بخشی از مقاله

علل گرايش به ماديگری
ماترياليسم
موضوع بحث ، علل گرايش به ماديگری ( ماترياليسم ) است . اول بايد ماديگری ( ماترياليسم ) را كه موضوع بحث امروز ماست ، از نظر اصطلاح‏ متداول فعلی تعريف كنيم و حدود آن را بيان نماييم ، سپس وارد بحث شويم‏
واژه ماترياليسم استعمالات مختلفی دارد كه همه آنها - اكنون كه درباره‏ علل گرايش به ماترياليسم بحث می‏كنيم - نمی تواند موضوع بحث ما باشد

 

45
مثلا گاهی ماترياليسم می‏گويند و مراد مكتب اصالت ماده است ، اما ب

ه اين‏ معنی كه ماده يك امر اصيل و يك امر واقعی در جهان هستی است ، نه يك‏ امر فرضی و ذهنی و نمايشی و ساخته ذهن ، در مقابل ايده‏آليسم كه منكر واقعيت ماده است و آن را مخلوق ذهن بشر می‏داند . اگر ماترياليسم را به اين معنی‏ بگيريم بايد همه الهيون را - چه مسلمان و چه غير مسلمان - ماترياليست‏ بخوانيم ، زيرا اينها همه ماده را كه واقعيتی است در بستر زمان و مكان ، و حقيقتی است متغير و متحول و متكامل و محسوس و ملموس ، امری عينی و ماورای ذهنی و ذی اثر می‏دانند . مادی بودن و ماترياليست بودن به اين‏ معنی با مسأله خدا و توحيد منافاتی ندارد ، بلكه عالم ماده و طبيعت به‏ عنوان يك واحد " كار " و يك واحد " مصنوع

" ، بهترين وسيله برای‏ شناسايی خداوند است . اراده حكيمانه خداوند در جريان همين تحولات مادی‏ كشف می‏شود . قرآن كريم پديده‏های مادی را به عنوان آيات ا

لهی ياد می كند
و گاهی اين كلمه استعمال می‏شود و مراد از آن انكار موجود ماورای ماده‏ است ، يعنی مكتب انحصار ، مكتبی كه هستی و نظام وجود را در انحصار ماده‏ می‏داند و هستی را در چهارچوب آنچه در تغير و تبدل است و در بستر زمان و مكان واقع است محدود و محصو

ر می‏كند و آنچه را كه از چهار ديواری تغير و تبدل و احساس و لمس بشر بيرون است ، منكر است و معدوم و نيست‏ می‏پندارد


اكنون بحث ما پيرامون علل گرايش به اين مكتب يعنی مكتب انحصار است‏ كه چطور شد گروهی از بشر طرفدار انحصار گشتند و به مكتب نفی گراييدند و در صدد انكار خدا برآمده ، بيرون از جهان ماده را نيست پنداشتند

آيا انسان بالفطره الهی است يا مادی ؟
طرح اين بحث به اين كيفيت كه علل گرايشهای مادی چيست ، طبعا نمودار اين است كه ما مدعی هستيم انسان بالطبع نمی بايست‏ گرايش مادی پيدا كند ، ماديگری يك جريان مخالف طبيعت و فطرت انسان‏ است و چون برخلاف اصل است ، بايد به جستجوی علت آن پرداخت و از سببی‏ كه آن را برخلاف اصل و قاعده به وجود آورده كاوش نمود . و به عبارت‏ ساده‏تر ، اعتقاد به خدا حكم سلامت را دارد و گرايش مادی حكم بيماری را

 

46
هيچ گاه از سر سلامت نبايد پرسيد ، زيرا سلامت بر طبق مسير و جريان طبيعی‏ نظام خلقت است ، اما اگر ديديم فردی يا جمعيتی بيمارند ، آنجا بايد پرسيد : چرا اين افراد بيمار شدند ؟ چه موجباتی سبب بيماری آنها شده‏ است ؟ اين نظر ما درست بر خلاف آن است كه در كتب " تاريخ اديان " معمولا اظهار نظر می‏كنند . نويسندگان آن كتب غالبا به دنبال اين می‏گردند كه چرا بشر گرايش دينی پيدا كرد ؟ از نظر ما گرايش دينی نيازی به پرسش ندارد . آن ، كيم اين بحث را دنبال كنيم كه آيا دينی بودن‏ يك امر طبيعی است و بی دينی امری غير طبيعی و يا برعكس است ؟ زيرا از نظر موضوع بحث اصلی ، ضرورتی نمی‏بينيم
البته اين مطلب را بايد توجه داشت كه مقصود اين نيست كه چون گرايش‏ توح

 

يدی يك گرايش فطری و طبيعی است ، آنگاه كه در سطح تعقلات علمی و فلسفی طرح می‏شود هيچ گونه سؤالی به وجود نمی آورد . خير ، مقصود اين‏ نيست . اين مسأله مانند هر مسأله ديگر هر چند مورد تأييد يك غريزه فطری‏ باشد ، آنگاه كه در سطح تعقل طرح می‏شود ، طبعا سؤالات و اشكالات و شكوك‏ و شبهاتی برای مبتدی به وجود می‏آورد و راه حلهای لذت بخشی هم در همان سطح دارد

47
عليهذا ما نمی خواهيم شكوك و شبهاتی كه واقعا برای افرادی پيش می‏آيد ناديده بگيريم و يا آنها را ناشی از خبث طينت و سوء سريره آنها بدانيم‏ . خير ، چنين نيست . پيدايش ش

كوك و شبهات در اين زمينه آنگاه كه بشر می‏خواهد همه مسائل مربوط به اين موضوع را حل كند ، يك امر طبيعی و عادی‏ است و همين شكوك است كه محرك بشر به سوی تحقيق بيشتر است . و لهذا ما اين نوع شكوك را كه منجر به تحقيق بيشتر می‏شود ، مقدس می‏شماريم ، زيرا مقدمه وصول به يقين و ايمان و اطمينان است . شك آنگاه بد است كه‏ به صورت وسواس درآيد و آدمی را به خود سرگرم كند ، آنچنانكه می‏بينيم‏ بعضی افراد از اينكه می‏توانند در مسائل ت

رديد كنند لذت می‏برند و آخرين‏ منزل سير فكری خود را ترديد و دو دلی می‏دانند . اين حالت ، حالت بسيار خطرناكی است ، برخلاف حالت اول كه مقدمه كمال است . لهذا مكرر گفته‏ايم‏ ك ه شك ، گذرگاه خوب و لازمی است اما توقفگاه و سر منزل بدی
بحث ما اكنون درباره افراد يا گروههايی است كه شك را توقفگاه و آخرين منزل خويش ساختند . به عقيده ما ماترياليسم هر چند خود را يك‏ مكتب جزمی معرفی می‏كند ، ولی جزء مكاتب شك است . منطق قرآن نيز درباره اينها همين است . قرآن می‏گويد : " حداكثر اين است كه دچار برخی‏ شكوك و ظنون هستند ، ولی در عمل ، آن را به صورت جزم و علم و يقين در می‏آورند "

48
سابقه تاريخی
اين طرز تفكر چيز تازه و جديدی نيست . نبايد پنداشت كه پيدايش اين‏ طرز تفكر از نتايج تحولات علمی و صنعتی جديد است و در يكی دو قرن اخير برای اولين بار به وجود آمده است ، مانند بسياری از نظريات علمی كه در دورانهای قبل نبود و سپس بشر بر آنها دست يافت . نه ، مسلما گرايش‏ مادی بشر پديده مخصوص قرنهای اخير نيست ، بلكه از جمله افكار بسيار قديمی است . در تاريخ فلسفه می‏خوانيم كه بسياری از فلاسفه يونان باستان ، قبل از دوران سقراط و نهضت فلسفی او ، مادی بوده و ماورای ماده را انكار می‏كردند


در ميان مردم جاهليت مقارن زمان بعثت نيز گروهی چنين فكری داشتند و قرآن در مقام مبارزه با آنها برآمده ، سخنشان را نقل و انتقاد می‏كند : « و قالوا ما هی الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر ( 1 ) ‏ و نمی ميراند ما را جز دست روزگار
اين جمله كه قرآن از مردمی نقل می‏كند ، هم انكار خدا را در بر دارد و هم انكار معاد را

پاورقی : . 1 جاثيه / . 24
49
ماترياليسم در دوره اسلامی
كلمه " دهر " يعنی روزگار . به مناسبت همين آيه و همين كلمه كه در اين آيه آمده است ، در دوره اسلامی افرادی را كه منكر خدا بودند ، " دهری " می‏گفتند . در دوره اسلامی به افرادی برخورد می‏كنيم كه دهری و مادی‏ بوده‏اند ، خصوصا در دوران عباسيان كه فرهنگها و روشهای مختلف فلسفی وارد جهان اسلام شد . به واسطه آزادی فكری كه در آن دوره برای افكار علمی و فلسفی و دينی ( البته تا حدودی كه با سياست عباسيين تضاد نداشت ) وجود داشت ، رسما عده‏ای به عنوان مادی مسلك و منكر خدا شناخته می‏شدند . اين‏ عده با مسلمانان و ساير پيروان اديان و معتقدين به خدا مباحثه و مجادله‏ می‏كردند و دلايل خود را بازگو می‏نمودند و به دلايل اهل توحيد ايراد می‏گرفتند و بالاخره می‏گفتند و می‏شنيدند و آزادانه عقايد خود را ابراز می‏داشتند . تاريخچه اينها در متن كتب اسلامی ثبت شده است
افرادی در زمان امام صادق ( عليه السلام ) در مسجد پيغمبر ( ص ) جلسه‏ می‏كردند و از اين نوع سخنان می‏گفتند . كتاب توحيد مفضل زاييده يكی از اين جريانهاست
يكی از اصحاب امام صادق ( ع ) به نام مفضل بن عمر می‏گويد : در مسجد پيغمبر نماز خواندم و سپس در انديشه فرو رفتم و درباره پيغمبر ( صلی‏ الله عليه و آله ) و عظمت آن حضرت فكر می‏كردم . در همان حال عبدالكريم‏ بن ابی العوجاء كه به اصطلاح آن وقت زنديق بوده است آمد و به فاصله‏ دورتری نشست . سپس يكی ديگر از هم مسلكان وی آمد .
50
دو نفری شروع كردند به كفر گفتن ، يعنی خدا را انكار كردند و پيغمبر را فقط به عنوان يك مفكر و نابغه بزرگ نه به عنوان فرستاده خدا و مبعوث از جانب او و به عنوان‏ كسی كه از مبدئی غيبی وحی تلقی می‏كرده است ياد كردند . می‏گفتند او نابغه‏ای بود كه افكارش را به صورت وحی عرضه داشت تا بتواند در مردم‏ نفوذ كند ، و الا نه خدايی هست و نه وحيی و نه قيامتی
مفضل از شنيدن سخنان آنها سخت ناراحت شد و به آنها ناسزا گفت . سپس‏ ب

ه محضر امام صادق ( عليه السلام ) آمد و جريان را به عرض رسانيد . حضرت‏ او را دلداری داد و فرمود من تو را مجهز می‏كنم به سخنانی كه بتوانی با آنان مواجه شوی و سخنانشان را جواب گويی . سپس امام صادق ( عليه السلام‏ ) در چند جلسه طولانی تعليماتی به مفضل داد ، مفضل نوشت و به اين ترتيب‏ كتاب توحيد مفضل به وجود آمد

ماترياليسم در قرون جديد
چنانكه می‏دانيم در قرنهای هجدهم و نوزدهم ، ماترياليسم به صورت يك‏ مكت

ب درآمد ، و حال آنكه در گذشته اينچنين نبوده است و آنچه به بعضی‏ مكاتب يونان قديم نسبت می‏دهند ، اساس درستی ندارد . معمولا تاريخ فلسفه‏ نويسها خودشان فلسفه نمی دانند و چون بعضی كلمات از برخی فلاسفه در مورد قدم زمانی ماده و يا چيزی از اين قبيل می‏بينند ، خيال می‏كنند لازمه اين‏ فكر ، انكار خدا و ماورای طبيعت است . از نظر ما ثابت نيست كه قبل از قرون جديد مكتبی مادی وجود داشته است ، بلكه قبلا فقط گرايشهای فردی به‏ سوی ماديگری در يونان و غير يونان وجود داشته است و همين است كه برای‏ بسياری اين احتمال را به وجود آورده است كه شايد پيدايش ماترياليسم به‏ صورت يك مكتب ، رابطه مستقيم با علم و پيشرفتهای علمی دارد

51
خود ماترياليستها البته بسيار می‏كوشند كه مطلب را به همين صورت جلوه‏ دهند و ديگران را به اين مطلب مذعن نمايند كه علت نضج و رواج ماترياليسم در قرون هيجده و نوزده ، طلوع نظريات علمی بوده و توسعه علم‏ ، بشر را به اين سو كشانده است . اين مطلب به شوخی نزديكتر است تا به‏ يك حقيقت جدی
گرايش مادی از دورانهای باستان ، هم در طبقات دانشمند بوده و هم در طبقات جاهل . در دوره جديد نيز همين طور ، در تمام طبقات افرادی مادی‏ پيدا می‏شوند ، همچنانكه در تمام طبقات و قشرها خصوصا در طبقه دانشمند گرايشهای الهی و معنوی و ماوراء الطبيعی وجود دارد . اگر مطلب به اين‏ منوال بود كه ماترياليستها می‏گويند ، بايد به همان نسبت كه علم پيشروی‏ كرده است و دانشمندان بزرگ در جهان پيدا شده‏اند ، گرايشهای مادی در تيپ دانشمند بيشتر باشد و افراد هرچه دانشمندتر باشند مادی‏تر باشند ، و حال اينكه واقعيت خلاف آن را نشان می‏دهد

52
امروز ما از يك طرف افرادی معروف و مشهور را می‏بينيم مانند راسل كه‏ تا حدود زيادی خود را ماترياليست نشان می‏دهند . وی می‏گويد : " بشر مولود عواملی است كه در ايجاد او تدبيری به كار نرفته و غايتی‏ در نظر گرفته نشده است . اصل بشر ، نمو و حتی عواطف او چون آرزو ، ترس‏ ، عشق و عقيده چيزی جز مظهر تلفيق تصادفی اتمهای مختلف نيست . . . " ( 1 )
راسل به اين ترتيب وجود نيروی شاعر و مدبر حاكم بر جهان را انكار می‏كند ، هرچند گاهی در بعضی گفته‏های خود ، خود را شكاك و " لا ادری " قلمداد می‏كند ( 2 )
از طرف ديگر ، اينشتاين نابغه علمی قرن بيستم را می‏بينيم كه در

ست در جهت خلاف نظر راسل ، نظر می‏دهد و می‏گويد : " در عالم مجهول ، نيروی عاقل و قادری وجود دارد كه جهان گواه وجود اوست " ( 3 )
آيا می‏توان گفت راسل با مفاهيم علمی امروز آشناست ، اما اينشتاين‏ آشنا نيست ؟ ! يا فلان فيلسوف قرن هيجدهم يا نوزدهم با مفاهيم علمی زمان‏ خويش آشنا بوده اما پاستور خداشناس ، آشنا نبوده و جاهل بوده است ؟ ! يا می‏توانيم بگوييم ويليام جيمز ، مرد موحد بلكه عارف عصر خويش يا برگسون و الكسيس كارل و امثال اينها با مفاهيم علمی زمان خود آشنا نبوده‏اند و با مقياس هزار سال قبل فكر می‏كرده‏اند ، اما فلان جوان ايرانی‏ كه يكد

هم آنها معلومات ندارد و به خدا معتقد نيست ، با مفاهيم علمی‏ زمان خود آشناست ؟ ! گاهی ديده می‏شود دو نفر رياضی دان ، يكی معتقد به خدا و دين اس

ت و ديگری مادی است ، يا دو نفر فيزيك دان ، دو نفر زيست شناس ، دو نفر ستاره شناس ، يكی مادی فكر می‏كند و ديگری الهی . پس مسأله به اين سادگی‏ نيسنه است

پاورقی : . 1 كتاب اثبات وجود خدا ، چاپ سوم ، ص 99 به نقل " ايروينگ‏ ويليام نبلوچ " . 2 عرفان و منطق
. 3 كتاب اثبات وجود خدا ، چاپ سوم ، ص 76 به نقل " مارلين بوكس‏ كريدر "
53
بحثی كه بيشتر بايد روی آن تكيه كرد اين است كه چه چيز موجب گشت در اروپا ماترياليسم به صورت يك مكتب ظهور كرد و گروندگان بسياری پيدا كرد ، هرچند قرن بيستم برخلاف قرنهای هيجدهم و نوزدهم از پيشروی‏ ماترياليسم كاست ، بلكه در اين قرن نوعی شكست نصيب ماترياليسم شد
اين گرايشهای دسته جمعی ، يك سلسله علل تاريخی و اجتماعی دارد كه بايد مورد بررسی قرار گيرد
ما در مطالعات خود به عللی برخورده‏ايم و همانها را در اينجا ذكر می‏كنيم . شايد افرادی كه مطالعات بيشتری در زمينه‏های اجتماعی ، خصوصا در تاريخ اروپا دارند ، علل و اسباب ديگری را بشناسند . ما در اينجا محصول‏ مطالعات خودمان را ذكر می‏كنيم

54
نقش كليسا در گرايشهای مادی
كليسا چه از نظر مفاهيم نارسايی كه در الهيات عرضه داشت و چه از نظر رفتار غير انسانی‏اش با توده مردم ، خصوصا طبقه دانشمندان و آزاد فكران ، از علل عمد

ه گرايش جهان مسيحی و به طور غير مستقيم جهان غير مسيحی به‏ ماديگری است
ما اين عامل را در دو بخش بررسی می‏كنيم : . 1 نارسايی مفاهيم كليسايی در مورد خدا و ماوراء الطبيعه
. 2 خشونتهای كليسا
اما بخش اول : در قرون وسطی كه مسأله خدا به دست كشيشها افتاد ، يك‏ سلسله مفاهيم كودكانه و نارسا درباره خدا به وجود آمد كه به هيچ وجه با ح

 

قيقت وفق نمی داد و طبعا افراد با هوش و روشنفكر را نه تنها قانع نمی‏ كرد ، بلكه متنفر می‏ساخت و بر ضد مكتب الهی بر می‏انگيخت

55
تصوير انسانی خدا
كليسا به خدا تصوير انسانی داد و خدا را در قالب بشری به افراد معرفی‏ نمود . افراد تحت تأثير نفوذ مذهبی كليسا از كودكی خدا را با همين‏ قالبهای انسانی و مادی تلقی كردند و پس از رشد علمی دريافتند كه اين‏ مطلب با موازين علمی و واقعی و عقلی صحيح سازگار نيست . و از طرف ديگر ، توده مردم طبعا اين مقدار قدرت نقادی ندارند كه فكر كنند ممكن است‏ مسائل مربوط به ماورای طبيعت ، مفاهيم معقولی داشته باشد و كليسا اشتباه‏ كرده باشد . چون ديدند مفاهيم كليسايی با مقياسهای علمی تطبيق نمی كند ، مطلب را از اساس انكار كردند
كتابی است به نام اثبات وجود خدا كه مجموعه‏ای است از چهل مقاله از چهل نفر از دانشمندان متخصص در رشته‏های گوناگون كه هر كدام از راه‏ مطالعات تخصصی خود ، برای اثبات خدا استدلال كرده‏اند . اين كتاب به‏ زبان فارسی ترجمه شده است . از جمله ، يكی از آن دانشمندان به نام والتر اسكار لندبرگ بحثی علمی درباره خداشناسی می‏كند و در ضمن بحث ، تحقيقی‏ دارد در اين زمينه كه چرا عده‏ای ، حتی از دانشمندان ، گرايش مادی پيدا كرده‏اند . وی دو علت ذكر می‏كند كه يك علتش همين است كه ما ذكر كرديم‏ ، يعنی نارسايی مفاهيمی كه به اين نام و عنوان در خانه يا در كليسا به‏ افراد ياد می‏داده‏اند

56
اينكه فقط نام كليسا را می‏بريم ، به اين معنی نيست كه در منابر و مساجد ما هميشه افراد مطلع و با صلاحيت ، مفاهيم دينی را تعليم می‏دهند و می‏دانند چه تعليم دهند و با عمق تعليمات اسلامی آشنا هستند . اينكه فقط نام كليسا را می‏بريم يكی بدان جهت است كه بحث در علل گرايشهای مادی است و اين گرايشها در محيطهای مسيحی بوده نه در محيطهای اسلامی در محيطهای اسلامی هر چه پيدا شده كپيه و تقليدی بوده و هست از اروپا ديگر اينكه در محيط اسلامی در سطح فلاسفه و حكمای الهی ، مكتبی وجود داشته است كه پاسخگوی اهل تحقيق بوده و مانع بوده كه كار دانشمندان بدانجا بكشد كه در اروپا كشيده شد ، ولی در محيطهای كليسايی‏ چنين مكتبی وجود نداشته است
به هر حال ، آقای والتر اسكار لندبرگ چنين می‏گويد : "

اينكه توجه بعضی دانشمندان در مطالعات علمی منعطف به درك وجود خدا نمی‏شود ، علل متعددی دارد كه از آن جمله دو علت را ذكر می‏كنيم : نخست آنكه غالبا شرايط سياسی استبدادی يا كيفيت اجتماعی و يا تشكيلات‏ مملكتی ، انكار وجود صانع را ايجاب می‏كند ، دوم آنكه فكر انسانی هميشه‏ تحت تأثير بعضی اوهام قرار دارد و با آنكه شخص هيرند ، مثل اينكه بشر به شكل خدا آفريده شده است
اين افراد هنگامی كه وارد محيط علمی می‏شوند و به فراگرفتن و تمرين مسائل‏ علمی اشتغال می‏ورزند ، اين مفهوم انسانگونه و ضعيف از خدا ن

می تواند با دلايل منطقی و مفاهيم علمی جور در بيايد و بالنتيجه بعد از مدتی كه اميد هرگونه سازش از بين می‏رود ، مفهوم خدا نيز بكلی متروك و از صحنه فكر خارج می شود .
57


علت مهم اين كار آن است كه دلايل منطقی و تعريفات علمی ، وجدانيات يا معتقدات پيشين اين افراد را عوض نمی كند و احساس اينكه‏ در ايمان به خدا قبلا اشتباه شده و همچنين عوامل ديگر روانی باعث می‏شوند كه شخص از نارسايی اين مفهوم بيمناك شود و از خداشناسی اعراض و انصراف حاصل كند " ( 1 )
خلاصه سخن : چيزی كه در برخی تعليمات دينی و مذهبی مشاهده می‏شود و متأسفانه كم و بيش در ميان خود ما هم هست اين است كه در ايام صباوت‏ مفهومی با مشخصات خاصی با نام و عنوان خدا به خورد كودك می‏دهند . كودك‏ وقتی بزرگ می‏شود و دانشمند می‏گردد ، می‏بيند چنين چيزی معقول نيست و نمی‏ تواند موجود باشد تا خدا باشد يا غير خدا . كودك پس از آنكه بزرگ شد ، بدون اينكه فكر كند يا انتقاد كند كه ممكن است مفهوم صحيحی برای آن تصور كرد ، يكسره الوهيت را انكار می‏كند . او خيال می‏كند خدايی را كه انكار می‏كند همان است كه خداشناسان قبول دارند . پس چون اين ساخته شده ذهن‏ خود را كه اوهام عاميانه برايش ساخته‏اند قبول ندارد ، خدا را قبول ندارد ، ديگر فكر نمی كند خدای به آن مفهوم را كه او انكار می‏كند ، خداشناسان‏ نيز انكار دارند و انكار او انكار خدا نيست ، بلكه انكار همان است كه‏ بايد انكار كرد . فلاماريون در كتاب خدا در طبيعت می‏گويد : كليسا به اين‏ شكل خدا را معرفی كرد كه : " چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ‏ فاصله دارد " . بديهی است افرادی كه از دانش بهره‏ای داشته باشند - و لو بسيار مختصر - به چنين موجودی نمی توانند معتقد شوند

پاورقی : . 1 اثبات وجود خدا ، ص . 51
58
خدا از عينك اگوست كنت
فلاماريون از اگوست كنت كه پايه گذار " پوزيتيويسم " است و به‏ اصطلاح " اصالة العلمی " است ، مطلبی نقل می‏كند كه دورنمای خوبی است‏ برای نشان دادن اينكه تصويری كه دانشمندانی مانند اگوست كنت در محيط كليسايی آن روز از خدا داشته‏اند ، چگونه تصويری بوده است . فلاماريون‏ می‏گويد آگوست كنت گفته است : " علم ، پدر طبيعت و كائنات را از شغل‏ خود منفصل [ كرد ] و او را به محل انزوا سوق داد و در حالی كه از خدمات‏ موقت او اظهار قدردانی كرد ، او را تا سرحد عظمتش هدايت نمود "
مقصودش اين است كه قبلا هر حادثه‏ای در جهان پيدا می‏

شد ، با استناد به‏ خدا تعليل می‏شد . مثلا كسی تب می‏كرد و اين پرسش به وجود می‏آمد كه چرا تب كرده است ؟ تب از كجا پيدا شد ؟ جواب اين بود كه خدا تب را آورده‏ . مفهوم عمومی از اين جمله اين نبود كه گرداننده چرخ كائنات خداست و اينكه می‏گوييم خدا تب را آورد يعنی خداوند گرداننده اصلی و كلی جهان‏ است ، بلكه مفهوم اين جمله اين بود كه خدا مانند موجود مرموزی و مانند جادوگری كه جادو می‏كند ، يكمرتبه تصميم گرفت بدون مقدمه تب بيافريند و آفريد . بعد علم آمد علت آن را كشف كرد ، ديدند تب را خدا نياورده‏ است بلكه فلان نوع ميكرب موجب تب شده است . در اينجا خدا يك قدم‏ عقب نشينی كرد . بعد خدا

شناس مجبور بود بگويد بحث را به ميكرب منتقل‏ می‏كنيم .

ميكرب را كی آورد ؟ علم علت ميكرب را هم كشف كرد كه در چه‏ شرايطی ميكرب به وجود می آيد .
59
باز در اينجا خدا قدمی عقب‏تر رفت . باز از علت آن علت بحث‏ می‏شد . و همچنين عقب نشينی خدا ادامه يافت تا آنجا كه بالاخره علم توسعه‏ يافت و عموميت پيدا كرد و علت بسياری از پديده‏ها كشف شد و آن‏ پديده‏هايی هم كه علت آنها مجهول ماند ، يقين حاصل شد كه علتی از نوع‏ علتهای شناخته شده دارد . اينجا بود كه بشر برای هميشه عذر خدا را خواست‏ ، زيرا جايی و پستی برايش باقی نمانده بود . حالت خدا در اين وقت‏ حالت كارمندی است در يك مؤسسه كه شغل مهمی به او واگذار شده و آنگاه‏ افراد شايسته‏تری پيدا می‏شوند و تدريجا كارهای او را از او می‏گيرند تا جايی كه پست او و مشاغل او يكجا گرفته می‏شود و پستی و جايی برايش باقی‏ نمی ماند . در اين وقت مدير مؤسسه می‏آيد و ضمن قدردانی از خدمات گذشته‏ او برای هميشه عذرش را می‏خواهد ، ابلاغ خاتمه خدمت را به دستش می‏دهد و برای هميشه مرخصش می‏نمايد
اگوست كنت از خدا به " پدر طبيعت " تعبير كرده است . اين تعبير درباره خدا نشان دهنده طرز تفكر كليسايی اوست . او با تعليمات كليسا مخالف است ، اما تفكرش درباره خدا تفكر كليسايی بوده و نتوانسته است‏ خود را از اين طرز تفكر آزاد كند
مجموع گفته اگوست كنت نشان می‏دهد كه خدا در نظر او يعنی چيزی مانند جزئی از جهان و عاملی در عرض ساير عوامل جهان ، ولی عاملی مجهول و مرموز . از طرف دي

گر ، پديده‏های جهان نيز بر دو قسم است : معلوم و مجهول . هر پديده مجهولی را بايد به آن عامل مرموز و مجهول نسبت داد . طبعا هر چه‏ پديده‏ها در اثر علم ، مكشوف و معلوم می‏گردند از حوزه تأثير آن عامل‏ مجهول كاسته می گردد

60است

پست خدايی
پس عمده اين است كه به اصطلاح ، مقام الوهيت را تشخيص دهيم و جا و مقام و پست خدايی را بشناسيم . آيا جای خدا در هستی و مقام الوهيت در عالم وجود اين است كه او را در رديف يكی از موجودات عالم وجزئی از عالم بدانيم و در ميان كارهای جهان كاری را به او اختصاص دهيم و به‏ اصطلاح تقسيم كار به عمل آوريم ، آنگاه در تشخيص كار مخصوص خدا كه چيست‏ و چگونه است برويم ببينيم در ميان آثار و معلولات كدام اثر است كه علت‏ و سبب آن بر ما مجهو است و هر جا علت و سبب ، مجهول بود بگوييم اين‏ يكی ديگر كار خداست ؟ نتيجه اين طرز تفكر اين است كه خدا را در ميان‏ مجهولات خود جستجو كنيم . طبعا هر چه بر معلومات ما افزوده می‏گردد و از مجهولات ما كاسته می‏شود ، منطقه خداشناسی ما محدودتر می‏گردد تا جايی كه‏ اگر فرض كنيم جميع مجهولات بشر يك روز حل شود ، ديگر جايی برای خدا و خداشناسی باقی نمی ماند
طبق اين طرز تفكر ، تنها برخی موجودات جهان آيت و حكايت و آينه وجود خداوند می‏باشند و آنها همان موجوداتی هستند كه علل آنها مجهول است ، اما موجودات شناخته شده از نظر اسباب و علل ، از قلمرو آيت و معرف بودن‏ ذات پروردگار خارج‏اند

61


سبحان الله ! چقدر اين طرز تفكر غلط است و اين چقدر گمراهی است و چقدر نا آشنايی به مقام و جايگاه الوهيت است ! در اينجا بايد تعبير قرآن را ذكر كنيم كه می‏فرمايد : " « ما قدروا الله حق قدره »" ( 1 ) خدا را آنچنانكه شايسته است و ممكن است ، تصور نكرده و اندازه‏گيری‏ نكرده‏اند
الفبای خداشناسی اين است كه او خدای همه عا

لم است و با همه اشياء نسبت متساوی دارد . همه اشياء بدون استثناء مظهر قدرت و علم و حكمت و اراده و مشيت اويند و آيت و حكايت كمال و جمال و جلال او می‏باشند
فرقی ميان پديده‏های معلوم العله و مجهول العل

ه در اين جهت نيست . جهان‏ با همه نظامات و علل و اسبابش يكجا قائم به ذات اوست . او بر زمان و مكان تقدم دارد . زمان و زمانيات و مكان و مكانيات ، اعم از آنكه‏ متناهی باشند يا غير متناهی ، يعنی اعم از آنكه رشته زمان محدود ب

اشد يا از ازل تا ابد كشيده شده باشد ، و ابعاد مكانی و فضايی جهان نيز اعم از اينكه به جايی منتهی شود يا نشود و بالاخره دامنه موجودات ، اعم از آنكه‏ در زمان و مكان نامتناهی باشد يا متناهی ، متأخر از ذات و هستی اوست و فيضی از فيضهای او به شمار می‏رود

پاورقی : . 1 انعام / . 91
62
پس منتهای جهالت است كه " كليسايی " فكر كنيم و مانند اگوست كنت‏ انتظار داشته باشيم كه در يك گوشه عالم ضمن جستجو از علت يك شی‏ء خاص‏ ، يكمرتبه وجود خدا را در آن گوشه كشف كنيم و آنگاه جشن بگيريم و شادمانی كنيم كه خدا را در فلان جا پيدا كرديم ، و اگر موفق نشديم و پيدا نكرديم ، بد بين شويم و يكسره وجود خداوند را انكار نماييم . بر عكس ، تنها در اين صورت است‏ كه بايد منكر خدا بشويم . يعنی آن خدايی كه مانند يكی از اجزای عالم است‏ و ضمن جستجوهايی كه از پديده‏ها می‏شود ، او هم مانند يك پديده كشف می‏شود ، او قطعا خدا نيست و بايد منكرش شد
اگر به زبان ساده‏تر بخواهيم بگوييم ، بايد بگوييم كه اين گونه جستجو از خدا در عالم ، شبيه اين است كه ساعت را به كسی نشان دهيم و بگوييم اين‏ ساعت سازنده‏ای دارد . او بخواهد ساعت ساز را در لابلای چرخهای ساعت و اجزای آن بيابد و پس از آنكه مدتی در لابلای چرخها جستجو كرد و غير از اجزای ساعت چيزی نيافت ، بگويد من ساعت ساز را نيافتم ، پس اين دليل‏ اين است كه ساعت سازی وجود ندارد . ي

ا مثل اين است كه لباس دوخته‏ زيبايی را به كسی نشان بدهند و بگويند اين لباس ، دوزنده و خياطی دارد ، و او بگويد من اگر خياط را در جيبهای آن لباس پيدا كردم ، وجودش را قبول می‏كنم و الا نه
اين طرز تفكر از نظر تعليمات اسلامی صددرصد غلط است . خدا از نظر معارف اسلامی در رديف علل طبيعی نيست كه ما بگوييم اين موجود خارجی را خدا درست كرده يا فلان علت طبيعی ؟ اين ترديد ، غلط و بی معناست . ميان‏ خدا و علل طبيعی ترديد و " يا " متخلل نمی شود تا سؤال را بدين گونه‏ مطرح كنيم . اين نحو تفكر ، تفكر ضد خدايی است . خداشناسی به اين معنی‏ است كه تمام مجموعه طبيعت از اول

تا به آخر ، يك واحد كار است و همه‏ مجموعا كار خداست ، نه اينكه جزئی از اين كار را بگوييم آيا خدا كرده يا طبيعت ، آنگاه اگر علت آن را خوب نشناختيم ، بگوييم خدا كرده و اگر علت طبيعی آن را شناختيم ، بگوييم مربوط به طبيعت است و ديگر ربطی‏ به خدا ندارد

63
دوره های سه گانه اگوست كنت
اگوست كنت در مورد ادوار زندگی بشر ، تقسيمی دارد كه با كمال تأسف‏ كم و بيش پذيرفته شده است ، در صورتی كه از نظر آشنايان به فلسفه اسلامی‏ سخنی كاملا بچگانه است . می‏گويد بشر سه دوره را گذرانده است : . 1 دوره ربانی ، در آن دوره بشر حوادث را با قوای ماوراء الطبيعه‏ توجيه می‏كرد و علت هر چيز را خدا يا خدايان می‏دانست
. 2 دوره فلسفی ، كه در آن دوره بشر به اصل عليت پی برده بود ، اما هنوز به تفصيل ، علل اشياء را نمی دانست . چون به اصل عليت پی برده بود ، درباره هر حادثه‏ای حكم می‏كرد كه اجمالا علتی در خود طبيعت دارد . در اين دوره بشر به وجود قوه در طبيعت پی برده بود و سربسته حكم می‏كرد كه‏ در طبيعت يك سلسله قوا وجود دارد كه در حوادث ، نقش اصلی را بر عهده‏ دارد . در اين دوره نظر به اينكه بشر كلی و فلسفی فكر می‏كرد ، جز اين نمی‏ توانست اظهار نظر كند كه فلان حادثه علتی دارد ، اما اينكه آن علت چيست‏ و چه مشخصاتی دارد ، پاسخی نداشت

64


. 3 دوره علمی ، كه در اين دوره بشر به تفصيل ، علل اشياء را در طبيعت‏ شناخته است . در اين دوره ، بشر از تفكر كلی و فلسفی روی گردانيد و روش‏ تجربه يك رابطه‏ زنجيری پديده‏ها را به يكديگر مربوط می‏كند . علم امروز اين روش را صحيح‏ می‏داند و لهذا اين دوره را " دوره علمی " می‏خوانيم

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید