بخشی از مقاله

مقدمه :
واژه ها و اصطلاحاتی در اقیانوس بی کران ادبیّات غنی و ارزشمند فارسی آنچنان برجسته و اصیل و مقدس شده اند، که شعرا و ادبا و اندیشمندان دربارۀ آن اشعار و سروده ها و متون و نقد و تحیلی و بررسی های ریشه ای برای آنها نوشته اند.


یکی از این واژه ها و اصطلاحات (بهار) است. که در کنار واژه هایی مثل صداقت، عشق، هنر، آزادی، کار، فضیلت، اراده، تربیت، مسافرت، و سفر، دانایی، علم، تجربه، تفکّر، صب، حلم، بردباری، دانش، شجاعت، جسارت، میهن، مادر، زبان، کیان، خط، نقاشی، خانواده، رزم، کمند، زلف، یار، می، پیاله، عرفان، شهود، شهر عشق، اعدادی مثل هفت، چهار، چهل و ... مورد عنایت و توجّه عرفا و شاعران ونویسندگان بوده است.


بهار در اشعار شعرا آنچنان عزیز و پرمعناست که عدۀ کثیری از شعرا و ادبا اشعای طویل بنام (بهاریّه) سروده اند.
بهار از مناظر و نگاه های مختلف در نزد آنها تعبیر می شود. گاهی بهار فقط به خاطر طراوت و عطر و زیبایی نقد می شود.
گاهی بهار از اینکه مایۀ حیات زمین برده و خرده است و حیات و زندگی را به زمین منجمد می بخشد، توصیف می شود.


گاهی بهار به عنوان یک صفت در وصف یار و معشوق آورده می شود. و گاهی عناصر بهار چون نسیم بهاری، باد بهاری، شکوه بهاری، عشوه بهاری، صبح بهاری، غروب بهاری، روزهای طولانی و ... در اشعار و آثار ادبا آورده می شود.


اما جلال الدین محمد بلخی یا ملای رومی، عارف و شاعر و شاعر و اندیشمند بزرگ جهانی که بهار وجودش در قرن هفتم و هجرت خانواده اش از بلخ به نیشاپور و سپس قوینه و ادامه سلوک و طریق نزد پدر و عرفای دیگر سکان تربیت و هدایت شاگردانی را بعهده می گیرد. پس از گذشت دوره های از زندگی و تأثیر احوال شمس در وجودش و تغییر احوال و دگرگونی درونی که از حوصله این بحث خارج است.


احتمالاً به سفارش شاگردانی (حسام الدین چلپی) مثنوی معنوی (6 دفتر) را می سراید و در ادامه به غزلیات شمس می پردازد.که غیر از این دو اثر ضد اثر همچون فیه مافیه و غیره نیز دارد. و مولوی در صورتگیری الفاظ و واژه ها قیامتی بر پا می کند و براستی در بیکرانه ادبیات فارسی هنوز کسی به پای مولوی نرسیده است. و جهان دنیوی و اخروی و شخصیت انسانی را با شناختی دقیق و ذکر لایه ای داستانی درداستان به تصویر کشیده است. و جهانیان را پس ازصدها سال مبهوت خویش ساخته است. که ما در اینجا فقط به استناد معلومات اندک و قلیل خویش و با کمک گزارشات و ماهانه ادب فارسی دورۀ هجدهم شماره 4 سال 1684 با شماره چاپ به آن پرداخته ایم.
جلوهای (بهار) در کلام مولانا


موسم (بهار) در ادبیات دینی و عرفانی و عقیدتی جلوه های متعددی دارد، در کلام پیامبر اسلام (ص) (بهار) تجلی قیامت و یاد کردن رستاخیز مردگاندر محضر خداوند است .عارفان گاهی بهار را در فرح و سرور سالک دانسته و در حین غلبه یاحکام شرق بر وجهی که مقضی بود به ترک عبادت که از راه و رسم عادت صادر شده باشد.
گاهی بهار را اعتدال مزاج ذکر کرده اند، آنگاه که دل او از اختلاط اخلاط فاسده و افکار کاسده پاکیزه شده باشد و بعضی آن را مقام علم به شمار اورده اند .
اما (بهار) در ذهن و ضمیر مولانا جلوه های متنوعی دارد و با توجه به آثار و مثنوی ارزشمند و غزلیات این نامور جاوید بر اساس درک و میزان توانایی بهبرخی از صورتگری ها و قوالب ذهنی مولانا در واژه بهار اشاره می کنیم.


(بهار) در آثار مولانا مصادیقی به شرح زیر دارد :
1 ) اواز اسرافیل ، 2 ) آیینه ی اسرار نهان، 3 ) انعکاس حالات درون، 4 ) برهان وجودی رستاخیز، 5 ) پرتو حقایق پنهانی، 6 ) رسول بهشت پنهانی، 7 ) رهایی از خود، 8 ) ستایشگر موحد، 9 ) مشخصه ی حق، 10 ) شاهد عابد، 11 ) عقل و جان، 12 ) نشان حق، 13 ) نفس رحمان 14 ) نقاب عالم غیب
که با توجه به بیان قاصر خود به گوشه ای از نشانه های کر شده می پردازیم.
1 ) آواز اسرافیل :


ثالری درختان غارت شده، نوحه گری اجزای رنجور باغ، باغبان هستی را به تظلم می خوانند تا زاغ غم را از ترکنازی در گلستان باز دارد و سوسن و نترن و سرو و یاسمن ازدست رفته را دریابد.
ای باغ همین گوش کن ناله ی درختان نوش کن
نوحه آن که از هر طرف صدبی زبان صدبی زبان
کوسوسن، کو نسترن ؟ کو سرو و لاله و یاسمن ؟
کو سبز پوشان چمن، کو ارغوان، کو ارغوان ؟


گلزار را پر خنده کن و آن مردگان را زنده کن
مرجشر را تابنده کن، هین العیان، هین العیان
زنده شویم از مردن آن مهرجان آن مهرجان جلد دوم 429
آیینه ی اسرار نهان :


بهار نمایهدهقدرت حق تعالی است که در آیینه ی باغ نمودار می گردد
نقش ها بود پس پرده ی دل پنهانی باغ ها آیینه ی سر دل ایشان شد
آنچه بینی تو زدلی جوی زآیینه مجوی آیینه نقش شود، لیک نتابد جان شد.
مردگان چمن از دعوت حق زنده شدند کفرهاشان همه از رحمت حق ایمان شد
غزلیات 786
بهار بازتاب کوچکی ازباغ ملکوتی است.
این بهار و باغ بیرون عکس باغ وطن است


یک قراضه است این همه عالم و باطن هست کان
خاصه باغی کماین فلک یک برگ اوست، بلکه آن مغز است و این دیگر چو پوست،
دفتر دوم 3242
4 ) برهان وجودی رستاخیز :
یکی ازتمثیل های زیبای مولوی تشبیه بهار به قیامت است


هر چه حوز دست این زمین رسوا شود،
رازها را می کند حق آشکار
چون بخواهد رست، تخم بد مکار
بردمد آن از دهان و از لبش
تا پدید آید ضمیر و مذهبش،


دفتر دوم 3975، 3973
5 ) پرتو حقایق پنهانی :
به سبب لطافت بهاری که از حقایق پنهانی است در نظر نمی آید و درک آن نیازمند واسطه است. مانند صفات انسانی که در درون وی پنهان است و شناخت آن نیازمند واسطه ی درونی یا بیرونی مثل زبان و رفتار اوست. اگر در خود تأمل هیچ چیزی در نمی یابی، ولی اگر متغیر و متحول شوی صفات تو در تو به حرکت در می ایند، چون امواجج که درون را به ساحل می کوبد.
فیه مافیه صفحه 63
6 ) رسول بهشت پنهانی :
بهار پیام آور قدرت و عظمتی است که لباس هستی بر آن پوشانده است و به جلوه های جمیل آن را نمایانده است.
باغ و بهار است رسول بهشت غیب، لی گوش بشنوید که این ها مبارک است
هر برگ و هر درخت رسولی از عدم، یعنی که کشت های مصفا مبارک است.
دیوان غزلیات صفحه 451
7 ) رهایی از خود :
دگرگونی طبیعت در نگاه مولانا نشان دهنده ی تغییرات درونی انسان است، او معتقد است اگر انسان خویشتن را از (خود) خالی و وجودش رابه نور ایزدی بیاراید بهارسرزمین او خواهد روئید.
مرده شو تا مخرج الحی الصمد، زنده ای زین مرده بیرون آمورد
دی شود بینی تو اخراج بهار، لیل گردی بینی ایلاج نهار
دیوان غزلیات، صفحه 553 و 552
8 ) ستایشگر موحد :
باغ و بهار یکی گویان نشان گرند که تنها به دریوزه ی استان حق رفته اند و به عنایت و ایثار او از کثرت برگ و بار به تنگ آمده حمایت و دستگیری او را استغاثه می کنند.
در نو بهار گوید ایاک نستعین
ایاک نعبد، آن که به دریوزه آمدم
بگشا در طرب، مگذارم دگر خزین
ایاک نستعین، که ز پری میوه ها
اشکسته می شوم، نگهم دارای معین
غزلیات جلد دوم صفحه 595
9 ) شخصه ی حق :


سرمای زمستان زایش و حیات طبیعت را می رباید، بلبلان و نغمه سرایان را به غربت می راند و خون در دل لاله می خشکاند و برگ و بار فرزندان باغ را می پژمراند و بهار با لشکریان سبزه و سوسن و سمن با حلایه داری (صبا) به اردوگاه زمستان می تازد و در سیاحتگاه زمین بر تخت سبزه می نشیند.
مشخصه ی عدل بهار آمد و او پنهان شد ؟


ناظر ملک شد آن نرگس معزول شده
غنچه ی طفل چو عیسی فطن و خط خوانشد ؟
بزم آن عشرتیان بار دیگر زیب گرفت.
باز آن باد صبا باده باده بستان شد.
مثنوی دفتر دوم . صفحه 167، 1666

10 ) شاهد عابد :
بنظر میرسد که مظاهر طبیعی گاهی در اندیشه مولانا با رفتار انسان برابری دارد. ابر می گرید، زمین خندان می شود. بهار جشن عروسی می گیرد و جلوه های بهار از رندان آب و خاک رسته اند و به شکرانه آن دست به دعا برداشته اند.
کی چندی کف گشاید در دعا ؟ کی درختی سرفشاند در هوا ؟ کی بیاید بلبل و گل یو کند ؟
کی چو طاب فاخته کوکو کند ؟ آن لطافت ها نشان شاهدی است. آن نشان پای مرد عابدی است.
مثنوی دفتر اول، صفحه 206- 2060


11 ) عقل و جان :
مولوی بهار را حیات دوباره یطبیعت می داند و انسان هم عنصری از عناصر طبیعت است و اگر فرد خود رادر معرض بهار قرار دهد عقل و جان می یابد. و ضرب المثل ازیاد بهار توشه بردار، از بادخزانخود را نگه دار دلیل این ادعاست.
گفت پیغمبر زسرمای بهار تن مپوشانید یاران زینهار
زان که با جان شما آن می کند کان بهاران بادرختان می کند


راویان این را به ظاهر برده اند هم بر آن صورت قناعت کرده اند
آن خزان نزد خدا نفس و هواست عقل و جان یعنی بهارست و بقاست.
مثنوی، دفتر اول 516، 512
12 ) نشان حق :
همه ی جلو ه ها و مظاهر هستی، نشانی از فیض خداوند است، رویش دانه ها در دل خاک حاصل پرتو دانش الهی است، اگر خاک امانت دار است و هر چه در آن بکارند همان را باز می دهد به جهت تابش عدالت حق است، خاک امانتدار زمانی رازها را آشکار می کند و آنچه را فرو برده است بر می آورد.
پرتو دانش زده بر خاک وطین تاکه شد دانه پذیرنده ی زمین
خاک امین و هر چه در وی کاشتی بی خیانت جنس آن برداشتی
این امانت ز آن امانت یافته است کافتاب عدل بر وی تافته است.
تا نشان حق نیارد نو بهار خاک سرها را نکرده آشکار
دیوان غزلیان جلد دوم، 429
13 ) نفس رحمان :
بهار واقعی نفس رحمان است که وزش آن کشتزار وجود را زنده می کند در حالیکه نبود آن حیات را تباه دل را خمار کا جان را ناکار و انسان را سپاه و سوگوار می سازد.
سوخته شد زهجر تو گلشن و کشت زار من
زنده کن به فصل خود ای دم تو بهار جان
بی لپ می فروش تو کی شکفد خمار دل ؟
بی غم ابروی کثرت راست نگشت کار من
باغ که بی تو سبز شد دی بدهد سزای او
جان که جز از تو زنده شد نیست وی از شما جان
جمله درختان صف زده، جامه سیه، ماتم زده
بی برگ زار و نوحه گر، زان امتحان زان امتحان، فیه ما فیه، بدیع الزمان فروزاصنفر،
چاپ 6، 1369 ص 35
14 ) نقاب عالم غیب :
پیامبری که درخواست خداوند را ببیند و در پاسخ شنید که در این ساعت نمی توانی ببینی، لنترانی دیدن بهار، دیدن پدر، دیدن مادر و کوه و دریا و خوشامدن از آنها فقط جلوه ای از دیدن خداوند است و در آن روز (رستاخیز) که جمال حقیقی خدا را می بینی، خواهی دانست که بهار و زیبایی آن و پدر و مادر همه نقاب و پرده های عالم غیب بودند که با دیدن آنها فقط شمه ای از زیبایی خداوند را در مییابی


همچنان که در زمستان هر کسی در جامه ودر خانه و تنور و غار از سرما خزیده است و پناه گرفته و جملل بنات و گیاه و درختاز سرما و زهر دی رخت ها در باطن برده و پنهان کرده و چون بهار جواب ایشان را به تجلی فرماید، آن سبب ها برخیزد و جمله سر برون کنند و بدان و بدانند که موجب آن بلا چه بود.
حق تعالی این نقاب ها را برای مصلحت آفریده است که اگر جمال حق بی نقاب روی نماید ما طاقت آن نداریم حق تعالی چون سرکوه به محاب تجلی می کند او نیز پر درخت و پرگل و سبز و آراسته می گردد و چون بی حجاب تجلی می کند او را زیر و زبر و ذره و ذره می گرداند.
دفتر اول 2034، 2032

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید