بخشی از مقاله

مقدمه
آسيب ناشي از خشونت شوهران از فشارهايي است كه بر زنان وارد مي شود . نگاهي سريع و گذار به به تاريخ نشان دهندة عظمت آلام و مصائبي است كه به واسطه خشونت مردانه ايجاد شده است . اينگونه خشونت در جنگها ، شكنجه ها و ارتكاب ضرب و شتم مردان در حق مردان زنان ، و كودكان نمود دارد . ضرب و شتم زنان در عين ارزش تلقي شدن در جوامع متداولترين شكل خشونت فيزيكي ، خشونت رواني ، خشونت اجتماعي ، خشونت اقتصادي و خشونت جنسي ، برداشتهاي خشونت آميز نسبت به زن بازتابي است از ارزشها و عقايد اعضا اجتماع كه اغلب چندين نسل را در بر مي گيرد . و محصول سنتها ، آداب و رسوم : عقايد مذهبي ، قوانين حقوقي و به عبارتي ديگر محصول فرهنگ جامعه است . از عواملي كه تبيينهاي خشونت مردانه مورد توجه قرار گرفته است .  اقتصاد ، مذهب ، خانواده عوامل شخصي بيولوژيكي مي باشد .


الگوهاي فرهنگي تاريخي نه تنها خشونت مردان را تحريم نكرده بلكه آن را تشويق نموده است هر چه از نظر فرهنگي خشونت پذيرفته تر باشد و مورد تشويق قرار گيرد در نتيجه اين نگرش در مردان براي اعمال خشونت تقويت مي شود و نتيجه آن اعمال خشونت توسط مردان در انواع گوناگون عليه زنان مي باشد . تا زماني كه فرهنگ جامعه تغيير نكند و نگرش مردان نسبت بر خشونت عليه زنان تغيير نكند پديدة خشونت عليه زنان ادامه خواهد داشت .


متأسفانه  در جامعه كنوني ما هنوز خشونت عليه زنان به وسيلة آداب و رسوم ، نگرشهاي سنتي و تفاسير مذهبي توجيه مي شود تا حد زيادي اين واقعيت پنهان نگه داشته مي شود . حتي خود زنان نيز بر اثر فشارهاي سنتي هزاران ساله اين واقعيت را به عنوان سرنوشت گريز ناپذير خود پذيرفته اند و براي بسياري از زنان اين مسئله عادي تقلي مي شود .
بنابراين در درجة اول بايد فرهنگ ما تغيير كند و بالتبع آن نگرش افراد نسبت به خشونت عليه زنان تغيير كند .
در اين تحقيق به اين سؤال پرداخته شده است كه نگرش  مردان معلم شاغل شهر تويسركان نسبت به خشونت عليه زنان چگونه است ؟
 
بيان مسئله
پديدة خشونت عليه زنان در خانواده بخشي از مجموعه عناصري است كه در جامعه شناسي تحت عنوان روية تاريك زندگي خانوادگي مورد بحث قرار مي گيرد . از واژه تاريك دو مفهوم مستفاد مي شود . اول مجموعه عناصري نامطلوب در اين نهاد بنيادي جامعة بشري كه در مقابل مزاياي بي شمار خانواده قرار مي گيرند و متأسفانه آنها نيز بي شمارند ، به همين علت يك روية سكّة درخشان خانواده را تاريك مي كنند . مواردي چون تبعيضهاي ناشي از جنسيت بالحاظ كردن جنبه هاي فيزيولوژيك ، بيولوژيك ، فرهنگي ، اجتماعي  شامل بي مهري ، پيمان شكني ، مشاجرات مزمن ، اعمال خشونت به طرق مختلف من جمله ضرب و شتم فيزيكي زنان در اين زمره اند . مفهوم دوم واژة تاريك در سايه قرار گرفتن و دور از ديد واقع شدن اين پديده هاي نامطلوب است . به طور نسبي از خانواده به عنوان حريم مقدس و كانون گرم ياد مي شود كه پاسخگوي بسياري از نيازهاي اساسي بشر است و شايد به سبب همين ويژگيها « حرمت و تقدس » جنبه هاي آزار دهندة آن در مقايسه با ديگر معضلات بشري كمتر بيان شده است و در نتيجه كمتر مورد بحث قرار گرفته است .


عوامل گوناگون به خشونت عليه زنان دامن مي زند .
بسياري از بدرفتاريها نه براي مردان و نه براي زنان و نه حتي براي قانون گذاران ، بدرفتاري محسوب نمي شود . بلكه حق مرد بر زن به حساب مي آيد . از جمله اجازه كار زن و تحصيل و ازدواج بيرون رفتن از خانه و … كه چنين نگرشي از عوامل موثر در گسترش بدرفتاري و خشونت عليه زنان مي باشد . چرا كه بر اساس چنين نگرشي مرد حق دارد كه مانع از كار تحصيل رفت و آمد زن با سايرين شود و زن حق مخالفت با مرد را ندارد چرا كه تصميم گيرنده اصلي مرد خانواده ا ست . هر چه او بگويد بايد اجرا شود و اگر به حرفهايش گوش داده نشود و از اوامر او سرپيچي شود مرد حق دارد اعمال خشونت كند . و هيچ كس او را از اين كار منع نمي كند چرا كه از ديد ديگران زن مقصر است . زن باعث عصبانيت شوهر شده و مجازات  او اشكالي ندارد . چنين نگرشي در طي قرنها به مردان اجازه داده است كه بر سونوشت زن حاكم باشند و اگر زن خلاف ارادة او رفتار كرد مستحق كتك  است و بايد آن را متحمل كند و دم بر نياورد و آبروي شوهر را حفظ كند و به حرفهاي شوهر اگر چه ظالمانه باشد گوش دهد . تقويت نگرشهاي سوختن و ساختن و تقبيح مقابله زن با شرايط تحميلي زندگي و نافرماني در برابر مرد باعث افزايش قدرت مرد و تشويق و تأييد او براي اعمال خشونت مي باشد كه ريشه اين نگرشها را بايد در فرهنگ جامعه جستجو كرد . فرهنگها از جمله عواملي هستند كه در تقويت اين نگرشها مؤثرند .
در اين تحقيق به بررسي نگرش مردان نسبت به خشونت عليه زنان پرداخته شده است تا مشخص شود كه آيا نگرش مردان جامعه آماري ( معلمان ) نگرشي خشونت آميز است يا خير . به اين دليل جامعه آماري معلمان را در نظر گرفته ايم چرا كه معلّمان قشر تحصيل كرده جامعه مي باشند و انتظار مي رود كه نگرش آنان نسبت به خشونت نگرشي منفي باشد يا دست كم نگرشي معتدل باشد.
اهميت موضوع
از آنجا كه خانواده هسته اصلي تشكيل دهندة جامعه مي باشد و از آنجائي كه سلامت و بقاء جامعه بستگي به سلامت و بقاء خانواده دارد . پس محيط خانواده بايد محيطي سالم و عاري از خشونت نسبت به زنان و كودكان باشد چرا كه زنان پايه و بقاي زندگي خانوادگي مي باشند و آسيب رساندن به آنان به معناي تقويت پاية خانواده و بالتبع جامعه خواهد بود خشونت نسبت به زنان ناشي از نگرشهاي سنتي و اقتدار گرايانه مي باشد و تا زماني كه اين پديده ناشناخته باشد نمي توان به حل خشونت عليه زنان كمك كرد . شناخت و آگاهي نسبت به نگرش مردان دربارة خشونت عليه زنان به ما كمك مي كند كه بفهميم كه آيا هنوز جامعه ما فرهنگ ما ساختار اقتصادي و آموزش و پرورش ما اين نگرش را در مردان تقويت مي كنند و تأييد مي كنند يا اين نگرش را تعديل
كرده اند .

هدف از انجام تحقيق
شناخت پيدا كردن نسبت به نگرش مردان در مورد خشونت نسبت به زنان

فايدة عملي تحقيق
آگاهي از نگرش مردان در مورد خشونت عليه زنان به ما تصويري از نگرش فرهنگي حاكم بر جامعه مي دهد كه در واقع نگرش حاصل اعتقادات و ارزشها ، آداب و رسوم و عرفهايي هستند از نسلي به نسل ديگر منتقل شده اند . بنابراين با شناخت نگرش مردان در جهت ارائه الگوهاي جديد فرهنگي به ايجاد نگرشهاي مثبت نسبت به زنان و از بين بردن پديدة خشونت مي توان كمك كرد .

 

تاريخچه خشونت عليه زنان در جهان
اين واقعيت تلخ ريشه در اعماق تاريخ بشريت دارد . تاريخ زندگي انسان گوياي آن است كه در طي قرون و اعصار متمادي ، زنان همواره قربانيان انديشة « پست نگري » در همة ادوار و در نزد ملل و جوامع مختلف بوده اند و هميشه تلاش بر اين بوده است كه با انكار نقش محوري زنان در جامعه و ارزيابي نادرست از تواناييها و قابليتهاي او ، با تقسيم كار ناعادلانه و ساختاري ، زنان را به سوي مشاغل پست يا درجه دوم سوق دهند . بدون ترديد ريشه تمام اين تبعيضها و سنتها، عقايد قالبي و پيشداوريهاي نادرست را بايد در تكوين جوامع اوليه جستجو كرد كه متكي بر قاهريت توان جسمي و نوعاً عاري از تفكر و ظرافت و احساس بوده است . بديهي است كه در اين روند ، زنان با ويژگيهاي خاص جسمي ، رفتاري و عاطفي از جايگاه چندان مستحكمي برخوردارنبوده‌اند .   
تحقير و كوچك شمري زن كه داستاني دراز دارد ، منحصر به منطقه فرهنگ خاص نيست و بسيارند جوامع پدرسالار كه زن را شرّي مي دانند كه از بخت بد قابل اجتناب نيست و به همين علت كه نمي توان از او گذشت مردان مي كوشند تا حوزة اقتدار ويرا هر چه تنگتر كنند و از زن تصويري معكوس تصوير خود بسازند تا آنجا كه مرد ، آفريدة خداوند و تجسّم خير مي شود و زن مخلوق شيطان معرفي مي شود .  


در ادوار گذشته همواره اين اصل مطرح بوده است كه زن موجب شقاوت و بدبختي است و هيچ نقش مثبتي در جامعه ندارد . ارسطو را ناقص مي دانست و معتقد بود آنجا كه طبيعت از آفريدن مرد ناتوان است ، زن را مي آفريند و زنان و بندگان از روي طبيعت ، محكوم به اسارت هستند .
اقوام يهود نيز زن را مايه بدبختي و مصيبت مي دانستند و وجود او فقط از آن رو قابل تحمل بود كه يگانه منبع توليد سرباز به شمار مي رفت . يهوديان قديم به هنگام تولد دختر شمع روشن نمي كردند و مادري كه دختري به دنيا مي آورد ، مي بايست دو بار غسل كند ، اما پسر كه به عهد خود با يهود ( كه آفريننده تصوّر و خيال قوم يهود بود ) مي باليد ، هميشه در نماز خود تكرار مي كرد : « خدايا ترا سپاسگزارم كه مرا زن و كافر نيافريده اي » . در سرتا سر شرق زنان تا پسري نزاده بودند منفور بودند و اگر پسري مي زادند ، تا در ميدان جنگ كشته نمي شد ، مورد  احترام واقع نمي شدند حتي افلاطون كه با جديّت و تهوّر فراوان از ورود زن به هر كاري و از برابري زن و مرد در همة موقعيتها پشتيباني مي كرد ، خدا را شكر مي كرد كه مرد آفريده شده است . »  
در شريعت بودا زن موجودي شرير معرفي شده است كه براي فاسد ساختن مرد در درون وي نيرويي تعبيه گرديده است و در آيين هندو ، زن ملك افراد مذكر بوده و پس از مرگ شوهر نيز همواره سوزانيده مي شده است .  

خشونت عليه زنان به يونان
زن در نظر يونانيها پست ترين موجود به شمار مي آمد به طوري كه آقاي گوستاولوبون فرانسوي در كتاب تاريخ  تمدن اسلام و عرب به آن اشاره مي كند : « يونانيان عموماً زن را موجودي پست مي دانستند كه تنها براي ادامه نسل و كارهاي خانه به درد مي خورد زن در قوانين يونان اصلا از خود اختيار نداشت در كوچكي مطيع پدر و در نوجواني مطيع شوهر و در بيوگي مطيع پسران و اگر پسري نداشته باشد بايد مطيع خويشان باشد يعني نمي شود اختيارش را به دست خودش واگذار نمود . در قوانين يونان هيچ گونه حق وارثي براي زن منظور نشده است . وي در مورد مظلوميت زن در طول تاريخ و حقوق مدني زوجين اين طور مي نويسد : زن به هيچ وجه شريك زندگي مرد محسوب نمي شد چون او را داراي قواي كامل بشري نمي دانستند و بيشتر متفكران يوناني معتقد بودند كه زن داراي روح جاويد انساني نيست و بدين جهت حق ندارد بعد از وفات شوهر زندگي كند .  

خشونت عليه زنان در اسپانيا
در جامعه اسپانيايي ها زن به قدري مورد تنفر بود كه دست اندركاران تحريف تورات  معني يهوديان بين المللي آن روز براي رسمي كردن و موّجه جلوه دادن آن اين سخنان را در تورات به عنوان آيات خداوند همانند ديگر تحريفات نوشتند به طوري كه آقاي گوستاولوبون فرانسوي آن را در كتاب تاريخ تمدن اسلام و عرب در صفحه 507 آورده است مي نويسد : « نظر تورات نظر نسبت به زن بهتر از نظريه هنديها نيست . از آن جمله در سفر جامعه آمده است : « زن تلختر از مرگ است »   

جايگاه زن در ميان اعراب ( خشونت عليه زنان )
زن در نزد اعراب مانند كالاي خريد و فروش مي شد و از هر گونه حقوق فردي اجتماعي و حق ارث محروم بود . غالباً از بيم قحطي و احياناً ترس از آلودگي، دختران خود را در روز اول تولد سر مي بريدند و يا از بالاي كوه پرتاب مي كردند و گاهي در ميان آب غرق مي كردند . أسف بارتر از همه نظام ازدواج آنان بود كه روي هيچ حساب و اساسي نبود مثلاً براي خالي كردن شانه از زير بار مهريه زنان را اذيت مي كردند و چنانكه زني بر خلاف عفّت رفتار مي نمود مهريه او تعلق نمي گرفت. خداوند در قرآن كريم در سوره نحل آيات 60 ـ 58 اينطور وضعيت اعراب را بيان مي كند:
« و چون به يكيشان مژدة دختر دهند ، سيه  روي و خشمگين گردد و از شرم اين مژده از مردم پنهان مي شود كه آيا با خواري نگاهش دارد و يا در خاك نهانش كند آگاه باشيد كه بد داوري مي كنند . » آقاي گوستاولوبون ضمن تأييد موضوع دختركشي اعراب مي نويسد : « پيش از آمدن اسلام مردها زن را موجودي مي دانستند متوسط ، ميان حيوان و انسان يعني او را فقط وسيله اي براي پيدايش نسل و خدمتكاري مي دانستند . دختردار شدن را براي خود نيك مي دانستند ، رسم دختر كشي شايع شده بود و دخترها را زنده به گور مي كردند .  
بقاياي باستان شناسي از ده هزار سال پيش گوياي پرستش الهه هاي زن و نمايانگر اين واقعيت است كه در جوامع آن روزي  زنها از نظر اجتماعي و رفاهي در موقعيتي مساوي زندگي مي كردند . از چهار هزار سال قبل  از ميلاد مسيح به بعد بود كه مردان شروع به پدرسالاري و برتري فروشي با توسل به زور كردند . مردان ادعا مي كردند كه بزرگ مرد هستند و به همين دليل منابع و حاصل زحمات ديگران را تصاحب مي نمودند . از آن زمان تاكنون زنها سير نزولي طي كرده اند . زنها احتمالاً اولين برده ها بودند و با آنكه زنان نخبگان در دولتهاي اوليه قدرت زيادي داشتند ، با وجود اين تابع مردان هم طبقه خود بودند .  


حدود 2000 سال قبل از ميلاد مسيح سرزمينهايي كه اروپا را تشكيل مي دادند بي خدا بودند . خدا مؤنث بود انواع اسطوره هاي آفرينش بر حول الهه اي  مي گشت كه قدرتمند بود و خداوند مادر علاقه اي به مجازات مخلوقات نداشت . وقتي زنان عهده دار همه امور بودند مردها را كتك نمي زدند و هرگز به ذهنشان نمي رسيد كه روزي از مردها كتك بخورند اصولاً كتك زدن را درست نمي دانستند . مردان موظف به شكار و ماهيگيري و جمع آوري آذوقه بودند و از حدود و ثغور مرزهايشان در برابر متجاوزين دفاع مي كردند مشروط بر اينكه اصل حكومت مادر شاهي را زير پا نگذارند ، در آن مقطع از تاريخ براي مردان نقشي در آفرينش قايل نبودند . مردها معشوق به شمار مي آمدند . مردها اسباب خشنودي زنان بودند . آنها پدر محسوب نمي شدند ، تنها زنان بودند كه فرزند مي زاييدند مردان قبيله به زنان احترام مي گذاشتند و از آنها مي ترسيدند و از قوانين مادر شاهي اطاعت مي كردند . اما وقتي كه مرد از نقش خود در مقاربت جنسي آگاه شد ، نقش مرد به تدريج بالا گرفت و نقش زنان فروكش كرد .  


در اسطوره يونانيها الهة همه چيز يك زن بود « اوري نوم »، او از چائوس برخاست و تصميم به آفرينش باد شمال گرفت و آن را به  ميان دستانش  مالش داد و از اين عمل او مار بزرگي صورت خارجي پيدا كرد .  افيون الهه به رقص پرداخت و آنقدر به اين كار ادامه داد تا مار به حركت درآمد تا با او جفت شد در اين زمان الهه تخم جهان را بر زمين گذاشت و در انتظار ماند تا مار روي تخم بخوابد . از اين تخم تمام عالم هستي بيرون آمد . در اينجا خداي مار نمايانگر پدر است . اين پدر به شكلي كه در كتب عهد عتيق آمده است متفاوت است، او آنقدرها مهم نيست . قدرت اندكي دارد در حاليكه زن و شوهر در كوه المپ زندگي مي كنند افيون مدعي مي شود كه جهان او را آفريده و اين ادعا به قدري اوري نوم را ناراحت مي كند كه با پاشنه پا بر فرق سرش مي كوبد و او را به غارهاي تاريك زير زمين تبعيد مي كند .


قرنها بعد نويسندگان عبراني  اسطوره آفرينش خود را ساختند . در اسطوره آنها نيز مار چهرة شاخصي است . در اسطوره آنها نيز مار به دست جهووا مجازات مي شود . زن در اين جا البته حواست . خداوند سختگير براي او مجازاتي در نظر گرفته بود : اندوه آنها را زياد مي كنم ، بايد باردار شوند و با درد بچه بزايند و مردان بر آنها حكومت كنند و براي اطمينان خاطر از اينكه مردان مي دانستند كه به خاطر وسوسة زن به خوردن ميوة ممنوعه به اين جهان فرستاده شده اند سطوري به مجازات آدم اضافه كردند « چون به سخن گوش ندادي و از ميوه ممنوعه خوردي نفرين و مجازات مي شوي و بدين ترتيب ماجراي آدم و حواست  مستمسكي شد تا در دنياي غرب و در دنيايي مسيحيّت زنان را مورد ظلم و جور قرار بدهند. در اين  ميان زن ذاتاً شيطان معرفي مي شود اين گونه بود كه مقامات كليسا در روزگاران قديم خشونت در ازدواج را توصيه مي كردند . يكهزار سال بعد از ميلاد مسيح ، موضوع مقام و موقعيت زنان يكبار و براي هميشه حل و فصل گرديد و اين زماني بود كه «گرايتان ژوري » اهل بلونا اولين قانون پردوام و پاياي كليسا را گذاشت. بر  اساس اين قانون زنان بايد از شوهران خود اطلاعات كنند . تصوير خداوند تنها در مردان است و زنها در تصوير خداوند آفريده شده اند . آدم حوا را راهنمايي كرد . از اين رو درست اين است كه زن تحت كنترل مرد قرار گيرد تا با راهنمايي و هدايت مرد ديگر اقدام به خطا نكند . حكمرانان كليسا به اين نكته توجه نكردند كه بسياري از مطالبي كه آنها درس مي دادند گفته ها و تعاليم مسيح نبود . آنها روحيه مهر انگيز عيسي را به تدريج به شكل ديگري تفسير كردند و اصولاً مي توان گفت كه مسيحيّت پايه گذار كتك زدن به زنان شد . در كتابي مربوط به دوران قرون وسطي كه هم اكنون در موزه بريتانيا نگهداري مي شود . «جي . جي كولتون » مورّخ با توجه به شرايط موجود توضيح داده است كه مرد براي اصلاح زنش را بايد كتك بزند .

خشونت عليه زنان در فرانسه
در فرانسه يكي از با نفوذ ترين شخصيتهايي كه تا به حال وجود داشته است ناپلئون بناپارت بوده است كه قانون مدني فرانسه را نوشته است . گر چه قانون و مرامنامة مدني ناپلئون آزاديهاي را براي جمعي از محرومان آن زمان در پي داشت ، براي زنان و به ويژه زنان شوهردار محدوديتهايي را قائل گرديد . در دوران آريستو كراسي قديم زنها از آزادي عمل بيشتري برخوردار بودند و تاثير قابل ملاحظه اي بر شرايط اجتماعي خود داشتند و به موجب قانون حق مالكيت و دارائي داشتند . انقلاب فرانسه ( 99 ـ 1789 ) بر حقوق آنان افزود اما وقتي ناپلئون به قدرت رسيد ،  شرايطي ايجاد شد كه زنان تا قبل از ازدواج در مالكيت پدر و بعد از ازدواج در مالكيت شوهر خود قرار گرفتند . به اعتقاد ناپلئون تنها در سه مورد زن حق داشت از شوهر خود تقاضاي طلاق كند. (زناي محصنه، اقدام براي به قتل رساندن همسر ناتواني جنسي مرد) كتك خوردن زن دليل كافي براي طلاق نبود . ناپلئون در تعيين حقوق زنان و مردان به تورات اشاره مي كند . وقتي كسي از او پرسيد ، اين قانون را از كجا آورده اي ؟ ناپلئون به راحتي جواب داد و مگر نشنيده اي كه فرشته به زن دستور دارد كه از شوهرش اطاعت كند .   

خشونت عليه زنان در انگلستان
در واقع تا سده نوزدهم در انگلستان مسئله به اين صورت مطرح مي شد كه مرد تا چه اندازه مي تواند زنش را بزند ، نه اين كه اصلاً مجاز به زدن او هست يا نيست . اصطلاح « قاعده انگشت » ( كه در زبان انگليسي به معناي قاعده كلي است ) برخاسته از يك رويّة قضايي است كه به مرد اجازه مي داد همسرش را با چوب بزند مشروط بر اين كه چوب از انگشت شست او ضخيم تر نباشد . تنها در اواخر سده نوزدهم بود كه  اين شكل از ضرب و جرح زنان غير قانوني اعلام شد .   
در عصر روشنگري « جان استورات ميل يكي از فيلسوفاني بود كه در جانبداري از حقوق زنان مباحث فراواني را برانگيخت و همچنين مقالاتي را در اين زمينه نوشت :
« از بدو شكل گيري جوامع انساني زنان در اسارت مردان بوده اند چه پرشمارند  مردان در يك كشور بزرگ كه تنها اندكي از جانوران بالاترند كساني كه به كمك قوانين ازدواج در هر لحظه اي مي توانند قربانيان خود را انتخاب كنند . هر مرد زني را پايبند به خود دارد كه جز كشتن او هر كاري را بخواهد با او مي كند و حتي اگر اين كار را هم بكند مجازات سنگين انتظارش را نمي كشد .  
در دهة هفتاد ( 1970 ) تنها واكنش مهم دولت درباره مشكل زنان كتك خورده طرح پاره اي اصلاحات قانوني بود كه زنان را در برابر خشونت مردان از حمايت بيشتري برخوردار كند و ترك اين گونه مردان را براي آنان آسان تر كند . در  اواخر دهه هفتاد سه قانون از تصويب گذشت كه هر سه به منظور كمك به زنان كتك خورده وضع شده بود: قانون خشونت خانگي و رسيدگي به امور زناشويي در سال 1976، قانون رسيدگي به امور خانگي در سال 1987 و قانون مسكن براي افراد بي خانمان در سال 1977 .  

خشونت عليه زنان در آمريكا
اما درباره سرزمين آمريكا كه در آن سوي اقيانوسها واقع است چه مي توان گفت : در سال 1776 كه جان آدامز روي پيش نويس اعلاميه استقلال آمريكا كار مي كرد همسرش «اياگيل آدامز» در نامه اي به او نوشت كه اميدوار است شرايط زنان در قانون جديد بهتر از شرايط زنان در انگلستان باشد مردي كه دومين رئيس جمهور آمريكا شد اين تقاضا را رد كرد . جان آدامز در جواب همسرش نوشت « بستگي به شرايط دارد ، ما بهتر مي دانيم كه نبايد قانون مردانه كشور را لغو كنيم  و قوانين آمريكا مبني بر قوانين عرفي انگليس شكل گرفت ـ به گفتة بلاك استون نخستين ايالت آمريكا قانون كتك زدن زن را تصويب كرد ( 1824 )
بر طبق اين قانون كتك خوردن زن به دست شوهرش را نه تنها اقدامي خلاف قانون نمي داند بلكه آن را مجاز مي شمارد قبل از سال 1871 شوهر مي توانست بي آنكه مجازات شود زنش را با چوب كتك بزند . اين يكي از حقوقي بود كه در جريان عقد ازدواج بر او داده مي شد .  

تاريخچه خشونت در ايران
پيش از ورود اقوام آريايي به ايران ، اقوام بومي مذهب مادر  خدائي داشتند و در نواحي مختلف پرستش الهه مادر رايج بود . اقوام آريايي پس از مهاجرت خود به سوي غرب روش پدر شاهي و به همراه آن مذهب پدر خدايي را در سرزمينهاي مفتوحه رواج دادند . اساس خانواده از اين دوران به بعد حفظ عائله و حكومت پدر بر خانواده  و اطاعت زن و فرزند از شوهر و پدر بود . به  اعتراف تاريخ موقعيت زن از حيث اطاعت محض نسبت به شوهر و استقلال داخلي در خانة در دورة مادها ، پارسها و ساسانيان تفاوت چنداني نداشته است . طي اين دوران زنان تحت تحكّم و زير دست بوده اند و سران خانواده هاي پدرسالار در ايران در مورد اعضاي خانواده هاي خود در واقع چون برده داران عمل مي كرده اند ، خانواده بر اقتدار پدر يا پدر بزرگ خانواده تشكيل مي شد و زن اختياراتي نسبت به شوهر نداشت . اولاد نيز تابع محض پدر بودند تنها مرد مجاز بود كه هر گونه بخواهد دستور بدهد . زن به مثابه ساير اعضاي خانواده يعني كودكان  بردگان به اطاعت بدون چون و چرا محكوم بود . مرد حق داشت كه زن خود را به مرد ديگري به طور موقت به همسري دهد در اينجا اعتراض زن نسبت به او بي اثر بود .  
از ويژگيهاي مميزه خانواده بعد از ورود آرياييها به ايران اقتدار مسلّم مرد و قاطعيت حكم او در فيصله امور در خانواده بوده است . بنابراين خانواده از اين دوران به بعد خانوادة پدرسالار بوده است كه قدرت اداره خانواده با پدر است . در ايران باستان زن به حكم نظام پدرسالاري كه خواه نا خواه شوهرسالاري را به دنبال داشت داراي اختيارات بسيار محدودي از نظر مادي و معنوي بوده است . خانواده به عنوان اولّين و كوچكترين اجتماع مبتني بر روابط عادلانه و متعادل ميان زن و مرد نبوده است و همين مسأله زمينه ساز اصلي پدرسالاري مبتني بر برداشتي است كه زن را مقامي حقير و كوته بين و احساساتي و بي وفا و … مي دهد و به مرد مقامي فاتح و والا مي دهد .


بعد از ورود اسلام : اگر چه با ورود اسلام به ايران تحولاتي در زمينه حقوق زنان بوجود آمد امّا با نگاهي به ادبيّات فارسي اعمّ از رسمي و يا فرهنگ توده اي به عنوان منعكس كنندة تاريخ و فرهنگ اجتماعي ايران ، در مي يابيم كه نگاه شاعر و بالتبع نگاه جامعه به زن يا به عنوان دلبر و معشوقه و از سر هوسبازي است و با ديد تحقير آميز و نگاه به موجودي است ضعيف و ناتوان كه سزاوار ترحّم و شفقت است . تحقير زن را در ادبيات ما  اعمّ از عامه و رسمي به جدّي است كه مردان بد را هميشه به زن تشبيه كرده اند و زنان خردمند و كاردان را به مرد . با دقّت در اشعار و امثال شايد بتوان به اين نتيجه ابتدايي رسيد. كه پايه استبداد و اقتدارگرايي در خانواده در روابط زن و مرد گذاشته شده و بعد به حوزه هاي ديگري تسرّي يافته و تعابيري از قبيل:


زنان مانند ريحان و سـفالند                 درون سوخبث و بيرون سوجمالند
يـكي گـفت كـس را زن مباد             دگر گفـت زن در جهان خود مباد
زنان چون ناقصان عقل و دين اند             چــرا مــردان ره آنــان گــزينند
زنـان در آفريــنش ناتمامند                 زيرا خويش كـام و زشـت نامنـد


نشانگر آن است كه برداشت منفي از زن مي تواند به توجيهي براي تحميل الگوي اقتدارگرا در خانواده بر اساس حاكميت مرد تبديل شود زيرا : « ديوار مرد بلند است . »
در نتيجه اين برتر تلقي كردن مرد و حقير شمردن زن ، مرد در رأس خانواده قرار مي گيرد و در مقابل زن جايگاه برتر و غير قابل سؤالي مي يابد . هر آنچه كه او گويد حجت تلقي مي شود و حق پيدا مي كند كه در سطح خانواده سركوب گر باشد به عنوان نمونه : زن يعني بزن .


شوهر خداي  كوچك زن است .
به گفتار زنـان هـرگز مكن كار             زنان را تـا تواني مرده انگـار
گر كند سركشي هــلاكش كـن             آب رخ مي برد به خاكش كن
زن از پهلوي چپ گويند برخاست             نيايد هرگز از چپ راستي راست


زن از غازه سرخرو شود و مرد از غزا
در مقابل اشعاري كه درباره مردان سروده شده است : « مرد به هنر نام گيرد » .
مرد سَر دهد و سِرّ نمي دهد             مرد را كار و كار را مردان


قول مردان جان دارد .
آنچه كه در بالا آمد گوشه اي از فرهنگ و ادب فارسي است كه در آثار مختلف به طور مستقيم و يا غير مستقيم به زن و مرد و مقايسه آن دو مي پردازد .  


آرين پور در توضيح وضع زن در ادبيات فارسي مي نويسد : « اصولا زن ايراني در ادبيات فارسي مقام شايسته اي نداشته است . شعر كلاسيك ايران زن را به صفت يار و دلدار و دلبر شناخته و غالب از او بي وفايي و مكر و خيانت ياد كرده  است . در حقيقت همان گونه كه براهني بدرستي مي گويد: اين نويسنده يا شاعر يا مورخ تصويري نه فقط از خود اجتماع مي دهند بلكه تصويري از عقايد و آراء حاكم بر اجتماع نيز ارائه مي دهند . موقعي كه روابط اجتماعي ناقص باشد آنها تحت تاثير همين اجتماع از روابط ناقص عكس مي گيرند . تاريخ ما نيز تاريخي است كه تمام توجه خود را متوجه تجليل از مرد و يا كوبيدن زن كرده است و معلوم است كه تاريخي كه بر آن عطوفت و زيبايي و شكوفايي زن حاكم نباشد، تاريخي ظالم و قاهر خواهد بود و تاريخ گذشته ايران واقعاً تاريخي مذكر  است تاريخي است كه در بستر عطوفت زنانه ، هرگز جاري نشده و به همين دليل از شقاوت و خشونت بهره برده است.  


در واقع نهادي شدن روحيه مستبدانه پدرسالاري و روحيه فعل پذيري و تمكين زن ايراني يك سنت دير پاي اجتماعي و محصول قرنها آموزه هاي اخلاقي در منع آزادي و استقلال زن و اقناع وي به پذيرش جايگاه محدود خويش است . نهادينه شدن يك عادت و سنت اجتماعي پيش از هر چيز محصول شبكه اي در هم تنيده از رفتارهاي فرهنگي و ويژگيهايي اخلاقي و تاريخي است كه معمولاً تداوم سيطره خود را بر اذهان از نحوه عملكرد و چگونگي نفوذ اقناعي خويش به دست مي آورد . از اين رو عادت به تمكين و اطاعت و به قول بعضي كسان بردباري زن ايراني نه خصلتي فردي و يا رفتاري فيزيولوژيكي بلكه تابعي از فرهنگ كهنسال مريد پرور حاكم بر جامعه است . فرهنگي كه در سراسر طول تاريخ  اين مرز و بوم پديده اطاعت و تمكين را به عنوان يك فضيلت حسنه و هنجار اخلاقي قلمداد كرده است .


منطبق بر اين فضاي مطيع پرور جامعه سنتي ايران زن را به عنوان ضعيف ترين لايه اجتماعي به اطاعت واداشته  و الگوي زن شايسته را به زني خاموش و منقاد تنزّل داده است به طوري كه كه عنصرالمعالي در قابوسنامه دو باب بيست و هشتم در مورد زن خواستن چنين اندرز مي دهند . « اي پسر ، زنان بايد شرمناك و پارسا باشند و كوتاه زبان و كوتاه دست و چيز نگاهدارنده از دست زن دراز زبان بگريز». يا خواجه نصير الدين طوسي در كتاب اخلاق ناصري توصيه مي كنند. «شوهر بايد در مصالح كلي با زن خود مشورت نكند و او را بر اسرار خويش واقف نگرداند ،‌مقدار مال و و ماية خويش را از او پوشيده نگه دارد و بهترين زنان زني بود كه در عقل و ديانت و عفت و حيا و كوتاه زباني و اطاعت شوهر و بذل نفس در خدمت او باشد ، بدين ترتيب در جاي جاي كتب قديم به نصايحي مي رسيم كه زن را نه به عنوان چهره انساني ، بلكه همچون موجودي مطيع كه بايد در يك سري استانداردهاي مشخص جاي گيرد مطرح مي كند و در آداب زن گرفتن به اين توصيه ها بسيار بر مي خوريم كه بهترين زنان ، زني است كه فرزند بسيار آورد و شوهر دوست و صاحب عفت باشد و ميان خويشان خود عزيز و نزد شوهر ذليل باشد و مطيع شوهر باشد . در واقع جامعه سنت گراي مادر ادوار تاريخ عموماً هرگونه تشخصّ مستقل را براي زن بر نمي تابيده و همواره ارزشها حول محور يكدستي همگاني بوده است . از اين رو براي گسترش اين فضا ارزشهايي همچون مطيع بودن ، ناتواني ، مصلحت انديشي ، تقيه و تعبّد و پنهان سازي به انواع گوناگون تبليغ و در هيئت فرهنگ بازدارنده متجلّي شده است . واضح است كه چنين فرهنگي به عنوان مانع سترگي در راه پرورش شهامت و استقلال زنان ايستادگي كرده است ، از سويي زنان در تقسيم بندي هرم قدرت در جامعه همواره ضعيف ترين حلقه اند و تحمل سنگين فرهنگي امر به اطاعت عمدتاً بر دوش زنان قرار گرفته است . فشارها و بندهاي اخلاقي و سنتي همواره بر پاي لايه هاي عقب مانده و ناتوان جامعه زنجير مي شود . پديده ، مرد سالاري و نگرش خاص مرد ايراني به زن بر بستر آموزه هاي اخلاقي از طريق ديگري به عنوان فشاري مضاعف سبب تهي شدن زن از هويت انساني اش شده و از اين منظر او را با تمكين و اطاعت فزون تر وا مي دارد . نگاه تمام خواه مرد ايراني نسبت به زن نگاهي كاملاً مالكانه اما، مضطرب و بي ثبات است . در نگاه مرد ايراني عدم اطمينان موج مي زند اين نگاه ريشه در قرون و اعصار گذشته دارد و هنوز از سابقه تاريخي اش مستقل نشده و اقناع نشده و نمي‌خواهد بپذيرد كه جامعه تغيير كرده است ، كه ساختار جامعه بنياد در حال تحوّل است هنوز تصوّر مي كند كه امكان دارد زنش ربوده شود فريب بخورد ، بنابراين مي ترسد. غير از چهار ديواري منزل به جامعه و بيرون از خانه اعتماد ندارد و تجارب تلخ و حسّ اندوهبار به يغما رفتن زن سينه به سينه به او منتقل شده است . داغ اين ننگ از نگاه پدر بزرگ ، از خشم فرو خوردة پدر از اضطراب و تعصّب مردان كهنسال خانواده ، از لابه لاي حكايتهاي تاريخي منظوم و منثور به وي منتقل شده است : « زن چو بيرون رود بزن سختش، خود نمايي كند بكن رختش » .


و از اين نصايح كه در ادبيات ما بسيار است القا شده كه بايد مواظب اين موجود ناتوان باشي وظيفه داري از مايملك خود محافظت كني . انتقال اين تفكر مرد سالارانه از نسلي به نسل ديگر و از قضا بيشتر توسط خود مادران و بانوان صورت مي گيرد . آري از دوران كودكي به مرد تفهيم مي شود كه مسئوليت سرپرستي و قيموميّت زن و خواهر و مادر به عهده توست ، تو قيّم  و ولّي هستي غير از تو پناهي ندارد و اگر غفلت كني ربوده مي شد  چقدر عار و ننگ است كه مردي زنش را از دست بدهد زيرا مرد به عنوان صاحب ابزار و اموال در تاريخ مطرح است، ولي زن فاقد هر گونه امكانات و قدرت مادي و اختيار ابزارهاي اجرايي و حتي فاقد هويّت بوده است نگرش مرد محور از طريق شريانهاي گوناگون فرهنگي ، هنري ، اخلاقي و ادبي در جامعه باز توليد و تقويت مي شود و تفوّق اين باور كهن را كه از زمانهاي خيلي دور آغاز شده تداوم مي بخشد اما روشن است كه فرهنگي چنين سلطه گر فقط با ضعف امكاناتي و فقر مادي زنان مي تواند آنان را به تمكين وادار كند . عامل بي ثباتي تاريخي كشور در كنار ناتواني جامعه در برقراري عدالت و تامين اجتماعي وحراست از حقوق همة شهروندان باعث شده كه زنان و مردان به ويژه چنين آموزه هاي فرهنگي را بپذيرند .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید