بخشی از مقاله

1 نقش نهج البلاغه در فقه اسلامیوتر از سخن خدا معرفى مى شود.
، پند و اندرز و موعظه، بيان و تحليل حوادث سياسى و اجتماعى، دستور كار حكمرانان و توبيخ آنها. تاكنون درباره ابعاد مختلف اين كتاب عظيم سخن بسيار گفته شده، بعد عقيدتى، فلسفى، سياسى، اخلاقى، اجتماعى و . . . ولى كمتر از بعد فقهى آن - سخن به ميان آمده است و شايد اين به خاطر آن بوده است كه اين بحثها در سطح عموم نشر مى‏شده و سخن از بعد فقهى آن بايد با فقها گفته شود، و با اصطلاحات مخصوص اين علم، كه طبعا همگان را مفيد نخواهد بود .
ولى هم نهج البلاغه از اين نظر غنى است و هم مى‏توان گوشه‏هائى از اين بحث را آن چنان تهيه كرد كه خالى از اصطلاحات پيچيده علمى، و همگان را مفيد باشد .
و اين نوشتار به همين منظور تهيه شده است .


اسناد روايات نهج البلاغه:
با اينكه در نهج البلاغه جمله‏هاى فراوانى پيرامون احكام مختلف فقهى وجود دارد، جمله‏هائى راهگشا و مؤثر، ولى آنچه در درجه اول از نظر فقهى اهميت دارد سند اين خطبه‏ها و نامه‏ها و كلمات است كه بايد با ضوابط و ادله حجيت‏خبر كه در علم اصول آمده است هماهنگ باشد، و بتوان در يك مسئله فقهى مربوط به حلال و حرام روى آن تكيه كرد .
مگر در مسائل اخلاقى، اجتماعى، سياسى و عقيدتى اعتبار حجيت‏خبر از نظر سند لازم نيست كه تنها در مسائل فقهى روى آن تكيه مى‏شود؟
در پاسخ بايد گفت: آنچه در مسائل عقيدتى در نهج البلاغه آمده همراه با استدلالات عقلى و فلسفى و قرآنى است، و بايد هم چنين باشد، زيرا اصول اعتقادى تنها از طريق علم و يقين شناخته مى‏شود، نه از طريق خبر واحد و مانند آن . و اين امر در مورد بسيارى از رهنمودهاى سياسى و
اجتماعى و مانند آن نيز صادق است . بنابراين، تكيه بر اسناد در اين موارد چندان مطرح نيست .


در زمينه مسائل اخلاقى نيز چون اصول اخلاقى از امورى شناخته شده، و هماهنگ با فطرت است، و نقش يك رهبر اخلاقى بيشتر جايگزين كردن اين اصول در روح پيروان، و ايجاد انگيزه‏هاى پذيرش، و حركت‏به سوى آن است و نه تعليم اين اصول، لذا در اين زمينه نيز مسئله سند حديث چندان مطرح نيست .
مخصوصا در مواردى كه اصول اخلاقى از مرز واجب و حرام درمى‏گذرد و شكل «مستحب‏» را به خود مى‏گيرد كه بنابر اصل معروف «تسامح در ادله سنن‏» در ميان علماى اصول، مطلب واضحتر خواهد بود .


اما در مورد مسائل فقهى مخصوصا آنچه به احكام تعبدى واجب و حرام باز مى‏گردد چاره‏اى جز يافتن يك سند معتبر نيست، و گرنه دلالت هر اندازه قوى باشد با فقدان سند قابل اعتماد، كارى از پيش نمى‏رود .
بنابراين، نقش اعتبار سند در مسائل فقهى ظاهرتر و سرنوشت‏سازتر است، هر چند اين مساله در ساير موارد نيز داراى اهميت است .
براى راه يافتن به اعتبار سند يك حديث راههاى شناخته شده‏اى در پيش است:


1 - معتبر بودن تمام رجال سند يك حديث، مثلا اگر حديثى را مرحوم كلينى در كتاب كافى نقل كرده و ميان او و امام صادق (ع) كه گوينده اصلى حديث است، پنج نفر واسطه هستند بايد تمام اين پنج نفر افراد معتبر و موثق بوده باشند، كه اين كار معمولا با مراجعه به كتب علم رجال - كه مخصوصا براى همين هدف تدوين شده - انجام مى‏گيرد و پس از مراجعه به اين كتب مى‏بينيم كه مثلا تمام رجال سند اين حديث افراد عادل، ثقه، معتبر و شناخته شده‏اند .


اما با نهايت تاسف مرحوم سيد رضى «قدس سره‏الشريف‏» گردآورنده بزرگ «نهج البلاغه‏» عنايتى به اين امر نكرده، و اسناد اين خطبه‏ها و نامه‏ها و كلمات قصار را نياورده است، و در نتيجه نهج البلاغه به صورت احاديث مرسل درآمده است . هر چند - چنانكه خواهيم ديد - طرق ديگرى براى اثبات اعتبار اسناد اين اثر عظيم اسلامى در دست داريم، و شايد مرحوم سيد رضى هم به همين دليل، عنايتى به جمع اسناد آن نكرده، و يا به خاطر وجود دلائل متقن در لابلاى عبارات نهج البلاغه خود را مستغنى از اين معنى مى‏دانسته و مسائل مطروح در آن را بى‏نياز از سند مى‏شمرده است .
به هر حال اين موضوع مربوط به گذشته و عصر مرحوم سيدرضى «رحمة الله عليه‏» است .
2 - راه ديگرى كه براى سند يك حديث مورد استفاده قرار مى‏گيرد، به اصطلاح «عرضه كردن بر كتاب الله‏» است، يعنى حديث را با متن قرآن كه اصلى‏ترين و قطعى‏ترين سند اسلامى است مقايسه مى‏كنيم اگر با آن هماهنگ بود آن را معتبر مى‏شمريم .


اين روشى است كه در احاديث متعددى از معصومين عليهم السلام به ما رسيده است . (1)
استفاده از اين روش در مورد بسيارى از احاديث نهج‏البلاغه كاملا ميسر است .
چرا كه هماهنگى عجيبى ميان محتواى نهج البلاغه و آيات قرآنى مى‏بينيم . گويى هر دو يك مطلب است‏با دو عبارت: يكى نظم و «كلام خالق‏» و ديگرى «كلام مخلوق‏» و هر دو در اوج فصاحت، در نهايت انسجام و بلاغت، و در كمال دقت و نظم ظرافت .


3 - راه سوم تشخيص چگونگى سند يك حديث‏يا يك كتاب، «شهرت آن در ميان اصحاب‏» و علما و بزرگان دين است، كه اگر معيار اين باشد، اين كتاب نفيس اسلامى در اوج شهرت در ميان همه علما است، و همگى با ديده عظمت‏به آن مى‏نگرند و پيوسته در كلمات خود به مطالب مختلف آن استناد مى‏جويند و روى آن تكيه مى‏كنند، استنادى كه بيانگر اعتماد آنها به اين كتاب والاقدر اسلامى است .


4 - راه ديگر براى رسيدن به اعتبار سند يك حديث‏يا يك كتاب، «علو مضمون‏» است .
مراد از «علو مضمون‏» آن است كه محتوا و مضمون حديث‏به قدرى عالى و در سطح بالا باشد كه نتوان احتمال داد از غير معصوم صادر شده باشد و اين معنى در كلمات فقهاى بزرگ درباره بعضى از روايات برجسته و عالى مضمون كه ظاهرا سند معتبرى از آن در دست نيست گفته شده است .


مثلا مرحوم شيخ اعظم علامه انصارى در كتاب «رسائل‏» در بحث‏حجيت‏خبر واحد هنگامى كه به حديث معروف امام حسن عسكرى (ع) در مورد «تقليد مذموم و تقليد مطلوب‏» مى‏رسد، مى‏گويد اين حديث (گر چه حديث مرسلى است، ولى آثار صدق از آن ظاهر و آشكار است، بنابراين نياز به بررسى سند آن نيست) و فقيه بزرگ معاصر مرحوم آية‏الله بروجردى در بحث نماز جمعه هنگامى كه سخن به بعضى از فقرات دعاى صحيفه سجاديه كه با مسئله نماز جمعه ارتباط دارد، رسيدند، در درسشان مى‏فرمودند گرچه صحيفه سجاديه (به عقيده بعضى) با سلسله اسنادى طبق موازين معروف رجال به دست ما نرسيده اما محتوى و مضمون آن به قدرى عالى و برجسته و والاست كه صدور آن از غير معصوم محتمل نيست .
و به راستى اين چنين است، چه كسى غير از امام معصوم كه علمش از اقيانوس وحى و نبوت سرچشمه گرفته توانايى دارد چنين مضامينى را در دعا به كار برد؟ مطلب در صحيفه سجاديه آنقدر بالا و شگفت‏انگيز و روح پرور و فصيح و بليغ است كه از توان انسان عادى خارج است .


همين معنى درباره محتواى نهج البلاغه به طرز عجيبى حكمفرماست زيرا بلندى فوق‏العاده مطالب، مخصوصا در خطبه‏ها، فصاحت و بلاغت‏شگفت‏انگيز عبارات، نشان مى‏دهد كه از سرچشمه‏اى در كنار سرچشمه قرآن سيراب شده و از مقام ولايتى مدد گرفته كه تالى تلو مقام نبوت و رسالت است .


مساله علو مضمون در نهج‏البلاغه مساله‏اى نيست كه بر كسى مخفى باشد، و هر قدر در محتواى اين كتاب بيشتر تدبر شود اين حقيقت آشكارتر مى‏شود مخصوصا وقتى اين نكته را نيز به آن بيفزائيم كه نهج البلاغه تنها در يك موضوع سخن نمى‏گويد، بلكه موضوعات آن كاملا متنوع و مختلف و تخصصى است، از مسائل باريك و دقيق توحيد و معارف دينى و اسرار آفرينش گرفته تا مسائل اخلاقى و زهد و تقوى و جنگ و صلح و آيين كشوردارى، و در تمام اين موارد «علو مضمون‏» كاملا مشهود است، اينجاست كه به خوبى مى‏توان فهميد كه اين كلمات از حوصله يك انسان عادى خارج است و جز با امداد الهى ميسر نيست، و همين است كه انسان را در مورد نهج البلاغه و سند آن مطمئن مى‏سازد .


5 - انسجام و هماهنگى منظور يكنواختى يك حديث مجهول السند با روايات قطعى است:
اگر كسى در اسناد خطبه‏ها و نامه‏ها و كلمات قصار نهج البلاغه ترديد كند حتما منظورش قضيه جزئيه است نه يك قضيه كليه، و به تعبير ديگر مجموع اين گفته‏ها «تواتر اجمالى‏» دارد، يعنى يقين به صدور بعضى از اينها داريم چرا كه بسيارى از خطبه‏ها مشهور است و در كتب معروف ديگر كرارا نقل شده است، و هنگامى كه به مجموع نهج البلاغه نگاه مى‏كنيم از هماهنگى تعبيرات، جمله بنديها، مفاهيم، اهداف و نتائج‏به خوبى پى مى‏بريم كه همه از يك مغز جوشيده، و از يك زبان تراوش كرده است .


اين هماهنگى خود نيز قرينه ديگرى بر تاييد اسناد اين كتاب بزرگ است، چه اينكه صدور بعضى قطعى است و هماهنگى آنها با بقيه شاهد گوياى تراوش آنها از زبان اميرمومنان على (ع) است .


مساله سنجش سبكها خود يكى از طرق كشف سرايندگان و نويسندگان است، به طورى كه آگاهان به اين فن هنگامى كه قطعه شعرى را ببينند به خوبى درمى‏يابند كه از حافظ يا سعدى يا نظامى يا فردوسى و يا مولوى است، چرا كه سبك هر يك در نظم كاملا مشخص است .
ابن ابى الحديد در شرح خطبه «شقشقيه‏» از يكى از مشايخش نقل مى‏كند كه وقتى سخن ابن عباس را در پايان خطبه شقشقيه شنيد مى‏گويد بسيار متاسفم كه شخصى كلام على (ع) را با دادن نامه‏اى به دستش، قطع كرد و نگذارد به انتها برسد . او مى‏افزايد اگر من بودم به ابن عباس مى‏گفتم چرا متاسفى؟ على (ع) همه گفتنيها را گفت و چيزى باقى نگذارد!


و هنگامى كه از او سوال مى‏كنند آيا اين دليل آن است كه تو در خطبه شقشقيه ترديد دارى؟ و آن را از كلام سيد رضى مى‏دانى؟ گفت هرگز، چرا كه سخنان سيد رضى و سبك مطالب او كاملا شناخته شده است و هيچ شباهتى با آن ندارد (بلكه كاملا شبيه كلمات على (ع) است) (2) .
.................................................................
اكنون كه روشن شد نهج البلاغه چيزى نيست كه به عنوان ارسال اسناد بتوان آن را ناديده گرفت و در مسائل فقهى از آن صرف نظر كرد، به نقش عبارات، خطبه‏ها، نامه‏ها و كلمات قصار در فقه اسلامى مى‏پردازيم .
گوشه‏اى از احكام فقهى نهج البلاغه
از آنجا كه در نهج البلاغه مطالب فراوانى پيرامون احكام فرعى آمده است مشكل بتوان همه آنها را در يك بحث فشرده گنجانيد ولى در اينجا به چند كتاب از كتب فقهى كه احاديث‏بيشترى دارد اشاره مى‏كنيم و موارد استفاده از آن را از كتاب «وسائل الشيعه‏» مشخص مى‏سازيم . (3)
كتاب الزكات
1 - فلسفه تشريع زكات
در اين كتاب مهم فقهى نخست‏به مساله فلسفه تشريع زكات برخورد مى‏كنيم كه امام على (ع) در نهج‏البلاغه اشارات پر معنى به آن فرموده است .
در يك جا مى‏فرمايد:
«سوسو ايمانكم بالصدقة و حصنوا اموالكم بالزكوة، و ادفعوا امواج البلاء بالدعاء» . (4)
ايمان خود را با صدقه تقويت كنيد و اموال خويش را با زكات از دستبرد دشمنان مصون داريد و امواج بلا را با دعا دفع كنيد .
مى‏دانيم آنچه ثروتها را به باد مى‏دهد، و اصل مالكيت‏شخصى را متزلزل مى‏سازد، همان فاصله طبقاتى است و يكى از طرق مبارزه با آن مساله زكات است .
در عبارت ديگرى مى‏فرمايد:


«ثم ان الزكوة جعلت مع الصلوة قربانا لاهل الاسلام فمن اعطاها طيب النفس بها فانها تجعل له كفارة، و من النار حجابا و وقاية‏» . (5)
زكات همراه نماز وسيله تقرب مسلمانان است و هر كس آن را از طيب نفس بپردازد كفاره گناهان او خواهد بود و حجاب و مانعى است از آتش دوزخ .
در اينجا على (ع) به بعد اخلاقى و فلسفه روحانى زكات اشاره مى‏كند در حالى كه جمله قبل ناظر به فلسفه اجتماعى و اقتصادى زكات بود .
يا در جاى ديگر به نقش فوق‏العاده مهم زكات در تامين اجتماعى اشاره كرده مى‏فرمايد:


«ان الله سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء، فما جاع فقير الا بما منع غني، و الله تعالى سائلهم عن ذلك‏» . (6)
خداوند در اموال اغنيا غذاى فقرا را پيش بينى كرده است (كه اگر حق الهى را دقيقا بپردازند يك گرسنه در سراسر جامعه انسانى وجود نخواهد داشت) بنابراين، هيچ فقيرى گرسنه نمى‏شود مگر به خاطر وظيفه‏نشناسى فرد بى‏نيازى، و خداوند آنها را از اين معنى بازخواست مى‏كند .
2 - آداب جمع آورى زكات


مشروح‏ترين و كاملترين دستور در زمينه جمع‏آورى زكات است و به خوبى نشان مى‏دهد كه ماموران زكات بايد تا چه حد برخورد مودبانه و دوستانه و محترمانه با توده مردم به هنگام گرفتن زكات داشته باشند .
مى‏فرمايد:
«انطلق على تقوى الله وحده لا شريك له و لا تروعن مسلما و لا تجتازن عليه كارها و لا تاخذن منه اكثر من حق الله في ماله . فاذا قدمت على الحى فانزل بمائهم، من غر ان تخالط ابياتهم، ثم امض اليهم بالسكينة و الوقار حتى تقوم بينهم فتسلم عليهم، و لا تخدج بالتحية لهم ثم تقول: عبادالله، ارسلني اليكم ولي الله و خليفته لآخذ منكم حق الله في اموالكم، فهل لله في اموالكم من حق فتؤدوه الى وليه؟ فان قال قائل لا، فلا تراجعه، و ان انعم لك منعم فانطلق معه من غيران تخيفه او توعده او تعسفه او ترهقه فخذ ما اعطاك من ذهب او فضة .

فان كان له ماشية او ابل فلا تدخلها الا باذنه، فان اكثرها له، فاذا اتيتها فلا تدخل عليها دخول متسلط عليه، و لا عنيف به، ولا تنفرن بهيمة، و لا تفزعنها، و لا تسوءن صاحبها فيها . و اصدع المال صدعين، ثم خيره، فاذا اختارفلا تعرضن لما اختاره، ثم اصدع الباقى صدعين، ثم خيره، فاذا اختار فلا تعرضن لمااختاره، فلا تزال كذالك حتى يبقى ما فيه وفاءلحق الله فى ماله، فاقبض حق الله منه، فان استقالك فاقله ثم اخلطهما ثم اصنع مثل الذى صنعت اولا حتى تاخذ حق الله في ما له، و لا تاخذن عودا و لا هرمة و لا مسكورة و لا مهلوسة ولا ذات عوار . و لا تامنن عليها الا من تثق بدينه رافقا بمال المسلمين حتى يوصله الى وليهم فيقسمه بينهم ولا توكل بها الاناصحا شفيقا و امينا حفيظا غير معنف ولا مجحف ولا ملغب و لا متعب ثم اصدر الينا ما اجتمع عندك نصيره حيث


امرالله به فاذا اخذها امينك فاوعز اليه ان لا يحول بين ناقة و بين فصيلها و لا يمصر لبنها فيضر ذلك بولدها و لا يجهدنها ركوبا و ليعدل بين صواحباتها في ذلك و بينها وليرفه على اللاغب و ليستان بالنقب و الظالع و ليوردها ما تمر به من الغدر و لا يعدل بها عن نبت الارض و الى جواد الطرق و ليروحها فى الساعات و ليمهلها عند النطاف و الاعشاب حتى تاتينا باذن الله بدنا منقيات غير متعبات ولا مجهودات لنقسمها على كتاب الله و سنة نبيه صلى الله عليه و آله فان ذلك اعظم لاجرك و اقرب لرشدك ان شاءالله‏» . (7)


خداى يكتاى بى‏شريك را در نظر آر و آنگاه در پى ماموريت گام بردار . و هرگز مسلمانى را مترسان، و بر زمين و حشم كسى كه خوش ندارد در آن درآيى در ميا و مگذر، و بيش از حق واجب الهى را مگير . پس وقتى كه بر قبيله‏اى رسيدى به خانه‏هاشان وارد مشو بلكه در بارانداز و در كنار چاه آبشان كه ورودگاه عموم است درآى، آنگاه با آرامش و وقار به سويشان برو تا درجمعشان قرارگيرى و با سلام و احوالپرسى، باب مراوده بگشا و در درود و سلام صرفه‏جويى مكن .


سپس بگوى: بندگان خدا، ولى خدا و خليفه امر مرا به سوى شما فرستاده است تا حق الهى را كه در اموالتان هست‏بستانم . آيا ر ثروت شما حقى هست كه ولى الهى پرداخت كنيد؟ پس اگر كسى گفت نه، ديگر بدو مراجعه نكن، و اگر با گشاده‏رويى اعلام آمادگى كرد، با او حركت كن بى‏آنكه بترسانيش و يا به او وعده‏هاى بد دهى تا با شدت و خشونت‏بگيرى و آنان را به زحمت و مشقت افكنى . پس آنچه از طلا و نقره دادند، بگير .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید