بخشی از مقاله

علت و معلول
كهن‏ترين مسأله فلسفه ، مسأله علت و معلول است . در هر سيستم فلسفی‏
نام علت و معلول برده می‏شود ، بر خلاف اصالت وجود يا وجود ذهنی كه در
برخی سيستمهای فلسفی جايگاه بلندی دارد و برخی از سيستمهای فلسفی ديگر
كوچكترين آگاهی از آن ندارند و يا بحث قوه و فعل كه در فلسفه ارسطو نقش‏
مهمی ايفا می‏كند و يا بحث ثابت و متغير كه در فلسفه صدرالمتألهين مقام‏
شايسته‏ای يافته است .

" عليت " نوعی رابطه است ميان دو شی‏ء كه يكی را علت و ديگری را
معلول می‏خوانيم ، اما عميق‏ترين رابطه‏ها . رابطه علت و معلول اين است كه‏
علت ، وجود دهنده معلول است . آنچه معلول از علت دريافت می‏كند تمام‏
هستی و واقعيت خويش است

. لهذا اگر علت نبود معلول نبود . ما چنين‏
رابطه‏ای در جای ديگر سراغ نداريم كه اگر يكی از دو طرف رابطه نبود ديگری‏
هم نباشد . عليهذا نياز معلول به علت ، شديدترين نيازها است ، نياز در
اصل هستی . بنابراين اگر بخواهيم علت را تعريف كنيم بايد بگوييم : "
آن چيزی است كه معلول در كيان و هستی خود به او نيازمند است ".

از جمله مسائلی كه در باب علت و معلول هست اين است كه هر پديده‏ای‏
معلول است و هر معلولی نيازمند به علت است پس هر پديده‏ای نيازمند به‏
علت است . يعنی اگر چيزی در ذات خود عين هستی نيست و هستی ، او را
عارض شده و پديد آمده است ناچار در اثر دخالت عاملی بوده است كه آن‏
را علت می‏ناميم . پس هيچ پديده‏ای بدون علت نيست .

فرضيه مقابل اين‏
نظريه اين است كه فرض شود پديده‏ای بدون علت پديد آيد . اين فرضيه به‏
نام " صدفه " يا " اتفاق " ناميده می‏شود . فلسفه ، اصل عليت را
می‏پذيرد و به شدت نظريه " صدفه " و " اتفاق ) را رد می‏كند .

اين كه هر پديده‏ای معلول و نيازمند به علت است مورد اتفاق فلاسفه و
متكلمين است ولی متكلمين چنين پديده‏ای را به " حادث " تعبير می‏كنند و
فلاسفه به " ممكن " . يعنی متكلمين می‏گويند هر " حادث " معلول و
نيازمند به علت است و فلاسفه می‏گويند هر " ممكن " معلول و نيازمند به‏
علت است . و اين دو تعبير مختلف نتيجه‏های مختلف می‏دهند كه در بحث‏
حادث و قديم به آن اشاره كرديم .

مسأله ديگر در باب علت و معلول اين است كه هر علتی فقط معلول خاص‏
ايجاد می‏كند نه هر معلولی را ، و هر معلولی تنها از علت خاص صادر می‏شود
نه از هر علتی . به عبارت ديگر ميان موجودات جهان وابستگيهای خاصی هست‏
پس هر چيزی منشأ هر چيزی نمی‏تواند بشود و هر چيزی ناشی از هر چيزی نمی‏تواند باشد

. ما در تجربيات عادی خود به اين حقيقت جزم داريم كه مثلا غذا خوردن علت سير شدن است و آب نوشيدن علت سيراب شدن و درس خواندن علت باسواد شدن

لهذا اگر بخواهيم به هر يك از معلولات نامبرده دست بيابيم به علت خاص‏
خودش متوسل می‏شويم . هيچگاه برای سير شدن به آب نوشيدن يا درس خواندن‏
متوسل نمی‏گرديم و برای باسواد شدن غذا خوردن را كافی نمی‏دانيم .
فلسفه ثابت می‏كند كه در ميان تمام جريانات عالم چنين رابطه مسلمی‏
وجود دارد و اين مطلب را به اين تعبير بيان می‏كند :
" ميان هر علت با معلول خودش سنخيت و مناسبت خاصی حكمفرماست كه‏
ميان يك علت و معلول ديگر نيست " .

اين اصل مهمترين اصلی است كه به فكر ما انتظام می‏بخشد و جهان را در
انديشه ما ، نه به صورت مجموعه‏ای هرج و مرج كه در آن هيچ چيزی شرط هيچ‏
چيزی نيست

، بلكه به صورت دستگاهی منظم و مرتب در می‏آورد كه هر جزء آن‏
جايگاه مخصوص دارد و هيچ جزئی ممكن نيست در جای جزء ديگر قرار گيرد .
مسأله ديگر در باب علت و معلول اين است كه در فلسفه ارسطو علت چهار
قسم است : علت فاعلی ، علت غائی ، علت مادی ، علت صوری .

در
مصنوعات بشری اين چهار علت به خوبی صادق است . مثلا اگر خانه‏ای بسازيم‏
، بنا و عمله علت فاعلی است و سكونت در آن خانه ، علت غائی است ، و
مصالح آن خانهعلت مادی است ، و شكل ساختمان كه متناسب با مسكن است نه مثلا با انبار يا حمام يا مسجد ، علت صوری است .
از نظر ارسطو هر پديده طبيعی ، مثلا يك سنگ ، يك گياه ، يك انسان هم‏
عينا دارای چهار علت مزبور هست .

از جمله مسائل علت و معلول اين است كه علت در اصطلاح علماء طبيعی‏
يعنی در اصطلاح طبيعيات ، با علت در اصطلاح الهيات و علماء علم الهی‏
اندكی متفاوت است : از نظر علم الهی كه اكنون آن را به نام " فلسفه "
می‏خوانيم علت عبارت است از وجود دهنده ، يعنی فلاسفه چيزی را علت چيز
ديگر می‏خوانند كه آن چيز وجود دهنده چيز ديگر بوده باشد

وگرنه آنرا علت‏
نمی‏خوانند و احيانا آنرا " معد " می‏خوانند . ولی علماء علوم طبيعی حتی‏
در موردی كه رابطه ميان دو چيز صرفا رابطه تحريك و تحرك است كلمه علت‏
اطلاق می‏كنند . علهذا در اصطلاح علماء طبيعی ، بنا علت خانه است زيرا بنا
به وسيله يك سلسله نقل و انتقالها بالاخره منشأ ساختن يك خانه شده ، ولی‏
علماء علم الهی هرگز بنا را علت خانه نمی‏خوانند

، زيرا بنا به وجود
آورنده خانه نيست ، بلكه مصالح خانه قبلا وجود داشته است و كار بنا فقط
اين بوده كه به آنها سازمان داده است . همچنين پدر و مادر نسبت به‏
فرزند بر حسب اصطلاح علماء علوم طبيعی علت شمرده می‏شوند ولی بر حسب‏
اصطلاح فلسفه ، آنها " مقدمه " ، " معد " و " مجرا " ناميده می‏شوند
، علت شمرده نمی‏شوند .

مسأله ديگر در باب علت و معلول اين است كه سلسله علل ( البته علل به‏
اصطلاح فلاسفه نه علل به اصطلاح علمای طبيعی ، يعنی علل وجود نه علل حركت )
متناهی است و محال است نامتناهی باشد ،

يعنی اگر وجود يك شی‏ء ، صادر
از علتی و قائم به علتی باشد و وجود آن علت نيز قائم به علت ديگر ، و
وجود آن علت نيز قائم به علت ديگر باشد ممكن است هزارها و ميليونها و
يا ميلياردها علت و معلول به اين ترتيب هر كدام صادر از ديگری باشد و
بالا برود ،

ولی در نهايت امر به علتی منتهی می‏گردد كه آن علت قائم‏
بالذات است و قائم به علتی ديگر نيست زيرا تسلسل علل غير متناهيه محال‏
است . فلاسفه ، براهين زيادی اقامه می‏كنند بر امتناع تسلسل علل غير
متناهيه ، و اين تعبير را مخفف می‏كنند و می‏گويند : تسلسل علل محال است‏
. و غالبا تعبير را از اين هم مخفف‏تر می‏كنند و می‏گويند تسلسل محال است‏
و البته مقصود اين است كه تسلسل علل غير متناهيه محال است .

كلمه تسلسل از ماده " سلسله " است كه به معنی زنجير است . پس‏
تسلسل يعنی زنجيره شدن علل غير متناهيه . فلاسفه ، نظام و ترتيب علل و
معلولات را به حلقات زنجير كه به ترتيب پشت سر يكديگر قرار گرفته‏اند ،
تشبيه كرده‏اند .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید