بخشی از مقاله

حضرت على (ع) در سيزده رجب سال 30 عام الفيل در كعبه به دنيا آمد مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب نام داشت. در بيست و يكم ماه رمضان سال 40 هجرى در شهر كوفه به درجه شهادت رسيد. قبر مطهرش در نجف اشرف قرار دارد/
بخشهاى زندگانى على (ع)


با توجه به اينكه اميرمومنان ده سال پيش از بعثت پيامبر (ص) ديده به جهان گشود و در حوادث تاريخ اسلام هموارده در كنار پيامبر اسلام (ص) قرار داشت و پس از درگذشت آن حضرت نيز سى سال زندگى نمود، مى‏توان مجموع عمر 63 ساله او را به پنج بخش زير تقسيم نمود: 1- از ولادت تا بعثت پيامبر اسلام، 2- از بعثت تا هجرت پيامبر به مدينه، 3- از هجرت تا درگذشت پيامبر اسلام، 4- از رحلت پيامبر اسلام تا آغاز خلافت آن حضرت،5- دوران خلافت آن بزرگوار/


1- از ولادت تا بعثت پيامبر اسلام ص
چنانكه اشاره كرديم، اگر مجموع عمر على (ع) را به پنج بخش تقسيم كنيم، نخستين بخش آن را زندگى امام پيش از بعثت پيامبر تشكيل مى‏دهد. مقدار عمر امام در اين بخش از ده سال تجاوز نمى‏كند زيرا زمانى كه على (ع) ديده به جهان گشود، بيش از سى سال از عمر پيامبر نگذشته بود و پيامبر در چهل سالگى به رسالت مبعوث گرديد، بنابراين على (ع) در موقع بعثت پيامبر بيش از ده سال نداشت.


در آغوش پيامبر
على (ع) در اين دوره كه دوره حساس شكل‏گيرى شخصيت و دوره پذيرش تربيتى و روحى او بود، در خانه حضرت محمد (ص) و تحت تربيت او به سربرد. مورخان اسلامى در اين زمينه مى‏نويسند:
يك سال، قحطى بزرگى در مكه رخ داد. در آن زمان ابوطالب عموى پيامبر داراى عائله زياد و هزينه سنگينى بود. حضرت محمد (ص )به عموى ديگر خود «عباس» كه از ثروتمندترين افراد بنى هاشم بود، پيشنهاد كرد كه هر كدام از ما يكى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببريم تا فشار مالى

ابوطالب كم شود، عباس موافقت كرد، و هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضو(ع) را با او در ميان گذاشتند. ابوطالب با اين پيشنهاد موافقت كرد. در نتيجه عباس، «جعفر» و حضرت محمد ص «على» را به خانه خود برد. على (ع) همچنان در خانه آن حضرت بود تا آنكه خداوند او را به نبوت مبعوث فرمود و على (ع) او را تصديق كرد و از او پيروى نمود. پيامبر اسلام (ص) پس از گرفتن على (ع) فرمود: همان را برگزيدم كه خدا او را براى من برگزيد

 


از آنجا كه حضرت محمد (ص) در سنين كودكى - پس از درگذشت عبدالمطلب - در حانه عمويش ابوطالب و تحت كفالت او بزرگ شده بود، مى‏خواست با تربيت يكى از فرزندان او، زحمات وى و همسرش فاطمه بنت اسد را جبران كند و از ميان فرزندان او نظر به على (ع) داشت/ على (ع) در دوران خلافت خود، در خطبه «قاصعه» به اين دوره تربيتى خود اشاره نموده و مى‏فرمايد:«شما (ياران پيامبر) از خويشاوندى نزديك من با رسول خدا و موقعيت خاصى كه با آن حضرت داشتم آگاهيد و مى‏دانيد موقعى كه من خردسال بودم، پيامبر مرا در آغوش مى‏گرفت و به سينه خود مى‏فشرد و مرا در بستر خود مى‏خوابانيد به طورى كه من بدن او را لمس مى‏كردم، بوى خوش آن را مى‏شنيدم و او غذا در دهان من مى‏گذارد/


من همچون بچه‏اى كه به دنبال مادرش مى‏رود، همه جا همراه او مى‏رفتم، هر روز يكى از فضائل اخلاقى خود را به من تعليم مى‏كرد و دستور مى‏داد كه از آن پيروى كنم.
2- از بعثت تا هجرت پيامبر
دومين قسمت از زندگانى على (ع) را بخش از بعثت تا هجرت به مدينه تشكيل مى‏دهد كه از نظر زمانى سيزده سال مى‏شود. اين بخش از زندگانى امام شامل يك سلسله خدمات و مجاهدات درخشان و اقدامات بزرگ و برجسته على (ع) در راه پيشرفت اسلام مى‏باشد كه در تاريخ اسلام نصيب كسى جز او نشده است/
نخستين كسى كه اسلام آورد


نخستين افتخار على (ع) در اين دوران پيشگام بودن وى در پذيرفتن اسلام، و يا به عبارت صحيح‏تر، ابراز و اظهار اسلام ديرينه خويش است زيرا على (ع) از كوچكى يكتاپرست بود و هرگز آلوده به بت پرستى نبودتا اسلام او به معناى دست كشيدن از بت پرستى باشد (در حالى كه در مورد ساير ياران پيامبر چنين نبود/پيشگام بودن در پذيرفتن اسلام، ارزشى است كه قرآن مجيد روى آن تكيه كرده و صريحا اعلام نموده است كه كسانى كه در گرايش به اسلام پيشگام بوده‏اند، در پيشگاه

خدا ارزش والايى دارند، آنجا كه مى‏فرمايد: «و پيشگامان، پيشگام، آنان مقربانند.» توجه خاص قران به موضو(ع) «سبقت در گروش به آيين اسلام» به حدى است كه حتى كسانى را كه پيش از فتح مكه ايمان آورده و جان و مال خود را در راه خدا بذل نموده‏اند، ز افرادى كه پس از پيروزى مسلمانان برمكيان، ايمان آورده و جهاد كرده‏اند، برتر شمرده است چه رسد به كسانى كه پيش از هجرت و در سالهاى نخست ظهور اسلام، مسلمان شده‏اند، آنجا كه مى‏فرمايد:


«كسانى از شما كه پيش از پيروزى (فتح مكه) در راه خدا انفاق كردند و سپس به جهاد پرداختند، با كسانى كه بعد از آن در راه خدا انفاق و جهاد كردند، يكسان نيستند، بلكه آنان در پيشگاه خدا مقامى برتر دارند و خداوند به هر دو وعده نيك داده است...»
علت برترى اميان مسلمانان پيش از فتح مكه (كه در سال هشتم هجرى صورت گرفت) اين است كه آنان در موقعى ايمان آورند كه اسلام در جزيره العرب به اوج عظمت نرسيده بود و هنوز پايگاه بت پرستان يعنى شهر مكه به صورت دژ شكست ناپذيرى باقى بود و خطرهايى از هر طرف جان و مال

مسلمانان را تهديد مى‏كرد. البته مسلمانان پس از مهاجرت به مدينه و گرايش اوس و خزرج و قبايل اطراف مدينه به اسلام، از پيشرفت و ايمنى نسبى برخوردار بودند و در بسيارى از درگيريهاى نظامى غالب و پيروز مى‏شدند، ولى خطر هنوز بكلى برطرف نشده بود. بنابراين در صورتى كه گروش به اسلام و بذل مال و جان در چنين شرائطى، از ارزش خاصى برخوردار باشد، قطعا اظهار ايمان و اسلام در آغاز دعوت پيامبر كه قدرتى جز قدرت قريش و نيرويى جز نيروى بت پرستان در كار نبود، ارزش بالاتر و بيشترى خواهد داشت. از اين نظر سبقت در اسلام در ميان ياران پيامبر، از افتخارات مهم بشمار مى‏رفت/


با اين توضيح ميزان ارزش پيشگامى على (ع) در اسلام بخوبى روشن مى‏گردد/
دلائل پيشگامى على (ع) در اسلام
دلائل و شواهد پيشگامى على (ع) در متون اسلامى به قدرى فراوان است كه بيان همه آنها از حد گنجايش اين كتاب بيرون است ولى به عنوان نمونه تعدادى از آنها را ذيلا مى‏آوريم:
الف- پيش از همه، خود پيامبر اسلام (ص) به پيشقدم بودن على (ع) تصريح كرده و در ميان جمعى از ياران خود فرمود:«نخستين كسى كه در روز رستاخيز با من در كنار حوض (كوثر) ملاقات مى‏كند پيشقدمترين شما در اسلام، على بن ابى طالب است.»
ب - دانشمندان و محدثان نقل مى‏كنند:
حضرت محمد (ص) روز دوشنبه به نبوت مبعوث شد و على (ع) فرداى آن روز (سه شنبه) با او نماز خواند.


ج- امام در خطبه «قاصعه» مى‏فرمايد: «آن روز اسلام جز به خانه پيامبر و خديجه راه نيافته بود و من سومين نفر آنها بودم. نور وحى و رسالت را مى‏ديدم، و بوى نبوت را مى‏شنيدم.»
د- امام در جاى ديگر از سبقت خود در اسلام چنين ياد مى‏كند:«خدايا من نخستين كسى هستم كه به سوى تو بازگشت، و پيام تو را شنيد و به دعوت پيامبر تو پاسخ گفت و پيش از من جز پيامبر اسلام كسى نماز نگزارد.»

ه' على (ع) مى‏فرمود: من بنده خدا و برادر پيامبر و صديق اكبرم، اين سخن را پس از من جز دروغگوى افترأ ساز، نمى‏گويد. من هفت سال پيش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم .
و- عفيف بن قيس كندى مى‏گويد:من در زمان جاهليت بازرگان عطر بودم. در يكى از سفرهاى تجارتى وارد مكه شدم و مهمان عباس (يكى از بازرگانان بزرگ مكه) شدم، در يكى از روزها در مسجدالحرام در كنار عباس نشسته بودم، در اين هنگام كه خورشيد به اوج رسيده بود، جوانى به

مسجد در آمد كه صورتش همچون قرص ماه نورانى بود، نگاهى به آسمان كرد و سپس رو به كعبه ايستاد و شروع به خواندن نماز كرد، چيزى نگذشت كه نوجوانى خوش سيما به وى پيوست و در سمت راست او ايستاد. سپس زنى كه خود را پوشانده بود، آمد و در پشت سر آن دو نفر قرار گرفت و هر سه با هم مشغول نماز و ركوع و سجود شدند/من (از ديدن اين منظره كه در مركز بت

پرستان، سه نفر آيين ديگرى غير از مرام بت پرستى را برگزيده‏اند) در شگفت ماندم، رو به عباس كرده و گفتم: حادثه بزرگى است! او نيز اين جمله را تكرار كرد و افزود: آيا اين سه نفر را مى‏شناسى؟ گفتم: نه. گفت: نخستين كسى كه وارد شد جلوتر از هر دو نفر ايستاد، برادر زاده من محمد بن عبدالله (ص)، و دومين فرد، برادرزاده ديگر من على بن ابى طالب (ع)، و سومين شخص همسر محمد است. و او مدعى است كه آيين وى از طرف خداوند نازل شده است و اكنون در روى زمين، جز اين سه نفر كسى از اين دين پيروى نمى‏كند.(17)
اين قضيه بخوبى نشان مى‏دهد كه در آغاز دعوت پيامبر اسلام (ص) غير از همسرش خديجه، تنها على (ع) آيين او را پذيرفته بوده است/


3- از هجرت تا وفات پيامبر (ص)
على (ع) برادر پيامبر (ص)
اخوت اسلامى و پيوند برادرى از اصول اجتماعى آيين اسلامى است. پيامبر اسلام به صورتهاى مختلف و گوناگون در ايجاد و استوار ساختن اين پيوند، كوشش نموده است. از آن جمله پس از ورود به مدينه تصميم گرفت ميان مسلمانان مهاجر و انصار پيمان برادرى منعقد سازد، به اين منظور روزى در اجتما(ع) مسلمانان بپاخاست و فرمود: «تآخوا فى الله اخوين اخوين»: در راه خدا، دو تا دوتا برادر

شويد. آنگاه مسلمانان دوبدو دست يكديگر را به عنوان برادرى فشردند و بدين ترتيب وحدت و همبستگى بين آنان استوارتر گرديد/البته در اين پيمان نوعى هماهنگى و تناسب افراد با يكديگر از نظر ايمان و فضيلت و شخصيت اسلامى رعايت مى‏شد. اين معنا با دقت در وضع و حال افرادى كه با هم برادر شدند بخوبى روشن مى‏گردد/


پس از آنكه براى هر يك از حاضران برادرى تعيين گرديد، على (ع) كه تنها مانده بود، با چشمان اشكبار به حضور پيامبر عرض كرد: بين من و كسى پيوند برادرى برقرار نساختى. پيامبر فرمود: تو برادر من در دو جهان هستى. (25)آنگاه بين خود و على (ع) عقد برادرى خواند.(26)اين موضوع ميزان عظمت و فضيلت على (ع) را بخوبى نشان مى‏دهد و روشن مى‏سازد كه وى تا چه حد به رسول خدا نزديك بوده است.

در جبهه‏هاى جنگ‏
زندگى على (ع) از هجرت تا وفات پيامبر، شامل حوادث و رويدادهاى فراوان بويژه فداكاريهاى بزرگ آن حضرت در جبهه‏هاى جنگ است. پيامبر اسلام پس از هجرت به مدينه، بيست و هفت «غزوه»(27)با مشركان و يهود و شورشيان داشت كه على (ع) در بيست و شش غزوه از اين غزوات شركت داشت و فقط در غزوه «تبوك» به علت حساسيت شرائط كه بيم آن مى‏رفت منافقان

در غياب پيامبر در مركز حكومت اسلامى دست به توطئه بزنند، به دستور پيامبر (ص) در مدينه ماند. از آنجا كه بررسى همه اين غزوات از حد گنجايش اين كتاب بيرون است، ما براى نمونه تنها نقش على (ع) را در چهار جهاد بزرگ در زمان پيامبر (ص) ذيلا منعكس مى‏كنيم:
الف - در جنگ بدر


مى‏دانيم كه جنگ بدر نخستين جنگ كامل العيار ميان مسلمانان و مشركان بود و به همين دليل نخستين آزمايش نظامى بين طرفين به شمار مى‏رفت و از اين پيروزى هر يك از طرفين در اين جنگ بسيار مهم بود/
اين جنگ در سال دوم هجرت رخ داد. پيامبر (ص) در اين سال آگاهى يافت كه كاروان بازرگانى قريش به سرپرستى ابوسفيان، دشمن ديرينه اسلام، از شام عازم بازگشت به مكه است، و چون مسير كاروان از نزديكيهاى مدينه رد مى‏شد،پيامبر اسلام با 313 نفر از مهاجران و انصار به منظور ضبط كاروان به سوى منطقه بدر كه مسير طبيعى كاروان بود، حركت كرد/ هدف پيامبر ازاين حركت

آن بود كه قريش بدانند خط بازرگانى آنها در دسترس نيروهاى اسلام قرار دارد و اگر آنها از نشر و تبليغ اسلام و آزادى مسلمانان جلوگيرى كنند، شريان حيات اقتصادى آنان به وسيله نيروهاى اسلام قطع خواهد شد/از طرف ديگر ابوسفيان چون از حركت مسلمانان آگاهى يافت، با انتخاب يك راه انحرافى از كناره‏هاى درياى سرخ، كاروان را بسرعت از منطقه خطر دور كرد و همزمان با اينعمل،

از سران قريش در مكه استمداد كرد/به دنبال استمداد ابوسفيان، تعداد 950 تا 1000 نفر از مردان جنگى قريش به سوى مدينه حركت كردند. در روز 17 رمضان اين گروه با مسلمانان رو در رو قرار گرفتند، در حالى كه نيروى شرك سه برابر نيروى اسلام بود/در آغاز نبرد، سه تن از دلاوران قريش كه تا دندان مسلح بودند، به نامهاى: «عتبه» (پدر هند، همسر ابوسفيان) برادر بزرگ او «شيبه» و

«وليد» (فرزند عتبه) فرياد كشان به وسط ميدان جنگ آمدند و هماورد خواستند. در اين هنگام سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد ميدان شدند و خود را معرفى كردند. قهرمانان قريش كه از جنگ با آنان خوددارى نموده فرياد زد: اى محمد! افرادى كه از اقوام ما، همشان ما هستند، براى جنگ با ما بفرست/در اين هنگام رسول خدا (ص) به «عبيده بن حارث بن عبدالمطلب»،

«حمزه بن عبدالمطلب» و «على بن ابيطالب (ع) »دستور داد به جنگ اين سه تن بروند، اين سه مجاهد شجا(ع)، روانه رزمگاه شدند و خود را معرفى كردند. آنان هر سه نفر را براى مبارزه پذيرفتند و گفتند: همگى همشان ما هستند. از اين سه تن «حمزه» با،«شيبه»، «عبيده» با «عتبه» و «على» كه جوانترين آنها بود، با «وليد»، دايى معاويه، روبرو شدند و جنگ تن به تن آغاز گرديد

. «على» و «حمزه» هر دو، هماورد خود را بسرعت به قتل رساندند ولى ضربات متقابل ميان «عبيده» و «عتبه» هنوز ادامه داشت و هيچ كدام بر ديگرى غالب نمى‏شد، از اين رو «على» و «حمزه» پس از كشتن رقيبان خود، به كمك، «عبيده» شتافتند و عتبه را نيز به هلاكت رساندند.على (ع) بعدها در يكى از نامه‏هاى خود به معاويه با اشاره به اين حادثه نوشت: شمشيرى كه آن را در يك جنگ بر جد تو(عتبه) و دايى تو(وليد) و برادرت حنظله فرود آوردم، هم اكنون نزد من است.
پس از پيروزى سه قهرمان بزرگ اسلام بر دلاوران قريش كه اثر خرد كننده‏اى در روحيه فرماندهان سپاه شرك داشت، جنگ همگانى آغاز شد و منجز به شكست فاحش ارتش شرك گرديد، به طورى كه هفتاد نفر اسير گشتند/


در اين جنگ بيش از نيمى از كشته شدگان با ضربت شمشير على (ع) از پاى درآمدند/ مرحوم شيخ مفيد، سى و شش تن از كشه شدگان مشركين در جنگ بدر را نام مى‏برد و مى‏نويسد:«راويان شيعه و سنى به اتفاق نوشته‏اند كه اين عده را على بن ابى طالب (ع) شخصا كشته است، بجز كسانى كه در مورد قاتل آنان اختلاف است و يا على در كشتن آنان با ديگران شركت داشته است.»


شجاعت بى نظير در جبهه احد
روحيه قريش بر اثر شكست در جنگ بدر سخت افسرده شد، و براى گرفتن انتقام كشته شدگان خود و جبران اين شكست بزرگ تصميم گرفتند با نيروى فراوان و مجهز به مدينه حمله كنند/
عوامل اطلاعاتى پيامبر اسلام (ص) تصميم قريش را در اين زمينه به آن حضرت گزارش كردند. پيامبر براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشكيل داد. گروهى از مسلمانان نظر دادند كه بهتر است

ارتش اسلام از مدينه بيرون رود و در بيرون شهر با دشمن بجنگد/پيامبر با هزار نفر مدينه را به سوى كوه احد در سمت شمال شهر ترك گفت/در بين راه سيصد نفر از هوادان عبدالله بن ابى، منافق مشهور، به تحريك وى به مدينه بازگشتند و تعداد نيروهاى اسلام به هفتصد نفر كاهش يافت. بامداد روز هفتم شوال از سال سوم هجرت در دامنه كوه احد دو لشكر در برابر هم صف آرايى كردند/پيامبر اسلام پيش از آغاز جنگ، با يك ديد نظامى، ميدان جنگ را مورد بررسى قرار داد و

نظرش به نقطه‏اى جلب شد كه ممكن بود دشمن در گرماگرم جنگ از آن نقطه نفوذ كرده از پشت سر به مسلمانان حمله كند. از اين نظر افسرى بنام «عبدالله بن جبير» را با پنجاه نفر تيرانداز روى تپه‏اى مستقر ساخت تا از رخنه احتمالى دشمن از آن نقطه جلوگيرى كنند و دستور داد به هيچ وجه نبايد آن نقطه حساس را ترك كنند و چه مسلمانان پيروز شوند و چه شكست بخورند/از طرف ديگر در جنگهاى آن زمان، پرچمدار، نقش بسيار بزرگى داشت و از اينرو پرچم را هميشه به دست

افرادى دلير و توانا مى‏سپردند. استقامت و پايدارى پرچمدار و اهتزاز پرچم در رزمگاه، موجب دلگرمى جنگجويان بود، و برعكس، كشته شدن پرچمدار و سرنگونى پرچم مايه تزلزل روحى آنان مى‏گرديد، به همين جهت پيش از آغاز جنگ به منظور جلوگيرى از شكست وحى سربازان، چند نفر از شجاعترين رزمندگان به عنوان پرچمدار تعيين مى‏گرديد/در اين جنگ نيز قريش به همين ترتيب عمل كردند، و

پرچمدارانى از قبيله «بنى عبدالدار» كه به شجاعت معروف بودند، انتخاب كردند ولى پس از آغاز جنگ پرچمدار آنان يكى پس از ديگرى به دست تواناى على (ع) كشته شدند و سرنگونى پى در پى پرچم باعث ضعف و تزلزل روحى سپاه قريش گرديد و افرادشان پا به فرار گذاشتند/از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود: «پرچمداران سپاه شرك در جنگ احد نه نفر بودند كه همه آنها به دست على (ع) به هلاكت رسيدند».


ابن اثير نيز مى‏گويد: «كسى كه پرچمداران قريش را شكست داد، على (ع) بود.»
به روايت مرحوم شيخ صدوق، على (ع) در احتجاجهاى خود در شوراى شش نفرى كه پس از مرگ عمر، جهت تعيين خليفه تشكيل گرديد، روى اين موضو(ع) تكيه نمود و فرمود:
شما را به خدا سوگند مى‏دهم آيا در ميان شما كسى جز من هست كه نه نفر از پرچمداران بنى عبدالدار را (در جنگ احد) كشته باشد؟


سپس امام افزود: پس از كشته شدن اين نه نفر بود كه غلام آنان بنام «صواب» كه هيكلى بس درشت داشت، به ميدان آمد و در حالى كه دهانش كف كرده و چشمانش سرخ گشته بود، مى‏گفت: به انتقام اربابانم جز محمد را نمى‏كشم. شما با ديدن او جاخورده خود را كنار كشيديد ولى من به جنگ او رفتم و ضربت متقابل بين من و او رد و بدل شد و من آنچنان ضربتى بر او وارد كردم كه از كمر دو نيم شد/اعضاى شورا، همگى سخنان على (ع) را تصديق كردند.بارى، سپاه قريش

هزيمت يافت و افراد تحت فرماندهى عبدالله بن جبير با ديدن اين صحنه خواستند به منظور جمع آورى غنايم رفتند و عبدالله بن جبير با كمتر از ده نفر همانجا ماند/در اين هنگام خالد بن وليد كه با گروهى سواره نظام در كمين آنان بود، چون اين وضع را ديد، به آنان حمله كرد و پس از كشتن آنان از پشت جبهه به مسلمانان يورش برد و اين همزمان شد با بلند شدن پرچم آنان توسط يكى از زنان قريش بنام «عمره بنت علقمه» كه جهت تشويق سربازان قريش به ميدان جنگ آمده بودند/


از اين لحظه، وضع جنگ بكلى عوض شد، آرايش جنگى مسلمانان بهم خورد، صفوف آنان از هم پاشيد، ارتباط فرماندهى با افراد قطع گرديد و مسلمانان شكست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدان اسلام، از جمله «حمزه بن عدالمطلب» و «مصعب بن عمير» يكى از پرچمداران ارتش اسلام، به شهادت رسيدند/


از طرف ديگر ،چون شايعه كشته شدن پيامبر در ميدان جنگ توسط دشمن پخش گرديد، روحيه بسيارى از مسلمانان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جديد سپاه شرك، اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان عقب نشينى كرده و پراكنده شدند، و در ميدان جنگ جز افرادى انگشت شمار در كنار پيامبر نماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت ساز در تاريخ اسلام فرا رسيد/


در اينجا بود كه نقش على (ع) نمايان گرديد زيرا على (ع) با شجاعت و رشادتى بى نظير در كنار پيامبر شمشير مى‏زد و از وجود مقدس پيشواى عظيم الشان اسلام در برابر يورشهاى مكرر فوجهاى متعدد مشركان حراست مى‏كرد/
«ابن اثير» در تاريخ خود مى‏نويسد:


پيامبر اسلام (ص) گروهى از مشركين را مشاهده كرد كه عازم حمله بودند، به على دستور داد به آنان حمله كند، على (ع) به فرمان پيامبر به آنان حمله كرد و با كشتن چندين تن موجبات تفرق آنان را فراهم ساخت. پيامبر سپس گروه ديگرى را مشاهده كرد و به على (ع) دستور حمله داد و على آنان را كشت و متفرق ساخت. در اين هنگام فرشته وحى به پيامبر عرض كرد: اين، نهايت فداكارى

است كه على (ع) از خود نشان مى‏دهد. رسول خدا فرمود: او از من است و من از او هستم. در اين هنگام صدايى از آسمان شنيد كه مى‏گفت: «لاسيف الا ذوالفقار، ولافتى الا على» «ابن ابى الحديد» نيز مى‏نويسد:


هنگاميكه غالب ياران پيامبر پا به فرار نهادند، فشار دسته‏هاى مختلف دشمن به سوى پيامبر بالا گرفت. دسته‏اى از قبيله «بنى كنانه» و گروهى از قبيله «بى عبد مناه» كه در ميان آنان چهار جنگجوى نامور به چشم مى‏خورد، به سوى پيامبر يورش بردند. پيامبر به على (ع) فرمود: حمله اينها را دفع كن. على (ع) كه پياده مى‏جنگيد، به آن گروه كه پنجاه نفر بود حمله كرده و آنان را متفرق ساخت. آنان چند بار مجددا گرد هم جمع شده و حمله كردند، باز هم على (ع) حمله آنان را دفع

كرد. در اين حملات، چهار نفر از قهرمانان مزبور و ده نفر ديگر كه نامشان در تاريخ مشخص نشده است، به دست على (ع) كشته شدند/«جبرئيل» به رسول خدا گفت: راستى كه على (ع) مواسات مى‏كند، فرشتگان از مواسات اين جوان به شگفت در آمده‏اند/
پيامبر فرمود: چرا چنين نباشد، او از من است و من از او هستم. جبرئيل گفت: من هم از شما هستم. آن روز صدايى از آسمان شنيده شد كه مكرر مى‏گفت: «لاسيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على».ولى گوينده ديده نمى‏شد. از پيامبر سوال كردند كه گوينده كيست؟ فرمود جبرئيل است.
ج- در جنگ احزاب (خندق)


جنگ احزاب، چنانكه از نامش پيداست، نبردى بود كه در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى كوبيدن «اسلام جوان» متحد شده بودند. بعضى از مورخان نفرات سپاه «كفر» را در اين جنگ بيش از ده هزار نفر نوشته‏اند، در حالى كه تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى‏كرد/
سران قريش كه فرماندهى اين سپاه را به عهده داشتند، با توجه به نفرات و تجهيزات جنگى

فراوان خود، نقشه جنگ را چنان طراحى كرده بودن كه به خيال خود با اين يورش، مسلمانان را بكلى نابود سازند و براى هميشه از دست محمد (ص) و پيروان او آسوده شوند!. زمانى كه گزارش تحرك قريش به اطلاع پيامبر اسلام رسيد، حضرت شوراى نظامى تشكيل داد. در اين شورا، سلمان پيشنهاد كرد كه در قسمتهاى نفوذپذير اطراف مدينه خندقى كنده شود كه مانع عبور و تهاجم

دشمن به شهر گردد. اين پيشنهاد تصويب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گرديد؛ خندقى كه پهناى آن به قدرى بود كه سواران دشمن نمى‏توانستند از آن با پرش بگذرند،

و عمق آن نيز به اندازه‏اى بود كه اگر كسى وارد آن مى‏شد، به آسانى نمى‏توانست بيرون بيايد/سپاه قدرتمند شرك با همكارى يهود از راه رسيد. آنان تصور مى‏كردند كه مانند گذشته در بيابانهاى اطراف مدينه با مسلمانان روبرو خواهند شد، ولى اين بار اثرى از آنان در بيرون شهر نديده و به پيشروى خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسيدند و مشاهده خندقى ژرف و عريض در نقاط نفوذپذير مدينه، آنان را حيرت زده ساخت زيرا استفاده از خندق در جنگهاى عرب بى سابقه بود. ناگزير از آن سوى خندق شهر را محاصره كردند/


________________________________________
شناخت مختصرى از زندگانى امام حسن(ع)
پيشواى دوم جهان تشيع كه نخستين ميوه پيوند فرخنده على (ع) با دختر گرامى پيامبر اسلام (ص) بود، در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدينه ديده به جهان گشود.
حسن بن على ع از دوران جد بزرگوارش چند سال بيشتر درك نكرد زيرا او تقريبا هفت سال بيش نداشت كه پيامبر اسلام بدرود زندگى گفت/


پس از درگذشت پيامبر (ص) تقريبا سى سال در كنار پدرش امير مومنان (ع) قرار داشت و پس از شهادت على (ع) (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاويه بر اثر مسموميت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسيد و در قبرستان «بقيع» در مدينه مدفون گشت/


فرياد رس محرومان
در آيين اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگينى در برابر مستمندان و تهيدستان اجتماع به عهده دارند و به حكم پيوندهاى عميق معنوى و رشته‏هاى برادرى دينى كه در ميان مسلمانان بر قرار است، بايد همواره در تامين نيازمنديهاى محرومان اجتماع كوشا باشند. پيامبر اسلام (ص) و پيشوايان دينى ما، نه تنها سفارشهاى مؤكدى در اين زمينه نموده‏اند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجسته‏اى از انساندوستى و ضعيف نوازى به شمار مى‏رفتند/


پيشواى دوم، نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت، مقامى برگزيده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگيرى از بيچارگان و درماندگان نيز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهيدستان، و نقطه اميد

درماندگان بود. هيچ فقيرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى گشت. هيچ آزرده دلى شرح پريشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمى‏كرد، جز آنكه مرهمى بر دل آزرده او نهاده مى‏شد. گاه پيش از آنكه مستمندى اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را برطرف مى‏ساخت و اجازه نمى‏داد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!«سيوطى» در تاريخ خود مى‏نويسد: «حسن بن على» داراى امتيازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او شخصيتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخى و بخشنده، و مورد ستايش مردم بود.


نكته آموزنده
امام مجتبى (ع) گاهى مبالغ توجهى پول را، يكجا به مستمندان مى‏بخشيد، به طورى كه مايه شگفت واقع مى‏شد. نكته يك چنين بخشش چشمگير اين است كه حضرت مجتبى (ع) با اين كار براى هميشه شخص فقير را بى نياز مى‏ساخت و او مى‏توانست با اين مبلغ، تمام احتياجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندانه‏اى تشكيل بدهد و احياناً سرمايه‏اى براى خود تهيه نمايد. امام روا نمى‏ديد مبلغ ناچيزى كه خرج يك روز فقير را بسختى تامين مى‏كند، به وى داده شود و در نتيجه او ناگزير گردد براى تامين روزى بخور و نميرى، هر روز دست احتياج به سوى اين و آن دراز كند/
خاندان علم و فضيلت


روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيرى از او كمك مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقير گفت: مرا نزد كسى راهنمايى كن كه كمك بيشترى به من بكند. عثمان به طرف حضرت مجتبى و حسين بن على (ع) و عبدالله جعفر، كه در گوشه‏اى از مسجد نشسته بودند، اشاره كرد و گفت: نزد اين چند نفر جوان كه در آنجا نشسته‏اند برو و از آنها كمك بخواه/وى پيش

آنها رفت و اظهار مطلب كرد. حضرت مجتبى (ع) فرمود: از ديگران كمك مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: ديه‏اى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بكلى عاجز گردد، يا بدهى كمر شكن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنيايد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد. آيا كدام يك از اينها براى تو پيش آمده است؟


گفت: اتفاقا گرفتارى من يكى از همين سه چيز است. حضرت مجتبى (ع) پنجاه دينار به وى داد. به پيروى از آن حضرت، حسين بن على ع چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دينار به وى دادند/
فقير موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظورى مى‏خواهم؟ اما وقتى پيش آن سه نفر رفتم يكى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال كرد و من جواب دادم و آنگاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند/عثمان گفت: اين خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلتند، نظير آنها را كى توان يافت؟


بخشش بى نظير
حسن بن على (ع) تمامى توان خويش را در راه انجام امور نيك و خداپسندانه، به كار مى‏گرفت و اموال فراوانى در راه خدا مى‏بخشيد. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پرافتخار آن حضرت، بخشش بى سابقه و انفاق بسيار بزرگ و بى نظير ثبت كرده‏اند كه در تاريخچه زندگانى هيچ كدام

از بزرگان به چشم نمى‏خورد و نشانه ديگرى از عظمت نفس و بى اعتنايى آن حضرت به مظاهر فريبنده دنيا است. نوشته‏اند:«حضرت مجتبى (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف آن را براى خود نگهداشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد.»
در جنگ جمل
امام مجتبى (ع) در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امير مومنان (ع) در خط مقدم جبهه مى‏جنگيد و از ياران دلاور و شجاع على ع سبقت مى‏گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى‏كرد.پيش از شروع جنگ نيز، به دستور پدر، همراه عمار ياسر و تنى چند از ياران اميرمومنان (ع) وارد كوفه شد و مردم كوفه را جهت شركت در اين جهاد دعوت كرد.او وقتى وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسى اشعرى» يكى از مهره‏هاى حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه امير مومنان (ع)

مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتيبانى از مبارزه آن حضرت با پيمان شكنان جلوگيرى مى‏كرد، با اين كار حسن بن على (ع) توانست بر رغم كار شكنيهاى ابوموسى و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر كوفه به ميدان جنگ گسيل دارد.
در جنگ صفين


نيز در جنگ صفين، در بسيج عمومى نيروها و گسيل داشتن ارتش امير مومنان (ع) براى جنگ با سپاه معاويه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهيج خويش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب امير مومنان (ع) و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود كه امير مومنان در جنگ صفين از ياران خود خواست كه او و برادرش حسين بن على (ع) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پيامبر (ص) با كشته شدن اين دو شخصيت از بين نرود.


مناظرات كوبنده امام مجتبى (ع) با بنى اميه
امام حسن مجتبى ع هرگز در بيان حق و دفاع از حريم اسلام نرمش نشان نمى‏داد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاويه انتقاد مى‏كرد و سوابق زشت و ننگين معاويه و دودمان بنى اميه را بى پروا فاش مى‏ساخت/مناظرات و احتجاجهاى مهيج و كوبنده حضرت مجتبى (ع) با معاويه و مزدوران و طرفداران او نظير: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، مغيره بن شعبه، و مروان حكم، شاهد اين معنا است.حضرت مجتبى (ع) حتى پس از انعقاد پيمان صلح كه قدرت معاويه افزايش يافت و

موقعيتش بيش از پيش تثبيت شد، بعد از ورود معاويه، به كوفه، برفراز منبر نشست و انگيزه‏هاى صلح خود و امتيازات خاندان على را بيان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاويه با شدت و صراحت از روش او انتقاد كرد.پس از شهادت اميرمومنان و صلح امام حسن (ع) خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاويه بسيج كردند. در كوفه به معاويه خبر رسيد كه «حوثره

اسدى»، يكى از سران خوارج، بر ضد او قيام كرده و سپاهى دور خود گرد آورده است/معاويه، براى تثبيت موقعيت خود و براى آنكه وانمود كند كه امام مجتبى (ع) مطيع و پيرو اوست، به آن حضرت كه راه مدينه را در پيش گرفته بود، پيام فرستاد كه شورش حوثره را سركوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!


امام (ع) به پيام او پاسخ داد كه: من براى حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خوددارى كردم) و اين معنا موجب نمى‏شود كه از جانب تو با ديگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پيش از هر كس بايد با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. در اين جملات روح سلحشورى و حماسه موح مى‏زند، بويژه اين تعبير كه با كمال عظمت، معاويه را تحقير نموده مى‏فرمايد: دست از سر تو برداشتم (فانى تركتك لصلاح الامْ)/


قانون صلح در اسلام
بايد توجه داشت كه در آيين اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلكه همانطور كه اسلام در شرائط خاصى دستور مى‏دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنين دستور داده است كه اگر نبرد براى پيشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاريخ حيات پيامبر اسلام (ص)

اين هر دو صحنه را مشاهده مى‏كنيم: پيامبر اسلام كه در بدر، احد، احزاب، و حنين دست به نبرد زد، در شرائط ديگرى كه پيروزى را غير ممكن مى‏ديد، ناگزير با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پيشرفت اسلام تضمين گردد. پيمان پيامبر (ص) با «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و نيز با اهل مكه (در حديبيه) از جمله اين موارد به شمار مى‏رود.بنابراين، همانگونه كه پيامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عاليترى كه احيانا آن روز براى عده‏اى قابل درك نبود، موقتاً با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبى (ع) نيز، كه از جانب رهبر و

پيشواى دينى بود و به تمام جهات و جوانب قضيه بهتر از هر كس ديگر آگاهى داشت، با درو انديشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخيص داد. از اينرو اين موضوع نبايد موجب خرده‏گيرى گردد، بلكه بايد روش آن حضرت عيناً مثل پيامبر (ص) تلقى شود/اينك براى آنكه انگيزه‏ها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاريخ را ورق بزنيم و اين مسئله را با استناد به مدرك اصيل تاريخى بررسى كنيم:


اجمالا بايد گفت: حضرت مجتبى (ع) در واقع صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحميل شد. يعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد كه صلح به عنوان يك مسئله ضرورى بر امام تحميل گرديد و حضرت جز پذيرفتن صلح چاره‏اى نديد، به گونه‏اى كه هر كس ديگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار مى‏گرفت، چاره‏اى جز قبول صلح نمى‏داشت؛ زيرا هم اوضاع و شرائط خارجى كشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هيچ كدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذيلاً اين موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار مى‏دهيم:


جامعه‏اى با عناصر متضاد
علاوه بر اين، جامعه عراق آن روز يك جامعه متشكل و فشرده و متحد نبود، بلكه از قشرها و گروههاى مختلف و متضادى تشكيل يافته بود كه بعضاً هيچ گونه هماهنگى و تناسبى با يكديگر نداشتند. پيروان و طرفداران حزب خطرناك اموى، گروه خوارح كه جنگ با هر دو اردوگاه را واجب

مى‏شمردند، مسلمانان غير عرب كه از نقاط ديگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بيست هزار نفر مى‏رسيد و بالاخره گروهى كه عقيده ثابتى نداشتندو و در ترجيح يكى از طرفين بر ديگرى در ترديد بودند، عناصر تشكيل دهنده جامعه آن روز عراق و كوفه به شمار مى‏رفتند. پيروان و شيعيان خاص امير مؤمنان(ع) نيز يكى ديگر از اين عناصر محسوب مى‏شدند.


سپاهى ناهماهنگ‏
اين چند دستگى و اختلاف عقيده و تشتت و پراكندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى(ع) نيز منعكس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باتركيب ناجور در آورده بود، ازينرو در مقابله با دشمن خارجى به هيچ وجه نمى‏شد به چنين سپاهى اعتماد كرد. استاد شيعه، مرحوم شيخ

مفيد، و ديگر مورخان در مورد اين پديده خطرناك در سپاه امام حسن(ع) مى‏نويسند: «عراقيان خيلى بكندى و بى علاقگى براى جنگ آماده شدند و سپاهى كه امام حسن(ع) بسيج نمود، از گروههاى مختلفى تشكيل مى‏شد كه عبارت بودند از: 1- شيعيان و طرفداران اميرمؤمنان(ع) 2- خوارج كه از هر وسيله‏اى براى جنگ با معاويه استفاده مى‏كردند(و شركت آنها در صفوف سپاهيان امام به خاطر

دشمنى با معاويه بود، نه دوستى با امام حسن)؛ 3- افراد سود جو و دنيا پرست كه به طمع منافع مادى در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاويه ترجيح نداشت؛ 5- و بالاخره گروهى كه نه به خاطر دين، بلكه از روى تعصب عشيرگى و صرفاً به پيروى از رئيس قبيله خود، براى جنگ حاضر شده بودند.(24) بدين ترتيب سپاه حضرت مجتبى(ع) فاقد يكپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نيرومندى چون معاويه بود/


سندى گويا
شايد هيچ سندى در ترسيم دور نماى جامعه متشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقيان در كار جنگ، گوياتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (ع) در «مدائن» يعنى آخرين نقطه‏اى كه سپاه امام تا آنجا پيشروى كرد، سخنرانى جامع و مهيجى ايراد نمود و طى آن چنين فرمود:هيچ شك و ترديدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمى‏دارد. ما در گذشته به نيروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مى‏جنگيديم، ولى امروز بر اثر كينه‏ها اتحاد و تفاهم از ميان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شكوه

گشوده‏ايد.وقتى كه به جنگ صفين روانه مى‏شديد دين خود را بر منافع دنيا مقدم مى‏داشتيد، ولى امروز منافع خود را بر دين خود مقدم مى‏داريد. ما همان گونه هستيم كه در گذشته بوديم، ولى شما نسبت به ما آن گونه كه بوديد وفادار نيستيد/عده‏اى از شما، كسان و بستگان خود را در جنگ صفين، و عده‏اى ديگر كسان خود را در نهروان از دست داده‏اند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك مى‏ريزند؛ و گروه دوم، خونبهاى كشتگان خود را مى‏خواهند؛ و بقيه نيز از پيروى ما سرپيچى مى‏كنند!

معاويه پيشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اينك اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد، بگوييد تا با او در مبارزه برخيزم و با شمشير پاسخ او را بدهيم و اگر طالب زندگى و عافيت هستيد، اعلام كنيد تا پيشنهاد او را بپذيرم و رضايت شما را تامين كنيم/سخن امام كه به اينجا رسيد، مردم از هر طرف فرياد زدند: «البقيْ، البقيْ»: ما زندگى مى‏خواهيم، ما مى‏خواهيم زنده بمانيم!


آيا با اتكا به چنين سپاه فاقد روحيه رزمندگى، چگونه ممكن بود امام ع با دشمن نيرومندى مثل معاويه وارد جنگ شود؟ آيا با چنين سپاهى، كه از عناصر متضادى تشكيل شده بود و با كوچكترين غفلت احتمال مى‏رفت خود خطرزا باشد، هرگز اميد پيروزى مى‏رفت؟اگر فرضا امام حسن (ع) و معاويه جاى خود را عوض مى‏كردند و معاويه در رأس چنين سپاهى قرار مى‏گرفت، آيا مى‏توانست جز كارى كه

امام حسن (ع) كرد، بكند؟آرى همين عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامى را تا دو قدمى خطر قطعى نزديك ساخت و حوادث تلخى به وجود آورد كه شرح آن را ذيلا مى‏خوانيد/
بسيج نيرو از طرف امام حسن ع

برخى از نويسندگان و مورخان گذشته و معاصر، حقايق تاريخ را تحريف نموده و ادعا كرده‏اند كه امام حسن مجتبى (ع) آهنگ جنگ و مخالفت با معاويه نداشت، بلكه از روز نخست در صدد بود از معاويه اميتازات مادى گرفته و از زندگى راحت و مرفعى برخوردار شود و اگر مخالفتهايى با معاويه مى‏كرد، براى تامين و تضمين اين امتيازات بود!اسناد تاريخى زنده‏اى در دست است كه نشان مى‏دهد اين تهمتها كاملا بى اساس است و با حقايق تاريخى به هيچ وجه سازگار نمى‏باشد، زيرا اگر

پيشواى دوم نمى‏خواست با معاويه بجنگد، معنا نداشت گردآورى سپاه و بسيج نيرو كند؛ در صورتى كه به اتفاق مورخان، امام مجتبى (ع) سپاه ترتيب داد و آماده جنگ شد، ليكن از يك سو به خاطر عدم هماهنگى و چند دستگى سپاه امام (ع) و از سوى ديگر در اثر توطئه‏هاى خائنانه معاويه، از هم پاشيده شد و مردم از اطراف امام (ع) پراكنده شدند، امام نيز بناچار از جنگ خوددارى نمود و

مجبور به پذيرفتن صلح شد/بنابراين، كار امام حسن (ع) با «قيام» و اعلان جنگ و تهيه لشكر آغاز شد و سپس با درك عميق اوضاع و شرائط جامعه اسلامى و رعايت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گرديد.ذيلا نظر خوانندگان را به توضيحات بيشرتى در اين زمينه جلب مى‏كنيم:


مردم پيمان شكن‏
همانطور كه قبلا گفته شد، مردم عراق و كوفه يكدل و يك جهت نبودند، بلكه مردمى متلوّن و بيوفا و غير قابل اعتماد بودند كه هر روز زير پرچم گرد مى‏آمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مى‏خوردند. بر اساس همين روحيه بود كه همزمان با بحران آرايش سپاه و بسيج نيروهاى طرفين، عده‏اى از روساى قبائل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ كوفه، به امام

خيانت كرده و به معاويه نامه‏ها نوشتند و تاييد وحمايت خود را از حكومت وى ابراز نمودند و مخفيانه او را براى حركت به سوى عراق تشويق كردند و تضمين نمودند كه به محض نزديك شدن وى، امام حسن (ع) را تسليم كنند /معاويه نيز عين نامه‏ها را براى امام مجتبى (ع) فرستاد و پيغام داد كه چگونه با اتكا به چنين افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟


توطئه‏هاى خائنانه
معاويه تنها به خريدن «عبيدالله» اكتفا نكرد؛ بلكه به منظور ايجاد شكاف و اختلاف و شايعه سازى در ميان ارتش امام مجتبى (ع)، بوسيله جاسوسان و مزدوران خود، در ميان لشكر امام مجتبى (ع) شايع مى‏كرد كه قيس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاويه سازش كرده، و در ميان سپاه قيس نيز شايع مى‏ساخت كه حسن بن على (ع) با معاويه صلح كرده است!كار به جايى رسيد كه معاويه چند نفر از افراد خوش ظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام (ع) فرستاد. اين

عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبى (ع) ملاقات كردند، و پس از خروج از چادر امام، در ميان مردم جار زدند: «خداوند بوسيله فرزند پيامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على (ع) با معاويه صلح كرد، و خون مردم را حفظ نمود»!مردم كه به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقيق برنيامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش كردند و به خيمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خيمه بود، به يغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.


خيانت خوارج
امام مجتبى (ع) از «مدائن» روانه «ساباط» شد. در بين راه يكى از خوارج كه قبلا كمين كرده بود، ضربت سختى بر آن حضرت وارد كرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونريزى و ضعف شديد شد و به وسيله عده‏اى از دوستان و پيران خاص خود، به مدائن منتقل گرديد. در مدائن وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت به وخامت گراييد. معاويه با استفاده از اين فرصت بر اوضاع تسلط يافت.

پيشواى دوم كه نيروى نظامى لازم را از دست داده و تنها شده مانده بود، ناگزير پيشنهاد صلح را پذيرفت.بنابراين اگر امام مجتبى (ع) تن به صلح در داد چاره‏اى جز اين نداشت، چنانكه طبرى و عده‏اى ديگر از مورخان مى‏نويسند: حسن بن على (ع) موقعى حاضر به صلح شد كه يارانش از گرد او پراكنده شده و وى را تنها گذاردند.(34)


گفتار امام پيرامون انگيزه‏هاى صلح
امام مجتبى ع در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت اعتراض كرد، انگشت روى اين حقايق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنين بيان نمود:من به اين علت حكومت و زمامدارى را به معاويه واگذار كردم كه اعوان و يارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر يارانى داشتم شبانه روز با او مى‏جنگيدم تا كار يكسره شود. من كوفيان را خوب مى‏شناسم و بارها آنها را امتحان كرده‏ام. آنها مردمان فاسدى هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پيمانهاى خود پايبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مى‏كنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند. پشواى دوم كه از سستى و عدم همكارى ياران خود بشدت ناراحت و متاثر بود، روزى خطبه‏اى ايراد فرمود و طى آن چنين گفت:


در شگفتم از مردمى كه نه دين دارند و نه شرم و حيا. واى بر شما! معاويه به هيچ يك از وعده‏هايى كه در برابر كشتن من به شما داده، وفا نخواهد كرد. اگر من با معاويه بيعت كنم، وظايف شخصى خود را بهتر از امروز مى‏توانم انجام بدهم، ولى اگر كار به دست معاويه بيفتد، نخواهد گذاشت آيين جدم پيامبر را در جامعه اجرا كنم/به خدا سوگند (اگر به علت سستى و بيوفايى شما) ناگزير شوم زمامدارى مسلمانان را به معاويه واگذار كنم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بنى

اميه هرگز روى خوشى و شادمانى نخواهيد ديد و گرفتار انواع اذيتها و آزارها خواهيد شد/هم اكنون گويى به چشم خود مى‏بينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده و درخواست آب و نان خواهند كرد؛ آب و نانى كه از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را براى آنها قرار داده است، ولى بنى اميه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت/ آنگاه امام افزود:
اگر يارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكارى مى‏كردند، هرگز خلافت را به معاويه

واگذار نمى‏كردم، زيرا خلافت بر بنى اميه حرام است....امام مجتبى كه ماهيت پليد حكومت معاويه را بخوبى مى‏شناخت، روزى در مجلسى كه معاويه حاضر بود، سخنانى ايراد كرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زمانى كه زمام امور مسلمانان در دست بنى اميه است، مسلمانان روى رفاه و آسايش نخواهند ديد»و اين، هشدارى بود به عراقيان كه بر اثر سستى و به اميد راحتى و آسايش، تن به جنگ با معاويه ندادند، غافل از اينكه در حكومت معاويه هرگز به اميد و آرزوى خود دست نمى‏يابند/


پيمان صلح، و اهداف امام (ع)
پيشواى دوم، هنگامى كه بر اثر شرائط نامساعدى كه قبلا تشريح شد، جنگ با معاويه را بر خلاف مصالح عالى جامعه اسلامى و حفظ موجوديت اسلام تشخيص داد و ناگزير صلح و آتش بس را قبول كرد، فوق العاده كوشش نمود تا هدفهاى عالى و مقدس خود را به قدر امكان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت‏آميز تامين كند/از طرف ديگر، چون معاويه به خاطر برقرار صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتياز بود- به طورى كه ورقه سفيد امضا شده‏اى براى امام فرستاد و

نوشت هر چه در آن ورقه بنويسد مورد قبول وى مى‏باشد امام از آمادگى او حداكثر بهره بردارى را نموده و موضوعات مهم و حساس را كه در درجه اول اهميت قرار داشت و از آرمانهاى بزرگ آن حضرت بشمارمى رفت، در پيمان صلح گنجانيد و از معاويه تعهد گرفت كه به مفاد قرار داد عمل كند/گر چه متن پيمان صلح در كتب تاريخ، به طور كامل و بترتيب، ذكر نشده است، بلكه هر كدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده‏اند، ولى با جمع آورى مواد پراكنده آن از كتب مختلف مى‏توان صورت تقريباً كاملى از آن ترسيم نمود. با يك نظر كوتاه به موضوعاتى كه امام در قرار داد قيد نموده و براى تحقق آنها پافشارى مى‏كرد، مى‏توان به تدبير فوق العاده‏اى كه حضرت در مقام مبارزه سياسى براى گرفتن امتياز از دشمن به كار برده، پى برد/اينك پيش از آن‏كه هر يك از مواد صلحنامه را جداگانه مورد بررسى قرار دهيم، متن پيمان صلح را كه در پنج ماده مى‏توان خلاصه كرد، ذيلاً از نظر خوانندگان محترم مى‏گذرانيم:
متن پيمان
ماده اول: حسن بن على (ع) حكومت و زمامدارى را به معاويه واگذارى مى‏كند، مشروط به آنكه معاويه طبق دستور قرآن مجيد و روش پيامبر (ص) رفتار كند/
ماده دوم: بعد از معاويه، خلافت از آن حسن بن على (ع) خواهد بود و اگر براى او حادثه‏اى پيش آيد حسين بن على (ع) زمام امور مسلمانان را در دست مى‏گيرد. نيز معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خود انتخاب كند/


ماده سوم: بدعت ناسزا گويى و اهانت نسبت به امير مومنان (ع) و لعن آن حضرت در حال نماز بايد متوقف گردد و از على (ع) جزبه نيكى ياد شود.
ماده چهارم: مبلغ پنج ميليون درهم كه در بيت المال كوفه موجود است از موضوع تسليم حكومت به معاويه مستثنا است و بايد زير نظر امام مجتبى (ع) مصرف شود/

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید