بخشی از مقاله

مقدمه:
بشر فطرتاً تعالي طلب است و انگيزة پيشرفت دارد و همچنين از عطش مخصوصي براي شناختن ناشناخته ها برخوردار است. براي پيشرفت صحيح در جهت «شناخت» معنوي و رسيدن به حقايق واقعي، انسان ناگزير است كه قضايا و قوانين«علم معنويت» را دربارة حقوق و وظايف بشناسد. بنابراين، هر فردي بايد اول نسبت به مفاهيمي چون خالق، حلقت، انسان و تكامل، كه همه از پايه هاي«علم معنويت» هستند. برداشتي همه جانبه پيدا كند. مبحث اول مختص به مسئله وجود خداست.


واژه خدا، تصور بيش و كم روشني در ذهن ما بر مي انگيزد. حتي آن كسي كه منكر خداست تصوري از او دارد. منشأ اين فكر از كجاست؟ آيا وجودي وراي اين تصور هست؟ خدا واقعاً چيست؟ آيا اوست كه همه را خلق كرده و ما او را «خالق» مي ناميم يا ما انسان ها هستيم كه خدا را در تصورمان خلق كرده ايم؟


براهين وجود خدا
مفاهيمي چون عالم ديگر، روح، خدا و سرنوشت ابدي، همواره حس كنجكاوي انسان را برنگيخته و او را مجذوب ساخته است. در اين ميان، ايدة خدا از چنان استحكام و تداومي برخوردار است كه آنرا از عقايد مختص به يك فرهنگ يا از تئوري ها و ايدئولوژي هاي متعلق به يك زمان يا مكان متمايز مي كند. تداوم و عالم گيري ايدة خدا نشانگر آن است كه ساختة ذهن انسان نيست، بلكه به طور طبيعي همچون علامتي مادرزاد، همراه بشر آمده و همواره با او بوده است.
گذشته از اين، ضعور متعارف حكم مي كند كه هيچ موجودي مي تواند خالق خود باشد و عدم نيز قادر به خلق چيزي نيست. پس هر موجودي معلول علتي است غير از خود آن موجود و غير از عدم. در چنين وضعي اگر مراتب خلقت را در نظر آوريم و حلقه هاي سلسلة عليت را يك يك بررسي كنيم، در آخر كار ناگزير بايد به وجود يك علت اصلي يا خالق معترف شويم. علاوه بر اين، هيچ موجودي قادر به خلق وجودي برتر از خود نيست؛ اما انسان به دليل هوش و ارادة برتر ود قادر است كه بر

طبيعت-چه طبيعت خود چه طبيعت اطراف خود- غالب آيد، حال آنكه از طبيعت جز طي مسير جبري خود، كاري ساخته نيست. پس ما از طبيعت برتريم و به همين سبب طبيعت، خالق ما نمي تواند باشد. درست است كه از ساده مي توان به مركب رسيد(چنان كه از تركيب چند عنصر شيميايي ساده يك مولكول پيچيده پديد مي آيد) اما چگونه مي توان گفت كه يك چيز، يعني طبيعت، قادر است به دلخواه خود چيزي ديگر، يعني انسان را خلق كند كه نه تنها بيشتر از اوست، بلكه از او برتر و با او در ستيز است.


در اثبات وجود خدا دلائل ديگري چون نظم كائنات يا كمال خلقت نيز وجود دارد، اما در اينجا به همين اندازه اكتفا مي كنيم. البته ذكر اين دلائل، به بحث در خصوص وجود خدا خاتمه نمي دهد. همواره مي توان مدعي شد كه اين دلائل را نمي توان دليل قطعي اثبات مدعا دانست. با اين حال، همين كه انسان در بعد معنوي اش مورد بررسي قرار گيرد، شواهد و قرائن متعددي ما را به قبول وجود خداي خالق دلالت خواهد كرد. در واقع نيازي به اثبات خدا نيست، زيرا كه وجود او از بديهيات است، يعني واقعيتي كه مي توان بر آن گواهي داد اما نمي توان به كساني كه هنوز قوة ادراك آنرا در خود پرورش نداده اند، اثبات كرد. چگونه مي توان به كسي كه فاقد قوة بينايي است ثابت كرد كه چراغي روشن است؟

بديهي بودن وجود خدا
گفتيم كه خدا از بديهيات است، اما مي دانيم كه لفظ«خدا» به مرور زمان مفهومي پيدا كرده است، كه چه بسا كساني را خوش نيايي. با اين حال، آنچه بر ما مي گذرد، خواه و ناخواه با او در ارتباط است. از اين حقيقت به آن سبب بي خبريم كه جسم ما حجاب حواس معنوي ماست. اما همچنان كه هوا را به صرف آنكه«نمي بينمش» نمي‌توان انكار كرد، خدا را به بهانة اينكه به چشم نمي آيد، منكر نمي توان شد. همچنان كه مي توان توسط ابزارهاي خاص به وجود هوا پي برد، به وسيلة قوه اي كه مخصوص مشاهدة آثار خالق است، مي توان وجود خدا را اثبات كرد و حتي نداي او را شنيد و او را ديد. اما اين قوه نيز، مثل هر آنچه مرتبط با عقل اعلاي(متعالي) ماست، لاقوه در وجود ما

موجود است و براي به دست اوردن حق استفاده از آن، موظفيم كه آنرا از قوه به فعل آوريم. اين قوه، في المثل شبيه به قوه اي است كه گوهرشناس به كمك آن سنگ هاي اصل را از بدل تميز مي دهد. اگر شما دو الماس، يكي واقعي و يكي بدلي به من بدهيد، نمي توانم آنها را از هم تشخيص دهم، اما كافي است گوهرشناس نظري بر آنها بيفكند و بفهمد. اين بدان سبب است كه گوهرشناس خواسته و توانسته اين قوه را در خود پرورش دهد. ما نيز اگر بخواهيم قوة تشخيص اثرات خالق را در وجود خود از قوه به فعل آوريم. شرايطي را بايد بپذيريم. دو شرط را در اينجا ذكر مي كنيم:


• اول، يقين كنيم كه واقعيت، همه آن نيست كه در حيطة حواس جسماني ماست. بي چنين اعتقادي، حتي به فكر پرورش اين قوه در خود نخواهيم افتاد.
• دوم، اراده كنيم. براي آنكه اراده پرورش اين قوه در ما بيدار شود، خداوند هميشه علاماتي آشكار به ما نشان مي دهد تا در ما انگيزة جستن و شناختن او به وجود آيد. چنين تجربه اي در طول زندگاني هركس لااقل يك بار پيش مي‌آيد.


بعد از اجراي اين دو شرط، به تدريج مي توان قدرت«ديدن» اثرات خدا را به دست آورد، بدين معني كه آن نيروي بالقوه را به فعل درآورد. هركه بخواهد قوة شناختن خالق را در خود رشد و پرورش دهد بايد در خانة او را بكويد. در آن حال خداوند خود را موظف مي داند كه در را بر او بگشايد و دست به سوي او دراز كند. وظيفة ما نيز گرفتن اين دست است.
خدا در همه چيز و در همه جا و با همه هست. در خواب يا در بيداري مستقيم يا غير مستقيم، از طريق مأمورين خود يا نزديكان ما، يا به هر ترتيب ديگري، حتي توسط عابري در خيابان، خداوند با هر يك از ما رابطه برقرار مي كند.


اما براي شنيدن و فهميدن پيام هاي او بايد نحوة تشخيص آنها را بياموزيم. تصور كنيد به يك سمفوني گوش مي دهيد. مي توان گفت كه اين سمفوني شامل نت ها و ريتم‌هايي است كه نواها و آكوردها را، هريك در مقامي نشان مي دهد و سازها هر يك به لحني خاص آن نغمه ها را مي نوازند. اما براي تشخيص هريك از اين اجزاء لازم است گوش از قبل تريبت شده باشد. به همين ترتيب، سمفوني الهي نيز، مدام در هر آنچه كه ما را احاطه كرده نواخته مي شود، اما براي

تشخيص پيام هاي خالق بايد با اصول درست، فكر خود را پرورش دهيم تا به تدريج رشد كند و پخته شود، زيرا كه قوة ديدن آثار خدا و شناختن علامات او بسته به ميزان پختگي روح و بيداري حواس معنوي است. فقط در صورتي مي توان آثار و علائم خالق را در همه چيز مشاهده كرد كه روح به پختگي رسيده باشد، يعني انكانات معنوي اش از قوه به فعل آمده باشد. آنان كه هنوز اين آثار را در درون و بيرون خود تشخيص نمي دهند، يا روحشان مبتدي و ناپخته است و لذا راه درست را هنوز نيافته اند يا نجسته اند، يا آنكه روحشان مسموم يا بيمار است.


بايد دانست كه سن روح ربطي به سن جسم ندارد. چه بسا كه كسي جسماً سالمند باشد اما روحش هنوز به پختگي نرسيده باشد؛ يا بالعكس، كسي جسماً جوان، اما روحاً يكسره پخته باشد. كساني نيز هستند كه به قدر كافي از پختگي براي شناخت خدا برخوردارند، اما به علت برخي شرائط فرهنگي و اجتماعي پيام هاي خالق را ناديده مي گيرند.
در هر حال، جدا از ميزان پختگي روح، هيچ كس نيست كه واقعاً وجود خدا را منكر باشد، بدين معني كه در وجود هركس ارادة برتر و نداي وجدان، نشان حضور خداست. اگر كسي نداي وجدان را انكار كند يا از آن بيزار باشد، خدا را نيز انكار مي‌كند و از او بيزار است؛ اما اگر به نداي وجدان دل بسته و آنرا پذيرفته باشد، بي آنكه خود بداند، خدا را دوست مي دارد و به او معتقد است. در واقع، هيچ كس از خدا حقيقتاً غافل نيست، چون هيچ كس از نداي وجدان غافل نيست.


پس چگونه است كه برخي خود را غافل از او مي پندارند، و حتي وجود او را انكار مي كنند؟ اگر جريان هاي بزرگ فكري را كه منكر خدا هستند مورد بررسي قرار دهيم، مي بينيم كه شبهاتشان در اصلا شامل تعاريف و بالاخص تعبيرات برخي مذاهب از مفهوم خداست. اما اين تعبيرات ناقص است و اغلب دستخوش تغييرات و مخدوش از دخالت هاي فكر بشر گرديده. از اينجاست كه اهل منطق در برابر مسائل به ظاهر بي جوابي، چون عدل الهي، حيران مي مانند و چنين نتيجه مي گيرند كه خدا وجود ندارد. اما اين در حقيقت خدا نيست كه انكارش مي كنند، بلكه برداشتي از خداست كه مبتني بر تعبيراتي نادست است. برخي ديگر، به دليل اعمال نادرستي كه به نام خدا صورت مي گيرد، منكر او مي شوند. باز اين خدا نيست كه مورد انكار قرار مي گيرد، بلكه صرفاً مشروعيت آن كساني است كه به نام او دست به چنين اعمالي مي آلايند.


با اين همه، هركس كه به فطرت اصلي خود نزديك شود نمي تواند منكر بديهي بودن وجود خدا گردد و تمامي انسان ها، دير يا زود، به فطرت اصلي خود نزديك خواهند شد.

صفات الهي
خدا چيست؟
براي به دست آوردن شناختي كلي در اين زمينه، پيش از هرچيز، مختصراً اشاره مي‌كنيم به تعريفات كلي اديان رايج دربارة خداوند.
از ديدگاه دين يهود، خدا خالق كائنات است. او واحد، توانا و داناي مطلق، فاقد جسميت، عادل، رحمان و قادر است، كارسازي كار جهان همواره در دست اوست و به آنچه كه در عالم مي گذرد، نظر دارد و نيز گويي همه چيز را براي خود مي خواهد، زيرا به هر كه تجلي مي كند، مي خواهد آن فرد فقط او را به وحدانيت بشناسد. اين حالت به نظر مي آيد يك شيوة «شيوة تربيتي» است؛ از آنجا كه خداوند خواهان ترتيب انسان ها است، به آنها فرمان مي دهد كه جز او چيزي را نپرستند.
در دين زرتشت، خداوند تعالي، اهورا و ضامن نظامي كيهاني اخلاقي است. بر چند وجهة يزداني حكومت مي كند كه هر يك از آنها قيوميت يكي از حوزه هاي طبيعت را بر عهده دارد و نمايندة يكي از وجوه خداوند متعالي است.


در هندوئيسم، خداي خالق؟، يكي از مظهرات«مطلق» يا برهمن عام است كه خدايي متمركز در وجود خود است كه به جهان مي انديشد، اما خالق آن نيست. طبق اين سنت، خدايان معتعددند و همگي مشمول قانون«كارما» هستند. دريافتن معناي دقيق اين مقولات مستلزم چندين بحث و فحص است، در اينجا صرفاً به ذكر يكي دو نكتة كلي اكتفا شد.در بوديسم سخني از خدا يا خالق متعال به ميان نمي آيد، اما گفته مي شود كه روزي بودا در كنار جنگلي نشسته بود و چند برگ درخت در دست داشت. در آن حال خطاب به شاگردان خود چنين گفت:«آنچه بر شما افشاء كرده ام، در قياس با آنچه كه مي دانم و افشاء نكرده ام، مثل اين چند برگ در مقابل تمامي برگ هاي اين جنگل است. به شما فقط چيزهائي راگفته ام كه براي شما لازم بوده«. اين كلمات حامي از اين است كه همه چيز گفته نشده. در واقع بعيد به نظر مي رسد كه كسي چون بودا كه خود به كمال رسيده، خدا را نشناخته باشد.
خداوند است تا بدين ترتيب، به دليل محبت نسبت به م

خلوق خود، انحطاط عالم را كه ناشي از گناه ازلي است، چبران كند. در اينجا به مشكلات ناشي از مقولة «تثليث» نمي پردازيم.
از ديدگاه اسلام، خداوند، قديم، خالق كل اشياء، واحد و فاقد جسميت، ابدي، رفيع، توانا و عادل ... است. براي كسي كه منكر اوست بسيار سخت گير است، اما براي كسي كه او را بندگي مي كند و تسليم ارادة اوست، بسيار فياض و كريم و رحيم و مهربان است.


اگر گرفته هاي اصلي پيامبران را در دست داشتيم، ميان تعاريفشان از خدا، تفاوت هاي اساسي نمي يافتيم. با اين همه، گذشته از تعاريف پيامبران و اولياء دربارة خدا، هر كسي بايد براي شناخت خداوند شخصاً كوشش كگند زيرا كلمات، قادر به انتقال دقيق مفاهيم و احساسات نيستند. در واقع، براي درك عمق كلام پيامبران، بايد اول خود خدا را شناخت. چه بسا كه مشخصات كسي را، ساعت ها با ذكر جزئيات، براي ما تشريح كنند اما تا خود او نبينيم، چيزي جز يك تصوير خيالي از او در ذهن نخواهيم داشت و هرگز چيزي جايگزين شناخت او نخواهد شد. شناخت خداوند نيز بر همين منوال
در برخي متون مقدس آمده كه خدا انسان را به شكل خود آفريد و در او از روح خود دميد. اين جمله معاني متعددي دارد؛ از جمله اينكه انسان از قابليت كسب صفات الهي و اتصال به او برخوردار است. در اينجا نكتة ديگري نيز هست كه بايد بيشتر شكافته شود و آن اينكه شناخت خداوند تنها از طريق مظهرات مختص نوع خود، يا نوع اشرف جهان خود، قادر به شناختن خداوند است.

براي مثال، اگر خدا بخواهد به خروسي جلوه كند، يا به شكل انسان جلوه مي كند يا به شكل خروس. در زمان حضرت مسيح، كساني كه خدا را شناختند، توانستند جلوة او را در مسيح ببيند.«پسر»، جلوة «پدر» بود و «هردو» براي انسان هاي آن زمان«يكي» بودند. اما با اين حال، خداوند چيزي وراي جلوة خود در قالب مسيح بود، زيرا كه خداوند همواره لامكان است و مقام او از تمامي موجودات جداست. ظهور خدا عام است اما نسبت به نوع مخلوق، متفاوت است. پس ما صرفاً مي توانيم مظهرات او را بشناسيم و بايد به شناخت آنها برسيم. فقط خود خداست كه مي تواند خود را به طور مطلق بشناسد و به كنه ذات خود پي برد.


صفات الهي
با توجه به آنچه در متون مقدس آمده، اكنون مي توانيم خداوند را به حسب صفاتش تعريف كنيم. پر واضح است كه صفات منسوب به خداوند، صرفاً ما را در تجسم دادن او و برقراري ارتباط با او ياري مي كند و گرنه خداوند به هيچ وجه قابل تعريف نيست. استاد الهي صفات خداوند را، آنچنان كه در سنت هاي مختلف مذهبي مورد بحث و فحص قرار گرفته، يك يك مورد تدقيق قرار داده، نتيجه مي گيرد كه همه بي هيچ تناقضي مكمل يكديگرند. علاوه بر اين، تاكيد مي كند كه برداشت ما در اين زمينه طبعاً شكل انساني دارد و چه بسا كه خود از نسبت دادن چنين صفاتي به خداوند تعجب كنيم.
خداوند خالق كائنات است. او قبل از هرچيز، منشأ آن چيزي به نظر مي آيد كه «وجود» يا «زندگي» خوانده مي شود. همه جا و با همه هست، تمام و كامل است و لذا جمع اضداد را در خود دارد. مهربان و كريم است اما نسبت به كسي ضعف ندارد. با صادقين صادق است اما مي تواند از آنان كه دانسته با او مي ستيزند، سخت گير است. به آنان كه فراموشش مي كنند بي اعتناء است و كساني كه دانسته موجب انحراف ديگران از راه راست مي شوند را منحرف مي كند. كساني را كه به او ايمان دارند در ايمان خود استوار مي دارد و آنان را كه در او به تمسخر مي نگرد در اعتقاد خود پايدار مي كند. رفتارش آينه وار است؛ يعني اثرات نيات انسان ها را به آنان باز مي گرداند. با كوچكان كوچك است و با بزرگان بزرگ و قس علي ذلك.


لكن از آنجا كه فياضيت اساس خلقت است، لطف و رحمت و بخشايش او بر عدالتش غلبه دارد. مثلاً هربار كه نتايج اعمال مثبت انسان ها را به آنها باز مي گرداند، آنرا چند برابر مي كند، انها در مورد اعمال منفي، به دليل رحمانيت خود، بازتاب عمل را فقط معادل آن مقرر مي دارد. بازگرداندن عكس العمب افراد به آنها توسط خدا نه از سر انتقام جوئي بلكه به قصد تعليم و درمان آنها است زيرا كه خداي حقيقي، مبرا از صفات منفي ناشي از ضعف هاي انساني از قبيل خودخواهي، حسادت، بخل، انتقام جوئي، حرص و زورگوئي است. خداوند مخلوقات خود را دوست مي دارد و دائماً بر آنها نظر دارد.
سؤال اصلي اين بود كه خدا چيست و صفاتي از او بر شمرديم، اما تعريف خدا به تنهائي كافي نيست، بايد فهميد كه چرا بايد به خدا ايمان داشت، به عبارت دقيق تر، بايد دانست كه فايدة ايمان به خدا چيست.

فايدة ايمان
در بررسي مقدماتي ديديم كه هر موجودي از سه حق لازم عمومي فطري برخوردار
است كه از سه، يكي حق جلب منفعت و دفع ضرر است. انسان، موجودي دو بعدي است كه بعد جسماني يا بشري او مانند تمامي حيوانات به خودي خود جلب منفعت و دفع ضرر مي كند. اما انسان در بعد معنوي اش، به دليل برخورداري از عقل و ارادة برتر، بايد خود زمام كار را در دستبگيرد و بياموزد كه براي خود، خوب را از بد تميز دهد. اگر ارادة ما توسط عقل رحماني تربيت نشود و در مسير صحيح نيفتد، چه بسا كه ما را به اخذ تصميماتي خلاف مصلحت حقيقي ما بكشاند و اين بهائي است كه در ازاي داشتن بعد معنوي بايد پرداخت. جوانة عقل رحماني در «خود» واقعي يا معنوي انسان وجود دارد، اما رشد طبيعي آن منوط به دو عامل است: گرماي خداوندي و نور الهي. گرماي خداوندي، همان عشق الهي است، عشقي كه ما به خالق خود داريم. اين عشق است كه انگيزة و تحرك لازم را براي شكفتن و به «او» واصل شدن مي كند. نور الهي، همان علم معنوي است، يعني مجموع قوانين و دستورات خداوندي يا به عبارتي ديگر، اصول و قواعدي كه توسط خالق وضع شده و با سرشت روح ما سازگار است.

براي آنكه خود بخود اين گرما و نور الهي را در خود جذب كنيم، راهي جز ايمان به خداي حقيقي نيست، يعني بايد به خداي حقيقي اعتقاد محكم و صادقانه داشت. مقصود از خداي حقيقي، خدايي است كه واقعاً هست، نه خدايي كه زاييدة ذهن ماست. آنچنان خدائي كه انبياء و اولياي حقيقي شناخته و تعريف كرده اند. ايمان به خدايي كاذب، حتي از سر صدق، مانع دست سابي به علم الهي حقيقي است و بدون دسترسي به اين علم، رشد معنوي به طور طبيعي ميسر نيست. با اين حال اگر كسي از سر ناداني، ايمان به خدايي كاذي بست، اما در ايمان خود صادق بود و منافع مادي و شبه معنوي را انگيزة خود نساخت، خداوند بر عهدة خود خواهد گدفت كه او را نجات دهد و اگر او خود خواستار هدايت باشد، خداوند هدايتش خواهد كرد.


هربار كه سخن از رويش و رشد به ميان مي آيد، فوراً موضوع تغذيه به ذهن خطور مي كند. روح نيز همچون جسم، براي رشد طبيعي نياز به غذاي مناسب دارد و غذاي مناسب روح همان نور الهي، يعني دستورات صادره از مبدأ خداوندي است، مشروط بر آنكه شخص به آنها عمل كند و بر حقيقت آنها واقف شود. در اينجا نيز عامل محرك و انگيزة ما ايمان است كه عمل به دستورات خداوندي را در پي دارد و به تغذية روح منجر مي شود. يك سؤال پيش مي آيد:غذاي روح را در كجا بايد جست؟ نيروي جاذبه اي كه خداوند بر جميع مخلوقات اعمال مي كند، جهت صحيح را به دست مي دهد. اين نيرو را نوعي قوة مغناطيسي مي توان دانست مه در همة موجودات به صورت كشش به سوي خدا و در انسان به حالت ايمان و عشق تجلي مي كند. پس ايمان ما هرچه بيشتر باشد، كشش ما به سوي خدا و نزديكي ما به او بيشتر است و
هرچه بر اسن كشش افزوده شود، خطر انحراف از راه راست كاهش مي يابد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید