بخشی از مقاله

تعريف انسان-انسان چيست

پرآوازه است كه تعريف انسان ازتعريف سايرموضوعات به مراتب پيچيده تراست زيراتمام موضوعات ديگر حول مدار انسان مي چرخد ونهايتا در خدمت او در مي آيد.
اگر بخواهيم نظر شيخ نجم الدين وحتي اغلب عرفا را درباره انسان در يك جمله خلاصه كنيم بايد گفت كه انسان «يك موجود عشق ورز است.هم عاشق خالق است وهم معشوق او در عين حال حامل امانت عشق.»


اهميت شناخت خود:
اميرالمومنين علي (ع)در موارد زيادي به اهميت خود شناسي اشاره كرده است وهمگان را به آن مي خواند وفردي را زيان كار مي داند كه در شناخت خود كوتاهي كرده است و از خود غفلت مي كند:«والمغبون من غبن نفسه»«زيان كار واقعي كسي است كه خويشتن را زيان رساند.»
وي در جاي ديگر فرموده است :«بي ترديد در برابر خداوند منفورترين مردمان بنده اي است كه خدايش به حال خود او را نهاده است وبدين سبب از حفظ تعادل بيرون افتاده است وبي راهنما حركت مي كند.»


عالم واهميت خود شناسي:
يكي از اساسي ترين وحساس ترين ساحت هاي وجودي انسان قلب است .انسان عالم وخود يافته بايد شناخت ويژه به اين عضو حساس داشته باشد والا نه به شناخت خود دست خواهد يافت ونه با ديگران رابطه ايجاد خواهد كرد.
انسان وروابط
انسان موجودي است كه در نهاد او انگيزه وغريزه ايجاد رابطه با ديگران نهاده شده است. اساسا ايجاد رابطه با ديگران پايه ومايه اسقرار بشري است.
شناخت ساحت هاي سه گانه
امير المومنين شناخت ساحت هاي سه گانه انسان را جزو وظايف كسي مي داند كه در راه خود شناسي گام برداشته است.نتيجه ي اين رابطه متقابل ايجاد تعادل در زندگي است كه شخص خود شناس مي تواند از آن برخوردار شود.
رابطه انسان با خود
نزديكترين رابطه ي انسان با خود او است ودراين رابطه بايد گفت كه فاعل شناس موجود شناخته شده دراين حوزه هر دو يكي است يعني انسان وقتي به خود مي نگرد شناختي از خود به دست مي آورد.


بنابراين در اين رابطه تمام ساخته هاي موجود انسان مورد توجه قرار مي گيرد وانسان تصويري مناسب از تمام آنها حاصل مي كند.
رابطه با خدا وخود :


كسي كه موفق مي شود با خود رابطه اي درست ايجاد كند زمينه را براي رشد وتعالي خود فراهم كرده .اميد پيمايش مسيرهاي ديگر را پيدا مي كند .چنين شخصي مي تواند از اين رابطه به نحو شايسته استفاده كند وخود را لغزيدن در دامن كارهاي خلاف درامان نگه دارد.بلكه ازاين طريق مي تواند به پيوستگي با خدا دست يابد .اين امر در صورتي محقق مي شود كه از نظر تئوريك با تناقض مواجه نشود وخدا را موجودي شخصي بداند والا با يك مف
مادرباره انسان از آن نظر كه موجودي كمال پذير است بحث

مي كنيم ودرباره ي كمال نهايي وراه رسيدن به آن گفتگو مي كنيم .نبايد از نظر دور داشت كه شيوه ها وروشهاي گوناگوني براي اثبات مد عيات برگزيده مي شود:اگر چيزي قابل تجربه ي حسي وعلمي باشد براي اثبات آن از روش تجربي بهره گرفته مي شود اما اگر چيزي قابل تجربه ي حسي نباشد در مواردي از طريق متد واستدلالات عقلي وعقلاني به اثبات مي رسد وپاره اي از امور نيز تنها از طريق تعبد اثبات پذيرند.البته دسته ي اخير (تعبديات )در چهار چوب مباحث وگزاره هاي ديني قرار مي گيرد.اما از آن جهت كه هر يك از سه طريق مذكور با مشكلاتي مواجه هستن

د چون ارائه برخي از آنها در سطح عموم مخاطبان ما ممكن نيست ويا براي همه قابل پذيرش نمي باشد يا اصلابحث مورد نظر ما با برخي از آن متدها وشيوه ها قابل اثبات نمي باشد.ناگزير ما طريقي را بر مي گزينيم كه كاربرد عمومي وفراگير داشته باشد.
توضيح اينكه:متد تجربي مربوط به اشياءخارجي است كه در شعاع حس وآزمايش تجربي قرار مي گيرند اما بحث ما در باره نفس انسان وانگيزه وگرايش هاي آن است كه در شعاع تجربي حسي واقع نمي شود ومتعلق علم شهودي وحضوري ماست.متد عقلي وفلسفي نيز جهت ساز وكارهاي دقيق وعلمي ومقدمات برهاني گرچه شيوه اي ارزنده است ومنجر به قطع ويقين مي شود.اما

طريقي است طولاني و دشوار كه فهم آن براي همه ميسر نيست وتنها اندكي در شعاع درك ودريافت آن قرار مي گيرند.هم چنين متد وروش تعبدي را نيز محور مباحث خود قرار نمي دهيم وبنا نداريم كه تنها ازطريقي گزاره هاي ديني وسخنان معصومان بحث خود را پي گيريم چون در آن صورت بحث ما محدود به تعبديات مي گرددكه مخاطبان خاصي را مي طلبد.در نتيجه ما درپي آنيم كه عمومي ترين وساده ترين شيوه وروش را برگزينيم تا براي همه قابل پذيرش باشد.


ما مي كوشيم كه از راه تامل در وجود خويش ويافتن عواملي كه در فطرت ما براي سير و وصول به هدف اصلي نهاده شده است ونيز شناختن جاذبه ها وكشش هاي باطني وروحي كه خداوند براي رسيدن به آرمان هاي بلند آسماني در وجود ما به وديعت نهاده است وهم چنين روابطي كه وجود ما را با ديگران پيوند مي دهد وبه ما اين امكان را مي بخشد كه با استفاده از آنها وكوشش در راه تحكيم وتقويت آنها خود را نيرومند تر وبراي ترقي آماده تر سازيم راه بهره برداري بهتر وفزون تر از نيروهاي دروني وامكانات بيروني را براي رسيدن به كمال ومقصد اصلي وسعادت حقيقي بشناسيم.


بنابراين موضوعات بحث عبارت است ازشناخت كمال حقيقي وراه رسيدن به آن. اسلوب بحث عبارت است از بررسي بينش هاي دروني خويش براي باز شناختن خواستها وكنشهايي كه دروجودما براي كمال نهاده شده است وهمچنين بررسي شرايطي كه ميتوان ازآنها براي اين منظور بهره برداري كرد.
براي اثبات مطالب مي كوشيم به دريافت هاي وجداني وبراهين ساده عقلي اكتفا كنيم وبا استفاده از روشن ترين وقطعي ترين معلومات به كشف مجهولات نايل آييم.
مفهوم خود شناسي:


در بين برداشتهايي كه از خود شناسي ارائه شده منظور ما از خود شناسي دراين بحث شناخت انسان از آن نظر است كه داراي استعدادها ونيروهايي براي تكامل انساني است.بنابراين منظور از خود شناسي مرتبه اي از علم حضوري كه هر كس به خود دارد نيست.هم چنين منظور ما از خود شناسي آن معرفت حضوري كامل وآگاهانه اي كه انسان پس از طي مراحل تهذيب نفس وپيمودن راه هاي كمال ودرنتيجه سير معنوي بدان واصل مي گردد ودر پرتو آن حقيقت خويش را بي پرده

مشاهده مي كند نيست زيرا در اينجا خود شناسي از مقدمات خود سازي به شمار مي رود ومعرفت مورد اشاره از نتايج خود سازي است وپس از سير وحركت تكاملي آگاهانه انسان حاصل مي گردد.البته اين معرفت بسيار عالي ومطلوب است.
رسيدن به اين مقام ومعرفت در پرتو تلاش ها ورياضت هاي طاقت فرسا واطاعت صادقانه خداوند حاصل مي گردد وبه تدبير عرفا دراين مرحله انسان برخوردار از علم حضوري كامل به نفس خويش مي گردد.
وحقيقت خويش را كاملا مي شناسدوپس ازاين مرحله ودرنهايت حركت تكاملي انسان به معرفت مقام توحيد نايل مي گردد.
از علم حضوري كامل به نفس خويش مي گردد وحقيقت خويش را كاملا مي شناسدوپس ازاين مرحله ودرنهايت حركت تكاملي انسان به معرفت مقام توحيد نايل مي گردد.

 


توجه وپرداختن به انسان وخود شناسي پيشينه اي دير پاي دارد ودر طول تاريخ بشريت همواره انسانها اهتمام وافري به انسان شناسي ومسائل اجتماعي انساني داشته اند.از جمله تارخ يونان باستان مملوازآثار شكوفايي زندگي انسانها وشناخت نفس وروح بوده است تا آنجا كه بر سر در معبد آپولو در يكي از شهر هاي قديمي يونان به نام دلفي بانيان معبد براي تشويق وتحريض ديگران به پي بردن به رموز خلقت وپيچيدگي هاي وجود انسان نوشته بودند«خود را بشناس» كه اين كلام بعدا مبناي فلسفه فلاسفه يونان مانند سقراط وفيثاغورث گرديد. خود شناسي از جمله

اساسيترين ومحوريترين مسائلي است كه اديان ومكاتب گوناگون بدان نظر داشته اند وبر اين نكته اذعان داشتند كه انسان اگر خود را بشناسد به حقايق طبيعت واسرار خلقت آگاهي خواهد يافت.
اين به جهت هماهنگي وارتباطي است كه بين جهان شناسي وانسان شناسي است واگر چه هر يك از آنها مسايل مخصوص به خود را دارند امااز آن رو كه انسان را به شمار نياورديم وبالعكس اگر انسان را قطع نظر از جهان مورد مطالعه قرار دهيم واز هر يك معرفتي مستقل داشته باشيم به شناختي صحيح نسبت به هيچ يك از آن دودست نخواهيم يافت.


چون انسان وجهان جلوه هاي گوناگوني هستنداز مبدا هستي وبا تفاوتهاي ظاهري شان آيه ونشانه واحد خداوند احد ويگانه هستند كه درجات وتجلي او را نمودار مي سازند وانبيا در برنامه رسالت الهي خود انسان را از ابزار بودن وتوجه صرف به لذات جسماني رهايي دادند واو را از مختار بودن قوه ابتكار وخلاقيت وبرخورداري از حق انتخاب وديگر استعدادها وتواناييهايش آگاه ساختند وهدف بي انتهاي تكامل را به او نمودند ويار آور شدند كه ابعاد جوهر هر آدمي بي حدومرز است بنا براين چنين انساني هيچگاه نبايد درحد ابزار تنزل يابد.


اسلام عنايت خاصي داردكه انسان خويشتن را در جهان آفرينش تشخيص دهد.اين همه تاكيد در قرآن در مورد انسان خويشتن راآن چنانكه هست بشناسند ومقام وموقع خود را در عالم وجود درك كند وهدف ازاين شناختن ودرك كردن اين است كه خود را به مقام بالاي كه شايسته ي آن است برساند .قرآن كتاب انسان سازي است يك فلسفه نظري نيست كه علاقه اش تنها به بحث ونظر وچشم انداز باشد هر چشمي اندازه اي را كه ارائه مي دهد براي عمل وگام برداشتن .قرآن

كوشاست كه انسان خود را كشف كند اين خود.خود شناسنامه اي نيست؟كه اسمت چيست؟اسم پدرت چيست ودر چه سالي متولد شده اي؟تابع چه كشوري هستي؟از كدام آب وخاك هستي؟وبا چه كسي ازدواج برقرار كرده اي؟وچند فرزند داري؟
آن خود همان چيزي است كه روح الهي ناميده مي شود وبا شناختن آن خود است كه احساس شرافت وكرامت وتعالي ميكند وخويشتن را از تن دادن به پستي ها برتر مي شمارد وبه مقدس بودن خويش پي مي برد.مقدسات اخلاقي واجتماعي معني وارزش پيدا مي كند.قرآن از برگزيدگي

انسان سخن مي گويد چرا؟ مي خواهد بگويد:تويك موجود «تصادفي»نيستي كه جريانات كور وكر مثلا اجتماع تصادفي اتمها تورا به وجود آورده باشد تو يك موجود انتخاب شده وبرگزيده اي وبه همين دليل رسالت ومسئوليت داري.
بدون شك انسان در جهان خاكي قويترين ونيرومندترين موجودات است اگر زمين وموجودات زميني را در حكم يك (قريه) فرض كنيم انسان كدخداي اين قريه است .ولي بايد ببينيم انسان يك كدخداي انتخاب شده وبرگزيده است ويا يك كدخداي كه به زور وقلدري خود را تحميل كرده است.فلسفه

هاي مادي كه قدرت حاكمه انسان را صرفا ناشي از زور وقدرت مي دانند مدعي هستند كه انسان به علل تصادفي داراي زور وقدرت شده است .بديهي است كه با اين فرض«رسالت » و«مسئوليت »براي انسان بي معني است.چه رسالتي،وچه مسئوليتي؟ودر مقابل چه كسي؟
اما از نظر قرآن انسان يك كدخداي انتخاب شده ي زمين است وبه حكم شايستگي وصلاحيت نه صرفا زور وچنگال تنازع از طرف ذي صلاحيت ترين مقام هستي يعني ذات خداوند «برگزيده»وانتخاب وبه تعبير قرآن «اصطفا»شده است وبه همين دليل مانند هر برگزيده رسالت ومسئوليت دارد رسالت از طرف خدا ومسئوليت در پيشگاه او.اعتقاد به اينكه انسان موجودي انتخاب شده است وهدفي از انتخاب در كار است نوعي آثار رواني وتربيتي در افراد به وجود مي آورد.واعتقاد به اينكه انسان نتيجه ي يك سلسله تصادفات بي هدف است نوعي ديگر آثار رواني تربيتي درانسان به وجود مي آورد.
خود شناسي به معني اين است كه انسان مقام واقعي خويش را در عالم وجود درك كند .بداند خاكي محض نيست پرتوي از روح الهي در اوست وبداند كه در معرفت مي تواند بر فرشتگان پيشي بگيرد وبداند كه او آزاد ومختار ومسئول خويشتن ومسئول افراد ديگر ومسئول آباد كردن جهان وبهتر كردن جهان است.


خود شناسي:
مي گويند خود شناسي مقدم بر خداشناسي است.تا انسان خود را نشناسد نمي تواند خدا را بشناسد . اين سخن از جهات متعدد در ست است :يك جهتش اين است كه بايد وضع دستگاه گيرنده ي فكري خود رابشناسد .بايد خود را به ضعف ونقص وقصور بشناسد تا خدا را به كمال قوت ولاتناهي بشناسد.بايد قصور فهم وادراك خود را بشناسد كه تا موجودي محدود وناقص نباشد واو را ضدي ونقطه ي مقابلي نباشد .نمي تواند او را بشناسد.


من بايد خداوند را با حسي از حواس خود درك كنم بايد بداند كه محسوساتش هم اگر يكنواخت بود اگر هميشه يك شيء را فقط يك رنگ ميديد او را ديگر نمي شناخت واز وجودش هيچ گاه آگاه نمي شد.اگر هميشه يك بو فقط ازيك طرز به مشام او مي رسيد هيچ وقت متوجه آن نمي شد.بشر خيال نكند مخفي شده بلكه بايد بفهمد كه تنها ظهور يك حقيقت كافي نيست براي فهم وادراك بشر وجود نقطه اي مقابل هم مي تواندن به او كمك كند.نور ذات خدا ازلی وابدي است غروب نداردواز همين جهت ادراك ضعيف بشرعاجز ترازآن است كه اورا درك كند.


«درخود فرو روتا خدا يابي هركه بخواهد خدا را بشناسد ابتدا بايد خود را بشناسد»
خداشناسي:آن حسي ويژه كه درانسان حقيقت رامي شناسدووراي ظواهر هرچيز رادرك مي كنداكتسابي است يعني هركسي خود بايد آنرا ازقوه به فعل برساند.اين حس ويژه درنتيجه پختگي روح ملكوتي حاصل مي شود وشامل درجات مختلفي است از يك حس ساده تا مشاهده ي علني حقيقت و… سپس به حقيقت پيوستن.كسي كه حتي درمراحل اوليه بيداري اين حس باشد چون رايحه ي حقيقت شناسي به مشامش رسيده است فريب راهها وراهنمايان كاذب ومنحرف رانمي خورد واصول كاذبي راكه به خدا نسبت مي دهند به دلش نمي نشيند حتي اگر درتعليمات اديان

الهي هم مخلوط شده باشند.سپس درمرتبه ي مشاهده ي عيني اوخدا رادر خود مي بيند ومي شناسد.آنگاه است كه به خداشناسي رسيده است.شناختن خدا تنها به وسيله ي هوش متعارف ظاهري (بشري)وكسب دانش نظري ممكن نيست مرتبه اي براي آن است.ممكن است كسي تمام علوم نظري ومتعارف رابداند وبه مرتبه ي استادي هم رسيده باشد.امادر علم خداشناسي درمراحل ابتدايي مانده باشد.مانند دانشمندان بزرگي كه حس شناخت خدا رادر خود پرورش نداده اند.لذا هر گونه كيفيت الهي را نفي مي كنند ويا ممكن است پيرو يك راه معنوي كاذب شوند.


خداشناسي يك حس ويژه است كه فقط از راه عمل به معنويت الهي حاصل مي شود ودرطول فرآيند درخود فرورفتن وخود شناسي است كه حس ويژه ي خداشناسي پرورش مي يابد. راهي كه به خداشناسي مي انجامد ضرورتا ازوادي خود شناسي مي گذرد.به عبارت ديگربرای پرورش حس ويژه ي شناخت خدا بايد ابتدا درخودفرو رفت تا خود راشناخت به تدريج كه شخص درخود شناسي پيشرفت مي كند پرتوهاي اوليه ي خداشناسي (مرحله ي احساس )درذهن آگاهش ظاهر مي شود.


براي شناختن خود ابتدا بايد بدانيم خود چيست واز چه مبدائي است.
خود ارگانيزمي است روحي ورواني كه از تركيب روح بشري وروح ملكوتي به وجود مي آيدوارگانيزمي است زنده پويا وتكامل پذير.
دراين مورد مي توان يك مثال زد:خود يا ارگانيزم روحي ورواني مان رابه حجمي ازآب زلال تشبيه كرد كه مي خواهيم آن را تا حد اشباع شيرين كنيم.


هربار كه يك اصل اخلاقي رادرخود تحليل كنيم مثل اين است كه مقداري شكر به آن افزوده ايم. طبيعتا اين شكر به تمامي حجم آب سرايت كرده وآن را شيرين مي كند به اين ترتيب هر بار كه يكي از اصول اخلاقي يا الهي رادر خود تحليل ببريم به تمامي خود سرايت مي يابد وخود را به خويشتن خويش وبه خدا آگاه تر مي كند.ازآن سو براي كامل شدن عمل اشباع علاوه برافزودن شكر لازم است به محلول حرارت داد.براي انجام كامل عمل تحليل كردن اصول اخلاقي والهي تا

جايي كه به خداشناسي برسيم بايد خود را با نور مبدا گرم كرد.بدون اين نور خودشناسي نخواهد شد وبدون خودشناسي به آن حالت از خود آگاهي لازم براي شناخت خدا نخواهيم رسيد.طريقه ي دريافت نور الهي اين است كه توجه خود رابه سوي او معطوف داريم .بدين ترتيب نهايت شناخت

زماني است كه محلول وجود ازاصول اخلاقي والهي اشباع شده باشدويكايك آن اصول را درخود تحليل برده باشد.دراين حالت است كه انسان به شناخت خدا مي رسد واشباع از سعادت .

ضرورت خودشناسي:
انسان چون حيوانات درآغاز زندگي توجه چنداني به خود ندارد.وقتي مارفتار وحالات كودكي راكه مراحل آغازين زندگي خويش راسپري مي كند مورد بررسي قرار مي دهيم درمي يابيم كه عمده توجه اوبه بيرون از خويش است گويي كه به خود توجهي نداردبه تدريج كه كودك رشد مي كند به مرحله اي مي رسد كه خود آگاهي وتوجه به خويشتن دراونمايان مي شود.البته انسان ازهمان

آغاز زندگي خواهان لذت خويش است ولي آن لذت براي اواصالت ندارد توضيح اينكه وقتي مابه حالات خود توجه مي كنيم درمي يابيم كه احساس گرسنگي مارا به سمت غذا وتهيه ي مقدمات آن متوجه مي سازد ودرآن حالت توجه ما بيشتر به آن غذا است كه به ما لذت مي بخشد.پس عموم مردم بيشتر به بيرون خود مي انديشندوتوجه آنها بيشتر معطوف چيزهاي است كه در پيرامون آنها وجوددارد.


اين خود فراموشي وعدم توجه به خويشتن انسان را تاسر حدحيوانات تنزل مي دهد وچون حيوان كه فقط به دنبال علفي است تاشكم خود راسير كند اونيز تنها به شكم وتامين لذتهاي مادي مي انديشد. طبيعي است كه هرچند ازتوجه انسان به خويشتن كاسته شود وبيشتر به بيرون ازخود

توجه كند ازخود آگاهي اوكاسته مي شود.در حالي كه رشد وتعالي انسان درگسترش خود آگاهي است بايد بكوشد كه بيشتر به خود توجه داشته باشدواز توجه به امور مادي پيرامون خود بكاهد عاقلانه نيست كه انسان به جاي توجه به مصالح واقعي ونگرش پايبند به خويشتن وعوامل تامين كننده سعادت ابدي درانديشه ي لذايذ مادي واطاعت كوركورانه خويش باشد

.
انسان براي رسيدن به كمال وتعالي ناگزير است كه ابتدا ويژگيها وتواناييها واستعدادهاي خدادادي خويش رابشناسد چه اينكه فساد اخلاقي وجهالت وديگر گرفتاري هاي بشر امروز ناشي از اين است كه توجه ندارد مركب ازجسم وروح است وبراي رسيدن به كمال وسعادت شناخت خويشتن وپرورش تن وروان هر دو لازم است درغير اين صورت از اعمال ومقاصد انساني دور مي شويم وبه هدف زندگي وخلقت نمي رسيم . فقط با خود شناسي نيروهاي شگرف واستعدادهاي انسان

كشف مي گرددوبه كار بردن آنها هر انساني كه بالقوه كامل است به كمال وتعالي دست مي يابد.براي شناسایي انسان لازم است كه كالبد مادي ونفس وروح به موازات هم شناسايي شوند ونيز به موازات هم پرورش يابند.تربيت جداگانه ي هركدام هرچند درحد خود مهم است ولي اگر هماهنگي بارشد ديگر ابعاد انسان نداشته باشد به كمال انسان نمي انجامد.


براي موجودي كه برخوردار ازادراك وشعور است وفطرتا داراي «حب ذات» مي باشد وازاين نظر آثار متعلق به خود رادوست دارد.كاملا طبيعي است كه به خود بپردازدوتوجه به خويشتن براي او اصالت داشته باشد ودرصدد شناخت كمالات خويش وشناسايي طريق وصول به آن برايد.
پس درك ضرورت خودشناسي نيازي به دليل هاي پيچيده ي عقلي ندارد براين اساس عدم توجه به خويشتن وپرداختن به اشياي پيرامون خود وسرگرم شدن به اموري كه تاثيري دركمال وسعادت انسان ندارد غير طبيعي وانحراف آميز وناسازگار با مقتضاي فطرت انساني است واين بزرگترين ناهنجاري وبيماري معنوي است كه انسان به آن مبتلا مي گردد.
«ارتباط انسان شناسي با خداشناسي »


يكي ازبهترين راه هاي خداشناسي شناخت انسان هويت با ويژگي هايي كه دارد وآثاري كه از خود نشان مي دهد بيان كننده ي ميزاني از علم وقدرت پديدآورنده ي خويش است گويي وجود هرپديده آيينه اي است كه سيماي آفريننده خود را تاحد توان منعكس مي كند بديهي است كه هر قدر موجودي كمالات بيشتري داشته باشد بهتر مي تواند عظمت آفريدگار خود را آشكارسازد.
قرآن كريم پيوسته انسان را به تامل دروجود خويش فرا مي خواند تا بتواند نشانه هاوآثار الهي را آشكار كند.


«خودشناسي مقدمه ي خداشناسي واخلاق»
حال براي چه گفته اند ،خود را بشناس؟ازخود شناسي به كجا مي رسي؟خود شناسي مقدمه چيست؟
اين سخن را براي دو منظور گفته اند:يك منظور همين است كه اگر خود رابشناسي ،به مهمترين مسئله اي كه براي بشر مطرح است وراز اصلي جهان مي باشد ،يعني به خدا پي مي بري.دوم اينكه خودرا بشناس تابداني درزندگي ودرجهان چه بايد بكني وچگونه رفتار كني،يعني اگر اخلاق وعمل خود را نشناسي ،نخواهد دانست كه رفتار واخلاقت درجهان چگونه بايد باشد،يعني خودت چگونه بايد باشي،چون اخلاق،ازآن نظر كه يك سلسله ملكات است برمي گرددبه چگونه بودن واين كه خودت چگونه باشي وچگونه رفتار كني پس براي پي بردن به بزرگ ترين رازهاي جهان ومهمترين مسئله اي كه درفكر بشر مطرح است يعني خدا،خود را بشناس وبراي مهمترين مسئله از نظر ابتلاي عملي بشر كه من چگونه بايد باشم وچگونه بايد رفتار كنم يعني اخلاق نيز خودت را بشناس. درقسمت اول مي خواهيم كمي توضيح بدهيم كه چگونه انسان اگرخودرا بشناسد خدارا مي شناسد؟


قرآن براي «خود شناسي»حساب جداگانه اي باز كرده است،به اين معني كه درقران سراسر عالم خلقت،آيت ودرس است براي خداشناسي ،يعني اختصاص به انسان ندارد كه انسان فقط خودش را بايد بشناسدتا خدا را بشناسد از نظر قرآن ،تمام جريان هاي خلقت،تمام واحدهاي آفرينش اعم از آسماني وزميني،هر چه كه درعالم است،علامت ها ونشانه هاي وجود مقدس پروردگارند يعني از نظر قرآن اين فصل ازفصول كتاب آفرينش كه نامش انسان است،براي انسان آموز ندگي هايي دارد بالاتر وبيشتر از آن چه كه مثلا درختان دارند.


برگ درختان ســـــبز در نظر هوشيار
هرورقش دفتري است معرفت كردگار

«آموزش هاي نفس انسان در خداشناسي»
آن درسها وآموزش هاي خاص چيست؟هزاران سال است كه بشر به دنبال شناخت اين موجود دوپا است وهر چه بيشتر مي گردد كمتر پيدا مي كند.از صبح كه از خواب بر مي خيزيد تا انتهاي شب به هر دري مي زند تااين خود را پيدا كند.مشكل اين جاست كه به دنبال خود دربيرون مي گرديم وسعي داريم با هر راه وهر وسيله اين خلا را پر كنيم،اما از وجود خود غافليم.
اگر خود را درخود جست وجو كنيم آن را راحت مي يابيم وآن وقت راحتر مي توان با اين خود كنار آمد.يكي از علما مي گويد:سالها پيش دركتاب ديني دبيرستان مطلبي را خواندم«لازمه ي خداشناسي خودشناسي است» .
آن موقع اين مطلب روبه خاطرگرفتن نمره ازدرس ديني حفظ كردم اما الان به معناي اين جمله پي مي بريم.اينكه مي گويند خدا،هميشه با توست وخدا ازرگ گردن به تو نزديكتراست اين خدا همان وجود انسان است كه از انسان جدانشدني است.وجودي كه اگر دريابيم وبه عظمتش پي ببريم،آن وقت دنيا را باتمام عظمتش دربرابرخود كوچك مي بيند.


«خود شناسي وخداشناسي»
يكي ديگر از گامهاي نخستين دراصطلاح نفس وتهذيب اخلاق وپرورش ملكات والاي انساني، خود شناسي است .چگونه ممكن است انسان به كمال نفساني برسد وعيوب خود را اصلاح كند ورذائل اخلاقي را از خود دور سازد در حالي كه خويشتن را آن گونه كه هست نشناخته باشد!
آيا بيمار تا از بيماري خود آگاه نگردد به سراغ طبيب مي رود؟


آياكسي كه راه خودرادرسفرگم كرده، تاازگمراهي خويش باخبر نشود به جست وجوي دليل راه بر مي خيزد؟
آيا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانه اش با خبر نشود،اسباب دفاع را آماده مي سازد ؟
به يقين پاسخ تمامي اين سوالات منفي است،همين گونه آن كس كه خود را نشناسدوازكاستي ها و عيوب خويش باخبرنشود،به دنبال اصلاح خويش وبهره گيري ازطبيبان مسيحي نفس روحاني ، نخواهد رفت.


با اين اشاره به اصل مطلب باز مي گرديم ورابطه ي خود شناسي با تهذيب نفس وهم چنين رابطه خداشناسي وتهذيب نفس را مورد بررسي قراردهيم.


«رابطه خود شناسي وتهذيب نفس »
چگونه خودشناسي سبب تهذيب نفوس مي شود؟دليل آن روشن است زيرا :
اولا:انسان از طريق خود شناسي به كرامت نفس وعظمت اين خلقت بزرگ الهي واهميت روح آدمي كه پرتوي از انوار الهي ونفخه اي ازنفخات رباني است پي مي برد؛آري!درك مي كند كه اين گوهر گران بها را نبايد به بهاي ناچيز فروخت وبه آساني از دست داد! تنها كساني خود را آلوده رذائل اخلاق مي كنند وگوهر پاك انساني را به فساد ونابودي مي كشانندكه ازعظمت آن بي خبرند.


ثانيا: انسان با شناخت خويش به خطرات هواي نفس وانگيزه هاي شهوت وتضاد آنها باسعادت او پي مي برد وبراي مقابله باآنها آماده مي شود.بديهي است كسي كه خود رانشناسد از وجود اين انگيزه ها بي خبر مي ماندوشبيه كسي است كه گرداگرد او رادشمن گرفته،اما اواز وجود آنان غافل وبي خبر است، طبيعي است كه چنين كسي خود را آماده مقابله با دشمن نمي كندوسرانجام ضربات سنگيني از سوي دشمن دريافت مي دارد.


ثالثا:انسان باشناخت نفس خويش به استعدادهاي گوناگوني كه براي پيشرفت وترقي ازسوي خداوند دروجود اونهفته شده است پي مي برد وتشويق مي شودكه براي پرورش اين استعدادها بكوشدوآنها راشكوفا سازد،گنجهاي درون جان خويش را استخراج كندوگوهر خود را هويداسازد.
كسي كه عارف به نفس خويش نيست به انساني مي ماندكه درجاي جاي خانه اوگنجهاي پرقيمتي نهفته شده ولي او ازآنها آگاهي ندارد،ممكن است از گرسنگي وتنگدستي درآن بميرد،درحالي كه در زيرپاي اوگنجهايي كه هزاران نفر راسير مي كند.


رابعا:هريك از مفاسداخلاقي ريشه هايي در درون جان انسان دارد،باخودشناسي آن ريشه ها شناخته مي شودودرمان اين دردهاي جانكاه راآسان مي سازدوبه اين ترتيب راه وصول به تهذيب رادر برابر انسان هموار مي كند.
خامسا:ازهمه مهمتر اينكه خودشناسي بهترين راه براي خداشناسي است وچنان كه خواهد آمد، خداشناسي وآگاهي ازصفات جلال وجمال حق قويترين عامل براي پرورش ملكات اخلاقي وكمالات انساني ونجات ازپستي و رذائل ورسيدن به اوج قله ي فضايل است واگر به مطالب گذشته اين جمله را بيفزاييم كه رذائل اخلاقي زندگي انسان رابه تباهي مي كشد وجامعه بشري را دربحران هاي سخت گرفتار مي سازدوشهد زندگي رادر كام انسانها مبدل به شرنگ مي كند،به اهميت خودشناسي وخودآگاهي براي زندگي انسان ها بيشترپي خواهيم برد.


«خداشناسي از دوراه مطمئن»
درباره ي خداشناسي از دورترين زمان تا امروز كتاب ها نوشته شده وبحث ها وگفت وگوهاي فراواني درميان دانشمندان وغير دانشمندان بوده است.هركدام براي پي بردن به اين حقيقت راهي را انتخاب كرده اند،اما ازهمه راه ها،بهترين راهي كه مي تواند ما رابزودي به اين مبداء بزرگ جهان هستي نزديك سازد دوراه است.
1- راهي ازدرون (نزديكترين راه) 2- راهي ازبرون (روشنترين راه)


درقسمت اول سري به اعماق وجود خود مي زنيم ونداي تمام توحيد را ازجان خود مي شنويم. درقسمت دوم درعالم پهناور آفرينش بگردش مي پردازيم ونشانه هاي خود را درپيشاني تمام موجودات ودر دل هر ذره اي مشاهده مي كنيم هر كدام ازاين دوراه،بحث هاي طولاني دارد،اما كوشش مااين است كه دريك گفتارفشرده هريك ازاين دوراه را اجمالا موردبررسي قرارمي دهيم الف:راهي از درون:درست به اين چند موضوع بينديشيم1- دانشمندان مي گويند:هرانساني راكه

فكر كنيد،ازهر نژاد وهر طبقه اي كه باشد او را به حال خود واگذارندوتعليمات خاصي نبيند وحتي از گفت وگوهاي خداپرستان ومادي ها عريان شود،خودبه خود متوجه نيروي توانا ومقتدر مي شود كه مافوق جهان ماده است وبرتمام جهان حكومت مي كند. او در زواياي قلب واعماق دل و روان خويش احساس مي كند كه ندايي لطيف وپر ازمهر ودرعين حال رسا ومحكم وي رابه طرف يك

است.
ب.راهي ازبرون:راهي از برون ،بايك نگاه ساده به جهاني كه درآن زندگي مي كنيم،به اين حقيقت مي رسيم كه جهان هستي درهم وبرهم نيست،بلكه تمام پديده ها بر خط سير معيني درحركتند ودستگاههاي جهان هم چون لشگر انبوهي هستند كه به واحدهاي منظم تقسيم شده وبه سوي مقصد معيني در حركتند.


ورزش ،وسيله خود شناسي
برخورد انسان با ورزش هدفمند به این فرصت را مي دهد تا از مرزهاي خود محوري وخود خواهي گذشته وبه كشف استعدادهاي جسمي،ذهني ورواني خود بپردازد وبه تجربه دريابد كه ابعاد وجودي او در مجموع وبه صورت يك كل تفكيك ناپذير با ورزش درگير است.مشاركت تنها با يكي از ابعاد وجودي انسان ميسر نمي شود،هر گاه چنين شود او به تعبير ما ورزشگر است ونه ورزشكار.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید