بخشی از مقاله

صور نامگذاري
نام نيشابور به گونه گون صوري در تاريخ آمده است . به شهادت نامه پهلوي شهرستانهاي ايرانشهر (شترستان هاي ايران) در اسناد جغرافيائي ايران كهن شاهپور اول زاده اردشير در خراسان پادشاهي توراني بنام (پهليزك . پالزهاك.پالچينهاك ) را شكست داد و كشت و در همان آوردگاه نيوهشاهپور (كارنيك شاهپور)را بنيان نهاد كه قله فرمانروايي ولايت ابرشهر ياسرزمين اپرنها كه طايفه اي كوه نشين و چادرزي از سلاله داهه بودند گرديد . فرا چنگ آمدن سكه هايي كه از روزگار ساسانيان در كاوشها و پژوهشهاي علمي در خاك نيشابور بدست آمده نمايانگر آنست كه اين شهر در آن دوران ارج و اعتبار ويژه اي داشته است . گفته اند شكل ديرين واژه نيشابور (نيوشاهپوهر) به مفهوم كارنيك يا جاي نيك شاهپور بوده است به پاس بستگي به شاهپور دوم ساساني كه آن را در قرن چهارم ميلادي دوباره بناكرد از /ان پس بنام او خوانده شد .و نيشابور را شاهپور بنا كرد و در آغاز (بناشاهپور) بود پس (با) و (الف) بيفكندند و الف به (يا) بدل كردند و نيشابور شد .

فرزند هرمزد پادشاه استخر (شاپور دوم) كه از ملوك بلند همت و باتدبير و آگاه دل بود و سايه هماي دولتش برتارك شرق و غرب گسترده بود . شهر نيشابور را كران مرز كهن دژ (قهندر) بنانمود و به اطراف شهرخندقي حفر كرد و اين شهر را با قهندر بهم پيوند كرد . نيشابور زمان او را چهاردروزاه بگونه اي بود كه خورشيد از هر چهار به بامدادان درون مي شد و در شامگاه بيرون مي رفت . امام حاكم فرموده و آن بناست كه تا ابد پايدار است . هنگام حفر خندق گنجي پيدا شد كه هشتاد خروار زر بود بر عامه تفقد كردند . از اينجاست كه مي توان پذيرفت شهري در اين ديار پيش از هرمزد هم وجود داشته است . چه گنج بازمانده تمدن و فرهنگ كهن تري است . باز آمده است كه شاهپور به سامان گذشت نيزاري وسيع ديد .

در خاطرش گذشت كه اين ديار شايان ساختن شهري بزرگ است فرمان داد آن نيز اررا تراشيدن و برجاي آن شهري بنياد كردند . اختر شماران شاپور را كفتند : در سلطنت بشكوه او زوالي پديد خواهد شد در هنگام تولد مصيبت وبلا از مردم و مملكت گريخت بزرگان و نجبا به جستجوي او برآمدند . چون بخطه نيشابور رسيدند از بنيان گذار شهر پرسيدند و مردم از شاهپور نشان دادند . پس نام اين شهر را شاپور خواست ناميدند . و پس از شاهپور (دندي شاپور) خوانده شد . گرچه صورتي ديگر هم هست و آن اين كه نيشابور را تركيبي از (نه) را در واژه نامه ها بمعني ده گرفته و نه شاپور را ده شاپور را ده شاپور گفته اند . نيشابور را مادر شهرهاي خراسان از اقليم چهارم مي دانند . شاپور پسر اردشير كه والي خراسان بود از پدر آن شهر را درخواست كرد .

اما پدرش آرزوي او را اجابت نكرد . برشاپور غيرتمند اين گران آمد و آن شهر را دگرباره ساخت و نه شاپور نام نهادند كه نيشابور شد و عرب آن را نيسابور خواندند . حيطه بارويش پانزده هزار گام و بر شيوه رقعه شطرنج هشت قطعه در هشت قطعه نهاده اند . جانشيان ساسان مغ بد را عادت چنان بود كه شهرها را به هيئت و هيبت اشياء و جانوران مي ساختند و شاپور ذوالاكتاف در عمارت آن شهر سعي كرد . مشهور شهريست نيشابور در دشتي گسترده يك فرسنگ دريك فرسنگ از آنجا تا طوس سه منزل فاصله است . بيشتر آب آن از قناتها تامين مي گردد و هواي مطبوع و فرح فزايش سالم است . در آمده كه نيشابور پرنعمت ترين و آبادترين و خرم ترين شهر خراسان بوده و چون شاپور بدآنجا رسيد گفت نيكو جايي است .

شايسته است شهري شود و در آن زمان آنجا نيزاري بود. پس واژه مركب از دو كلمه (ني) و شاهپور مي باشد و نيز محققان (ني) را بمعني بنا. يا ساختمان فرض كرده اند و نيشابور را بناي شاهپور شمرده اند بعدها نيشابور قلب تجارت خاوران و مقصد بازرگانان شد . امروزه نيز به نشاور معروف است . بديهي است اين نشاور باشهري كه در فارس در كوره دارابجرد و جهرم قرار داشته كاملا متفاومت است و بايد آن را نيشابور گفت تا نشابور و نشاور . و نيشابور كفن پوش فراموشي شده است . بفرموده شاپور در خاك خراسان شهري ساختند كه آن را نيشابور ناميدند و در شمار شهرستانهاي ايران درآمد . پاره اي تذكره نويسان و تاريخي مردان را گمان رفته است كه تنديسي ستبر پيكر از شاپور اول در نيشابور وجود داشته است .

همسان پيكره اي كه از وي در كازرون فارس بپاي بوده است (مجسمه اي از شاپور در نيشابور بود كه اعراب خراب كردند). چنين مي نمايد كه شايد نشان گونه اي چون سنگ تراشيده شاپور نماي كازرون در اين شهر وجود داشته است و آنها كه بي ذوق و خشن بودند و از تمدن و هنر مايه اي نداشتند اين تن واره را نيز مانند پيكره كازرون شكسته باشند تا شهر و مردم نو اعتقاد آن را (به زغم خويش) از شر شيطان آدمي زاده اي كه از فرط گناه و خطا مورد خشم و نفرت خدا قرار گرفته و سنگ شده است برهانند. بنياد نامه


بنيانگذاري اغازين نيشابور را به انوش بن شيت بن آدم نسبت داده اند و گويند وي ان شهر را بر نرم سنگ بزرگ دايره واري ساخت! الحاكم در تاريخ نيشابور آورده است : (نيشابور برسنگي بزرگ . سفيد و مدور بنا شده و درافواه خلق بود كه آن را قلعه حجريه خواندند شايد از كاربرد كلمه املس مراد ديگري داشته است . اما املس در فرهنگ ها بمعني ناخشن و همورا و نرم آمده است . و نيز شايد براساس نمشن كه در زبان مردم دژسنگي بوده است . خود قصر را از سنگي بدان گونه ساخته بوده و گرنه به نيشابور زمين گسترده دشتي كه خاكش برسنگ سفيد ماند سراغ نداريم . بديهي است امكان آن كه جاي شهر تغيير كرده باشد و اين نيشابور تيموري كه در تصور ماست ياديگر نيشابورها كه در تواريخ قديم باابعاد جغرافيائي تقريبا مشخص وجود دارد مورد نظر او بوده باشد . ولي از آنجا كه مسير حركت نيشابور از شرق به غرب (از جنوب شرقي به شمال غربي) بوده است.در هيچكدام از اشكال پيشينش منطقه رخامي يا سنگ مرمرين سپيد نمي توان حتي به ديده گمان ديد . مگر آن كه سنگها را از سينه البرز آورده باشند . چونان عهد چنگيز كه براي كوبيدن و شكستن سر و صورت شهر از همان جا سنگهاي بسيار برگرفتند . اما بازهم ناگفته پيداست كه اين سنگها سيه چرده اند نه سپيد و نرم .

و باز ميتوان گمان كرد كه نخستين سنگ بنا از آن لون بوده است . سپس شهري كه بر چنان سنگي انوش بن شيت بن آدم افراشته بود ويران شد و دگرباره شخصي كه او را(ذواليكه) ناميده اند و اين به يقين ذوالاكتاف (شاپور دوم) نيست آن را مرمت كرده .افسانه ديگري هم هست . حاكي از آن كه رسول خدا فرمود: بهترين شهر خراسان نيشابور است . و عزيز مصر (يوسف) پيامبر بني اسرائيل آنگاه كه راهي مشرق زمين شد ارمياي پيغمبر قدري خاك به وي داد و گفت : چون به شهري رسيدي كه خاكش با اين حالت بموازنه آمد آنجا مقام كن و عزيز آمد تا بيهق و نيشابور و پس از ان به مرو رفت و چون خاك موافق افتاد آنجا مقام كرد بديهي است كه اين گفته نيز مقرون به حقيقت نيست . بلكه خيالبافي كساني كه با ساختن احاديث مجعول به گمان خود به رتبت شهر خويش مي افزوده اند.


خاك پايي كه سرمه چشم نيشابور شد
در همان روزگاري كه مامون در برابر امين برادر خويش سنگر مبارزه گرفته بخاطر اين كه خاندانهاي ايراني و بزرگان پارسي را با خويش همراه كند با انان پيمان بسته بود كه چون به خلافت رسد وبرمسند پدر تكيه زند. يكي از علويان را به وليعهدي خويش برگزيند . چون امر خلافت بدور رسيد فضل پسر سهل او را گفت كه يسوي بغداد حركت كن . مامون گفت مرا خراسان خوشتر است . و هواي اين ديار بهتر مي نمايد. پس خود بمرو رفت و رحل اقامت افكند . اما چون حسن بعراق رفت باآشفتگي روبرو شد چرا ابراهيم فرزند امام هفتم به خلافت خواهي برخاسته بود و لشكري گران آراسته . اين خبر را به مامون بردند وي به مصلحت انديشي فضل پسر سهل علي بن موسي الرضا (ع) را به وليعهدي نامزد كرد كه ابتدا طاهر لا او بيعت نمود و مامون فرمان داد كه جامه سياه شعار رسمي عباسيان به شعار سبز علويان تبديل شود . پس امام هشتم عني فرزند موسي كاظم ملقب به رضا شد و بسوي خراسان حركت كرد . اما اين انتخاب بر عده اي از بغداديان گران آمد و يكي از عموهاي مامون را كه شاعر و فاضل با تجربه اي بود . در مقابل مامون افراشتند .

بهرحال امام رضا (ع) به خراسان و به نيشابور آمد . شيخ محمد فرزند اسلم طوسي نيز همراه امام بود . و اين اسلم را گويند در نيشابور بمرد . بقولي وي بعدها دوره عبدالله طاهر را ديده و سپس مرده است و بركنار خندق شادياخ برطرف راه تلاجرد مدفون شد و با اين حساب گور وي بين خيام و عطار امروز است . گفته اند كه به نيشابور در ناحيت كهلان حمام ويراني و قنات خشكي وجود داشته كه با همت مردم شهر حمام مرمت و به مباركي و مينمت مقدم علي بن موسي الرضا قنات خشك نيز پرآب گشته است . و چون حضرت در اين گرمابه استحمام كرده اند. پس از آن مردم اين گرمابه را حمام سلطان نام نهاده اند كه تا ساليان سال مورد استفاده مردم بوده است و بيماران از آن استشفاء مي كرده اند . (عظمت استقبال و ايمان راسخ و خلل ناپذير مردم آن روزگار واقعيتي انكار ناپذير است كه شيعه خواهي و ارادت صادقانه به اين خاندان جليل پديده اي تازه نيست بلكه از بدو تاريخ اسلام در قلوب مردم ايران ريشه دوانيده است ).

مقبره پيرزني بنام شتيته يا بديگر گفته اي : پسنده. كه در مزار شاه پسند غرب شهر نيشابور امروز ين وجود دارد كه گويند امام هشتم نخست در خانه وي فرود آمده . شيخ صدوق گويد چون امام به خانه ايـن پيرزن فرود آمد از آن پس وي را« پسنديده » گفتند . و باز آمده است كه امام بادامي به يكي از خدمه خويش هنايت فرمود كه در محله كهلان بكارند .

و از آن بادام درختي تناور و تنومند روييد كه تا مدتها مردم از ميوه و برگ و سايه آن استفاده مي كردند . بعد افرادي موجب نابودي آن درخت شدند و همگي قلع و قمع گشتند و دودمانشان نابود شد و برباد رفت. البته ناحيتي كه بنام كهلان از آن ياد شده است و محله قز و كوچه بلاس كه بصورتي ديگر محله غر در محله معروف به لاشاباد آمده است . به سخني ديگر موكبه امام نخست آنجا بر زمين نيشابور بنشست مشخص نيست كه كجا بوده است . امكان دارد كه در شمال غربي شادياخ بوده باشد. البته بزعم من در همان حدود كه امروزه محله سرتلخ مي شناسيم كه در آن حمامي نسبه كهن وجود داشت بنام حمام سلطان كه تشابه اسمي با حمام ياد شده دارد . به ظن بسيار ضعيف مي توان گمان كرد اين گرمابه بعدها در حوالي همان حمام ديرين سلطان بنا نهاده شده باشد . و براساس همان افسانه وار ذكر شده (در اين منطقه درخت پسته اي ميان تكيه اي وجود دارد كه اهالي نيشابور بر آن دخيل مي بندند و از آن مراد مي طلبند) كه بديهي است اين كار كه خود زائيده اعتقادات و ايمانهاي شكل نگرفته اوليه بشري توتم پرستي است .

نه تنها در اين شهر بلكه در تمام جهان به صور گوناگون تا امروز هم ادامه دارد . چنانكه در عيون اخبار الرضا آمده امام درخت مزبور را در خانه همين پسنده غرس فرموده بود . بهرصورت درخت پسته نيز با بادام فرق عمده و اساسي دارد ليكن بر همان قياس مي توان حكمي سست و مردد كرد . كه اين نيز آيتي از همان قصه كهن است . با اين كه بر ما روشن است كه نيشابور امروز نيشابور تيموري است از آنجا كه فاصله سرتلخ و سعيدشاه (سعدشاه) تا شادياخ بيش از6 يا 7 كيلومتر نيست و اين شكاف بعدي نمي تواند مداوم باشد و امكان آن هست كه بگوييم قسمتهاي جنوبي نيشابور امروزي در دامنه قلمرو ابرشهر (نيشابور) ديروزي قرار داشته است . همچنين الحاكم اشاره كرده است كه علي بن موسي الرضا مدت چهار سال در نيشابور مانده است كه بهيج وجه نمي تواند درست باشد و اساسا اصولي و منطقي بنظر نمي رسد .

و الحاكم نيز خود تا حدودي متوجه بوده و اين سخن را در هاله اي از شك و گمان گفته است . هم اكنون در شرق نيشابور امروز به فاصله 24 كيلومتري بر سرراه نيشابور مشهد ناحيه اي است كه قدمگاه خوانده مي شود و بقول ياقوت در معجم البلدان. قبلا آنرا قريه حمرا مي ناميده اند . وشيخ صدوق نيز واژه حمرا) سرخك (را بكار برده است. و از آن پس نيز هر كسي از آنجا ياد كرده به همان نام قدمگاه شارت نموده . در اينجا سنگ سياه رنگي وجود دارد كه بر روي آن جاي پايي ديده مي شود . البته آن نقش پاي انسان نمي تواند باشد . چون اين گامهاي فرو رفته يا حجاري شده بسيار بزرگتر از جاي پاي يك انسان است . بديهي است كه امام رضا (ع) از قدمگاه گذر كرده است وشايد در آنجا اقامت كوتاهي داشته .

چون جاده قديمي نيشابور به مرو نيز از نظر موقعيت جغرافيايي تفاوت شايان توجهي باراه نيشابور - مشهد امروزي نمي توانسته است داشته باشد . بهرحال گفته اند امام در قدمگاه نماز خوانده و چشمه آب گوارايي هم جهت وضو ساختن آن بزرگوار پيدا شده است كه امروز نيز وجود دارد و چون مي پندارند از كرامات امام ظاهر گشته مردم آب را براي مبارزه با امراض و بلايا بعنوان جوهر تبرك و تيمم بكار مي برند . در نزديكي مشهد نيز ديهي بنام ده سرخ وجود دارد كه در آن نيز چشمه اي است و گويند از بركت قدوم امام پديد آمده . چون خراسان از دير ايام سرزمين كم آبي است (بدون دريا و درياچه ها و رودهاي بزرگ) و آب با تلاش بسيار از چشمه ها و قنوات تامين ميشود .هرجا كه چشمه اي زلال است وديعه اي خدايي مي شمرند و آن را از بركت وجود يكي از پاكبازان دين به حساب مي آورند . بهرحال ردپايي كه بر آن تخته سنگ سياه رنگ وجود دارد پيوستگي با پاي امام ندارد . اما هنوز هم پاره اي از دوستداران آل علي و زائران امام هشتم به زيارت ان مي روند . و باز گفته اند كه حضرت رضاست

 گرچه ابن ادعا نيز بنظر پاره اي از واقع بينان و حقيقت نگران مردود شمرده مي شود گمان مي رود كه عشق و محبت بي دريغ شيعيان به اين خاندان سبب بوجود آوردن چنين نمودهايي شده است . چرا كه مجنون . آن ژوليده صحراي عشق خاك پاي معشوق را مي بوييد و مي بوسيد . و اين عشاق گريبان چاك در معشوق حل شده . يعني مردم ب ايمان پس از گذشتن امام از اين نواحي براي آن كه خاطره او را تا بد حفظ كنند . جاي پايش را حكاكي كرده و آن را نقديس مي كرده اند . و اين خاك را بجاي سرمه ديده منت گرفته اند و حق هم همين است كه اين خاطره باي آنها كه خواستار و دوستار اين امتند تا ابد پايدار باشد . برخي نيز آورده اند كه نقش روي سنگ قدمگاه اثرپاي حضرت علي بن ابيطالب (ع) است كه اين خطاي محض است .

بازگفته اند كه امام در نيشابور روزي به نماز ايستاد كسي از وي پرسيد قبله از كدامين طرف است؟ حضرت از بين انگشتان دست راست خويش خانه كعبه را بدو نمود و جهت قبله را برايش مشخص كرد كه اين نيز روايتي است كه صحتش غريب مي نمايد . اما خود دليلي بر محبت مردمان به اين خاندان است . آنچه براي من - مولف - لاينحل باقي مانده است نفوذ قدرت عجيب باورهاي مذهبي است كه امروز ما آن را جهل مركب مي دانيم و ايمان شديد و خارق العاده پيشينيان را به دين و مذهب به بوته فراموشي سپرده ايم حال آن كه نبايد فراموش كرد كه اين مذهب نيست كه داستان مي سازد بلكه مردم عامي هستند (كه قدرت باور داشتن داشتند و خود ساختند و باور نمودند !.) در هر صورت حكايتي روشن از تاريخ سازان و تاريخ نگاران به ياد داريم كه گفته اند مردم نيشابور. از حضرت رضا خواستند كه حديثي برايشان نقل كند . آن حضرت حديث ( فمن دخل حصني...) را ايراد فرمود .

به عبارتي بيست و چهار هزار يا بقولي ديگر چند هزار قلمدان فرا گرد آمد تا دانشوران و خردمندان آن حديث را نوشتند .حتي اگر تعداد اين قلمدانها را دو هزار و چهارصد هم در شمار آوريم باز خود اين بازنمودي است از كثرت اهل علم و ادب در آن روزگار طلائي و چنان سرزمين پهناوري كه آن همه دانشمند و اهل فضل داشته بعيد بنظر نمي رسد اگر بگوييم دامنه اش قسمتي از نيشابور كنوني را نيز در بر ميگرفته است. از قول شيخ عباس در فوائد الرضويه آمده است كه چون علي بن موسي الرضا(ع) به نيشابور آمد . محمدثين آن ديار در خانه وي گرد آمدند و در آن زمان به نيشابور سيصد هزار محدث بود از خاصه و عامه كه تني چند ازآنان به روايت نسخه خطي شاهد صادق عبارتند از ابواسحاق نعماني . ابو نصر سراج پسر برهان. مير جمال الدين عطاءالله .

يحيي فرزند عبدالله نيشابوري. محمد فرزند عيسي ترمذي . حاكم محدث نيشابوري و تني چند ديگر. اينان همگي خواستار آن بودند كه امام بزرگوار گنجييه گوهر معاني و سرچشمه سرمد سخنداني حريثي برايشان نقل كند . پس امام به تقاضاي آنان و مخصوصا ابوذراعه رازي و محمد فرزند اسلم طوسي (كه سخن از او به ميان آمد )پذيرفت كه حديثي نقل فرمايد . چون روي خويش به مردم نمود .عاشقان صادق و خواستارانش از فرط اشتياق گريبانها چاك زدند . اشك از ديده بي تاب فرو ريختند و ناله سر دادند . و لوله و غوغاي آنان به افلاك رسيد. اين ابزار احساساتي كه بشريت هيچگاه نظيرش را نخواهد ديد چون اين فريادها از قلوبي بر مي خاست كه لبريز از عشق جاويدان بود . قضات نيشابور بانگ برداشتند كه لب فرودوزيد و حضرت را ميازاريد . آن بزرگوار از لعل شكرين آبدار گوهر سفت و حديثي بنام سلسله الذهب بر اين گونه فرمود: قال عليه السلام: حدثني ابي موسي بن جعفر الكاظم : قال عليه السلام حدثني ابي جعفر محمدالصادق قال عليه السلام حدثني ابي علي بن الحسين قال عليه السلام حدثني ابي حسين علي (الشهيد بارض كربلا).قال عليه السلام: ابي اميرالمومنين علي بن ابي طالب (الشهيد بارض الكوفه ) . قال عليه السلام حدثني اخي و ابن عمي محمد رسول الله قال (ص) حدثني قال سمعت رب العزه سبحانه و تعالي يقول :


كلمه لا اله الا الله حصني و من دخل حصني امن من عذابي
و به روايتي فرمود : و لايه علي ابن ابيطالب حصني و من دخل حصني امن من عذابي . ابن بابويه قمي . شيخ صدوق درباب36 عيون اخبار الرضا حديث فوق را چنين روايت كرده است :‹ عبارتنا شئني و حسنك واحد . كل الي ذاك الجمال يشير›حدثنا محمدبن موسي المتوكل قال حدثنا ابوالسين محمدبن جعفر اسدي قال حدثنا محمدبن الحسين الصولي قال حدثنا يوسف بن عقيل عن اسحق بن راهويه قال لما وافي ابوالحسن الرضا(ع) به نيشابور و اراد ان يخرج منها الي المامون . اجتمع اليه اصحاب الحديث فقاوا له يابن رسول الله ترحل عنا و لا تحدثنا بحديث فنستفيده منك؟!و كان قد في العماريه فالطلع راسه فقال سمعت ابن علي بن الحسين بن علي يقول : سمعت ابي اميرالمومنين علي بن ابي طالب يقول: سمعت رسول الله (ص) يقول سمعت جبرئيل يقول سمعت اله جل جلاله يقول:لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني من امن عذابي فلما مرت الراحله ناد انا (بشروطها و انا من شروطها) .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید