بخشی از مقاله

فلسفه آموزش و پرورش

مـــقدمه
فلسفه به عنوان ابزاري بنيادين مي تواند ما را در کنجکاوي در محتواي پاسخها ،سبک و سنگين کردن انديشه ها و شيوه هاي انديشيدن و نيز اشتياق و علاقه براي گزينش بهترين آنها ما را وارد مي کند که به فلسفه روي بياوريم . به قول ويليام همين وقتي در دنياي فلسفه قدم مي گذرايد اجباراً در ارتباط با عالمي هستند که بکلي از انچه در کوچه و خيابان پشت سر گذارده ايد تفاوت دارد.
دنياي فلسفه -- دنيايي است پاک و منزه که همه چيز در ان روشن است و درست در جاي خودر قرار دارد. از درهم ريختگي خبري نيست . يعني فيلسوف از همان واقعيت هاي درهم و برهم دنيائي روشن و منظم برايتان ترسيم مي کند . در اين دنيا اثري از تناقضات نيست و آئين خرد ومباني انديشمندي خطوط اصلي آن را ترسيم مي کنند.


گفتار اول ــــ فلسفه چيست؟
تعريف تعريف
تعريف در لغت يعني شناساندن و منظور از آن اين است که پديده يا امري يا شيئي را به طور جامع به ديگران بشناسانيم. طوري که گوينده و شنونده ،يا نويسنده ،و خواننده داراي درک مشترکي از آن باشند.
الف -- تعريف با کلمه يا عبارتي توصيفي آغاز مي شود
مانند اين که مي گوئيم فلان چيز،عبارتست از, پديده ايست که و ...
ب- کلمات يا صفاتي را براي تعريف بکار مي بريم که بسياري از مردم مخصوصاً متخصصان و اهل فن آنها را براي چيز مورد تعريف پذيرفته اند وبه صورت معيار يا ميزان در آمده اند.
ج- در تعريف پديده ياشيئي مورد نظر ،يا چيزي از جانب خود ،اضافه نمي کنيم،يا اگر خواستيم اضافه کنيم چنان به تبيين آن مي پردازيم که همگان آن را بپذيرند.
اين گونه تعريف ها در اصلاح ”تعريف توصيفي ” descriptive defenition)) مي گويند زيرا ما کاري جز توصيف يا بيان حالت ،و چگونگي وويژگيهاي پديده مورد نظر انجام نمي دهيم.
وقتي کسي ميگويد فلسفه عبارتست از رسيدن به روشنائي ها در واقع بــه تعريف دستوري يا قيدي از فلسفه پرداخته است وآنچه را در خود درست مي دانسته بيان کرده است.
تعاريف تحليلي نيز بصورت يک عبارت قابل قبول همگان بيان نمي شوند, ولي تاحدود زيادي از پراکنده انديشي در باره موضوع جلوگيري مي کنند.
اين قبيل تعاريف را ”تعريف تحليلي ” (analytical definition) مي گويند

تعريف فلسفه
فلسفه يا فيلوسوفيا (philosophia) از دوکلمه يوناني فيلو(philo) به معني دوستدار سوفيا (sophia) به معني دانائي ترکيب يافته است. باين ترتيب فلسفه يعني دوستداري دانائي.
فلسفه عبارتست از بررسي و شناخت تحليلي و انتقادي مسائل اساسي زندگي انسان به صورت يک کل و يا بخشي از آن در ارتباط با کل .
به سخن کوتاه فلسفه کوششي است در جهت يافتن ”پيوستگي“ (coherence) در تمام قلمرو انديشه و تجربه .


موضوع و هدف فلسفه
موضوع فلسفه درد و حوزه مهم ووسيع خلاصه مي شود .
1ــ متافيزيک (ما بعد الطبيعه) که از آن به عنوان ”معرفت به شناسائي و هستي ” تعريف مي کنند و خود شامل دوبخش عمده است.
الف ــ هستي شناسي (ontology) که به بحث از مطلق وجود يعني هستي عاري از هر قيدي مي پردازد.
ب ــ شناخت شناسي يانظريه معرفت که در باره امکان شناخت يا امکان شناخت جهان و ماهيت خود شناخت بحث مي کند.
2.ارزش شناسي ((axiology يا فلسفه ارزشها که ماهيت آرمانها ”(ideals) يا ”ارزشهاي مطلق ”(ultemate values) يا“خيـــر“ ((goodness و“زيبائي“((beauty را مورد بحث قرار ميدهد.
به عقيده بيشتر فيلسوفان موضوعات عمده فلسفه به معناي کلاسيک آن همين سه موضوع ,يعني هستي شناسي ,شناخت شناسي و ارزش شناسي است. اگرچه ممکن است برخي از فلاسفه معاصر همانطور که قبلاً ديديم با اين نظر موافق نباشند.
هدف فلسفه نيز در ارتباط با موضوعات مورد بحث آن ,که ذکرشان گذشت, به اعتقاد بيشتر فلاسفه عبارتست از :
الف ــ بدست آوردن يک نظريه از کل ”هستي ” يا بودن“
ب ــ کشف مفاهيم و معاني و ارزشها ي اشيا و امور و پديده ها به طور کلي
ج ــ تحليل و انتقاد از فرضها و مفاهيم
د ــ سرانجام کمک به مردم در گسترش جهان بيني سالم و بهره مندي از يک زندگي سالم انساني .


گفتار دوم ــ تربيت چيست؟
1. تعليم يا آموزش ((instuction : اين واژه در لغت نامه دهخدا ,به معني بياموختن , بيا گاهانيدن ,آموختن, آگاهانيدن, کسي را چيزي آموختن, آموزانيدن,... آمده است
آموزش در حقيقت کوششي است که معلم براي انتقال معلوماتي خاص به شاگردان خود به کار مي برد و عمدتاً به مهارت و خُبرگي معلم و نوع محتواي درسي که معلم به انتقال آن مي پردازد, بستگي دارد.
2. تربيت يا پرورش(education) :در همان جا پرورانيدن ,پروردن, پروردن و آموختن(مستعمل با افعال کردن و دادن) معني شده است.
بنابراين آنچه از واژه تربيت مي توان استنباط کرد اين است که تربيت شامل ايجاد يا فعليت بخشيدن هرنوع کمالي در انسان مي شود که مطلوبيت و ارزش داشته باشد.
نتيجه اي که مي خواهيم از اين قسمت بحث بگيريم اين است که کاربرد کلمه ”تعليم“ و“تربيت“ در مورد غير انسان ,آنهم براي دست اندر کاران علوم تربيتي مسامحه آميز است و اهل فن هردو آنها را در مورد انسان به کار مي برند.
3. ”تعليم و تربيت ” يا ”اموزش و پرورش“ :کاربرد اين واژه مرکب که به معناي واحدي دلالت دارد,در زبان فارسي تاريخچه طولاني ندارد,و احتمالاً از آغاز قرن اخير فراتر نمي رود. به نظر مي رسد پس از توجه به فرهنگ غربي در کشورما و رواج ترجمه آثار تربيتي آنها چنين واژه اي در ترجمه کلمه (education) جعل شده است.
4. تدريس(teaching) :تدريس به فعاليت خاصي گفته مي شود که به وسيله معلم انجام مي گيرد تا شاگردان مطالبي را بياموزند.
5.مهارت آموزي يا عادت دادن(training)اين عمل ,ايجاد مهارت در افراد از طريق تمرين و تکرار و کارورزي است.

ماهيت تربيت
آيا تربيت فن يا هنر است؟
در اينکه تربيت به معناي اعم آن فن نيست نبايد ترديد بخود راه داد . زيرا آنچه که در جريان تربيت به عنوان فن از آن ياد مي شود,همان مهارتهاي تدريس است که معلم مي تواند با تمرين و کار ورزي در آن ورزيده شود. اما چنانکه ديديد تدريس از جمله وسايل و ابزار هاي کمکي تربيت است.
در نتيجه نمي تواند کل جريان تربيت باشد. هنر تلقي کردن تربيت نيز بيشتر يک تعبير اديبانه است تا يک تعبير دقيق و قابل قبول البته چون عنصر خلاقيت در تربيت بنحو بارزي به چشم مي خورد و خلاقيت جوهره اصلي هنر است بايد گفت که تشابه هائي ميان کار يک مربي و کار يک هنر مند و جود دارد . اما صرف چنين تشابهاتي نمي تواند تربيت را به عنوان جرياني که ماهيت هنري دارد معرفي کند.
آيا تربيت علم است
علم تربيت هنوز دوران نوزادي خود را مي گذراند.


جامعه شناسي
دايره مياني نشان دهنده قلمرو عمل (فعاليتهاي نظير طراحي آموزشي , تکنولوژي آموزشي و روشها و فنون تدريس ) و دايره خارجي نشان دهنده قلمرو نظر در تربيت مي باشد. در اين قلمرو دانشهائي نظير روان شناسي ,جامعه شناسي ,اقتصاد و فلسفه با شاخه هاي گوناگون که در شکل نشان داده شده است قرار دارند. دقت در شکل فوق نشان مي دهد که خروج قلمرو عمل تربيت از حصار قلمرو نظري بسيار دشوار است.
چون همان قلمرو عملي واقعاً بدون اتکا به دست آورد هاي علومي که در ارتباط نزديک با تربيت بوده و قلمرو نظري آنرا احاطه کرده است نمي تواند رشد کند ويا به تنهايي تمام ابعاد وسيع جريان تربيت را پوشش دهد . بطوريکه ملاحظه مي کنيد با اتکاء بخش کوچک و ناچيزي که به عنوان ”تحقيقات مستقل تربيتي“در شکل بالا آنهم با کمي ترديد نشان داده شده است نمي توان هنوز به کسانيکه اصطلاح علوم تربيتي را رها نمي کنند خرده گرفت. اما اين اميد هم وجود دارد که در اينده همان بخش کوچک رشد بيشتري بکند وبا قلمرو عمل چنان در اميزد که علم ”تربيت شناسي ”اظهار وجود نمايد.


عناصر تربيت
جامعه ــ خرد و مربي و متربي
محتواي تربيت
هريک از نظام هاي تربيتي محتوي را براساس معيار ها وملاکهائي انتخاب مي کنند. پس مي توان نتيجه گرفت که حيطه محتواي تربيت مشمول اصل مطلوبيت و ارزش است.
روش تربيت
در هرحال مطلوبيت يا عدم مطلوبيت روشها براساس نظام ارزشي و اخلاقي و معيار هاي فرهنگي هر جامعه سنجيده و معين مي شود.


اصول تربيت
بنا براين ئر اصول تربيت بايد مباني فکري را برسي نمود تا مربيان با اصول و مباني تفکر آشنا شوند و در حل مسائل تربيتي از اين اصول استفاده نمايند.
در مورد مصدر و سرچشمه اصول تربيت نيز چنين است ,هوشيار براي بدست آوردن اصول منابعي مانند مطالعه زندگي فردي و جمعي نوع انسان ,عوامل موجود در حيات انسان انتظاراتي که مردم از دستگاه تربيتي دارند,و بالاخره فرهنگ جامعه را معرفي مي کند. و بر اين اساس اصول تربيت را به شش اصل(اصل فعاليت,آزادي ,فرديت,کمال سنديت,اعتبار و اجتماع) محدود مي کند.
به اعتقاد ما اصول موضوعي تربيت از دو منشاء سرچشمه مي گيرند. اول اصولي که از جهان بيني و ايدو ئولوژي اخذ مي شود. دوم اصولي که از علوم و معارف ديگر استخراج ميگردد.اين تقسيم بندي تا حدودي از نابساماني هاي موجود در زمينه ماهيت اصول تربيتي و منشاء آنها جلوگيري مي کند و معيار قابل قبولي براي مقوله بندي اصول موضوعي تربيت بدست مي دهد.
ازانجائي که تربيت براساس اصول موضوعي که از جهان بيني ,ايدوئولوژي و نظام ارزشها اخذ مي کند و با توجه به اصولي که از علومي مانند روان شناسي ,جامعه شناسي ,مردم شناسي ,اقتصاد و ... مي گيرد ,از يک طرف جنبه نظري و فلسفي به خود مي گيرد و ازطرف ديگر جنبه علمي و تجربي ,به اين اعتبار هم هنوز نمي توان در باره ي علم بودن يا نبودن (علم در معناي جد آن )تربيت تصميم قاطع گرفت.


موضوع تربيت
با توجه به انچه قبلاً گفته شد اصولاً موضوع تربيت بطور اعم موجودي است که نشوونما يا رشد مي کند و با لقوه استعداد بالندگي را دارد و به طور اخص انسان کمال پذريري است که در صدد تغيير مطلوب حيات و زندگي خود مي باشد. وبالقوه استعداد رسيدن به عاليترين مراحل کمال را دارد

مراحل تربيت

1. مرحله پرستاري
2. مرحله تاديب
3. مرحله تعليم
4.مرحله خود سازي
تربيت عبار تست از فراهم کردن زمينه ها و عوامل براي شکوفا کردن وبه فعليت رساندن استعداد هاي بالقوه انسان و حرکت تکاملي او به سوي هدف مطلوب ,منطبق بر اصولي معين وبرنامه اي منظم و سنجيده.

گفتار سوم ــ فلسفه تربيت
رابطه فلسفه با تربيت
فلسفه و تربيت آنچنان رابطه نزديکي با هم دارند که ”جان ديوئي ”فلسفه را از نظريه کلي تربيت مي نامد.
نظر اول اين است که تربيت در تدوين نظريه ها,انتخاب موضوعات و حتي روش شناسي (methodology) خود از نظريه هاي فلسفي کمک مي گيرد.
نظر دوم اين است که تربيت شاخه اي از معارف بشري است که مي تواند يافته هاي فلسفه يا انديشه هاي يک فيلسوف بزرگ را بکار گيرد.
نظرسومي هم وجود دارد که از اهميت چنداني برخورد دار نيست .مطابق اين نظربين مسائل فلسفي و مسائل تربيتي رابطه اي وجود ندارد.
مسائل اساسي فلسفه ارتباط نزديکي با تربيت دارد.
1.تربيت انسان بايد داراي هدف و مقصود و غايتي باشد
2. معلم به طور عمده براي رشد فکري يا عقلاني شاگردان خود تلاش مي کند . رشد فکر هم عمدتاً با معرفت سروکار دارد.
3. يک غرض اصلي ديگر از تربيت در همه زمانها پرورش اخلاقي انسانها بوده و هست و گاهي به اعتبار انسانها رابه تربيت شده يا تربيت نشده تقسيم مي کنند. اگر چنين هدفي در تعليم و تربيت ملحوظ نشود ,سنجش درست و نادرست بودن تربيت مشکل مي شود لازمه پرورش اخلاقي اشنائي با ارزشها ست.
فلسفه تربيت صرفاً مجموعه اي از حقايق و انديشه هاي فلسفي که در عمل تربيت کاربرد دارند نيست.
فلسفه تربيت در جستجوي ايجاد نظريه هائي در باره ي ماهيت انسان,جامعه و جهان مي باشد,تا بتواند توسط آنها دداده هاي گاه متعارض پژوهشهاي علوم رفتاري مي باشد ,بتواند توسط آنها داده هاي گاه متعارض پژوهشهاي علوم رفتاري (behavioral sciences) رانظم بدهد و هدفهائي را که تربيت بايد تعقيب کند,ووسايل کلي را که در ذيل به آنها مي تواند به کار ببرد معلوم نمايد. فلسفه تربيتي ,عقلاني بودن آراي تربيتي ,هماهنگي آنها با آراي ديگر ,وچگونگي کجروي آنها رابر اثر طرز تفکر نا منظم مورد بازبيني قرار مي دهد.
بنابراين ”فلسفه تربيت“ ”يا“ حکمت تزبيت“معرفتي است براي را گشائي خردمند انه در عمل تربيتي .


تربيت و گرايشهاي فلسفي
ضرورت انسجام عقايد
مهمترين راه ,ايجاد و انسجام و هماهنگي در نگرش خود نسبت به اشيا ئ ,امور و پديده ها يا بطور کلي جهان است. انجام اين کار نيز مستلزم داشتن سه ويژگي عمده است.
الف ـ تمايل به گرداوري هرچه بيشتر اطلاعت بمنظور بررسي يک مفهوم يايک موقعيت
ب ـ تمايل و آمادگي براي نفوذ به عمق يک مسئله .
ج ـ تمايل به برداشتها , دريافتها و نگاه جديد به مسائل آشنا

تعريف مکتب
”مکتب به گروهي از افراد , به ويژه انديشمندان روشنفکران و هنرمنداني گفته مي شود که افکار ,آثار و سبک آنها تاثير اجتماعي مشترکي داشته و يا از نظر اعتقادي داراي وحدت نظر باشند.


رابطه مکاتب فلسفي و مکاتب تربيتي
اول ممکن است يک سري آراي تربيتي منظم و منسجم بطور مستقيم يا غير مستقيم از آرا و عقايد يک فيلسوف يا يک مکتب فلسفي انتزاع شود.
دوم ,گاهي سنن,آداب اجتماعي و نهادهائي در جامعه اي وجود آمده که منجربه نوع خاصي از تربيت انسانها شده است وشخصي يا اشخاصي با مطالعه اين زمينه ها و کارکرد نهاد هاي اجتماعي ,عناصر بنيادي اين سنتها و عملکرد ها را شناخته و کشف مي کنند ,سپس آنها را بطور منظم و منسجمي تدوين مي کنند.يعني قبل از اينکه مکتب فلسفي و فکري يا تربيتي به وجود آيد ,سنتهائي در جامعه شيوع و جريان دارند.


گفتار چهارم ـــ پندار گرائي و تربيت
1- ايده آليسم و رآليسم در اخلاق : رئاليسم با واقع گرائي در اخلاق به اين معني است که ارزشها هاي اخلاقي تابع واقعيات موجود و خواستهاي فعلي مردم مي باشد که در مقابل آن ايده آليسم يا واقع گرائي در اخلاق به اين معني است که ارزشها ي اخلاقي تابع واقعيات موجود و خواستهاي فعلي مردم مي باشد که در مقابل آن ايده اليسم در اخلاق قرار دارد بدين معني که ارزشها هاي اخلاقي براي کمال هاي مطلوب و متعالي در نظر گرفته شوند, هرچند وجود خارجي نداشته باشند و تمايل عمومي مردم هم به آنها موافق نباشند.
2. ايده اليسم ورئاليسم در هنر و ادبيات:در قلمرو هنر و ادبيات ”رئاليسم ”به آن دسته از مکتب هاي هنري و ادبي گفته مي شود که طبيعت و زندگي را به همان گونه که هستند وبه طرز واقعي در بيانات خود ,به اشکال تجسمي ,تصويري ,کلامي ,شنيداري و غيــره منعکس مي سازند, در برابر آن ”ايده اليسم ”برآن دسته ازمکتب هاي هنري و ادبيات اطلاق مي شود که طبيعت و زندگي را با همان شيوه هاي بياني به شکل غير واقعي و به صورت پندار ها و آرمانها ي مورد نظر عرضه مي دارند.
3.ايده آليسم و رئاليسم در فلسفه:هم ايده اليسم وهم رئاليسم داراي انواع مختلفي هستند که صرف نظر از آنها مي توان گفت که به طور کلي عده اي از فلاسفه هستند که معتقدند واقعيتي غير از ادراکات انساني وجود نداردو عالم خارج امري اعتباري و ذهني است و يا در بعضي موارد هم واقعيت را نجر به درک کننده و درک شونده معرفي کرده و مي گويد آنچه ادراک مي شود ,مفاهيم و صورتهاي ذهني هستند و آن سوي اين صورتها ويا ايده ها ي ذهني واقعيتي که مطابق آنها باشد به غير از موجودات درک کننده ديگر وجود ندارد . اين قبيل نظرات را به هر شکلي که بيان شوند در فلسفه ايده اليسم مي نامند.
در برابر مکتب ساير مکاتب فلسفي قرار دارند که قائل به وجود واقعيت هاي عيني (objective) ديگر غير از موجودات در ک کننده هستند.
پندار گرائي شايد قديمي ترين فلسفه نظامدار غرب باشد.


هستي شناسي و تربيت
هستي شناسي پندار گرايان
پندار گران عقيده دارند که“هستي ”(جهان ) يا عالم خارج امري اعتباري و ذهني است .يعني واقعيتي غير از ادراکات ,معاني ذهني و بطور کلي انديشه ها و پندار ها ي انسان و جود ندارند.

انواع متعدد مکتب پندار گرائي؟
1. پندار گرائي /روحاني ياديني/ که برکلي نماينده آنست.
2. پندار گرائي ذهني که ”فيخته ”(فيلسوف آلماني fichte) نماينده آنست.
3. پندار گرائي عيني که ”شلينگ“(schelling) متفکر آلماني پايه گذار آن است.
4. پندار گرائي مطلق که به فلسفه فريدريش هگل(G.F.hege) فيلسوف معروف آلماني اطلاق مي شود.


انسان از ديدگاه پندار گرايان
انسان ,به عنوان بخشي از هستي ,در نظر پند گرايان موجودي معنوي است و ماهيت اصلي او را روح وي تشکيل مي دهد.


تاثير هستي شناسي پندار گرايان در تربيت
باتوجه به طرز تلقي پندار گرايان از ماهيت جهان و انسان ,تربيت بايد به تدريج زمينه ها ي رشد طبيعت آدمي را که روحاني و معنوي است,براي نسل به هدف هستي اش که عبارت از وابستگي نزديک ميان او و عناصر معنوي طبيعت است, فراهم سازد.
معلم پندار گرا همراه با سقراط ناظر بر زادن افکار شاگردان است.
به نظر پند گرايان ,تربيت بايد سببب شکوفائي همه استعداد ها و توانائي هاي با لقوه شاگردان بشود.
بطور کلي معلم از نظر پند گرايان نقش اصلي و اساسي را در جريان تربيت ايفا کنند.به اعتقاد پند گرايان معلم در رشد و تکامل شخصيت انسان همکار خداون است.
تربيت در نظر پندار گرايان عبارتست از نفوذ انسان رشيد,روي انساني در حال رشد و هدف آن تحقق ذات تربيت شونده و به کمال رساندن اوست. يا به قول ”هرمان هورن“تربيت فرايندي ابدي عاليترين تطابق انسان با خدا ,توسط انساني است که از نظر روحي و جسمي رشد يافته و فردي آزاد و آگاه باشد. چنين امري در محيط فکري ,عاطفي و ارادي بشر متجلي مي گردد.


شناخت شناسي وتربيت
شناخت شناسي پندار گرايان
پندار گرايان معتقدند که معرفت ياشناخت انسان مستقل از تجارب هستي اوست.
الف- عناوين و محتواي دروس
1-زبان و ادبيات . به نظر پندار گرايان با آموزش درست خواندن و درست نوشتن و دستور زبان تسلط شاگرد براي ارائه افکار و انديشه هايش بيشتر مي شود.
2. رياضيات
3. علوم تجربي
4.علوم اجتماعي و گنجينه هاي فرهنگي
5. تاريخ و فلسفه
6. درسهاي ديني
7. تربيت بدني ,حرفه اي و فني


روش هاي تدريس
روش تدريس کلا مبتني بر تعقل و تفکر است. لذا از تمام شيوه ها هاي راه بردن عقل براي کسب معرفت ,مانند سخنراني ,مباحثه و استدلال استفاده مي کنند.


ارزش شناسي پندار گرايان
پندار گرايان معتقدند که ارزش ها در ذات خود ابدي ,مطلق ,و تغيير ناپذير ند آنها ابراز مي دارند, آنچه تغيير مي کند و در جائي خوب ودر جائي بد دانسته مي شود, ارزشها نيستند بلکه ارزش گذاري ها هستند واين منحصر حوزه ارزشها هم نيست.
ارزشها در اين ديدگاه داراي سلسله مراتب هستند.
پندار گرايان روشهاي تدريس را مستقل از موقعيت آموزشي و حتي مستقل از موضوع تدريس مورد توجه قرار مي دهند.
شخص درک کننده (مُدرِک )را با موضوع درک شونده (مُدرَک ) يکي تلقي مي کنند. به استفاده ار حواص شاگردان .
با وجود اشکالات بالا که برنظرات تربيتي پندار گرايان وارد است,مي توان آراي آنها را در مورد تربيت اخلاقي پذيرفت.

گفتار پنجم ــ واقع گرائي و تربيت
هستي شناسي و تربيت
هستي شناسي واقع گرايان
کساني که معتقد بودند مفاهيم کلي ,ما بازاي خارخي دارند,يعني وجود واقعي دارند,“واقع گرا ”يارئاليست خوانده مي شدند. اما مفهوم واقع گرائي امروز با اين مفهوم قديمي يا کلاسيگ آن متفاوت است .واقع گرائي معاصر به معني اعتقاد به وجود خارجي وعينيت اشياءو امور مي باشد.
واقع گرائي به مکاتب فرعي مختلف تقسيم مي شود مه عمده ترين آنها عبارتند از ”واقع گرائي“قديمي“ (classical realism)يا ”واقع گرائي تعقلي ” (rational realism) ودر برابر آن ” واقع گرائي طبيعي ”(natural realism) يا ” واقع گرائي علمي ”(scientific realism).

واقع گرائي تعقلي (قديمي)

واقع گرايان قديمي يا تعقلي مستقيما تحت تا ثير انديشه ها ي ارسطو هستند. وي همچنين افلاطون به اصالت ايده ها اعتقاد داشت, لکن آنرا مجرد و جداي از واقعيت مادي نمي پنداشت. ار نظر ارسطو آنها نه در عالم مُثُـل بلکه در همين عالم هستند.


واقع گرائي طبيعي
اين شاخه از واقع گرائي بعد از سده هاي پانزده هم وشانزده هم به ويژه بعد از انتشار افکار فرانسيس بيکن(f. bacon) گسترش يافت .
اصل اساسي در اين نوع واقع گرائي اين است که ماده واقعيت نهائي است.
به طور کلي واقع گرايان طبيعي به مسائل غير تجربي با شک و ترديد مي نگرند.


انسان از ديدگاه واقع گرايان
واقع گرايان تعقلي
واقع گرايان تعقلي به پيروي از ارسطومعتقدند انسان موجودي ”جسماني روحاني ” (psycho physical) است. به عبارت ديگر ارگانيسم است.


واقع گرايان طبيعي يا علمي
برخلاف واقع گرايان تعقلي عقيده دارند که انسان موجودي زيستي – اجتماعي (biosocial)است و پيوسته تحت تاثير محيط طبيعي و اجتماعي خود قرار مي گيرد . اين تاثير به گونه ايست که چگونگي ” شدن ” اورا معين مي کند. بنابراين نه تنها انسان داراي اراده آزاديست بلکه تابع جامعه و طبيعت است

تاثير هستي شناسي واقع گرايان در تربيت
تربيت از ديدگاه واقع گرايان تعقلي
اساس هستي شناسي واقع گرائي تعقلي نظريه قوه و فعل يا امکان وواقعيت است.
قوه ها به فعليت برسد. رشد وشدن انسان براساس همين نظر تبيين مي شود از نظر واقع گرائي تعقلي ,کودک ,در حال رشد و شدن است. رشد يا شدن در واقع انتقال قوه به فعل است.
مقصود از تربيت در واقع گرائي تعقلي با رآوردن شخص کاملا ً ”متعادل از لحاظ جسمي و روحي است . انها معتقدند که تنها در اين صورت است مه انسان به سعادت و زندگي خوب وآينده اي روشن دست مي يابد.


تربيت از ديد گاه واقع گرايان طبيعي (علمي)
با توجه به اينکه واقع گرايان طبيعي انسان را موجودي زيستي ــ اجتماعي تعقلي مي کنند عقيده دارند که تربيت عبارتست از اماده ساختن انسان براي زندگي در جامعه وپيش از آنکه يک عمل ساختگي يا تصنعي باشد, يک عمل طبيعي است
جريان تربيت بايد انسان را قادر به کشف اين قوانين و تسلط يافتن بر طبيغت سازد.


شناخت شناسي وتربيت
شناخت شناسي واقع گرايان
واقع گرايان عقيده دارند, آنسوي جهاني که ادراک مي کنيم,جهاني نيست که در ذهن خود به خلق دوباره ء ان بپردازيم . جهان هماني است که هست و انسان براي – شناسائي آن بايد از حواس و تجبارب حسي خود ياري بگيرد. يعني دانش ما در باره ء جهان از انديشه و پندار ما سر چشمه نمي گيرد . بلکه اساسا ً ” از حواس ما حاصل مي آيد

شناخت شناسي واقع گرايان طبيعي
فرانسيس بيکن يکي از پايه گذاران مکتب حس گرائي در معرفت شناسي عقيده داشت که ما بايد مشاهدات و محسوسات را پايه معرفت و علم قرار دهيم و از طريق مشاهده و تجربه,جزئيات مختلف جهان را از جنبه هاي مختلف مطالعه کنيم.
هيوم نيز بيان مي دارد که ذهن انسان پديده هائي را که شخص حس مي کند به صورت تصاوير حسي در حافظه ذخيره مي کند. تصوير هاي حسي انسان که به دنبال هم در مغز جاي مي گيرند رشته از ادراکات به هم پيوسته را تشکيل مي دهند. چنين است که مادر ميان پديده ها ارتباط علت و معلولي حس مي کنيم در حاليکه حقيقاً هميشه اين طور نيست . زيرا هميشه ودر شرايط ثابت پديده اي را علت مي دانيم که پيش از پديده ديگر روي مي دهد. يعني هر رويداد را علت رويداد بعدي تصور مي کنيم.


شناخت شناسي واقع گرايان تعقلي
واقع گرايان تعقلي ضمن پذيرفتن امکان شناختن نفس امر (جهان همانگونه که هست) تاکييد مي کنند که شناخت نمي تواند يک امر صرفا ً مادي باشد .شناخت حسي تنها محسوس مادي را ادراک مي کند و هرگز نمي تواند مفهوم ”نيستي“ را همانند مفهوم ” هستي“ درک کند. در صورتي که عقل هردو مفهوم را به يک اندازه مي شناسد. علاوه براين , عقل قدرت شناخت ” کلي“ را نيز دارد.


تاثير شناخت شناسي واقع گرايان در تربيت
تربيت از ديدگاه واقع گرايان طبيعي يا علمي.
کوشش وتلاش شناخت شناسان واقع گراي علمي مانند جان لاک ,ديود هيوم,توماس هابس (t.habes) وديگران را را براي رشد روان شناسي رفتار گرا که واتسون واسکينر از شناخته شده ترين چهره هاي آن هستند, هموار ساخت .امـروز بيشتر واقع گرايان طبيعي در تربيت کودکان از نقطه نظر هاي روان شناسان رفتار گرا سود مي جويند.
يادگيري مطابق اين ديدگاه عبارتست از شکل گيري تغيراتي که براي معلم و شاگرد حس کردني و قابل مشاهده باشند.
منظور از فرايند تربيت در اين ديدگاه نه تنها آشنا ساختن متربي با دنياي واقعي است بلکه انتظار اين است که تربيت سبب شود تا شاگردان آن واقعيات را شخصا ً کشف کنند

تربيت از ديدگاه واقع گرايان تعقلي
واقع گرايان تعقلي با توجه به نقش خاصي که براي عقل در شناسائي انسان قائل هستند بيشتر از محرک ها وپاسخهائي که در ديدگاه قبلي مورد تاکيد بودند,به ادراکات و استنباطاتي که انسان از محيط اطراف خود دارد توجه دارند . نظم طبيعي حيات انسان وقتي مشخص يا درک نمي شود که تمام فعاليت هاي او به وسيله هدفي عقلاني هدايت شود.
هدف ومحتواي تربيت
در تعيين محتواي تربيت ميان دو طرز تفکر واقع گرايانه (طبيعي وتعقلي) تفاوت چنداني مشاهده نمي شود تفاوت آنها بيشتر روشن است .
در واقع گرائي محتواي برنامه آموزشي به گونه اي تدارک ديده مي شود که شاگردان ضمن اندوختن دانش بتدريج با راه و رسم زندگي و نيز نحوه برخورد با مشکلات آشنا شوند.
اين موارد درسي عبارتند از :
1. ابزار هاي تفکر و تفاهم شامل:
-- زبان مادر وزباني که بتوان به وسيله آن با افراد جامعه بومي تفاهم برقرار ساخت
-- زبان کمي (رياضيات) تا بتوان به وسيله آن يافته ها علمي را در مقياس جهاني عرضه کرد که براي همگان قابل فهم باشد.
--زبان هنر (نقاشي ,کارهاي تجسمي ,موسيقي و...) براي تليف عواطف و احساسات شاگردان.
2. علوم طبيعي و تجربي
3. علوم مربوط به تحليل جامعه انساني :اين بخش از محتواي درسي از انجائيکه در ارتباط با مسائل آينده و تحول زندگي انسان است بيشتر مورد توجه واقع گرايان تعقلي قرار گرفته است.


روشهاي تدريس
روشهاي تدريس در ديدگاه واقع گرائي طبيعي يا علمي بريافته هاي روان شناسان رفتار گرا استوار است و در ديگاه واقع گرائي تعقلي مبتني بر نظريه هاي روانشناسان شناختي يا گشتا لتي است.
بطور خلاصه روشهاي تدريس مکتب واقع گرائي مبتني بر مشاهده ,آزمايش و تجربه و حل مسئله و تعقل است.


ارزش شناسي وتربيت
ارزش شناسي تربيت گرايان
واقع گرايان در اينکه ارزشهاي بنيادي در اساس صورت ثابتي دارند با هم توافق نظر دارند دارند. به اعتقاد آنها ارزشها همانند ساير اشياء ,کاملا مستقل از ما وجود دارند.به اصطلاح فلسفه ارزشها نيز يک موجود هستند. اين گفته به آن معنا نيست که آنها وجود عيني دارند بلکه وجود آنها از نوع صورتهاي رياضي است.
تغيير در ارزش گذاري از سوي واقع گرايان طبيعي يا علمي دقيقا ً از طريق تغيير در خود ارزشها تفسير و تبيين مي شود.
اما واقع گرايان تعقلي معتقدند که بر اي ارزشها در جهان شالوده هائي وجود دارد .ريشه آنها در رابطه انسان و اشياء قرار گرفته است.
بدين ترتيب تا زماني که انسان , انسان بماند , ارزشها ي بنيادي تغييرينخواهد کرد.


تربيت از ديدگاه واقع گرايان طبيعي
واقع گرايان طبيعي يا علمي به منظور تربيت انسان توصيه مي کنند که هرچيز سازگار طبيعت او داراي ارزش است . غايت تربيت اين است که انسان براساس مقتضيات طبيعت زندگي کند کار معلم تبليغ اعمال اخلاقي به صورت مجموعه اي از اوامر و نواهي که مخالف با حيات طبيعي انسان باشد نيست. بلکه وظيفه او فراهم کردن زمينه هائي است که شاگرد به مقتضاي اميال و خواستهاي طبيعي خود عمل کند.

تربيت از ديدگاه واقع گرايان تعقلي
واقع گرايان تعقلي با الهام از اعتقاد به ثابت بودن ارزشهاي بنيادي و ترکيب انسان از روح و جسم اظهار مي دارند که تربيت اخلاقي شاگردان شامل آراستن آنها به فضايل معنوي است. از نظر آنان غايت فعاليت هاي انسان سعادت است,و سعادت در واقع همانند يک فرايند کامل براي يک انسان عاقل تلقي مي شود. معلم با تربيت نفس و به فعليت رساندن همه توانائب ها و استعداد ها ي شاگردان آنها را منضبط بار مي آورد.


گفتار ششم - ماده گرائي و تربيت
مهمترين مشخصه آن رشد انديشه ها ي ماده گرايانه يا ماتريا ليستي بود.
بنيان گذار مکتب ماترياليسم ديا لکتيک کارل مارکس(karl marx)با همکاري فريد ريش (freiedrich engels)بود. مارکس شاگرد هگل بود.


هستي شناسي و تربيت
هستي شناسي ماده گرايان
در هستي شناسي ماده گرايان ,اساس و حقيقت جهان ,ماده(material) است هيچ چيز غير مادي در جهان وجود ندارد .
پايه هاي اصلي هستي شناسي ماده گرائي ديا لکتيکي را در چهار اصل تشکيل مي دهد.
1. حرکت تکاملي
2. تضاد هاي تکاملي
3. جهش هاي تکاملي
4. همبستگي عمومي پديده ها


انسان از نظر ماده گرايان
از ديدگاه ماده گرايان انسان جزئي از جهان مادي وبه صورت ارگانيسم زنده يا موجودي زيستي است که ذاتا ً اجتماعي مي باشد.


تاثير شناسي ماده گرايان برتربيت
با توجه به نگرش ماده گرايان به هستي و انسان ,چنين استنباط مي شود که يک مربي پيرو اين مکتب بر آن است که کودک از آغاز زندگي تا پايان مرحله رشد ,تمام مراحلي را که جانداران در تاريخ تکامل خود و انسان بطور خاص علوه بر تکامل زيستي در تاريخ تکامل اجتماعي خود پيموده است,تکرار مي کند.
با اعتقاد انان انسان در جريان تربيت به اقتضاي جبر محيط طبيعي به تکرار تاريخ تکامل نوع خود مي پردازد.
هدف تربيت با توجه به چنين نگرشي ” رشد کامل انسان ” است.
تربيت در اين مکتب براساس ســه عامل استوار است.طبيعت ,کاروجامعه .
شناخت شناسي وتربيت
شناخت شناسي ماده گرايان
شناخت در مکتب ماده گرائي همانند مکتب واقعگرائي طبيعي ,متکي برحس گرائي است.
در شناخت شناسي ماده گرائي گرائي حقيقت مطلق وجو ندارد.


تاثير شناخت شناسي ماده گرايان بر تربيت
با توجه به نگرش ماده گرايان به شناخت و تبييني که از جريان شناخت دارنذ تربيت نيز از ديدگاه آنان هم درروش و هم در محتوي ,علم گراست .به عقيده طرفداران اين مکتب علم ابزار پيشرفت است و از طريق علم است که مي توان بر پندار هاي متا فيزيکي خط بطلان کشيد و به حيات آن خاتمه داد. علم در نظر انان به معناي کسب دانش يقيني است نه سير در پندار هاي صوفي مآبا نه.


هدف و محتواي تربيت
با توجه به آنچه ذکر شد هدف و محتواي برنامه تربيت براساس پيش فرض معروف مارک يعني يکسان بودن موجود طبيعي و موجود اجتماعي يازيستي – اجتماعي بودن انسان از يکسو و استقرار نظام اشتراکي (کمونيسم)و از ميان رفتن مالکيت خصوصي بر ابزار توليد ودر نتيجه آن از ميان رفتن از خود بيگانگي انسان ,از سوي ديگر تعيين مي شود.
برنامه درسي مدارس مبتني براين مکتب ,رياضيات براي کمک به رشد تفکر ديالکتيکي ارائه مي شود. فيزيک براي ايجاد توانائي در شاگرد که بتواند جهان مادي را به صورت مجموعه اي مرتبط با هم بشناسد که تابع قوانين خاص خودش مي باشد نه تابعي از ذهنيات فردي و شخصي او . مباحث زمين شناسي براي شناسائي منابع زمين و استفاده از آن در جهت منافع جامعه و مهمتر از آن براي نفي اين تفکر که جهان مخلوق قدرت الهي است, آموخته مي شود .زيست شناسي به شاگردان نشان مي دهد که اولا ً حيات پديده اي تصادفي و خلق الساعه بوده و از تراکم تغييرات کمي و تحول به کيفيت جديد وبه صورت خود به خود به وجود آمده است و خالقي ندارد.
.ثانيا ً شخصيت انسان محصول تکامل تاريخي جامعه است و ايده آلها و مسائل خاص روحي و مذهبي نقش چنداني در آن ندارند. بالاخره منظور از تدريس تاريخ اين است که اين درس طوري تنظيم وتعليم شود که دانش آموزان را به برتري سير صعودي نظام کمونيسم در جريان تکاملي تاريخ وانحطاط و سير نزولي نظام سرمايه داري متقاعد کند و بذر احترام وتجليل از پرو لتا ريا و رهبري آنرا در دل آنها باورسازد. براي تامين اين هدف آموزش فني و حرفه اي اي نيز در برنامه مدارس پيش بيني مي شود .وبراي تلطيف عواطف شاگردان برنامه هاي هنري و ادبي از قبيل ادبيات ملي و جهان ,موسيقي ,هنر نمايش و غيره نيز تدارک ديده مي شود.

روش تدريس

روش تدريس مورد استفاده در اين مکتب بسيار نزديک به روشهائي است که در واقع گرايان طبيعي در تدريس به کار مي گيرند.
به طور کلي روشهاي تدريس در اين مکتب همان روشهاي تجربي است که روان شناسان تجربي آنها را آزموده وبه منظور کاربستن به معلمان توصيه کرده اند. معلم در اين مکتب از اعتبار و اقتدار ويژه اي برخوردار است.


ارزش شناسي و تربيت
ارزش شناسي ماده گرايان
در اين مکتب همانطور که محتواي آگاهي و شناخت مبتني برتجربه است, ارزشها و شناخت آنها نيز حاصل تجربه مي باشد . وانسان آنها را برحسب نيازمند يهاي اقتصادي خود مي آموزد.
ارزشها همه اکتسابي و نتيجه تکامل حيات فرد و جامعه است.


تاثير ارزش شناسي ماده گرايان برتربيت
زير بناياي ارزشها را در نظام تربيتي ماده گرائي اقتصاد تشکيل مي دهد.
تربيت بيشتر از آنکه جنبه فردي داشته باشد جنبه اجتماعي دارد و اعتبار هر فرد به ميزان خدمتي است که مي تواند براي جامعه انجام دهد.
تربيت مبتني براين ارزش شناسي چهار ويژگي عمده دارد:
1. تربيت در خدمت حکومت وسياست
2. تلفيق کار واموزش
3. تربيت تحت هدايت و رهبري مطلق و لي چون و چراي طبقه کارگر (پرولتا ريا)
4. تربيت برمحور جامعه و انسان.

گفتار هفتم ــ عمل گرائي و تربيت
تفکر عمل گرايانه با فلسفه عمل گرائي در آمريکا شکل گرفت.
پراگما (pragma) يک واژه يوناني به معني کار يا کار و عمل سودمند است.

هستي شناسي و تربيت
هستي شناسي عمل گرايان
مهمترين اصل در هستي شناسي عمل گرايان ”اصل تغيير ”است که مطابق آن همه چيز در جهان در حال تغيير و تحول است و هيچ چيز ثابت و واقعيت پايدار در جهان وجود ندارد .
جهان ديوئي همانند جهان جيمز ناتمام و نامعين است.
عمل گرايان معتقدند که جهان آشکارا در مقابل ماست.

انسان از ديدگاه عمل گرايان
از ديدگاه عمل گرائي انسان موجودي زيستي وپيوسته با جهان است .انسان جدا از طبيعت نيست. بلکه جزئي از طبيعت و دائما ً با آن است.
در فلسفه عمل گرائي انسان داراي اراده آزادنيست بلکه در جهت تحقق اين آزادي تلاش مي کند.

تاثير هستي شناسي عمل گرايان در تربيت
فلسفه عمل گرائي درواقع بايد فلسفه تربيت به حساب آورد.زيرا در اين مکتب فلسفي موضوع انسان و تربيت بيش از ساير مکاتب فلسفي مورد توجه قرار گرفته است.به طوري که ديوئي به معناي وسيع آن .بنابراين فلسفه از تربيت زائيده مي شود.
بنابراين جريان تربيت ,عمل رشد و تکامل و نوسازي تجربه است نه انتقال مقاديري معلومات واعتقادات.

شناخت شناسي وتربيت
شناخت شناسي عمل گرايان
عمل گرايان تجربه را اساس معرفت مي دانند و معتقدند که معرفت يا شناخت ,حاصل ِ عمل ِ ميان ِ انسان و محيط اوست. انچه دانسته مي شود ,فرضيه هائي هستند که درستي آنها در عمل و تجربه تائيد مي شود.
روشي که عمل گرايان براي کسب شناخت يا معرفت به کار مي برند“روش حل مسئله .
مراحل روش حل مسئله:
1. برخورد با مسئله
2. پيدايش مشکل يا مسئله
3.شناسائي وتعريف مسئله
4. گرد آوري اطلاعات مربوط به مسئله .
5.فرضيه سازي
6. آزمودن فرضيه وحل دستگاه


موارد ومحتواي دروس
محتواي دروس را معمولا ً متخصصان تربيتي تعيين مي کنند وآنها هستند که معين مي کنند,شاگردان چه مطالبي را ياد بگيرند تا در آينده به دردشان بخورد.
محتواي آموزشي بايد متناسب يا تجارب کنوني شاگردان و در ارتباط نزديک و پويا با زندگي آنها انتخاب شود. اين تجارب بايد چنان باشند که شاگردان را به حل مشکلات حال وآينده ء خود توانا سازد.
عمل گرايان روش حل مسئله خود را براي انتخاب محتواي دروس نيز توصيه مي کنند.
عمل گرايان تاکيد برآن دارند که محتوايات مواد درسي از قبيل رياضي ,علوم طبيعي وعلوم اجتماعي,از تجارب عادي زندگي شاگردان انتخاب وبه صورت واحد درسي , يا طرح و پروژه اجرا گردد.

روش تدريس
عمل گرايان خصوصيات اصلي روش تدريس را با ويژگيهاي اساسي تفکر همانند ويکسان تلقي مي کنند. لذا روش حل مسئله با بهترين روش تدريس مي دانند .از نظر آنها اين روش نوعي آمادگي براي زندگي است. ارزش شناسي وتربيت


ارزش شناسي عمل گرايان
عمل گرايان بنياد ارزشها را بيشتر در فعاليت هاي فردي و اجتماعي جستجو مي کنند.
اشيا و امور و پديده ها در نظر عمل گرايان دراي دوگونه ارزش هستند.ارزش ذاتي وارزش ابزاري.

تاثير ارزش شناسي عمل گرايان در تربيت
زيرا در نظر عمل گرايان ارزشها در خود اشيا ء وامور وپديده ها وجود ندارند .بلکه اين ما هستيم که در رابطه با اهداف خود به آنها ارزش مي بخشيم .
نسبي بودن ارزشها در رابطه با موقعيت ,وتلاش براي رسيدن به يک مبناي داوري جمعي ومشترک ,از اصول مهم ارزشناسي عمل گرايان مي باشد.
عمل گرايان درمورد تربيت اخلاقي نيز اعتقادشان براين است که :مهم ترين مسئله تربيت اخلاقي مسئله ء رابطه دانش واخلاق مي باشد.

گفتار هشتم ــ اسلام وتربيت
هستي شناسي وتربيت
هستي شناسي اسلامي
در فلسفه اسلامي هستي به عنوان بديهي ترين بديهات, نخستين چيزي است که در باره ي آن بحث مي شود .مهمترين مسائل هستي شناسي در اين فلسفه عبارتند از مبدا ومنشاء هستي که نهايتا ً به بحث از خدا وخدا شناسي مي انجامد.
هستي از ديدگاه اسلام ,بدون خداوند معني و مفهوم ندارد خداوند متعال ,واقعيت مطلق ومبداء هستي است و هيچ زماني و مناني از او خالي نيست.


انسان از ديدگاه اسلام
انسان از ديدگاه اسلام موجودي مادي معنوي , يعني داراي روح وجسم است .


تاثير هستي شناسي اسلامي در تربيت
جهان وانسان در هستي شناسي اسلامي در حرکت و شدن بسوي تکامل هستند.وسيله اين تکامل براي انسان همانا تربيت است .اهميت تربيت در مکتب اسلام به قدري است که خداوند خود را ”رب العالمين ” يا ” پروردگار“ جهان مي نامد
بطور کلي هدفهاي تربيتي اسلام را مي توان چنين خلاصه کرد:
الف :اهداف اعتقادي واخلاقي
ب :اهداف پرورشي
ج:اهداف علمي وآموزشي
د: اهداف فرهنگي
ه:اهداف اجتماعي
و:اهداف سياسي –نظامي
ز:اهداف اقتصادي
شناخت شناسي وتربيت
شناخت شناسي اســـلامي
موضع قاطع اين فلسفه مبني بر اصالت عقل در شناخت مسائل متافيزيکي ,کاملا ً محفوظ بوده وبدون اينکه از ارزش تجارب حسي بکاهد واهميت به کار گيري روش تجربي را در علوم تجربي انکار کند بر استفاده از متد تعقلي در حل مسائل فلسفي تاکيد داشته است.
از نظر قران علم در سير خود به سوي يقين سه مرحله دارد:
الف ـ علم اليقين که علم قياسي واستنتلاجي است واز طريق استدلال عقلي حاصل مي شود
ب ـ عين اليقين که علم ادراکي يا غير مستقيم است و از طريق حواس حاصل مي شود.
ج ـ حق اليقين که علم دريافت مستقيم وشهودي است.

علم حضوري
علم حضوري نوعي آگاهي است که بدون واسطه صورت ذهني ,وبا شهود دروني ,در شخص درک کننده وجود دارد.


علم حصولي
اين نوع علم همانطور که ديديد حاصل تفکروتعقل ويا مشاهده وآزمايش است.مشخصه بارز آن ديدگاه فلاسفه اسلامي نيازمند بونش به صورت ادراکي يا بصورت ذهني است

فلاسفه اسلامي براي نيل به علم حصولي از خارج سه مرتبه قائل هستند:
1.مرتبه حس
2.مرتبه خيال
3.مرتبه تعقل


ابزار هاي شناخت از ديدگاه شناخت شناسي اسلام عبارت اند از:
الف ـ حواس: حواس سالم و طبيعي اوليه ترين ابزار شناخت محسوب مي شود.
ب ـ عقل يا نيروي تفکر
ج ـ نفس سليم

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید