بخشی از مقاله


وهابيت

مقدمه
از آغاز پيدايش اسلام دو گروه از پيشرفت سريع اين آيين آسماني جلوگيري کرده اند ،نخست دوستان غافل و ديگر دشمنان عاقل . دشمناني که در ميدان جنگ نتوانستند بار سنگين نبرد را تحمل نمايند ،به لباس دوستي در آمدند و بيش از دشمن جنگي برپيکر اجتماع متحد اسلامي ضربه زدند.


ابوسفيانٍ جنگجو که با نيروي عظيم جاني و مالي در نبردهاي پياپي از نيروهاي اندک مسلمانان شکست خورد ،خود و پيروانش با تظاهر به اسلام و رخنه در صفوف مسلمانان به انکار وحي و پيامبري پرداختند و همراه با يهوديان شکست خورده نقش خويش را اجرا کردند و کودتاي اسفبار تاريخ اسلامي را به وجود آوردند و خشت اول بنا را کج نهادند تا کار به انقلاب عمومي مسلمين و قتل عثمان منجر گرديد.


معاويه ،همجوار مسيحيان شکست خورده ،جوياي نام ونشان و با حالت انتقامي شديد از بني هاشم به دنبال فرصت مي گشت .تلاقي دو هدف :اتحاد نا مقدس معاويه و سياست روم کار را به آنجا کشانيد که کشيش ،هانري لامانس بسيار از معاويه تعريف و تمجيد کند و بگويد :جا دارد که مسيحيان مجسمه هاي زرين معاويه را در ميدانهاي اروپا نصب کنند.
آري معاويه و فرزندش دو جاسوس زبردست براي غرب بودند و از منويات دشمن و راهنماييهاي سرجون مسيحي به خوبي در جهت انهدام کاخ با عظمت اسلام بهره مي گرفتند .نه تنها در صدر اسلام بلکه در همه اعصار و نيز قرون اخير اين دشمنان دوست نما ،به اجراي نقشه هاي شوم خويش در کشورهاي اسلامي مشغول بوده اند.
از اين گروه در قرنهاي اخير افراد زير را مي توان نام برد:


مستر همفر ،سر ادواردگري ،سر سيد احمد خان ،سر ملکم خان ،سر عباس افندي،کينياز دالگورکي،و غلام احمد قادياني که ماموريتهاي هر کدام پيامد هايي براي ملتهاي اسلامي داشته است و آثار ويرانگر آنها هنوز گريبانگر جوامع ماست.
براي مثال کينياز دالگورکي نطفه حرامي به نام بابيت را به وجود آورد که با انشعابهاي مختلف با نامهاي ازلي ،بهايي ،بياني ،مرآتي و غيره در دامن انگلستان پرورش يافت .امپرياليسم آمريکا نيزاز اين مولود چند پدر بهره برداري مي کند .براي روشن شدن ارتباط سه جانبه اين حزب بيگانه پرست به کتابهاي خودشان مراجعه مي کنيم:


در مورد ارتباط آنان با روسيه،شوقي -نوه عباس افندي –در قرن بديع مي گويد :«در زرگنده ميرزا مجيد شوهر همشيره مبارک که در خدمت سفيد روس پرنس دالگورکي سمت منشي گري داشت آن حضرت (بهاءا...) را ملاقات و ايشان را به منزل خويش – که به منزل سفيد متصل بود –رهبري و دعوت نمود... سفيد روس از تسليم حضرت بهاءا... امتناع ورزيد .» و در رساله ايام تسعه مي گويد :«سفير روس به صدر اعظم ايران نوشت :بايد حضرت بهاءا... را از طرف من پذيرايي کني و در حفظ اين امانت کوشش نمايي ،و اگر آسيبي به بهاءا... برسد شخص تو مسؤل سفارت روس خواهي بود.»


در مورد وابستگي به انگلستان در کتاب خطابات در انگلستان مي گويد :«آمدن من به اينجا سبب الفت بين ايران و انگلستان است .نتيجه به درجه اي مي رسد که به زودي افرادي از ايران جان خود را براي انگلستان فدا مي کنند... .»
و در اظهار علاقه به آمريکا ،در کتاب خطابات مي گويد :«از براي تجارت و منفعت آمريکا مملکتي بهتر از ايران نه؛چه ايران تمام ثروتش زير خاک پنهان است .اميدوارم که آمريکا سبب شود که آن ثروت آشکار گردد.»


اين گوشه اي از وابستگي مسلک ساختگي بابيگري و بهاييگري به سياستهاي خارجي است که به روشني در کتابهاي خودشان نيز آمده است .به همين طريق مي توان به چگونگي پيدايش فرقه هاي ديگر در قلب کشورهاي اسلامي پي برد .از جمله غوغاهايي که وهابيها به وجود آوردند .انتشار و گسترش مذهب وهابيت با جنگ و خونريزي و غارت و تجاوز به مال و ناموس مسلمانان همراه بوده است .پيشوايان اين مذهب اختراعي و جديد التأ سيس براي اينکه بتوانند در ميان ساير مذاهب جايي براي آيين نوپاي خود باز نمايند و ساير مذاهب کهن را از صحنه خارج کنند، به بهانه هاي واهي ،عقايد ساير مسلمانان را باطل دانستند و به آنان نسبت کفر و شرک دادند.


وهابيان در آغاز تعدادي از دانشمندان خود را به مکه و مدينه فرستادند تا با علماي بزرگ اسلامي که در آن دو شهر حضور داشتند ،بحث کنند و عقايد خود را بيان نمايند ،دانشمندان مکه و مدينه چون سخنان اين گروه را شنيدند و در مورد آن بررسي کردند،به کفر آنان حکم نمودند و از آن پس از ورود وهابيان به مکه براي انجام فريضه حج جلو گيري کردند.


با برقراري پيوند شوم ميان محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود و انجام جنگها و خونريزيهاي فراوان ، قدرت آل سعود بر شبه جزيره عربستان تثبيت شد و مذهب وهابيت در اين کشور رسميت يافت .کشف مخازن زير زميني نفت و استخراج و فروش آن ، پشتوانه اقتصادي مناسبي براي تحکيم قدرت آل سعود و نفوذ و گسترش وهابيت فراهم ساخت ،به طوري که امروزه اين مذهب باطل ،گذشته از عربستان ،پاکستان و افغانستان ،در کشورهاي تازه استقلال يافته شوروي سابق و نيز کشورهاي آفريقايي و حتي در بخشهاي شرقي و جنوبي ايران در حال گسترش است . گروههاي فتنه گر و فاسد سپاه صحابه و طالبان که براي چندمين بار آتش جنگ خانمان سوز وبنيان برانداز را در کشور اسلامي افغانستان شعله ور

ساختند و باعث شدند چهره اي نا پسند و غير عقلاني از اسلام در معرض ديدگان جهانيان قرار گيرد ،نيز مولود وهابيت عربستان و پاکستان است.
در اين تحقيق پيدايش وهابيت و چگونگي گسترش اين مسلک ،درگيريها و ويرانگريها ي وهابيان و نيز رد باورهاي آنان مورد بحث قرار خواهد گرفت.


مروري بر شرح حال محمدبن عبدالوهاب
او محمدبن عبدالوهاب بن سليمان تميمي ،در شهر عيينه از شهرهاي منطقه نجد ديده به جهان گشود. فقه را بر اساس مذهب احمدبن حنبل فرا گرفت .از کودکي سخناني مي گفت که به گوش مسلمانان آشنا نبود .به مکه و بعد مدينه سفر کرد .و از سال 1143 ه .ق آراء خود را بطور محدود بيان نمود .در مدينه نزد شيخ عبدالله بن ابراهيم سيف به درس خواندن مشغول شد و به کمک خواستن مردم از پيامبر (ص) در کنار قبر آن حضرت اعتراض کرد. سپس به سوي نجد کوچ کرد .آنگاه به بصره رفت ،به قصد شام .چون به بصره رسيد ،مسلمانان از ورودش آگاه شدند و او را از شهر بيرون کردند.


پس از مدتي به شهر حريمله نجد رفت .پدرش عبدالوهاب در اين شهر زندگي مي کرد .محمدبن عبدالوهاب به انکار باورهاي ديني نجديان پرداخت . پدرش او را از اين کار باز مي داشت ،او نمي پذيرفت ،تا اينکه پدر از دنيا رفت .پس از مرگ پدر ،در بازگو کردن عقيده خود و اعتراض بر مسلمانان جرأت پيدا کرد .برخي افراد فرومايه از او پيروي کردند تا صداي مردم بلند شد و تصميم به کشتن وي گرفتند.او به قصد شهر عيينه بيرون آمد.در آن زمان امير عيينه ،عثمان بن احمد بن معمر بود.


محمدبن عبدالوهاب ،عثمان بن احمد را به وعده حکومت نجد فريفت .عثمان به ياري او بر خاست و او نيتهاي خود را آشکار نمود و قبر زيدبن خطاب را خراب کرد.کار او بالا گرفت و خبر به حاکم احسا و قطيف -سليمان بن محمدبن عزيز -رسيد .سليمان نامه اي به عثمان نوشت و دستور کشتن او را داد . عثمان مطلب را به اطلاع پسر عبدالوهاب رسانيد و دستور داد شهر را ترک کند.وي از شهر خارج شد و به سوي درعيه رفت ،در سال 1160 ه.ق


درعيه جايي است که مسيلمه کذاب از آن جا خروج کرد و به فساد و تبه کاري پرداخت .امير درعيه ،محمدبن مسعود - يکي از اجداد خاندان مسعودي-از قبيله عنيزه بود .محمدبن عبدالوهاب او را به واسطه همسرش و به طمع چيرگي و پيروزي بر شهرهاي نجد فريفت ؛پس هر دو با هم بيعت کردند که خون مسلمانان را بريزند و نام آن را جهاد في سبيل الله بگذارند.


محمدبن مسعود لشگرهايي را براي ياري او و ترويج مرامش گردآوري و مهيا نمود تا کار او تثبيت شد . بعد به سران و قاضيان شهرهاي نجد نامه نوشت و آنها را به اطاعت و پيروي از او دعوت کرد . گروهي پذيرفتند و برخي پاسخ نگفتند .لشکري از اهل درعيه مهيا نمود و با آنان که دعوت او را نپذيرفتند به نبرد پرداخت و هرکس از مسلمانان را که با او مخالفت مي نمود از ميان برداشت ؛تا عده اي از روي رغبت يا اکراه سر به فرمان او نهادند.در پايان ،حکومت سرزمين نجد با شمشير و چيرگي بطور کامل به دست خاندان سعودي افتاد ؛و در سال 1206 ه. ق محمدبن عبدالوهاب در گذشت.


آيين نوپاي او باقي ماند و حکومت سعودي به حمايت از آن پرداخت ،با مسلمانان کارزار نمودند و کشتند و ويران کردند و سوزاندند .در شهرها و در ميا ن بندگان خدا به فساد و تبهکاري پرداختند و بدبختي و پريشاني براي مسلمانان بر جاي گذاشتند .در اين مدت حتي يک نفر خارج از دين را نکشتند ؛بلکه تمامي کشته شدگان ،مسلمان و يکتا پرست بودند و شهادت برلااله الا الله و محمد رسول الله مي دادند .تنها گناه آنان اين بود که آيين ساختگي و جديد محمدبن عبدالوهاب را باور نداشتند.

ريشه يابي پيدايش گروه وهابيت
بهترين سند پيدايش اين گروه کتاب خاطرات مستر همفر جاسوس بريتانيا در کشورهاي اسلامي است .مستر همفر شيطاني نيرنگ باز بود که با نقشه هاي خويش توانست محمدبن عبدالوهاب را به خدمت بگيرد و او را براي اجراي توطئه شوم وزارت مستعمرات انگليس ،آلت دست قرار دهد.
مستر همفر مي گويد: "از سوي وزارت مستعمرات انگليس سندي در اختيار من گذاشتند که در آن برنامه هايي براي درهم کوفتن اسلام و مسلمانان در مدت يک قرن آمده بود به گونه اي که پس از آن از اسلام تنها نامي باقي بماند .اين سند چهارده بند داشت:


1-همکاري با روسيه براي تسلط بر منطقه مسلمان نشين خاور.
2- تعاون و همکاري با فرانسه و روسيه براي سرکوبي کشورهاي اسلامي از داخل و خارج.
3- ايجاد اختلاف ميان دو کشور بزرگ اسلامي ايران و امپراطوري عثماني.


4- تجزيه کشورهاي اسلامي و واگذاري بخشهايي از آن به غير مسلمانان :مدينه به يهوديان ،اسکندريه به مسيحيان ،يزد به زرتشتيان پارسي ،عماره به صائبان ،کرمانشاه به علي اللهي ها ،موصل به يزيديها ،خليج فارس به هندوها ،طرابلس به دروزي ها ،قارص به علويها ،و مسقط به خوارج.
5- ايجاد حکومتهاي کوچک خود مختار در دولت هاي ايران و عثماني.
6- ايجاد مذاهب نوظهور در ميان شيعه و اهل تسنن.


7- پراکندن فسادهايي چون :زنا ،لواط ،قمار و ميگساري در ميان مسلمانان .
8- تلاش براي گماشتن حاکمان فاسد در کشورهاي اسلامي که در اختيار وزارت باشند و اگر غير مسلمان باشند بسيار بهتر است .
9 – جلوگيري از توسعه لغت و زبان عربي و ترويج زبانهاي سانسکريت ،فارسي ،کردي و پشتو و لهجه هاي محلي عربي .
10- گماردن جاسوسان و مستشاراني بر فرمانروايان کشورهاي اسلامي .


11- اعزام مبلغين و مسيونرهاي مسيحي به عنوان پزشک ،مهندس ،حسابدار و مانند آن به کشورهاي اسلامي .
12- سست کردن عقيده دختران و پسران مسلمان و ترويج فساد در ميان آنها به وسيله مدارس ، باشگاهها ،نشريات و دوستان غير مسلمان.
13- ايجاد جنگهاي داخلي در کشورهاي اسلامي ،تا مال و نيروي مسلمانان تباه شود و انديشه پيشرفت و همبستگي را از سر بيرون کنند.
14- در هم شکستن اقتصاد مسلمانان از طريق نابود ساختن کشاورزي ،انهدام سدها ،قناتها و تلاش براي گسترش بيکاري " .
بنابراين همفر به کشورهاي اسلامي براي تحقق اهداف شوم بريتانيا سفر نمود .و بعد از سالها زندگي در کشورهاي عثماني،عراق،ايران با رسم و رسوم و آداب اسلامي به خوبي آشنا شد و قرآن را فرا گرفت و به سه زبان ترکي وعربي و فارسي مسلط شد .و بالاخره توانست بعد از ممارستهاي فراوان با شخصي آشنا شود که مي توانست او را به اهدافشان برساند و اين شخص عبدالوهاب بود.


آشنايي مستر همفر با عبدالوهاب را از زبان خودش بشنويم:
«در آن مغازه بود که با جواني آشنا شدم . وي به آنجا رفت و آمد مي کرد . سه زبان ترکي ، فارسي و عربي رامي دانست و جامه طلبه ديني را در بر داشت. نامش ،محمد بن عبدالوهاب بود. او جواني بسيار بلند پرواز و تندخو بود و از حکومت عثماني انتقاد مي کرد ،اما به حکومت ايران کاري نداشت ... . او براي مذاهب چهارگانه اهل تسنن نيز جايگاهي نمي شناخت و مي گفت خدا دستوري بر اين امور نداده است ... .


اين جوان بلند پرواز ،محمد ،فهم خود را از قرآن و سنت تقليد مي کرد و نظرات بزرگان را ،نه تنها بزرگان زمان خود و مذاهب چهارگانه ،بلکه آراي ابوبکر و عمر را به نقد مي کشيد ،و اگر نظرش با نظرات آنها متفاوت بود گفته هاي آنان را به چيزي نمي گرفت .وي ميگفت پيامبر گفت من کتاب و سنت را در ميان شما مي گذارم و نگفت کتاب ،سنت ، صحابه و مذاهب را .بنابراين پيروي از کتاب و سنت واجب است ؛مذاهب و صحابه و بزرگان هر نظري مي خواهند داشته باشند ... . »
« من اما گمشده اي را که در جستجويش بودم يافتم ،محمد بن عبدالوهاب .بلند پروازي ،آزاد انديشي ،نا خشنودي از عالمان زمان و نيز استقلال رأي ، مهمترين نقطه هاي ضعف او بودند که مي شد از آنها سود جست و وي را در اختيار گرفت. ...»


« قوي ترين روابط و پيوند را با محمد ايجاد کردم و همواره در او مي دميدم و مي گفتم تو موهبتي بزرگتر ازعلي و عمر هستي و اگر پيامبر اکنون زنده بود تو را به جانشيني خود بر مي گزيد و آنها را رد مي کرد و همواره به او مي گفتم :اميدوارم اسلام به دست تو احيا شود ،و تو يگانه فردي هستي که مي تواني اسلام را از اين پرتگاه نجات بخشي .تصميم گرفتيم که تفسير قرآن را با محمد در پرتو انديشه هاي ويژه خودمان مورد گفتگو قرار دهيم ،و نه در پرتو دريافت صحابه ،مذاهب و بزرگان .قرآن را مي خوانديم و در مورد برخي از مسايل آن گفتگو مي کرديم ،من مي خواستم او را در دام بيندازم و او نيز با قبول نظرات من در اين انديشه بود که خويشتن را به عنوان مظهر آزاد انديشي جلوه دهد و بيش از پيش اعتماد مرا جلب کند ... .
« يکبار با شيخ در مورد روزه گرفتن سخن مي گفتيم ، به او گفتم قرآن مي گويد « اگر روزه بگيريد براي شما بهتر است .»(1) و نگفته بر شما واجب است .روزه از ديدگاه اسلام مستحب است و نه واجب(2) .اما او در برابر اين نظر ايستاد و گفت :" محمد !تو مي خواهي مرا از دينم بيرون بري " به او گفتم وهاب! دين :پاکي دل ،سلامت روان و تجاوز نکردن به ديگران است ،مگر پيامبر نگفت "دين دوست داشتن است" ،و مگر خدا در قرآن کريم نگفته :"خدايت را پرستش کن تا به يقين برسي "(3).اگر انسان به خداوند و روز بازپسين يقين پيدا کند ،خوش قلب و نيک رو باشد ،برترين مردم است ،اما او به نشانه عدم پذيرش و از سر ناخشنودي سر تکان داد.نوبتي ديگر گفتم "نماز واجب نيست"او پرسيد چگونه ؟گفتم زيرا خدا در قرآن مي گويد :"نماز را براي ياد من بپاي دار".(4) بنابراين منظور از نماز به ياد خداي متعال بودن است و تو ميتواني به جاي نماز تنها به ياد خدا باشي .(5) وهاب گفت بله ،شنيده ام که برخي عالمان در وقت نماز به جاي آن،ياد خداي متعال کرده اند .

1-سوره بقره،آيه 184
2-خداوند در آيه قبل يعني آيه 183سوره بقره مي فرمايد:"اي گرويدگان،روزه گرفتن بر شما واجب گرديد."
3-سوره حجر،آيه99
4-سوره طه،آيه 14
5-واجب بودن نماز از ضروريات دين اسلام است و از آيه هاي بسياري وجوب آن فهميده مي شود.از جمله در آيه 103 سوره نساء به وجوب نماز تصريح شده است.

از اين سخن او بسيار شادمان شدم و آنقدر در اين رأي پافشاري کردم که پنداشتم او بدان باور کرد .پس از آن نيز مشاهده کردم که او جديتي در نماز ندارد ،گاه مي خواند و گاهي نه .بويژه نماز صبح که بيشتر فرو مي گذاشت .ما بيشتر شبها را تا نيمه بيدار بوديم و او بامداد از برخواستن براي نماز صبح ناتوان مي شد . اينگونه من به تدريج رخت ايمان را از تن او بيرون آوردم... .»
اما کوشيدم اين روح را در او بدمم که او غير از شيعه و سني ،خود راه سومي را برگزيند .او اين پيشنهاد را با دل و جان پذيرفت ،زيرا با غرور و آزاد انديشي وي سازگار بود ... .
هدف من آن بود که روح استقلال ،آزاد انديشي و ترديد افکني را در او پرورش دهم ... .
از طرف وزارت مستعمرات بريتانيا از من خواسته شد که با شيخ بي پرده سخن بگويم و برنامه دقيقي داشتند که شيخ بايد آنرا انجام مي داد .آن برنامه اين بود:
1- تکفير همه مسلمانان و روا دانستن کشتار آنان ، ستاندن اموالشان ،برباد دادن ناموسشان ،فروش آنها در بازار برده فروشان و روا دانستن آنکه مردان مسلمان به عنوان غلام و زنانشان به عنوان کنيز به خدمت گرفته شوند.
2- ويران کردن کعبه با اين دستاويز که اين بنا باقي مانده هاي بت پرستي است ،و جلوگيري از انجام حج و تشويق قبايل به قتل و غارت حجاج.
3- تلاش براي سرپيچي از فرمان خليفه با تشويق به جنگ با او و گرد آوردن سربازان براي نبرد و جنگ با بزرگان حجاز ،براي کاهش نفوذ آنان –با هر وسيله ممکن –نيز ضروري است.
4- ويران کردن گنبدها ،ضريحها ،مکانهاي مقدس مسلمانان در مکه ،مدينه و ديگر شهرها به دستاويز شرک و بت پرستي ،همچنين لکه دار کردن شخصيت پيامبر محمد (ص) و جانشينان و مردان بزرگ اسلام ،تا جايي که امکان دارد.


5- گسترش هرج و مرج و تروريسم در کشورهاي اسلامي.
6- انتشار قرآني تحريف شده که بر اساس حديثها در آن فزوني و کاستي ايجاد شده باشد.


شيخ به من قول داد که هر شش بخش برنامه را انجام خواهد داد ،وي گفت البته تاکنون تنها برخي از آنها را مي توانم انجام دهم و اين کار را هم کرد.
در سال 1143 هجري او عزم جزم کرد تا ياراني گرد آورد و فراخوان خود را با واژه هاي مبهم و حرفهاي رمز آلود براي نزديکترين يارانش بازگفت و به تدريج دعوتش را گسترش مي داد .من بر گرد وي گروهي توانمند گرد آوردم که به آنها پول مي داديم ؛ هرگاه آنها را در برخورد با دشمنان ناتوان مي ديدم ، عزمشان را سخت مي کردم . هر چه دعوتش را بيشتر آشکار مي کرد دشمنانش افزونتر مي شدند . گاهي به دليل فشار شايعه هايي که عليه او مي ساختند ميخواست از راهش بازگردد ، اما من اراده او را سخت مي کردم و مي گفتم : پيامبر محمد (ص) بيش از اين تحمل کرد ، اين راه بزرگواري است ، هر مصلحي با اين گونه سختيها و تهمتها روبه رو مي شود ... .


پس از سالها کار ، وزارت توانست "محمد بن سعود" را هم سوق دهد : دين از محمد الوهاب و قدرت از محمد السعود . تا هم دلهاي مردم را به چنگ آورند و هم بدنهايشان را ، زيرا تاريخ نشان داده است که حکومت هاي ديني هم پايدارترند ، هم نفوذ بيشتري دارند و هم ترسناک ترند.

برخي از اعتقادات وهابيان
وهابيان باورهايي دارند که آنها را شعار خود قرار داده اند .در اين بخش به ذکر اين شعارها مي پردازيم :
1- خودپسندي


وهابيان خود را از ساير مسلمانان جدا مي دانند. بطوري که سرزمين خود را سرزمين توحيد ،و سرزمين بقيه مسلمانان را سرزمين شرک مي دانند . همانگونه که خوارج در اصول مذهب خود براين باورند .
اين جدايي از مسلمانان از نظر شرع مذموم است . حال آنکه در کتاب خدا از اين جدايي نهي شده است : " آنان که دين را پراکندند و فرقه فرقه شدند ،تو هيچ وجه مشترکي با آنان نداري ."


و پيامبر مي فرمايد :«هرکس که به اندازه يک وجب از جماعت مسلمانان جدايي اختيار کند ،رشته اسلام را از گردن خود برداشته است .»
2- شرک محبت
وهابيان شرک در محبت را از اقسام شرک شمرده اند. چنانکه در کتاب مجموعه التوحيد آمده است ،و در اين مورد به قول خداوند استناد جسته اند که مي فرمايد:
"برخي از مردم چيزهايي غير خدا را همانند خدا معبود قرار مي دهند و آنان را همچون خدا دوست دارند،اما آنها که اهل ايمانند،کمال محبت و دوستي را فقط به خدا مخصوص مي دارند."


در پاسخ اين سخن مي گوئيم :اين شرک به شمار آوردن بي معني است .اگر مقصود آن است که مجرد محبت غير پدران و فرزندان و احوال و دوستان خود را دوست مي دارند ،هيچ کس چنين نگفته و در دين هم چنين نيامده است ؛و اگر منظور اين است که محبت سبب مي شود انسان محبوب خود،يعني پيامبران و درستکاران را عبادت کند ،مي گوئيم :رسيدن به اين درجه از محبت ممنوع است و محبت بدين پايه نمي رسد مگر نزد غاليان(كساني هستند كه در مورد پيشوايان ديني غلو مي كنند و آنچه را خاص خداوند است در مورد پيشوايان دين ثابت مي دانند. اين گروه هم از نظر شيعيان و هم اهل سنت از فرقه هاي باطل و غير مسلمانند.)
ساير مسلمانان ،پيامبر يا درستکاري را که دوست مي دارند نمي پرستند.بلکه او را به خاطر دوستي خدا دوست مي دارند .به همين جهت درباره آنان بيش از آنچه خدا فرموده نمي گويند و بيش از آنچه خداوند از قرب و منزلت برايشان ثابت نموده و اين که به شفاعتشان راضي شده ،باور ندارند.
3- جرأت بر خدا و رسول
از کارهاي وهابيان جرأت بر خدا و رسول است .به سبب ويران کردن گنبدهاي پاک امامان بقيع ،که خداوند هر نوع پليدي را از ايشان دور و آنان را از هر آلودگي پاکيزه فرموده است .
اين کار وهابيان انکار دوستي با نزديکان پيامبر است که از ضروريات ثابت شده در قرآن و سنت به شمار مي رود .خداوند مي فرمايد :" پيامبر! بگو من از شما مزد رسالت نخواهم .دوستدار خويشان من باشيد ."
گروهي از عربهاي باديه نشين به تخريب قبرهاي اهل بيت رسول خدا پرداختند،همانگونه که گروه ديگري از گذشتگان آنان به کشتار اهل بيت پرداختند.
پادشاه –ابن مسعود-در برخي نامه هايي که به دانشمندان نوشته مي گويد:" ما يادآوري مي کنيم که هيچ کس به گنبد پيامبر جسارت نکرده است و ما حتي جسارت به گنبد آن حضرت را هرگز از خاطر نگذرانده ايم .ما براي رسول خدا احترامي قائليم که احترام هيچ کس بدان پايه نمي رسد."
پادشاه سعودي ،اعتراف مي کند که انگيزه حفظ مرقد پيامبر ،احترام آن حضرت است ،به گونه اي که اگر ويران شود کاري بد و بي احترامي محسوب مي گردد. اي کاش او اعتراف مي کرد که احترام پيامبر و احترام اهل بيت آن حضرت موجب حفظ حرمهاي آنان و دست درازي نکردن به سوي آنهاست ،وگرنه چه فرقي ميان اين دو احترام وجود دارد؟
4- ويران ساختن بارگاههاي بقيع
دانشمندان وهابي بر اين باورند که اگر ساختمان روي قبرها در زميني باشد که براي قبرستان وقف کرده اند، از بين بردن آن واجب است ،چون جا را بر مردم تنگ مي کند .آنان اين مطلب را دليل ويران ساختن بارگاههاي بقيع مي دانند .اما اعتراضهايي به آنان وارد است .
الف-چرا ساير ساختمانهايي را که در بقيع نبود و يا موجب تنگي جا بر مردم نبود ،ويران ساخته اند.ويران ساختن اين ساختمانها حرام است چرا که تصرف در مالهاي مسلمانان و از بين بردن حق آنان است .


ب- اين سخن ،در مورد زمينهاي وقف شده براي قبرستان درست است نه در مورد زمينهاي مباح که بقيع از آنهاست .چون وقف بودن بقيع براي قبرستان از هيچ کس شنيده نشده است .اين ساختمانها و گنبدها چندين نسل در دست مسلمانان گشته و همه خلفا و علما آن را ديده اند و هيچ کس اعتراض نکرده و ادعا ننموده که به ناحق ساخته شده است ،تا اينکه وهابيان پديد آمدند و اين گنبدهاي پاکيزه را ويران ساختند و آثار آن را از بين بردند و مساجد اطراف اين قبرها را خراب کردند بدون اينکه براي اين کارشان حقي را آشکار و عدلي را اظهار کنند،بلکه اين کار آنها مخالفت با خدا و رسول و سيره خلفاي پيامبر است .


5- کشتار،هتک ناموس و غارت اموال مسلمانان
يکي ديگر از برنامه هاي وهابيان ،جسارت به مسلمانان در کشتار و هتک ناموس و غارت اموال آنان است .
6- جلوگيري مسلمانان از عمل به مذهب خود


وهابيان در ديار نجد و حجاز از آزادي مذهبي مسلمانان جلوگيري نمودند و در عمل کردن مسلمانان به آنچه شارع بنا به مذهبشان بر آنان مباح کرده است ،بر آنان سخت مي گرفتند .آنان هر کس را که مي گفت يا محمد ،يا رسول الله متهم به کفر و شرک مي ساختند و مردم را از آمرزش خواستن براي مردگان و ياد بود آنان و درود فرستادن بر آنها در زمانهاي مناسب براي اين کار ،باز مي داشتند .از دست کشيدن به قبر پيامبر و چسبيدن به آن و رو کردن به قبر آن حضرت در هنگام دعا ،جلوگيري مي نمودند.
البته بايد ياد آور شد که تمامي اين عقايد زايده فکر موسس اين مذهب است.جالب است با برخي از اعتقادات او آشنا شويم.

محمدبن عبدالوهاب در مورد قبرها احکام و باورها يي دارد که مخصوص به خود اوست و بدون دليل شرعي به آنها فتوا داده است .بلکه دليلهاي شرعي بر خلاف آنچه بدان حکم کرده است ،وجود دارد .


او بر اين باور است :ساختن قبرها و بنا کردن ساختمان در اطراف آن ،رفت و آمد به قبرستان ،بازسازي قبرها و خواندن دعا و نماز در کنار آنها حرام و بلکه ويران ساختن قبرها و از بين بردن آثار آن ،حتي قبر پيامبر اسلام واجب است .و پيروانش مي پندارند مشاهد مشرفه و قبرهايي که در آنهاست به منزله بتهايند.و قبر پيامبر را بت بزرگ مي دانند.
وهابيت و تخريب قبور متبركه


علماي مكه در راس آنها، شيخ عبدالقادر شيبي كليددار خانه كعبه، به ديدن ابن‏سعود آمدند، ابن سعود سخناني ايراد كرد و در ضمن آن از دعوت محمد بن عبدالوهاب ياد كرد و اظهار داشت كه احكام ديني ما، طبق فقه احمد بن حنبل است، حال اگر اين سخنان در نزد شما پذيرفته است، بياييد تا براي عمل كردن به كتاب خدا و سنت‏خلفاي راشدين با يكديگر بيعت كنيم. همه با او بيعت كردند.


سپس يكي از علماي مكه، از ابن سعود درخواست كرد كه مجلسي ترتيب بدهد تا علماي مكه و نجد در اصول و فروع به مباحثه بپردازند، وي اين پيشنهاد را پذيرفت و در روز يازدهم جمادي‌الاولي، پانزده نفر از علماي مكه و هفت نفر از علماي نجد، اجتماع كردند و مدتي باهم بحث كردند و در پايان بيانيه‏اي از طرف علماي مكه صادر شد، مبني بر اين كه در پاره‏اي از مسايل اصولي، ميان علماي مكه و علماي نجد، موافقت گرديد، از جمله اين كه هركس ميان خود و خدا واسطه قرار دهد، كافر است و تا سه بار توبه داده مي‏شود و اگر توبه نكرد، بايد

كشته شود. ديگر ساختمان بر روي قبور و چراغ روشن كردن در اطراف قبور و نماز خواندن در كنار آنها است. و نيز اگر كسي خدا را به جاه و مقام كسي بخواند، مرتكب بدعت‏شده و بدعت در اسلام حرام است. حرام ويران ساختن مقابر و مشاهد حجاز به دست وهابي‌ها وقتي كه وهابي‌ها وارد طائف شدند، گنبد مدفن ابن عباس را خراب كردند، چنان كه اين كار را يكبار ديگر نيز انجام داده بودند و هنگامي كه وارد مكه شدند، قبه‏هاي قبرهاي عبدالمطلب جد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ابوطالب عموي پيامبر و خديجه ام‏المؤمنين (همسر اول پيامبر) و همچنين بناي زادگاه پيامبر و فاطمه زهرا ـ عليها السلام را با خاك يكسان نمودند. در جده قبه قبر حوا را ويران ساختند و به‏طور كلي تمام مقابر و مزارات را در مكه، جده و طائف و نواحي آنها از بين بردند و زماني هم كه مدينه را محاصره كرده بودند، مسجد و مزار حمزه و مقبره شهداي احد را كه بيرون شهر بود، خراب كردند.
مرحوم علامه امين مي‏نويسد:


«و شايع است كه آنها گنبد مرقد مطهر نبوي را هم به توپ بستند، اما خود وهابي‌ها منكر چنين چيزي هستند. چون اين خبر به گوش ملت ايران رسيد، سخت دچار نگراني شد و علما و بزرگان اجتماع كردند و اين پيش‏آمد را امري بزرگ تلقي نمودند و ما در دمشق از يكي از علماي بزرگ خراسان و از شهر مقدس مشهد تلگرافي دريافت نموديم كه طي آن حقيقت قضيه را از ما سؤال كرده بودند، سپس دولت ايران گروهي را براي تحقيق به حجاز اعزام داشتند، تا از حقيقت ماجرا دولت‏خويش را مطلع سازند. پس از تسلط وهابي‌ها بر مدينه منوره قاضي القضات وهابي‌ها، شيخ عبدالله بن‏بليهد در ماه رمضان 1344 از مكه به مدينه آمد و اعلاميه‏اي صادر نمود و ضمن آن از اهل مدينه سؤال كرد كه درباره خراب كردن قبه‏ها و مزارات چه

مي‏گويند؟ بسياري از مردم از ترس جوابي ندادند و بعضي از آنان خراب كردن را لازم دانستند و متن سؤال و جواب را منتشر ساخت‏.مرحوم علامه سيد محسن امين در اين باره مي ‏نويسد: « مقصود شيخ عبدالله از اين سؤال استفتاء حقيقي نبود، زيرا وهابي‌ها در وجوب خراب كردن تمام قبه‏ها و ضريح‏ها حتي قبه روي قبر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هيچ ترديدي ندارند، اين دو قاعده و اساس مذهبشان مي‏باشد و سؤال مزبور تنها براي تسكين خاطر مردم مدينه بود»‌.


بعد از سؤال مذكور، آنچه در مدينه و اطراف آن گنبد و ضريح و مزار بود، ويران ساختند از جمله گنبدهاي ائمه مدفون در بقيع كه عباس عموي پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نيز در آن مدفون بود و ديوارها و صندوق روي قبور، همه را خراب كردند، همچنين گنبدهاي عبدالله پدر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و آمنه مادر آن حضرت و نيز گنبدها و قبور زوجات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و گنبد عثمان بن عفان و اسماعيل بن جعفر الصادق‏عليه السلام و مالك پيشواي مذهب مالكي را ويران ساختند، خلاصه سخن اين كه در مدينه و اطراف و در ينبع قبري

باقي نگذاشتند» .بازمي‏نويسد:«وهابي‌ها از ترس نتيجه كارشان از خراب كردن گنبد و بارگاه رسول اكرم‏صلي الله عليه وآله خودداري كردند و گرنه آنان هيچ قبر و ضريحي را استثناء نكرده‏اند، بلكه قبر پيامبر از جهت آن كه بيشتر مورد احترام و علاقه مردم است، از نظر آنها اولي به خرابي است، اما آنچه كه پادشاه سعودي اظهار داشته كه «ما قبر پيامبر را محترم مي‏دانيم‏» بدون شك چنين كلامي برخلاف عقائد آنهاست و اين سخن را جز براي مصلحت و جلوگيري از تحريك عواطف جهان اسلام، بر ضدشان، نگفته است و اگر از اين نظر خاطر جمع مي‏شدند، حتما قبر پيامبرصلي الله عليه وآله را نيز ويران مي‏ساختند، بلكه نخست و پيش از ساير مزارات آنجا را خراب مي ‏نمودند.چون اين عمل زشت وهابيان در حجاز و آنچه را كه

نسبت‏به قبور ائمه بقيع كرده بودند، به گوش مسلمانان در نقاط مختلف جهان رسيد، اين جنايت را بزرگ شمردند و در محكوميت آن، تلگراف‌هائي از عراق و ايران و ساير كشورها به ابن سعود مخابره شد و به عنوان اعتراض درس‌ها و نماز جماعت‌ها تعطيل گشت و مجالس سوگواري تشكيل گرديد.مطلبي كه بيشتر موجب نگراني شد، انتشار اين موضوع بود كه گنبد روي قبر مطهر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را نيز به گلوله بسته‏اند (و حتي قبر مقدس را خراب كرده‏اند) اما بعداً معلوم شد اين خبر صحت نداشته خود وهابي‌ها هم آن را انكاركردند»‌. جابري انصاري در كتاب «تاريخ اصفهان‏» در ضمن وقايع سال 1343 هجري به داستان حمله وهابي به حجاز و ويران ساختن قبور اشاره مي‏كند و مي‏نويسد:« ضريح پولادي كه حاج امين

السلطنه در سال 1312 هـ . دستور داد در اصفهان دو سالي ساختند، برداشتند (از روي قبور ائمه بقيع) و چون وهابي‌ها خواسته بودند وارد مرقد مقدس ختمي مرتبت‏شوند، يكي از آنان، اين آيه را خوانده بود: «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبي ...» لذا از آن جسارت گذشتند»
بمباران مدينه و انعكاس آن در ايران و ساير ممالك اسلامي


مؤلف كتاب «تاريخ بيست‏ساله ايران‏» حسين مكي، زير عنوان فوق مي‏نويسد:
«تقريبا در اوايل شهريور 1304 برابر اوايل صفر 1343 در نتيجه محارباتي كه بين طائفه وهابي‌ها (ابن السعود ملك نجد و حجاز) كه بعدها به نام كشور عربي سعودي موسوم گرديد، و صاحب الاحساء و ملك حسين شريف مكه و مدينه روي داد، برخي از شهرهاي مكه و مدينه بمباران گرديد و پس از تصرف مدينه شهر مزبور نيز از طرف قواي ابن السعود بمباران شد، بعضي از مقابر صحابه و مساجد و مقابر ائمه شيعه ويران گرديد. خبر اين بمباران در عالم اسلام و مخصوصاً عالم تشيع صداي عجيبي كرد و عواطف مذهبي مردم را سخت تحريك نمود، از تمام نقاط ايران تلگرافاتي به علماي تهران شد و علماي مركز نيز جلساتي تشكيل داده و در اطراف اين موضوع به مذاكره و بحث پرداختند. سردار سپه نيز در اين زمينه بخشنامه زير را صادر نمود:
«متحد المآل تلگرافي و فوري است. عموم حكام ايالات و ولايات و مامورين دولتي . به موجب اجبار تلگرافي از طرف طائفه وهابي‌ها اسائه ادب به مدينه منوره شده و مسجد اعظم اسلامي را هدف تير توپ قرار داده‏اند. دولت از استماع اين فاجعه عظيم بي‏نهايت مشوش و مشغول تحقيق و تهيه اقدامات مؤثره مي‏باشد، عجالتاً با توافق نظر آقايان حجج اسلام مركز تصميم گرفته شده است كه براي ابراز احساسات و عمل به سوگواري و تعزيه‏داري يك روز تمام مملكت تعطيل عمومي شود، لهذا مقرر مي‏دارم عموم حكام و مأمورين دولتي در قلمرو مأموريت‏ خود به اطلاع آقايان علماي اعلام هر نقطه، به تمام ادارات دولتي و عموم مردم اين تصميم را ابلاغ و روز شنبه شانزدهم صفر را روز تعطيل و عزاداري اعلام نمايند.رياست عاليه كل قوا و رئيس الوزراءـرضا »‌. مكي مي‏افزايد:«بر اثر تصميم فوق روز شنبه شانزدهم صفر تعطيل عمومي شد، از طرف دستجات مختلفه تهران مراسم سوگواري و عزاداري به عمل آمد و بر طبق دعوتي كه به عمل آمده بود، در همان روز علما در مسجد سلطاني اجتماع نمودند و دستجات عزادار با حال سوگواري از كليه نقاط تهران به طرف مسجد سلطاني عزيمت كرده در آنجا اظهار تأسف و تأثر به عمل آمد و عصر همين روز يك اجتماع چندين ده هزار نفر در خارج دروازه دولت تشكيل گرديد و در آنجا خطبا و ناطقين نطق‌هاي آتشين و مهيجي كرده، نسبت ‏به قضاياي مدينه و اهانتي كه از طرف وهابي‌ها به گنبد مطهر حضرت رسول به عمل آمده بود، اظهار انزجار و تنفر شد»
وضع قبور ائمه بقيع پيش از خراب كردن وهابي‌ها
در سفرنامه‏هاي حج، وضع قبور ائمه بقيع قبل از خراب كردن وهابي‌ها به تفصيل شرح داده شده و تصاويري از آنها ارائه گرديده است از جمله اين سفرنامه‏ها، سفرنامه ميرزا حسين فراهاني است. وي در سال 1302 قمري توفيق زيارت حج پيدا كرده و درباره قبور ائمه بقيع چنين نوشته است:


«قبرستان بقيع، قبرستان وسيعي است كه در شرقي سور (بارو) مدينه متصل به دروازه سور واقع شده و دور تا دور آن را ديوار سه‏ذرعي از سنگ و آهك كشيده‏اند و چهار در دارد دو درب آن از طرف غرب و در كوچه پشت‏سور است و يك درب طرف جنوب و درب ديگر آن شرقي و طرف حش كوكب است كه در كوچه باغهاي بيرون شهر است و از بس در اين قبرستان سرهم دفن كرده‏اند، اغلب قبرستان يك ذرع متجاوز از سطح زمين ارتفاع بهم رسانيده است و در اوقات آمدن حجاج به مدين، همه روزه درهاي اين قبرستان تا وقت مغرب باز است و هركس مي‏خواهد مي‏رود و در غير وقت‏حج، ظهر روز پنجشنبه باز مي‏شود و تا نزديك غروب روز جمعه بعد بسته است مگر آن كه كسي بميرد و آنجا دفن كنند.چهار نفر از ائمه اثني عشر ـ

صلوات‏ الله عليهم اجمعين ـ در بقعه بزرگي كه به ‏طور هشت ضلعي ساخته شده، واقعند و اندرون و گنبد او سفيدكاري است و بناي اين بقعه معلوم نيست از كه و چه وقت‏بوده اما محمد علي پاشاي مصري در سنه 1234 به امر سلطان محمود خان عثماني تعمير كرده و بعد همه ساله از جانب سلاطين عثماني اين بقعه مباركه و ساير بقعه‏جات واقعه در بقيع تعمير مي‏شود در وسط اين بقعه مباركه، صندوق بزرگي است از چوب جنگلي خيلي ممتاز و در وسط اين صندوق بزرگ دو صندوق چوبي ديگر است و در اين دو صندوق پنج نفر مدفونند: يكي امام ممتحن حضرت حسن و يكي حضرت سجاد و يكي حضرت امام محمد باقر و يكي حضرت صادق ـ ‏عليهم السلام ـ است و يكي عباس عم رسول ‏الله ـ ‏صلي الله عليه وآله ـ است كه بني‏عباس از اولاد اويند و در وسط بقعه متبركه در طاقنماي غربي مقبره‏اي است كه به ديوار يك طرف او را ضريح آهني ساخته‏اند و مي‏گويند: قبر حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ است.


چند محل است كه مشهور به قبر صديقة طاهره است: يكي در بقيع در حجره‏اي كه بيت‏الاحزان مي‏گويند و به همين ملاحظه اغلب در بيت‏الاحزان نيز زيارت صديقه كبري‏ ـ عليها السلام ـ را مي‏خوانند و در جلو همين قبر مبارك، پرده گلابتون دور گنبد آويخته و از گلابتون بيرون آورده‏اند كه: سلطان احمد بن سلطان محمد بن سلطان ابراهيم، (سنه احدي و ثلثين و ماة بعد الالف 1131)» .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید