بخشی از مقاله

عدالت و فضيلت آن

و مخفي نماند كه ضد ظلم به اين معني، عدالت به معني اخص است؛ و آن عبارت است از باز داشتن خود از ستم به مردمان، و دفع ظلم ديگران به قدر امكان از ايشان . و نگاه داشتن هر كسي را برحق خود.
و همچنان كه اشاره به آن شده، غالباً مراد از عدالتي كه در اخبار و آيات ذكر مي شود، اين معني است و شرافت اين صفت از حيز وصف بيرون ، و فضيلت آن از حد شرح و بيان افزون است.

تاجي است و هاج ، كه تارك مبارك هر پادشاهي به آن مزين گشت، به منصب والاي ظل اللهي سرافراز مي گردد. و خلعتي است پر قيمت، كه قامت هر سلطاني به آن آراسته شد، از ميان همه خلايق به مرتبه جليله عالم پناهي ممتاز مي شود. و در ((دارالضرب)) عنايت پروردگار، اين سكه مباركه را به نام نامي هر نامداري زدند، تا قيام قيامت نام نيك او زينت بخش صفحه روزگار و در دفتر خانه ((مكرمت)) آفريدگار، اين ((توقيع وقيع)) را به اسم ((سامي)) هر كامكاري رقم كردند، ابدالدهر ، اسم همايون او ((دره التاج)) تارك سلاطين ذوي الاقتدار است.

و چگونه شرافت صفتي را بيان توان نمود كه انتظام نظام بني نوع انسان كه اشرف انواع ((اكوان)) است به آن منوط، و قوام سلسله هستي بني آدم كه افضل ابناي عالم است به آن مربوط. چه حضرت خداوند متعال، و پادشاه لم يزل و لايزال – عزشأنه و عظم سلطانه – چون به معماري قدرت كامله ، و سركاري حكمت شامله، در ((مرز و بوم)) عالم امكان، شهرستان هستي را بنا نهاد، و به محصلي امر ((كن)) صحرانشينان باديه عدم را به آنجا كوچانيد، هر طايفه را در جهتي، و هر قومي را در محلي جاي داد. و در محله بالا، هفت گنبد لاجوردي ((سموات سبع)) را افراشته، خيل

را در آنجا مقام فرمود. و در محله سفلي، خانه هفت طبقه ارضين را بنا كرده، فرقه خاكيان را در آنجا سكني داده؛ و به جهت بني نوع انسان كه با هر دو طايفه آشنا و مربوط و با هر دو فرقه منسوب و مخلوط است، محله وسطي را تعيين و در آنجا از ((عناصر اربع))، درهاي چهار باغ گذارد صحن و ساحت ربع مسكون. و چهار جوي درياچه ((سبعه ابحر)) را طرح ريخته، آدم ابوالبشر را با ايل و ((الوس)) به انجا فرستاد، و جمله ماديات را به خدمت ايشان امور ساخت. خورشيد درخشان را به رتبه خوان سالاري سرافراز ، و ماه تابان را به مصنب مشعلداري ممتاز. ابر آزادي را راويه سقايي بر دوش نهاد، و بادبهاري را جاروب فراشي به دست داد.


ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري
و اين طايفه را چون جامه حياتشان تار و پود شهوات بافته، و تار حياتشان به رشته طول امل تافته است، و اين معني هر يكي را در تحصيل مراد به ارتكاب صد گونه فساد ((داعي)) و از تحريفشان از جاده مستقيم انصاف ((ساعي)) است، از اين جهت ناپاكان بي باك را بر مال (عجزه)، چشم طمع باز، و اقويا را به گريبان ضعفا دست تعدي دراز مي گردد. و به اين سبب امر معيشت تباه و دست از دامن مقصود كه تعمير خانه آخرت است كوتاه مي شود. لهذا ناچار است از سركرده مطاعي ، و فرمانده لازم الاتباعي، كه فقرا و زيردستان در كنف حمايتش از شر اشرار ايمن و محفوظ ، و سر سفره عدالتش از نعمت آسودگي بهره مند و محفوظ باشند.
و بنابراين، حضرت حكيم علي الاطلاق از غايت مرحمت و ((اشفاق)) بر خلق هر كشوري سروري ، و بر اهل هر دياري سالاري گماشته، و سر رشته نظام مهام هر جماعتي را در كف كفايت صاحب دولتي گذاشته، كه شب و روز با ديده محبت بيدار نگاهبان اوضاع روزگار بوده و نگذارد كه دست تعدي ((جوركيشان))، گونه احوال درويشان را به ناخن ستم خراشد ، و زور بازوي زيردستي دست تعدي اهل

فساد، به تيشه بيداد، نخل مراد زيردستان را در هم تراشد.
پس سلاطين عدالت شعار، و ((خواقين معدلت آثار)) از جانب حضرت مالك الملك براي رفع ستم و پاسباني عرض و مال اهل عالم معين گشته، از كافه خلايق ممتاز، و از اين جهت به شرف خطاب ((ظل اللهي)) سرافراز گرديده اند؛ تا امر معاش و معاد زمره عباد در انتظام، و سلسله حياتشان را قوام بوده باشد.
و از اين جهت در آيات بسيار و اخبار بي شمار ، امر به عدل و داد و مدح و ترغيب بر آن شده؛ چنان كه حضرت پروردگار –جل شانه – مي فرمايد:
(ان الله يامر بالعدل و الاحسان))؛ يعني: ((به درستي كه پروردگار امر مي كند به عدالت و نيكويي يا يكديگر كردن)).و ديگر مي فرمايد: ((ان الله يامركم ان تودوا الامانات الي اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحمكوا بالعدل))؛ يعني: (( به درستي كه خدا امر مي فرمايد شما را كه امانتهاي مردم را به صاحبشان رد نماييد، و چون در ميان مردم حكم كنيد، به عدل وراستي حكم نماييد)).
و از حضرت فخر كائنات، مروري است كه: عدالت كردن در يك ساعت بهتر است از عبادت هفتاد سال كه جميع روزهاي آن روزه بدار، و همه شبهاب آن را با عبادت و طاعت احيا نمايد. و نيز آن حضرت فرموده كه: (( هر صاحب تسلطي داخ

ل صبح شود و قصد ظلم با احدي نداشته باشد، حق – تعالي – جميع گناهان او را مي آمرزد)).
و از حضرت اميرالمونين (ع) مروي است كه: ((هيچ ثوابي نزد خداي – تعالي – عظيم تر نيست از ثواب سلطاني كه به صفت عادل موصوف ، و مردي كه شيوه او نيكويي و معروف باشد)).
و از حضرت امام جعفر صادق (ع) مروي است كه: ((عدالت در كام پادشاهي كه شيريني آن را يافته باشد از شهد و شكر شيرين تر، و در مشامش از مشك اذفر و عنبر خوشبوتر است)).
و نيز از آن سرور ماثور است كه: (( پادشاه عدل، بي حساب داخل بهشت گردد).

گويند: (( يكي از سلاطين را شوق طواف خانه خدا و گزاردن حج بر خاطر غلبه كرد، عازم سفر حجاز گرديد. چون اركان دولت بر اين داعيه مطلع گشته عرض كردند كه: اگر با حشم و سپاه عزيمت اين راه نماييد تهيه اسباب آن متعذر، و اگر مخفف توجه فرماييد خطر كلي متصور است. علاوه بر اينكه چون مملكت از جود پادشاه خالي گردد، انواع خلل در بنيان ملك حاصل گردد، و رعيت پايمال شوند.


سلطان گفت: چون اين سفر ميسر نمي شود چه كنم كه ثواب حج دريابم؟ گفتند: در اين ولايت عالمي هستند كه سالها مجاور حرم بوده و ادراك سعادت چندين حج نموده، شايد ثواب حجي از او توان خريد. سلطان خود به نزد آن عالم رفته و فيض صحبت او را دريافته، اظهار مطلب نمود. عالم گفت: ثواب حجهاي خود را به تو مي فروشم. سلطان گفت: هر حجي به چند؟ گفت: ثواب هر قدمي كه در آن زده ام به تمام دنيا. سلطان گفت: من زياده از قدري اندك از دنيا ندارم و آن خود بهاي يك قدم نمي شود؛ پس اين سودا چگونه ميسر مي شود؟ عالم گفت: آسان است؛ ساعتي كه در ديوان دادخواهي به عدالت پردازي، و كار بيچارگان سازي و در ديوان دادخواهي ثواب آن را به من ده تا من ثواب شسصت حج خود را به تو ارزاني دارم . و در اين معامله هنوز من صرفه برده خواهم بود)).

و اگر كسي ديده بصيرت بگشايد و به نظر حقيقت بنگرد مي بيند كه لذت سلطنت و حكمراني ، و شيريني شهرياري و فرماندهي، در عدل و دادخواهي و كرم و فريادرسي است.
عدل و كرم خسروي است ورنه گدايي بود بهر دو ويرانه ده، طبل و علم داشتن

گويند: وقتي كه اسكندر ذوالقرنين عزم جهانگيري نمود، آثار تفكر از ((ناصيه)) خاطرش پيدا، و غبار تكدار از آئينه ضميرش هويدا مي گرديد.
ارسطو كه وزير آن حضرت بود و ((ظهير)) آن دولت، در مقام استفسار برآمده عرض كرد: منت خداي را كه امور ملك و سلطنت منتظم است، و خزائن ((مرفور)) ، و ممالك معمور، سبب گرفتگي خاطر مبارك چيست؟


فرمود: هرچه به نظر تامل مي نگرم، اين عمر كوتاه و عرصه محقر دنيا را قابل آن نمي بينم كه سوار شوم و به تسخير آن توجه نمايم، و مرا شرم مي آيد كه سر همت به اين سراچه فاني فرود آورم.
ارسطو گفت: در اين چه شك كه اين محقر كالا، نه در خور همت والاست؛ سزاوار آن است كه وسعت ممالك عالم باقي را هم ضميمه ((ممالك محروسه)) گردانيد، و سلطنت بي زوال آن جهاني را نيز
((وجهت)) همت فرماييد. و چنانچه به ضرب تيغ جهانگشا، ملك دنيا را به قبضه اقتدار در مي آوري، به بركت عدل آرا، دارالملك جهان بقا را نيز مسخر گرداني.
خلاصه اينكه فوايد بسيار اخرويه و مثوبات جزيله صفت خجسته عدل و دادخواهي بالاترين فوايد و از ((فواضل)) با قيات صالحات است.
گر عدل كردي در اين ملك و مال به مال و به ملكي رسي بي زوال
خدا مهربان است و بس دادگر ببخشا و بخشايش حق نگر
اقسام عدالت
بدان كه عدالت بر سه قسم است:
اول: آنكه ميان بندگان و خالق ايشان است؛ و بيان آن اين است كه: دانستي عدالت عبارت است از عمل

به مساوات به قدر امكان. و چون دانستي كه حق - سبحانه و تعالي - بخشنده حيات و عطا كننده جميع كمالات است، آنچه هر زنده به آن محتاج ، از او آماده، و خوان نعمت و احسان و روزي از براي هر كسي نهاده ، آنچه از نعمتهاي بيكران او هر ساعتي مي رسد زبانها از تعداد آن عاجز، و از عطاهاي


بي پايانش هر لحظه حاصل مي شود، ازحد وحصر و بيان متجاوز است و آنچه ازمراتب عاليه درجات متعاليه و سرور وبهجت و عيش وراحت ،كه درعالم آخرت مهيا نموده ،به مراتب غيرمتناهيه بالاتر وبهتر، نه چشمي مثل آن ديده و نه گوشي شنيده، و نه به خاطري خطور كرده .
پس، البته حقي واجب از براي خدا بر بندگان ثابت است، كه بايد به ازاي آن عدالت في الجمله حاصل شود، زيرا كه از هر كه فيضي و نعمتي به ديگري رسد ، و او درمقابل نوع مكافاتي به عمل نياورد، البته ظالم و جابر خواهد بود، و ليكن مكافات نسبت به اشخاص مختلف مي شود. و مكافات

احسان پادشاه دعاي بقاي دولت، و نشر محامد و شكر نعمت اوست، و مكافات مخدوم اطاعت و سعي در خدمت او، و ديگر مكافات ، به دادن مال و قضاي حاجت اوست، و ساحت كبريايي حضرت آفريدگار از احتياج به اعانت وسعي ما منزه و عرصه جلالش از ضرورت اعمال و افعال ، مقدس است. وليكن، بربندگان واجب است كسب معرفت و تحصيل محبت او، و سعي در به جا آوردن فرمان، و جدّ در اطاعت پيغمبران او، و انقياد احكام شريعت و امتثال آداب دين وملت، هر چند كه توفيق اينها نيز از جمله نعمتهاي اوست .


از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش به درآيد
وليكن، چنانچه بنده آنچه رادر آن مدخليتي واختياري دارد از وظايف طاعات و دوري از معاصي وسيئات به جا آورد، از ((جور مطلق)) خارج مي شود، اگر چه اصل اختيار و قدرت هم نعمت او، بلكه
وجود و حيات از فيض موهبت اوست .
دوم : عدالتي كه در ميان مردم است، واز بعضي نسبت به بعضي ديگر حاصل مي شود، از ادا كردن حقوق و رد امانات ، و انصاف دادن در معاملات و تعظيم بزرگان، واحترام پيران، و فريادرسي مظلومان و دستگيري ضعيفان.

و مقتضاي اين قسم از عدالت، آن است كه آدمي به حق خود راضي بوده و ظلم به احدي را روا نداشته باشد، و به قدر استطاعت و امكان، حقوق برادران ديني خود را به جا آورد، و هر كسي را از ابناي نوع خود به مرتبه اي كه لايق او باشد بشناسد و بداند كه هر كسي را از جانب پروردگار حقي لازم است، و به اداي آن بشتابد . و در حديث ((نبوي)) وارد است كه: از براي برادران مومن بر يكديگر سي حق است كه آدمي بري الذمه نمي شود مگر با به جا آوردن آنها، و يا آنكه از او عفو نمايد و از تقصير او در اداي حقش در گذرد.
اول: اگر گناهي درحق او از برادر مومن سرزند ، يا تقصيري از

صادر شود از او بگذرد .
دوم: اگر غريب باشد دلداري او كند و با او مهرباني نمايد .
سوم: چنانچه بر عيبي از او واقف باشد بپوشاند .
چهارم: اگر لغزشي از او به وجود آيد چشم از او بپوشاند .
پنجم: اگر عذر خواهي نمايد عذر او را بپذيرد .
ششم: اگر كسي غيبت برادر مومني را كنداو را منع نمايد .
هفتم: آنچه را خير او بداند به او برساندو پند ونصحيت از او باز نگيرد .
هشتم: دوستي او را محافظت كند و شرايط دوستي رابه جا آورد .
نهم: حقوق او را منظور داشته باشد .


دهم: اگر مريض باشد او را عيادت كند.
يازدهم: به جنازه او حاضر شود.
دوازدهم: هر وقت او را بخواند اجابت كند.
سيزدهم: اگر هديه اي از براي او فرستد قبول كند.
چهاردهم: اگر با او نيكي كند مكافات كند.
پانزدهم: اگر نعمتي از او برسد شكر آن را به جا آورد.
شانزدهم: ياري او را نمايد.
هفدهم: ناموس و عرض او را در اهلش محافظت كند.
هيجدهم: حاجت او را برآورد.
نوزدهم: آنچه از او سئوال نمايد رد ننمايد.

بيستم: اگر عطسه كند تحيت او نمايد.
بيست و يكم: گمشده او را راهنمايي كند.
بيست و دوم: سلام او را جواب گويد.
بيست و سوم: با او به گفتار نيك تكلم نمايد.
بيست و چهارم: نعمتهاي او را نيكو شمارد.
بيست و پنجم: قسمهاي او را تصديق كند.
بيست وششم: با او دوستي كند و از دشمني او احتراز كند.
بيست و هفتم: او را ياري كند، خواه ظالم باشد يا مظلوم ، و ياري او در وقت ظالم بودن اين است كه او

را از ظلم ممانعت كند و در وقت مظلوم بودن، آنكه او را اعانت كند.
بيست و هشتم: اورا تسليم دشمن نكند و خوار نگرداند او را به تنها گذاردنش.
بيست و نهم: از براي او دوست داشته باشد آنچه را از براي خود دوست داشته باشد از نيكيها.
سي ام: و از براي او مكروه مي شمارد از بديها.
سيم: از اقسام عدالت، عدالتي است كه ميان زندگان و ذوي الحقوق ايشان است از اموات؛ مثل اينكه قرض مردگان خود را ادا كنند، و وصيتهاي ايشان را به جا آورند و ايشان را ياد كنند به تصدق و دعا.اقسام و درجات عادل
و بدان كه علماي اخلاق، عدول را سه قسم گفته اند:
اول: عادل اكبر؛ و آن شريعت الهيه است كه از جانب حق – سبحانه و تعالي – صادر شده، كه محافظت مساوات ميان بندگان را نمايد.
دوم: عادل اواسط؛ و آن سلطان عادل است، كه تابع شريعت مصطفويه بوده است، و آن خليفه ملت و جانشين شريعت است.


سوم: عادل اصغر؛ و ان طلا و نقره است كه محافظت مساوات در معاملات را مي نمايد. و در كتاب الهي اشاره به اين سه عامل شده مي فرمايد:
((و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس))؛ يعني : ما فرستاديم قرآن را كه مشتمل است بر احكام شريعت، و ترازوي عدل را كه مردم به واسطه آنها بر حد وسط بايستند و از حد خود تجاوز نكنند، و فرستاديم آهن را كه در آن است عذاب شديد و منفعت
بسيار از براي مردمان.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید