بخشی از مقاله

- زيبايي
زيبايي را نمي توانيم تعريف كنيم، به ناچار بايستي سخن آناتول فرانس را بپذيريم كه: «ما هرگز به درستي نخواهيم دانست كه چرا يك شي زيباست» اما اين مطلب مانع نگرديه كه صاحبنظران و هنرمندان به تعريف زيبايي نپردازند. اگر از معناي لغوي آن شروع كنيم: « زيبا، از زيب+ (فاعلي وصفت مشبه)= زيبنده، به معني نيكو و خوب است كه نقيص زشت و بد باشد. جميل و صاحب جمال و خوشنما و آراسته و شايسته (ناظم الطباء) هر چيز خوب و با ملاحت بود و نيكو و آراسته باشد (شرفنامه منيري) نيكو، جميل، قشنگ، خوشگل، مقابل زشت، بد گل ( از فرهنگ فارسي) جميل، حسن ، خوب مقابل زشت، نيكو و سيم، خوبروي، قشنگ، خوشگل، درخور، لايق، سزاوار، برازندده، برازا، زيبنده و ازدر» مي باشد.


در فرهنگ بشري ابتدا در يونان باستان به تعريف زيبايي پرداخته شده، البته آنها دربارة زيباي محض و خود زيبايي كمتر سخن گفته اند، بلكه بيشتر در مورد زيبايي هنري اظهار نظر كرده اند. در يونان باستان دو نوع زيبايي را تحليل كرده اند، يكي زيبايي هنري و ديگري زيبايي معنوي و اخلاقي كه همان خير اخلاقي را در بر مي گرفته است. لذا در مجموع مي توان گفت، انديشمندان يوناني از سقراط و افلاطون و ارسطو، زيبايي را با خبر مساوي دانسته اند.سقراط اين خبر را در سود بخشي جستجو مي كرده، افلاطون زيبايي اصيل را درعالم مثل و حقايق معقول پيدا نموده، و ارسطو دربارة زيبايي بيشتر بر عناصر هماهنگ، نظم و اندازة مناسب تاكيد داشته است.


بزرگترين نظريه پرداز در شناخت و معرفي زيبايي شناسي، افلاطون ( 429 - 347 ق م) است. تقسيم زيبايي به محسوس و معقول از او آغاز مي شود و از اين نظرمكتب جمال نخستين گام هاي فكري خود را به او مديون است. زيرا به زيبايي جسماني اهميت داده و آنرا مرتبه ابتدايي زيبايي دانسته كه وسيلة ارتقا به زيبايي معقول و مثالي مي شود. يكي از نظريه پردازان مي گويد:« مي توان افلاطون را از بعضي جنبه ها پايه گذار زيبايي شناسي فلسفي دانست، زيرا او مفاهيمي را گسترش داد كه، اساس تأملات بعدي در زيبايي شناسي قرار گرفت»


نزديكترين انديشه اي كه در تاريخ گذشته بشر سراغ داريم و بسيار به مكتب جمال نزديك است، عقايد افلاطون دربارة زيبايي است « افلاطون مي گويد كه روح آدمي در عالم مجردات و قبل از آنكه به جهان خاكي هبوط كند، حسن مطلق و حقيقت زيبايي را بي پرده ديده است و چون در اين عالم به زيبايي صوري باز مي خورد، زيبايي مطلق را به ياد مي آورد. فريفتة جمال مي شود و چون مرغ در دام افتاده، مي خواهد كه آزاد شود و به سوي معشوق پرواز كند.

اين عشق همان شوق ديدار حق است، اما عشق مجازي چون زيبايي جسماني ناپايدار است و تنها موجب بقاي نوع است، و حال آنكه عشق حقيقي ماية ادراك اشراقي و دريافتن زندگي جاويد است و چون انسان به حق واصل شود و به مشاهدة جمال نايل آيد و اتحاد عاقل و معقول برايش حاصل شود به كمال دانش مي رسد، چنين عشق سودايي است كه بر حكيمان عارض مي گردد.» همين مطلب نه تنها نخستين قدم در زيبايي شناسي فلسفي محسوب مي گردد، بلكه گامي اساسي در نزديكي به مكتب جمال است.


تعريف هاي زيبايي را مي توان به دو دسته تقسيم نمود: دسته اي در تعريف زيبايي به شعري زيبا و يا جملاتي دل انگيز و خيال آفرين و گاهي آرماني يا تجربي اكتفا كرده اند. اما دستة دوم بر مبناي فلسفه اي خاص به تعريفي منطقي از زيبايي پرداخته اند. نمونه هاي هر دو دسته فراوان است. از دستة نخست مي توان به «بوالو» اشاره كرد كه گفت: هيچ زيبا نيست مگر حقيقت يادكارت كه عقيده داشت: زيبا آنستكه به چشك مطبوع آيد

. در كشور ما نيز مي توان به تعريف علينقي وزيري اشاره كرد كه مي نويسد: « زيبايي، هم آهنگي و شورانگيزي است، يعني اتحاد و جوشش هم آهنگي با شور انگيزي، زيبايي ، كاملتر است، به نسبت اينكه حواس، عقل و دل متفقاً خوشنود شوند، و ميان لذايذ مختلف آن جوشش محرم تري بوجود آورد.» شو پنهاور ( متولد 1788 م) مي گويد « تنها زيبايي است كه در ما اثر مي كند»

اما نحوه ديگري از تعريف تحليلي اينست كه « زيبايي عبارت است از جور آمدن و هم آهنگي اعضاي متشكله هر كيفيت يا هر شي يا هر جسم، با داشتن سازش با پيرامون و ايجاد تأثير جاذب و ستايش آور در انسان، در حالي كه يا نيروي موهبت و شهود ادبي آن را دريابدذ، يا لطافت ذوق آن را درك كند، يا باريكي فكر و عمق انديشه و خلاصه عقل، صحت تناسبات و هم آهنگي وم شايستگي هدف را در شيء زيبا تشخيص دهد، يا وسعت تصور، و يا عادت، و يا غريزه جنسي، و يا عوامل ششگانة فوق، با هم آن را به زيبايي بشناسد»

افرادي هنر و و زيبايي را مساوي دانسته اند، هربرت ريد با انتقاد مي گويد: « هر آنچه زيباست هنر است، يا هنر كلا زيباست و هر آنچه زيبا نيست، و زشتي نفي هنر است. اين يكي دانستن هنر و زيبايي اساس همة مشكلات ما را درك هنر تشكيل مي دهد» نمونه اي از اين دسته تعريف ها كه با مكتب جمال نيز هماهنگي داشته باشد، نقل مي شود:« جاناتان ادوار دز (1703 –1758 م) همانند كلريج كه تمايزي در قوة تخيل قائل بود، ميان صورتهاي اصلي و فرعي زيبايي فرق مي گذارد. او « زيبايي اصلي» را چنين تعريف مي كند: « خرسندي صميمانة وجود نسبت به موجود» كه در الهيات، صفت خداي جميل شناخته مي شود

. نه ساكن است نه مادي، بلكه زيبايي بخش است. تعالي و قيوميت خداوند، قدرت دوست داشتن اوست كه به صورت زيبايي، دريافت مي شود، حلول او، نيز عبارت از حضور بدون واسطة او در هر چيزي است كه داراي هستي است. و زيبايي فرعي» يعني تمامي صورتهاي هماهنگي كه در طبيعت كشف شده و در اجتماع مورد نوازش قرار گرفته و توسط « حساسيت طبيعت» كه عامل ارتباطي آن عاطفه است. تميز داده مي شود»


«توماس هابس مي نويسد: «‌زيبايي هنري متضمن خيري آينده نگر است ( مبادي فلسفه) شفتسبري عقيده دارد: هر چيز زيبا حقيقت دار است ( نامه درباره ي شور و شوق) مونتسكيو در نامه هاي ايراني،‌ زيبايي را با مناسبتي كه فايده ي بي واسطه و با واسطه دارد، توضيح مي دهد. وقتي انسان از مشاهده ي يك شي لذت بي واسطه مي برد، در او احساس خوبي پديد مي آيد، هر گاه نگرش يك موضوع فايده ي با واسطه به همراه داشته باشد، آن احساس زيبا شناختي است. هر در مي گويد: هر آنچه زيباست مبتني بر حقيقت است ( نامه


اين دسته از تعريف هاي زيبايي، بيشتر بيان كنندة احساسات، دريافت ها و تجربه هاي گوينده از زيبايي مي باشد، و اگر تعريفي جامع از زيبايي ارائه نمي دهند، اما تا حدودي كه توانسته اند به مطلب نزديك شده اند و جنبه هاي جالبي از آن را نمايان كرده اند كه در تاريخ انديشه بشر سودمند،‌ ماندگار و كار آمد است. در پايان اين بحث دربارة دسته اول از تعريف هاي زيبايي، بهتر است يك نمونه ديگر را از صاحبنظري ايراني نقل كنيم كه مي گويد: « گوئي زيبايي تابشي غير مادي است كه بر صور خاكي پر تو افكن شده و چون نور مرموزي شور و هيجان و زندگي بخشي دارد. زيبايي ساختمان ذره اي ندارد و يكي از قشرهاي كيفي هستي را تشكيل مي دهد. صفت خيره كنندة ديگر زيبايي كه از مي توان به خاصيت شكل انگيزي با شك پذيري تعبير كرد، اين است كه معشوق زيبا هزاران هزار شكل بخود مي گيرد و از هر دريچه و روزن با ناز و خرام و جلوه اي نو دلربائي مي كند و در هر كوچه و بر زن با نامي ديگر دامي ديگر مي نهد. زيبا، خير و حقيقت هر سه وجوه مختلف يك گوهرند.»


دسته دوم از تعريف هايي كه درباره زيبايي موجود است،‌ تعريف هاي برخاسته از فلسفه اي خاص و ديدگاهي علمي و معرفت شناسانه است، كه از جايگاهي ويژه بيان گرديده و آن جايگاه باعث گرديده هستي را و از جمله زيبايي را به گونه اي خاص تحليل نمايند. چنانكه در مطالعة تاريخ فلسفه مشاهده مي شود كه مكتب هاي فلسفي و فلاسفة بزرگ را به دسته هاي جداگانه اي تقسيم كرده اند. بطور مثال شايد شاخه هايي اصلي آنرا، پندار گرايي( ايدئاليسم) در مقابل ماده گرايي ( ماترياليسم) دانست. و يا عقل گراي ( رايسوناليسم) در مقابل حس گرايي يا تجربه گرايي ( آمپريسيم) را نام برد. اين ديدگاههاي زير بنايي در فلسفه،‌ باعث گرديده كه از اساس و پايه بين مكتب هاي فلسفي اختلاف عقيده پيدا شود، از جمله دربارة شناخت و معرفي زيبايي.


از اينجاست كه مهمترين اختلاف در تعريف زيبايي پيدا شده است، زيرا اغلب پندار گرايان زيبايي را امري ذهني و پنداري مي دانند، در حالي كه ماده گرايان آنرا امري خارجي و عيني تحليل مي كنند. و چون از اساس نگاه آنها به هستي متفاوت بوده نتيجه گيري هاي آنها نيز تحت تأثير همان ديدگاه تغيير كرده است. ايمانوئل كانت ( 1724 – 1804 م) به عنوان يك پندارگرا ( ايدئاليست)، زيبايي را ذهني مي داند و براي زيبايي مستقل از تصور ما هيچ نقشي و وجودي قائل نيست، يعني زيبايي را نتيجة تصور ما و صفتي متعلق به ذهن و فكر و تصور ما مي داند. در حالي كه انگلس به عنوان يك ماده گرا ( ماترياليست)زيبايي را به عنوان جرئي عيني و ذاتي در طبيعت و جزئي ازعمل اجتماعي در انسان ارزيابي مي كند.

عقل گرايان، به زيبايي عقل اعتقاد دارند و بر آن تكيه مي كنند، در حالي كه حس گرايان زيبايي حسي را احساس قرار مي دهند. در نتيجه اين اختلاف در ريشة اين اختلاف در ريشه هاي تفكر فلسفي به تعريف هاي متفاوتي از زيبايي هم رسيده اند. البته عده اي نيز پيدا شده اند كه عقايد هر دو ظرف را به تنهايي كافي و جامع ندانسته و كوشش كرده اند موضعي ميانه اتخاذ كنند مانند شيللر كه زيبايي را دو سويه مي دانست. اما اغلب اين افراد نيز با توجه به مباني فلسفي خود و تطبيق اين نظر با پايه هاي فكري خويش دچار مشكل شده اند، مگر بر اساس يك فلسفة استوار مانند حافظ شيرازي (فت 792 م) به عنوان يكي از نمايندگان مكتب جمال، كه به اين دسته تعلق دارد و زيبايي را دو سويه تحليل مي كند و مي گويد:


حسد چه ميبري اي سست نظم بر حافظ قبول خاطر و لطف سخن خدا دادست
در اينجا درك زيبايي را به دو عنصر وابسته دانسته است: 1- قبول خاطر (ذهني) 2- لطف سخن ( عيني) يعني قبول خاطر حالت يا استعداد حقيقي مي باشد كه در مخاطب بايد وجود داشته باشد تا به درك زيبايي نايل آيد. اين قدرت مربوط به جهان خارج و عيني نيست. اما لطف سخن وابسته به گوينده و چگونگي زيبايي عيني و خارجي آنست. پس از گفتة حافظ به اين نتيجه مي رسيم كه زيبايي دو طرف دارد: يكي جنبة ذهني كه در فاعل شناساس است و اگر درك زيبا پسند نباشد، زيبايي عيني و خارجي هم پيدا و درك نمي شود. دوم جنبة عيني و خارجي كه مربوط به اثر و شي زيباست كه اگر در خارج از ذهن موضوعي زيبا وجود نداشته باشد. آن وقت آن عنصر ذهني هم چيزي در اختيار ندارد تا به نام زيبايي آنرا درك كند.


براي درك بهتر اين تفاوت، كافي است به مقايسة استدلال يك نفر پندار گرا( ايدئاليست) با يك ماده گرا( ماترياليست) دربارة زيبايي دقت فرمائيد فريد ريش هگل( 1770 – 1831 م) يك پندار گرا ( ايدئاليست) است دربارة زيبايي هنري نظري جالب مي دهد، البته او زيبايي طبيعي را نيز نفي نمي كند. « هگل استدلال مي كند كه زيبايي هنري زادة روح ذهني ( سوبژكتيو) است و به همين دليل نيز از زيبايي طبيعي برتر است. از نظر هگل زيبايي طبيعي زادة روح عيني ( ابژكتيو) است و در مقام مقايسه دانسته مي شود ( فلسفه)، و گاه در پيكر شهودي كه هنگام به ميان آمدنش از مفاهيم نيز سود مي جويد (دين) و گاه از راه شهودي كه زاده ادراك حسي است( هنر) ضرورت مفهوم زيبايي- كه هنرمند يكي از سازندگان آن است- جز اين نيست كه ابژه ي آن موردي محسوس باشد. هنر همچون زيبايي به مفاهيم كاري ندارد، بل ادراكش اساساً شهودي است

و فلسفة، هنر و دين سه لحظه از جلوه هاي مطلق هستند. هنر يكي كنندة طبيعت و ذهن است. در دانشنامة علوم فلسفي مي خوانيم كه موضوع خاص زيبايي شناسي فقط زيبايي هنري است. و زيبايي شكل ظهور ايده است. مطلق در زندگي ما، در حجاب چيزهاي محسوس پنهان است. در اين حضور پنهان، زيبايي است. زيبايي به اين اعتبار «جلوة حسي ايده » است چيزي كه هگل به آن «ايده آل» مي گفت، ايده گاه در پيكر امور حقيقي جلوه مي كند، گاه در پيكر زيبايي فهم مورد نخست كار فلسفه است، اما فهم مورد دوم فقط در هنر ممكن است» پندار گراي ديگر فيخته ( 1761 – 1814 م) مي گويد: « زشتي و زيبائي شي وابسته به ديدگان بيننده است از اينرو زيبائي در جهان وجود ندارد بلكه در روح زيبا جا دارد»


اكنون به گفته هاي يك ماده گرا (ماترياليست) دربارة زيبايي توجه فرمائيد،« زيبائي شناسي پندارگرا( ايدئاليستي ) هميشه به نحوي از انحاء بر استقلال مطلق زيبايي و بيگانگي كامل آن با دنياي خارج پا فشاري كرده و كوشيده است. « خود پيدايي» آن در انسان را ثابت كند، به عبارت ديگر، زيبايي را صرفاً تجلي جوهر روحاني انسان مي داند. در حالي كه (از ديدگاه ماده گرايي) تمايل او به طبيعت وابسته است. ما حس زيبايي خود را مديون كار اجتماعي هستيم.» يا اينكه « زيبايي، در تنوع استثنايي و بيكرانگي تجلياتش،‌هميشه عيني است. بدين لحاظ، هيچ كس، در هيچ جايي، بديدن و درك زيبايي، به معني كلي ، توفيق نيافته است، بلكه فقط تجلي عيني مجرد و تفكيك شده اي از شي زيبا را ديده است.»


كساني كه داراي نظرية ذهني هستند، عقيده دارند كه زيبايي در عالم خارج وجود ندارد بلكه كيفيتي ذهني است كه ذهن انسان در برابر محسوسات در خود بوجود مي آورد. بنه دتوكروچه ( 1866 – 1952 م) در كليات زيبا شناسي مي نويسد: زيبايي يك فعاليت روحي صاحب حس است نه صفت شيء محسوس، پس هنگاميكه بيننده اي در مقابل يك منظر ه بديع يا اثري هنري شگفت انگيزي خود را سرگشته و شيفته مي بيند. بايد همانگونه كه از اثر و صاحب اثر تحسيني در خور توجه مي كند، خود را نيز بستايد و از اينكه توانسته است در خود اين فعاليت روحي را به وجود آورد و يا تقويت نمايد كه قدرت درك و تصور آميخته با التذاذ رواني را به او بخشيده، سپاسگذار باشد. پس در اين نظريه فاعل شناسايي اصل واقع شده است. پس چه با كسي چيزي را زيبا و ديگري زشت بداند. اما نظريه عيني زيبايي را صفت موجودات خارجي دانسته و اصالت را به موارد زيبايي در جهان خارج مي دهد، حالا چه كسي پيدا شود آنرا درك كند يا پيدا نشود. در زيبايي آن شي تأثيري ندارد.


بهر حال اين دو نظر افراط و تفريط كرده اند، و بزرگان مكتب جمال، كه نمونه آن را در نظر حافظ شيرازي ديديم، زيبايي را وابسته به هر دو عنصر دانسته و نقش عوامل عيني و ذهني را ناديده نگرفته و هر دو مطلب را در جايگاه خود درك نموده و اصالت هر دو را در محدودة خودشان به رسميت شناخته اند.


دستگاههاي فلسفي ديگر نيز دربارة زيبايي ديدگاههاي خاصي دارند كه برخي از آنها به مطلب زيبايي و زيبايي شناسي پرداخته اند و برخي از مكتب هاي فلسفي هنوز به تشريح آن نپرداخته ان، زيرا تاريخ فلسفه نشان مي دهد كه دستگاههاي فلسفي ممكن است مدتها فراموش شوند و يا قرنها درباره آنها سكوت شود و در مقابل برخي دستگاههاي فلسفي ديگر به علل اجتماعي يا سياسي و غيره چنان مورد توجه قرار گيرند كه قرنها تاريخ بشر را تحت تاثير قرار داده و همة جنبه هاي فلسفي آنها بطور كامل نقد و بررسي شود.
از جملة مكتب هاي فلسفي كه ديدگاه زيباشناسي آن نيز بيان گرديده مكتبلذت گرايي (هدونيم) مي باشد. اين نظريه كه اصالت لذت گفته مي شود، در تحليل زيبايي به لذت بخشي اهميت مي دهد، بزرگان آن معتقدند كه هر چه لذت بخش باشد زيبا نيز خواهد بود. از همين طريق

زيباشناسي را بر اساس اصالت لذت بررسي مي كنند. اين نظريه از يونان باستان بطور رسمي آغاز گرديده و در قرن هجدهم در اروپا مورد توجه قرار گرفته است. درنيمه دوم قرن نوزدهم نيز باز رونق گرفته و امروز نيز اين مكتب طرفدارانيي دارد. آنها هنر را به عنوان يكي از جلوه هاي اصلي زيبايي زائيده لذت بخشي آن مي دانند. اپيكور كه در سال 342 ق . م متولد شده مهمترين متفكر اصالت لذت در يونان باستان است، قبل از او كورنائيان لذت را غايب زندگي دانسته و مانند اپيكور معتقد بودند كه « هر موجودي در جستجوي لذت است و نيكبختي در لذت است.»

اين مكتب بيشتر از جنبة اخلاقي و روانشناسي مورد توجه قرار گرفته است. در زيباشناسي تامس هابز انگليسي ( 1588 –1679 م) را نيز طرفدار اين نظريه مي دانند، چنانكه استندال و سانتايانا را نيز از آن جمله شمرده اند. ويل دورانت مي نويسد: « به قول سانتاياتا زيبايي لذتي است كه وجود خارجي يافته است. و استندال بي آنكه خود بداند از هابز پيروي كرده و مي گويد: زيبايي وعده لذت است.»


نظرية ديگري كه دربارة زيبايي و زيبايي شناسي ابراز شده، نظريه ايست كه زيبايي را داراي منشأ حياتي يا زيستي مي داند. فريدريش ويلهلم نيچه ( 1844-1900 م) از بزرگان اين عقيده است « نيچه زشت و زيبا را امري بيولوژيكي مي داند، هر چيز زيان بخش به حال نوع زشت مي نمايد. شكررانه براي شيرينيش مي خوريم بلكه شيريني آن در مذاق ما از آن روست كه يكي از منابع مهم انرژي ماست. هر شي مفيد پس از مدتي لذيذ مي گردد. مردم آسياي شرقي ماهي گنديده را دوست دارند زيرا تنها غذاي ازت داري است كه مي توانند به دست بياورند. زشتي ماية كاهش نشاط و سوء هضم و ناراحتي اعصاب است. شيء زشت ممكن است تهوع آور باشد يا دندان را كند كند يا شاعران را به انقلاب وا دارد.»


اين نظريه زيستي (بيولوژيكي ) از طرف ماركسيست ها نيز مورد حمايت قرار گرفته است. نمونة ديگر از معتقدان به اين ظريه چارلز داروين ( 1809 –1882 م) مي باشد كه در پنجاه سالگي كتاب منشأ انواع را منتشر ساخت و منشأ تحولي بزرگ گرديد. او عقيده دارد، « هنگامي كه طاووس نر، پرهاي رنگارنگ خود را با حالتي غرود آميز مي گستراند و با خشم و افر به رقباي خود مي نگرد، يا زماني كه بلبلي بر عليه رقيبان خود آنقدر به آواز خواندن مشغول مي شود كه خسته و كوفته نقش زمين مي گردد، نمي توان منكر شد كه اعمال آنها جلب نظر ماده ها را نكند. بعضي از كبك هاي نر، حركاتي مخصوص مي كنند كه خود رقص است و بدان وسيله نظر ماده هاي خود ر ا، كه به حالت اجتماع شاهد آن حركات عجيب اند، جلب مي كنند. نرهاي مرغ ماده را به خود متوجه مي سازند. چنانكه ديده مي شود جانوران نيز زيبايي و رنگ و آهنگ موسيقي را احساس مي كنند» در اين ديدگاه احساس زيبايي در ماهيت زيستي موجودات زنده ريشه دارد، لذا داروين زيبايي را به انسان منحصر نمي كند و در كتاب مهم خود بيان مي دارد كه زيبايي طبيعت از دورانهاي كهن، براي ارضاي احساسات انسان آفريده نشده و زيبائيها قبل از پيدايش انسان به ظهور رسيده اند. داروين هم با ارائه انتخاب طبيعي و بقاي اصلح و مطالعات زيستي ( بيولوژيكي) قصد دارد زيبايي و زيبايي شناسي را در اين مراحل تكاملي جاي دهد.


نظرية ديگر را بايستي عشق گرايي بناميم، زيرا اين دسته عشق را منشأ زيبايي مي دانند و اعتقاد دارند كه در اثر شدت علاقه اي كه به چيزي يا كسي پيدا مي كنيم، آنرا زيبا مي دانيم. يعني اين خواست دروني و عشق و علاقة ماست كه زيبايي را مي آفريند. در اين باره مي خوانيم: « هر دون كيشوتي محبوب خود، دولثينثا، را زيباترين زن مي داند و وابستگي زيبايي را به عشق از اينجا مي توان شناخت. كه مظاهر زيبايي، در نوع انساني، همان اندامهايي است در تن او كه اعضاي ثانويه جنسي به شمار مي آيند و به هنگام بلوغ بر اثر فعاليت هورمونهاي جنسي شكل مي گيرند» اين نظريه از يك سو به عقايد فرويد نزديك مي شود و از طرفي به پندار گرايان ( ايدئاليست ها) نيز شباهت دارد. اين نظر عكس عقيدة مكتب جمال را دارد. زيرا در مكتب جمال اين زيبايي است كه عشق را بوجود مي آورد. ويل دورانت در همين كتاب خود را طرفدار نظرية عشق گرايي دانسته و اعتقاد دارد كه عشق باعث پيدايش زيبايي مي شود.


برخي نظريه افلاطون را در رديف پندارگراها ( ايدئاليست ها) مي گذراند و برخي براي او مكتبي جداگانه در زيبايي شناسي قائل هستند. دليل اصلي آنها نظرية خاص مثالي اوست كه زيبايي حقيقي را در عالم مثال مي داند و هر چيزي به اندازه اي كه از آن زيبايي مثالي بهره داشته باشد، زيباست. او اين زيبايي حقيقي و مثالي را از انواع كليات معقول مي داند كه اين جهان مادي سايه و نمودي از آن حقيقت است. از اين نظر مي توان به هر دو دسته حق داد كه ديدگاه برجستة افلاطون را نتوانند در چهار چوبي ويژه بگنجانند. چه بسا وسعت و عمق انديشة افلاطون باعث شده كه بعد از قرنهاي متمادي هنوز به عنوان زنده ترين فيلسوف در جهان مطرح باشد. خود او در مكالمة فيدون عقيده اش را دربارة زيبايي چنين شرح مي دهد،« اگر كسي به من بگويد سبب زيبايي فلان چيز تندي رنگها يا تناسب اعضاء يا مانند اين امور است باور ندارم و آنرا جز ماية تشويق ذهن نمي گيرم، آنچه او را زيبا ساخته است، همانا حلول زيبايي در اوست.

هر چه زيباست بواسطة وجود زيبايي است و تا وقتي كه اين اصل را در دست دارم مي دانم كه به خطا نمي روم.»
به همين ترتيب ديدگاههاي ديگري را نيز در مكتب هاي فلسفي، مي توان جستجو نمود كه با نگاهي خاص به تحليل زيبايي پرداخته اند. اما اين مطلب خود نياز به تحقيقي جداگانه دارد كه اميد است در وقت ديگري بدان پرداخته شود. در اينجا به نقل نمونه هايي از نظريه ها اكتفا شد. چنانكه مشاهده شده فيلسوفاني كه به مكتبي خاص و دستگاهي در فلسفه معتقد بوده اند، ناچار از زيبايي نيز تلقي خاص متناسب با آن داشته اند،

اما اگر از ديدگاهي كلي تر به مسئله نگاه كنيم، همه آنها براي زيبايي اهميتي ويژه قائل شده اند: بطور نمونه فريدريش ويلهلم يوزف فن شلين ( 1775 – 1854م) در مقالة « درباره مذهب هنر» مي نويسد: « من به اين يقين رسيده ام كه بالاترين كنش خرد، كه بر تمامي ايده ها حكومت مي كند، كنش زيبايي شناسانه است، حقيقت و نيكي جز در زيبايي دست يافتني نيستند» از اينجاست كهبه مكتب جمال در عرفان اسلامي نزديك شده اند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید