بخشی از مقاله

مسأله مورد بررسي


1-1- مقدمه
دورۀ نوجواني دوره اي است كه در مصادف با تغيير و انتقال در برگ ، 1990 ) . استقلال نسبي از والدين و وابستگي به گروه همسالان و دوستان ، رشد و تحول مفهوم خود و هويت يابي اجتماعي و جنسي ، اتتخاب رشته تحصيلي ، برنامه ريزي براي دانشگاه و انتخاب شغل از جمله عواملي هستند كه براي نوجوانان تنيدگي هايي را ايجاد مي كنند (فورنت و همكاران ،1998 ) اين عوامل تنيدگي زا توأم با خواست ها و تقاضا هاي آموزشي در محيط مدرسه و انتظارات والدين از نوجوانان ، سلامت و بهداشت رواني آنها را به مخاطره مي اندازد و بر عملكرد كلي و تحصيلي آنها تأثير منفي مي گذارد (نايمي و واينيوماكي ،1999 ) پژوهش ها حاكي است افرادي كه در رويارويي با چنين مسائلي فاقد توانايي هاي لازم و اساسي هستند ، آسب پذير بوده و مشكلاتي نظير افسردگي ،

اضطراب ، تنهايي و احساس طرد شدگي ، كمرويي ، خشم ، تعارض بين فردي و....را تجربه مي كنند. در عين حال پژوهش هاي بيشماري حاكي است كه بسياري از مشكلات بهداشتي و اختلالات رواني – عاطفي ريشه هاي رواني – اجتماعي دارند و ارتقاي مهارتهاي مقابله اي و توانايي هاي رواني – اجتماعي در بهبود و سلامت روانشناختي افراد بسيار مؤثر است . اين توانايي ها فرد را براي مقابله مؤثر باموقعيت هاي تعارض زا ياري مي كند و شخص را قادر مي سازد تا در رابطه با ساير افراد جامعه ، فرهنگ و محيط خود به گونه اي مثبت و سازگارانه عمل كرده و سلامت به ويژه سلامت رواني خود را تامين كند . به همين دليل در سالهاي اخير آموزش مهارتهاي زندگي براي آماده نمودن افراد هنگام مقابله با مشكلات و فشارهاي زندگي و ايجاد رفتارهاي مثبت و كاهش رفتارهاي منفي و در نتيجه دستيابي به زندگي موفقيت آميز مورد توجه روانشنا سان و دست اندر كاران نظام هاي آموزشي قرار گرفته است.

برنامه ها ي آموزشي مهارت هاي زندگي به دامنه وسيعي از مهارتهاي زندگي به دامنه وسيعي از مهارتها برمي گردد، اما مهارتهاي اجتماعي و ارتباطي از جمله مهارت هايي مي باشد كه آموزش اين مهرت ها تأثير قابل توجهي بر كاهش رفتارهاي منفي و افزايش رفتارهاي مثبت و سازگارانه داشته است .در حقيقت ، ارتباط بين فردي يكي از مهمترين توانايي هاي بشر است اما برخي افراد در برقراري ارتباط ،مهارت لازم را نداشته و يا پاسخ هاي آنها اغلب اثري منفي بر ارتباط دارند و همين سدهاي ارتباطي ممكن است به تنهايي و كناره گيري اجتماعي و نيز عدم كارايي تحصيلي

و شغلي فرد منجر شود . حتي برخي از صاحب نظران معتقد ند كه اختلالات رواني در اصل ناشي از مشكلات مربوط به ارتباط نا مناسب است و بيمار رواني از روابط انساني محروم مانده است (بولتون ترجمه سهرابي ،1381 ) . بنابراين با آگاهي از نقش مهارت هاي اجتماعي در تأمين ان اثر بخشي آموزش اين مهرت ها در سلامت روانشناختي دانش آموزان مراجعه كننده به مراكز مشاوره را بررسي كند.

1-2- بيان مسأله
انسان امروزي به لحاظ پيچيدگي هاي زندگي ، وسعت و سرعت تغييرات ، با چالشهاي فراواني روبه روست كه اين چالش ها در قرن آينده بارزتر خواهد شد (دلور ؛ترجمه فقيهي و رئوف ، 1375) چالش ها و بحران هايي مانند چالش بين جهاني شدن و بومي ماندن ، بحران جمعيت ، بحران سلامتي و تغذيه ، دگرگوني هاي فناوري و شرايط حرفه اي ، آثار فناوري نوين ارتباطي برمهارتهاي اجتماعي اجتماعي و خلق وخوي ، مشكلات خانوادگي و اشتغال والين در بيرون از منزل ، افزايش فشارهاي روحي و رواني و.... ، كه هر يك از اين عوامل ، مشكلاتي را بر چگونگي زندگي افراد و رفتارهاي اجتماعي و فردي آنان تحميل مي كند.

 

مطالعات اخير حاكي است كه اين مسائل ميتوانند تأثيرات زيانبخشي بر سلامت جسماني و روانشناختي افراد داشته باشند . در واقع ، بين تعداد مسائل روزمره اي كه افراد تجربه مي كنند و علائم مشكلات سلامت و تنش هاي روانشناختي و فيزيولوژيكي همبستگي وجود دارد (دلانگيس و همكاران، 1982 ). كمپبل و سونسون (1992) ، معتقدند زماني كه تنيدگي ناشي از مسائل روزمره شديد باشد و يا فرد به دلايل مختلفي هر تنيدگي را به صورت منفي درك كند ،سلامت و عملكرد وي (بويژه عملكرد تحصيلي ) تحت تأثير قرار مي گيرد ( كمپيل و سونسون؛ نقل از راس ،1999؛ ميسرا ،2000 ).ا دشواري هاي ويژة سنين نوجواني ، كشمكشها و تعارضها بيشتر تظاهر پيدا مي كنند. همزمان با رشد جسماني و رواني ، انتظارات خانواده و جامعه بيز از فرد افزايش مي يابد ، بطوري كه نوجوان مي پذيرد به سبب زندگي اجتماعي ، بخشي از تمايلات خود را محدود كند ودر چهار چوب هنجارهاي اجتماعي و گروهي قرار دهد . در اين ميان ، هر چه جامعه پيچيده تر و ارتباطات بين فردي و اجتماعي وسيع تر گردد ، تعارض هاي دروني و محيطي نبزسير صعودي طي ميكند و همه اين عوامل ، به سر گشتگي و آشفتگي بيشتر فرد مي انجامد . اعتياد ، پناه بردن به انواع داروهاي اعصاب ، رفتارهاي ضد اجتماعي و انواع اختلالات روانشناختي و عاطفي حاصل چنين فرايندي است . بنابراين محيط آموزشي يكي از اساسي ترين محيط هايي است كه آموزش مهارت هاي زندگي از نظر بهداشت رواني ضروري است و به نظر ميرسد در حوزه تعليم و تربيت ، چگونگي رويارويي با مسائل مذكور و ايجاد زمينه مناسب براي رشد افراد و افزايش ظرفيت روانشناختي و توانايي هاي رواني – اجتماعي ،برنامه ريزي و الزامهاي خاصي را مي طلبد .


از طرفي نتايج بررسي هاي مختلف نشان داده است كه سبك هاي مقابله اي افراد در برابر مشكلات و مسائل زندگي متفاوت است ، برخي هنگام مواجهه با مشكلات ، مي كوشند با ارزيابي درست و منطقي موقعيت و با استفاده از راهبرهاي مؤثر با موقعيت مقابله كنند ، عده اي در مواجهه با مشكلات به جاي مقابله سازگارانه با مسائل ، سعي مي كنند به روشهاي مختلف مانند : كناره گيري ، افسردگي ، پناه بردن به الكل و مواد و ساير راهبرهاي نا كارآمد ، از رويارويي با مشكلات اجتناب كنند. بنابراين مقدار تنيدگي كه فرد تجربه مي كند ممكن است تحت تأثير توانايي فرد در مقابله مؤثر با رويداد ها و موقعيتها ي تنيدگي زا باشد . پژو هشگران با بررسي راهبردهاي مقابله اي افراد موفق و نا موفق نشان دادند ، افرادي كه بطور موفقيت آميز با مشكلات مقابله ميكنند ، افرادي هستند كه خود را به مجموعه اي از مهارت ها تحت عنوان مهارت هاي زندگي مجهز كرده اند (كلينكه ، نقل از محمد خاني ، 1380 ). براين اساس ، مي توان گفت مهارتهاي زندگي تواناييها و مهارت هاي عملي هستند كه موجب رفتارهاي مثبت و سازگارانه گرديده و براي احساس موفقيت ، توانمندي و شادكامي در زندگي روزمره مورد نياز مي باشد ( سازمان جهاني بهداشت ، ترجمه نوري قاسم آبادي و محمد خاني ،1377 ). ويژگي برجسته اين برنامه ها آموزش مهارت هاي شناختي – رفتاري است كه در اصلاح مشكلات رفتاري يا روانشناختي مؤثر تشخيص داده شده اند (بوتوين ، 1983 ؛ نقل از ناصري و نيك پور ،1383 ). اين مهارت ها توانايي هايي هستند كه منجر به ايجاد روابط بين فردي مناسب و مؤثر ، انجام مسئوليت هاي اجتماعي ، انجام تصميم گيري هاي صحيح ، حل تعارض ها و كشمكش ها بدون توسل ب

ه اعمالي كه به خود و ديگران صدمه مي زند ، مي شود . برهمين اساس در سالهاي اخير آموزش مهارتهاي زندگي براي آماده نمودن افراد ، هنگام مقابله با مشكلات و ايجاد رفتارهاي مثبت و در نتيجه دستيابي به زندگي موفقيت آميز مورد توجه روانشناسان و دست اندر كاران نظامهاي آموزشي قرار گرفته است و امروز بخشي از برنامه هاي درسي سطوح گوناگون تحصيلي به آموزش زندگي اختصاص دارد (اديب و فردانش،1382). در اهداف آرماني آموزش و پرورش ايران نيز تحت مضامين گوناگون به آموزش مهارتهاي زندگي تاكيد شده است، كه اين موارد عبارتند از:
- پرورش روحيه ي اعتماد به نفس و استقلال شخصيت .
- پرورش روحيه ي مشاركت و همكاري در فعاليتهاي گروهي .
- پرورش روحيه ي تحمل آراي ديگران و سعه ي صدر .
- پرورش روحيه ي مقاومت در برابر تبليغات سوء و.... كه در نهايت منجر به تأمين سلامت جسمي و بهداشت رواني مي شود (صافي ، 1379 ).

مهارتهاي زندگي بسيار متعدد بوده و ماهيت و تعريف و تقسيم بندي هاي آنها نسبت به موقعيت ها تغيير مي كند . به عنوان نمونه ، جوآن مهارتهاي زندگي را به سه دستۀ اصلي تقسيم اصلي تقسيم مي كند كه عبارتند از :
- مهارتهاي زندگي روزمره
- مهارتهاي فردي – اجتماعي يا ارتباطي
- مهارتهاي حرفه اي (جوآن , 1990 ).
سازمان جهاني بهداشت (1994) ، ده مهارت اصلي را مشخص كرده است كه به صورت جفت جفت طبقه بندي شده اند كه عبارتند از :
1- خود آگاهي / همدلي
2- ارتباطي / روابط بين فردي
3- تصميم گيري / حل مساله
4- تفكر خلاق / تفكر انتقادي
5- مقابله با هيجان ها / مقابله با استرس ( سازمان جهاني بهداشت ، 1994 ).
از آنجا كه گرايش به گروه هاي دوستي و همسالان ، تضاد فكري با بزر گتر ها (بخصوص والدين ) ، تمايل به استقلال و .... از خصيصه هاي رفتاري دورة نو جواني مي باشد ، به نظر مي رسد آموزش و ياد گيري مهارتهاي ارتباطي و بين فردي به عنوان يكي از اقدامات بهداشت رواني از ضروريات مي باشد ( اديب و فردانش ، 1382 ) . مهارتهاي ارتباطي به عنوان يكي از مهارتهاي زندگي كه شامل ارتباط كلامي و غير كلامي مؤثر ، ابراز و جود يا جرأتمندي ، گوش دادن مؤثر و ادراك احساسات ديگران ،
حل مسأله اجتماعي و حل تعارض بين فردي و .... ميباشد ، رفتارهاي سالم و مثبت و

روابط صحيح با همسالان را در دورۀ نوجواني موجب مي گردند ، يادگيري اين مهارتها براي پيشگيري از سوء مصرف مواد ، ايجاد رفتارهاي مربوط به بهداشت و سلامت رواني و حل تعارض هاي بين فردي و بسياري از مشكلات روانشناختي مورد نياز مي باشد (الياس و كريس ، 1994 ).


اما با وجود تاكيد بر آموزش اين مهارتها براي دانش آموزان ايراني ، شواهد حاكي است كه اين برنامه بخصوص در دوره تعليم و تربيت عمومي در صحنه عمل چندان موفق نبوده و تحقيقات انجام يافته بر روي برنامه هاي آموزشي و ميزان دستيابي دانش آموزان به مهرت هاي زندگي ، فقدان يا كمبود آن را نشان مي دهد ( رمضان خاني و سيلري ، 1378 ؛كيامنش1379 ). بررسي ديگري نيز حاكي است كه توانايي ها مهارت هاي عملي و سازشي بسياري از دانش آموزان كشور ما براي حل مؤثر مسايل زندگي فردي و اجتماعي كفايت نمي كند ،با توجه به اطلاعاتي كه از طريق

سنجش صلاحيت هاي پايۀ دانش آموزان بدست آمده است، در حيطۀ مهارت هاي زندگي 2/87 در صد دانش آموزان مورد مطالعه در دستيابي به حداقل معيار مطلوب عملكرد نا موفق بوده اند (كرماني ، 1381 ) .
از آنجا كه اغلب پژوهش ها بر تأ ثير مثبت آموزش مهارت هاي ارتباطي در ايجاد رفتارهاي مثبت و سالم ، و كنترل رفتارهاي منفي تأكيد دارند ، اين تحقيق در صدد يافتن پاسخ اين سؤالات است :
1) آيا آموزش مهارت هاي ارتباطي در سلامت روانشناختي دانش آموزاني كه مشكلات روانشناختي دارند ، مي تواند اثر بخش باشد تا در صورت لزوم مشاوران مدارس بتوانند بعنوان يكي از شيوه هاي اصلاح و كنترل رفتار، مورد استفاده قرار دهند ؟
2) آيا آموزش مهارتهاي ارتباطي در اصلاح شيوة مقابلة افراد با تعارضهاي ارتباطي تأثير دارند

 

؟
3) آيا آموزش مهارتهاي ارتباطي در اصلاح شيوة حل مساله افراد تأثير دارد ؟
4) آيا آموزش مهارت هاي ارتباطي منجر به افزايش جرأتمندي و ابراز وجود در افرادميشود؟
5) آيا مقطع تحصيلي دانش آموزان در اثر بخشي آموزش مهارت ها تأثير دارد؟
1-3- ضرورت و اهميت پژوهش
طبق آمار سازمان جهاني بهداشت انواع آسيب هاي رواني – اجتماعي در اغلب جوامع بطور نگران كننده اي رو به افزايش مي باشد ، اختلالات رواني و عصبي ، وابستگي دارويي ، رفتارهاي ضد اجتماعي و بزه كاري و .... به ويژه در نوجوانان روند صعود ي پيدا كرده است.تاكنون يكي از مهمترين برنامه ها يي كه جهت پيشگيري و كنترل آسيب هاي رواني- اجتماعي نوجوانان و جوانان طراحي و اجرا شده است ، برنامه پيشگيري موسوم به «آموزش مهارتهاي زندگي » مي باشد كه در سال 1993 به منظور ارتقاي سطح بهداشت روان و پيشگيري از آسيب هاي رواني – اجتماعي از سوي سازمان بهداشت جهاني طراحي و در سطح وسيعي در كشورهاي جهان مورد استفاده قرار گرفته است (رامشت و فرشاد ، 1383 ) . مهارت هاي زندگي عبارتند از مجموعه اي از توانايي ها كه زمينۀ سازگاري و رفتار مثبت و مفيد را فراهم مي آورند ، اين توانايي ها ، فرد را قادر مي سازد مسئوليت هاي نقش اجتماعي خود را بپذيرد و بدون لطمه زدن به خود و ديگران ، با خواست ها ، انتظارات و مشكلات روزانه ، به ويژه در روابط بين فردي ، به شكل مؤثري روبرو شود . پژو هشگران ، تأثير مثبت مهارتهاي زندگي را در كاهش سوء مصرف مواد ، استفاده از ظرفيت ها و كنش هاي هوش ، پيشگيري از رفتارها ي خشنونت آميز ، تقويت اتكاء به نفس ، تقويت خود پنداري و .... مورد تأييد قرار داده اند . پژوهش هاي بسياري نيز در مورد ساير آسيب هاي فردي و اجتماعي و بهبود آن ها از طريق آموزش مهارت هاي زندگي انجام يافته است كه مؤيد گسترش آن است . يادگيري موفقيت آميز مهارتهاي زندگي ، احساس ياد گيرنده را در مورد خود و ديگران تحت تأثير قرار مي

دهد . بعلاوه ، با تغييري كه كسب اين مهارتها در نو جوان به وجود مياورد ، برداشت و نگرش ديگران نيز تغيير مي بابد . بنابراين ، مهارت هاي زندگي يكي از عوامل عمدة گسترش بهداشت

روان نوجوانان است ( طارميان و همكاران ، 13383 ) مهارت هايي كه به« مهارت هاي زندگي » موسومند ، بي شمار هستند و ماهيت و تعريف آنها ، به نسب فرهنگ ها و موقعيت ها ، تغيير مي يابد . تحليل بنيادي اين مهارت ها نشان مي دهد كه مي توان تعدادي از آنها را پاية فعاليت هاي مربوط به ارتقاي بهداشت رواني در مدارس قرار داد . زيرا يكي از مهمترين محيط آموزشي است . براين اساس مهارت هاي ارتباطي و اجتماعي يكي از مهمترين مهارت هايي مي باشند كه در افزايش سلامت روانشناختي افراد تأثير بسزايي دارند . زيرا ارتباطات انساني و روابط بين فردي م

ؤثر ، اساس و شالودة هويت و كمال انساني است و مبناي اولية پيوند وي با ديگران را تشكيل مي دهد و موجب شكو فايي افراد و بهبود كيفيت روابط مي شوند ( وود ، ترجمه فيروز بخت ،1379 ) . همچنين ارتباط صريح و روشن ، بر خورد فرد با ديگران را تسهيل مي سازد و عدم ارتباط يا ارتباط ضعيف ، خويشتن فرد را هم از نظر هيجاني و هم از نظر جسمي تضعيف مي كند (بولتون ، ترجمه سهرابي ، 1381 ) . بين (2000) مهارتهاي ارتباطي و بين فردي و مهارت هاي مرتبط با آن ، مانند حل مسأله و ابراز وجود و حل تعارض ها را به عنوان يكي از مهارت هاي زندگي مهم مورد تأ كيد قرار داده است ( بين ,2000) .

پژوهش هاي بي شماري نيز نشان داده اند كه بسياري از مشكلات بهداشتي و اختلالات رواني و عاطفي ريشه هاي رواني – اجتماعي دارند . به عنوان نمونه نتايج تحقيقات تروئر ، براينت و آرجيل (1978 ) نشان داده است كه بسياري از افراد ي كه دچار عوارض رواني ، همچون اضطراب و افسردگي و اختلالات شخصيتي هستند ، از نظر مهارتهاي ارتباطي نيز بي كفايت به نظر مي رسند ( كار تلج ميلبرن ؛ ترجمه نظري نژاد ، 1372 ).
بنابراين آنچه پژوهش حاضر را مهم و قابل توجه مي كند ، پرداختن به مؤلفه هايي است كه در افزايش سلامت روانشناختي نوجوانان تأثير مي كند ، پرداختن به مؤلفه هايي است كه در افزايش سلامت روانشناختي نوجوانان تأ ثير دارند . هر چند كه آموزش مهارتهاي زندگي براي حفظ سلامت روانشناختي افراد در همه سطوح تحصيلي مورد تأكيد است ، اما با تو جه به ويژگي هاي رشدي نوجوانان و مسائل و مشكلات يش روي آنان ، آموزش اين مهارت ها در اين دوره سني اهميت مضاعف دارد . گرايش به گروه هاي دوستي و همسالان ، تضاد فكري با بزر گسلان بخصوص والدين ، تمايل به استقلال و .... از خصيصه هاي رفتاري دورۀ نوجواني است و اين ويژگي ها منجر به كاهش آستانه مقاومت اين افراد شده و آسيب پذيري آنها را افزايش مي دهد . بنابراين در چنين شرايطي افزايش قدرت سازگاري وبالا بردن ظرفيت هاي مقابله اي فردي و اجتماعي از طريق آموزش مهارت هاي ارتباطي و بين از ضروريات است .


همچنين تأثير آموزش مهارتهاي زندگي به صورت كلي از جنبه هاي مختلفي مورد بررسي قرار گرفته است ، اما اثر بخشي مهارتهاي ارتباطي و بين فردي ، به عنوان يكي از زير مجموعه هاي مهارت هاي زندگي ، كمتر مورد پژوهش و ارزيابي قرار گرفته است .


اهميت ديگر اين پژوهش توجه به ميزان اثر بخشي آموزش مهارتهاي ارتباطي در كنترل و درمان اختلالات روانشناختي است ( پيشگيري ثانويه ) ، در اغلب پژوهش هاي انجام يافته به تأثير آموزش مهارتهاي در پيشگيري از اختلالات روانشناختي (پيشگيري اوليه ) پرداخته شده است و اثر بخشي آموزش مهارت ها در كنترل اختلالات رواني كمتر مورد قرار گرفته است ، اين پژوهش به اثر بخشي آموزش مهارت هاي ارتباطي در دانش آموزان با مشكلات روانشناختي پرداخته است .

1-4- اهداف پژوهش
1-4-1- هدف كلي : هدف كلي هدف كلي پژوهش حاضر ، بررسي تأثير آموزش مهارتهاي ارتباطي در افزايش سلامت روانشناختي دانش آموزان مراجعه كننده به مشاورين مدارس است.
1-4-2- اهداف جزئي : هدف هاي جزئي اين پژوهش عبارتند از :
- بررسي اثر بخشي آموزش مهارت هاي ارتباطي در بهبود شيوۀ حل مساله در افراد .
- بررسي تأثير آموزش مهارتهاي ارتباطي در اصلاح شيوه هاي مقابله اي افراد با تعارض هاي بين فردي .
- بررسي تأثير آموزش مهارت هاي ارتباطي در نحوه ابراز وجود افراد .
- بررسي و مقايسه اثر بخشي آموزش مهارت هاي ارتباطي در دوره راهنمايي و دوره دبيرستان.

1-5- فرضيه هاي پژوهش
اين پژوهش در صدد آموزن فرضيه هاي زير است :
1- آموزش مهارت هاي ارتباطي در سلامت روانشناختي افراد مؤثر است .


2- آموزش مهارتهاي ارتباطي درشيوه حل تعارض بين فردي افراد مؤثر است.
3- آموزش مهارتهاي ارتباطي درشيوه حل مساله افراد تاثير مي گذارد .
4- آموزش مهارتهاي ارتباطي منجر به افزايش ميزان جراتمندي يا قاطعيت در افراد مي شود .
5- اثر بخشي آموزش مهارتهاي ارتباطي در سلامت روانشناختي دانش آموزان دوره راهنمايي و متوسطه متفاوت است .

1-6- تعريف مفهومي و عملياتي متغيرها
متغيرها و مفاهيم مرتبط با آنها ، در اين پژوهش به شرح ذيل مي باشد.
1-6-1- سلامت روانشناختي
-تعريف مفهومي : بعدي از مفهوم سلامت است و به معني ادارك مثبت فرد از رويدادها و شرايط زندگي است كه در اثر عوامل دروني (مانند شخصيت ) و عوامل بيروني (مانند تأثيرات محيطي ) چنين ادراكي حاصل مي شود (بزنر و اشتاين هاردت ، 1997). همچنبن سلامت روانش

- تعريف عملياتي : در اين پژوهش سلامت روانشناختي عبارت از نمره اي است كه فرد در آزمون SCL-90-R بدست مي آورد.

1-6-2- شيوه هاي حل مساله
- تعريف مفهومي : مهارت حل مسا له به فرايندي شناختي – رفتاري ابتكار ي فرد اطلاق مي شود كه به وسيلۀ آن فرد مي خواهد راهبرهاي مؤثر و سازگارانه مقابله اي براي مشكلات روزمره را تعيين ، كشف با ابداع كند( دزوريلا وشيدي ، 1992 ) . مهارت هاي حل مساله ، مؤلفه هايي همچون توانايي برخورد با مسائل ، استفاده از مراحل حل مساله ، شناسايي راه حل هاي گوناگون هنگام مواجهه با مشكل و انتخاب مؤثرترين راه حل ، گردآوري اطلاعات و ارزيابي و تحليل آن ها ودر نهايت حل مشكل را در برمي گيرد (اليوت و همكاران ، 1995).

- تعريف عملياتي : در اين پژوهش شيوه حل مساله عبارت است از نمره اي كه فرد در مقياس شيوۀ حل مساله كسيدي و لانگ بدست مي آورد .

1-6-3- شيوه هاي حل تعا رض بين فردي
- تعريف مفهومي : شيوه حل تعارض رفتارهايي است كه شخص به هنگام مواجه شدن با يك موقعيت تعارضي از خود نشان مي دهد تا بتواند بر آن موقعيت غلبه كند .

 

اين شيوه ها عبارتند از عبارتند از شيوۀ اجتنابي ، مهربانانه ، مصالحه گرانه ، سلطه گرانه و همراهانه . شيوه هاي حل تعارض ، نشانگر دو بعد « توجه به خود » و توجه به ديگران » (رحيم ، 1986 ) و يا دو بعد « رابطه سالم » و « رابطه نا سالم » ( هاريگوپال، 1995 ) مي باشد.

- تعريف عملياتي : در اين پژوهش ، شيوه حل تعارض بين نمره اي است كه فرد در مقياس نسخه دوم شيوه مقابله رحيم بدست مي آورد.

1-6-3- مهارت جرأت ورزي
- تعريف عملياتي : ابراز وجود ، شيوه اي از ابراز نيازها ، خواسته ها و احساسات است كه به معناي برسميت شناختن حقوق خود در عين احترام گذاشتن به حقوق ديگران مي باشد ، و جرأتمند بودن به معناي برقرار كردن ارتبا ط به شيوه اي غير منفعلانه و غير پرخاشگرانه است ( كنرلي ترجمه مبيني ) . مؤلفه هاي اين مهارت عبارتند از : ابراز وجود ، نه گفتن به درخواست هاي نا معقول ديگران ، حفظ استقلال در بين دوستان ، تقاضاي تغيير رفتارهاي نامطلوب از ديگران ، ابراز عقايد متفاوت ، پذيرش كاستي خود ، آغاز و ادامۀ تعا ملات با ديگران ، ابراز احساسات مثبت .

- تعريف عملياتي : در اين پژوهش مهارت جرأت ورزي نمره اي است كه فرد از طريق مقياس جرأتمندي جرابك بدست مي آورد .


در اين قسمت مفهوم سلامت رواني و ديد گاه هاي مربوط به اثر بخش بودن آموزش مهارت هاي زندگي و مهارت هاي ارتباطي ، بويژه اثر بخشي مهارت هاي حل مساله ، حل تعارض بين فردي و جرأت ورزي در افزايش سلامت رواني و كاهش مشكلات روانشناختي افراد ، مورد بررسي بيشتر قرار مي گيرد .

2-1- مفهوم سلامت
سازمان بهداشت جهاني (1947 ) سلامت را چنين تعريف مي كند :
« سلامت عبارت است از حالت بهزيستي كامل جسماني ، رواني و اجتماعي و نه فقط فقدان بيماري يا ناتواني » . دان (1967، نقل از ادلين و همكاران ، 1999 ) سلامت را يك روش كنش وري وحدت يافتهاي مي داند كه هدفش به حداكثر رساندن توان فرد است . به نظر وي

سلامت مستلزم اين است كه فرد طيف تعادل و جهت يا مسير هدفمند را با محيط ، يعني جايي كه در آن كنش وري خود را آشكار مي سازد ، نگه دارد (بزنز ،
اشتاين هاردت ،1997 ). همچنين لارسون ( 1996 ، نقل از كي يس ،1998 ) عقيده دارد ، سلامت عبارت است از فقدان وضعيت و احساسات منفي كه نتيجه آن سازگاري و تطابق با دنياي خطرناك است (بابا پور خير الدين ، 1381 ).
2-2- ابعاد سلامت


دانشمندان معتقدند كه سلامت داراي ابعادي به شرح زير مي باشد:
- سلامت جسماني : عبارت است از سلامت بدن ، كه اين سلامت از طريق تغذيه صحيح ، ورزش منظم ،اجتناب از عادات مضر ، آگاهي يافتن و احساس مسئوليت در قبال سلامت و تندرستي ، بدنبال مراقبت هاي پزشكي بودن در صورت نياز و شركت كردن

در فعاليت هايي كه به پيشگيري از بيماري كمك مي كند ،محقق ميشود.

- سلامت اجتماعي : يعني توانايي انجام مؤثر و كارآمد نقشهاي اجتماعي بدون آسيب رساندن به ديگران . سلامت اجتماعي در واقع همان ارزيابي شرايط و كارفرد در جامعه است ( ادلين و همكاران ، 1999)
- سلامت هيجاني :اين بعد از سلامت به فهم هيجان ها و شيوه صحيح مقابله با مشكلات روزمره زندگي و چگونگي تحمل كردن تنيدگي ، اشاره مي كند (همان منبع ). سلامت هيجاني به صورت دارا بودن « هويت از خود ايمن » و حس «توجه به خود مثبت » تعريف شده است .اين دو خصيصه ، جنبه هايي از « حرمت خود » مي باشند . حرمت خود مؤلفه اصلي سلامت هيجاني است ( ديه نر 1984 ، نقل از بزنر و اشتاين هاردت ، 1997 ).
- سلامت عقلاني : سلامت عقلاني يعني داشتن ذهن باز به عقايد و مفاهيم جديد .
به عبارتي ، سلامت عقلاني عبارت است از فهم اين نكته كه شخص بطور باطني داراي انرژي لازم و مناسب براي انجام فعاليت هاي عقلاني مي باشد . محققان معتقدند
كه فعاليت هاي عقلاني بسيار زياد يا بسيار كم تأثير منفي برسلامت مي گذارند( سوئد فند، 1979 ؛آرونسون ،1989 غ آنتونوفسكي ، 1988 ؛ نقل ازبزنز ، اشتاين هاردت ، 1997 ).
- سلامت معنوي : به نظر ادلين و همكاران (1999 ) سلامت معنوي يعني « حالت تعادل و نظم فرد با خود و ديگران و توانايي موازنه ساختن بين نياز هاي دروني با خواسته ها و تقاضاي بيروني » . اليسون (1983) سلامت معنوي را «نيروي يكپارچه بين ذهن و بدن »
و گرين برگ (1986 ) آنرا «عقيده به يك نيروي وحدت بخش » مي دانند. برخي از مؤلفان ديگر سلامت معنوي را «ادراك مثبت از معني و هدف زندگي » مي دانند (آردل ،1986 ؛ كراس و همكاران ، 1992 ،چپمن ، 1986 ؛ نقل از بزنر ، اشتاين هارت ،1997 ).
- سلامت روان شناختي
مفهوم سلامت روان به شكلي مداوم در حال تغغير است (ربر ، 1995 ؛ نقل از ناصر

ي و نيك پور ، 1383 ) و مؤلفان مختلف تعاريف متفاوتي از سلامت روان شناختي ارائه كرده اند . اين تنوع در تعاريف مي تواند ناشي از تفاوت رويكردهاي مختلف درروانشناسي واعتقاد متفاوت مؤلفان نسبت به مؤلفه هاي مختلفي كه در ارتباط با سلامت روانشناختي وجود دارد و در برخي مواقع بواسطة نتايجي كه از پاره اي بررسي ها به دست آيد ، باشد .
برخي از مؤلفان معتقدند كه سلامت روانشناختي يعني «ادراك مثبت فرد از رويدادها و شرايط زندگي ». اين تعريف به يك منبع رواني با نام خوش بيني ارثي اشاره مي كند


( شي ير ، كارور ، 1985 ؛ نقل از بزنر ، اشتاين هاردت 1997 ) . فردي كه به طور ارثي خوش بين است عقيده دارد كه هر موقعيت و وضعيتي سر انجام نتيجه مثبتي خواهد داشت . نتايج تحقيقات مختلف نشان داده است كه خوش بيني با سخت سري ، سلامت عمومي (سويتمن و همكاران ،1993 ، نقل از همان منبع ) ، شادي ، كيفيت ارزيابي زندگي رابطة مثبت داشته و با اضطراب ، شيوه مقابله اي اجتنابي و ابعاد پريشاني رابطة
منفي دارد (كارور ، 1993 ، نقل از همان منبع ).
برخي از مؤلفان هم سلامت روانشناختي را مترادف با شادي و خشنودي از زندگي در نظر گرفته اند . به نظر اين افراد ، سلامت روانشناختي يعني تعادل بين هيجان مثبت و منفي (ديه نو ، لارسن ، 1993 ، نقل از رايف و كي يس 1995 ).
كرسيني (1999) سلامت روانشناختي را حالت ذهني مي داند كه احساس رضايت هيجاني ، رهايي نسبي از اضطراب و ديگر علائم ناتوان كننده ، توانايي ايجاد ارتباطات سازنده از ويژگي هاي عمده آن است (كرسيني ،1999، نقل از ناصري و نيك پور1383.
به طور كاي مؤلفان و نظريه پردازان مختلف هر كدام براساس مفاهيم نظري خود مطالبي را در مورد سلامت روانشناختي مطرح كرده اند . براي مثال تمايلات اوليه زندگي در نظريه بوهلر(1935 ) ، مراحل رواني – اجتماعي در نظرية اريكسون (1959)
تغييرات شخصيت در نظرية نيوگارتن (1973 )، همگي سلامت روان شناختي را به منزله گذرگاه تحول در چرخة زندگي متصور شده اند . به علاوه ، مفهوم خود شكوفايي در نظريه مازلو (1968 ) ، صورت بندي باليدگي در نظر آلپورت (1961 ) ، تصوير شخصي كاملاًً كار آمد در نظريه راجرز (1961 )و تبيين فرديت گرايي در نظريه يونگ (1933)، سلامت روانشناختي را از ديد باليني نگريسته اند (رايف ،كي يس ،1995 ).ويسينگ و همكاران (1994) در تعريف و تبيين سلامت روان شناختي ، يك عامل كلي را معين كره اند كه طريق حس تعليق به زندگي ، تعادل عاطفي و رضايت خاطر كلي از زندگي به صورت خود سنجي مشخص و اندازه گيري مي شود . آنها عنوان نمودند كه سلامت روان شناختي يك سازه و پديد ه چند بعدي است كه داراي خصيصه هايي مي باشد كه اين خصيصه ها در حالت سلامت روان شناختي واجدحالات خاصي به شرح زير مي باشند:
- عاطفه : احساسات مثبت بر احساسات منفي غلبه مي كند .


- شناخت : زندگي قابل درك و قابل كنترل شده و رضايت كلي از زندگي تجربه
مي شود .
- رفتار: وجود تجربه عمل ، علاقه به كار و فعاليت و مبارزه طلبي بدون اجتناب از مشكلات محرز است .
- خود پنداشت : احساس خود ارزشمندي و توانايي اثبات وجود خود به منصه ظهور مي رسد .
- روابط بين شخصي : افراد از ديگران حمايت دريافت مي كنند ، به ديگران اعتماد دارند و از م

صا حبت ها و احساساتشان لذت مي برند (ويسينگ و همكاران ، 1994 ؛ نقل از نقل از بابا پور خير الدين ،1381 ).
همچنين رايف و همكاران (1997 ، به نقل از ويسينگ ، فوري ، 2000 ) ، يك الگوي چند بعدي از سلامت روان شناختي را مفهوم سازي و عملياتي كرده اند . در اين الگو سلامت روانشناختي داراي ماهيت مثبت در عملكرد مي باشد كه متشكل از عناصر مختلفي است ،
اين عناصر عبارتند از :
- پذيرش خود : نگرش مثبت به خود ، شناخت جنبه هاي مختلف خود كه مي تواند
مثبت يا منفي باشد ، احساس مثبت درباره گذشته خود .
- رابطة مثبت با ديگران : داشتن رابطه گرم ، رضايت بخش و توأم با اعتماد با ديگران،
توجه به سلامت و خشنودي ديگران ، احساس همدردي قوي با ساير افراد .
- خود پيروي : مستقل و خود مختار بودن . توانايي مقاومت در برابر فشارهاي اجتماعي ، توانايي تنظيم رفتار از درون و ارزيابي خود بوسيله معيارهاي شخصي .
- غلبه برمحيط : داشتن حس غلبه و برتري برمحيط ، مهار كردن آراية پيچيده اي از فعاليت هاي بيروني ، استفاده مؤثر بردن از فرصت هاي به عمل آمده ، توانايي انتخاب يا ايجاد زمينه هاي مناسب براي نبازها و ارزشهاي شخصي .
- هدفمندي در زندگي : داشتن هدف و جهت در زندگي ، معني دادن به زندگي در حال و گذشته ، داشتن عقيده و باروري كه به زندگي هدف مي دهد .
- رشد شخصي : احساس رشد ممتد داشتن ، خود را در حال رشد و تحول ديدن ، گشاده رو بودن براي تجارب جديد ، داشتن حس تشخيص توان بالقوه خود (باباپور
خير الدين و همكاران ، 1382 )
صرف نظر از ديدگاه ها و تعاريف مختلف دربارة سلامت روان ، عوامل متعددي مي توانند تأثير مثبت يا منفي برآن داشته باشند ، از بين اين عوامل مي توان به تأثير آموزش مهارت هاي زندگي در سلامت روانشناختي افراد اشاره كرد ، كه نقش مهارت هاي ارتباطي به عنوان يكي از زير مجموعه هاي اين مهارتها در اين پژوهش مورد بررسي قرار گرفته است .بي شك يكي از نشانه هاي

سلامت رواني ، و جود روابط بين فردي مثبت و مؤثر است . روابط گرم و صميمي با انسان هاي ديگر منبع ايمني ، اعتماد ، راحتي و آسايش افراد است و به هنگام رويارويي با مشكلات و در مواقع سخت زندگي ، عانلي كه بيشترين كمك را به فرد خواهد كرد ، توانايي ها و مهارت هاي او خواهد بود .
2-3-مهارتهاي زندگي و مهارت هاي ارتباطي
مهارت هاي زندگي عبارتند از مجموعهاي از توانايي ها كه زمينه سازگاري و رفتار مثبت و مفيد را فراهم مي آورند . اين توانايي ها فرد را قادر مي سازد مسئوليت هاي نقش اجتماعي خود را بپذير و بدن لطمه زدن به خود و ديگران ، با خواست ها ، انتظارات و مشكلات و مشكلات روزانه ، بويژه در روابط بين فردي ، به شكل مؤثري روبرو شود . اين مهارت ها ، تأكيد بر قابليت هاي عملي و موفقيت دارند و از تحليل
نيازها و خواسته هاي اجتماعي ، و الزام هاي روزمره و عادي زندگي استخراج
مي شوند.برخي از آنها به مهارتهاي سازگاري و ارتباطات افراد ، برخي به كارهاي روزمره زندگي و برخي نيز به مهارت هاي شهروندي مربوط مي شوند (اديب ، فردانش،1382).
به عقيده موريس الياس ، مهارت هاي زندگي يعني ايجاد روابط بين فردي مناسب و مؤثر ، ايجاد مسئوليت هاي اجتماعي ، انجام تصميم گيري هاي صحيح ، حل تعارض ها و كشمكشها بدون توسل به اعمالي كه به خود يا ديگران صدمه زند (سازمان جهان بهداشت 1994 ، ترجمه نوري قاسم زاده و محمد خاني ، 1377 ).
همچنين مهارت هاي زندگي به عنوان توانايي ها ، دانش ها ، نگرش ها و رفتارهايي تعريف شده است كه براي شادماني و موفقيت ياد گرفته مي شوند تا اين كه فرد را قادر سازند با موقعيت هاي زندگي سازگاري يابد و بر آنها مسلط شود (پيتمن ، 1997).
پژوهش هاي مختلف حاكي است آموزش مهارت هاي زندگي بررشد رفتارهاي مثبت و سازگاري افراد و كاهش رفتارهاي منفي اثر داشته است (گيليان ،2000). همچنين بوتون و همكاران (1984 – 1980 ) اثر برنامة آموزش مهارت هاي زندگي را بر مصرف الكل ، سيگار و مواد بررسي كردند ، نتايج نشان داد كه آموزش ها بر كاهش موارد ياد شده مؤثر بوده است . نتايج اين تحقيق توسط تحقيقات ديگر از جمله تحقيقات ادكارت و همكاران (1991 )، الياس و همكاران ( 1991 )، پاوني و همكاران (1997 ) كيمس (1997 ) و گيليان (2000) ، نيز مورد تأييد قرار گرفته است (سازمان جهاني بهداشت 1994 ؛ ترجمه نوري و محمد خاني ،1377). همچنين نتايج تحقيقات كانورس و واليتزر (2001 ) نشان داد كه آموزش مهارت هاي زندگي در كاهش مصرف الكل در بين زنان معتاد نيز مؤثر بوده است (كانورس ، واليتزر ، 2001 ) . الياس و همكاران در يك مطالعه طولي 6

ساله در مورد نتايج برنامه پيشگيري اوليه و آموزش مهارت هاي زندگي نشان داده اند كه به دنبال آموزش مهارت ها ، رفتارهاي مناسب اجتماعي افزايش و رفتارهاي منفي و خود تخريبي كاهش مي يابد (الياس و همكاران ، 1993 ؛ نقل از ميرزاده 1381 ).

اثر گذاري مهارت هاي زندگي و ارتباط آن با مهارت هاي شناختي ، عاطفي و رفتاري در مدل صفحه بعد نشان داده شده است :

 

 

 

كسب دانش
+
كسب مهارت هاي زندگي
همرا ه با تمرين
+
نگرش و ارزش هاي
مثبت

رفتار مثبت

پيشگيري از مشكلات و ارتقاي
بهداشت روان
بي شك مهارت هايي كه به مهارت هاي زندگي موسومند ، بي شماري هستند و ماهيت و تعريف آن ها ، به نسب فرهنگ ها و موقعيت ها ، تغيير مي يابد . مهارت هاي ارتباطي به عنوان يكي از مهارت هاي زندگي مي باشند كه در سلامت روان شناختي افراد مؤثر است ، در اين پژوهش نيز اثر بخشي اين مهارت مورد ارزيابي قرار گرفته است .
ب) ارتباطات ارتباطي
ارتباطات انساني و روابط بين فردي مؤثر ، اساس و شالوده هويت و كمال انسان است و مبناي اوليه پيوند وي با ديگران را تشكيل مي دهد و موجب شكوفايي افراد و بهبود كيفيت روابط مي شوند (وود ، ترجمه فيروز بخت ، 1379 ) ، بسياري از اختلالات روانشناختي با نداشتن مهارت هاي اجتماعي و ارتباطي همراهند و كساني كه بدليل
انواع بيماري هاي رواني بستري شده اند كاستي هاي عمده اي در مهارت هاي ارتباطي نشان مي دهند (هارجي و همكاران ، ترجمه بيگي و فيروز بخت ، 1379 ).
براساس نتايج تحقيقات انجام يافته ، بهزيستي افراد به توانايي آنها در همسويي با ديكران بستگي دارد ، ويلسون (1987) اظهار مي دارد كه مهمترين عامل مؤثر بر شاد كامي ، همانا ارتباط موفقيت آميز باديگران است . در بررسيهاي لونتال (1968) ، والد (1970 )،
روبنستاين و شيور ( 1982 ) معلوم شده است كه روابط خوب با سلامت رواني همبستگي دارد . بررسي هاي ويلنت (1977) ، شيور و روبنستاين (1979) ، كوهن و ويليس (1985 )
حاكي است كه حتي روابط خوب با سلامت جسماني نيز رابطه دارد.
بك و جونز (1973 ) متوجه شدند كه رايجترين مشكل در ازدواج هاي نا آرام و پر دردسر همانا ارتباط
نتايج تحقيقات نشان داده است كه كمبود مستمر مهارتهاي ارتباطي اغلب به ناسازگاري جدي منجر شده و با آموزش مناسب در زمينه مهارت هاي ارتباطي ضروري ،قابل جبران مي باشد (فرگاس ، ترجمه بيگي و فيروز بخت ، 1379 ) . مهارت هاي ارتباطي
مؤلفه هايي چون ارتباط كلامي و غير كلامي مؤثر ، گوش دادن مؤثر ، ابراز وجود و نه گفتن به در خواست هاي نامعقول ديگران ، حل مساله اجتماعي ، همدل ، حل تعارض بين فردي و ... را در بر مي گيرد . در اين پژوهش تعدادي از اين عوامل از قبيل شيوه هاي حل مساله ، شيوه هاي حل تعارض و جرأت ورزي ، به دانش آموزان مراجعه كننده به مراكز مشاوره ، آموزش داده مي شود و اثر بخشي اين مهارت ها برسلامت روانشناختي آنها مورد بررسي قرار مي گيرد .


2-3-1-حل مساله
افراد در برخورد با مشكلات ، در هر سطحي از پيچيدگي و اهميت كه باشند با يكديگر تفاوت هايي دارند . بسياري ازموارد ي كه از نظر باليني رفتار ناهنجار يا اختلال هيجاني ناميده مي شوند ، مي توان به تغييري بهتر ، رفتار غير مؤثر با پيامدهاي منفي آن دانست . حل مساله يك راهبرد مقابله اي مهمي است كه مي تواند فرد را قادر سازد تا موقعيت هاي مشكل آفرين زندگي روز مره و تأثير هيجاني آن ها را به خوبي مهار كند. و از طريق تنيدگي روانشناختي را كاهش دهد ، به حد اقل برساند و يا پيشگيري نمايد (دزوريلا و شيدي ، 1992 ) . بنابراين حل مساله ، روشي است كه افراد مي توانند در مواقع طرح ريزي براي برخورد با چالش هاي زندگي از آن استفاده كنن

د.
مهارت حل مساله يك مهارت مقابله اي كاربردي و عملي بوده و از نظر روانشناختي نيز مفيد و مؤثر است ، چنانچه استفاده از روش هاي حل مساله موجب افزايش اعتماد به نفس در افراد شده و احساس شايستگي و تسلط به مشكل در فرد تقويت مي شود
(هپنر ، هيلربراند ، 1991).در حالي كه حل ناقص يا گروه ها ي ناگشوده ،بهداشت روان شخص رابه طور جدي تهديد خواهد كرد . همچنين حل مساله يك مهرت حياتي براي زندگي در عصر حاضر است . امروزه در تمامي فعاليت ها ، صاحبان امر به سوي مهارت هاي تفكر سطح بالا و حل مساله چه در حيطه عمومي و چه در حيطه فناوري ، خواه در فعاليت هاي سالم و خواه در فعاليت هاي مساله دار فرا خوانده مي شوند . در اغلب جوامع ، همه براين عقيده اند كه بايد بر افزايش مهارت هاي حل مساله تأكيد شود (وو و همكاران ، 1996 ) مزيت حل مساله آن است كه به فرد كمك مي كند براي مشكل خود راه حلي بيابد ، نه آنكه تصور كند مشكل او چاره ندارد و به درماندگي ،نا اميدي و استيصال برسد .
حل مساله در واقع به فرايند شناختي – رفتاري ابتكار فرد ابتكار ي فرد اطلاق مي شود كه بوسيلة آن فرد مي خواهد راهبر هاي مؤثر و سازگارانه مقابله اي براي مشكلات روزمره را تعيين ، كشف يا ابداع كند . به عبارت ديگر ، حل مساله يك راهبرد مقابله اي مهمي است كه توانايي و

پيشرفت شخصي و اجتماعي را افزايش و تنيدگي و نشانه شناسي رواني را كاهش مي دهد (دزوريلا و شيدي ، 1992 ) . حل مساله مستلزم راهبردهاي ويژه و هدفمندي است كه فرد بوسيله آن مشكلات را تعريف مي كند ،
تصميم به اتخاذ راه حل مي گيرد ، راهبردهاي حل مساله را انجام داده و بر آن نظارت مي كن

د (اليوت و همكاران ،1995 ). بنابراين حل مساله در بر گيرندة حوزه هاي عاطفي ، شناختي و رفتاري است . هيجان ها اغلب اولين نشانة وجود مساله ولزوم حل آن هستند ، شناخت در جريان شناسايي مساله ، طرح ريزي را ه حل هاي احتمالي و پيامدهاي آنها و برنامه ريزي براي اجراي بهترين راه حل مورد استفاده قرار مي گيرد و سر انجام براي تكميل اين سير تسلسلي بايد از مهارت هاي رفتاري استفاده شود .
اگر چه فرايند تا حدي پيچيده است ، اما زماني كه به مراحل مختلف تقسيم شود ، به


نحو موفقيت آميزي قابل آموزش است . دزوريلا و گلدفرايد، براي اولين بار ، الگوي
مرحله به مرحله را براي آموزش حل مسئله پيشنهاد كردند(دزوريلا و گلدفرايد،1971).

 

2-3-1-1- مؤلفه هاي حل مسأله
به نظر دزوريلا و نزو ، حل مساله از دو مؤلفه عمده تشكيل شده است :
الف ) جهت گيري به مساله :
جهت گيري به مساله ، مؤلفة انگيزشي توانايي حل مساله را شكل مي بخشد ، به عبارتي
مجموعه پاسخ هاي شناختي – عاطفي (هيجاني ) – رفتاري تعميم يافته اي است كه فرد آن را به موقعيت مشكل دار كنوني منتقل مي كند . به طور كلي اين مؤلفه از تجارب مربوط به حل مساله در گذشته ناشي مي شود . جنبة شناختي اين مجموعه پاسخ ها دربرگيرندة متغييرهاي مانند ارزيابي مساله ، اسنادهاي علي و انتظارات كنترل شخصي است ، جنبه هيجاني بر حالات عاطفي مانند اضطراب ، خشم و افسردگي متمركز است و بخش رفتاري به تمايلات گرايش – اجتناب اشاره مي كند .
جهت گيري به مساله خود به دو مؤلفه تقسيم مي شود : جهت گيري مثبت و جهت گيري منفي . عملكرد جهت گيري مثبت به مساله به قرار زير مي باشد :
- دور نگه داشتن هيجان هاي منفي مانند افسردگي ، اضطراب وخشم كه ممكن است مانع حل مساله شوند.
- افزايش هيجانهاي مثبت كه براي حل مساله نقش تسهيل كننده ايفا مي كند .
- بازداري از تمايل به بروز پاسخ يا پاسخ هاي تكانشي


- بر انگيختن فرد براي حل مشكلات (دزوريلا ، نزو 1995 ؛ دزوريلا ، شيدي ، 1991 ، نقل از اليوت و همكاران 1995 ).
افرادي كه داراي جهت گيري مثبت به مساله هستند ، مشكلات روزمره خود را براحتي حل مي كنند ، بدون اينكه دچار تنيدگي هاي روان شناختي شديد شوند . در صورتي كه جهت گيري منفي به مساله با راهبرد هاي مقابله اي نا كار آمد و پيا مدهاي نا خوشايندي همراه است كه آن هم به صورت چرخه وار جهتكيري منفي به مساله راافزايش مي دهد (نزو، دزوريلا ، نقل از اليو

ت و همكاران ، 1995 ). جهت گيري مثبت باعث استفاده از راهبر دهاي مقابله اي مؤثر و كارآمد مي شود ، مانند:
- مساله يا مشكل به صورت مبارزه طلبي
- پاسخ به مساله با هيجان هاي مثبت مانند اميد واري و اشتياق
- حركت فعالانه به سمت مساله و سعي در حل آن

جهت گيري منفي يا باز دارنده مي تواند تمايلات زير را در بر داشته باشد :

- درك مساله به عنوان يك عامل تهديد كننده جدي براي سلامت
- پاسخ به مساله با هيجان هاي منفي شديد مانند اضطراب و افسردگي
- اجتناب يا كناره گيري از مقابله به مساله (دزوريلا وشيدي ، 1992 ).
بر اساس الگوي حل مساله ، جهت گيري مثبت به حل مساله با حالات عاطفي مثبت ، رابطه مثبت دارد و با حالات منفي ، رابطة منفي دارد . تحقيقات حاكي است افرادي كه از روش هاي مثبت حل مساله استفاده مي كنند ، تجارب هيجاني منفي را از خود دور مي كنند و خلق مثبت منجر به حل مساله به شكل مؤثر مي شود .همچنين خلق مثبت ، سبب حل مساله به صورت خلاقانه نيز مي گردد (آيسن و همكاران ، 1987، نقل از اليوت و همكاران ، 1995 ).


بنابراين جهت گيري مساله به طور نزديكي با عاطفة مثبت و منفي در ارتباط مي باشد ، بدين صورت كه جهت گيري منفي به مساله با عاطفه منفي بالا و به تبع آن با سلامت روان شناختي پايين مرتبط بوده و از طرف ديگر توانايي فرد در دور كردن حالات
منفي از خود باعث تسهيل حل مساله و استفاده از روش هاي سازندة حل مساله و راهبردهاي مقابله اي مؤثرشده است .


بطور كلي مي توان گفت كه موقعيت هاي مساله زا مي تواند برهيجان هاي مثبت ومنفي اثربگذارد و آن هم ، برنحوة ادراك حل مساله ، خود و محيط تأثير داشته باشد و در نتيجه مي تواند سبب افزايش يا كاهش سطح سلامت رواني شود (بن – پورات و تلگن ، 1990، جورج و بريف 1990 ؛ نقل از اليوت و همكاران ، 1995).
بر اساس ديدگاه حل مساله ، جهت گيري مثبت به مساله با تجارب منفي پايين و هيجان پذيري مثبت بالا ارتباط مستمر دارد و جهت گيري منفي به مساله ، تلاش براي حل مساله به صورت مؤثر را بازداري مي كند و سبب پيامد هاي نا مناسب مي شود كه آنهم به نوبه خود جهت گيري منفي و احساسات منفي مداوم و مزمن را تقويت مي كند . بر همين اساس مداخلات رواني – تربيتي و آموزش مهارت هايي كه بر پاية حل مساله بنا شده باشد ، مي تواند بر صفات شخصيتي منفي و هيجان پذيري مثبت تأثير گذاشته و از اين طريق شيوه حل مساله مثبت و سازنده را بوجود آورد و در نهايت آشفتگي هاي رواني را كاهش داده يا به حد اقل برساند (دزوريلا و شيدي ، 1991 ، نقل از اليوت و همكاران ، 1995 ).

ب) مهارت هاي خاص حل مساله :
مهارت حل مساله فرآيند تفكر منطقي و منظمي است كه به فرد كمك مي كند تا هنگام رويارويي با مشكل ، حل هاي متعددي را جستجو كند و سپس بهترين راه حل را انتخاب نموده و مساله اي را با موفقيت انجام دهد . اين مؤلفه داراي چهار فعاليت مي باشد كه برخي از مؤلفان آنها را مراحل حل مساله ناميده اند و عبارتنداز :
1- تعريف و ضابطه بندي مسأله : در اين مرحله به فرد آموزش داده مي شود كه در خصوص مشكل خود فكر كرده و در يابد كه چه عواملي در ايجاد مشكل دخالت دارند . در اين مرحله بايستي مشكل به صورت دقيق مشخص شود و چنانچه مساله به صورت مبهم و يا پيچيده باشد ، نمي توان راه حل هاي مؤثري جهت حل مساله پيدا كرد.
2- ايجاد راه حل هاي جانشيني : در اين مرحله به فرد آموزش داده مي شود تا راه
حل هاي متعددي براي مشكل خود بيابد .به اين صورت كه به روش بارش فكري ،ذهن خود را آزاد بگذاردو راه حل هايي را كه به ذهنش مي رسد يادداشت كند .
3- ارزيابي راه حل ها و تصميم گيري : در اين مرحله فرد هر يك از راه حل ها را مورد قضاوت و ارزشيابي قرار مي دهد . موضوع مهم در اين مرحله سودمند بودن يا نبودن راه حل هاي ست ، فرد پيامد هر يك از راه حل ها را پيش بيني مي كند
و سودمندي آنرا براي خود و ديگران ، مورد قضاوت و ارزشيابي قرار مي دهد .
4- انجام و تصريح را حل : يعني توانايي انجام ، نظارت و ارزيابي راه حل ها و پاسخ هاي مقابله اي به طور مؤثر . در اين مرحله به فرد آموزش داده مي شود راه حل هاي مفيد و سودمند را انتخاب نموده و آنها را در عمل اجرا كند و پيامدهاي اعمالش را مورد توجه قرار دهد ، چنانچه راه حل رضايت بخش بود به مشكل پايان داده مي شود و فرايند حل مساله پايان مي يابد و چنانچه يك راه حل مؤثر نبود فرد بايد از راه حل هاي ديگري كه در اختيار دارد استفاده نمايد و يا فرايند حل مساله را از ابتدا شروع كند . حل مساله زماني پايان مي يابد كه ديگر موقعيت براي مساله زا نيست

(نوري ، 1381).
دزوريلا و نزو (1990 ) عنوان كرده اند كه افراد مختلف ممكن است در مولفه هاي عمدة حل مساله (جهت گيري به مساله و مهارتهاي حل مساله ) داراي نقاط ضعف و قوت متفاوتي باشند ، همچنين ممكن است اين مؤلفه ها براي انواع مشكلات (به عنوان مثال ، مشكلات ساده يا پيچيده ) يا همه پيامدهاي سازگارانه (براي ، تنيدگي روانشناختي در مقابل توانمندي رفتاري )از اهميت يكساني برخوردار نباشند . براي مثال ممكن است مؤلفه اي از مهارتها براي مقابله با مساله اي كه آسان است مؤثر و مفيد باشد اما در مقابله با مساله مشكل كارايي لازم را نداشته باشد . بنابراين توانايي حل مساله داراي برخي توانايي ها و مهارت هاست كه ممكن است در افراد مختلف پيامدهاي سازگارانه متفاوتي داشته باشد (دزوريلا، شيدي 1992 ).
2-3-1-2- راهبردهاي مقابله اي
لازاروس و فولكمن (1984) دو شكل كلي مقابله با مشكلات و رويدادهاي زندگي را مشخص كرده اند كه عبارتند از :
الف) مقابله متمركز بر مشكل يا روش مساله مدار
ب ) مقابله متمركز بر هيجان يا روش هيجان مدار
روش مساله مدار عبارت از راهبردهايي است كه به جهت تغيير منبع تنيدگي به كار
مي رود و روش هيجان مدار راهبردهايي را شامل مي شود كه هدفش كاهش پريشاني هاي ايجاد شده در موقعيت مساله ساز است . راهبرد متمركز بر مشكل مي تواند معطوف به درون يا معطوف به بيرون باشد . راهبردهاي مقابله اي معطوف به بيرون در جهت تغيير يا رفتارهاي ديگران است ، در صورتي كه راهبردهاي مقابله اي معطوف به درون شامل تلاش هايي است كه براي بررسي مجدد نگرشها و نيازهاي خود و كسب مهارتها و پاسخ هاي تازه به عمل مي آوريم . مقابله متمركز بر هيجان معطوف بر كنترل و مهار ناراحتي هيجاني است و زماني كه فرد مشكل را فراتر از توانايي هاي خود تلقي مي كند به احتمال زياد به مقابله متمركز بر هيجان روي آورده است (ويتاليانو و همكاران ،1990 ) .
تحقيقات مختلف نشان داده است كه تكيه بر روش هيجان مدار ، به ويژه روش اجتنابي ، با ميزان تنيدگي و آشفتگي بالا در ارتباط مي باشد (رونسون ،فلتون ، 1989 ؛ تامپسون و همكاران ، 1992 ، نقل از پكنهام ،1999 ، ). در صورتي كه استفاده از روش مقابله اي مساله مدار با ميزان آشفتگي پاييني مرتبط بوده است (رونسون ،فلتون ، 1989 ؛ نقل از همان منبع )
مطالعات پژوهشي در زمينه مقابله منجر به كسب نتايج مفيدي شده است . افرادي كه به طور موفقيت آميز با مشكلات مقابله مي كنند ، كساني هستند كه خودشان به مجموعه اي از راهبر دهاي مقابله اي مجهز ساخته اند و در انطباق با شرايط انعطاف پذير هستند .
مقابله كننده هاي خوب از مهارت هاي زير برخوردار هستند :
(1) انعطاف پذيري : توانايي ايجاد و در نظر گرفتن راه حل هاي جانشين .


(2) دور انديشي : توانايي پيش بيني اثرات طولاني مدت پاسخ هاي مقابله اي .
(3) منطقي بودن : توانايي انجام ارزيابي هاي دقيق و درست .
همچنين نتايج پژوهش هاي مختلف حاكي است كه سازگارانه ترين روش براي مقابله با چالش ها و مشكلات زندگي ، اتخاذ يك رويكرد فعال و متكي به خود از قبيل طرح ريزي و مساله گشايي است . همچنين اجتماعي بودن و برون گرايي و داشتن مهارت هاي ارتباطي نيز مي تواند در اين زمينه سودمند و مفيد باشد ، كساني كه از مقابله عملي و مساله مدار استفاده مي كنند از نحوه كنترل رويدادهاي تنش زا راضي هستند و كمتر افسرده و مضطرب مي شوند . مقابله

هيجاني و اجتنابي به سازگاري رضايت بخش با رويدادهاي تنش زا منجر نمي شوند و افرادي كه از اين راهبرد ها استفاده مي كنند . معمولاً مضطرب و افسرده هستند (امير خان و همكاران ، 1995 كوپر و همكاران ، 1995 )

2-3-1-3- سبکهای حل مساً له
کیسدی و لانگ (1996 ،نقل از محمدی وصاحبی ،1380 ) به 6 سبک حل مساله در افراد اشاره کرده اند که عبارتند از :
- درماندگی :این عامل بیانگر بی یاوری فرد در موقیعت های مساله زا می باشد .
- مهار گری حل مسأله : بعد از مهار گیری بیرونی – درونی را در موقیعت های مساله زا منعکس می کند.
- سبک خلاقیت :نشان دهندۀ برنامه ریزی و در نظر گرفتن راه حل های متنوع بر حسب موقعیت مسأله زا است .
- اعتماد در حل مسأ له : بیانگر اعتقاد در توانایی فرد برای مشکلات است .
- سبک اجتناب :تمایل جهت رد شدن از کنار مشکلات به جای مقابله با آنها را منعکس می کند .
- سبک رو یآورد : نگرش مثبت نسبت به مشکلات و تمایل به مقابله رو در رو با آنها را نشان می دهد .
از بین شیو های حل مسأ له ،سبک خلاقیت ، سبک اعتماد در حل مسأ له و سبک روی آورد به عنوان شیو های سازنده حل مسأ له می باشد و سبک درماند گی ،سبک مهار گری حل مساله و سبک اجتناب به عنوان شیو های غیر سازنده حل مسأ له در افراد محسوب می شوند .

2-3-1-4- نقص در حل مسأله و بروز مشکلات روانشناختی در افراد

آموزش مهارت های حل مسأله و شیو ه های صحیح مقابله با مشکل ،به افزایش کیفیت زندگی ،عملکرد نقش روانی اجتماعی ،رفتار مقابله ای و در نهایت به سلامت رو انشناختی کمک می کند. عقیده براین است که کسب شیوه های مقابله ای صحیح سبب تقویت کانون کنترل درونی شده و از طرف دیگر باعث استفاده از راهبردی مسأله مدار می شود . همچنین بهبود روابط ارتباطی و اجتماعی ، کاهش تضادها و تعارض های بین شخصی و کاهش میزان طلاق ، از جمله مواردی است که در اثر استفاده از شیو های صحیح حل مسأله یا شیو های صحیح مقابله با مشکل کسب می شود (شار تر 1999).
مهارت های مؤ ثر حل مسأله با ساز گاری شخصی خوب ارتباط دارد (هاگا و همکاران ،1995). پژو هشگران در یافتند که مسأله گشا های موفق به این واقعیت واقف اند که غلبه بر مشکلات ز ندگی مستلزم تلاش شخص است (با مگاد نر و همکاران ،1986)و اغلب افرادی که در مانده و نا توان می شود به طورانعطاف نا پذیری تنها از یک راه حل استفاده می کنند و وقتی این راه حل مؤثر واقع نمی شود ،معمولاًرا ه های دیگری را امتحان نمی کنند. حل مسأ له نیازمند رویکردی فعال است نه منفعل و پاسخ های سر کوبگرانه و واکنشی به مسائل سبکهای مقابله ای و سوء مصرف مواد نیز نقش بسزایی داشته است (پلت و هاسبند 1993،زو چری و دانسریر

2003)
ارتباط نقص در حال مسأ له با مشکلات و مسائل مختلفی مشخص شده است.برای مثال تحقیقات ،ارتباط بین نقص در حال مسأ له و افسردگی را مشخص کرده است .
نشانه های افسردگی با ایجاد راه حل های جانشینی کمتر در مقابل مشکلات ،انتخاب راه حل های کم تأثیر از میان راه حل های مختلف،عملکرد ضعیف در رسیدن به هدف های خاص ،توانایی حل مسأله پایین ادراک شده رابطه دارد (دیکسون و همکاران ،1993،نقل از هاگا و همکاران 1995 ). افرادی که از مهارت مسأله گشایی خوبی برخودار دارند در مقایسه با افرادی که فاقد این مهارت هستند کمتر احتمال دارد افسرده شوند (نزو و همکاران ،1986)
در مطالعه ای که بر روی افراد مبتلا به افسردگی بالینی صورت گرفت ،دو نوع درمانبه دو گروه تجویز شد . به گروهی راهبردهای مسأله گشایی آموزش داده شد تا از آن استفاده کنند اما در مورد مشکلات گروه دوم بحث شد ،ولی هیچگونه راهبرد مسأله گشایی به آنها آموزس نداده شد . نتایج این پژوهش بسیار روشن بود ،افراد افسرده ای که روش حل مسأله را یاد گرفته و به کار بسته بودند ،میزان افسرد گی شان به مقدار فابل تو جهی کاهش یافت ،طوری که شش ماه پس از این تحقیق هنوز اثر این راهبرد در آنها وجود داشت . در مقابل افسرده ای که فقط درباره مشکلاتشان بحث شده بود ولی راهبردهای حل مسأ له به آنها آموزش داده نشده بود فقط کاهش جزئی در میزان افسردگی شان مشاهده شد ،نتیجه این پزوهش نشا ن داد که مهارت حل مسأ له،مهارتی مؤثر برای مقابله با افسردگی است (نزو ،1986).
به طورکلی پژو هشگران تف اوت اساسی در پاسخهای مقابله ای افرادافسرده و غیر افسرده کشف کرد اند (کویینی ،آلدوین و لازاروس ، ،1981 بیلینگز،کرونکیت،مووس 1983، هالان ،مووس1987،تیلور ،اسکوگین ،1992) براساس یافته های این محققین افراد افسرده از مهارتهای مسأله گشایی به اندازه کافی استفاده نمی کنند (کلینکه ،ترجمهمحمد خانی 1380)
در طول دهه های گذشته ارتباط بین نقص در مهارت های حل مسأ له و خود کشی نیز بین نمونه های بالینی آشکار شده است .محققین با استفاده از مقیاسهای حل مسأله ،تفاوتهای را بین گرو ههای خود کشی گرا گروه های غیر خود کشی گرا یافته (لاین هان و همکاران 1981 گوداشتاین ،1982،شوت ،کلام ،1987 نقل از ایوانف و همکاران1992).
آموزش مهار تهای حل مسأله در کاهش رفتارهای غیر عادی و نامناسب کو دکان و نوجوانان نیز تأثیر بسزایی داشته است . نتایجپژوهشی بر روی کودکانو نوجوانان که اختلالات رفتاری داشتند نشان داد که رفتار های مشکل ساز به دنبال آموزش مهارت حل مسأله کاهش یافته یا محدود میشود ]بنابراین یکی از عوامل بروز رفتار های مشکل ساز کمبود این مهارت در کودکان است (هندون ]1999).


پاره ای از تحقیقات به ارتباط بین شیوه حل مسأ له و اصطراب امتحان اشاره کرده اند. یافته های این تحقیقات حاکی از آن که اضطراب امتحان با اعتماد به حل مسأله پایین و کنترل شخصی کمتر بر مسائل همبستگی داشته است . همچنین ارتباط معنی داری بین اضطراب امتحان و تمایل به اجتناب از مسائل و به عبارت بهتر ،شیوۀاجتنابی حل مسأ له وحود داشته است . به نظر میرسد افرادی که دارای اضطراب امتحان هستند از تلاش برای حل مشکلات خود اجتناب می ورزند و این ویژگی تا حدی بواسطۀ فقدان توانایی و فقدان کنترل بر پیامد هاست که فرد آنرا بدین شکل ادارک می کند ،بطور کلی معلوم شده است که هر قدر میزان اصطراب امتحان بیشتر باشد ؛فرد توانایی حل مسأله پایین تری از خود نشان می دهد (بلانکشتاین و همکاران ،1992).
دزوریلا ونزو (1990)به نقش حل مسأله و ارتباط آن با برخی مشکلات تحصیلی پرداخته اند و نتایج تحقیقات آنها حاکی است که افراد دارای توانایی حل مسأله بالا در مقایسه با افراد دارای توانایی حل مسأله پایین عملکرد تحصیلی بهتری دارند (نقل از دزوریلا و شیدی 1992)
آموزش مهارت های حل مسأله برای افراد درای مشکلات متنوعی از قبیل تعارض های موجود بین زوجین (سو رنسون ،1999)رفتار ضد اجتماعی کودمان (کازدین و همکاران 1992)
پذیرش مشکلات و نا توانا ییهای جسمانی (الیوت و همکاران 1999) افسردگی (ماینورز –والیس 2000 )،بیماری های روانی و عقب ماندگی ذهنی که معمولاً دارای نقص در مهارت های حل مسأله هستند (بنسون 1995)کاهش مشکلات رفتاری مبتلایان به اوتیسم (براون 2005 )،اختلالات یاد گیری (بابا پور خیر الدین ،صبحی قرامکی 1380) به کار رفته است .


همچنین احمدی زاده (1373). در پزوهشی که انجام داد به این نتیجه دست یافت که آموزش مهارت حل مسأله با افزایش شایستگی های اختماعی و ارتقائ سطح روابط بین فردی نو جوانان ارتباط قاطع دارد و موجب افزایش خود کارآمدی تحصیلی و سلامت روان شناختی در نوجوانان میشود (احمدی زاده1373 ). پژوهش ها حاکی است که در کودکان و نوجوانی که طریقه استفادۀمنظم از راهبردهای حل مسأله را یاد گرفته اند ،به نحوی مؤثری بر فشار و نا کامی غلبه می کنند .همچنین به نظر میرسد ،توانایی حل مسأله بر عملکرد تحصیلی تأثیر مثبتی می گ

ذارد) ، به علاوه تحقیقات نشان داده است که کودکان و نوجوانی که در این زمینه از مهارت های قوی دارند ،گرایش کمتری به بزهکاری ،مصرف مواد و الکل و مشکلات جدی روانشناختی دارند (پوپ و همکاران 1988 ؛نقل از تجلی 1373 ).
2-3-2- حل تعارض بین فردی
یکی از مشکلاتی که اجتناب از آن سخت و تقریباً برای هر فردی تنش زا است تجربه تعارض بین فردی است ،بخصوص اگر این تعارض پایدار و مزمن باشد . در واقع یکی از شایع ترین مشکلات رایج در دورۀنوجوانی ،اختلاف در روابط بین فردی و تعارض می باشد ، که در صورت آموزش مهار تهای حل تعارض بین فردی بسیاری از مشکلات کنترل شده و از بروز مشکلات شدید تر پیشگیری می شود . امروزۀآموزش مهارت حل تعارض بین فردی از مؤلفه های اساسی در انواع برنامه های کاهش خشونت و کنترل رفتار در مدارس می باشد . پژوه ش های مختلف حاکی است که آموزش مهارتهای اجتماعی و مهارت حل تعارض بین فردی ،در کاهش مشکلات روانشناختی بویژه بزهکاری و سوء مصرف مواد (کاتالانو ،و همکاران 1998؛ چانگ و الیاس 1996؛درلاک ،1980)و در افزایش پیشرفت تحصیلی (جانسون و همکاران 1992)مؤثر بوده است .

2-3-2-1- تعریف و ماهیت تعارض
تعارض در لغت به معنای رو یارویی ،معترض و مزاحم یکدیگر شدن و با هم اختلاف داشتن است تعارض در رو یا رویی است ،به نحوی که در این رو یا رویی هر کس سعی دارد حقانیت خودش را به اثبات برساند ،یا به بیان ساده پیروز شود تعارض یعنی مبارزه تمایلات یا علایق ،موقعیتی که در آن فرد در معرض نیرو های متضاد و یا قدرتی های تقریباً برابر قرار می گیرد ،و معمولاً بازدارنده میشود (سر مد ،1378)
در تعریف دیگر ،تعارض عبارت است از این که یک فرد یا یک گروه به طور عمدی مانع رسیدن یک فرد یا گروه به اهدافش می باشد یا راه او را سد و بلوکه می کند (شاهزکنی 1380)
تعارض مشابه رقابت است ،اما با شدت بیشتری توام است .رقابت یعنی همچشمی بین دو فرد یا گروه در دستیابی به یک چیز متمایز زارزشمند در حالی که در تعریف واژه تعارض چنین فرض می شود که فرد یا گروهی مستقیماًمانع از این می شود که گروهیا افراد دیگر به هدف خود برسد در این موقعیت رقابتی اگر چه افراد می توانند اهداف نا ساز گار داشته باشند ، معمولاًافراد می توانند هدف شان را بدون ایجاد مانع برای دیگری تعقیب و پیگیری کنند ،اما در تعارض معمولاً افراد برای دیگران مانع ایجاد می کنند (دفت . ریچارد ال ؛1999 از پاراسائیان و اعرابی 1380).


در هنگام مقابله با تعارض گاهی رفتار های سازش نا یافته در افراد ایجاد می شود ، رفتار هایی مانند مصرف الکل و مواد مخدر ،کم خوری یا پر خوری ،رفتار پر خاش گرانه یا اطاعت و فرمانبری بیش از حد (هاریگو پال ،1995 نقل از باباپور خیر الدین 1381). بعلاوه برخی تغییرات فیز یو لوژیکی نیز در موقعیت های تعارضی شدید ایجاد می شود که عبارتند از :
- افزایش ترشح آدرنالین و نور آدر نالین
- افزایش ضربان قلب و فشار خون
- بازداری حرکات دودی عضلات شکم
- افزایش اسید هیدرو کلریک در معده و اختلال در کارآن و اشکال در هضم غذا (استونی و همکاران ؛نقل از همان منبع )
تداوم چنین تغییرات فیزیو لو ژیکی به مدت زیاد تعادل هورمونی را نیز مختل می کند و در اثر این عدم تعادل هورمونی ،شخص به برخی اختلالات روان تنی مانند زخم معده ،مشکلات تنفسی (مانند آسم )،فشار خون بالا و حتی مشکلات عروقی- فلبی مبتلا می شود (پتری و همکاران ،1999 نقل از همان منبع ). به طور کلی افراد واکنشی های مختلفی به موقعیت های تعارضی شدید از خود نشان می دهندکه می توان آنها را به صورت زیر خلاصه کرد :
- پاسخ های روان شناختی شامل :بی تو جهی ،بی علاقگی ،نا رضایتی ،اصطراب ،انزوا طلبی ،نا کامی
- پاسخ ها یرفتاری شامل :مصرف الکل و مواد مخدر ،پر خاشگری یا تخربی کاهش ارتباطات ،کم خوری یا پر خوری .
- پاسخ های فیزیو لو ژیک مانند : انواع سردرد ،زخم معده و مشکلات گوارشی ،فشار خون بالا ،مشکلات تنفسی و مشکلات عروقی
- واکنش های بیو شیمیایی مانند :افزایش ضربان قلب ؛اتساع برونش ها ، اتساعد مرد مک ها باز داری ترشح مایعات هضمی ،ترشح آدرنالین و نور آدر نالین ،تبدیل گلیکوژن به صفرا(دایاس و همکاران 1999).
در موقعیت های مر بوط به تحصیل ،تعار ضات منجر به افت تحصیلی ،غیبت از مدرسه ،ترک تحصیل،لجبازی و مخالفت جویی و انحرافات رفتاری و .... می شود .در واقع یکی از شایع ترین مشکلات مربوط به مدارس تعارض بین افراد میباشد ،این تعارض می تواند به تعارضات درونی یک شخص و یا تعارض بین دو شخص یا بیشتر و یا ممکن است این تعارض مربوط به دو یا چ

ند گروه باشد ،(جانسون و جانسون ،1995).
گر چه تعارض اغلب به شکل منفی در نظر گرفته می شود ،اما می تواند به طور مثبت هم به کیفیت روابط و هم به رشد شخصی افراد کمک کند و این زمانی است که با شیوه ه عبارتند از :
- تعارض افراد را بر می انگزید تا بهتر و بیشتر کار کنند زیرا استعدادها و توانایی های فرد در موقعیت های تعارض شکوفا می شوند.
- برخی نیاز های روان شناختی مانند سلطه گیری ،پرخاشگری و نیاز های مرتبط با ((من)) و احترام را ارضا کنند و بدان وسیله فرصتی برای استفاده سازنده و آزاد شدن تمایلات پر خاشگرانه فراهم آوردند .
- تعارض ها می توانند عقاید خلاقانه ،سازنده و ابداعی فراهم سازند .
- تعارض ها می توانند به زندگی فرد تنوع ببخشند ؛زیرا در غیر این صورت زندگی خسته کننده و ملال آور خواهد بود .
- اطلاعات تشخیصی فراهم آورند و به افراد کمک کنند تا از بروز مشکلات مشابه جلو گیری کنند .
- فهم مشکل ،افراد و روابط بین آنها ،هماهنگی بهتر در میان افراد و تقویت رو ابط بین گرو ه ها را تسهیل نمایند .
پس علی رغم تأثیر منفی تعارض برعملکرد فرد و ایجاد رفتار های سازش نا یافته و حتی بروز اختلالات روان تنی ،در صورت یادگیری این مهارت و حل مناسب آن ، تعارض می تواند نقش انگیزشی داشته باشد ،خلاقیت و استعداد فرد را شکوفا کند و عمکرد فرد را افزایش دهد و منجر به اتکا ء به خود و مهارت و کار امدی شود ،بنابراین آنچه مهم است مدیریت صحیح تعارض و استفاده از شیوه های حل تعارض مناسب می باشد ،نه فقط کاهش یا حذف آن (بابا پور خیرالدین 1381.)در تعارض سازمانی نیز ،هر چند تعارض وجود نداشته باشد ،عقاید هرگز به چالش کشیده نمی شود و انگیزه ای برای تغییر و پویش در سازمان ایجاد نمیشود . طبق این دید کاه اگر در سازمان ها هیچگونه تعارض وجود نداشته باشد ،نوآوری و خلاقیت نیز وجود نخواهد داشت . البته مقدار زیاد تعارض برای سازمان مخرب و مقدار کم آن ،فرسودگی سازمانی ایجاد می نماید . وجود یک حالت بهینه و وضعیت مطلوب از تعارض عملکرد سازمان را بهبود خاهد بخشید (حیدری تفرشی و همکاران ،1381).
2-3-2-2- انواع تعارض
الف )تعارض فرد با خود
1- خواستن – خواستن (جاذب – جاذب ) :شرایطی که انسان برسر دو راهی قرار گیرد و هر دو راه برایش از جاذبه ای مساوی بر خوردار باشد.
2- نخواستن – نخواستن (دافع – دافع ) :شخص در شرایطی قرار می گیرد که از میان دو راه موجود باید یکی را انتخاب کند ،در حالیکه هیچکدام مطلوب او نیست .
3- خواستن – نخواستن ( جاذب – دافع ) :یعنی حالت کسی که از دو راه موجود فقط یکی را می پسندد ،ولی تا آخرین لحظه ای که مو ضوع آشکار نشود نمیداند به خواسته اش خواهد رسید ،یا آنچه را که نمی خواهد باید تحمل کند .به طور مسلم اگر به خواسته اش برسد مشکل نخواهد داشت ،اگر چه تکلیف قضیه روشن شود . تعارض ذهنی ،با مقادیری فشار روانی همراه بوده است ،اما اگر نخواستن بر او تحمیل شود علاوه برفشارروانی همراه بوده است ،اما اگ

 

رنخواستن براو تحمیل شود علاوه بر فشار روانی احساس باختن ، یا نا کامی اخیر نیز اورا رنج خواهد داد (سرمد ، 1378).
ب ) تعارض های گروهی و سازمانی
1- تعارض بین فردی : در این نوع تعارض افراد مجموعه در گیر در تعارض تلقی می شوند .
2- تعارض بین گروهی :مجموعه افراد درون یک سازمان که تشکیل گرو ه ها و تیم های مختلف را می دهند ،در گیر تعارض بین گرو ه ها هستند .
3- تعارض بین سازمانی :مشاجرات بین دو یا چند سازمان را در بر می گیرد (اقدام ،1380 ).
لازم به ذکر است که در این پژوهش بیشتر تعارض بین فردی مورد نظر میباشد و در اغلب منابع به سه نوع تعارض اساسی اشاره است ،که عبارتند از :
1- تعارض میان احساسات :
از آنجایی که وجود تفاوت میان انسان ها امر اجتناب نا پذیری می باشد ،در هر رابطه مهمی ممکن است احساسات خصمانه نیرومند و تعارض هایی به وجود آید که معمولابا به کار گیری شیوۀ حل مساله ،قابل حل است (لیکرت و لیکرت 1996).

2- تعارض و تضاد میان ارزش ها :
تصاد میان ارزش ها ،نوعی از تعارض است که بندرت راه حلی برای آن یافت می شو د چون چیز عینی و ملموسی وجودندارد ،با وجود این باز هم استفاده از روش حل تعارض ،می تواند به افرادی که باور های متضادی دارند کمک کند تا یک دیگر را بهتر بفهمند و تحمل بیشتری برای درک شرایط یکدیگر کسب کنند ،ضمن این که این روش بر اعمال و نگرش های آنان نیز تأپیر می گذارد (همان منبع ).
3- تعارض و تضاد بین نیاز ها:
این نوع تعارض ها بواسطه تنوع نیاز ها فنا هماهنگی نیاز ها و عدم ارضای نیاز ها ایجاد می شود .
- تنوع نیاز ها :زمانی است که شخص در یک زمان بخواهد بیش از یک نیاز را ارضاء کند .
- نا هماهنگی نیاز ها :ارضاء یک نیاز ایجاب می کند که شخص از ارضاءنیاز دیگر صرف نظر نماید .
- عدم ارضای نیاز ها :زمانی که نیاز ها ارضاءنمی شوند ،افراد احساس نا کامی می کنند و این نا کامی باعث بروز فرایند تعارض می گردد . این تعارض ها منجر به رفتار های منفی و عیر سازنده می گردد (بابا پور 1381).
- 2-3-2-3- منابع تعارض
- افراد در پاره ای جهات با یک دیگر متفاوتند ،در صورتی که این تفاوتها در محیط فعالیت بین افراد نا سازگار وجود داشته باشد ،سبب بروز تعارض می گردد . البته هر نوع تفاوتی باعث تضاد نمی شود . تفاوت ها می تواند پایه ای برای انعطاف پذیری ،تفاوت های ظریف در

جهت گیری ها و راه حل های فعالانه به مشکلات باشد (هاریگوپال ،1995).
منبع تعارض در بین افراد ممکن است بواسطه تفاوت های فردی در عوامل زیر باشد :
تفاوت در فرهنگ :وقتی افراد از فرهنگ های مختلف گرد هم می آیند،بروز یک رویدادممکن است به طور متاوتی درک شود و هر فرد براساس چهارچوب فرهنگی خود و رفتارهای کلیشه ای که نسبت به فرهنگ های مختلف دارد آن رویداد را بفهمند . این رویدادها ممکن است از

 برخی از جنبه های قومی ،نژادی و فرهنگی مانند تبعیض نژادی ،تهدیدهای کلیشه ای ، فشار های گروهی برای همنوا شدن که به نظر میرسد فرایند های روانشناختی را تحت تأثیر قرار می دهند ،می توانند به صورت منبع تعارض عمل کرده و برای سلامت فرد تهدید زا باشند . در چنین مواردی حل مشکل از طریق به کار گیری شیو های مطلوب حل مسأله و حل تعارض موجود ،بو سیله استفاده از راهبردهای صحیح حل تعارض ،امکان پذیر است (کنترادا و همکاران 2000 ؛نقل از بابا پور خیرالدین 1381 ).
- تفاوت در آموزش برمیزان انتظار فرد از خون و از دیگران تأثیر دارد وقتی که افراد زمینه های آموزشی و تربیتی متاوت در یکجا جمع شوند ،احتمال بروز تعارض افزایش می یابد . همینطور وقتی افراد دارای موقعیت های متفاوتی با یکدیگر در ارتباط باشند می توان انتظار بروز تعارض را داشت . در اغلب موارد بسیاری از تعارض های موجود در زندگی اجتماعی بدین علت ایجاد میشود ،به عنوان مثال بین دانش آموزان و دانشجویان شهری و وستایی یا بین افرادی که وضعیت اقتصادی – اجتماعی بالایی دارند با آنهایی که از نظر وضعیت اقتصادی – اجتماعی در سطح پایینی هستند ،تعارض بو جود آید .
- تفاو ت در ایدئو لو ژی و ارزش ها : وقتی افراد با ایدئو لوژی های متفاغوتی در کنار هم جمع میشو ند ،ممکن است بخاطر مخالفت و عدم توافق بر سر بر خی مو ضوع های مهم بین آنها تعارض بوجود آید و هر کدام از آنها موضوع را بر علیه ایدئو لوژی و ایین و خط مشی خود قلمداد کند . زمانی که اوقات فراغت و فرصت بحث و منازعه بیشتر باشد و یا فعالیتی که برای انجام آن گرد هم آمد آمده اند آسان باشد احتمال وقوع تعارض بیشتر و شدید تر است .
- تفاوت در تجربه : تحربه دید گاه فرد را وسیع تر می کند و چارچوب داروی او را در مورد رویدادها منطقی تر می نماید و با عث می شود که کارها و فعالیت های خود را با دیدی باز و منطقی انجام دهد . این قبیل تفاوتهای در تمامی زمینه ها وبین همه افراد دیده می شود .
- رقابت :در مو قعیت هایی که بر سر اهداف ،منابع ،پاداش ،بین افراد رقابت وجود دارد بروز تعارض به طور معمول عادی است . در چنین موقعیت ها یی اگر به تلاشهای گروهی بیش از تلاش های فردی اهمیت فردی اهمیت داده شود ،میزان تعارض به حداقل کاهش می یابد . بنابراین در مدارس باید تلاش گروهی و هماهنگی بین افراد افزایش یافته وبه همان اندازه رقابت های زیان بار کنترل شود .
- انزوای اجتماعی و شخصی : پیشرفت فناوری در جامعه کنونی بر جنبه های اجتماعی فعالبت ها تأثیر گذاشته و تعاملات و ارتباط های اجتماعی افراد را بیش از پیش کاهش داده است . فعالیت هایی مانند کار با کامپیوتر ،اینترنت ،بازی های رایانه ای و ....،مهارت های ارتباطی و اجتماعی افراد را کاهش می دهد ،طوری که افراد بتدریج ارتباط های اجتماعی سالم رااز یاد برده و در مواقع مختلفی که با یکدیگر روبرو می شوند ،رفتار اجتماعی مناسبی از خود نشان نداده و تضاد بین آنها بو جود می آید .
- جهت گیری رفتاری : رفتار افراد تحت تأثیر عوامل مختلفی می باشد مانند :عوامل شناختی (شامل عقاید و ادراکات افراد و چگونگی درک عقاید و ادراکات دیگران )عوامل عاطفی (مانند احساسات ،دوست داشتن ها ،تنفر ها و هیجان پذیری )عوامل کرداری یا تمایل به روش های خاص (همان منبع )
- این عوامل به هم مرتبط هستند و به شدت تحت تأثیر تجربه های فرهنگی سازمانی ، آموزشی و شخصی هستند و نا ساز گاری بین افراد از نظر جهت گیر ی های رفتاری و ساخت شخصیتی ،منبع تعارض در زندگی اجتماعی است (هاریگوپال 1995؛نقل از بابا پور خیر الدین 1381 ).به طور کلی می توان گفت منبع تعارض های بین شخصی ،ریشه در تفاوت های فردی دارد .افراد از نظر نگرش ها ،رفتار و ساخت رفتار افراد به فهم فرایند تعارض و کاهش بروز آن شده و به حل موثر تعارض ها خواهد انجامید .

2-3-2-4- سبک های حل تعارض
در یک موقعیت تعارضی ،افراد رفتار هایی را نشان می دهند که مبین دو بعد عمدۀ جرات ورزی / عدم جرات ورزی (مطیع بودن )و همکاری / عدم همکاری می باشند.
بعد جر أت ورزی /مطیع بودن به میزان فعالیت و انرژیی اشاره می کند که در رفتار هدفمند فرد نشان داده میشود . با در نظر گرفتن این دو بعد پنج نوع شیوه حل تعارض پئیدار میشود . هر یک از این شیو ه ها میزان همکاری و جرأت ورزی متفاوتی را نشان می دهند .
این شیوۀ اجتنابی : اجتناب یکی از مکانیزم های دفاعی است که افراد در مواجهه با تعارض ها به کار می گیرند ، فردی که جرات ورز نیست و خصلت همکارانه ندارد ،سعی می کند از طریق رویگردانی یا به تعویق انداختن تعارض از آن اجتناب کند در واقع چنین افرادی به وسیله استفاده از مکانیزم های دفاعی مانند تفکر آرزو مندانه خیالبافی ،انکار ،سر کوب ،تعلل ،بی تفاوتی و بی توجهی انتخابی از آن روی برمی گردانند (سکیگو چی 1999 ؛سورنسون 1999).
2) شیوه مهربانانه :عدم جرات ورزی و داشتن حس همکاری از ویژگی های این شیوه مقابله ای است . در چنین افرادی تمایل به ارتباط با دیگران دارند و برای حفظ رابطه دوستانه با دیگران ،سعی می کنند دیگران را از خود راضی نگه دارند.هدف در اینجا عبارت است از حفظ رابطه سازگار با دیگران از طریق تسلیم شدن در مقابل آنها یاپیوستن به خواسته های آنها (همان منبع ).
3- شیوۀمصالحه گرانه : در شیوۀمصالحه گرانه فرد هم جرأت ورز و هم حس همکاران دارد ،یعنی در این سبک حل تعارض طرفین به شکل متقابل سود برده یا زیان می بینند .
4) شیوۀ سلطه گرانه :مشخصه این سبک حل تعارض عبارت است از جرات ورزی و پرخاشگری همراه با کم توجهی یا بی توجهی به همکاری با دیگران . در واقع می توان گفت این روش ،یک روش زور مدارانه است و نوعی عمل تعدیل رفتار دیگران از طریق اعمال فشار و تهدید در جهت انتظارات خود میباشد .
5) شیوۀ همراهانه :در این سبک حل تعارض بین فردی ،هر دو طرف به منظور رسیدن به اهداف خودبا همدیگر همکاری کرده و جرات ورز میباشند .تدابیرموجود را می توان از طریق شیوه حل مسأله خلاقانه گسترش داد تا هر طرف بتواند به خواسته ...... خود برسد بدون اینکه طرف مقابل متضرر شود ،این نوع شیوه حل تعارض منجر به خلاقیت و شکو فایی استعدادهای افراد می شود (سکیگوچی 1999).
از بین شیو ه های پنج گانه حل تعارض ،شیو ه های مهربانانه و همراهانه ،روش سالم یا سازندۀ حل تعارض و شیوه های اجتنابی و سلطه گرانه ،روش نا سالم یا غیر سازندۀحل تعارض و شیو های اجتنابی و سلطه گرانه ، روش ناسالم یا غیر سازندهحل تعارض را تشکیل می دهن

ده مستمر از آنها می توان د پیامد های منفی بسیاری بدنبال داشته باشد . در این میان ،حل مسأله اشتراکی یکی از شیو هایی است که در آن ،افراد با استفاده از مهارت حل مساله به حل تعارض می پردازند . در حل مساله اشتراکی ،وقتی افراد پی میبرند که دارای نیازهای متضادی هستند ،برای یافتن راه حلی که برای همه قابل قبول باشد به یکدیگر می پیوندند این کار مستلزم تعریف مجدد مشکل ،یافتن راه حل های جدید و تاکید بر علایق مشترک است . در این فرایند ، هیچ یک از افراد بر دیگری مسلط نشده وتسلیم او نیز نمیشود . این روش غالباً،روش برد _برد رفع نیاز های متضاد نامیده می شود . زمانی این روش ممکن باشد مطلوبترین راه برای رفع تعار ض محسوب می شود (بورتون ،1990).


ماحل روش حل مشکل از طریق مشارکت عبارت است از :
1)مشکلات در قالب نیاز ها تعریف شود ،نه راه حل ها
2)از طریق سیال سازی ذهنی ،راه حل های ممکن بررسی شود .
3)راه حلی انتخاب شود که نیاز های هر دو طرف را به بهترین وجه بر آورده می کند و پیامدهای احتمالی را کنترل می نمایید .
4)برنامه ریزی برای انجام کار ها توسط افراد
5) ارزیابی و بررسی فرایند حل مسئله
حل مسأله اشتراکی ،مستلزم استفاده از مهارت های گوش کردن ،مهارت های کلامی و روش حل تعارض است .
2-3-2-5- روشهای پیشگیری و مهار تعارض ها
الف ) تعارض های شخصی و بین فردی
گر چه ریشه کن کردن کامل تعارض غیر ممکن است اما با استفاده از روش های پیشگیری و مهارتعارض ،می توان بسیاری از کشمکش های بیجا را از بین برد که این روش ها عبارتند از :
- گوش کردن انعکاسی : گوش کردن انعکاسی ، در زمانی که فرد مشکل یا نیاز شدید ی دارد ،می تواند فوق العاده موثر باشد .. این کار به فرد دیگر کمک می کند تا هیجان های منفی رااز بین ببرد یا به حل مشکل خود بپردازد . مشکلی که اگر حل نشده باقی بماند ،می تواند موجب پیدایش یک تعارض اساسی شود (سندی و بوردمن 2001 ).
- توانایی ابزار وجود :فرد را قادر میسازد که نیازهای خود را کمترین در گیری برآورده کند . زمانی که نیاز ها به وجود میآیند ،فرد می تواند با ابزار وجود از ایجاد هیجان هایی که غالباً موجب تعارض می شوند جلو گیری کند . هر دو مهارت گوش کردن و ابزار وجود به روشن شدن دو منبع اصلی تعارض ،یعنی اشتباهات و فقدان اطلاعات ،کمک می کند .


- برون ریزی تنش ها : برون ریزی تنش ها ی خود ،بدون لبریز کردن کاسه صبردیگری ،یک روش مهم دیگر برای پیشگیری و مهار تعارض است . اغلب ، در جریان عادی زندگی ،ممکن است رهایی از تنش های ایجاد شده به شیو هایی صورت گیرد که در جریان عادی زندگی ،ممکن است رهایی از تنش های ایجادشده به شیوه هایی صورت گیرد که در ایجاد تنش کند مثلا فردی که برسر کسی فریاد می کشد و نا سزا می گوید خود رااز تنش رها می کند ،اما به همان نسبت ،تنش رادر شخص مقابل افزایش می دهد . در حالی که او میتواند در یک اتاق تنها و یا در برابر شخص بی طرفی که حاضر است به فوران برون ریزی احساسات او گوش کند ،شروع به داد و فریاد کند

.تمرین های سخت و رقابت های ورزشی نیز می توانند تنش فرد را کاهش دهند .
- افزایش حمایت عاطفی : اعضای خانواده و دوستان می تواند آمادگی فرد را برای در کیر شدن در تعارض های غیر ضروری کاهش دهد . بنابراین گسترش شبکه ارتباطی و دریافت توجه از اطرفیان تمایل به اختلاف و در گیری با دیگران را کاهش می دهد .
- بالا بردن تحمل و پذیرش دیگران :افزایش سطح تحمل و پذیرش دیگران می تواند تعارض نا معقول را کاهش دهد . سطح تحمل و پذیرش افراد تا حدودی به واسطه تربیت و حتی شاید عوامل ژنیتیک تعیین میشود،اما افراد می توانند صبورتر و پذیرا تر از آنچه در حال حاضر هستند ،باشند . آموزش ابزار وجود افزایش و گسترش حمایت عاطفی در زندگی دور ه های عملی کسب مهارت های ارتباطی و دریافت بخشی از دانش مر بوط به درمان عقلانی –عاطفی ،برخی از راه های افزایش تحمل و پذیرش خود به شمار می رود .
- کنترل مسائل : کنترل مسائل می تواند به اندازه «کنترل اسحله » برای رسیدن صلح جهانی اهمیت داشته باشد این رهنمود در کنترل تعارض های بین فردی به همان اندازه با ارزش است که در جلو گیری ملت ها مسائل می تواند مسائل زیر را در برگیرد :
1) به جای بر خورد سریع و بلافاصله با مسائل بنیادی بهتر است از روش های دراز مدت در رسیدگی به کشمکش ها استفاده شود .
2) بهتر است هر بار ، بابه یک موضوع برخورد شود .
3) به جای برخورد با مشکلات بزرگ و دارای بخش های متعدد بهتر است آنها را به واحد های کوچکتری تقسیم کرد.


4) بهتر است کار را با مسائلی شروع کرد که به نظر می رسد به ساده ترین شکل و با رضایت همه افراد درگیر قابل حل می باشد .
5) به مسائلی اصلی اختلاف پرداخته شود نه به مسائل حاشیه ای .
6) معمولا بهتر است اختلاف نظر به شکلی مطرح شود که اعتقادات یک فرد را در بر ابر اعتقادات طرف مقابل ،بی ارزش نکند . در صورت امکان بحث با کلمات غیر عقیدتی مطرح شود . افراد باید در یانبد که چگونه می توانند «نیاز های خود » را همراه با «نیاز های فرد دیگر ارضاء کنند (همان منبع )
در نهایت ،ارزیابی دقیق تمام پیا مدهاو بهایی که برای تعارض و کشمکش پرداخت ،می تواند فرد را از در گیر شدن در کشمکش ها ی بیهوده ،منصرف سازد .
ب) شیوه سازمان یافتن یک موسسه (یا یک رابطه ) با میزان تعارض هایی که در آن رخ می دهد ارتباط دارد . زمینۀ بروز تعارض در سازمان های دیوان سالاری متمرکز بیشتر از سازمان هایی است که در آن کنترل متمرکز کمتری وجود دارد (لیکرت و لیکرت ،1996). در این زمینه شخصیت مدیر و

روش هایی که به کار می گیرد نیز ،دارای اهمیت است . مدیرانی که موضع دفاعی کمتری دارند و حمایت کننده هستند به افراد تشکیلات خود کمک می کنند تا از در گیر شدن در کشمکش های غیر ضروری بپرهیزد (نای 1973). وضعیت گروه نیز برمیزان تعارض هایی که بر آن به وجود می آیدمو ثر است . گر چه برخیاز انواع رقابت می تواند سالم باشد اما نتیجه پژوهش های انجام یافته حاکی از آن است که رقابت های مبتنی بربرد –باخت،؛منجر به تعارض می شود و امکان حل موثر کشمکش ها را کاهش می دهند (پریللتنسکی و همکاران ،2001). همچنین شیو ه هاو قوانین دارای طرح صحیح و بیان واضح ،که توسط افراد به درستی درک شده و مورد حمایت قرار گرفته است روند منظمی را خلق می کند که می تواند به تخفیف بحران و کاهش تعارض کمک کند

(همان منبع).
2-3-3- جرأت ورزی یا ابزار وجود
جرأت ورزی یکی از جنبه های قابل اصلاح ارتباط بین فردی است (هارجی و همکاران ،ترجمه بیگی و فیروز بخت 1377)و سابقه ای طول انی در رفتار درمانی دارد . سر آغاز آن به کار های سالتر (1949)وولپی (1958)باز می گردد (کریستوف و کلی 1985) . در دهه های اخیر توجه زیادی به این مبحث شده است و پژوهش های زیادی در این زمینه صورت گرفته و برنامه هایی تحت عنوان آموزش ابراز وجود طرح ریزی وجود طرح ریزی شده است که خود نشانگر اهمیت این جنبه از تعامل اجتماعی است .نتایج پژوهشهای مختلفی مانند تحقیقات آلبرتی و امو نر 1986)فلپس و استین (1987) کانتر و کانتر( 1988) راکوس (1991) حامی از آثار مثبت جرأت ورزی بررفتار اجتماعی و کنترل رفتار های غیر عادی است (هارجی و همکاران (1994)؛ ترجمه بیگی و فیروز بخت 1377 ) ابزار وجود برای بیان همه نوع احساسات ،به ویژه اضطراب به کار برده می شود . تجارب حاکی است که چنین ابزاری به منبع اضطر ب می انجامد . در حقیقت آموزش ابراز وجود و جرأت ورزی تکنیکی است که برای رفع اصطراب های حادث از روابط اجتماعی متقابل افراد به کار برده می شود ،به عنوان مثال اضطراب ناشی از عدم توانایی فرد در ابراز عقایدش به دوستان و یا دیگران با جرأت آموزی به خوبی درمان می شود و بسیاری از تعارض های بین فردی افراد کاهش مییابد (شفیع آبادی و ناصری ،1375). آموزش جرأت ورزی یک شیوه مداخله ساخت یافته است جهت بهبود اثر بخشی سبک ارتباطی ،که خاص افراد بیمار نیست ،بلکه امروزهدر حد وسیع در دنیای تجارت ،حتی در حوز های فروش و مدیریت نیز مورد استفاده قرار می گیرد (فنستر هایم؛نقل از چینی 1373).در واقع جرأت ورزی به فرد احساس خود کار آمدی و کنترل درونی می بخشد و این احساسات نیز در روابط متقابل با دیگران اعتماد به نفس و عزت نفس را تقویت می کنند (ویلسون و کالویس ،1993).

2-3-3-1- تعریف جرأت ورزی
به عقیدهصاحب نظران جردت ورزی یا ابراز وجود شیو ه ا ی از ابراز نیاز ها ،خواسته ها و احساسات است که به معنای به رسمیت شناختن حقوق خود در عین احترام گذاشتن به حقوق دیگران است ،در واقع هدف ابراز وجود حمایت از حقوق شخص ،بدون تجاوز به حقوق دیگران است .
لانگ و جاکوبو سکی ( 1976) مهارت جرأت ورزی را چنین تعریف می کنند :«جرأت ورزی شامل گرفتن حق خود و ابراز افکار ،احساسات و اعتقادات خویش به نحوی مناسب ،مستقیم

و صادقانه است به نحوی که حقوق دیگران را زیر پا نگذاریم » آلبرتی و امونز (1982) نیز جرأت ورزی را چنین تعریف کردهاند : « رفتاری که شخص را قادر می سازد به نفع خودش عمل کند ،بدون هر گونه اضطرابی روی پا های خود بایستد ،احساسات واقعی خود را صادقانه ابراز کند و بدون بی توجهی به حقوق دیگران حق خود را بگیرد » . در هر دو مورد تعریف بر رعایت و احترام به حقوق دیگران تأکید می شود و اشاره شده است که افراد باید بتوانند بین گرفتن حق خود و

پایمال کردن حقوق دیگران تفاوت دیگران تفاوت قائل شوند .
جرأتورزی متشکل از هفت دسته پاسخ است . سه دسته از آنها پاسخ های منفی هستند که عبار تند از :ابراز عقاید نا معقول یا متفاوت ،تقاضای تغییر از دیگران ورد در خواست های نا معقول آنها . چهار پاسخ دیگر مثبت هستند : قبول کاستی های خود رد و بدل کردن تعارف ،شروع و ادامه تعاملات و ابراز احساست مثبت .اغلب افراد در جنبه های منفی یا تعارض آمیز مشکل دارند ،بنابراین بیشتر پژوهشهای و آموزش ها در این جنبه صورت گرفته است (هارجی و مورو ،1998).
2-3-3-2- اثر بخشی جرات آموزی در کنترل مشکلات روانشناختی

سالتر (1949) افراد غیر جرأت ورز را دچار اضطراب اجتماعی وهراس اجتماعی می دانست و سعی داشت بر اساس اصطلاح های پاولفی ، ویژگی های افراد دچار بازداری اجتماعی را توضیح دهد ، او غیر جرأت ورزی را با بازدارندگی شخصیتی که ناشی از شرایطی شدن های منفی است مشخص می کرد و در درمان ،براساس نظریه شرطی سازی پاولفی سعی داشت که با تمرین رفتار های ابرازی و تقویت آنها ،جنبه بازدارندگی را کاهش داده و جرأت ورزی را افزایش دهد .
ولپی نیز ابتدا رفتار غیر جرأت ورزی را در میان بیماران مبتلا به اضطراب اجتماعی می دانست و سعی داشت بر اساس اصطلاح های پاولفی ،ویژگی های افراد دچار باز داری اجتماعی را توضیح دهد. او غیر جرأت ورزی و در درمان، بر اساس نظریۀ شرطی سازی پاولفی سعی داشت که با تمرین رفتارهای ابزاری و تقویت آنها، جنبۀ بازدارندگی را کاهش داده و جرأت ورزی را افزایش دهد.
ولپی نیز ابتدا رفتار غیر جرأت ورزی را در میان بیماران مبتلا به اضطراب اجتماعی که توان انجام رفتار مخالفتی و گفتن کلمه «نه» و رد تقاضای غیرمنطقی را نداشتند، شناسایی کرد.او فرد غیر جرأت ورز را دچار ترس در رویارویی با دیگران می دانست.به نظر ولپی این افراد از انجام دادن رفتاری که درست و منطقی است، به دلیل نگرانی بیش از حد از پس آیندهای رفتارو برآورد خطر غیرواقعی، بازداشته می شوند.او به اضطراب به عنوان عامل اصلی بازدارندگی از جرأت ورزی تأکید داشت و در درمان بر آن بود تا بازدارندگی متقابل اضطراب و تنش، با روش آرامش عضلانی، اضطراب را کاهش داده و به موازات آن جرأت ورزی را افزایش دهد، به اعتقاد ولپی اگر بتوان با آموزش جرأت ورزی، آمادگی فرد را برای رویارویی افزایش داد، محرک ها و موقعیت های اضطراب انگیز، اضطرا

ب انگیزی خود را از دست می دهند.(شریعت یار، 1383).
لازاروس(1971) نیز به اضطراب به عنوان علت اصلی عدم جرأت ورزی تأکید داشت.او جرأت ورزی را دارای چهار مولفۀ زیر می دانست:
1- رد تقاضای نامقعول دیگران
2- جلب احساس مثبت دیگران و طرح درخواست های خود
3- ابزار احساسات مثبت و منفی
4- شروع، ادامه و خاتمه به گفتگوها
2-3-3--3 کارکردهای جرأت ورزی
مهارت جرأت ورزی به فراخور موقعیت چند هدف را برآورده می سازد و به ا

فراد کمک می کند تا:
- جلوی پایمال شدن حقوق شان را بگیرند.
- تقاضاهای نامقعول دیگران را رد کنند.
- از دیگران درخواست های معقولی داشته باشند.
- با مخالفت های نامقعول دیگران، برخوردهای درست و موثری داشته باشند.
- حقوق دیگران را به رسمیت بشناسند.
- رفتار دیگران در برابر خودشان را تغییر دهند.
- از تعارضات پرخاشگرانۀ غیرضروری خودداری کنند.
- در هر موردی موضع خود را با اعتماد به نفس و آزادنه مطرح کنند.
استفاد] صحیح از این مهارت ، چند فایدۀ مهم دارد، اما میزان برآورده شدن هر یک از این کارکردها به نوع ابراز وجود در افراد بستگی دارد به علاوه عوامل شخصی و بافتی هم در اثربخشی اظهار وجود افراد اهمیت دارد.
2-3-3-4- سبک های پاسخدهی افراد
برای درک کامل مفهوم جرأت ورزی ابتدا باید بین آن و سایر سبک های پاسخ دهی تمایز گذاشت.آلبرتی و آمونز(1986) بین سه سبک پاسخ دهی تمایز می گذارد این سه سبک عبارتند از:
- عدم جرأت ورزی و رفتارهای سلطه پذیرانه: اتخاذ سبکی انفعالی، به نحوی که دیگران افکار، احساسات و حقوق فرد را براحتی نادیده می گیرند، اشخاصی که این سبک خاشعانه را دارند اشخاصی مرتب در ظاهر آرام و در واقع بیقرارند که از مسائل فرار می کنند و بدون توجه به احساس خود با دیگران موافقت می ورزند.در این سبک هدف فرد آن است که به هر قیمتی که شده دیگران را خشنود سازد و از بروز هرگونه تعارضی جلوگیری کند، بسیاری از افراد سلطه پذیر احساسات خالصانه ، نیازها، ارزشها، و نگرانی خود را بیان نمی کنند این افراد به ندرت خواسته های خود را مطرح می سازند و حتی وقتی که امکان ارضای نیازها وجود دارد آنها را نادیده می گیرند.فرد سلطه پذیر فاقد(احترام به خود) است اما رفتار او، عدم احترام نسبت به دیگران را نیز نشان می دهد زیرا به طور ضمنی به آن معناست که فرد دیگر ، آسیب پذیرتر از آن است که از عهدۀ مواجهه برآید و مشارکتش را در مسئولیت ها بپذیرد.
- پرخاشگری: یعنی نادیده گرفتن حقوق دیگران و تهدید کردن دیگران.فرد پرخاشگر احساسات، خواسته ها و عقایدش را از طریق آسیب رساندن به دیگران ابزار می کند.ویگی های این سبک عبارتند از: صحبت کردن پیش از اتمام یافتن صحبت های دیگران، بلند و تهاجمی حرف زدن، خیره شدن به طرف مقابل، کنایه زدن(تهمت زدن و سرزنش و تحقیر دیگران)، ابزار خشن و شدید احساسات و عقاید ، بالاتر دانستن خود و رنجاندن دیگران برای جلوگیری از رنجش خود.هدف این افراد «بردن» بدون رعایت حقوق دیگران است.شخص پرخاشگر مای

ل است که بر دیگران غالب باشد دیدگاه او این است که «این، آن چیزی است که من می خواهم، چیزی که تو می خواهی، اهمیت کمتری دارد یا اصلاً مهم نیست».
- جرأت ورزی: فرد جرأت مند از روش های ارتباطی استفاده می کند که او را قادر می سازد حرمت نفس خود را حفظ کند، خشنودی و ارضای خواسته های خویش را دنبال کند و از حقوق و حریم شخصی خود، بدون سؤ استفاده از دیگران و یا سلطه جویی بر آنان ، دفاع کند.ابزار وجود حقیقی، شیوه ای از در جهان بودن، که ارزش و شأن فردی شخص را تأییئ می کند و

در عین حال، ارزشمندی دیگران را نیز حفظ کرده و مورد تأیید قرار می دهد و به عبارتی بهتر یعنی ملاحظۀ حقوق دیگران و در عین حال گرفتن حق خود.ویژگی های این سبک عبارتند از: دادن پاسخ های خود انگیخته با لحنی دوستانه اما قاطع، ابزار احساسات و عقاید خود، بها دادن به خود و نرنجاندن خود و دیگران.در این سبک هدف شخص، رعایت عدالت برای تمامی طرف های رابطه است.
جرأت ورزی معمولاً مناسب ترین پاسخ است و تعادل بین رفتار سلطه پذیرانه (م

نفعل بودن) و پرخاشگری است، اشخاصی که جرأت ورز هستند کنترل بیشتری بر زندگی خود دارند و اغلب از روابطشان رضایت داشته و به اهداف خویش می رسند(هارجی و همکاران، 1994، ترجمه بیگی و فیروز بخت، 1377).
2-3-3-5- انواع جرأت ورزی
لینهن و اگان(1979) بین ابزار وجود مستقیم و غیر مستقیم تمایز می گذارند.آنها معتقدند ابراز وجود مستقیم و صریح همیشه بهترین راه نیست، بخصوص وقتی با افرادی سر و کار داریم که دوست دارند دیگران نظر مثبتی دربار] آنها داشته باشند، بنابراین در برخی موقعیت ها ابراز وجود مبهم و غیرمستقیم موثرتر خواهد بود.
ویلسون و گالویس (1993) معتقدند ابراز وجود استاندارد و مستقیم، به اندازۀ پرخاشگری موثر است و در عین حال از لحاظ اجتماعی نیز مقبول تر از رفتار پرخاشگرانه است.این ن

وع ابراز وجود در مقایسه با عدم ابراز وجود، از لحاظ اجتماعی نشانگر کفایت ما می باشد، اما برای دیگران ناخوشایندتر است.بنابراین اگر سبک مستقیم به سبک مستقیم پیچیده تبدیل شود، ابراز وجود افراد کمتر ناراحت کننده و ناخوشایند خواهد بود، در این سبک افراد از ملاحظات اضافی استفاده می کنند مانند : همدلی، ناچاری، عذرخواهی، خودشیرینی و....(ویلسون و گالویس، 1993).

لانک و جاکوبوسکی(1976) به پنج نوع ابراز وجود اشاره کرده اند:

1- ابراز وجود بنیادی :این نوع ابراز وجود شامل عمل سادۀ ابراز و اصراتر بر حقو

ق ، اعتقادات ، احساسات یا عقاید است
2- ابراز وجود همدلانه :در این نوع ابراز وجود فرد با برسمیت شناختن موقعیت یا احساسات طرف مقابل نشان می دهد که متوجه وضعیت آنها نیز هست .
3- ابراز وجود اقزایشی :در این حالت افراد کار را با کمترین ابراز وجود شروع می کنند و اگر طرف مقابل بی تفاوت بود بتدریج بر میزان ابراز وجود خود می افزایند .
4- ابراز وجود از طریق رو یا رویی :در صورتی از این نوع ابراز وجود استفاده می شود که اعمال رفتار و گفتار طرف مقابل با هم تناقص داشته باشند و فرد به او نشان می دهد که آنچه می گوید و آنچه می کند فرق دارد .
5- ابراز وجود زبانی : در این وجود ،سخنگو بصراحت رفتار طرف مقابل ، تأثیر آن بر زندگی یا احساسات خودش و علت که چرا آن تغییر دهد را توضیح می دهد .
2-3-3-6- مؤ لفه های جرأت ورزی ،افراد بایستی بر چهار مؤلفه ابراز وجود مسلط باشند که عبارتند از :
1- محتوا : محتوای عملی ابراز وجود است از ابراز حقوق و بر زبان آوردن اظهاراتی که این ابراز وجود تمایز گذارده اند که عبارتند از :
الف )توصیف
ب) توصیف و مخالفت
ج) توصیف همراه به سوی استفاده از هر سه نوع پاسخ حرکت می کند ، میزان وجود هم افزایش می یابد.

آنها دریافتند هر چه پاسخ افراداز تو.صیف به سوی استفاده از هر نوع پاسخ حرکت می کند ، میزان ابراز وجود هم افزایش می یابد .
2- عناصر پنهان : آن دسته از افکار ،ایده ها و احساساتی هستند که بر توانایی ما برای ابراز وجود باید از حقوق خود و نحوۀ احقاق آنها اطلاع داشته باشیم و گاهی نیز بایستی وضعیت دیگران را در رابطه با حقوق خود مورد بررسی قرار دهیم .

 


3- فرایند : نحوۀارائه پاسخ های جسورانه هم نقش مهمی در موقعیت این پاسخ ها دارند به عنوان مثال بایست در زمان بندی پاسخ های کلامی و غیر کلامی دقت کرد و نباید در ابراز وجود درنگ و تأخیر کرد،حتی مهارت های کنترل محرک نیز مهم می باشند و گاهی لازم است برای افزایش توفیق ابراز وجود محیط دیگران را درستکاری کرد .
4) پاسخ های غیر کلامی : رفتار های غیر کلامی نیز از مؤلفه های جرأت ورزی می باشد مانند :سطح متوسط تماس چشمی ، اجتناب از حالات چهر ه ای نا مناسب ،استفادۀ صحیح از ژست ها در حین صحبت و به کار بردنژست های نا مشخص در حین گوش دادن ، راست نگه داشتن بدن و استفاده از پیرا زبانهای مناسب ( زمان پاسخدهی اندک ،سلاست ، بلندی صدا و تغییر دادن آن و قاطعیت زیاد ).
تحقیقات انجام شده در خارج و داخل کشور :
تحقیقات انجام شدهدر داخل کشور که عبارت اند از موسوی در سال 1370 در تحقیقی تحت عنوان بررسی رابطه سلامت روان وانگزیش به پیشرفت تحصیلی در بین دانش آموزان مقطع او ل دبستان شهر ستان فومن که طبق تحقیقات انجام بین سلامت روان و مقیاس های آن ماننداضطراب واسترس و مسائل دیگر و انگزیش به پیشرفت تحصیلی رابطه معنی داری وجود دارد و سطح معنی داری آن برابر 5% p است .
و همین طور تحقیق عباس زاده در سال 1369 تحت عنوان مقایسه سلامت روانی در بین مادران دارای فرزندان عقب مانده و فرزندان عقب مانده و عادی تفاوت معنی داری وجود دارد .
و همین طور اصلانی در سال 1370 تحقیقی را تحت عنوان بررسی مهار ت ارتباطی بر روی خلاقیت دانش آموزان اتبتدایی شهر ستان نو شهر مازندران که نتایج بدست
آ مده حاکی از آن است که مهارتهای ارتباطی بر خلاقیت دانش آموزان می تواند دخالت داشته باشد و همین طور تحقیق توسی در سال 1369که تحت عنوان بررسی رابطه مهارت های ارتباطی و آموزشی و رو ابط صمیمانه والدین با یکدیگر در پرورش کودکان حدود سنی 7 الی 10 ساله شهر ستان نطنز که طبق نتایج بدست آمده مشخص شده است که بین مهارتهای ارتباطی آموزشی و روابط صمیمانه زن وشوهر می تواند در نوع پرورش کودک دخالت در رابطه داشته باشد .
تحقیقات خارج از کشور شارکه در سال 1972 در تحقیقاتی که برروی اقشار مختلف مردم در شهر نیو یرک آمریکا انجام داده که میزان سلامت روانی آنها را مشخص کند و اینکه کدام یک از اقشار در معرض نبود سلامت روانی قرار دارند که با مقایسه پزوهشگران و دکتران بیمارستانها و کار مندان ادارات تجاری و مغاره داران که با تحقبقات انجام مشخص شده است که کارمندان ادارات تجاری نسبت به دیگر
گرو هها دارای سلامت روانی اندکی بو ده اند .
همین طور رابیسون در سال 1980 در تحقیقاتی که انجام داده و بررسی مهار تهای آموزشی و ارتباطی در بین کودکان عقب مانده شهر لندن واینکه آیا به کار گیری بسیاری از مهار تهای ارتباطی و آموزشی و حتی حرکتی وادار کردن فرزندان عقب مانده خانودها به حرکت اعضای بدن و یا آموزش رنگها و موارد دیگری می تواند از عقب ماندگی آنها مرور کند که تحقیقات انجام شده بدست آمده حاکی از آن است که استفاده از حرکات و مهار تهای ارتباطی و آموزشی به مراتب از عقب ماندگی می تواند بکاهد البته اگر این مهارتهای به صورت مسمتر و مداوم باشد .

 


در این بخش روش تحقیق ،متغییرهای مورد مطالعه ،جامعه و نمونه آماری ،ابزارهای جمع اطلاعات و روش های تجزیه و تحلیل اطلاعات اشاره می شود .
3-1- روش تحقیق به منطور بر قراری رابطۀعلت و معلولی بین دو یا چند متغییر از طر ح های تجربی استفاده می شود و این تحقیق نیز از نوع مطالعات تجربی پیش آزمون – پس آز مون همراه با گروه کنترل می باشد ، ویژگی های این نوع تحقیق عبارت است از :


- متغییرهای مستقل دستکاری می شود .
- سایر متغییرها به جز متغییر وابسته ثابت نگه داشته شده و کنترل میشود .
- تأثیر متغییر مستقل بر متغییر وابسته مشاهده می شود .
بر اساس این طرح آزمودنی ها با انتساب تصادفی به گروه آزمایش و گروه گواه تقسیم می شوند ،سپس عمل آزمایشی به اجرا در می آید .طرح دو گروهی پیش آزمون و پس –آزمون یکی از متداول ترین طرح ها در تحقیقات علوم رفتاری است و در این طرح عوامای که می توانند اعتبار درونی را کاهش دهند کنترل می شود .
این طرح به صورت زیر نمایش داده می شود :
R E O1 X O2 گروه آزمایشی
O2 C O 1 - R گروه كنترل

3-2- متغیرهای مستقل و وابسته
در این پژوهش سلامت روانشناختی به عنوان متغبر وابسته در نظر گرفته شده است و آموزش مهارت های ارتباطی شامل :آموزش مهارت حل مسأله ،آموزش مهارت حل تعارض بین فردی و آموزش مهارت جرأت ورزی در فرضیه های مختلف به عنوان متغیر مستقل محسوب شده اند . همچنین جنسیت به عنوان متغیر کنترل د ر نظر گر فته شد .
3-3- جامعه آماری
جامعه آماری این تحقیق را دانش آموزان دختر پابۀ سوم مقطع راهنمایی و پایۀ سوم مقطع دبیرستان در شهر ستان تهران منطقه چهار دخترانه در سال تحصیلی و بهار 1386 تشکیل می دهند . این افراداز لیست دانش آموزانی که به علت مشکلات روانشناختی به مشاورین مدارس مراجعه کرده بودند انتخاب گردیدند و بر اساس گزارش مشاورین مدارس این دانش آموزان دارای انواع مشکلات روانشناختی می باشند .

-4-4نمونه و روش نمونه گیری
برای انتخاب نمونه 60نفری و 30 نفر از هر مقطع تحصیلی به روش نمونه گیری تصادفی از لیست افراد انتخاب گردید ،سپس 15 نفر از هر گروه به طور تصادفی در گروه آزمایش و گروه کنترل هر کدام شامل 30 نفر دانش آموز برای اجرای پژوهش آماده شد ند .
4- 5- ابزارهای جمع آوری اطلاعات

 


ابزارهایی که در این پژوهش مورد استفاده قرار گرفتند شامل : آزمون SCL-90-R
(برای ارزیابی وضعیت سلامت روانشناسی افراد) مقیاس شیوه ی حل مساله کسیدی و لانگ (برای ارزیابی سبک حل مساله در افراد )، مقیاس نسخه دوم شیوه مقابه با تعارض بین فردی رحیم (جهت ارزیابی شیوه حل تعارض افراد) و مقیاس جراتمندی جرابک ( برای اندازه گیری میزان جرات ورزی) بودند که همه این آزمونها به صورت گروهی اجرا گردیدند. همچنین برای آموزش این افراد از دستورالعمل و برنامه آموزش مهارت های زندگی سازمان جهانی بهداشت استفاده شد. ویژگی های هر کدام از این ابزارها به شرح ذیل می باشد.

3-5-1- مقیاس SCL-90-R
الف) معرفی مقیاس
این چک لیست توسط لئونارد.ار.دروگاتیس (1983-1977) در پژوهشکده روانسنجی بالینی تهیه شد. این مقیاس برای نشان دادن الگوهای علامتی روانی افراد طرحریزی شده است . مبنای اصلی این آزمون ، چک لیست سلامتی هاپکینز می باشد که دارای 5 مقیاس اصلی بوده و دروگاتیس با افزودن 45 آیتم دیگر آن را در مجموع به 9 مقیاس افزایش داد . دروگاتیس و همکارانش این مقیاس را بر اساس تجارب بالینیی و تحلیل های روانسنجی تهیه کردند . این مقیاس شامل 90 سوال بوده و هر آیتم آن بر روی یک مقیاس 5 نمره ای از پریشانی (4-0 ) نمره گذاری می شود . آیتم ها بر حسب 9 مقیاس علامتی اولیه و 3 شاخص کلی پریشانی نمره داده می شود و تفسیر می گردد. هنجار یابی که برای این مقیاس تهیه شده است برای افراد غیر بیمار و بهنجار تا بیماران جسمی گوناگون ، افرادی با اختلالات سایکوتیک و نیز نوجوانان می باشد .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید