بخشی از مقاله

ميان افزود ها: بدل يا معترضه؟

1. مقدمه
اين مقاله از پنج بخش تشكيل شده است . پس از مقدمه ، در بخش دوم ، دو اصطلاح ميان افزايي و ميان افزود معرفي مي شوند ؛ ميان افزايي پديده اي است كه در آن ميان افزود ها (بدلها و معترضه ها ) با ايجاد وقفه اي كوتاه ، در جمله جا خوش كرده و سخنگو براي لحظه اي در دنياي ديگر سير مي كند . در اين بخش ، اين سؤال مطرح مي شود كه آيا به گفتة برخي دستور نويسان صفت مي تواند بدل باشد يا خير . در بخش سوم ، معناشناسي انتساب و شالوده هاي آن معرفي خواهند شد يعني : قاعدة خلق


دنيا ، قائدة استمرار دنيا ، قائدة تخصيص دنياي اشاره اي و قائدة تفسير اشاره اي . در بخش چهارم ، شيوه هاي تلويجي خلق دنياي زباني و تغير زاويه ديد معرفي مي شوند ، يعني ، زمان گرداني ، سبك گرداني ، ميان افزايي ، آيروني و تعامل هاي كاربرد شناختي . در بخش پنجم ، خواهيم ديد مي توان معياري از درون مباحث مربوط به معنا شناسي انتساب به دست آورد تا بر اساس آن بتوان دو نوع ساخت ميان افزايي ، يعني بدل و معترضه ، را از هم تميز داد ؛ اعمال اين معيار مارا سرانجام به اين نتيجه خواهند رساند كه صفتي که برخي دستور نويسان نام بدل بر آن مي نهند ، در واقع لفظي است معترضه .

 

2. ميان افزودها
ميان افزودها نامي است كه ما به مجموعه ساخت هاي بدلي و ممعترضه داده ايم . به نظر مي رسد در تعاريفي كه دستور نويسان از اين دو گروه ساخت دستوري ارائه مي كنند ، نيز نوعي اشتراك به چشم مي خورد و آن مفهوم وقفة اي است كه در طرح جملة اصلي پيش مي آيد . فرشيد ورد (1375: 229) عبارت درنگي خاصي را به كار مي برد . در هنگام كاربرد ساخت هاي بدلي ، به اين دليل وقفه پيش مي آيد تا توضيحات بيشتري در بارة هسته ارائه شود ، هر چند برخي دستور نويسان از عبارت ديگري همچون توصيف اسم ديگري ، نام ديگر شخص ، شغل يا

موقعيت اجتماعي وي بهره گرفته اند (باغيني پور 1376: 17) . اما جمله معترضه ، جمله اي است كه در ضمن جمله اصلي مي آيد و مفهومي چون دعا و نفرين و تذكر و توضيح و جز آنها را مي رساند ، اما در مفهوم جمله اصلي نقش ندارد ؛ از اين رو حذف آن ، خللي در معني و پيام جملة اصلي پديد نمي آورد ، مانند دو جمله روانش شاد باد و بر خلاف آن چه معروف شده در دو مثال زير :


استادم ، روانش شاد باد ، در فلسفه و عرفان كم نظير بود .
مزد كيان ، بر خلاف آنچه معروف شده ، زندگي زاهدانه اي داشتند . (احمدي گيوي و انوري 1374: 206)
اما احمد گيوي و انوري در دستور زبان فارسي (2) خود دو مثال ديگر هم آورده اند :
بابك ، خدا حفظش كند ، بچة مؤدبي است .
مطابق روايت مسيحيان -- و اين روايت با قرآن كريم تطبيق نمي كند -- عيسي (ع) به دست مخالفان كشته شد .


ريچارد اي اسپيرز(1373: 56- 155) بين لفظ معترضه و بند معترضه فرق مي گذارد و بند معترضه را نوعي مشخص از لفظ معترضه به شمار مي آورد . از نظروي لفظ معترضه ساختاري است كه اطلاعات اضافي يا تكميلي ارائه مي كند و اين نوع لفظ را مي توان بدون لطمه خوردن به دستوري بودن يا معناي بنيادي سايربخشهاي جمله حذف كرد :

Granted, I was late.
I hope to be early- very early – next time.
Keeping track of our investment, as we must do from time to time, is much easier with a computer.
We all arrived on time, of course.

 

و بند معترضه بندي غير اساسي است كه اطلاعات اضافي يا تكميلي ارائه مي دهد :

Jim , the man you just met, is my brother .
Our cat, the one we just bought, is getting to be annoying.
My Uncle George ,who became a farmer ,just adores our cat.
We gave another one to Mellissa, the one who had the curly hair, because she looked so much like Shirley Temple.

مك آرتور(1992) نيز در توضيح parenthesis در فرهنگ زبان انگليسي خود آورده است :كلمه، عبارت ، بند يا جمله اي توصيفي ،توضيحي يا بدلي كه ساختار را به گونه اي با وقفه مواجه مي سازد كه برآن تأثيري ندارد . در مورد اين كه آيا صفت مي تواند در نقش بدل ظاهر شود يا خير نيز توافق چنداني بين دستور نويسان ديده نمي شود. تنها صادقي (1357) ، مشكوه الديني (1373) و

ارژنگ(1374) بر اين باورند كه صفت را مي توان در نقش بدلي به كار برد . انوري و احمدي گيوي (1374: 128) در توضيح نقش بدلي ، تبصره اي آورده اند بدين شرح كه صفت نيز مي تواند نقش بدلي داشته باشد ، همان گونه كه در مثال هاي بالا برخي از بدلها در اصل ، صفت بوده اند . از آنجا كه ايشان نقش بدلي را در بخش اسم آورده اند مي توان به اين نتيجه رسيد كه اين كلمات كه در اصل صفت بوده اند ، اكنون اسم اند و بدل . مثالهاي ايشان عبارتند از :


گاندي ، منجي و پيشواي محبوب هند ، از چهره هاي درخشان قرن بيستم است .
از شيراز ، شهر ادب پرور فارس ، مردان نامدار و بزرگي برخاسته اند.
دهخدا، علامه و محقق نامي ، به زبان و ادب فارسي خدمتي بزرگ كرده است .
به نظر مي رسد توضيح ايشان گرهي از كار فروبستة اين سؤال نمي گشايد كه آيا صفت در نقش بدل بكار مي رود يا خير . كافي است مثال هاي ايشان را با مثال هاي صادقي (1375)، مشكوه الديني (1373) و ارژنگ(1374) مقايسه كنيم ؛ ما در اين جا تنها مثال ارژنگ (ص 81) را مي آوريم :
دختر كوچكم بيچاره امروز بيمار شد .


نگارنده بر اين باور است كه مباحث مطرح شده در اين مقاله مي تواند گره از كار بدل واقع شدن يا بدل واقع نشدن صفت بگشايد . در واقع شايد بتوان گفت كه اين مقاله بر آن است كه دليل استفاده از ميان افزودها (بدلها و معترضه ها ) را در زبان هاي بشري توضيح دهد و اين خود نتايج مثبت ديگري نيز به بار خواهد آورد.

3. معنا شناسي انتساب
پالاكاز (1993: 77 - 239) در مقاله اي تحت عنوان معنا شناسي انتساب :دنياهاي زباني و زاويه ديد به طرح مسائلي پرداخته است كه بررسي آنها مي تواند دليل استفاده از ساخت هاي بدلي و معترضه را در زبان هاي بشري شرح دهد . بخش سوم مقاله حاضر عمدتا بر اساس مقاله پالاكاز است . وي در چكيده اي كه قبل از مقالةخود ارائه كرده است ضرورت پرداختن به اين مسئله را شرح داده است ؛ وي بر اين باور است كه آن تئوري معنايي اي موفق است كه در آن زاوية ديد شناختي شرح داده شده باشد . در اين شرح ، تمام معاني بيان شده در متن را بايد به منابع شخصي يا منابع شخصي ادعايي منسوب كرد . اين بدان معني است كه تئوري معني شناسي

بايد كل متن را به دنياي زباني اختصاص دهد.... با چنين دنياي زباني اين امكان فراهم مي آيد تا به توصيف تغييراتي در زاويه ديد بپردازيم كه با نقل قول غير مستقيم اول شخص در زبان بياني همراه اند ؛ زمان گرداني و سبك گرداني را نيز را مي توان با توصيف تغييرات در زاويه ديد و دنياي زباني توصيف كرد .
مي دانيم كه زبان ابعاد گوناگوني دارد ، اما وجود دو بعد در آن غير قابل انكار است : اول جنبه

اطلاعاتي زبان و دوم بعد بياني ؛ بيان حالات دروني و به ويژه بيان زاويه ديد شناختي (در تمايز با زاويه ديد فضايي يا بصري ) را شامل مي شود .از تحقيقاتي كه به بررسي قاعده منديهايي مي پردازند كه شالودة استفاده از زبان بياني و بيان زاويه ديد مي باشند ، كار اثرگذار كورودا (1973)در باب
زاويه ديد ، شرح بنفيلد بركورودا (1982) ،كونو (1987) درباب سخن مستقيم و ابعاد مربوط به احساس همدلي و درون حسي و همچنين گافمن (1981) در باب مشاهدات اجتماعي - بلاغي را مي توان نام برد .


در نگاه نخست ، زاوية ديد ظاهراًهيچ ارتباطي با معنا ندارد . گافمن (1981: 128) به مواضع (سخني كه ترتيب ، وضع يا موضع، يا نگارش ، يا خود معرفي شده شركت كننده است ) و كونو (1972) به پايگاه سخنگو اشاره داشته اند ؛ بنفيلد (1982) كه به زاويه ديد در ادبيات مي پردازد، مطلبي پيرامون سبك گفتار و تفكر ارائه شده و كورودا (1973) مطالبي پيرامون سبك هاي گزارشي و غير گزارشي نوشته اند . اين سبك ها و پايگاها چه ربطي به معني دارد ؟ در اين مقاله ، ثابت

خواهيم كرد كه توجه به زاوية ديد در سخن در واقع براي تحليل معنايي بسيار مهم است . همان گونه كه ون دايك (1977: 49-47) خاطر نشان مي سازد قضايا بر واقعيات دلالت دارند ؛ قضايا وقتي به هم مربوط اند كه واقعيات به هم مربوط باشند . اين به نوبه خود بستگي به يكساني زاوية ديد دارد كه از آن زاوية ديد اين واقعيات بيان شده اند .
رفتار بي ثبات پيش فرضها دليلي ديگر بر وابستگي به زاويه ديد است . گزدار (1979: 119) مدعي است كه صدق جملة (1) مستلزم صدق جمله (2) است :
(1) John regrets having killed his father.
(2) John killed his father.

و كارتانن و پيترز (1979) مدعي اند كه صدق جمله (3) پاي جمله(4) را به ميان مي كشد. و اين به نوبة خود پاي جملة (5) را به ميان مي كشد :
(3) John forgot that it wasn’t Bill who tapped Mary’s phone.
(4) It wasn’t Bill who tapped Mary’s phone.
(5) Someone tapped Mary’s phone.

اما نادرستي اين ادعاها را آميزه بافتي مناسبي به راحتي ثابت مي كند ... بنابراين ، در مثال 6 هر چند محتوي بيان شده در بخش با حروف ايتاليك چاپ شده (كه هم تراز با جمله يك است ) ممكن است صحت داشته باشد ، اما محتوي بخش هم تراز با جمله 2 ، حداقل از زاويه ديد سخنگو نمي تواند صحت داشته باشد :
(6) In his disturbed condition, John wallows in guilt, real and imagined. For example, John regrets having killed his father, but his father isn’t dead, I just had lunch with him.

در اينجا... سخنگو با موقتاً از زاوية ديد شبيه سازي شدة جان سخن گفتن ، محتوي بند متممي مربوط را به جان نسبت مي دهد . به همين ترتيب ، در مثال (7) در حالي كه محتوي بخش با حروف ايتاليك چاپ شدة هم تراز با جمله (3) ممكن است

از زاويه ديد سخنگو صحت داشته باشد ، اما محتوي بخش هم تراز با جمله (5) صحت ندارد :
(7) John mistakenly believed that someone had Mary’s phone, a proposition to which he became irrevocably committed. And upon personally investigating the matter, he came to the conclusion that it couldn’t have been Bill. But sometime later, John forgot that it wasn’t Bill who tapped Mary’s phone and accused him of it to his face.


در اين جا ، نيز متن اين موضوع را روشن مي سازد كه سخنگو محتوي متمم مربوطه را به جان نسبت مي دهد .در واقع ، محتوي متممهاي در برگيرنده واقعيت در مثال (1) و (3) از نظر انتساب مبهم اند ، و بنابراين، اين جمله اگر جزئي از يك متن نباشد ، معلوم نمي شود كه قرار است از زاويه ديد چه كسي محتوايش درك شود . هر چند ابعاد در بر گيرنده واقعيت مثالهاي (1) و (3) براين نكته به راستي دلالت دارند كه متمم هايشان را بايد از نظر واقعيات به حساب آورد ، اما اين نكته را روشن نمي كنند كه توسط چه كسي (آيا سخن گو يا طرف ديگري ، همچون 6و 7 ) و به كدام مفهوم نگرشي (مثلاً واقعياتي در ارتباط با باور ، واقعياتي فرضي يا واقعياتي تخيلي )؛.. بافت زباني نقشي بس حياتي در تعيين زاويه ديد و روابط معنايي مربوطي دارد كه ارزش گذاري صدقي بدان ها وابسته است .
عدم قطعيت متممهاي در برگيرندة واقعيت در باب انتساب ، آن گاه كه در جملات منفرد قرار گيرند ، معمولاً با ظرافت تمام از دام مشاهدات تيز بينانه گريخته اند و انتساب اين متممها به سخنگو بديهي فرض شده است : شايد به اين دليل كه هيچ ساختار زباني سنتي مشخصي در وراي جمله وجود ندارد تا توجه خود را به اين واقعيات معطوف كند . كانون توجه تنگ نظرانة حاصل در باب جمله طبيعتاً به اين نظر منتهي شده است كه اولاً معنا «اطلاعاتي [در يك جمله ] است كه استفاده در بافت تهي را تعيين كند » (كتز 1977: 21 ) ، ثانياً جملات اخباري ساده همچون «برف سفيد است » (همان :3) با ادعا به اشتباه برابر دانسته شده است ، گويي كه ادعاها مي توانند در بافت تهي واقع شوند . حال
مي توان اين سؤال را مطرح كرد كه جمله چه وقت مي تواند يك ادعا باشد ؟ جمله تنها با عمل سخنگو / شنونده است كه يك ادعا مي شود ؛ سخنگو به طرح پرسش هايي پيرامون مناسبت

صدقي به جمله معناي ارتباطي مي بخشد و خود آن بافت بي نشان را در دسترس قرار مي دهد كه عدم قطعيت هاي موجود در جمله را رفع مي كند ؛ اين بافت ، بافت غيابي است . شنونده به گونه اي غير ارادي فرضياتي غيابي را دربارة منظور پاره گفتار (فرضياتي همچون حقيقت را گفتن ) ، دربارة طرفي كه پاسخگوي معاني ابراز شده است و زمان ارجاعي براي معاني ابراز شده مطرح مي كند . پس بافت غيابي را مي توان چنين معني كرد :

(8)بافت غيابي :
الف ) پاره گفتار بازنمودي از حقايق (جهان وافعي ) است ، يا در ارتباط با جهان
واقعي است ؛


ب)سخن گو منبع تمامي معاني ابراز شده است ؛
پ) زمان ارجاعي ، زمان سخن گفتن است ، يعني حال .
بافت غيابي برابر است با تخصيص دادن جملات مجزا (و بنابراين محتوي اين جملات ) به يك دنياي زباني خاص كه زاويه ديد سخنگو را جلب مي كند . به طور كلي ، دنياي زباني ساختاري است كه زاويه ديدي شناختي را جلب مي كند و چنين تعريف مي شود :
(9)دنياي زباني :


گسترده اي از متن كه در ارتباط است با :
الف) ذهنيتي منحصر به فرد
ب) منبعي ذي شعور و منحصر به فرد
پ) زمان ارجاعي منحصر به فرد
جمله بدون اختصاص يافتن به دنياي زباني ، مجموعه اي پيش ارتباطي باقي مي ماند كه داراي روابط معنايي است كه حداقل تا حدي تعيين نشده اند . پس با دو مشكل دست به گريبانيم : 1) مشكل روابط معنايي در جملات منفرد ،2) مشكل تأثير بافت زباني بر انتساب . در واقع معنا شناسي انتساب بر آن است تا ادراكاتي از اين قبيل را شرح دهد كه چه كسي پاسخگوي كدام

معاني ابراز شده در يك متن است . معاني را بايد به منابعشان منتسب كرد : نقل قول مستقيم را به طرفي كه از وي نقل شده است ، نقل قول غير مستقيم را به طرفي كه از وي نقل قولي غير مستقيم صورت گرفته است ، محتوي رؤياي گزارش شده يك نفر ، گفتاري طعنه آ‎ميز را به شخصيت پنهاني طعنه زن ، .. ..البته انتساب سخنگو در مقام سخنگو مورد بي نشان است . سخن ، حتي گونة تك گويي آن ... تركيبي از معاني ابراز شده از زواياي ديد گوناگون تلقي مي گردد .


براي رد يابي مفهوم دنياهاي زباني مي توان مستقيماً سراغ مورگان (1996، 1973) رفت ؛ در اين دو اثر مفاهيم دنياها و محمولهاي خالق دنيا ، به عالم زبان شناسي عرضه شده اند . دنياهاي زباني همچنين مفاهيم جديد تر و متفاوتي را نيز به خاطر مي آورند ، مفاهيمي همچون بازنمودهاي سخن دركمپ (1981) ، فايلهاي مرتبط در هيم (1983) ،موقعيت ها در باروايز و پري (1983) ، فضاهاي ذهني در فوكوني ير (1985) ، قلمروهاي سخن در سورن (1985) و زمينه مشترك در كارتانن و پيترز (1979) . دنياهاي زباني همچنين در ارتباط با بافت ها و حوزه هاي بافتي در مك كالي (1981، 1982) مي باشند .
تحليل مبتني بر دنياي زباني اساساً فرضيه اي پيرامون ساختار متن ، گونه هاي گفتار و سبك است . دنياهاي زباني از آن جهت از ساختارهاي معنايي مبتني بر شرط صدق متمايزند كه محتوايشان بافتي است و نه صرفاً معنايي ... منظور از ساختارهاي دنياي زباني ، دستيابي به ادراكاتي از انتساب و شيوه انتساب است ، حال چه از طريق گفتاري مستقيم باشد يا غير مستقيم يا شبه مستقيم (كونو
1987: 18-1117).
در رويكرد مبتني بر دنياهاي زباني ، به متن به چشم ساختاري ايده آل مي نگرد كه داراي دنياهاي زباني است و نه داراي جملاتي در مقام واحدهاي زباني نهايي ؛ متن همچنين داراي بازنمودهايي از نوع دنياي زباني است كه سطح سخن ساختار زباني را تشكيل مي دهند . در اين
رويكرد ، سخن خود واقعيتي ذهني است . ساختار سخن دنياي زباني صرفاً تأثير كاربرد شناختي پردازش جمله ها نيست ، بلكه در مقام جزء متمايز قوةنطق است... اين رويكرد ذهن گرايانه به سخن اين امكان را فراهم مي سازد تا پديده هاي زباني به وجود آيند ؛ اين پديده ها زبان شناختي نمي شوند مگر اين كه به ادراكات خاص استفاده كنندگان در زبان در باب متن... توجه شود .... هدف بررسي جوهر شناختي يا معنايي ، آن بعد غير اطلاعاتي و بياني زبان است. اين جوهر شناختي در دنياي زباني تجسم يافته است .

3-1 خلق دنيا
در رويكرد مبتني بر دنياي زباني به متن ، دنياي زباني ساختاري تفسيري است كه به محتوي بافتي متن هويتي انتسابي مي بخشد و وجه مشخصة آن... حداقل سه پارامتر استدلالي است ، يعني ذهنيتي منحصر به فرد ، منبع ذي شعور منحصر به فرد ، و زمان ارجاعي منحصر به فرد. دنياهاي زباني بزرگ ترين ساختار زباني است كه در آن كل متن ... به يك يا بيش از يك دنياي زباني تخصيص داده مي شود به مثال زير دقت كنيد :

 

(10) Mary dreamed that John and her brother were being held captive in a Chinese laundry and that John was trapped in an overly starched white shirt.

بازنمود اين مثال را پالاكاز به شكل نمودار زير آورده است :


Fact, self, contemp

Mary i , dream j -ed k

 


Dream j , Mary i , past k


that John and her brother were being held captive in a Chinese laundry and that John was trapped in an overly-starched white shirt.

نمودار 1

در اين نمودار ، مستطيل نقطه چين بيروني ، دنيايي اشاره اي است ، و در اين مورد دنياي زباني مسلط بر متن است كه دنياي سخن گو را نشان مي دهد . دنياي زباني وابسته ، كه هم تراز با بند وابستة مربوط به گزارش رؤياست ، مثالي است از نمونه اي آرماني از دنياي زباني كه محمول خلق كنندة دنيا مطابق با قاعدة خلق دنيا بر پا كرده است .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید