بخشی از مقاله

گستردگي انواع قالبهاي شعري در شعر رودكي
رودكي به فراواني سخن از ديرگاه شهرت داشته، چنانكه رشيدي سمرقندي (از شاعران نامدار قرن ششم) گفته است:
شعر او را بر شمردم سيزده ره صد هزار
هم فزون آيد اگر چونانكه بايد بشمري


به استناد اين بيت مجموع اشعار رودكي به هزار يا يك ميليون و سيصد هزار مي‌رسد. عوفي هم در لباب‌الالباب مي‌گويد كه «اشعار او به صد دفتر برآمده است». دريغا كه از آثار گرانبهاي پدر شعر فارسي تا امروز بيش از پانصد و پنجاه بيت از مأخذهاي كهن بدست نيامده است. در اين مقدار از سخن استاد تنها چند قصيده و قطعه و غزل و رباعي و پاره‌اي از مثنويهاي چندگانه و بيت‌هائي پراكنده از ديگر سخنان وي مي‌توان يافت.

دكتر رضا زاده شفق در اين باره مي‌فرمايد: «رودكي در فنون سخن و انواع شعر مانند قصيده و رباعي و مثنوي و قطعه و غزل مهارت داشته و در هر طرز بخوبي كامياب گرديده و مخصوصاً در قصيده سرائي پيشرو ديگران بوده است و مي‌توان گفت نخستين شاعر بعد از اسلام است كه قصيده عالي و محكم ساخته. رودكي نه تنها در سخن‌پردازي و تناسب الفاظ استاد بوده بلكه معاني بسيار دقيق به كار برده و قطعه‌هاي عبرت‌آميز و ابيات حكيمانه به يادگار گذارده است

…»(1) به قول استاد زرين‌كوب: «شهرت و قبول (رودكي، البته بي‌جهت نبود. چون در شاعري قدرت و مهارتي كم مانند داشت. خاصه در توصيف احوال و تجسيم مناظر بس چيره‌دست بود: غزل او مايه رشك و حسرت عنصري بود و در نزد وي غزل رودكي وار نيكو شمرده مي‌شد. شايد آواز دلاويز و نغمه پرشور چنگ شاعر نيز در شهرت و رواج اين غزل‌ها بي‌تأثير نبود و دريغ است كه از اين غزلها نمونه‌هاي بسيار در دست نيست.»(2)


به گفته مؤلف فرهنگ جهانگيري و سندباد نامه رودكي داراي مثنوي‌هاي متعدد بوده است وي به جزء منظومه كليله و دمنه و مثنوي دوران آفتاب و سندبادنامه، وي داراي شش مثنوي ديگر است.(3) «از اشعار مسنوب به رودكي به جز آن چه به شعراي ديگر منسوب است و در ديوان ايشان مي‌توان يافت، تاكنون 1047 بيت فراهم شده است:
1- از قصايد و مقطعات 572 بيت
2- از رباعيات 76 بيت
3- از ابيات پراكنده كه متعلق به قصايد و غزليات و مقطعات بوده است 177 بيت
4- از مثنويات 222 بيت.(4)


كه اين مطالب نشان دهنده گستردگي قالبهاي شعري در ديوان او بوده است:
«رودكي پيشاهنگ چكامه سرايان نيز هست و كهن‌ترين قصيده كاملي كه مشتمل بر تشبيب و تخلص به مدح باشد از وي به يادگار مانده است. ابداع رباعي هم به گفته صاحب‌المعجم از اوست.(5)» رودكي با وسعت بخشيدن به مضامين قابل درج در رباعي، موضوعاتي از قبيل مدح، هجو، پند، اندرز و مضامين عاشقانه و تغزلي را در رباعيهاي خود گنجانده است.

حاتم طائي تويي اندر سخا
ني، كه حاتم نيست با جود تو راد
رستم دستان تويي اندر نبرد
ني، كه رستم نيست در جنگ تو مرد
(ديوان، ص 54)


هر كه را با تو كار درگيرد
به سخن لب زهم چو بگشايي
بهره از روزگار برگيرد
همه روي زمين شكر گيرد
(ديوان، ص 55)
چون كشته ببيني‌ام دو لب گشته فراز
بر بالينم نشين و، مي گوي به ناز
از جان تهي اين قالب فرسوده به آز
كاي من بكشته و پشيمان شده باز
(ديوان، ص 57)


بايد اشاره نمود كه مضامين غزلي يكي از مضمون‌هاي رايج در شعر رودكي است. اين مضامين داراي تعابيري بديع و دقيق است، از زباني ساده برخوردار است و سخن مشهور عنصري در مورد آنها دور از حقيقت نيست كه مي‌گويد:
غزل رودكي وار نيكو بود
اگر بپيچم به باريك وهم
غزل‌هاي من رودكي وار نيست
بدين پرده اندر مرا بار نيست

 

آقاي دكتر نصرالله امامي در صفحه 92 و 93 كتاب «استاد شاعران رودكي» اينگونه در مورد غزل رودكي سخن مي‌گويند كه:
«يكي از ويژگيهاي مضامين غزلي در سروده‌هاي رودكي، موسيقي قوي و غني آنها است چنان كه گويي شاعر اصلاً غزل را براي ترنم با آواي‌ساز مي‌سروده است. درهمين رهگذر، قافيه‌هاي متناسب، رديف‌هاي نرم، توزيع و رعايت تناسب‌هاي وزني از جمله ويژگيهايي است كه شاعر بدان توجه داشته است.


از قطعات بازمانده در اشعار رودكي دانسته مي‌شود كه شاعر اشعار مستقلي را تحت عنوان و مطابق با تعريفي كه ما از قطعه در نظر داريم سروده است. آنچه تأييد كننده اين مطلب است، وحدتي است كه از نظر مضمون در بعضي از قطعات شاعر به چشم مي‌خورد. از سوي ديگر، اين احتمال هم مي‌تواند مطرح گردد كه ابياتي از قصايد او باقي مانده باشد كه امروز با عنوان قطعه در ميراث شعري وي ضبط شده است.»


اما در قصايد رودكي كه سخن با تغزل شروع شده و شاعر در بيت مخلص، ظريفانه به ستايش ممدوح وارد گرديده و به همان سبك و سياق شاعران مديحه‌سراي ادوار بعد به مدح مي‌پردازد. جز آن كه در جنبه‌هاي اغراق و مبالغه‌اي كه خاص شاعران ستايشگر است، جانب اعتدال را غالباً از دست نمي‌نهد و در مواردي مي‌كوشد تا ممدوح را آن اندازه كه واقعيت حال اوست بستايد. مطلبي كه صاحب تاريخ سيستان در مورد قصيده «مادر مي» و صفات ابوجعفر احمدبن محمد نقل مي‌كند، تأييد همين مطلب است.


عمده مضاميني كه رودكي در قصايد خود مطرح مي‌كند عبارتند از: وصف طبيعت، مدح، مضامين خمري و تغزلي و حسب حال و مرثيه.
از آنجا كه قصيده فضاي گسترد‌ه‌اي براي جولان كلام شاعر است جهان‌بيني و دريافت‌هاي فلسفي او از زندگي و مسائل آن را، بيشتر در قصايد وي مي‌توان ديد.

گستردگي انواع قالب‌هاي شعري در اشعار نيما يوشيج
نيما يوشيج با شيوه بيان همه‌ي شاعران بلند آوازه‌ي ايران بعد از اسلام آشنايي داشته و شعر كهن فارسي را از جميع جهات مي‌شناخته است. يك بررسي مقدماتي نشان مي‌دهد كه نيما سبك سخن قدما و انواع قالب‌هاي شعر سنتي و قوانين وزن و قافيه شعر قديم را مي‌داند و در همه انواع آن طبعي آزموده و دستي نموده است. وي با همه استادي و چابكدستي در شعر

سنتي، قالبهاي مرسوم متوازي را منسوخ دانسته، مي‌كوشد بيهودگي و خستگي‌آور بودن شعر در قالب سنتي را به ديگران تلقين بكند، البته در اين راه تا حدودي نيز توفيق مي‌يابد و خود قالبهاي تازه‌اي ساخته به كار مي‌بندد و حتي گاهي در روش انديشه و بيان آن نيز نوآوريهايي دارد. به عنوان نمونه نيما كار نوآوري خود را از مثنوي آغاز مي‌كند وليكن در آن دگرگونيهايي آزادانه- هر چند بسيار اندك- ايجاد مي‌كند: چنانكه در منظومه‌ي «شير» پس از هر بيتي از مثنوي خود، دو جزء از «فعولن» مي‌افزايد و مخمس گونه‌اي مي‌سازد:
شب آمد مرا وقت غريدن است
من تنگ كرده جهان جاي را
گه كار و هنگام گرديدن
ازين بيشه بيرون كشم پاي را

برآرم تن زردگون زين مغاك
كه ريزد ز هم كوهساران همه
بغرم به غريدن هولناك
بلرزد تن جويباران همه

نگويند تا شير خوابيده است
بترسيده است از خيال ستيز
دو چشم وي امشب نتابيده است
نهاده ز هنگامه پا در گريز

(مجموعه‌ي كامل اشعار، ص 60(6))
البته لازم به تذكر است كه وي در مثنوي به سبك قديم نيز طبع آزمايي كرده و از عهده‌ي آن نيك برآمده است بي‌آنكه در قالب شعري قديم تغييري بدهد:
چشمه كوچك
گشت يكي چشمه ز سنگي جدا
گه به دهان بر زده كف چون صدف
گفت: «در ين معركه يكتا منم
چون بدوم سبزه در آغوش من
چون بگشايم ز سر مو، شكن


قطره‌ي باران كه در افتد به خاك
غلغله زن، چهره‌نما، تيز پا
گاه چو تيري كه رود بر هدف
تاج سر گلبن و صحرا منم
بوسه زند بر سرو بر دوش من
ماه ببيند رخ خود را به من


زوبدمد بر گهر تابناك
(مجموعه كامل، ص 65)
شهر معروف «افسانه» نيز بر پايه‌ي مثنوي نهاده شده است با اين تفاوت كه مصراع دوم با مصراع چهارم قافيه مي‌سازد و مصراع پنجم به تنهايي نقش ختم يك بند را بازي مي‌كند. وزن منظومه نيز از ‎آغاز تا پايان حفظ شده است كه مي‌توان آن را نوعي تركيب‌بند نام نهاد:
افسانه
در شب تيره، ديوانه‌اي كاو
دل به رنگي گريزان سپرده
در دره‌ش سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه‌ي گياهي فسرده
مي‌كند داستاني غم‌آور
در ميان بس آشفته مانده


قصه‌ي دانه‌اش هست و دامي
وز همه گفته ناگفته مانده
از دلي رفته دارد پيامي
داستان از خيالي پريشان…
(مجموعه كامل، ص 39)


نيما هرگاه به شعر كهن روي مي‌آورد، در قصيده سبك خراساني را برمي‌گزيند و به خوبي از عهده‌ي آن برمي‌آيد، چون قصيده زير:
در وصف بهار و منقبت مولاي متقيان علي (ع)
باز آمد نوروز، مه دلبر و ساغر


بس گل شكفيده‌ست ز هر جانب بستان
آن ماند ز لفينش به آن شوخ دلا را
خيري همه خون مي‌چكد از جاي به جايش
گر ديده فروبندم در دل گذرندم


لاله به مثل همچو يكي مجمر آتش
گر كرد هزيمت ز بهار آيت سرما
ز آن گشت همه باغ پر از ساغر و دلبر
بس غنچه دميده‌ست به هر گوشه به ره بر
اين ماند بالاش به آن يارك لاغر


از بسكه نشسته‌ست بر لاله‌ي احمر
ور ز آنكه گشايم به در آيندم در سر
سوسن به صفت همچو بتي در بر مجمر
نه شگفت، مگر ديدش در عدت و لشكر…
رك: صفحات 597-594، مجموعه‌ي كامل
در ميان شعرهاي سنتي نيما مي‌توان به انواع قالبهاي مثنوي، غزل، قصيده، قطعه و رباعي اشاره نمود. دراين گروه از نظر تعداد ابيات غلبه با مثنوي است زيرا دو منظومه بلند نيما «قصه رنگ پريده» و منظومه داستاني «قلعه سقريم» در اين قالب سروده شده است.(7) و نيز به اين دو منظومه مي‎توان منظومه نسبتاً بلند دانيال را هم افزود. گذشته از اين سه منظومه، در ديوان نيما هفده مثنوي كوتاه ديگر وجود دارد كه اغلب آنها حكايت‌هاي كوتاه پندآميز يا طنزآميزند از نظر تعداد، شعرهايي كه در قالب قطعه سروده شده است، از همه انواع ديگر قالبهاي سنتي در ديوان نيما بيشتر است. از جمله شعرهاي ديگر سنتي نيما يك مرثيه بلند است با عنوان الرثاء در رثاي اديب پيشاوري. پنج غزل نيز كه وي در سال 1317 سروده شده و قصيده بلند طوفان در سال 1319، نيز از ديگر شعرهاي سنتي نيماست.

به اين مجموعه مي‌توان حدود ششصد رباعي را نيز افزود.
در اينجا به يكي از غزل‌هاي نيما اشاره مي‌كنيم:
همه شب در غم آنم كه چه زايد روزم

همچو صبحم نه لب از خنده جدا ليك چو شب

ماجرائي نبود گفتي از آشوب جهان

آتش‌افروز نبودم من بيمار توأم

مردني نيست كز آن زندگي‌اي راست نشد

 

هيچكس را نه به حالت بنهادند به جا

فاش نيما مكن اين نكته ز كار بد و نيك

نكته‌گيران بخيلند نهان از پس و پيش

روزم آيد چو ز در از غم شب در سوزم

تيرگيها به دل غمزده مي‌اندوزم

نكته سر بسته نهادي كه شود مرموزم

سوختي خوش كه نبيني ز چه مي‌ افروزم

خنده شمع از آن است كه من مي‌سوزم

سخن راستي اين است كه مي‌آموزم

 

دست افشان نخ او گير كه من مي‌دوزم

تا نبينند كه گويد نه بدآمد روزم(8)

زدن با مژه بر موئي گره‌ها
ز روح فاسد پيران نادان
به گوش كر شده مدهوش گشته
به چشم كور از راهي بس دور
به جسم خود بدون پا و بي‌پر
گرفتن شرزه شيري را در آغوش
كشيدن قله الوند بر پشت
مرا آسانتر و خوشتر بود زان
به ناخن آهن تفته بريدن
حجاب جهل ظلماني دريدن
صداي پاي موري را شنيدن


بخوبي پشه‌ي پرنده ديدن
به جوف صخره سختي پريدن
ميان آتش‌سوزان خزيدن
پس آنگه روي خار و خس دويدن
يك بار منت دونان كشيدن(9)

گروه دوم از شعرهاي نيما شعرهاييست كه در آنها ركن صورت دستكاري مي‌شود و بدين ترتيب انواعي از قالبها كه مي‌توان آنها را گونه‌هايي از تركيب بند، ترجيع‌بند، مستزاد، مسمط و تركيبي از آنها شمرد در شعر نيما ظهور مي‌كند. قديمي‌ترين شعر از اين نوع شعري است به نام شب كه به فاصله يك شعر سنتي در قالب قطعه، بعد از قصه رنگ پريده آمده است:


هان اي شب شوم وحشت‌انگيز!
تا چند زني به جانم آتش؟
يا چشم مرا ز جاي بركن
يا پرده ز روي خود فروكش،
يا باز گذار تا بميرم
كز ديدن روزگار سيرم
ديري است كه در زمانه دون


از ديده هميشه اشكبارم،
عمري به كدورت و الم رفت
تا باقي عمر چون سپارم.
نه بخت بد مراست سامان
واي شب نه تراست هيچ پايان.(10)
در شعر اي عاشق فسرده (سال 1319) چهار پاره‌هاي هر بند را مصراعي همانند در همه بندهاي مي‌بندد كه تركيبي است از مسمط و ترجيع بند در شعر كهن:
بر پاي بيد سبز نشسته تمام روز
افكنده سر فرود، چنان شاخه‌هاي بيد،
بود از براي عشق دلازار خود بسوز،


هركس صداي گريه‌اش از دور مي‌شنيد
اي عاشق فسرده بخوان زير بيد سبز.
وين دم نهفته در طرفي آب جويبار
مانند او به گريه صدايش بلندتر…
سيل سرشك خونين از چشم او نثار
مي‌كرد در درون دل سنگ هم اثر،
اي عاشق فسرده بخوان زير بيد سبز(11)


شايد بتوان شعر بلند (خانواده سرباز) را به سبب وجود پاره‌اي كمتر از طول يك مصراع شبيه قالب مستزاد دانست. دراين شعر پاره‌ اضافي نه به دنبال مصراع چهارم بلكه به دنبال مصراع پنجم و هم قافيه با آن مصراع آمده است:
شمع مي‌سوزد بردم پرده
تا كنون اين زن خواب ناكرده
تكيه داده‌ست او روي گهواره
آه! بيچاره! آه! بيچاره!
وصله چندي‌ست پرده خانه‌اش


حافظ لانه‌اش
مونس اين زن هست آه او
دخمه تنگي‌ست خوابگاه او
در حقيقت ليك چار ديواري
محبسي تيره بهر بدكاري
ريخته از هم چون تن كهسار
پيكر ديوار(12)
تنوع اين صورتها نشان مي‌دهد كه نيما از همان آغاز در كنار شعرهايي كه كاملاً‌ در صورت و قالب سنتي مي‌سرايد، مدام در فكر ايجاد و تجربه صورتها و قالب‌هاي جديد است.


در ميان اين قالب‌هاي متنوع، قالب چهار پاره كه قافيه‌هاي آن در هر بند چهار مصراعي تغيير مي‌كند كمتر شاعر را مقيد به رعايت قيدهاي متنوع مي‌كند. قالب چارپاره به سبب همين قيد و بندهاي كمتر و آزادي بيشتري كه به شاعر مي‌دهد و نيز نزديكي بيشتر به قالبهاي سنتي و اصول و ضوابط آن، بعد از نيما صورت غالب شعر فارسي مي‌گردد و حداقل مي‌توان گفت كه اكثر شعرهاي

مجموعه‌هاي نخستين بسياري از شاعران مشهور بعد از نيما در قالب چهارپاره سروده شده است. در ميان شعرهاي نيما نخستين شعري كه در قالب چهارپاره سروده شده است، شعر قو است:
صبح چون روي مي‌گشايد مهر
روي دريا سركش و خاموش
مي‌كشد موجهاي نيلي چهر
حبه‌اي از طلاي ناب به دوش،
صبحگه، سرد و تر، در آن‌ دمها
كه ز دريا يا نسيم راست گذر،
گل مريم به زير شبنم‌ها
شستشو مي‌دهد بر و پيكر،


صبحگه كانزواي وقت و مكان
دلرباينده است و وشوق افزاست،
بر كنار جزيره‌هاي نهان
قامت با وقار قو پيداست(13)
… (مجموعه آثار نيما، ص 126)


گروه سوم از شعرهاي نيما، شعرهاييست كه در آنها پيروزي نگرش تازه به هستي بر اصول و ضوابط مقاوم سنت در حوزه صورت و قالب تحقق پيدا مي‌كند. و به اين گروه شعرهاي آزاد نيما گفته مي‌شود. شعرهاي آزاد نيما قابل طبقه‌بندي نيست چون طول وزني مصراع‌ها و كاربرد قافيه دراختيار شاعر و خواست انديشه و احساس اوست.


در اين مورد مي‌توان به شعر ققنوس اشاره نمود:
ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان
آواره مانده از وزش بادهاي سرد،
بر شاخ خيزران،
بنشسته است فرد.


برگرد او به هر سر شاخي پرندگان.
او ناله‌هاي گمشده تركيب مي‌كند،
از رشته‌هاي پاره صدها صداي دور،
در ابرهاثي مثل خطي تيره روي كوه،
ديوار يك بناي خيالي
مي‌سازد.


در اين پاره از شعر ققنوس، مصراع‌هاي 1، 2، 5، 6، 7، و 8 از نظر وزني طولشان با هم برابر است. اما با بقيه مصراع‌ها از آنها كوتاهترند. از نظر قافيه مصراع‌هاي 1 و 3 و 5 هم قافيه‌اند و مصراع‌هاي 2 و 4 با هم قافيه دارند.


مايه وزني شعر همان طور كه در بعضي مصراع‌ها كوتاه‌تر از اصل شده است در بعضي مصراع‌ها در شعرهاي ديگر چه در اين وزن و چه در وزن‌هاي ديگر بخصوص بحور متحدالاركان مي‌تواند از اصل بلندتر شود.
از سال 1316 تا سال 1337 قسمت اعظم شعرهاي نيما به شيوه آزاد است. در اين فاصله غير از سه منظومه بلند، خانه سريويلي (در سال 1319)، منظومه به شهريار (در سال 1322)، مانلي و پي دارو چوپان (در سال 1324) نيما حدود نود شعر كوتاه و بلند ديگر در شيوه آزاد سروده است كه در مجموع حدود نيمي از كل شعرهاي او را تشكيل مي‌دهد. از ميان نود شعر كوتاه و بلند نيما

، ده شعر او بين چهار تا ده صفحه را دربرمي‌گيرد كه نسبت به بقيه شعرها بلندترند. اين شعرها عبارتند از: پريان، اندوهناك شب، مادري و پسري، ناقوس، كار شب‌پا، پادشاه فتح، او به رؤيايش، سوي شهر خاموش، نامه به يك زنداني، مرغ آمين، كه در فاصله سالهاي 1319 تا 1330 سروده شده است. بقيه شعرهاي او شعرهاي متوسط يا كوتاهتريست كه نيما از 1316 تا 1337، يك سال پيش از مرگ خود پديد آورده است.


تمام نمونه‌هاي نامبرده مبني بر آن است كه نيما در اغلب قالبهاي شعري دست داشته است و از عهده‌ي آنها به خوبي برآمده است و به همين دلايل او را پدر شعر نو فارسي مي‌نامند.

رودكي و مديحه‌سرايي در اشعار او
نخستين شعري كه به زبان پارسي امروز يعني زبان دري مانده و به ما رسيده است كه همان زبان رودكي در هزار و اند سال پيش باشد از محمدبن وصيف سكزي شاعر مداح يعقوب بن ليث صفار است كه مديحه‌اي است درباره اين پادشاه و از اين رو پيداست كه سرايندگان پارسي زبان از ديرباز مدايحي سروده‌اند و مديحه از قديمي‌ترين اقسام شعر پارسي است. دليل آن هم آشكار است

. شاعران زبان دري را در گام‌هاي نخست پادشاهان ايراني‌نژاد آل‌صفار و آل‌سامان به شاعري برانگيخته‌اند و باعث شعر به زبان دري ايشان بوده‌اند و پيداست كه نخستين انديشه‌اي كه سراينده را در گرفته ستايش اين پادشاهان بوده است. به همين جهت از اشعاري كه به ما رسيده قديم‌ترين اقسام مدايح و مناقت پادشاهان است.


در اشعار شاعران متقدم ايران مدايح ركن بزرگ و مهم شعر است و به همين جهت «شاعران قصيده‌سرا» در شعر پارسي مقام خاصي دارند. بزرگان اين شاعران بيشتر كوشش خويش را درمناقب فصيح و بلند و مدايح غرا به كار برده‌اند. رودكي در ميان ايشان از حيث مدايح يكي از بزرگان است و چون بزرگان اين سلسله از شاعران هميشه او را به استادي نام برده‌اند و خود را شاگرد و پيرو او شمرده‌اند پيداست كه وي بزرگترين ايشان بوده است.هنوز مدايح رودكي از قلايد شعر پارسي است و با آنكه عنصري در مديحه يكي از بزرگترين قهرمانان اين ميدان بوده هرگز به پاي رودكي نرسيده است. دقيقي با آن همه توانايي در شعر گويد:
استاد شهيد زنده بايستي
تا شاه مرا مديح گفتندي
و همو جاي ديگر گفته است: و آن شاعر تيره چشم روشن‌بين
به الفاظ خوش و معاني رنگين

كرا رودكي گفته باشد مديح
دقيقي مديج آورد نزد او
امام فنون و سخن بود، ور
چو خرما بود برده سوي هجر(14)

در همين مورد شعراي نامي ايران در باب رودكي و مديحه‌سرايي وي چنين سروده‌اند:
منوچهري دامغاني در قصيده‌اي در مدح فضل‌بن محمد گويد:
شاعر و مهمتر دلست و زيرك و والا رودكي ديگرست و نصربن احمد
ناصر خسرو قبادياني در قصيده‌اي در حق خويش چنين مي‌گويد:
جان را ز بهر مدحت آل رسول گه رودكي و گاهي حسان كنم


و فرخي سيستاني در قصيده‌اي در مدح اميرابويعقوب يوسف‌بن ناصرالدين برادر سلطان محمود غزنوي در مديحه و در شريطه قصيده گويد:
شاعرانت چو رودكي و شهيد مطربانت چو سركشي و سركب(15)
غضايري رازي در قصيده‌اي در جواب قصيده عنصري مي‌گويد:
به شعر شكن نگه كن كه رودكي گفتست
همه كسي را درويشيست و رنج عيال
غم و عناست مرا، گفت، زين ضياع و عقار
فغان همي كنم از رنج گنج و ضيعت و مال
از اين اشعار كه بزرگان شعراي قصيده سراي ايران گفته‌اند پيداست كه تا به چه پايه مدايح رودكي را بلند مي‌دانسته‌اند و از رسيدن بدو فخر مي‌كرده‌اند. رودكي خود چيرگي خويش را در مدايح مي‌دانسته و جايي كه از گفتن مدح اميرابوجعفر به سزا خود را ناتوان مي‌شمارد بر جرير و طائي و حسان و سحبان شعراي مشهور عرب كه در مدايح معروف بوده‌اند خود را فزوني مي‌نهد و مي‌گويد:
جز به سزاوار مير گفت ندانم
سخت شكوهم كه عجز من بنمايد
ورچه جريرم به شعر و طائي و حسان
ورچه حريفم ابا فصاحت سحبان

مدايح رودكي بر شعراي ديگر امتياز بسيار دارد؛ پيداست كه نسبت به ممدوحين خويش منتهاي صداقت را داشته و چون ايشان را مدح همي گويد ستايش وي از صدق درون و اعتقاد كامل مي‌تراود، چنانكه در جايي گفته است:
دايم بر جان او بلرزم، زيراك ما در آزاگان كم آرد فرزند


و اين مديحه از كثرت صدق و مودت چون سخن پدري درباره فرزند يا فرزندي در حق پدر است كه چون آزادگان را در زمانه اماني نيست بر جان او بلرزم كه مبادا روزگار وي را چشم زخمي رساند.
از ديگر ويژگيهاي مدايح او آن است كه اغراق در ستايش خويش راه ندهد و ممدوح خويش را چنانكه هست بستايد و گويد:
گرچه بكوشند شاعران زمانه
و نيز گويند:
ورچه بكوشي به جهد خويش و بگويي
ورچه دو صد تابعه فريشته‌داري
گفت نداني سزاش، خيز و فراز آر
انيك مدحي چنانك طاقت من بود
مدح كسي را كسي نگويد مانند

ورچه كني تيز فهم خويش بسوهان
تيز پري باز و هر چه جني و شيطان


آن كه بگفتي چنانكه گفتي نتوان
لفظ همه خوب و هم به معني آسان

و امتياز ديگر مديحه او بر مدايح ديگر شاعران آن است كه محاسن و خصال بزرگ ممدوحين خويش را چنان مي‌پرورد كه ممدوح وي در آن دليرتر و استوارتر گردد، چنانكه گويد:
دير زياد آن بزرگوار خداوند جان گرامي به جانش اندر پيوند


نهايت فصاحت در كلام و دل‌انگيزي در معاني، بزرگترين مزيت و برتري در مديحه اوست و هيچ‌كس را تاكنون در زبان فارسي چنين مدايح فريبنده دست نداده است كه او گويد:
درست و راست كناد اين مثل خداي ورا
گرببست يكي در هزار در بگشاد

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید