد ، چشم از جهان فرو می بندد .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید