بخشی از مقاله

مبارزات آيه الله مدرس

در عصر شكوفايى انقلاب اسلامى ، بزرگداشت مجاهدى عظيم الشان و متعهدى برومند و عالم بزرگوارى كه در دوران سياه اختناق رضاخانى مى زيست ، لازم مى باشد. زيرا در زمانى كه قلم ها شكسته و زبان ها بسته و گلوها فشرده بود، او از اظهار حق و ابطال باطل دريغ نمى كرد.
در آن روزگار در حقيقت حق حيات از ملت مظلوم ايران سلب شده بود و ميدان تاخت و تاز قلدرى هتاك در سط

ح كشور باز و دست مزدوران پليدش در سراسر ايران تا مرفق به خون عزيزان آزاده وطن و علماى اعلام و طبقات مختلف آغشته بود. اين عالم ضعيف الجثه با جسمى نحيف و روحى بزرگ و شاداب از ايمان و صفا و حقيقت و زبانى چون شمشير حيدر كرار، رويارويشان ايستاد و فرياد كشيد و حق را گفت و جنايات را آشكار كرد و مجال را بر رضاخان كذايى تنگ و

روزگارشان را سياه كرد و عاقبت جان طاهر خود را در راه اسلام عزيز و ملت شريف نثار كرد و به دست دژخيمان ستمشاهى در غربت به شهادت رسيد و به اجداد طاهرينش پيوست در واقع شهيد بزرگ ما مرحوم مدرس كه القاب براى او كوتاه و كوچك است ، ستاره درخشانى بود بر تارك كشورى كه از ظلم و جور رضاشاهى تاريك مى نمود. و تا كسى آن زمان را درك نكرده باشد، ارزش اين شخصيت عالى مقام را نمى تواند درك كند ملت ما مرهون خدمات و فداكارى هاى اوست و اينك كه با سربلندى از بين ما رفته ، بر ماست كه ابعاد روحى و بينش سياسى و اعتقادى او را هر چه بهتر بشناسيم و بشناسانيم و با خدمت ناچيز خود مزار شريف دور افتاده او را تعمير و احيا نماييم.

مبارزات آيه الله مدرس
مرحوم مدرس رحمه الله گفته بود كه من با جمهورى مخالفم - آن وقت مخالفت با جمهورى يك چيزى بود كه واضح بود بايد بشود براى اين كه آنها مى خواستند بساط درست كنند-/ گفت من با/ گفته بود من با جمهورى مخالفم ، لكن اگر جمهورى شد كنار نمى روم ، من در ميدان هستم ، من مى روم سراغش سزاوار است كه اولين اسكناس كه در ايران به طبع مى رسد، عكس اولين مرد مجاهد در رژيم منحوس پهلوى چاپ شود.
در زمان هاى اخير هم مدرس ، كاشانى ، اينها مردم سياسى بودند و مشغول كار بودند

قيامهاى علماى ايران
آن كه در داخل ، در داخل مملكت قيام كردند بر ضد رضاشاه ، علماى تبريز بودند. يك وقت هم علماى خراسان بودند، يك وقت هم علماى اصفهان بودند كه در قم جمع شدند، كه ما همه اش را حاضر بوديم . آن كه در مجلس مخالفت مى كرد، جبهه ملى نبود مدرس بود، نهضت آزادى نبود مدرس بود كه مى ايستاد و بر خلاف آنجا. اينها آن وقت چيزى نبودند، كارى نداشتند به اين كارها.


در زمان خود ما چندين دفعه قيام كردند روحانيون بر ضد رضاخان ، چندين دفعه ، يك دفعه از خراسان ، يك دقعه از آذربايجان ، يك دفعه از اصفهان و همه اطراف ايران را دعوت كردند به قم كه ما اينها را شاهد بوديم و اينها همه قيام بر ضد رضاخان بود، البته قدرت او داشت و شكست مى داد، علماى آذربايجان را گرفت و برد، در سنقر گمان مى كنم بود، دو نفر بزرگان علماى آنجا مرحوم آميرزا صادق آقا، مرحوم انگجى ، اينها را بردند در سنقر يا آنجاها طرف كردستان آنجاها مدت ها آنها در آنجا تبعيد بودند، بعد هم كه رهايشان كردند مرحوم آميرزا صادق آقا آمد قم ماند و ديگر نرفت به آذربايجان و در همانجا فوت شد. علماى مشهد هم كه قيام كردند تمامشان را گرفتند آوردند تهران حبس كردند و علماى بزرگشان را مى بردند در كلانترى ها يا در عدليه مى بردند توى خيابان ها با سر برهنه هم راه مى رفتند كه بروند آنجا استنطاقشان كنند. علماى اصفهان هم كه آمدند اينجا، شكستند آن اعتصابشان را با فشار، با حيله ، بلكه آنوقت معلوم شد، مى گفتند كه مرحوم حاج آقا نورالله كه بزرگشان بود او را مسموم كردند. قيام بر ضد اينها از روحانيون شروع مى شد.


اين قيامهايى كه در اين صد سال شده است از كى بوده ؟ چند قيام در اين صد سال ؟ كى راس اينها بوده ؟ قيام تنباكو، مرحوم ميرزا بود، قيام مشروطه از نجف ، آقايان نجف ، از ايران ، علماى ايران ايجاد كردند. اين چند قيامى كه ما شاهدش بوديم همه از علما بود. علماى اصفهان قيام كردند راسشان مرحوم حاج آقا نورالله رحمت الله بود. علماى تبريز قيام كردند، علماى مشهد قيام كردند. يك وقت مرحوم آقاى قمى خودش تنها پاشد راه افتاد آمد كه من تهران بودم ، ايشان به حضرت عبدالعظيم آمدند و ما رفتيم خدمتشان و ايشان قيام كردند، منتها حبس كردند در همانجا جبسش كردند و بعد هم تبعيدش كردند. قدرت بود ديگر، در اين صد سال هر چه قيام بوده است ، تقريبا از اينها بوده ، تبريز هم خيابانى يكى از آقايان بود، از علما بود. البته جنگل هم بوده اند، اينها هم بوده اند لكن در اقليت بودند، عمده اش اينها بودند


از وقتى كه رضاخان آمد تا امروز چند مرتبه قيام شد، كى قيام كرد؟ از اين طبقات ديگر، مردم ، از روشنفكرش بگير، از- نمى دانم - نويسنده اش ‍ بگير و از اينها در اين قيامهاى بر ضد، كى بود كه قيام كرد؟ قيام آذربايجان را كى كرد؟ علماى آذربايجان ، مرحوم آميرزا صادق آقا، مرحوم انگجى ، ديگران كردند قيام اصفهان را كى كرد؟ مرحوم حاج آقا نورالله ، ديديد كه آمدهاند علماى اسلام به اينجا وعلماى بلاد هم جمع كردند قيام بر ضد رضاخان . قيام خراسان را كى كرد؟ علماى خراسان مرحوم آميرضا يونس و مرحوم آقازاده و امثال اينها. بعد از او هم يك قيام تنهايى آقاى قمى كرد كه آمد به حضرت عبدالعظيم و ما هم حضرت عبدالعظيم بوديم و منتها اين قيامها شد و قدرت ، آن قدرتى بود كه اينها را شكست داد، قيامها را

شكستند، علماى آذربايجان را گرفتند و در يكى از بلاد كردستان ، سقز بوده ، كجا سنقر، كجا، اينجا تبعيدشان كردند و بعد از مدت ها اجازه دادند كه مرحوم آميرضا صادق آقا آمدند همين قم و اينجا هم فوت كردند. علماى مشهد هم ، همه آنها را گرفتند و آوردند در تهران حبس كردند. مرحوم آقازاده يكى از علمايى بود كه درجه يك آنجا بود. من خودم مى ديدم كه ايشان در گوشه يك جايى كه يك منزلى داشتند، اينطور به خيابان چيز بود تنها آنجا نشسته بود، ماءمورها هم مواظبش ، كسى نمى توانست با ايشان تماس بگيرد، ايشان را هم مى بردند در عدليه آنجا محاكمه مى كردند واينطور. در مجلس كى بود كه مى ايستاد در مقبل اينها؟ مدرس بود. اين علماى دربارى كه اينها مى گويند، عكس بودند. اين پانزده ، شانزده سال قيام مال كى بود؟ مال همين آقايان بود، همين آخوندهاى بلاد و اطراف ما.
آذربايجانى كه هميشه طرفدار اسلام بوده ، براى هر قضيه اى پيشقدم بوده ، براى رفع ظلم پيشقدم بوده است ، آذربايجانى كه در صدر مشروطيت ستارخان و باقرخانش آن زحمات را كشيد، بعد خيابانى آن كارها را كرد، در زمان ما از آذربايجان قيام شد و بر ضد رضاخان مرحوم آميرزا صادق آقا مرحوم انگجى و بعضى ديگر از علماء آذربايجان قيام كردند، تبعيد شدند، مدت ها تبعيد بودند در خارج ، شايد در سنقر بود يا سقز بود، يك همچو جائى . آذربايجان هميشه در صف اول واقع بوده است براى مخالفت با اشرار، براى پيشبرد اهداف اسلام گروهى كه فقط قيام كرد در مقابل رضاخان ، همان روحانيون بودند. يك دفعه از تبريز علماى تبريز، يك دفعه از خراسان علماى خراسان ، يك دفعه از اصفهان كه اين از همه دامنه اش زيادتر بود. علماى اصفهان آمدند به قم و علماى بلاد هم به اينها متصل شدند و مع الاسف همه قيام ها را شكستند. قم هم كه قيامش اساسى تر بود بسيار از اينها را آمدند بازى دادند، اغفال كردند و از قرار(ى ) كه مى گفتند در راس آنها كه مرحوم حاج آقا نورالله اصفهانى بود از قرارى كه مى گفتند او را هم مسموم كردند و همان قم فوت شد.


مع ذلك مى گويند روحانيون هيچ نقشى نداشتند در طول مدتى كه از اولى كه رضاخان آمد و اول سالوسى خودش را كرد و پايش را محكم كرد و شروع كرد با اسلام مخالفت كردن ، اين كسى كه در مقابل اينها ايستاد و مشتش را گره كرد همين روحانيون بودند، همين علما بودند كه از مشهد و از تبريز و از اصفهان و از ساير بلاد مخالفت كردند.


در زمان رضاشاه و محمدرضا و خصوصا زمان رضاشاه كه آنهائى كه يادشان هست مى دانند چه خبر بود همين حوزه هاى علميه با تمام ورشكستگى كه پيدا كرده بودند و توسرى كه از همه افراد مى خوردند مقاومت كردند و حفظ كردند و همين خطبا باز اشخاصى بودند كه گاهى صحبت مى كردند و مسائل را يا به صراحت يا به كنايه به مردم مى گفتند زمان رضاشاه را شايد هيچ يك از شما ادراك نكرده باشد درست كه بداند چه مى كردند. تمام صدمه ها بر روحانيت بود، اين روى همين معنا بود كه آنها مى ديدند كه روحانيت با ملت دست شان توى هم است و اگر چنانچه اينها زنده بمانند و اينها داراى يك هويتى باشند، اگر يك كارى بخواهند بكنند، اينهايند كه مى توانند صدا كنند، خوب رضا شاه هم ديد كه در خيلى از جاها قيام از طرف روحانيت شد، از خراسان شد، از اصفهان شد، از جاهاى ديگر هم شد، از آذربايجان شد

 

مقاومت در برابر كشف حجاب
روحانى مى گويد، اين كشف حجاب ننگين يا نهضت با سرنيزه براى كشور ضررهاى مادى و معنوى دارد و به قانون خدا و پيغمبر حرام است . روحانى مى گويد، اين كلاه لگنى پس مانده اجانب ننگ كشور اسلام است و استقلال ما را لكه دار مى كند و به قانون خدا حرام است . روحانى مى گويد، اين مدرسه هاى مختلط از دخترهاى جوان و پسرهاى جوان شهوت پرست ، عفت و ريشه زندگى و قوه جوانمردى را مى كشد و براى كشور ضررهاى مادى و معنوى دارد.


وقتى مردم مى بينند به جاى آنكه پاسبان حفظ آسايش آنها را بكند با چكمه و سرنيزه با زنهاى مظلوم آنها براى كشف حجاب يا راه انداختن فحشاى عمومى و با خود آنها براى گذاشتن كلاه لگنى شرم آور آنطور سلوك كردند باز توقع داريد ماليات را حقوق حقه دولت بدانند اين حيوانهاى شهوتران كه مى خواهند با نام ترقى كشور با دخترهاى جوان مردم به رقص و عيش و نوش بپردازند باز دست از اين كشف حجاب ننگين كه عفت و درستى عضو جوان حساس ما را به باد داد و از خيابانهاى بزرگ رضاخان به اين كشور بود برنمى دارند.


شمايى كه مى گوييد زمان رضاشاه بهتر از حالا بود، در زمان رضاشاه شما چه وضعى داشتيد؟ نه شما، مرحوم شيخ ما، رضوان الله عليه ، چه حالى داشت ؟ در يك قضيه اى كه شايد قضيه كشف حجاب بود، مرحوم شيخ رحمه الله ، مرحوم آقا شيخ عبدالكريم رضوان الله عليه يك كاغذى به رضاشاه نوشت و راجع به اين معنا تذكرى داد، جواب نداد، نخست وزير گفت به عرض اعليحضرت رسيد، ايشان گفتند شما خوب است كه مشغول كار خودتان باشيد يك دانه پاسبان اگر مى آمد در اين شهر مذهبى كه چقدر جمعيت مذهبى و چقدر اهل علم داشت مى آمد، هر كارى با هر يك از شما مى كرد احدى صحبت نمى كرد شهربانى حالا مثل شهربانى زمان رضاشاه است ، محمدرضا شاه است

واقعه مسجد گوهرشاد
ما مى گوييم : دولتى كه براى پيشرفت كلاه لگنى نيم خورده اجانب ، چندين هزار افراد مظلوم كشور را در معبد بزرگ مسلمين و جوار امام عادل مسلمانان با شصت تير و سرنيزه سوراخ سوراخ و پاره كند اين دولت ، دولت كفر و ظلم است و اعانت آن عديل كفر و بدتر از كفر است
در همان وقت آنهائى كه قيام كردند بر ضد رضاشاه ، روحانيون بودند كه يك دفعه مشهد قيام كرد و قضيه مسجد گوهرشاد پيش آمد و قتل عموم قتل عامى كه در مسجد گوهرشاد واقع شد


يك قيام از خراسان بود منتها همه علما - قضيه قيام مسجد گوهرشاد- تمام علماى خراسان را كه در اين قيام دخالت داشتند و سرشناس بودند گرفتند و آوردند تهران و حبس كردند و محاكمه كردند و اينها.


در زمان خود رضاشاه قتل عام مسجد گوهرشاد را من به خاطر دارم و كسانى كه به سن من هستند به خاطر دارند كه در مسجد و معبد مسلمين كه مركز اقامه نماز بود، عبادت خدا بود، اينها ريختند و يك عده از مظلومين كه براى دادخواهى آنجا مجتمع شده بودند، قتل عام كردند و از بين بردند وقتى كه او از ايران بيرون رفت يعنى بيرونش كردند، جواهرات ايران را هر چه توانست در چمدان هاى زياد ريخت و از اينجا برد و در بين دريا انگليسى ها از او گرفتند و بردند و خوردند.
ديديم كه هم اين جانى و هم آن جانى در ايران چه كردند و آنچه كه او اظهار اسلاميت مى كرد و در جوار حضرت رضا عليه السلام چه كرد و چه قتل عامى كه در مسجد گوهرشاد و معبد مسلمين (نكرد

علل عدم موفقيت روحانيون
دينداران نيز در اين كوران بيدينى ، خود را باختند و از روحانيين كناره گرفتند و يا دست كم ، با مقاصد آنها همراهى نكردند
در اين طول تاريخ كه ما يادمان هست آن كه قيام كرد بر ضد اين قدرت ها، روحانيون بودند كه در همين پنجاه و چند سال چند دفعه قيام كردند و البته قدرت آنها زياد بود شكست خوردند. آذربايجان و مشهد قيام كرد، تقريبا يك قيام عمومى اصفهان كرد از همه علماى بلاد بودند، لكن قدرت زياد بود و اين قدرت زياد شكست اينها را، حبس كردند اينها را، تبعيد كردند اينها را، علماى درجه يك را حبس و تبعيد كردند، علماى آذربايجان را كه درجه يك بودند، آنها را آوردند و بردند به سقز يا سنقر و به آنجا تبعيد كردند و مدت ها در آنجا بودند. علماى مشهد را، همه را گرفتند آوردند حبس در تهران علماى اصفهان را شكستند آن نهضت شان را و نتوانستند كارى بكنند. در تمام اين مدت پنجاه سال آن كه قيام كرد بر ضد اينها علما بودند و لاغير، هيچ كس ، ملت هم همراه علما بود تا آن اندازه كه مى توانستند.


در زمان رضاشاه كه من و مثلا ايشان (اشاره به يكى از حضار) يادشان هست و شما اكثرا اصلا آن زمان را يادتان نيست چند قيام كه در ايران شد همه اش از روحانيون بود. يك قيام از آذربايجان شد، از علماى آذربايجان كه قيام كردند و چه ولكن خوب قدرت دست آنها بود گرفتند. آنها را و در- گمان مى كنم - سنقر مدت ها اينها تبعيد بودند و بعدش هم كه تبعيد برداشته شد مرحوم آقا ميرزا صادق آقا درقم آمدند و ماندند اينجا و اينجا هم فوت شدند. يك قيام از خراسان بود منتها همه علما- قضيه قيام مسجد گوهرشاد- تمام علماى خراسان را كه در اين قيام دخالت داشتند و سرشناس بودند گرفتند و آوردند تهران و حبس كردند و محاكمه كردند و اينها. يك قيام از اصفهان شد و علماى اصفهان آمدند به قم و دعوت كردند از علماى اطراف و علماى اطراف هم خيلى هايشان هم آمدند اينجا، منتها اين هم قدرت دست آنها بود و نتوانستند و شكستند و ملت هم آنطور هوشيار نشده بود كه درست دنبال علما را بگيرد


در زمان رضاشاه هم يكى دو سه دفعه قيام كردند علماء مع ذلك چون قيامى بود كه ملت از بس ترسيده بود از او همراهى نمى توانست بكند شكسته مى شد، از آذربايجان قيام كردند، از خراسان قيام مى كردند، از همه ايران ، يك وقت در قم جمع شدند و نهضت كردند لكن شكسته مى شد اين براى اين بود كه آنها مى ديدند اگر بخواهند همه چيز ما را ببرند و صدا درنيايد بايد اينها را از بين ببرند، تا اينكه ملت نتواند ديگر يك جائى باشد كه به آن ، او را رهبرى كنند و متمركز بشود قوا در آنجا، اين مقصد اينها بود.
در همين مدتى كه من اطلاع دارم و من شاهد بودم قيام هاى مختلفى بر ضد رضاخان و محمدرضا شد و اين قيام ها همه - از - مبداش روحانيون بودند، از آنجا شروع مى شد لكن چون ملت باز درست مجتمع با هم نشده بودند موفق نمى شدند يا كم موفق مى شدند.

بخش دوم : دوره رضاخان
شكست ارتش در مقابل متفقين
اين را من يادم است ، شماها شايد هيچ كدام يادتان نباشد كه وقتى كه جنگ عمومى شروع شد و متفقين ايران را خواستند قبضه كنند براى اينكه پلى باشد براى بين آنها و جاهاى ديگرى كه دعوا داشتند، سه تا لشكر از سه جنبه به ايران حمله كردند، مال انگلستان بود و مال آمريكا بود و مال شوروى و آن حرف هائى كه رضاشاه مى گفت مثل همين حرف هائى است كه اين مى زند كه ((قدرت ما ديگر به آنجا رسيده كه كسى نمى تواند تعدى كند، به آنجا رسيده است و كذا)) يكدفعه معلوم شد كه يك ادعايى بوده است كه تويش خالى بوده است ، فقط اين يك حرفى بوده . آن وقت مى گفتند كه اعلاميه اى كه دوم نداشت اعلاميه لشكر ايران بود كه اعلاميه اول را كه اعلاميه جنگشان بود، دومى نداشتند كه ظاهرا سه

ساعت طول كشيد، وقتى كه رضاشاه به سردارهايش گفته بود كه آخر چرا سه ساعت ، گفته بودند سه ساعت هم زيادى بود براى اينكه ما هيچى نداشتيم ، آنها همه چيز، راه مى آمدند، سه ساعت راه مى آمدند والا چيزى در كار نبود حالا ايشان همچو قدرتى دارد كه ملت را استثناء كنيم و خود قدرت ايشان را كه قدرت ايشان جلوگيرى كرده است از اين ابرقدرت كه شوروى باشد؟ يا يك مسائل ديگرى در كار هست ؟ قدرت ايشان همين است وقتى هم كه يك قدرتى اتكال به ملت نداشته باشد نظير همان رضاشاه مى شود كه اين سه تا مملكت ، اين سه تا لشكر ريختند به ايران و ايران را گرفتند

شكست ارتش در مقابل متفقين
در زمان رضاخان اين قواى انتظاميه ، سرانشان همه سركوب مى كردند ملت را. آن روزى كه قواى خارجى ، متفقين هجوم آوردند به ايران ، همين قواى انتظاميه ، سرانشان در تهران همچو كه سرحد اينها هجوم آوردند، اينها از تهران فرار كردند. اين را ما شاهد بوديم كه چمدان هاشان را بستند و از تهران فرار كردند، مى گفتند طرف اصفهان مى روند، حالااز آنجا كجا مى روند را من نمى دانم ، و در مقابل آنهايى كه هجوم كردند، مهاجمين ، آن وقت گفتند كه سه ساعت مقاومت كردند و بعد گفتند كه وقتى رضاخان از يكى از صاحب منصبان پرسيده است كه آخر 3 ساعت چرا؟ گفته است اين را به شما گفته اند 3 ساعت ، ساعتى در كار نبود، آنها از آن طرف آمدند ما از آن طرف فرار كرديم . مقابله ارتش در مقابل خارجى اينطور

بود، و در مقابل ملت خودش سركوبى مى كرد، هر طور تعدى را مى خواست مى كرد و سران ارتش كه آنطور با مردم رفتار مى كردند به مجرد اينكه اطلاع پيدا كردند از اينكه آمدند اينها به سرحد، بدون اينكه باز وارد بشوند، اينها از تهران فرار كردند و سربازخانه ها هم به هم خورد كه من خودم تهران بودم آن وقت ، مى ديدم كه اين سربازها ويلان توى خيابان ها دارند مى روند.
وقتى كه اين قواى ثلاث ، انگلستان و شوروى و آمريكا از سرحدات ما، آمدند به سرحدات و هجوم كردند به ايران ، از قرارى كه گفتند يكى از صاحب منصب ها آن وقت گفته بود كه ، يعنى رضاخان از او پرسيده بود كه مقاومت چقدر بود، گفته بود سه ساعت ، آنهم دروغ گفته بود. بعد، چرا گفته بود، چرا اينجور شد؟ گفته بود اين هم مهم بود، اينها كه آمدند ما، من خودم شاهد اين بودم در سرحدات وقتى كه اين اجنبى ها وارد شدند در تهران ، صاحب منصب ها گذاشتند و فرار كردند يعنى تمام پادگان ها را رها كردند، سربازها را من مى ديدم كه توى كوچه ها، توى خيابان ، سرخود دارند مى گردند و حتى چيزى هم كه بخورند نداشتند، يك شترى عبور مى كرد، شترهائى عبور مى كردند، مثل اينكه خربزه بود، اينها كه مى افتاد از رويشان ، اينها حمله مى كردند كه بخورند و صاحب منصب هايشان بارهايشان را بستند و فرار كردند.


من تاريخى براى شما بگويم كه گمان ندارم هيچ يك از شما در آن وقت بوده باشيد و آن مسائل را از نزديك لمس كرده باشيد وقتى كه ارتش انگلستان و شوروى ( روسيه آنوقت ) جنگ داشتند با آلمان و طرفدارهاى او، قبلابه دستور آنها در ايران راه ها را ساختند و خط آهن كشيدند براى اينكه تجهيزات آنها عبور كند از اينجا، و بعد در يك ساعتى ، از ارتش ‍ روسيه و ارتش انگلستان هجوم كردند به ايران به مجرد اينكه در سرحد (سرحدهاى دو) اينها وارد شدند، وضع ارتش ايران به هم خورد در سرحدات ، ادعا اول شده بود كه سه ساعت مقاومت كردند و بعد كه رضا شاه پرسيده بود چرا (از قرارى كه نقل كرده اند) چرا اينقدر كم مقاومت كرديد؟ گفته بودند اينكه گفتند سه ساعت ، يك دروغ بوده ، ما همچو كه آمدند، فرار كرديم و آن وقت معروف شد كه آن يكى كه دو نمى شود اعلاميه ارتش ايران است در اين هجوم كه يك اعلاميه داد، دوم نداشت اين در سرحدات بود در تهران ، من آن روز تهران بودم و در يك

ميدانى كه نزديك به اين خط آهن ، ايستگاه خط آهن بود، آنجا بودم و ديدم كه سربازها در تهران از سربازخانه ها بيرون آمدند و دارند فرار مى كنند هيچ در تهران خبرى نبود، فقط در سرحدات بود كه خبرش رسيده بوده كه بله اينطور شده است سربازها از سربازخانه ها بيرون آمده بودند و يكى شان را، يكى دو نفرشان را من ديدم كه دنبال يك شترى كه يك بارى به بارش ‍ بود مى گرديدند كه چيز ازش بيفتد بخورند تمام ، تقريبا تمام فرماندهان ارتش چمدان هاى خودشان را بستند و فرار كردند، از تهران فرار كردند، فرار كردند كه بروند بيرون ، شايد از ايران بروند بيرون و ارتش ما كه آنقدر برايش صحبت مى كردند كه قدرتمند است ، فقط اين كار را مى كرد و همين طور قواى نظامى و انتظامى ديگرش كه مردم را سركوب مى كرد.
آنها با ما جنگ نداشتند مى خواستند بيايند و عبور كنند از اينجا و اينجا را بگيرند، اينقدر مقاومت كردند كه اصل به حسب حرف اول و دروغ اول ، سه ساعت و به حسب حرف دوم كه شايد آن صادقانه بوده اينكه اصلا مقاومتى در كار نبوده ، آنها آمدند و ما هم رفتيم ، فرار كرديم اين وضع ارتش بود در آن وقت و وضع ژاندارمرى آن وقت

ورود متفقين و سقوط رضاخان
من يادم هست كه وقتى كه متفقين از اطراف ريختند به ايران و ايران را قبضه كردند و مردم بر همه چيزشان ميترسيدند لكن وقتى كه اطلاع رسيد كه رضاخان را فرستادند و فرار كردند، مردم شادى مى كردند.


آنطور فشار آورد به مردم و نارضايتى ايجاد كرد كه وقتى كه آن سه قدرت خارجى در جنگ عمومى اينها حمله كردند به ايران ، آمريكا و انگلستان وروسيه ، اينها همه با هم حمله كردند، در جايى كه مخالفت با آلمان مى خواستند بكنند حمله كردند به ايران ، در عين حالى كه همه چيز ايران در خطر بود و مردم براى همه چيزشان نگران بودند، لكن وقتى گفتند كه رضاخان را اينها برده اند مردم شادى مى كردند. اينطور رفتار كرد، رفتار غير عقلائى ، رفتارى كه براى خاطر انگلستان بود. آنوقت انگلستان اين را آورد روى كار.
رضاخان كارى كرد كه بين ملت هيچ پايگاهى نداشت و من شاهد قضيه بودم كه متفقين كه به ايران رو آوردند و ايران را گرفتند و همه چيز ايرانى ها در معرض خطر بود، وقتى كه نتيجه اين شد كه رضاخان رفت شادى كردند، مردم .


رضاخان را وقتى متفقين از اين مملكت بيرون كردند، مردم شادى مى كردند با اينكه در خطر بودند، جانشان درخطر بود، لشكر غير بود، لشكر اجنبى بود، لشكرهاى اجنبى بودند ريختند به ايران ولى چون رضاخان را بردند، مردم خوشحالى مى كردند.


شماها يادتان نيست وقتى كه اين سه مملكت هجوم كردند و ايران را گرفتند، من يادم هست و قم بودم ، همه چيز مردم در خطر بود سه تا لشگر دشمن وارد شده بود، همه چيزشان در خطر بود، لكن آن روزى كه صدا درآمد كه رضاشاه را بيرونش كردند، مردم راحت شدند، مردم دعا كردند، به هم شايد تبريك مى گفتند
رضاخان در اينجا حكومت كرد، حكومت جائرانه و غير قانونى و با ملت آن كرد كه تاريخ ثبت خواهد كرد آن روزى كه كشورهاى اجانب هجوم آوردند و كشور ما را گرفتند و همه چيز ما در معرض خطر بود لكن من شاهد بودم كه وقتى كه رضاخان از ايران بيرون رفت و بيرونش كردند، ملت ما، در عين حالى كه آنقدر ناراحت بود از آمدن اجانب ، خوشحال شد، اين را يك هديه آسمانى مى دانست .


رضاخان را انگليسها تحميل بر ما كردند و محمدرضا را هم انگليسى ها و آمريكائى ها و شوروى ها تحميل ما كردند، از آن اول تحميل بود. وقتى كه رضا خان فرار كرد شايد كمتر شما يادتان باشد كه مردم در عين حالى كه گرفتار متفقين بودند و اجانب بودند لكن شادى مى كردند كه لااقل آمدن اينها اسباب اين شد كه اين رفت .
من يادم است اين را، شايد خيلى شما يادتان است اينها هم خيلى هايتان يادتان است كه وقتى اين متفقين از اطراف ريختند به ايران و زمان رضاخان ريختند به ايران و آن مردم آنقدر خوف داشتند از اينها كه آيا چه خواهند كرد لكن خوشحال بودند از اينكه رضاخان را بردند، يكى از بركات اين هجوم را با اينكه همه اشكالات را مردم در نظرشان اين بود كه چه خواهد شد و چه خواهند كرد، لكن اين معنا مثل اينكه يك هديه اى بود آسمانى براى اينها رسيده بود كه رضاخان رفت .


يك وقتى بود كه دولت عليحده بود و ملت عليحده ، وقتى اينها جداى از هم بودند يك كارهائى را مى گفتند بايد دولت بكند به ما چه ربطى دارد. اگر در آن زمان يك جنگى واقع مى شد ابدا مردم كارى نداشتند. اگر دعا نمى كردند كه خود اينها، خود اين ظالم ها شكست بخورند لااقل كارى نداشتند. رضاخان را وقتى كه از ايران بيرون كردند مردم جشن مى خواستند بگيرند از باب اينكه خوب يك ظالمى رفته است .

جنگ جهانى و قحطى در ايران
من هر دو جنگ بين المللى را يادم هست و گمان ندارم هيچ كدام از شما جنگ بين المللى اول را يادش باشد. ما در جنگ بين المللى هم مشاهده مى كرديم ، من كوچك بودم لكن مدرسه مى رفتم و سربازهاى شوروى را در همان مركزى كه ما داشتيم در خمين ، من آنجا آنها را مى ديدم و مورد تاخت و تاز ما واقع شديم در جنگ بين المللى اول . جنگ بين المللى دوم را بسيارى از شماها يادتان هست كه ما مورد تاخت و تاز اين سه قوه واقع شديم ، آمريكا، انگلستان ، شوروى . سربازهاى آنها در همه كشور ما تقريبا پخش بودند. شوروى تقريبا از بيرون تهران تا خراسان ، انگلستان در قم و آنجاها و كسان ديگر هم جاهاى ديگر. ما مورد تاخت و تاز بوديم به عنوان پل پيروزى . ما بايد مورد تاخت و تاز بشويم تا آقايان پيروز بشوند بعد هم كه پيروز شدند و حال صلح پيش آمد باز ما ذبح شديم . كشورهاى ضعيف اينطورند، در حال صلح مورد تاخت و تازند و ذبح و در حال جنگ هم همين طور.


كسانى كه سنشان اقتضا مى كند و زمان هاى گذشته را به ياد دارند، مى دانند كه چگونه جنگ شد و به كشور ما وارد شدند و عواقب جنگ چه بود و چه چيزهائى را به دنبال داشت
در جنگ دوم جهانى ، ما هيچ قدرتى نداشتيم و ديگران به كشور ما وارد شدند و من به ياد دارم كه بر ملت چه گذشت من باب نمونه ، در آن موقع وسائل اوليه زندگى پيدا نمى شد و اگر هم بود فاسد بود


اين توجه را داشته باشيم كه شما خيال نكنيد كه جنگ است و ما سختى جنگ داريم آقا! شما هر كدامتان ادراك كرده باشيد، اين جنگى كه در دنيا پيدا شد، جنگ ثانى ، اين جنگ دوم ، جنگ اولش را هم من يادم هست ، اما اين جنگ دومى كه بسيارى از شما يادتان هست ، اين جنگ با اينكه به ما هيچ ارتباط نداشت ، ما داخل جنگ نبوديم ، ما هيچى ، كنار بوديم ، در عين حال به واسطه همين جنگ ، ايران قحطى شد، در ايران نان پيدا نمى شد، يك چيزى بود سياه ، مثل اين عباى من سياه بود، يك چيز اينطور قلمبه اى مى دادند به مردم يك دانه نان سنگكى شما در تهران پيدا نمى كرديد در قم كه ما بوديم ، تمام دكان ها بسته شده بود و هيچ پيدا نمى شد.


ما بسياريتان يادتان هست اين جنگ دوم را، ما كه داخل جنگ نبوديم ، طرف جنگ نبوديم و لكن وقتى كه اينها ريختند به ايران و ايران هم هيچ نتوانست كارى بكند و آن ارتش شاهنشاهى و آن حرف هائى كه رضاخان مى گفت ، معلوم شد همه اش پوچ بود، اينها وقتى وارد شدند، با اينكه آنها هم كارى به مردم نداشتند، همين وارد شدند، اما ديديد كه ارزاق چه جور بود؟ ديديد كه هيچ نانى پيدا نمى شد؟ ديديد برنج نبود؟ هيچ نبود، جيره بندى بود، آن هم با آن قيمت گران در بعضى اجناس .
اگر كسى يادش باشد در اين جنگ هاى سابق مى داند كه قحطى بود كه پدر مردم را در مى آورد، نه گرانى ، قحطى بود.


شايد بعضى هايتان يادتان است قضيه زمانى كه متفقين ريختند اينجا، شما ديديد كه نان چه وضعى داشت ،. برنج چه وضعى داشت ، گرانى ها چه وضعى داشتند آن وقت به پول آن وقت كه يك قرانش به قدر صد تومان حالا گاهى ارزش داشت ، آن وقت برنج نمى دانم شده بود 12 تومان ، قند شده بود 40 تومان ، نمى دانم چى . از اين بساطى بود. كه بعضى آقايان مطلع اند


بخش سوم : دوره محمدرضاشاه
روى كار آمدن محمدرضاشاه
سؤ ال به چه دليل شما مخالف سلطنت مشروطه و شاه هستيد؟ جواب مخالف باقى ماندن شخص شاه در مقام سلطنت هستم به دليل اينكه اولا سر كار آمدن او و پدرش به وسيله كودتا و با زور سرنيزه بوده است و خود شاه نيز اعتراف كرده كه متفقين در ايران صلاح ديدند كه من بر سر كار باشم يعنى اراده ملت نقشى در روى كار آمدن شاه نداشته است ، بنابراين سلطنت وى از اساس غير قانونى است و از مشروعيت برخوردار نيست .


ما در اين پنجاه و چند سال روى آزادى را نديديم . شما جوانها يادتان نيست كه در زمان رضاخان چه گذشت بر اين ملت ، من از اول تا حالا شاهد قضايابودم ، من همه تلخى هايى كه از زمان اين پدر و پسر گذشته است بر ملت ما، آن تلخى ها را چشيده ام و شما آقايان همين زمان اين را و شايد اخير زمان اين را بعضيتان مطلع شديد و ديديد چه كردند اينها با ما. او را انگليسى ها آوردند و مامور كردند (اين را متفقين به حسب آن طورى كه خودش در كتاب نوشت و بعد شنيدم كه آن جمله را برداشتند، خودش ‍ در كتاب نوشت كه متفقين كه آمدند انيجا، صلاح ديدند كه من باشم ) ماموريت براى وطن داشت كه اين وطن رابه شكست برساند، به عقب برگرداند، ماموريت داشت كه اقتصاد ما را فلج كند، ماموريت داشت كه دانشگاههاى ما را نگذارد عمل بكنند، ماموريت داشت كه زراعت ما را و كشاورزى ما را بكلى ساقط كند، ماموريت ها را هم خوب انجام داد، ماموريت داشت كه همه خزائن ما و مخازن ما را به رايگان بلكه بدتر از رايگان ، آنكه به آمريكا داد نه اينكه رايگان بود بلكه عوضش پايگاه براى آنها درست كرد، نفت داد و پايگاه براى خود امريكايى ها در ايران عوض ‍ نفت درست كرد، يعنى هم عوض به جيب آنها رفت هم معوض به جيب آنها رفت ، ماموريت را خوب انجام داد.


برحسب آنطورى كه خود محمدرضا در يكى ازكتابهايش نوشت اينكه متفقين كه آمدند به ايران صلاح ديدند كه من باشم ، اعتراف كرد كه متفقين اين را تحميل كرده اند منتها بعد اين را از قرارى كه گفتند از كتاب حذف كرده اند، نگذاشتند بفهمند. اين هم كه خيانتش را ديگر همه شما و جنايت هايى كه كرده خصوصا در اين چند سال اخير، همه اطلاع داريد جناياتى كه اين كرده است . نمى شود همه مطلع باشند همه جنايات را براى اينكه بعضى از جنايات همچو مخفى بوده است كه كسى اطلاع در آن پيدا نكرده جز خود او و بعضى از اشخاصى كه خواص بودند و كارش ‍ را هيچ كس مطلع نشده است غير از خودش و مثلا كارتر(376) يا امثال آنها، اين هم وقتى كه مى خواست برود، اين هم جواهرات را جمع كرد و علاوه بر او قرض هاى زياد در ايران گذاشته است از بانك ها، هر چه توانستند اينها قرض كردند و رفتند.


يران مبتلا بود به يك حكومتى كه با سرنيزه انگليسى ها اول و با سرنيزه اين قواى ثلاثه ، اين متفقين و در ادامه اش با سرنيزه امريكا به اين ملت مسلط شد و رساند كار را به آنجاهائى كه همه ديديد.


امريكا شاه را بر تخت نشاند يعنى در 1941 متفقين او را به جاى رضاخان كه نوكر انگليس بود نشاندند و دولت امريكا در برابر مخالفت مردم ايران پيوسته از او حمايت كرد. شاه همه منابع ما را غارت كرد، شرف ملى ما، سرمايه هاى ما، استعدادهاى جوانان ما را بر باد داد، بدين ترتيب ايرانيان نمى توانند نظر خوبى به دولت امريكا داشته باشند.
شاه مخلوع در يكى از كتاب هايش كه بعد جمع كردند، اين كلمه بود كه بعد از اينكه اين قواى ثلاثه آمدند و اجتماع كردند سرانشان در تهران ، او نوشته است كه اينها صلاح ديدند كه من باشم ، ما باشيم در ايران . بعد آنهائى كه اطرافش بودند، لابد به او فهماندند كه بد غلطى كردى . آن كتاب را با آن جمله اش را ديگر محو كردند و جمع كردند از قرارى كه گفتند. اين يك سندى است از زبان يك نفرى كه در اينجا به طور ظلم سلطه داشت ، اين يك اقرارى است (كه ) از او به اينكه آنها من را در اينجا قرار دادند. قبل از او براى پدرش هم همين مساله

بود منتها آن را خود انگليس ‍ ها در راديوى دهلى اقرار كردند، گفتند ما رضاخان را آورديم در ايران و سلطنت به او داديم لكن به ما خيانت كرد و او را بيرون كرديم . اين هم اقرارى بود كه انگلستان كرد آن هم اقرارى بود كه همان كسى كه دست نشانده خود آنها بود كرد. در يكى از صحبت هايش محمدرضا گفت كه ليست وكلا را از سفارتخانه مى نوشتند و پيش ما مى فرستادند و ما ملزم بوديم كه آنها را وكيل كنيم . ما، هم وكلا را با اين كلمه مى شناسيم و هم محمدرضا را و دستگاه هاى دولتى را با اين كلمه مى توانيم بشناسيم و هم آمريكا و شوروى و انگلستان را. اينها شواهدى است كه هست .

 

ما از وقتى كه رضاخان كودتا كرد و آمد ايران كه من يادم هست ، مطالعه كنيم اين مسائلى كه در ايران واقع شد و انگليس ها اول او را آوردند و به قدرت رساندند تا وقتى كه محمدرضا به جاى او آمد و نمى توانيم بگوئيم كدام خبيث تر بودند، لكن خباثت دومى اثراتش براى ما زيادتر بود كه دومى را متفقين تحميل كردند و خود محمدرضا هم در كتابش نوشت ، حالا شايد نباشد در آن كتاب ، اگر كسى آن چاپ اولش را داشته باشد، نوشت كه اينها صلاح ديدند كه ما باشيم ، من باشم در اينجا حكومت كنم . ما مطالعه كنيم از آن وقت تا زمانى كه اين آدم رفت ببينيم كه اينها با چه گروه هايى مبارزه كردند و با چه گروههايى مصالحه و سازش

روى كار آمدن محمدرضاشاه
آن وقت اشخاصى كه خود ملت يك راسى كه بتواند آنها را جمع بكند، نبود كه پسر رضاخان را آنها گذاشتند اينجا ودر صورتى كه اگر آنوقت در دو سه تا شهر تظاهر مى شد به ضد، نمى گذاشتند او را، لگن هيچ كس ‍ حرف نزد تا اينكه آن خوف سابق بود و ريخته نشده بود آن خوف ، از اين جهت مردم جرات نمى كردند، كسى هم نبود كه آنها را وادار كند به يك همچو مسائلى ، شايد اگر مرحوم مدرس در آن وقت بود، آن كار را مى كرد لكن كسى نبود كه اين كارها را بكند.


نهضت ملى شدن صنعت نفت
اينهايى كه مى بينيد كه اجتناب از اين دارند و حتما بايد اسم ديگرى روى آن باشد، اسلام نباشد هر چه مى خواهد باشد، اينها سرپوش مى خواهند بگذارند روى مقاصد خودشان ، آن مقاصدى كه بر خلاف مسير ماست ، با اسم يك نفرى كه ملى است . مسيرما مسير نفت نيست ، نفت پيش ما مطرح نيست ، ملى كردن نفت پيش ما مطرح نيست ، اين اشتباه است . ما اسلام را مى خواهيم ، اسلام كه آمد نفت هم مال خودمان مى شود. مقصد ما اسلام است ، مقصد ما نفت نيست تا اگر يك نفر نفت را ملى كرده اسلام را كنار بگذاريم براى او سينه بزنيم . هر كس را ديديد با هر اسمى ، هر هياتى را ديديد با هر اسمى ، هر جمعيتى را ديديد با هر اسمى ، هر نويسنده اى را ديديد با هر اسمى ، هر كسى كه دعوى مى كند كه ما حقوقدان هستيم ، دعوى هر چه مى كند، ببينيد مقالاتشان چه جورى است . در روزنامه ها مقالاتشان را مى نويسند، ببينيد وقتى كه اجتماع مى كنند (كه كردند) ببينيد كه با اسلام چطور مخالفت مى كنند. ببينيد اين اجتماعات از چه ، از چه جور جمعيتى مجتمع مى شود، ببيند چه مردمى در اين اجتماعات جمع مى شوند و خودشان رامتصل مى كنند وبعد هم از اسلام هيچ خبرى نيست . ببينيد چه جمعيت هايى هستند كه روحانيين را مى خواهند كنار بگذارند


ما در طول تاريخ كه ديده ايم ، آنهايى هم كه خودمان يادمان هست مثل قضيه نفت چون اسلامى نبود، ملى تنها بود به اسلام كارى نداشتند، از اين جهت نتوانستند كارى انجام بدهند، كارهاى نصفه كاره اى هم كه انجام دادند، بعدش از دستشان گرفته شد و رفت كنار.


من يك قصه اى از مرحوم حاج آقا روح الله خرم آبادى (386) شنيدم و يك قصه هم خودم دارم . مرحوم آقاى كاشانى (387) رحمه الله را كه تبعيد كرده بودند به خرم آباد و محبوس كرده بودند در قلعه فلك الافلاك (388) يا كجا، آقاى حاج آقا روح الله مى فرمودند كه من از آن كسى كه رئيس ارتش آنجا و آقاى كاشانى هم تحت نظر او بود و محبوس بود (من حالا وقتى مى گويم محبوس در زمان رضاخان شما خيال مى كنيد مثل حبس هاى عادى زمان هاى ديگر بود، البته پسرش هم مثل پدر بود لكن آن كسى كه گرفتار مى شد اگر از اشخاص معانى به زحمت انداختيد؟ آخر شما چرا در سياست دخالت مى كنيد؟ سياست شان شما نيست ، چرا شما دخالت مى كنيد؟ از اين حرف ها شروع كرد گفتن . آقاى كاشا

نى فرمودند:(( خيلى خر))، شما نمى دانيد كه اين كلمه در آن وقت مساوى با قتل بود، ايشان گفتند: ((تو خيلى خرى ، اگر من دخالت در سياست نكنم كى دخالت بكند؟
مسلمانها بنشينند تماشا كنند يك گروهى كه از اولش باطل بودند، من از آن ريشه هايش مى دانم ، يك گروهى كه با اسلام و روحانيت اسلام سرسخت مخالف بودند، از اولش هم مخالف بودند، اولش هم وقتى كه مرحوم آيت الله كاشانى ديد كه اينها خلاف دارند مى كنند و صحبت كرد، اينها كارى كردند كه يك سگى را نزديك مجلس عينك به آن زدند اسمش ‍ را آيت الله گذاشته بودند. اين در زمان آن بود كه اينها فخر مى كنند به وجود او، او هم مسلم نبود. من در آن روز در منزل يكى از علماى تهران بودم كه اين خبر را شنيدم كه يك سگى را عينك زدند و به اسم آيت الله توى خيابان ها مى گردانند، من به آن آقا عرض كردم كه اين ديگر مخالفت با شخص نيست ، اين سيلى خواهد خورد و طولى نكشيد كه سيلى را خورد و اگر مانده بود سيلى را بر اسلام مى زد.


از ميرزاى شيرازى كه قضيه تنباكو را درست كرده تا آقاى كاشانى ، تمام علمايى كه در خلال اين ، در مشروطيت براى اسلام كار كردند، ميرزاى شيرازى براى اسلام كار كرده است ، آقاى كاشانى براى اسلام كرده ، شيخ فضل الله كرده ، تمام اينها را به آنها بد گفتند. آن روزنامه جبهه ملى را پيدا بكنيد، ميرزاى شيرازى را متهم كرده به دروغگويى ، شيخ فضل الله را اينقدر فحش داده ، جرم شيخ فضل الله بيچاره چه بود؟ جرم شيخ فضل الله اين بود كه قانون بايد اسلامى باشد، جرم شيخ فضل الله اين بود كه احكام قصاص غير انسانى نيست ، انسانى است ، او را دار زدند و از بين بردند و شما حالا به او بدگويى مى كنيد. بعد مى رسيد به آقاى كاشانى ، آقاى كاشانى هم همين طور، جرم اينها همين است كه اينها عقيده شان اين است كه بايد اسلام در ايران پياده بشود و شما مى گوئيد كه احكام غرب مترقى است


ما در زمان خودمان هم آقاى كاشانى را ديديم . آقاى كاشانى از جوانى در نجف بودند و يك روحانى مبارز بودند مبارزه با استعمار، آن وقت البته انگلستان بود مبارزه با او. در ايران هم كه آمدند تمام زندگى شان صرف همين معنا شد و من از نزديك ايشان را مى شناختم . در يك وقت وضع ايشان طورى شد كه وقتى كه از منزل مى خواست حركت كند فرض كنيد بيايند به مسجدشاه ، مطلع مى شد، در نظر داشتند، اعلام مى شد، اينطور بود وضع ايشان . بعدش ديدند كه اگر چنانچه يك روحانى در ميدان باشد لابد اسلام را در كار مى آورد، اين حتمى است و همين طور هم بود. از اين جهت شروع كردند به جوسازى . آنطور جوسازى كردند كه يك سگى را عينك به آن زدند و آنطور كه من شنيدم عينك زدند و از طرف مجلس آوردند اين طرف و به اسم آيت الله . و من خودم در يك مجلسى بودم كه مرحوم آقاى كاشانى وارد شد در آن مجلس ، مجلس ‍ روضه بود، هيچ كس پانشد، من پا شدم و يكى از علماى تهران كه الان هم هستند و من جا دادم به ايشان (جا هم ندادند). اين جو را درست كرده بودند براى آقاى كاشانى كه ديگر از منزلش نمى توانست بيرون بيايد، در يك اطاقى محبوس بود در منزلش طورى كه نمى توانست بيرون بيايد. چند دفعه هم گرفتند چه كردند آنجا هم شكست دادند، مسلمين را شكست دادند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید