بخشی از مقاله

تاریخ اسلام


مقدمه:
تاريخ زندگي پيشوايان (ع) عبارت است از اقتدار خط مكتب رسالت به اين منظور كه ادامة رهبري اسلام را در بناي امت مجسم سازد. پس از گذرگاه اين حقيقت عمل پيشوايان را مطالعه مي كنيم كه پس از وفات پيامبر بزرگوار (ص) پشتيباني از آينده دعوت را صورت تحقق بخشيده اند. رسول اكرم (ص) در برنامه ي عملي خود براي دگرگون سازي اجتماع در مدتي كوتاه گامهاي شگفت انگيز برداشت و برنامه چنين بود كه پس از درگذشت آن بزرگوار پيشوايان مي بايست راه درازي را كه

براي تحقق بخشيدن به برنامه او ضرورت داشت مي پيمودند راه و دگرگون كردن اجتماع به طوري كه همه جا را فرا گيرد كاري نبود كه در مدتي كوتاه و به آساني صورت پذيرد بلكه راهي بود دراز و فاصله هاي عظيم و معنوي ميان جاهليت و اسلام برقرار بود.
از اين رو بود كه عمل پيشوايان (ع) براي كامل كردن طريق مزبور صورت گرفت تا هدفهاي اسلام كه پيغمبر (ص) در پي آن بود تحقق پذيرد و در نتيجه همه آثار گذشته را كه از جاهليت بر جاي مانده بود از ميان ببرد و ريشه هاي آن از بن بركنده شود و بناي يك امت جديد در سطح ضروريات دعوت و مسئوليت هاي آن پي ريزي شود به زودي بحث ما روشهاي عملي گوناگون را كه پيشوايان (ع) به آن دست زدند روشن مي سازد و اين كار با تحقيق زندگاني همه ي پيشوايان (ع) و تاريخ آنان

صورت خواهد گرفت و بايد اين كار بر اساس توجه كلي عملي گردد نه با نظر جزئي. به اين توضيح كه بايد پيشوايان را به منزله ي كل پيوسته و مرتبط با يكديگر در نظر بگيريم. در بررسي اين مجموعه كه با كشف مظاهر عمومي و هدفهاي مشترك و تركيب اصلي آن پيوند بين خطوط آنها را بدست مي آوريم و مي فهميم كه بين گامهاي آنان چه رابطه اي موجود بوده است و در پايان نقشي را بدست ميآوريم كه آنان همه از زندگاني مسلمانان بر عهده گرفته بودند . بطوري كه پيشوايان همه در مجموع يك واحد را تشكيل مي داده اند. واحدي كه اجزاي آن به يكديگر پيوسته بوده است و هر جزء از اين واحد با جزء ديگر در يك نقش و مكمل آن است. بي آنكه در بررسي اجزاء و در تجزيه كار هر يك بررسي كنيم مي بينيم كه در مرحلة نخستين در سلوك و رفتار امامان (ع) تباين كرده اند و نقشي بر عهده داشته اند تناقض به نظر مي رسد.


خلاصه اگر در تاريخ هر يك جداگانه نظر بيفكنيم بلكه همه را با نظري كلي مشاهده كنيم مي بينيم همة آنان كلاً مجموعه اي بهم پيوسته اند و همه مجموعاً يك واحد را تشكيل مي دهند كه همة اجزاي آن دقيقاً با يكديگر مربط است و نقش هر يك نقش آن ديگري را تكميل مي كنند خلاصه اگر چه ظاهراً بين روش آنان تباين و تضاد وجود دارد اما همه يك نقش را ايفا كرده اند. به عبارت ديگر وقتي بكوشيم خصوصيات عمومي و وظيفه ي مشترك آنان را به عنوان كل بدست آوريم. همه

تناقضات و اختلافات حل مي شود چه همه ي خصوصيات و دورانهاي مشترك در اين سطح تعبيرهاي گوناگون است. كه از يك حقيقت بعمل آمده است و اختلافات تعبير متوقف بر اختلاف شرايط و اوضاع اجتماعي است كه هر امام در آن شرايط و اوضاع بسر مي برده است. و قضية اسلام در عصر نو جريان داشته است و طبعاً با شرايط و اوضاعي كه مكتب در عهد امام ديگر با آن مواجه بوده است تفاوت داشته است.


امام علـي (ع)
ولادت اميرالمؤمنين عليه السلام

علي بن ابيطالب (ع) چهارمين پسر حضرت ابيطالب يعني بعد از طالب و بعد از عقيل و بعد از جعفر سه برادرش در حدود سي سال پس از واقعة فيل در مكة معظمه از مادري بزرگوار و با شخصيت و نامدار در تاريخ اسلام بنام فاطمه دختر اسدبن هاشم بن عبد مناف تولد يافت. علي (ع) در خانة پدرش ابيطالب و مادرش فاطمه بنت اسد به حدود شش سالگي رسيد در اين تاريخ كه سن رس

ول خدا چيزي از سي سال گذشته بود پيش آمدي شد يعني در مكه قحطي و گرسنگي و گراني پيش آمد و خدا وسيله اي درست كرد براي هفت سال بعد و چنانكه بچه ها را در حدود شش يا هفت سالگي به مكتب مي فرستند خدا هم فكر مكتب علي را از حالا داشت و چون گرسنگي پيش آمد رسول خدا با عموي خود عباس آمدند حضور ابيطالب و پيشنهاد كردند كه چون شما در مضيقة زندگي هستيد اجازه دهيد ما هر كدام يكي از فرزندان شما را ببريم. ابوطالب گفت : عقيل را براي من بگذاريد و ديگر اختيار با شما است. عقيل در اين موقع 26 ساله بود، جعفر 16 ساله، و علي 6 ساله. جعفر 16 ساله را عباس برد و علي 6 ساله را رسول خدا و از اين تاريخ علي شد

بچة پيغمبر و رفت به مكتبي كه خدا براي او فراهم ساخته بود و در حدود هفت سال با پيغمبر و در خانة رسول خدا زندگي كرد تا بعثت رسول خدا پيش آمد. و حضرت علي نيز مي گفت كه من پيش از آنكه احدي از امت خدا پرستش كند هفت سال خدا را پرستش كرده ام و نيز مي گفت كه هفت سال بود كه آواز فرشته را مي شنيدم و روشني را مي ديدم و هنوز رسول خدا مبعوث نگشته بو

د و خاموش بود و اذن تبليغ نيافته بود.

« بسم الله الرحمن الرحيم »
حضرت امام علي (ع)


سخني از امام علي (ع) در نهج البلاغه:

« به هنگام كودكي پيامبر مرا به دامان خود مي نشاند و مرا به سينه اش مي چسباند و غذا را مي جويد و در دهانم مي گذاشت »
« پيامبر هر سال به كوه حرا مي رفت و دراين هنگام هيچكس جز من او را نديد. در آن روز كه اسلام در خانه ها راه نيافته بود و فقط پيامبر و همسرش خديجه مسلمان بودند و من دومين نفر بودم كه نور وحي و رسالت را مي ديدم و بوي نبوت را مي بوئيدم »
به آن هنگام كه دستور خداوند صادر شد كه پيامبر خويشان خود را به اسلام دعوت كند علي (ع) به فرمان پيامبر چهل تن از خويشان را به منزل حضرت دعوت كرد و با اينكه غذا خيلي كم بود ولي همه سير شدند. پس از صرف شام پيامبر رو به حاضران كرد و فرمود:


« اي فرزندان عبدالمطلب خداوند به من فرمان داده است تا شما را بخواهم و اسلام را به شما معرفي كنم. هر كس مرا ياري كند و به من ايمان بي آورد، برادر و جانشين من خواهد بود. » با اينكه پيامبر اين تقاضا را سه بار تكرار كرد هيچكس جز علي (ع) پاسخش را نداد. هر بار كه پيامبر تقاضاي خود را در ميان حاضران بيان مي داشت فقط علي (ع) بود كه از جاي خود بر مي خواست و دست حضرتش را مي گرفت و ايمان خود را اعلام مي كرد. آنگاه پيامبر فرمودند : اين برادر من و جانشين من است سخن او را بشنويد و فرمانش را بپذيريد. »


با اينكه هر انساني خود را خيلي دوست مي دارد و به سختي حاضر مي شود جان خود را قرباني ديگري كند اما علي (ع) چون اسلام و پيامبر را بيشتر از خود دوست مي داشت حاضر شد جان خود را قرباني پيامبرش نمايد. داستان از آنجا آغاز شد كه مشتركين مكه وقتي خود را در خطر نابودي مي ديدند تصميم گرفتند همگي دور هم جمع شوند و دراين باره تصميم بگيرند. همگي در محلي بنام « دارالندوه » جمع شدند و پس از گفتگوهاي زياد چنين تصميم گرفتند كه : « از هر قبيله اي يك نفر انتخاب كنند و شبانه به خانة پيامبر حمله برند و خونش را بريزند و چون همة قبيله ها در خونش شركت داشته اند هيچكس نتواند به خون خواهيش برخيزد. »
پيامبر از طرف خداوند از نقشة آنها با خبر شد و دستور يافت كه شبانه از خانه بيرون رود و از مكه هجرت كند ولي پيغمبر شخصي مي خواست كه هم امين و محرم رازش باشد و هم حاضر شود جانش را قرباني هدفش كند و چنين شخصي جز علي (ع) چه كسي مي توانست باشد؟ از اين رو پيغمبر جريان را به علي (ع) گفت و اين جوان فداكار و مؤمن ، در حاليكه لبخندي بر لب داشت با

خوشحالي داوطلب اين كار شد. شب فرا رسيد و تاريكي همه جا را فرا گرفت. علي (ع) در بستر پيامبر با قوت و آرامش دل و رسول خدا خانه را بسوي غار « ثور »در بيرون مكه ترك گفت. آدم كشان قريش خانه را محاصره كرده و جلادان در حاليكه نيزه ها و شمشيرها را در دست مي فشردند خود را براي حمله آماده ساختند. دستور حمله صادر شد و همگي با شمشيرهاي برهنه بخانة پيامبر ريختند و بسوي بسترش هجوم آوردند ولي ناگهان ديدند علي (ع) از بستر برخاست

و نشست. دژخيمان با آشفتگي و افسردگي خانه پيامبر را ترك گفتند و به سرعت، سواران خود را به تعقيب پيامبر فرستادند ولي مدتي نگذشت كه با شكست و نااميدي باز گشتند.
امام علي (ع) مي فرمايند: « به خدا قسم اگر حق را در يك طرف و همة مردم را در طرف ديگر بينم خود به تنهايي در راه حق شمشير مي زنم و در برابر آنان مي ايستم و از هيچ ملامت و سرزنشي باك ندارم. »


روزي در خارج شهر دو نفر با هم برخورد كردند كه يكي امام علي (ع) بود و ديگري مرد مسيحي كه علي را نمي شناخت، مرد مسيحي به اطراف كوفه مي رفت و علي (ع) به كوفه، با هم توافق كردند كه مقدار راهي را كه با هم هستند صحبت كنند تا خسته نشوند بر سر دوراهي رسيدند كه هر كدام مي خواست به راهي برود، مرد مسيحي خداحافظي كرد و رفت ولي مشاهده نمود كه رفيق مسلمانش با اينكه راهش آن طرف است بسوي او مي آيد. مرد مسيحي ايستاد و پرسيد مگر شما نمي خواهيد به كوفه برويد؟
علي فرمود: آري. مرد مسيحي گفت: پس چرا از اين طرف مي آييد؟ علي فرمود: ( من مي خواهم مقداري راه همراهيت كنم، پيامبر فرمود: « هرگاه دو نفر درراه با هم باشند حقي بر گردن هم پيدا مي كنند » اكنون تو، به گردن من حقي پيدا كردي. من بخاطر اداي اين حق مقداري

با شما مي آيم، تا حقت را در اين دنيا ادا كرده باشم سپس به راه خودم خواهم رفت. )
مرد مسيحي از اين برخورد انساني و حرفهاي او خيلي خوشش آمد و با خود گفت: « اسلامي كه اين چنين فرهنگ و شاگرداني دارد سزاوار است من هم مسلمان شوم. » شگفتي اين مرد مسيحي وقتي زيادتر شد كه دانست همسفرش علي (ع) زمامدار اسلام است، فوراً در پيشگاه حضرت مسلمان شد.
امام علي (ع) كه يك انسان خود ساخته و والاست رفتارش با ديگران متفاوت است. او

در همه حال خدا را در نظر دارد و از آنچه رنگ خدائي ندارد گريزان است، خواه در خانه باشد و يا در صحنة جنگ، چه خوشحال باشد و يا خشمناك، براي اثبات اين گفتار، خوب است به رفتارش در ميدان جنگ بنگريم. در جنگ « خندق » كه همة مردم مدينه، اطراف شهر را گودال بزرگي كنده و از آب پر نموده تا راه را بر دشمن ببندند. « عمروبن عبدود » جنگجو و مبارز مشهور عرب در ميان دشمن، به اين طرف و آن طرف مي رفت و همتاي خود را براي جنگ مي طلبيد. در ميان مسلمانان هيچكس به خود جرأت و جسارت نمي داد كه پاسخش دهد و به ميدانش بيايد. در اين هنگام تنها علي (ع) با گامي و محكم و استوار بسويش آمد و با قلبي لبريز از ايمان در برابرش ايستاد و فرمود:
« اي عمرو » اين قدر لاف مردانگي مزن، آن كسي كه قصد جنگ با تو دارد در برابر تو است.
عمرو نگاهي به او كرد و گفت: « برگرد، دوست ندارم تو را بكشم زيرا ميان من و پدرت دوستي بود. »
علي (ع) پاسخش داد: « به خدا سوگند كه دوست دارم تورا بكشم »
عمرو خشمگين شد و از اسب پياده شد و با شمشير به سوي امام علي (ع) شتافت و شمشير را حواله حضرت كرد ولي شمشيرش به شدت به پسر علي (ع) برخورد كرد. آنگاه علي (ع) با ضربه اي او را به زمين افكند و روي سينه اش نشست تا او را بكشد ولي عمرو از روي خشم، آب دهان به چهرة علي (ع) انداخت. علي (ع) ناگهان از روي سينة عمرو برخواست و در ميدان شروع به قدم زدن كرد. سپس بسويش آمد. عمرو از او پرسيد آن ضربتت و اين رها كردنت چه معني مي تواند داشته باشد؟
علي (ع) فرمودند: اي عمرو من براي خدا شمشير مي زنم نه خودم. آن وقت كه تو را روي زمين ديدم و روي سينه ات نشستم آب دهان به چهرة من افكندي و مرا خشمگين ساختي، درآن حال اگر تو را مي كشتم اجري نداشتم زيرا خشمگين بودم. از اين رو از روي سينه ات برخواستم

و شروع به قدم زدن كردم تا خشم خود را فرو نشانم و كارم را براي خدا خالص و پاك گردانم.
شجاعت و خويشتن داري علي (ع) روي افكار پهلوان عرب تأثير شگرفي گذاشت.
پيامبر (ص) درباره اش فرمود: « كاري كه علي در نبرد خندق كرد و ضربتي كه فرود آورد ارزشش در پيشگاه خداوند از عبادت جن و انس بيشتر است. »
در آن هنگام كه مردم با علي (ع) بيعت كردند و خلافتش را پذيرفتند به منبر رفت و در برابر انبوه جمعيت فرمود:
«سوگند به خداوند تا هنگامي كه يك نخل در مدينه داشته باشم از بيت المال براي خود چ

يزي بر نمي دارم »
عقيل برادرش برخواست و گفت : « آيا مرا با سياه پوستي كه در مدينه است برابر مي داني؟ »
فرمود: « بنشين برادر، تو بر آن سياهپوست هيچ برتري نداري، جز، در ايمان و پرهيزكاري. »
و در يك شب تابستاني كه برادرش عقيل وي را براي شام به خانه اش دعوت كرد تا نظر برادر را به خود جلب كند و بر حقوق ماهيانه اش بيفزايد به او فرمود: « اي برادر، اين شامي را كه فراهم نمودي از كجا آورده اي؟ »
گفت: « چند روز خود و همسرم كمتر خرج كرديم و اضافه را پس انداز نموديم تا بتوانيم از شما پذيرايي كنيم. »
حضرت فرمود: « از فردا دستور مي دهم از حقوق ماهيانه ات به همان مقدار كم كنند زيرا به اقرار خودت مي تواني كمتر خرج كني. »
عقيل از كلام برادر برآشفت و داد و فرياد به راه انداخت. حضرت قطعة آهني را كه در نزديكش قرار داشت داغ كرد و به نزديك صورتش برد. عقيل فريادش بلند شد كه سوختم. حضرت فرمود: « شگفتا تو از آتشي كه با دست من فراهم شده اين قدر بيمناكي و بانگ و فرياد بر مي آوري چگونه حاضري مرا بخاطر خودت در آتش جهنم بسوزاني، اينها اموال مردم است و من امين ايشان هست

م. » باز مي بينم كه گروهي از كارگزاران به حضرتش ايراد گرفتند و گفتند: « اگر سهم بيشتري به آشوب طلبان و فرماندهان مي دادي حكومت نوپاي اسلام را بهتر مي توانستي اداره كني، آنگاه با قدرت به عدالت حكومت مي كردي. »
امام در پاسخشان فرمود: « شگفتا! از من مي خواهيد كه پايه هاي حكومت خود را كه نام اسلام است، بر پايه هاي ستم و بي عدالتي بنا نهم به خدا سوگند كه هرگز چنين كاري را نخواهم كرد. تازه اگر اموال مسلمانان از آن خودم بود، اين كار را نمي كردم چه رسد به اينكه همة اين اموال ما

ل مردم است و من اميني بيش نيستم. »
پيامبر در مورد امام علي (ع) مي فرمايد: « علي داناترين امت من است. »« من شهر دانشم و علي به منزلة در ورودي آن است. هر كس بخواهد به دانش دسترسي پيدا كند بايد از علي بياموزد. »
به همين خاطر است كه تنها علي مي تواند بر منبر رود و در حضور همه مردم بگويد: « اي مردم! پيش از آنكه مرا از دست بدهيد هر چه مي خواهيد بپرسيد. » بر اساس فرمان خداوند، پيامبر مصمم شد كه علي را به جانشيني خود برگزيند تا بدان گونه كه خداوند فرموده اسلام را كامل گرداند و روز غدير در تاريخ روزي شود كه خداوند به پيامبرش بشارت مي دهد و مبارك باد مي گويد:
« امروز روزي است كه اسلام را كامل ساختم و نعمت خود را بر شما تمام كردم. »
حدود يكصدو بيست هزار نفر همراه پيغمبرند. همگي در روز 18 ذيحجه در سرزمين « حُجْفَه » به محلي بنام « غدير خم » رسيدند پيغمبر فرمان توقف داد بفرمان حضرت همه در آن گرماي سوزان ايستادند و با خود گفتند:
« گويا مسأله مهمي در پيش است » و چنين بود آنچه را كه آنان فكر مي كردند. براي حضرت

منبري از جهاز شتران درست كردند و جارچيان در ميان جمعيت مأموريت پيدا نمودند كه سخنان پيامبر را با صداي بلند تكرار كنند تا همه بشنوند. پيامبر در حالي كه يارانش اطرافش را گرفته بودند نزديك آمد و بالاي آن بلندي رفت و چنين فرمود: « اي مردم من رسالت خود را انجام دادم و آنچه را كه در توان داشتم كوشيدم، بدانيد كه پس از خود دو چيز گرانبها در ميان شما مي گذارم كه هيچ گاه اين دو از هم جدا نمي شوند:
1- قرآن، كتاب خدا 2- اهل بيت خود
سپس دست علي را گرفت و مانند يك پرچم برافراشت تا همه ببينند.
آنگاه فرمود: « هر كس من ولي و سرپرست او هستم بايد بداند كه پس از من علي هم سرپرست اوست خدايا دوستان علي را دوست و دشمنانش را دشمن بدار، ياري نما هر كس كه او را ياري كند و دشمن بدار هر كس كه با او مي جنگد، هان اي حاضران ! سخنان مرا به آنهايي كه نيستند برسانيد و ابلاغ كنيد اميد است گوش كنند و بپذيرند. »
پس از جنگ نهروان گروهي از خوارج در مكه هر روز جلسه تشكيل مي دادند و بر كشتگان نهروان مي گريستند. يك روز آنها با خود گفتند: نشستن و گريستن فايده اي ندارد بايد سه نفر كه حكومت اسلامي را تباه كرده اند و برادران ما را به كشتن داده اند از ميان برداريم آن سه نفر عبارت انداز:

علي، معاويه، عمروعاص. براي انجام اين كار، سه نفر داوطلب مي خواستند، ابن ملجم برخواست و گفت : من علي را مي كشم. عمروبن بكر تميلي گفت: من هم عمروعاص را مي كشم. هر سه با هم پيمان بستند و روز 19 ماه مبارك رمضان را روز انجام نقشه خود تعيين نمودند هر سه به محل مأموريت خود حركت كردند تا آنجا در انتظار روز موعود بنشينند. ولي افسوس كه آن دو نفر در كار خود موفق نشدند ولي ابن ملجم موفق شد. ابن ملجم به كوفه آمد و با دشمنان علي تماس برقرار كرد و در خانة آنان ماند تا روز 19 رمضان فرا رسيد. يك روز علي (ع) در كوچه هاي كوفه به او

برخورد نمود او خواست خود را مخفي كند. علي به او فرمود: « مي دانم براي چه كاري به كوفه آمده اي. »
ابن ملجم تا اين حرف را شنيد بدنش لرزيد و پاهايش سست شد و به علي گفت: پس يا علي ح

ال چنين است دستور بده يا مرا بكشند يا زندانيم كنند و يا تبعيدم سازند. علي (ع) نگاهي به او كرد و فرمود: « با اينكه مي توانم هر يك از اين سه پيشنهاد را درباره ات اجرا كنم ولي اسلام قصاص قبل از جنايت را روا نمي دارد، ناچارم تو را آزاد كنم تا شايد از تصميم خود پشيمان شوي. »
سرانجام در 19 ماه مبارك رمضان سال 40 هجري پس مرادي فرقش را شكافت و كوهي از ايم

ان را فرو ريخت و جهان اسلام را عزادار ساخت. بدنبال فرياد علي در محراب كه مي فرمود: « به خدا رستگار شدم. » فرياد فرشتة آسماني جبرئيل بلند شد كه فرياد مي زد:
« به خدا اركان هدايت فرو ريخت و علي كشته شد. » امام علي (ع) به فرزندش (امام ح

سن(ع) ) فرمود: « اي فرزند اين مردي كه قاتل من است و اسير شما است به آب و غذايش برسيد و او را آزار ندهيد اگر زنده ماندم كه خودم مي دانم با او چكار كنم و اگر مُردم يك ضربت بيشتر به او نزنيد. »ولي افسوس كه علي (ع) براي اين امت نماند و در روز 21 رمضان در سن 63 سالگي چشم از جهان فرو بست، مخفيانه در نجف به خاك سپرده شد.
سخني از امام علي (ع) : « هيچ كاري نزد خداوند بهتر از نماز نيست. »
امام حسـن (ع)
ولادت و كودكي
امام حسن (ع) در نيمة ماه رمضان سال سوم هجرت بدنيا آمدند و پيامبر از طرف خداوند نام ايشان را امام حسن (ع) ناميد امام حسن (ع) در دامن پدرش امام علي (ع) و مادرش حضرت فاطمه (س) بزرگ شد.

انجام مراسم ديني و سنت هاي مذهبي
از جمله سنت هاي اسلامي دربارة نوزاد گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ اوست و همچنين عقيقه كردن نوزاد است يعني گوسفندي براي او قرباني كنند.

كنيه و القاب امام حسن (ع)
القاب آن حضرت بدين شرح است: زكّي- مجتبي- سيد- تقي- طيب- ولي و ... كه مشهورترين اين القاب تقي و شايسته ترين همان است كه پيامبر او را بدان ملقب كرد: سيــد.

شدت علاقه رسول خدا به حسن (ع) و برادرش (ع)

 


امام حسن (ع) در نظر رسول خدا بسيار ارزش داشت بطوري كه روزي رسول خدا بر منبر برد و براي مردم صحبت مي كرد ناگهان صداي گريه امام حسن را شنيد از منبر به زير آمد و رفت او را ساكت كرد و برگشت وقتي مردم از حضرت رسول علت اين كار را پرسيدند فرمود: « هر وقت صداي گريه اش را ميشنوم بي تاب مي شدم » و همچنين پيامبر مي فرمودند: « آنكه حسن و حسين را دوست بدارد من را دوست داشته و آنكه با اين دو كينه ورزد و دشمني بدارد با من دشمني كرده است و حسن و حسين دو سرور جوانان بهشت اند. »

آگاهي و ادب
روزي در مسجد پيامبر پير مردي وضو مي گرفت وضويش اشتباه بود و بايد امام حسن و امام حسين پيرمرد را متوجه مي كرد اما اگر پير مرد متوجه مي كردند ممكن بود پير مرد ناراحت شود و نپذيرد به همين دليل صحنه اي را بوجود آوردند. امام حسن به امام حسين گفت من بهتر وضو مي گيرم و امام حسين به امام حسن گفت من بهتر وضو مي گيرم به همين دليل پيش پير مرد رفته و از او خواستند تا بيايد و ميان آنها داوري كند هردو وضو را به درستي انجام دادند و پير مرد به اشتباهش پي برد و از آنها تشكر كرد.

تقوي و پاكي امام
امام حسن (ع) از همة مردمان زمان خود عابدتر و زاهدتر بود و هرگاه براي مراسم حج به مكه مي رفت پياده راه مي رفت و وقتي به نماز مي ايستاد و بعد خود را دربرابر خداوند مي ديد بدنش مي لرزيد و مي فرمود: « وقت آن استكه مي خواهم امانت خدا را ادا كنم. »

بردباري امام حسن (ع)
روزي حضرت سوار بر اسب از كوچه اي عبور مي كردند بين راه به مردي از دوستان معاويه برخوردند و آن مرد شروع به ناسزا گويي به امام كرد پس امام ايستاد و گوش كرد و گفت فكر مي كنم تو اهل اينجا نيستي اگر حاجتي داري بگو تا حاجتت را برآورده كنم.وقتي اين مرد بي ادب اين حرف ها را از امام شنيد پشيمان و ناراحت شد و از امام معذرت خواهي كرد.

سخاوت و بخشندگي امام
امام حسن روزي به خانة خدا رفته بود و در همان حال كه مشغول عبادت بود شنيد مردي با خداي خود به گفتگو نشسته است و مي گويد « خداوندا به ده هزار درهم نياز دارم كه سرماية زندگي ام كنم و تو اي بخشندة مهربان اين نعمت را نصيبم كن همانوقت كه او بازگشت آن مبلغ را برايش فرستاد.»

شمّه اي از فضائل و مكارم اخلاقي آن حضرت
آن حضرت عابدترن و زاهد ترين مردم در زمان خود بود و چنان بود كه وقتي ياد مرگ مي كرد مي گريست و چون ياد قبر مي كرد مي گريست و چون از قيامت ياد مي كرد مي گريست آن حضرت بيست و پنج بار حج را پياده به جاي مي آورد و اموال خود را با خوار و بار تقسيم مي كرد يعني نصف آن در راه خدا به فقرا مي داد.

تواضع و فروتني آن حضرت
¬نجيح روزي حسن بن علي (ع) را ديد كه غذا مي خورد و همگي نيز در پيش روي او بود كه آن حضرت عد لقمه اي كه مي خورد لقمة ديگري همانند آن را به سگ مي داد من كه آن منظره را ديدم به آن حضرت عرض كردم: اجازه مي دهيد اين سگ را با سنگ بزنم و از سر سفرة شما دور كنم؟ امام حسن (ع) فرمود من از خداي عزوجل شرم دارم.

انس با قرآن و خوف و خشيت آن حضرت
روايت شده كه در رسم امام حسن (ع) آن بود كه چون به بستر خواب مي رفت سورة كهف را مي خواند، روزي از امام حسن (ع) پرسيدند: كه چگونه مي گويي با اينكه مقام شما نسبت به رسول خدا آن گونه است؟ و رسول خدا دربارة شما آن سخنان را فرمود؟ و 20 مرتبه پياده حج بجاي آوردي؟ و سه بار مال خود را با خدا تقسيم كرده اي؟ امام در پاسخ فرمود:
من به دو جهت ميگريم يكي براي دهشت از روز قيامت و ديگري براي فراق دوستان.

دفع دشمني خطرناك از مردي به وسيلة امام
روايت شده كه مردي در حضور امام حسن ايستاده بود و گفت: اي فرزندان اميرالمؤمنين سوگند به آنكه اين نعمت را به تو داده كه واسطه اي براي آن قرار نداده بلكه از روي انماص كه برتو داشته آنرا به تو مرحمت فرموده كه حق مرا از دشمن بيدادگر و ستمكار بگيري كه نه احترام پيران سالمند را

نگه دارد و نه بر طفل خردسال رحم كند. امام (ع) كه تكيه كرده بود، برخاست و سر پا نشست و به آن مرد فرمود اين دشمن تو كيست كه من شرّش را از سر تو دور كنم؟ عرض كرد: فقرو نداري!
امام (ع) سر خود را به زير انداخت و كمي تأمل كرد و سپس سر برداشت و به خدمتكار خود فرمود: هر چه موجودي داري حاضر كن. خدمتكار رفت و 5 هزار درهم آورد.
بزرگواري امام (ع)


روايت شده كه مردي نامه اي به دست امام حسن (ع) مي دهد كه در آن حاجت خود را نوشته بود. امام (ع) بدون آنكه نامه را بخواند به او فرمود: حاجتت رواست. شخصي عرض كرد: اي فرزند رسول خدا خوب بود نامه اش را مي خواندي و مي ديدي حاجتش چيست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ مي دادي؟ امام (ع) پاسخ عجيب و خواندني داد: هم آن دادم كه خداي تعالي تا بدين مقدار كه من نامه اش را مي خوانم از خواري متامش مرا مورد موآخذه قرار دهد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید