بخشی از مقاله

تعاریف نظری و عملیاتی اصطلاحات
تعریف نظری خلاقیت: خلاقیت را می توان با اشاره به تعدادی توانایی ذهنی که منجر به تولید آثار خلاق می شود توصیف کرد. مهمترین این ویژگیها واگراست تفکر واگرا منجر به حل مساله می شود.گیلفورد (1962، 1959، 1950) خلاقیت را نوعی توانایی فکری دانسته و تفکر خلاق را منجر به خلاقیت می شود یکی از انواع واگرا می داند ولی معتقد است که در این نوع تفکر اطلاعات بصورتیکه ارتباطی با مطلب گذشته داشته باشند شناخته شد محصولی جدید ایجاد می کنند.
تعریف عملیاتی خلاقیت:نمره ای که فرد در آزمون خلاقیت عابدی کسب می کند.


تعریف نظری عزت نفس: تعریف نظری عزت نفس عبارتست از ارزیابی مدام شخصی نسبت به ارزشمندی خویشتن خود ، این صفت حالت عمومی دارد و محدود و زودگذر نیست.
تعریف عملیاتی عزت نفس: در این پژوهش منظور از عزت نفس نمره ایست که هر فرد از پرسشنامه کوپراسمیت می گیرد به عنوان عزت نفس کلی فرد محسوب شده و نمره ای بین 0 تا 50 را در برمی گیرد(شاملو،1369).


تعریف عزت نفس:
عزت نفس از جمله مفاهیمی است که در چند دده اخیر مورد توجه پژوهشگران روانشناسی و علوم تربیتی قرار گرفته است در تبیین اهمیت عزت نفس برخی صاحبنظران از آن به عنوان نکته ای کلیدی که می تواند جوانب مختلف زندگی افراد را تحت تاثیر قرار دهد یاد می کنند.اهمیت این مطلب همواره از سوی افرادی که با کودکان کار می کنند تائید شده است ، به سختی می توان از نزدیک با کودکان در تماس بود و درعین حال به مهمترین احساسات آنها در مورد خودشان به عنوان یک فرد توجه نکرد(پوپ ،مک هیل، کریهد ترجمه تجلی،1374).
انسان هنگام تفکر در مورد احترام به خود کودکان براحتی سردرگم می شود. به دلیل اینکه دو واژه احترام به خود و خودپنداره اغلب به جای هم مورد استفاده قرار می گیرند و زمان مورد استفاده در این زمینه را مبهم می سازد(همان منبع).


عزت نفس را باید از خود پنداره متمایز ساخت منظور از خودپنداره مجموعه صفات ،توانائیها، نگرشها و ارزشهایی است که فرد باور دارد او را توصیف می کند( برک ترجمه سیدمحمدی،1383).


به عبارت دیگر خودپنداره مجموعه ای از مفاهیمی است که فرد برای توصیف خویش از آن استفاده می کند. کودک می تواند خود را به عنوان بازیگرخوب بیسبال ،دوست جو، علاقمند به داستانهای علمی دانش آموزی متوسط در نظر بگیرد که این مورد از جمله اجزاء خودپنداره وی به شمار می رود( پوپ،مک هیل،کریهدترجمه تجلی: 1374).
در واقع عزت نفس جنبه ای از خودپنداره است که در اوایل کودکی نمایان می شود (برک/ سیدمحمدی،1383).و از احساسات کودک در مورد ابعاد وجودش ناشی می شود(پوپ ،مک هیل ،کریهدترجمه تجلی،1374).


عزت نفس نتیجه نهایی کارکرد سازکارانه و ثمربخش خود است عزت نفس درست مثل خوشحالی است به اینصورت که وقتی سعی می کنید خوشحال باشید افراطی عمل نمی کنید بلکه خوشحالی پیامد جانبی خشنودیها، پیروزیها وروابط مثبت زندگی است به همین نحو عزت نفس پیامد جانبی رسیدن به آرزوها و آمال شخصی و تبعیت ازهنجارهایی است که فرهنگ آنها را تعیین کرده است (ریو،ترجمه سید محمدی،1382 ).
تعریف ماسن و همکاران از عزت نفس (ترجمه یاسایی،1372) چنین است :


همچنانکه کودکان از خود درکی پیدا می کنند وهویت خود را در می یابند تدریجاً برای خصوصیات خود ارزش مثبت یا منفی قائل می شوند.مجموعه این ارزیابیهایی که کودک از خود می کنند عزت نفس او را تشکیل می دهد. بالبی ،1973، عزت نفس را قسمتی از شخصیت می داند و اهمیت کسب امنیت در دوران کودکی را نیز به عنوان اصلی کلی و پایه ای برای درونی کردن اعتماد به خود متذکر می شود(ترجمه بیابانگرد،1374).


براندن که از پیشکسوتان نظریه عزت نفس می باشد معتقد است که سلامت روان انسان منوط به عزت نفس اوست و بیماریهای روانی از کمبود حس احترام به خود ناشی می شود(ساپنیکتون ترجمه شاهی برواتی ،1379).


به اعتقاد براندن عزت نفس دارای دو جنبه وابسته به یکدیگر است یک حس سودمندی ویا اعتماد به نفس و دیگری حس ارزشمندی فرد و در مجموع حس عزت نفس و حس اعتماد به نفس است که دلالت بر لیاقت شخص برای زیستن دارد( میلانی فرد،1374).

فرآیند شکل گیری و تحول عزت نفس:
آدلر ،آلپورت هورنای ،سولیوان ، راجرز ،مازلو از اندیشمندانی هستند که این نظر را که انسان دارای نیاز به عزت نفس است پدیرفته اند. بکر 1963 معتقد است که نیاز به عزت نفس فقط از آن انسان است و وجود آن بدان دلیل است که انسان دارای استعداد تفکر و نمادسازی است (بیابانگرد،1373).
سطح عزت نفس شما تحت تاثیر این عوامل قرار دارد: معیارهایی که به هنگام ارزیابی خودتان بکار می برید ،توانائیها و موفقیتهای واقعی ، نظام خود پاداش دهنده ،توجه انتخابی به اطلاع که درباره شماست و پیچیدگی نظریه خویشتن. هنگامیکه به ارزشیابی خودپندارتان می پردازید برای تصمیم گیری راجع به ارزشمندی یا بی ارزش بودن خویش از ملاک های معینی استفاده می کنید این معیارها یا ملاک ها از شخصی به شخص دیگر فرق می کند ممکن است شخصی احساس کند کسب یک درجه دانشگاهی موفقیت بزرگی به شمار می رود. دیگری ممکن است آنرا به عنوان امری عادی و بی اهمیت تلقی کرده و نادیده بگیرد.چنین معیارهایی نه تنها بر عزت نفس ما تاثیر می گذارند بلکه همچون اهدافی هستند که ما را به فعالیت وا می دارند در اینجا معمای غامض و پیچیده ای دارد. معیارهای پائین باعث کسب سطوح بالای عزت نفس می شوند امّا این امکان نیز وجود دارد که ما را از شناسای تمامی استعدادهایمان باز دارد پس ممکن است به یکی از کاربردهای یک نظریه خوب خویشتن – افزایش عزت نفس- دست یابیم امّا به بهای از دست دادن یک کارکرد دیگر یعنی به حداکثر رساندن توازن لذت باشد (ساپنیگتون،ترجمه شاهی برواتی،1379).


بنابراین جهت تبیین نیاز به عزت نفس باید خاطر نشان کردکه :
تصویر ذهنی تعیین کننده هدف فعالیت ماست تصویر ذهنی ما محدوده رسیدن به هریک از وبه عبارتی حیطه امکان را مشخص می کند(ماسن وهمکاران ،ترجمه پاسایی،1370) .
همراه با رشد و در جریان فرآیند رشد ،کودک به تدریج نسبت به هویت خود آگاه می شود و درباره ویژگیهاو استعدادهای مختلف خود به قضاوت می پردازد .مجموعه این قضاوتها، ارزیابیها که کودک از خود به عمل می آورد و در تعامل با اطرافیانش تثبیت می گردد ، در نهایت منجر به پیدایش عزت نفس در او می گردد( بیابانگرد،1373).


کولی (1992) و مید (1994) معتقدند که نظر ما درباره خودمان انعکاسی آیئنه دار از عقاید دیگران در مورد ما می باشد به همین ترتیب کودکان نیز می توانند خود را با هوش ویا کودن ،مونث و مذکر،بیمار یا سالم ببیند.همین که کودکان بتوانند در مورد ویژگیهای خود نظری پیدا کنند اغلب به گونه ای رفتار می کنند که با خودپنداره آنان سازگار باشد. عقاید کودکان در مورد بسیاری از ویژگیهای شخصی خود ودیگران به طرق تقریباً نظام داری به موازات رشد آنها تغییر می کند(پوپ،مک هیل، کریهد،ترجمه تجلی،1374).


به نظر آلپورت یکی از مراحل پرورش خویشتن پدیدار شدن عزت نفس است.
این مرحله با احساس غرور کودک و آموختن انجام کارهایی بطور انفرادی و مستقل همراه است آلپورت این مرحله از پرورش را بسیار حساس و تعیین کننده می داند.(بیانانگرد،1373).
بر طبق نظریه راجرز احساس عزت نفس در اثر نیاز به توجه مثبت در کودک بوجود می آید به تدریج که آگاهی از خود ظاهر می شود در کودک نیازی شکل می گیرد که نیاز به توجه مثبت و احترام نامیده می شود این نیاز در کودک و بطور کلی در انسان یک نیاز عمومی و بسیار جدی است این مهم یعنی نیاز فرد به احترام ،همدردی، گرمی ازجانب دیگران و نیاز به نظر مثبت دیگران شامل بازخوردها، طرز برخورد گرم و محبت آمیز صمیمیت و پذیرش و مهربانی از طرف محیط وبه ویژه اولیای کودک می شود(میلانی فرد،1374).


به نظر راجرز اصل و ریشه خودپنداری و عدم ثبات و هماهنگی در آن به کوشش طفل برای کسب و حفظ محبت وابسته است بطور کلی نیاز به توجه مثبت ،نیازی آموختنی است وبا قسمت اعظمی از تجارب کودک همراه است . از طریق نگرشهای مثبت و احترام آمیزی که توسط دیگران نسبت به کودکان بروز داده می شود، احترام و توجه مثبت نسبت به خود به وجود می آید .پس از تشکیل نگرش مثبت به خود در فرد به جای آنکه او توجه مثبت و احترام را از دیگران بگیرد ازخودش میگیرد(ساپنیکتون ،ترجمه شاهی برواتی،1379).


یک راه حل آنست که اهداف و آرمانها را از معیارها جدا کنیم .ما می توانیم آرمانهای بالایی برای خود وضع کنیم و در عین حال از خودمان توقع داشته باشیم که عملکرد یا موفقیت خود را بالاتر از سطوح قبلی ببریم.به نظر بندورا(1986) اگر به ایجاد خرده اهداف اختصاصی و قابل حصول بپردازیم در اینصورت امیال و آرزوهای بالا به جای ناامیدسازی خویشتن می توانند برانگیزاننده و مشوق خویشتن باشند مثلاً اگر می خواهید میلیونر شوید


می توانید صرفاً از خود انتظار داشته باشید که ماهانه درصد معینی از درآمد خود را کنار بگذارید(بیابانگرد، 1373).
برخی آدمیان هر زمان که برطبق معیارهایشان عمل می کنند با تحسین و تمجید به خودشان پاداش می دهند دیگران هرگاه در رسیدن به معیارهایشان شکست بخورند با انتقاد از خود به تنبیه خویش می پردازند ، با احتمال بیشتری به عزت نفس بالا دست می یابند. کسانیکه افسرده اند بیشتر احتمال دارد که بخاطر عملکرد ضعیف به تنبیه خود بپردازند و کمتر پیش می آید که بخاطر عملکرد خوب از خودشان تمجید و تحسین به عمل آورند(بیابانگرد،1373).

 

کودکان ونوجوانان زمانی از عزت نفس زیاد بهره مند میشوند که بتوانند در 4 شرط متمایز احساس مثبتی را تجربه کنند این 4 شرط عبارتند از همبستگی،
بی همتایی،قدرت والگوها.
برای اینکه عزت نفس حفظ شود باید تمام این شرط پیوسته موجود باشند هیچیک بر دیگری برتری ندارند، اگر هر کدامشان به حد کافی فراهم نشوند موجب کاهش یا تغییر شکل عزت نفس می شوند( بیابانگرد، 1373).


در راهنمای تشخیصی و آماری بیماری روانی (DSMIV) که ملاک های آن در اغلب تشخیص های روانپزشکی بکار می رود احترام به خود ضعیف به عنوان ویژگی بسیاری از بیماریهای دوران کودکی در نظر گرفته می شود. دو نمونه مختلف از این بیماریها عبارتند از : اختلال کمبود توجه و بیماریهای اجتنابی .
عزت نفس از چنان اهمیتی برخوردار است که از طرف اهداف رواندرمانی در دیدگاه راجرز می توان کاهش شدت و درجه تمایل روان نشرندی ، کاهش اضطراب ،افزایش میزان پذیرش خود عواطف شخصی (عزت نفس) را نام برد. هدف از فرآیند درمان در دیدگاه گلاسر نیزاینست که پس از ارضای دو نیاز اساسی یعنی نیاز به عشق و نیاز به احساس ارزشمندی فرد بتواند در سطح وسیعتری و در چارچوب واقعیات رفتار مسئولانه ای در پیش گیرد و هویت موفقی (احساس ارزشمندی) بدست آورد و این خود نشانه سلامت روانی است ( ساپنیکتون ،ترجمه شاهی برواتی،1379).


در یک نظریه عزت نفس بالا از دست نمی رود و در همان حال شیوه خودنگری واقع بینانه ای پیش روی شما قرار دارد این نظریه شما را قادر می سازد محدودیتهای خود را در موقعیتهای اختصاصی ملاحظه کنید و در عین حال به خودتان به عنوان فردی اساساً با ارزش بنگرید برای آنکه بتوانید چنین کاری بکنید لازم است محدودیتهای خودتان را در قالب عبارات بسیاری اختصاصی رفتاری ( مثلاً : من به تمرین بیشتری نیاز دارم) توصیف کنید نه آنکه به بیانات کلی راجع به خودتان بپردازید ( من ورزشکار بدی هستم) شما می توانید همین اصل را در مورد دیگری هم که عملکرد ضعیفی دارند بکار ببرید برای این مقصود بدون آنکه به عزت نفس آنها خدشه ای وارد کنید یا آنکه به آنها برچسب زده باشید با انتقاد از رفتارهای اختصاصی یا ارائه پیشنهادات خاص به آنها پسخوراند بدهید( ساپنیکتون ، ترجمه شاهی برواتی،1379).

 

منظور از عزت نفس ضعیف یا قوی چیست؟
عزت نفس قوی به عنوان دیدی «سالم» در مورد خود در نظر گرفته می شود یعنی فرد واقع بینانه کمبودهای خود را در نظر می گیرد و در عین حال دید انتقادی شدیدی نسبت به آنها ندارد . فرد دارای احترام به خود مثبت ، خود را به شیوه ای مثبت ارزیابی می کند و در مورد نقاط قوت خود احساس خوبی دارد. احساس رضایت از بیشتر جنبه های خود بدین معنی نیست که فرد هیچ تمایلی به تغییر آنها ندارد بلکه برعکس فرد دارای اعتماد به نفس اغلب در جهت بهبود نقاظ ضعف خویش تلاش می کند امّا در صورت نرسیدن به هدف هم خود را می بخشد(پوپ، مک هیل ، کریهد، ترجمه تجلی ،1374).


گرایش اساسی به داشتن احساس خوب نسبت به خود و دنیای اطراف چیزست که همه ما با آن به دنیا می آیئم . با این حال، با گذشت زمان این تمایل طبیعی به طرق مختلف مورد تهدید قرار می گیرد( شیهان / کنجی، 1383).
فرد دارای عزت نفس ضعیف غالباً نگرش به خود مثبت کاذبی را نسبت به جهان نشان می دهد و بصورتی نومیدانه تلاش می کند تا به دیگران وبه خود بقبولاند که فردی با کفایت است یا اینکه ممکن است چنین فردی از ترس اینکه مبادا دیگران سرانجام او را طرد کند از برخورد با آنها ترس داشته باشد و گوشه گیری کنند. فرد دارای عزت نفس ضعیف اساساً فردی است که دلایل اندکی برای به خود بالیدن پیدا می کند( پوپ ، مک هیل، کریهد،ترجمه تجلی،1374).
یکی از خصوصیات اشخاصی که عزت نفس سالم و درست دارند اینست که آنها مایلند توانایی و فضائلشان را به گونه ای حقیقی ، بدون انکار و یا اغراق آنها بسنجند( کروملی وبرو دزسینکی،1989). عزت نفس به انتخاب ارادی مان مربوط می شود و نمی تواند منبعث از کارایی خانواده ای که در آن زاده شدیم، نژاد، رنگ پوست یا توفیق اجدادمان باشد. این ارزشهایی است که گاه مردم به آن متمسک می شوند تا از مسئولیت نایل آمدن به عزت نفسی درست سرباز زنند آنها منشا چیزهایی هستند که آنها را عزت نفس کاذب می نامند.(میلانی فرد،1374).


در خصوص اینکه چه چیزی باعث عزت نفس می شود پژوهشگران متغیرهای زیادی را بررسی کرده اند از جمله شیوه پرورش ، بدرفتاری جسمانی یا جنسی ، آسیب ،ظاهر جسمانی، جنس و رویدادهای جاری زندگی(شیهان،1964 ترجمه گنجی،1383).

شیوه پرورش
به نظر می رسد که کیفیت روابط در کودکی اهمیت اساسی داشته باشد زیرا در این زمان است که بذرهای عزت نفس کاشته می شود(همان منبع) .
کودکی که احساس می کند عضو با ارزشی از خانواده خود است وظیفه خود را به نحو احسن انجام می دهد و به لحاظ محبت و احترامی که از والدین، خواهران وبرادرانش دریافت می کند، احساس افت کرده و عزت نفس مثبتی در این زمینه پیدا می کند (پوپ، مک هیل،کریهد،ترجمه تجلی،1374).


تصور می شود که مادر (یا جانشین مادر ) از این لحاظ نقش محوری ایفا کند. اگر رابطه مادر – فرزند سالم باشد (یعنی کودک احساس کند مادرش قادر است به احساسات و نیازهای او به سرعت و بطور موثر واکنش نشان دهد و آنها را درک کند) ، کدک خواهد توانست در مورد خود و توانایی برقراری روابط شخصی صمیمی در بزرگسالی احساس مثبت داشته باشد . عقیده بر اینست که عکس این موضوع نیز در صورت ضعیف بودن رابطه مادر – فرزند می تواند صادق باشد . شکست در ایجاد دلبستگی عاطفی به مادر می تواند به اضطراب دایمی ناشی از بی توجهی یا طرد منجر شود.(شیهان،ترجمه گنجی،1383)


پیام هایی که کودکان به مرور وبا گذشت زمان از افراد مهم پیرامون خود در مورد خودشان دریافت می کنند برای عزت نفس آنها بسیار مهم است. کودکان معمولاً همه چیز را بدون چون و چرا به عنوان حقیقت قبول می کند.(همان منبع)


از طرف دیگر کودکان هر چیز را بطور تحت القطی یا عینی درک می کنند سرانجام تصور می شود که عملکرد و ساختار خانواده نیز برعزت نفس مهم است مطالعات نشان می دهد که فرزندان والدین طلاق گرفته وبی خانمانها می توانند براثر این وضعیت از عزت نفس ضعیفی برخوردار باشند.(همان منبع).
بدرفتاری جسمانی یا جنسی:


آثار بدرفتاری جنسی در دوران کودکی نیز خود را در سراسر زندگی قربانی نشان می دهد باورهای منفی درباره خود که از بدرفتاری جنسی دوران کودکی ناشی می شود عزت نفس را پائین می آورد. قربانیان اینگونه بدرفتاری جنسی اغلب باور دارند که بی ارزش یا بد هستند و نسبت به دیگران احساس حقارت می کنند.
گایل لیندنفیلد در کتاب خود زیر عنوان «عزت نفس» می گوید:حتی ایجاد اشاره یا کنایه های جنسی نامناسب ،بی دلیل و غیر مستقیم به کودک نیز می تواند رشد یک خودانگار مثبت را تهدید کند(شیهان ،ترجمه گنجی،1383).


از این گذشته پیام های تحقیرآمیز والدین که طی آن کودکان مسخره، تحقیر،طرد یا وحشت زده می شوند به عزت نفس کم ،اضطراب زیاد، سرزنش کردن خود، و تلاش برای گریختن از عذاب روانی شدید منجر می شود که کاهش به قدری شدید است که در نوجوانی به خودکشی می انجامد(استرن برک و همکاران،1993) (برک ،ترجمه سید محمدی،1383).

ظاهر جسمانی
نگاه سریع به صفحه های هریک از مجله های مد نشان دهنده اهمیتی است که جامعه به «خوش ظاهربودن» در هر سن می دهد ( شیهان، ترجمه کنجی،1383).
به نظر می رسد از خردسالی و اوایل کودکی تا نوجوانی هم عقاید کودکان در مورد خود جسمانیشان و هم رابطه بین مفهوم بدن و احترام به خود از لحاظ تحولی تغییرات چشمگیری پیدا می کند (پوپ، مک هیل،کریهد،ترجمه تجلی،1374).
باور بر اینست که خود انکاره جسمانی یکی از اولین سنگ بناهای عزت نفس در کودکان است و کسانیکه جذاب به حساب می آیند بیشتر از آنهایی که ظاهر خوشایندی ندارند مورد توجه قرار می گیرند. در زمینه جذابیت جسمانی معیارهای اجتماعی در مورد زیبایی که در تبلیغات تلویزیون و مجلات نشان داده می شوند اساس ظواهر ایده آل فرد را تشکیل می دهند در عین حال دستیابی به اینگونه معیارها می تواند مشکل باشد بنابراین راهبرد دیگری برای افزایش احترام به خود مثبت تغییرمعیارهای فرد در مورد چگونگی ظاهر اوست(شیهان ، ترجمه گنجی،1383).


برخی شواهد پژوهشی و حکایات بالینی نشان می دهند که بعضی کودکان اظهارات تحریف شده ای در مورد خودشان می سازند وبا دیدی منفی تر از سایرین به خود می نگرند این امر می تواند در نتیجه در نظر گرفتن مجموعه ای از معیارهای خیلی بالا برای خود پیش آید (پوپ ، مک هیل،کریهد، ترجمه تجلی،1374).

جنس:
در گذشته به رغم نبود شواهد قاطع بسیاری از نویسندگان تمایل داشتند از نگرشهای سنتی راجع به جنس پیروی کنند وبطور کلی اعتقاد داشتند که زنان در مقایسه با مردان عزت نفس ضعیف تری دارند پژوهشهای جدیدتر نشان می دهد که پسرها و دخترها در خصوص ارزش قایل شدن برای خود خیلی بهم شبیه هستند( شیهان، ترجمه کنجی،1383).

رویدادهای جاری زندگی:
عزت نفس یک فرد هر چقدر هم محکم و قوی باشد زندگی همواره موقعیتهایی پیش می آورد که ارزش گذاری مثبت فرد برای خودش را به خطر می اندازد. تحقیر شدن یا مورد توهین قرار گرفتن از طرف دیگران ، رد شدن درخواست کار یا پذیرفته شدن در دانشگاه ،بیماری یا اخراج شدن از کار ( به علت انکه کارفرما می خواهد هزینه شرکت را پائین بیاورد یا علتهای دیگر) همه


می توانند، برنگرش مثبتی که فرد از خود دارد آثار مخربی برجای بگذارند(شیهان، ترجمه کنجی،1383).

ملاک های ایجاد عزت نفس در نوجوانان:
عزت نفس هنگامی بوجود می آید که نیازهای ابتدایی انسان به نحو مناسبی ارضا شده باشد . نوجوانان در صورتیکه در 4 شرط متمایز احساسات معینی را تجربه کند از عزت نفس زیادی بهره مند هستند.
1- همبستگی: این احساس زمانی ایجاد می شود که نوجوان پیوندهایی که برایش مهم هستند و مورد تائید دیگران هستند را دارا باشند.
2- بی همتایی: این احساس زمانی ایجاد می شود که نوجوان بتواند از ویژگیهای که موجب تفاوت و تمایز او از دیگران می شود بشناسد، به آنها احترام بگذارد و به دلیل دارا بودن آن صفات مورد تائید واقع شود.


3- احساس قدرت: این احساس زمانی ایجاد می شود که نوجوان بداند که منابع ،فرصتها و قابلیتهایی دارد که به طرق عمده بر شرایط زندگی خود اثر بگذارد.
4- الگوها: نکات راهنمایی هستند که نوجوان به مدد آنها الگوهای انسانی ، فلسفی و عملیاتی برای خود فراهم می کند تا او را در استمرار ارزشهای معنادار، هدفها و آرمانها کمک کند.والدین می توانند با سازمان دهی تجارب جدید برای نوجوان و برقراری ارتباط با آنها در ایجاد عزت نفس موثر باشند( کلمزوبین،ترجمه علیپور ،1383).
اساسی ترین شرط ایجاد حرمت نفس داشتن اراده برای فهم و درک آن و تمایل به کسب آن می باشد و روشی که فرد برای مقابله با مسائل زندگی بکار می گیرد انعکاس فوق العاده ای بر عزت نفس او دارد. حرمت نفس متضمن خود بیانگری در شناخت است که به وسیله تفکر، قضاوت و تنظیم رفتار براساس آن تجلی می کند اگر انسان به نحوسالمی رشد کند یک سلسله ارزشهای یکپارچه و کمال یافته کسب می کند و تفکر و احساسات وی باهم همنوایی و هماهنگی دارند امّا اگر مرجعیت ،استدلال و منطق انسان انکار شود و انسان بطور انفعالی خود را تسلیم احساساتی که مورد قضاوت و تائید او قرار نگرفته اند نماید حس حاکمیت بر هستی که لازم حرمت نفس است از دست می دهد ( براندن، ترجمه هاشمی،1376).

دیدگاههای نظری درباره عزت نفس:
دیدگاه گلاسر: گلاسر عزت نفس را به عنوان یک نیاز اساسی تلقی نموده است وی برای انسان دو نیاز اساسی قائل است نیاز به مبادله و محبت و نیاز به احساس ارزش که این دو نیاز در تشکیل هویت نقش عمده ای دارند و از نظر کلاسر عزت نفس اولاً وابسته به امنیت که فرد واقعاً در انجام امور توفیق حاصل نماید ثانیاً مستلزم امنیت که این توفیقات خود را به نحو صحیح و مقتضی درک نماید(ساپنیکتون / شاهی برواتی،1379).
دیدگاه کتل: میل به داشتن ، شغل ،بازی ، ورزش و مذهب، کارهای مکانیکی ، علاقه به والدین ، همسر، معشوق و خویشتن از جمله علائق و انگیزه های اکتسابی است که کتل در پژوهش های خود به وسیله روش تحلیل عوامل در جوامع غربی بدست آورده است علاقه به خویشتن یکی از ثابت ترین صفاتی است که در تحقیقات مختلف گزارش شده است و نقش مهمی در تئوری کتل بر عهده دارد. تمام بازخوردها، انگیزه خویشتن را به درجات مختلفی منعکس می نمایند بنابراین خویشتن یکی از مهمترین انگیزهای اکتسابی است .خویشتن به سهم خود وظیفه بروز انگیزه های ذاتی و اکتسابی را ایفا می کند در مجموع از دیدگاه کتل ، سیستم علایق و انگیزه هایی که اطراف خویشتن را احاطه نموده است در شکل گیری شخصیت سالم در نتیجه مهم برعهده دارد:


1- احساس خشنودی از تمام انگیزه های ذاتی و اکتسابی
2- تبدیل شخص به موجودی اجتماعی و اخلاقی یعنی آنچه که مورد احترام جامعه است .
در برخورد کتل با مسئله خویشتن می توانیم تاثیر مفاهیم روانکاوی وبه خصوص مفهوم «خود و فراخود» همچنین مفهوم «الگو» از دیدگاه آلپورت به علاوه برداشت مک دوکال در روابطه با عزت نفس را مشاهده می نماییم( میلانی فرد،1374).

از دیدگاه راجرز:
زماینکه خود نمایان می شود کودکان نیاز به آنچه را که راجرز توجه مثبت نامید پرورش می دهند .توجه مثبت همگانی و مداوم است و شامل پذیرش، محبت و تائید شدن از جانب دیگران مخصوصاً از جانب مادر در مدت کودکی است.بخاطر اهمیت ارضای نیاز به توجه مثبت مخصوصاً در کودکی فرد به نگرشها و رفتارهای افرا دیگر حساس می شود با تعبیر پسخوراند یا واکنشی که از دیگران دریافت می دارد ( چه تائید ، چه عدم تائید) ممکن است خودپنداره خود را تعییر داده یا اصلاح کند.
بطور کلی در این دیدگاه عزت نفس سالم زمانی ایجاد می شود که مادر بدون توجه به چگونگی رفتارکودک به او عشق و محبت نشان دهد و کودک هم این عشق و محبت را با گرایش وشیوه ای خاص به یک رشته هنجارها و معیارهای درونی شده تبدیل می کند. در چنین شرایطی راجرز عزت نفس را یکی از خصایص اصلی وعنصر مهم شخصیت هر انسانی می داند( شاملو،1369).

 

نظریهای مربوط به عزت نفس:
نظریه کوپراسمیت در سال 1967 یافته های خود را به این ترتیب خلاصه می کند که منشا عزت نفس را می توان با سه شرایط ارائه داد:
1- پذیرش کامل یا تقریباً کامل کودکان از طرف والدین.
2- مشخص کردن دقیق محدوده اعمال آنها.


3- احترام و آزادی در اعمال خود که در این محدوده مشخص وجود دارد.
کوپراسمیت نتیجه گیری می کند ادراکی که کودک از والدین بدست می آورد مهم است نه اعمال خاصی که آنها انجام می دهند و دیگر اینکه فضای کل خانواده است که بر ادراک کودک از والدین و انگیزه های آنها تاثیر می گذارد(کوپراسمیت ، 1967، ترجمه شاملو،1376).
کوپراسمیت 4 عامل در تحول عزت نفس کودک مهم می داند:


الف) ارزشی که کودک از سوی دیگران از طریق ابراز محبت ، تحسین و توجه دریافت می کند.
ب) تجربه همراه با موفقیت کودک ، مقام یا موقعیتی که فرد خودش را در ارتباط با محیط می بیند.
ججج) تعریف شخصی کودک از موفقیت یا شکست.


د) شیوه کودک در ارتباط با بازخورد منفی یا انتقاد.

نظریه آبراهام مازلو:
مازلو روانشناس انسان گرای آمریکایی معتقد است که انسان دارای سلسله مراتبی از نیازهاست که بر طبق این نظریه این نیازها به ترتیب میزان اهمیت عبارتند از :
1-نیازهای فیزیولوژیک 2- نیاز به ایمنی
3- نیازهای تعلق و عشق 4- نیاز به احترام و عزت نفس
5- نیاز به دانستن و فهمیدن 6- نیاز به زیبایی شناختی
7- نیاز به خودشکوفایی
همانطور که مشاهده می شود نیاز به عزت نفس و خودشکوفایی در بالای این سلسله مراتب نیازها قرار گرفته است بالطبع برای انسان از ارزش و اهمیت بالاتری برخوردار است. ارضای نیازهای سطوح بالاتر موجب سلامت بیشتر، عمر طولانی تر و بطور کلی افزایش کارایی زیستی شده و از نظر سلامت جسمانی اهمیت زیادی دارند برخلاف نیازهای پایین ،ارضای نیازهای بالاتر محتاج شرایط محیطی بهتر از نظر سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی است برای مثال خودشکوفایی و یا عزت نفس مستلزم آزادی بیان و فرصت های بیشتری است تا احساس ایمنی ( شولتز، 1990، نه نقل از قهرمانلو، 1383).

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید