بخشی از مقاله

علائم مؤمن در كلام على (ع)

همام يكى صحابه‏ى حضرت امير (ع)، شخصيتى پارسا، متهجد و مجتهد بوده كه از حضرت درخواست مى‏كند صفات متقين را، باز گويد و حضرت نيز با مقدماتى اجابت مى‏فرمايند.بيانات آن بزرگوار معروف است به «خطبه همام» و در نهج البلاغه (نسخه صبحى صالح، ص 303، خطبه 193) نقل شده است.روايت ديگرى در اصول كافى (1) از حضرت نقل شده كه شبيه همان خطبه است امام به نظر ما به رغم نظر برخى كه پنداشته‏اند : همان خطبه منقول در نهج البلاغه است، يا اگر دو واقعه و دو خطبه است مضامين آنها ادغام شده است و به دليل تفاوتهاى فراوان متن و مضمون آنها، دو خطبه، يكى نيستند.


ما در اينجا براى اتمام مباحث و تعميم فائده، خطبه منقول در اصول كافى‏را شرح و بسط مى‏دهيم.
امام صادق (ع) مى‏فرمايند: هنگامى كه على (ع) خطبه مى‏خواندند، همام بلند شد و عرض كرد :
[/صف لنا صفة المؤمن كأننا ننظر اليه/]
براى ما توصيف بفرماييد مؤمن را، مانند آنكه او را مى‏بينيم.
[/فقال: يا همام! المؤمن هو الكيس الفطن/]
فرمودند اى همام! مؤمن زيرك و با هوش است.


برخى «كيس» و «فطن» را به يك معنا گرفته‏اند و فطن را تأكيد كيس دانسته‏اند.اما با مراجعه به كتب لغت، روشن مى‏شود ميان اين دو واژه تفاوت است.كيس در مقابل احمق است و به زيركى خدادادى اطلاق مى‏شود.معنى روايت اين مى‏شود كه مؤمن عاقل و چيز فهم است.از اين رو مى‏توان گفت كياست به ادراك كليات (عقل خدادادى)، و فطانت به هوشى كه حاصل تجربه است (ادراك جزييات) اطلاق مى‏شود.يكى از دلايل اختلاف فطانت و كياست روايتى از رسول الله (ص) است كه نشان مى‏دهد فطن تأكيد كيس نيست.


[/قال رسول الله (ص) المؤمن كيس الفطن الحذر/] (2)
مؤمن عاقل و چيز فهم و محتاط است.
در روايتى ديگر، روايت همام به صورت تمثيلى پرداخته شده است: [/المؤمن لا يلسع من حجر مرتين/] (3)
مؤمن از روى يك سنگ دوبار نمى‏لغزد و به زمين نمى‏خورد.
متأسفانه در سابق، گاهى ساده‏لوحيها را علامت خوبى مى‏دانستند.كسى كه صابون را از پنير تشخيص نمى‏داد ستايش مى‏شد.در صورتى كه بى‏شعورى هيچ گاه علامت خوبى نيست.به قول يكى از بزرگان (رضوان الله تعالى عليه)، اين نوع مدحها ترويج نادانى است.در اينجا ذكر نكته‏اى ضرورى است كه ميان حيله زدن و حيله را درك كردن تفاوت است.يكى از بزرگان مى‏فرمود حقه نزن اما حقه را بفهم.چرا؟ چون مؤمن كيس و فطن و حذر است.يعنى، مؤمن هوشيار است و اوضاع را

مى‏پايد.البته اين كلمه (حذر) معانى متفاوت دنيوى و اخروى دارد.يكى از معانى آن هوشيارى مؤمن در نفروختن آخرت به دنيا است.از اين روايت در مى‏يابيم كه اسلام دين شعور است، حتى، در وصول به مقامات معنوى به كار انداختن شعور را شرط مى‏داند.در دنباله روايت على (ع) فرمودند:
[/بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه/]


صورت مؤمن بشاش و باز است و حزنش در قلبش است.
ما اصطلاحا مى‏گوييم طراوت وجه، روى باز و گشاده.
شايان ذكر است كه اندوههاى ما دو سنخ است.
1.حزن در امور دنيوى، مانند مصيبت‏ها و گرفتاريهايى كه براى انسان گاهى در دنيا پيدا ميشود.مؤمنى كه گرفتارى دنيوى برايش پيش آمده نبايددر روابط اجتماعى آن را بروز دهد .
2.حزن در امور اخروى، مانند خوف از خدا.در اين موارد هم، بايد حزن در دل باشد و در قيافه و چهره منعكس نشود.


مى‏گويند حضرت موسى (ع) براى مناجات به كوه طور مى‏رفت.در راه شخصى را ديد كه بلند صحبت مى‏كند، اظهار محبت مى‏كند، پيراهنش را چاك مى‏زند.وقتى به محل مناجات رسيد حكايت حال او را با خدا باز گفت.خطاب رسيد كه اى

موسى به او بگو نمى‏خواهد براى من سينه چاك كند، دلش را چاك بدهد تا ما در آن قرار بگيريم.
البته غم و اندوه مؤمن با حزن اوليائش نسبتى مستقيم دارد.همان طور كه نشاط او با فرح و شادى اوليائش نسبت دارد، چون دلهاى مؤمنان با يكديگر مربوط است.
در روايتى يكى از ائمه معصومين (ع) درباره شيعيان، فرموده‏اند:
[/شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا/] (4)
شيعيان ما از باقيمانده طينت ما آفريده شده‏اند.شادى آنها با شادى ما و حزنشان با حزن ما در ارتباط است.
آن گاه كه اولياى ايشان اندوهناكند، شيعيان نيز اندوهگين‏اند و وقتى شادند، پيروانشان نيز مسرورند.


[/اوسع شى‏ء صدرا/]
مؤمن از روحى وسيع برخوردار است.برخى اين جمله را به حلم تفسير كرده‏اند.يعنى مؤمن اهل حلم است.برخى هم آن را به علم شرح كرده‏اند.البته تفسير وسعت صدر به علم، بعيد است.صدر همان روح است.روح مؤمن با ظرفيت است و در برابر مشكلاتى كه براى خيلى‏ها تحمل ناپذير است، مقاومت مى‏كند.در روايتى آمده است: [/ «قر كريم» /] يعنى روح مؤمن به قدرى با كرامت است كه بسيارى از مشكلات و امور را ناديده مى‏گيرد.هاضمه‏اش در تحمل مشقات بسيار قوى است.مؤمن مانند آب جارى است كه بر اثر تماس با نجاست، نجس نمى‏شود.بعضى مردم مانند آب قليل هستند كه بر اثر برخورد با اندكى نجاست، نجس مى‏شوند، برخى نيز مانند آب كر هستند كه بايد به قدرى

نجاست در آن وارد شود كه بو و طعم نجاست را بگيرند.اما مؤمن مانند آب جارى است كه به منبعى عظيم از رودخانه يا دريا متصل است.آب جارى هرگز منفعل نمى‏شود .اين روايت آنگاه كه به مناسبتهاى اجتماعى كشانده شود آثار و بركات بسيار زيادى دارد .از اين رو، مؤمن از گفتار بسيارى از جهال مى‏گذرد.و حلم به خرج مى‏دهد.


[/و أذل شى‏ء نفسا/]
هواهاى نفسانى در نزد مؤمن از هر چيز خوارتر است.
مؤمن به دليل احساس فرادستى كه نسبت به هواهاى نفسانى دارد هرگز تسليم آن نمى‏شود.
[/زاجر عن كل فان حاض على كل حسن./]
از هر آنچه فانى است باز مى‏دارد و در تحقق امور نيكو حريص است.


مراد از «فانى» ، امور دنيوى است كه به حال نفوس مضر است. «زاجر» هم‏اعم از زجر و بازدارندگى خود و ديگران است، اين روايت در حقيقت، بيان ديگرى است از امر به معروف و نهى از منكر . «كل فان» تنها محرمات را در بر نمى‏گيرد، چه بسا امور مكروه و مباحى كه ممكن است به جنبه‏هاى اخروى ضربه بزند، لااقل موجب تنزل مراتب شود.و مؤمن، خود و ديگران را از آنها باز مى‏دارد.


[/لا حقود و لا حسود و لا وثاب و لا سباب و لا عياب و لا مغتاب/]
كينه‏ورز و حسود نيست، به مردم نمى‏پرد و دشنام نمى‏دهد، عيبجو و غيبت كننده نيست.
«حقد» آن دشمنى است كه در درون جاى مى‏گيرد.ميان «حقد» و «عداوت» اختلاف است.معمولا «حقد» را به كينه ترجمه كرده‏اند.


حسد صفت كسى است كه آرزوى زوال نعمتى را از غير دارد.به خلاف «غبطه» كه خوب است و آن آرزوى داشتن كمالى است كه در ديگرى هم هست و در فارسى به «رشك» تعبير مى‏شود.
«وثاب» به معنى پريدن و جستن است.يعنى مؤمن به ديگران پرخاش نمى‏كند.
«عياب» ، عيب جو را گويند و «مغتاب» ، غيبت كننده، معنى روايت اين است كه مؤمن اهل كينه، حسد، پرخاشگرى، فحاشى، عيب جويى و غيبت نيست.


مبالغه در نفى
براى فهم بيشتر اين روايت ذكر نكته‏اى ضرورى است:
چرا حقود و حسود و وثاب و سباب و عياب را به صورت صيغه مبالغه مطرح فرموده‏اند؟ آيا مى‏خواهد فقط افراط در ناهنجاريها را از مؤمن نفى «كدح» به معناى سعى و كوشش است و در برخى لغت نامه‏ها «كدح» به معناى كسب آمده است.ولى كسب كردن مال براى خانواده از مصاديق كدح است.


چرا سعى مؤمن از عسل شيرينتر است؟ چون تلاش مؤمن در دو جهت است: يكى جهت كوشش مؤمن براى تأمين معيشت خود يا كسانى است كه با وى مربوطاند كه اين خود، عبادت است و مروت.وجه دوم، تلاش مؤمن مربوط به اعمالى است كه در آخرت از آنها بهره‏مند مى‏شود.
مؤمن از كوشش خود در هر دو جهت لذت مى‏برد.آن‏گاه كه در مسير تأمين معاش تلاش مى‏كند به دليل فطرت انسانى از اين كه وسيله است تا ديگران با حمايت او به زندگى ادامه دهند، لذت مى‏برد، ـ مانند پزشكى كه از درمان بيماران خويش احساس لذت مى‏كند ـ  
در بعد معنوى هم وقتى به اوامر حق تعالى گردن مى‏نهد و دستورهاى الهى را اجرا مى‏كند، پيوند محبتى كه ميان او و محبوب است، شديدتر مى‏شود و از اين جهت لذتى وصف ناپذير برايش حاصل مى‏گردد.او باور دارد كه تلاشش به ملاقات حق مى‏انجامد.
«يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه» (5)


[/لا جشع و لا هلع/]
نه حريص است و نه اسير پوچى است.
«جشع» ، كثرت حرص را گويند.حرص به اين معنا است كه شخصى در عين دارايى باز هم افزون طلبى مى‏كند و حال آنكه اين تقاضا برايش مفيدنيست.شدت حرص در جايى است كه شخص نصيب خود را گرفته است و طمع در مال غير دارد.


«هلوع» به معناى كسى است كه توان تحمل در برابر هواهاى نفسانى را ندارد.به تعبير من آدم پوچى است.چنين شخصى ناشكيباست.اهل جزع و فزع است.بنابر اين جشع و هلع، حالت كسى است كه حريص است و بى صبر.
[/و لا عنف و لا صلف/]
درشت گفتار و كم ظرفيت نيست.


خداوند پيامبرش را نصيحت مى‏كند كه در برخوردهاى اجتماعى غليظ و درشت نباشد.زيرا خشونت نظام اجتماعى را از هم مى‏گسلد.درشتى در گفتار و كردار دريچه‏اى است به سوى بى ايمانى .در اين باره روايت جالبى از سلمان (ره) روايت شده است.
[/قال اذا اراد الله عز و جل هلاك عبد نزع منه الحياء/]


آنگاه كه خداوند اراده هلاك بنده‏اى را داشته باشد، ابتدا حيايش را اخذ مى‏كند.
[/فاذا نزع منه الحياء لم تلقه الا خائنا مخونا/]
آنگاه كه حيا از او رخت بربست، تبديل به آدم خائنى مى‏شود.
[/و ان كان خائنا مخونا نزع منه الامانة/]
وقتى خائن شد، امانت از او سلب مى‏شود.
يعنى روحيه امانت دارى را از دست مى‏دهد و به امانات الهى خيانت مى‏كند.در اينجاست كه توحيد و ولايتش در خطر نابودى قرار مى‏گيرد. [/فاذا نزعت منه الامانة لم تلقه الا فظا غليظا/]
وقتى امانت از او گرفته شد، آنگاه او را آدم درشت و خشنى خواهى ديد.
[/فاذا كان فظا غليظا نزعت منه ربقة الايمان/]


وقتى خشن و غليظ شد، ايمان از او برداشته مى‏شود.
[/فاذا نزعت منه رقة الايمان لم تلقه الا شيطانا ملعونا/] (6)
پس هنگامى كه ايمان از او گرفته شد، به شيطان ملعونى بدل خواهد شد.
[/و لا متكلف و لا متعمق/]
اهل تكلف نيست و در چيزى كه به او مربوط نيست فرو نمى‏رود.
تكلف از كلفت به معنى مشقت است.مؤمن در روابط اجتماعى به مقدار توانى كه دارد عمل مى‏كند و خود را به مشقت نمى‏افكند.از آن طرف، در معاشرت با ديگران كارها و سخنان مؤمنان را زير ذره‏بين نمى‏گذارد و در آن عميق نمى‏شود.در نگرش به افكار و اعمال خود نيز متعارف و متعادل است.
[/جميل المنازعة/]
منازعه‏اش زيباست.
به طورى كه اگر شخص ثالثى از بيرون نظاره‏گر اين منازعه باشد از رفتار مؤمن لذت مى‏برد، چون حتى در منازعه هم مسائل اخلاقى و انسانى را مراعات مى‏كند. [/كريم المراجعة/]
بازگشتش كريمانه است.
كرامت به معناى بزرگوارى است اما مراجعه در اينجا به چه معناست؟ در اينجا احتمالات گوناگونى قابل طرح است.


1.ممكن است مقصود اين باشد كه وقتى مؤمن درباره شخصى مرتكب اشتباهى شد، با بزرگوارى عمل مى‏كند و باز مى‏گردد.
2.امكان دارد مراد اين باشد كه حتى در هنگام نياز به كسى، مراجعه‏اش به او با تملق و چاپلوسى همراه نيست، بزرگوارانه و كريمانه است.
[/عدل ان غضب/]
در وقت خشم از عدالت خارج نمى‏شود.
گاهى مى‏گوييم: زيد عادل، و گاهى گفته مى‏شود: زيد عدل.زيد عدل، يعنى حقيقت زيد عدالت است و زيد با عدالت اتحاد پيدا كرده است.
[/رفيق ان طلب/]
ملايمست اگر چيزى خواهد.
[/لا يتهور و لا يتهتك/]
مؤمن اهل تهور و پرده‏درى نيست.
قواى نفس انسان به يك اعتبار عقل و شهوت و غضب است و هر يك از اينها سه حالت دارند: افراطى، تفريطى و اعتدالى
حد اعتدال در اين قوا، فضيلت است.تهور، حالت افراطى قوه غضب است.و به معناى وارد شدن در امرى است كه عقلا و شرعا سزاوار نيست. [/و لا يتجبر/]
مؤمن، متكبر نيست.
«تجبر» را به تكبر معنا كرده‏اند.نه خود را بزرگ مى‏بيند و نه خود را بزرگ مى‏نماياند .
[/خالص الود/]
دوستى‏اش خالصانه است.
در معناى اين كلام سه تصوير محتمل است:
1.مؤمن در روابط اجتماعى اهل خدعه و نيرنگ و نفاق نيست.دوستى‏اش بى‏قيد و شرط است.
2.مؤمن دوست مى‏پذيرد و رفاقت مى‏كند اما محور اين رفاقتها الله تعالى است دشمنى‏اش هم براى خداست.يعنى حبش خالصا لله و بغضش نيز مخلصا لله است.
3.مظروف دل مؤمن فقط محبت خداست.محبتش به خدا خالص است و در كنارش هيچ محبت ديگرى نيست .
[/وثيق العهد، وفى العقد/]
عهدهايش وثيق و محكم و به پيمانهايش وفادار است.
محكم به دو معنا است: 1ـ محكم در برابر متزلزل، 2ـ محكم در برابر چيزى كه كنده شود و از بين برود.عهدهاى مؤمن نه تنها كنده نمى‏شود بلكه متزلزل هم نمى‏گردد، ـ چه عهدهاى با خالق و چه پيمانهاى با مخلوق ـ . [/شفيق وصول/]


مهربان پيوند زننده است.
به عبارت ديگر ناصح مشفق است.اصرار دارد كه به مؤمنان خير برساند.حرص مؤمن در اين موارد است و در مهربانى كردن به مؤمنان حريص است.وصول از «صله» به معنى بسيار پيوند زننده است.مؤمن همواره پيوند مى‏زند، قاطع و فاصل نيست.خواه در خصوص ارحام خواه در خصوص ساير مؤمنان.يكى از بزرگان مى‏فرمود: هيچ گاه با كسى قطع ارتباط نكرده‏ام، مگر آنكه اين قطع از ناحيه او بوده است.اين صفت از بهترين صفات مؤمن است.


«حليم» ، شكيبا است.
حليم، صاحب طمأنينه نفس است.
برخى تصور كرده‏اند غضب در مقابل «كظم غيظ» است و حال آنكه غضب مقابل، حلم قرار دارد .كظم غيظ فرو نشاندن غضب است با فشارى كه از درون به شخص مى‏آيد كه در برابر عمل مكروهى خود را نگاه مى‏دارد.اما حليم، نفسى است كه به قدرى آراسته شده كه به محض برخورد با مكروه به سبب طمأنينه‏اى كه دارد اصلا خشمش برانگيخته نمى‏شود.در عظمت صفت حلم روايات زيادى وارد شده است، از جمله پيامبر اكرم (ص) فرموده‏اند:
[/ابتغ الرفعة بالله تعالى/]


طلب كنيد رفعت و بلندى را در نزد خداى تعالى
[/قالوا و ما هى يا رسول الله/]
عرض كردند اين رفعت چيست يا رسول الله؟ [/قال تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تحلم من جهلك/] (7)
فرمودند درباره كسى كه با تو قطع كرده است پيوند بزن و به كسى كه تو را محروم كرده عطا و بخشش كن و درباره كسى كه عمل جاهلانه‏اى در حق تو مرتكب شده، حلم بورز.
در روايتى ديگر پيامبر اكرم (ص) فرموده‏اند: اگر سه خصلت در كسى نباشد، قابل اعتنا نيست .از جمله، تقوايى كه او را از گناهان باز دارد و حلمى كه به سبب آن از سفاهت سفيه بگذرد تا با او بتواند زندگى كند.


[/خمول/]
گمنام است.
مؤمن شهرت طلب نيست.البته معناى اين سخن اين نيست كه اصل شهرت مذمت شده باشد.
[/قليل الفضول/]
اضافات گفتارى و عملى او كم است.
به عبارت ديگر مختصر و مفيد، مى‏گويد و انجام مى‏دهد.
[/راض عن الله عز و جل/]


مؤمن از خدايش خشنود است.
و هيچ‏گاه از خدايش شكوه نمى‏كند.
[/مخالف لهواه/]
با هواى نفسش مخالفت مى‏كند. [/لا يغلظ على من دونه/]
مؤمن به زيردستش خشونت ندارد.
[/و لا يخوض فى مالا يعنيه/]
در كارى كه به او مربوط نيست فرو نمى‏رود.
خوض به معناى فرو رفتن است. «خاض فى الماء» يعنى به طورى در آب فرو رفت كه از ديده‏ها پنهان شد.مثلا مى‏گويند طلبه‏ها در مطالب خوض مى‏كنند يعنى دقت زياد به خرج مى‏دهند، انگار در مطلب فرو مى‏روند.
[/ناصر للدين/]


يارى كننده دين است.
[/محام عن المؤمنين/]
حامى مؤمنين است.
در اين كلام، على (ع) يك مطلب را مفروض دانسته‏اند و آن اينكه مؤمن به برادر دينى‏اش ضرر نمى‏زند.اما اگر ضررى متوجه برادر ايمانى شد، طبق اين حديث مؤمن به حمايت از او اقدام مى‏كند و در صدد رفع مشكل او بر مى‏آيد.
چه، بى تفاوتى با ايمان ناسازگار است.
[/كهف للمسلمين/]
پناهگاه مسلمان است.
[/لا يخرق الثناء سمعه/]
تعريف ديگران، او را از خود، بى‏خود نمى‏كند.خرق به معنى پاره كردن است.در اين تعبير، امير المؤمنين على (ع) استعاره‏اى به كار مى‏برند كه مؤمن از شنيدن تعريف گوشش پاره نمى‏شود.و به تعبير ديگر خود را گم نمى‏كند.بزرگترين خطر براى انسان تعريفهاى بى‏جاست كه شخص را گول مى‏زند.
[/لا ينكى الطمع قلبه/] (8)


طمع قلب او را نمى‏خراشد.
«ينكى» در لغت به معنى خراش زدن است.از اين جمله ظاهرا در مى‏يابيم كه طمع نمى‏تواند دل مؤمن را بخراشد، يعنى توان نفوذ در آن را ندارد.
خراشيدن طمع، چه آسيبى به قلب مى‏رساند؟
طمع حالتى است كه براى نفس در برابر دنيا پديد مى‏آيد.دل آنچه را ديگران از نعم مادى دارند، طلب مى‏كند، اگر چه بدان احتياج نداشته باشد.


طمع از رذائلى است كه از شعبات حب دنياست و روايات بسيارى در نكوهش آن وارد شده است، پيامبر (ص) فرمودند:
[/اياك و الطمع فى الناس فإنه فقر حاضر/] (9)
بپرهيز از طمع كه تهيدستى حاضر است.


چون آدم طمعكار همواره با احساس ندارى و نياز زندگى مى‏كند.به هر جلوه مادى چشم طمع مى‏دوزد، اگر چه به آن احتياج نداشته باشد، لذا پيوسته احساس ندارى مى‏كند.حرص با طمع از اين نظر اختلاف دارد كه حريص‏چيزى را كه دارد، بيشتر مى‏طلبد، امام باقر (ع) فرمود :
[/بئس العبد معبد له طمع يقوده/] (10)
«چه بد بنده‏اى است، بنده‏اى كه طمع جلودار اوست.»
حال ببينيم خراشيدن طمع چه آثارى دارد؟
ميان طمع و ايمان ضديت است.دنيا و آخرت با يكديگر جمع شدنى نيستند.وقتى در دلى طمع وارد شد، ايمان از آن خارج مى‏شود.و چه خطرى بالاتر از بى ايمانى است؟ لذا در نقطه مقابل طمع، ورع قرار دارد.از امام حسين (ع) پرسيدند كه چه چيز ايمان را در بنده، پا بر جا مى‏كند؟ حضرت پاسخ فرمودند: «ورع» .و سپس فرمودند:
[/و الذى يخرج منه الطمع/]
آنچه موجب خروج ايمان از دل مى‏شود، طمع است.
طمع انسان را در معرض زوال ايمان قرار مى‏دهد.از اين رو در روايات از «بى‏نيازى از مردم» و «استغنا از خلق» به عنوان فضيلتى بزرگ ياد شده است.


على (ع) در نهج البلاغه مى‏فرمايد:
[/ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم/]
بايد در قلبت دو حالت «احتياج به مردم» و «استغناء از مردم» جمع شود.
[/فيكون افتقارك عليهم في لين كلامك و حسن وجهك/]
با داشتن روحيه نيازمندى، كلامت نرم و روايت گشاده مى‏شود.
همان طور كه انسان اگر از كسى چيزى بخواهد و احساس احتياج كند، هم سخنش نرم مى‏شود و هم چهره‏اش باز و شكفته مى‏شود. د، زيرا:
[/في نزاحة عرضك و بقاء عزك/]
آبرويت و عزتت را حفظ كنى.
در اين روايت، جنبه‏هاى اجتماعى مورد نظر است.اما در بعد معنوى امام باقر (ع) مى‏فرمايد :
[/ثلاثة هن فخر المؤمن و زينه فى الدنيا و الاخرة/]
سه چيز افتخار و زينت مؤمن در دنيا و آخرت است.
[/الصلوة في آخر الليل/]
نماز در آخر شب
[/و يأسه مما في ايدي الناس/]


مأيوس بودن از آنچه در دست مردم است. ـ كنايه از استغنا از مردم است ـ
[/و ولاية الامام من آل محمد/] (11)
و پذيرش ولايت و امامت ائمه اطهار عليهم السلام
حال تصور شود آنچه در دست ديگران است، در اختيار كسى باشد، چه فايده‏اى براى شخص به بار مى‏آورد؟ اهل دنيا همه همتشان اين است كه بهتر بخورند و شهوترانى كنند و يك حيوان تمام عيار شوند.اما مؤمن چگونه است؟ مؤمن دنيا را مزرعه‏اى براى جهان ديگر مى‏داند.امام حسن (ع) فرمودند:
[/ابن آدم انك لم تزل في هدم عمرك منذ سقطت من بطن امك/]
اى فرزند آدم، عمرت از روزى كه از بطن مادر خارج شده‏اى، در حال نزول و سقوط است.
[/فخذ مما في يديك لا بين يديك فان المؤمن يتزود/]
مؤمن در اين دنيا براى سفرش زاد و راحله تهيه مى‏كند.
اما كافر چه سرنوشتى دارد.
[/فو الكافر يتمتع/]
پس كافر در كشتزار طبيعت مى‏چرد.
البته مؤمن و كافر هر دو، از دنيا بهره‏مند مى‏شوند اما نگرش اين دو، به دنيا مختلف است.
از نظر مؤمن دنيا ابزار براى تحصيل آخرت است اما كافر به دنيا به عنوان هدف و غايت مى‏نگرد .
[/و لا يصرف اللعب حكمه/]


مؤمن از كارهاى بيهوده دورى مى‏گزيند، به دليل بينش حكيمانه‏اى كه دارد.
اين معنا در صورتى است كه حكم را به معنى حكمت بگيريم.اما مى‏توان آن را به معناى قضاوت هم گرفت.يعنى امور دنيوى قضاوتهاى وى را تغيير نمى‏دهد.مؤمن به حق حكم مى‏كند و دنيا او را از حق باز نمى‏دارد.
[/و لا يطلع الجاهل علمه/]
و مرد نادان به دانشش پى نبرد.اين معنا در روايتى ديگر آمده است:
[/كلم الناس على قدر عقولهم/] (12)
با مردم به مقدار فهمشان تكلم كنيد.


سيره انبيا و اوليا اين بود كه وضع مخاطب را در گفتن حقايق در نظر
مى‏گرفتند، چون در غير اين صورت، هم علم ضايع مى‏شد و هم مخاطب.كسى كه قابليت و ظرفيت ندارد ممكن است با شنيدن حقيقت به گمراهى و ضلالت بيفتد.
برخى در اين روايت، جاهل را به كسى كه علمش اندك است، اطلاق كرده‏اند.بعضى هم غرض از جاهل را در اين روايت، مخالفان ائمه (ع) گرفته‏اند و مسئله «تقيه» را مطرح كرده‏اند .
البته معناى دوم بعيد است و مراد همان معناى اول است.
[/قوال عمال عالم حازم/]
بسيار گوينده عمل كننده است، دانشمندى است و دورانديش.
در اينجا به نسبت ميان قول و عمل در مؤمن اشاره شده است.آنچه را كه از نيكى مى‏گويد، خود به آن عامل است.
«حزم» به معنى دورانديشى و هوشيارى است.مؤمن حساب شده كار مى‏كند.مؤمن آن نيست كه تسبيحى در دست بگيرد و برود و گوشه‏اى بنشيند و ذكر بگويد.مؤمن در روايات چنين توصيف نشده است .اين چنين كسى، تنبل است و فريب شيطان را خورده است. [/لا بفحاش و لا بطياش/]

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید