بخشی از مقاله

بررسي تطبيقي انقلاب اسلامي ايران و انقلاب نيكاراگوئه
انقلاب اسلامي ايران، انقلابي است كه براي بشر معاصر از جهات متفاوتي سؤال آفريده است. اين انقلاب از يك سو، كاخ نظام 2500 ساله شاهنشاهي در ايران را فرو ريخته، و از سوي ديگر نظريه هاي علوم اجتماعي، بهويژه نظريه هاي مربوط به انقلاب ها را به چالش كشيده است. و از جانبي ديگر، بر خط سكولاريسم و عرفي گرايي، كه بيش از دو قرن تلاش شده بود تا در ساحت

انديشه غرب ترسيم شود، خط بطلان كشيده است. علاوه بر اين، در عصري كه همگان متقاعد شده بودند كه بشر معاصر براي رسيدن به كمال خود راهي جز راه غرب ندارد، راهي جداي از آن ترسيم نموده، و اين همه باعث شده است تا حجم قابل توجهي از كتاب ها، پايان نامه ها، مقالات، سخنراني ها، كنگره ها، اخبار و فيلم هايي در سراسر جهان معاصر به تفسير و تبيين اين پديده سياسي ـ اجتماعي اختصاص يابد.


از زاويه اي ديگر، شرايط تاريخي كه انقلاب اسلامي در ظرف آن تحقق يافته، شرايطي است كه نظريه پردازان اجتماعي غرب، از جوانب گوناگون، خود را بحران زده احساس مي كنند. آن ها پيش از تحقق انقلاب اسلامي ـ كه به تعبير اسكاچ پل در قالب و چارچوب يكي از چهار دسته ماركسيستي، روان شناختي توده اي، ارزشي و تنازع سياسي مي انديشيدند1 ـ سه مرحله نظري را در تحليل انقلاب ها تجربه كرده بودند:


در گام نخست (1900ـ1940 م)، كساني مثل لوبون، الوود، سوروكين، ادوارز، پتي و برينتون شيوه اي توصيفي براي تحليل انقلاب ها به كار گرفتند و نيز به بيان برخي از نشانه هاي وضعيت انقلابي پرداختند. در گام دوم (1940ـ1970 م)، كساني مثل ديويس، گار، جانسون، اسملسر، هانتينگتون و تيلي، به شكلي كاملا تحليلي، از نظريه هاي گوناگون روان شناختي، جامعه شناختي و سياسي براي تحليل انقلاب ها استفاده كردند. در گام سوم (دهه 1970)، كساني مثل پايژ، آيزنشات، تريم برگر و اسكاچ پل تلاش كردند تا در همان قالب هاي گام دوم به نقد آن ها بپردازند. البته رويكرد اصلي اين نظريه پردازان رويكردي ساختاري بود. اهداف ساختارها و نيز ساختار رؤسا، نخبگان، نيروهاي مسلّح و بين المللي از عمده موارد مورد غفلت نظريه پردازان گام دوم بود كه در گام سوم، به آن ها توجه شايان شد.2


به رغم همه تلاش ها، در دهه 70 قرن بيستم (يعني در شرايط تاريخي تحقق انقلاب اسلامي)، در جهان سوم، به ويژه، در آمريكاي لاتين و آسيا، انقلاباتي صورت گرفتند كه نظريه هاي پيشين انقلاب ها چندان در تحليل آن ها كفايت نمي كردند. اين بحران نظري، كه نظريه پردازان غرب در تحليل انقلاب ها بدان گرفتار شده بودند، ناگزير آن ها را به حوزه چهارمي از ساحت نظريه پردازي سوق داد. در اين حوزه ـ كه مشهور به مطالعات فرهنگي انقلاب هاست و بيشتر با نام جان فوران شدت يافته ـ تلاش شده است تا در تحليل انقلاب ها، روي برخي مؤلّفه هاي عمدتاً فرهنگي (از جمله فرهنگ، ايدئولوژي و مذهب)، كه در گام سوم مورد غفلت قرار گرفته بودند، تأكيد گردد. نوع نظرياتي كه در اين مرحله، بهويژه در تحليل انقلاب هاي جهان سومي از جمله انقلاب هاي نيكاراگوا

(NICARAGUA) و ايران، مطرح گرديده اند، نظرياتي با محوريت «فرهنگ» مي باشند. همين خصيصه فرهنگي بودن انقلاب هاي اين دوره باعث شده است تا نظريه پردازان غرب به خود اجازه دهند تا انقلاب ايران را در كنار ساير انقلاب ها و با همان شيوه ها مورد مطالعه قرار دهند و براي همه آن ها تا حد زيادي يك سلسله علل مشترك و يكسان معرفي كنند.


نوشته حاضر ضمن ارائه گزارش اجمالي و مختصر سير تاريخي تحولات منجر به انقلاب نيكاراگوا، تلاش مي كند تا به تفاوت هاي اين دو انقلاب از جنبه هاي گوناگون ارزش ها، رهبري، پيامدها و شيوه ها بپردازد. دغدغه و هدف اصلي نگارش اين نوشته، تنبّه دادن به اشتباهي است كه نظريه پردازان انقلاب ها در غرب در مرحله چهارم نظريه پردازي خود بدان گرفتار شده اند.

كلياتي درباره نيكاراگوا

الف. معرفي
موقعيت جغرافيايي ـ انساني: «نيكاراگوا» كشوري است در قسمت مياني آمريكاي مركزي كه از شمال، به كشور «هندوراس» و از جنوب، به كشور «كاستاريكا» و از شرق، به درياي «كارائيب» و از غرب، به خليج «فونسكا» (متصل به اقيانوس آرام)، محدود مي باشد. اين كشور داراي مساحتي با 900/147 كيلومتر مربع، قريب به 5 ميليون نفر جمعيت مي باشد كه 75 درصد آن ها داراي

مذهب كاتوليك و 25 درصد آن ها داراي مذهب «پروتستان» مي باشند،3 هرچند برخي ديگر از منابع تعداد پيروان مذهب كاتوليك را 95 درصد نوشته اند.4 بيشتر جمعيت اين كشور را اسپانيايي هاي مهاجر و سرخپوستان بومي ـ كه اصطلاحاً «متيزو» (MEATIZO) خوانده مي شوند ـ تشكيل مي دهند. زبان رسمي آن اسپانيايي مي باشد، اما مردم آن به زبان انگليسي هم صحبت مي كنند. واحد پول آن، «كوردوبا» (CORDOBA) و پايتخت آن، «ماناگوا» (MANAGUA)5 با جمعيتي معادل 750 هزار نفر مي باشد.


نظام حكومتي: نظام سياسي نيكاراگوا «جمهوري» است و پس از قريب ده سال حكومت ماركسيستي، از سال 1990 م به بعد، يك نظام دموكراتيك در اين كشور برقرار شده است. در انتخابات سال 1990 م با پيروزي خانم چامورو، كانديداي حزب ملّي نيكاراگوا، دانيل اورتگا،6 رهبر حزب ماركسيست اين كشور، داوطلبانه كناره گيري كرد. شورشيان نيكاراگوا معروف به «كنترا» (CONTRA) نيز، كه در دوران حكومت پيشين نيكاراگوا با دريافت كمك هاي مالي و نظامي از آمريكا با دولت مي جنگيدند، پس از انتخاب خانم چامورو به رياست جمهوري، دست از مقاومت برداشته و به ارتش منظم نيكاراگوا پيوسته اند.7


منابع: نيكاراگوا منابع آبي، زميني و كاني فراواني براي توليد انرژي، الوار و محصولات زراعي دارد. اين كشور درياچه ها و راه هاي آبي زيادي دارد و به راحتي مي تواند با حفر كانال (شرقي ـ غربي)، دو اقيانوس بزرگ اطلسوآرام را ازدرون خاكش به هم متصل كند.8


محصولات عمده: پنبه، قهوه، شكر، برنج، ذرت و موز از مهم ترين محصولات اين كشور است كه بعضي از اقلام آن، مانند پنبه، قهوه و موز، به خارج صادر مي شوند. نيكاراگوا داراي منابع معدني، بخصوص طلا، نقره و مس، نيز مي باشد كه هنوز به طور كامل مورد بهره برداري قرار نگرفته اند.9

ب. روند استقلال
در اوايل قرن 19 ميلادي، نيكاراگوا استقلال خود را در طي سه مرحله به دست آورد:
مرحله اول: سال هاي قبل از 1821 م كه به عنوان قسمتي از امپراتوري مكزيك و به رهبري آگوستين دو ايتوربايد اداره مي شد.
مرحله دوم: از 1822 م به بعد كه عضو فدراسيون كشورهاي آمريكاي مركزي شد.
مرحله سوم: از سال 1838 م به بعد كه به صورت كشور مستقل و با حاكميتي از آن خويش شناخته شد.10


دو دهه پس از استقلال، اختلافات داخلي بين دو گروه «ليبرال» و «محافظه كار»، نتايج زيان باري بر پيكر نيكاراگوا تحميل كردند. در 1855 م با اوج گيري اين اختلافات، ليبرال ها از يك تبعه آمريكايي به نام ويليام واكر دعوت به مداخله كردند. واكر پس از پيروزي (1856م)، بر خلاف ميل ليبرال ها، خود را رئيس جمهور نيكاراگوا ناميد و آمريكا هم از اين اقدام حمايت كرد. واكر دست به اقدامات توسعه طلبانه و غيرانساني زد. اين كار سبب شد تا از يك سو، مردم نيكاراگوا به «محافظه كاران» رو بياورند و از سوي ديگر، واكر حمايت آمريكا را از دست بدهد. وي در 1860 م در نزديكي «تگوسيگالپا» پايتخت «هندوراس» تيرباران شد.11


پس از واكر، محافظه كاران قدرت را به دست گرفتند و تا 1893 م حكومتي نسبتاً صلح آميز برقرار كردند. در 1893م با انتخاب ديكتاتور خوزه سانتوس زيلايا به رياست جمهوري، برتري محافظه كاران به پايان رسيد. زيلايا تا 1909م بر نيكاراگوا حكومت راند. وي در سال هاي پاياني حكومتش، پاي ژاپني ها را براي احداث يك كانال به نيكاراگوا كشيد. از اين رو، آمريكا محافظه كاران را تشويق به شورش كرد و به بهانه حمايت از شورشيان، نيروهاي نظامي خود را به بندر «بلوفيلدز» واقع در ساحل شرقي گسيل داشت. زيلايا مجبور به استعفا شد و يك سال بعد، محافظه كاران به قدرت رسيدند و در پناه حمايت هاي آمريكا، تا 1932 م بر نيكاراگوا حكومت راندند.


در اواسط دهه دوم قرن بيستم، تصميم گيران آمريكا تصور كردند كه قدرت محافظه كاران براي حكومت بر كشور و حفظ منافع آمريكا كافي است. از اين رو، نيروهاي خود را در 1925 م از نيكاراگوا خارج كردند. بلافاصله، پس از خروج نيروهاي آمريكايي، آتش اختلاف بين محافظه كاران و ليبرال ها شعلهور شد و آمريكا براي حفظ منافع خود، مجدّداً در 1926 م نيروهاي خود را به نيكاراگوا اعزام كرد.12
سوموزا پس از يك كودتا در 1937م به رياست جمهوري نيكاراگوا رسيد و تا 1979 ـ پيروزي ساندينيست ها ـ همراه دو پسرش بر اين مملكت حكومت راند.
پس از سوموزا، پسرش لوئيز سوموزا ديبايله تا 1963 م و پس از لوئيز، برادر ديگرش آناستازيو سوموزا ديبايله تا 1979 م رئيس جمهور نيكاراگوا شدند. خانواده سوموزا هر سه مستبد بودند و روش حكومتي آن ها بر دو ركن استوار بود: اول جلب همكاري مخالفان (كليسا، زمين داران بزرگ و سرآمدان صنعت و تجارت); دوم توسعه روابط دوستانه با آمريكا.13


از 1970 م به بعد، نظم حكومتي خانواده سوموزا رو به سوي فروپاشي رفت. دو رويداد مهم به اين فروپاشي سرعت بخشيدند: يكي زلزله كريسمس سال 1972 م كه قسمت اعظم پايتخت را ويران كرد و در پناه اين واقعه سوموزا و همكارانش ولع مال اندوزي خويش را اشباع كردند و ديگري واقعه گروگان گيري 27 دسامبر 1974 م جبهه ساندينيست براي رهايي ملّي14 بود.


اين رويداد، ديكتاتور سوموزا را تحقير كرد. وي براي كنترل مجدد اوضاع، ضمن اعلام حكومت نظامي و سانسور كامل مطبوعات، افراد گارد ملّي را به تعقيب چريك ها اعزام كرد. به فاصله چند ماه، دامنه درگيري و مخالفت با ديكتاتور سراسر نيكاراگوا را گرفت و جنگ هايي موسوم به «جنگ آزادي» برپا شدند. آمريكا براي حفظ نظام موجود، دست به كار شد و طرح آشتي دولت با چريك ها و مخالفان را داد كه اغلب مردم نيكاراگوا آن را رد كردند.


به تدريج، ارتش چريكي از چند صد نفر به چندين هزار نفر افزايش يافت. در اوايل ژوئن 1978 م عمليات «تهاجم نهايي» اعلام شد. «سازمان كشورهاي آمريكايي» نيز به رغم درخواست آمريكا، از اعزام نيروهاي «حافظ صلح» خويش به نيكاراگوا خودداري كرد. در نهايت، سوموزا پس از اينكه ثروت خود را نقد كرد، در 17 ژوئيه 1978 م كشور را ترك نمود15 و دو روز بعد، نيروهاي «ساندينيست» وارد پايتخت شدند و بقاياي گارد ملّي را دستگير كردند.
اين «جنگ آزادي» با بهاي 50 هزار كشته ـ يعني تقريباً 2 درصد جمعيت آن روزِ نيكاراگوا ـ به پيروزي رسيد. اگر اين واقعه با همين نسبت، در آمريكا اتفاق مي افتاد، قريب 5/4 ميليون كشته بر جاي مي نهاد; يعني تلفاتي معادل 75 برابر تلفات جنگ ويتنام.16


اين پيروزي براي آمريكا، كه سال ها به استثمار نيكاراگوا پرداخته بود، سخت گران آمد. از اين رو، آمريكا از همان اوان پيروزي، با صرف ميليون ها دلار، كمر به سركوب و انحراف انقلاب نيكاراگوا بست.17
پس از پيروزي ساندينيست ها نيز ايالات متحده آمريكا براي انجام برنامه براندازي، سه نوع تشكيلات عمده را بسيج كرد: 1. ائتلاف سياسي براي مخالفت با ساندينيست ها; 2. ائتلاف نيروهاي كارگري; 3. سازمان مدني. در اين سه بخش، زيرگروه هاي خاص جوانان، دانشجويان، زنان و سازمان هاي مذهبي نيز وجود داشتند.18
ج. بررسي تطبيقي وضعيت مردم نيكاراگوا در قبل و بعد از انقلاب
مردم نيكاراگوا تا پيش از انقلاب، يكسره در فقر زندگي مي كردند. اين در حالي است كه توليد ناخالص ملّي در سال 1978 م در ازاي هر نفر، از 800 دلار آمريكايي تجاوز كرد. اما به علت توزيع نابرابر و ناموزون ثروت، تنها اقليّت كمي از اين ثروت هنگفت بهره مند مي شوند. طبق اطلاعات

1979 م، در حالي كه كشاورزي مهم ترين بخش اقتصادي نيكاراگوا را تشكيل مي داد و 48 درصد نيروي كار را به خود اختصاص داده بود و 75 درصد صادرات كشور را تأمين مي كرد، درآمد سالانه ساكنان مناطق روستايي به زحمت به 100 دلار در سال مي رسيد. در آن زمان، دهقانان با 2/43 درصد جمعيت، تنها 2/2 درصد زمين هاي كشاورزي را در اختيار داشتند و اقليّت 9/1 درصدي زمين داران بزرگ بر 6/47 درصد از زمين هاي قابل كشت كشور چنگ انداخته بود.19


مدتي پس از پيروزي انقلاب، ساندينيست ها قانون اساسي نيكاراگوا را با رعايت جوانب گوناگون حقوق مردم نوشتند و آن را اعلام كردند.20 هرچند دولت ساندينيست ها در محاصره اقتصادي قرار گرفت، اما همكاري مردم با سازمان هاي مردمي ـ كه دستاورد انقلاب بود ـ بسياري از مشكلات را هموار كرد. دولتِ پيروز با همّت مردم، توانست تا در مدتي كم، طرح هاي مهم و نسبتاً بزرگي را انجام دهد. برخي از آن طرح ها عبارتند از: مبارزه با بي سوادي، ايجاد ميليشياي مردمي، طرح فعّال سازي و احياي اقتصادي موسوم به «برنامه 80»، ايجاد راه هاي ارتباطي و طرح بهداشت عمومي.21
انتخاب ريگان به رياست جمهوري آمريكا در سال 1980 م ـ كه خود

نتيجه شكست سياست كنترل تسليحات بود ـ نشانگر اين بود كه آمريكايي ها قصد مقابله جدّي با شوروي و با هر حركتي را دارند كه منافع آن ها را به خطر اندازد. طبيعي است كه يك سر شمشيرِ برهنه آمريكا متوجه جهان سوم و حركت هايي همچون انقلاب اسلامي ايران و سياست هاي تندروانه اي همچون سياست هاي ليبي و نيكاراگوا بود،22 بخصوص آنكه از اوايل دهه 80 به بعد، ساندينيست هاي نيكاراگوا ـ علي رغم گرايش هاي شرقي كه داشتند ـ سياست مستقلي را دنبال كردند و اين عمل در كنار ساير عواملي همچون خارج شدن كنترل جنگ ايران و عراق از دست دو ابرقدرت آمريكا و شوروي، مخالفت اسرائيل با سياست عرب گرايي آمريكا و كنش هاي قذافي، حافظ اسد و صدام در جهت مخالف سياست هاي جهاني ابرقدرت ها باعث شد تا از شدت جنگ سرد بين آمريكا و شوروي بكاهد و دوره جديدي از تشنج زدايي بين اين دو ابرقدرت ايجاد كند.23



د. نقاط عطف مهم تاريخي قبل از انقلاب در نيكاراگوا
1. دوره استعمار اسپانيا 1522 تا 1821 م;
2. عضويت در فدراسيون جمهوري هاي آمريكاي مركزي 1821 م;
3. خروج از فدراسيون جمهوري هاي آمريكاي مركزي و اعلام استقلال 1838 م;
4. اختلافات طولاني داخلي بين گروه هاي ليبرال و محافظه كار 1838 ـ 1893 م;
5. شورش دهقاني خوزه سانتوس زيلايا 1892 م;
6. دوران پادشاهي خوزه سانتوس زيلايا 1893ـ 1909 م;
7. تشكيل ارتش چريكي نيكاراگوا به رهبري آگوستو سزار ساندنيو 1927 م;


8. حضور نيروهاي آمريكايي در نيكاراگوا به بهانه ايجاد نظم 1909 ـ 1925م;24
9. حضورمجدّد نيروهاي آمريكايي در نيكاراگوا 1926ـ1933م;
10. قتل ناجوان مردانه آگوستو سزار ساندنيو 1934 م;
11. شورش هاي شديد محلّي بدون داشتن رئيس جمهور 1933 ـ 1937 م;
12. حكومت استبدادي سوموزا گارسيا 1933 ـ 1956 م;
13. حكومت استبدادي لوييس سوموزا 1956 ـ 1967 م;
14. حكومت استبدادي ژنرال آناستازيو سوموزا 1967ـ1979 م;
15. شكل گيري جبهه آزادي ملّي نيكاراگوا دهه 70 قرن 20 م;
16. پيروزي جبهه آزادي ملّي نيكاراگوا 1979 (پيروزي ساندنيست ها);
17. ترور آناستازيو 1980 م.


برخي از تفاوت هاي انقلاب نيكاراگوا و انقلاب اسلامي ايران
1. ماهيت انقلاب
انقلاب نيكاراگوا و حتي ساير انقلاب هاي رايج در آمريكاي لاتين به روشني ماهيتشان قابل درك و فهم و حتي نتايج آن ها به راحتي قابل پيش بيني بود. اين انقلاب در قالب نظريات كاملا شناخته شده ماركسيستي و مبتني بر ادبيات همان نظريات صورت گرفت، اما انقلاب ايران بنا بر اعتراف خود غربي ها، انقلابي منحصر به فرد بود كه آن ها را گيج كرد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید