بخشی از مقاله

رابطه عزت نفس و هوش هیجانی در دانشجویان دانشگاه ازاد


چكيده:
به منظور بررسي رابطه عزت نفس و هوش هيجاني در دانشجويان دانشگاه آزاد اسلامي واحد كرمان تعداد 150 دانشجو به صورت يك نمونه اتفاقي گزينش شد. اطلاعات مربوط به عزت نفس توسط پرسشنامه كوپر اسميت 58 سوالي كه از اعتبار و روايي كافي برخوردار است بدست آمد و شواهد مربوط به نمره هوش هيجاني افراد از پرسشنامه 20 سوالي پل بدست آمده كه اين پرسشنامه جنبه هاي خشم و محبت عميق را از كل هوش هيجاني مي سنجد. اعتبار اين

پرسشنامه با حذف سوال هاي نامناسب آن به 622/0=a رسيد كه مشخص است اين پرسشنامه از هماهنگي دروني كافي برخوردار است. به كمك آزمون همبستگي اطلاعات تجزيه و تحليل شد و شواهد حاكي از وجود اين مطلب است كه


1- بين نمرات عزت نفس و هوش هيجاني رابطه معكوس وجود دارد.
2- بين نمرات L ( ميزان هماهنگي با تست) و هوش هيجاني نيز رابطه معكوس وجود دارد، به عبارت ديگر افرادي كه از هوش هيجاني نمره بالاتري گرفته اند، سعي كرده اند خود را بهتر از آنچه هستند نشان دهند، كمي حجم نمونه و عدم يك طرح مناسب نمونه برداري از جمله محدوديت هاي جدي پژوهش است.


فصل اول:
كليات پژوهش
مقدمه:
دهه اخير شاهد ظهور بي سابقه تحقيقات علمي راجع به هيجانات مختلف ( عشق، ترس، نفرت و...) بوده است، مهيج ترين دستاورد، مربوط به تصوير برداري از مغز در حين فعاليت است كه به مدد روشهاي نوآورانه همچون تكنولوژي هاي جديد مغز نگري حاصل شده است.


اين تكنولوژي ها ما را قادر به ديدن چيزهايي كرده اند كه هميشه به عنوان گنجينه اي از رازهاي دست نيافتني تلقي شده است: اينكه توده درهم پيچيده سلول هاي مغز در هنگام تفكر، بروز احساسات خيالبافي و روياها چگونه عمل مي كنند. اين اطلاعات عصب زيست شناختي براي ما اين امكان را فراهم مي آورد تا به گونه اي دقيقتر بفهميم كه بخش هاي مربوط به هيجانات عاطفي در مغز چگونه ما را وارد به خشم يا گريه مي كنند، و چگونه بخش هاي قديمي تر مغز كه ما را به

جنگ با ديگران يا عشق ورزيدن به آنها بر مي انگيزد در جهت عملكرد بهتر يا بدتر هدايت مي شوند. اين روشنگري بي سابقه در مورد كاركرد هيجانات و نقاط ضعف آن، چندين روش درماني، جديد را براي حل بحران هاي عاطفي جمعي بشر، در پيش روي ما قرار مي دهد ( گلمن، 1379، صص 14و15).


محيطي كه در آن زندگي مي كنيم. نمره هاي آزمون هوشي از جمله باثبات ترين خصوصيات انسان است كه روان شناسان به اندازه گيري آن مي پردازند. اما اين هوشبهر داراي تغييرات زيادي است. تغييرات زياد در هوشبهر معمولا با سلامت، مسائل عاطفي، خصوصيات شخصي كودك و متغيرهاي محيطي ارتباتط دارند ( اتكنسيون و هليگارد، 1378،ص 312).


در سالهاي اخير، گروه پيشرفته اي از روان شناسان به نتايج مشابه در رابطه با هوشبهر رسيده اند. از جمله مفاهيم قديمي بهره هوشي بر حول محدود خاصي از مهارت هاي زباني و رياضي مي چرخد، ولي هيچ گونه شناختي از توانايي هاي فرد در عرصه هاي مختلف زندگي ارائه نمي دهند. اين روان شناسان از ديدگاههاي گسترده تر به هوش آدمي نگريسته اند و تلاش دارند آن را به عنوان عاملي كه موجب موفقيت فرد در سراسر زندگي مي شود معرفي كنند. اين تلاش و جستجو به درك نقش كليدي هوش هيجاني يا هوشياري احساسات مي انجامد ( گلمن ، 1379، ص 77).


همچنان كه افراد از خود دركي پيدا مي كنند و هويت خود را مي يابند تلويحا براي خصوصيات خود ارزشي منفي يا مثبت قايل مي شوند. مجموعا اين ارزيابي ها كه كودك از خود مي كند عزت نفس او را تشكيل مي دهد. مفهوم خود مجموعه اي است از عقايد فرد درباره خود كه بيشتر بر مبناي توصيف است تا قضاوت. بعضي از بخش هاي خود خوب يا بد تلقي مي شود، ولي بعضي از بخشها نه خوب تلقي مي شود و نه بد. از طرف ديگر عزت نفس ارزيابي شخصي از خصوصياتش اطلاق مي شود ( ماسن و همكاران، 1378، ص413).


به طور كلي عزت نفس عبارت است از احساس ارزشمند بودن، اين حس از مجموعه افكار، احساسات، عواطف و تجربياتمان در طول زندگي ناشي مي شود، همه افراد، صرف نظر از سن، جنس، زمينه فرهنگي، جهت و نوع كاري كه در زندگي دارند نيازمند عزت نفس هستند.


در حقيقيت بررسي هاي گوناگون روان شناسي حاكي از آن است كه چنانچه نياز به عزت نفس ارضا نشود نيازهاي گسترده تر نظير نياز به آفريدن، پيشرفت و يا درك استعداد بالقوه محدود مي ماند. نظر فرد نسبت با خويشتن و حس عزت نفس به تدريج پيچيده تر مي شود، پيشرفت مي كند. طي مراحل اوليه زندگي است كه نخستين نظر نسبت به خويشتن شكل مي گيرد، اين نظر تقريبا فقط از طريق واكنش هاي ديگران نسبت به كودك، بوجود مي آيد. ( كلمز و همكاران، 1373، صص 16و11).


اهداف پژوهش:
موضوع پژوهش حاضر بررسي رابطه عزت نفس و هوش هيجاني دانشجويان است و هدف آن تهيه و پاسخ براي اين سوال اصلي است كه آيا بين نمرات عزت نفس و جنبه هاي مختلف هوش هيجاني رابطه وجود دارد؟


بيان مسئله:
پژوهش اين مطالعه مي پرسد آيا بين نمرات عزت نفس و هوش هيجاني رابطه وجود دارد؟ و در واقع پرسش آماري آن، اين است كه آيا نمرات عزت نفس و نمرات حاصل از اجراي تست هوش، هيجاني همبستگي مثبت معنا داري وجود دارد؟ اما لازم است براي پاسخ به سوال ذكر شده نخست اعتبار تست EIQ اطمينان حاصل نمود. لذا بايد براي اين سوال نيز پاسخ منطقي ارائه نمود كه آيا پرسشنامه 20 سوالي داراي اعتبار كافي است؟


فرضيه ها:
فرضيه آماري پژوهش حاضر بين نمرات عزت نفس و هوش هيجاني رابطه مثبت معنا دار وجود دارد، است. و براي آزمون اين فرضيه پرداخته شده است كه پرسشنامه EIQ داراي اعتبار كافي است.
اهميت و ضرورت پژوهش:


اهميت هوش هيجاني بر حول ارتباط ميان احساسات و شخصيت و غرايز اخلاقي مي چرخد. شواهد بسياري وجود دارد كه طرز برخورد اخلاقي هر كس در زندگي از ظرفيت هاي احساسي زير بنايي او نشات مي گيرد و براي هر فرد هوس و ميل آني واسطه اي بر احساس اوست و هسته هر ميل، فوران يك احساس است كه مي خواهد خود را در عمل ابراز كند. همه آنهايي كه اسير اميال و هوسهاي خود هستند كساني فاقد خويشتن داري اند، از نوعي ناهنجاري اخلاقي رنج مي بردند. توانايي براي كنترل ميل و هوس، پايه و شخصيت و اراده ادمي را تشكيل مي دهد. همچنين، ريشه نوع دوستي در وحدت و همدلي، يا توانايي درك احساسات و عواطف ديگران، نهفته است.
وقتي نتوانيم نياز يا نوميدي ديگران را درك كنيم ديگر هيچ نوع ملاحظه يا دغدغه خاطري نيز نداريم:

دو خصوصيت اخلاقي كه دوران ما تشنه آنهاست عبارتند از : ترحم و دلسوزي، خويشتن داري و امساك نفس، عزت نفس يكي از با ارزش ترين منابعي است كه افراد مي توانند در اختيار داشته باشند. تحقيقات نشان داده اند افرادي كه از عزن نفس زياد برخوردار هستند خيلي موثرتر مي آموزند، روابط سود بخشتري را برقرار مي كنند، بهتر مي توانند از فرصتها استفاده كنند و مولد و خودكفا باشند، در مقايسه افرادي كه عزت نفس كم دارند ديدگاه روشنتري نسبت به مسير زندگي خويش دارند.
افرادي كه داراي عزت نفس هستند از نظر ويژگي هاي شخصيتي داراي ثبات بيشتري هستند و اين خود به روي مساله هوش و عواطف و تجلي احساسات نقش اساسي دارد. كه پژوهش حاضر از نظر كاربردي به اهميت اين موضوع مي پردازند. زماني كه در افراد احساس ارزشمند بودن قوي شود و عزت نفس او بالا رود و در وجود فرد حضوري قوي پيدا كند مكانيزمي مي شود براي فرد كه در مقابل عواطف و احساسات گوناگون درست برخورد شود. از ديد ديگر تحقيق حاضر وقتي جنبه نظري به خود مي گيرد كه يكي از مولفه هاي اصلي تئوري هوش هيجاني را كه عزت نفس است،مورد مطالعه قرار مي دهد.


تعريف اصلاحي و عملياتي متغيرها:
1- عزت نفس: « يعني نظر شخص درباره خود، اين نظر از طريق ارزشيابي هر شخص از رفتارها، ظاهر، هوش، موفقيت اجتماعي خود و از طريق ارزشيابي ديگران از انها رشد مي يابد. بنابراين عقيده درباره خوبي يا بدي رفتارها، زشتي يا زيبايي قيافه، موفقيت يا شكست هاي اجتماعي خود با عقيده اي كه ديگران درباره رفتارها، شكل ظاهري، ميزان هوش و ميزان موفقيتها يا شكست هاي ما دارند و آنها را منعكس مي كنند با يكديگر كنش متقابل پيدا مي كنند و عزت نفس ما را تشكيل مي دهند». ( گنجي، 1376، ص196).


2- هيجان : « واكنش جسماني الگو دار كه داراي يكي از ماهيتهاي تخريب، توليد مثل خوب، جهت يابي، دفاع، محروميت، دفع، اكتشاف و يا تركيبي از اينها كه به وسيله محرك خاصي برانگيخته شود» ( پلاچيك ف 1371، ص 177).
3- هوش : استعداد استفاده از تجارت و سازگاري سريع و موفقيت آميز با اوضاع تازه، استعداد تنظيم تجارب، استعداد يادگيري و به طور كلي توانايي يا توانايئهاي كسب و ك

اربرد معلومات براي حل مسائل و سازگاري محيط است ( شعاري نژاد، 1375ْ، ص 205).
4- عاطفه : واكنش يا احساس پيچيده اي است كه مركب از يك عده تغييرات فيزيولوژيك كه در تغييرات بدني كه مقدمه اعمال آشكارند، ظاهر مي شود. به عبارت ديگر، الگوي واكنش پيچيده اي از تغييرات در اعصاب، امعا و احشا، واكنش هاي عضلاني بدني است كه به عنوان پاسخ به يك محرك ظاهر مي شود. نوع و شدت اين واكنش به محركي كه ممكن است خوشايند يا ناخوشايند باشد، بستگي دارد (ص128).


5- اعتبار : هومن ( 1377، صص 235و226) اعتقاد دارد، اعتبار با دقت و صراحت روش اندازه گيري مربوط مي شود. شاخص هاي اعتبار نشانه ثبات، قابليت تكرار و باز پديدآوري ابزار اندازه گيري است و مقصود از اعتبار يك وسيله اندازه گيري آن است كه اگر خصيصه مورد نظر را با همان وسيله ( يا وسيله مشابه و قابل مقايسه با آن) در شرايط مشابه دوبار اندازه بگيريم، نتايج حاصل تا چه حد مشابه، دقيق و پيش بيني پذير و قابل اعتماد است.


6- هوش هيجاني : توانايي براي مهار كردن تمايلات عاطفي و هيجاني خود، درك خصوصي ترين احساسات ديگري، رفتار آرام وسنجيده در روابط انساني با ديگران، خويشتن داري، شعور و اشتياق، استقامت و پشتكار، توانايي برانگيختن، تهييج خود است ( گلمن 1379 ص 16
).
فصل دوم
مروري بر ادبيات و پيشينه پژوهش
اهميت عزت نفس:
عزت نفس از جمله مفاهيمي است كه در چند دهه اخير مورد توجه بسياري از روان شناسان و پژوهشگران قرار گرفته است. اما از نظر قدمت تاريخي اين موضوع در مباحثي كه علما و فلاسفه تعليم و تربيت در گذشته داشته اند به چشم مي خورد در طول هزاران سال گذشته گزارش هاي تاريخي، نظريات فلسفه و شاعران گواه بر اين مطلب است كه انسان داراي نياز است كه خودش را خوب بداند و تمام كاركردهايش را اخلاقي و منطقي جلوه دهد، بطور خلاصه عزت نفس از اختلاف بين تصور فرد از خود ايده آل و خود واقعي ناشي مي شود.


كلا روان شناسان زيادي از جمله آلر ، آلپورت ، راجرز ، ساليوان ، هورناي ، ويليام جميز ، مزلو ، مورفي و رانك بر اين نظر هم عقيده هستند كه انسان داراي نياز به عزت نفس است. از ميان اين افراد كارن هورناي روشي را كه به وسيله آن افراد تلاش مي كنند يك خود پنداري مطلوب از خويش بدست آورده و از آن دفاع كنند مورد بحث قرار داده است. ( بيانگرد،1373).


افرادي مثل وارگو، فرنچ ( 1967) از عزن نفس به عنوان يك سپر فرهنگي در مقابل اضطراب نام برده مي شود . كوپر اسميت ( 1967) در تحقيق خود به اين نتيجه مي رسد كه كودكان برخوردار از عزت نفس بالا افرادي هستند كه با احساس اعتماد به نفس و بهره گيري از استعداد و خلاقيت خود به ابزار وجود مي پردازند به راحتي تحت تاثير عوامل محيط قرار نمي گيرند. (بيابانگرد، 1373).


هيلز معتقد است عزت نفس بالا داشتن نگرش سالم درباره خود با احساس خوبي نكات قدرت خود را ارزيابي نمودن مي باشد يعني فرد به شيوه اي مثبت خود را ارزيابي مي كند و در مورد نقاط قوت خود احساس خوبي دارد. اكثر صاحبنظران داشتن عزت نفس مثبت را عامل مهم و اساسي در سازگاري عاطفي- اجتماعي مطلوب مي دانند از آن جايي كه عزت نفس زمينه و احساس و ادراك افراد از تجارت زندگي را فراهم مي سازد. لذا مثبت بودن آن داريا ارزش ويژه اي است هيلز، 1993.
راجرز عزت نفس را ارزيابي مداوم شخص نسبت به ارزشمندي خويشتن خود و يا نوعي قضاوت

نسبت به ارزشمندي وجودي خود تعريف نموده است وي معتقد است اين حالت در انسان حالت عمومي دارد و محدود و زودگذر نيست. طبق نظر راجرز عزت نفس در اثر نياز به توجه مثبت ديگران بوجود مي آيد و در مطالعات راجرز مشاهده مي كنيم كه عزت نفس به عنوان يك صفت يعني افراد به طور چشمگيري در خود سنجي متفاوت هستند. ( شاملو، 1368).


نظريات روان شناسان در مورد عزت نفس:
در تحقيقات روان شناسي مطالعه بر روي اعتماد به نفس به طور مستقيم صورت نگرفته است. يا آغاز قرن 20 و پيشرفت سريع علوم روان شناسي نيز پيشرفت چشمگيري نمود. نظريه پردازان در مورد شخصيت و نحوه شكل گيري آن نظريات گوناگوني ارائه كرده اند:


1- نظريه آدلر ( مكتب روان شناسي فردي) :
اساسي نظريه آدلر بر اين است كه انسان در اصل توسط عوامل اجتماعي برانگيخته مي شوند نه عوامل بيولوژيك، همچنين انگيزه اساسي رفتار بشر، جستجو براي قدرت است وي معتقد بود كه در هر انساني احساس حقارت وجود دارد، زيرا هر فردي هنگام تولد موجودي كه كاملا ضعيف و در تمام دوران كودكي به ديگران اتكاء دارد. اين احساس حقارت را عوامل جسمي و اجتماعي تشديد مي كنند. يكي از طرق برگزيده براي جبران اين احساس، تلاش براي كسب قدرت و طرق ديگر انكار و عقب نشيني از واقع است ( سياسي، 1371).


در حقيقت آدلر ساخت شخصيت را ارثي نمي داند، بلكه اكتسابي مي داند. پس از تولد، طفل نارسايي كه شخصيت وي به طرف هدف معيني جهت گيري نشده، نمي داند با آن چكار بايد كرد. خط رهنمود دهنده كه شخصيت در نخستين سال هاي زندگي براي خود تدارك مي بينند، همانا هوشيار شدن به تجهيزات سرشتي، نقيصه هاي خود، تاثير محيط اطراف و بكار گرفته شدن اين مصالح نيروي خلاق فرد است كه در يك طرح و هدف در ساخت شخصيتي كه هدف خارج خود را دارد، همگرا مي شود.

 


در مجموع آدلر معتقد است كه احساس حقارت زيربناي رشد رواني فرد است و همواره او را در جهت تفرق و برتري و كمال سوق مي دهد. لذا در درمان، هدف عمده آن است كه احساس ياس را در فرد از بين برده و به او توان شهامت و جسارت داده شود. به عبارتي ياس و حقارت خود را رها نمايد، اميدوار شود و عزت نفس لازم را بدست آورد. چرا كه لازمه زندگي اين است كه انسان به ارزش خود پي ببرد. ادلر همانطور كه برتري جويي را، نه فقط ميل به تسلط بر ديگران، بلكه كوشش در جهت كمال خود مي داند، احساس حقارت نيز جهد و كوشش براي غلبه بر نواقص است كه از طريق مكانيسم جبران صورت مي گيرد ( منصور، 1369).


نظريه اريك اريكسون ( نظريه رشد رواني- اجتماعي):
نظريه اريكسون درباره تحول شخصيت شامل 8 مرحله از خردسالي تا سالخوردگي است. به نظر اريكسون، شكل پذيري عناصر مختلف شخصيت بستگي دارد به اينكه فرد هر يك از وظايف خود را چگونه انجام دهد و يا هر يك از بحران هاي زندگي چگونه برخورد نمايد. وي معتقد است كه هر يك از مراحل رشد، نقطه عطف جديدي است كه با بحران همراه مي شود، البته نه به معناي خطر فاجعه آميز آن، به هر حال همين بحران ها اساس سلامت و يا هنجاري هاي بعدي شخصيت فرد را پايه ريزي مي كنند، اگر هر كدام از اين مراحل با اين بحران ها كه جنبه هاي مثبت و منفي دارند و قسمتي از جنبه هاي طبيعي رشد محسوب مي شوند، برخورد رضايت بخش شود.


در آن مرحله بويژه جنبه هاي مثبت شخصيت مانند اعتماد به ديگران، خودكفايي و عزت نفس به ميزان بالايي جذب خود مي شوند و به اين ترتيب شخصيت به رشد سالم خود ادامه مي دهد. برعكس بردار اولويت ها گر تعارض استمرار يابد و يا در اصل به نحو راضي كننده حل نشود، Ego در حال رشد صدمه مي بيند و عناصر منفي شخصيت به شكل ناسالمي رشد مي يابند ( شاملو، 1370).


نظريه اپستين درباره عزت نفس:
طبق نظريه اپستين نظر هر شخص در مورد دنيا، وي را ياري مي دهد كه نه تنها به رفتارهايش جهت دهد بلكه در رويارويي با مشكلات و موقعيت هاي جديدي رفتارهاي مناسبي را نشان دهد. اپستين مطرح مي كند كه براي شكل گيري عزت نفس بايد از روش هاي علمي استفاده كنيم و خويشتن نگري را مترادف با عزت نفس بكار بريم، بنابراين عزت نفس از تجارت پيشين و پسين تاثير مي پذيرد طبق نظر اپستين عزت نفس مطلوب 3 هدف ذيل را در بر مي گيرد:


1- از طريق تجربه، اطلاعات منطبق با واقعيت را درون سازي مي نمايند اگر تصور مي كنيد كه دانشجوي خوبي هستيد ولي در اكثر آزمون ها مردود شده ايد پس اين عزت نفس كارايي ندارد، و واقعيت هاي تجربي را شامل نمي شود زيرا عزت نفس تجربي نيست و بر واقعيات استوار مي باشد و عزت نفس مطلوب بايد حقايق فراواني را بر مبناي واقعيت شامل شود اگر خود پنداره تجربه هايتان را در خانه و مدرسه و محل كار در ميهماني ها توصيف كند از كارآيي لازم برخوردار است ولي اگر فقط تجارت شما رد محيط مدرسه را تشريح نمايد باروري چنداني ندارد.


در ضمن همچنانكه يك نظريه علمي بر تجربه دقيق استوار است عزت نفس نيز بايد دقيق و بر واقعيت متكي گردد.
2- عزت نفس مطلوب موارد لذت بخش را به حداكثر و عوارض ناخوشايند را به حداقل مي رساند و تلاش مي كند تا زمينه را براي رفتارهاي مطلوب فراهم سازد و همچنين عزت نفس بايد بتواند عملكرد مطلوب را افزايش دهد و در نهايت عملكرد نامطلوب را كاهش دهد.
3- موجبات افزايش عزت نفس را فراهم ساخته و زمينه را براي نگرش هاي مثبت مهيا سازد ( اپستين، 1994 به نقل شيرازي).
عزت نفس از ديدگاه مازلو:
مازلو معتقد است كه روان شناسان بيشتر به نيازهاي زيستي توجه كر ده اند و ديدگاهشان نسبت به انسان عمدتا مبتني بر تلاش انسان براي كسب لذت و كاهش تنش است. در بيشتر موارد افزايش تنش را به همراه دارد و هنگامي بوجود مي آيد كه انسان خلاق باشد و توانايي هاي نهفته خودش را تحقق بخشد. مازلو مي گويد: همه يك فطرت دروني داريم كه مبا زيست شناختي دارد. فطرت دروني ما تا حدودي ذاتي و تغييرناپذير است و تا حدي ويژه نوع بشر مي باشد. اگر

فطرت دروني فرد ناديده گرفته شود، انسان به سمت عدم سلامت رواني سوق پيدا مي كند. شكوفايي اين فطرت مستلزم انضباط، محروميت، درد، مصيبت و ناكامي مي باشد و اين تجارب مي توانند احساس موفقيت و اعتماد به نفس را در انسان تقويت كنند ( يوسفي لويه، 1376).
مازلو رفتار آدمي را به پايه نيازهاي او استوار مي داند. او براي نيازهاي 6 درجه قايل است و آنها را بدين تريتب ذكر مي كنند:
1- نيازهاي بدني يا زيستي: مانند نياز به هوا و غذا و...


2- نيازهاي مربوط به ايمني و امنيت : يعني نياز به دوري جستن از انچه در آن احتمال خطري برود و يا اينكه ممكن باشد رنج آور و درد آور باشد.
3- نياز به تعلق و وابستگي : احتياج به اينكه آدمي براي حفظ امنيت خود به افرادي يا به گروهي بستگي و تعلق داشته و با آنها متكي باشد
4- نياز به دلبستگي و محبت : يعني احتياج به دوست داشتن كسي يا كساني و مورد دوستي او يا آنان بودن
5- نياز به ارزشمندي به خويشتن( عزت نفس): احتياج آدمي است به اينكه بداند لياقت و ارزشي دارد و مي تواند در خارج از خود بر چيزي تسلط يابد.


6- نيازهاي ماورايي يا نياز به خود شكوفايي : عاليترين نياز است. يعني احتياج آدمي را به درك حقايق امور و درك زيبايي مي رساند و به بروز و ظهور استعدادها و ذوق او ميدان مي دهند. اين نيازها ضمنا منشا كشف مجهولات و ايجاد علوم و فنون و هنرهاي زيبا بوده اند و از اين پس نيز خواهد بود ( سياسي، 1371).
نظريه يونگ ( نظريه روان شناسي تحليلي) :
يونگ خويشتن را مركز ثقل و محور شخصيت مي داند كه تمام سيستم ها و خصوصيات ديگر به دور آن گرد آمده اند. خويشتن نيرويي است كه تمام سيستم هاي شخصيت را متصل به يكديگر نگه مي دارد باعث وحدت و تعادل و ثبات شخصيت ميشود.
به خويشتن رسيدن خود يعني رسيدن شخصيت به وحدت كامل و اين هدفي است كه

همه مردم براي رسيدن به آن تلاش مي كنند ( شاملو، 1370).
يونگ معتقد است كه مفهوم خويشتن تا دوره ميانسالي قادر به ظاهر شدن نيست تا قبل از ميانسالي خود مركز شخصيت است. در اين دوران پس اينكه شخص قادر مي شود سيستم هاي شخصيتش را با هم هماهنگ كنند، مركز شخصيت به جايي ميان خودآگاه و ناخودآگاه تغيير مي كند و خويشتن در مركز شخصيت قرار مي گيرد. سنبل مفهوم خويشتن، يكپارچگي و تماميت و تحقق يافتن خود است ( يوسف لويه، 1376).


عوامل موثري در تشكيل عزت نفس:
خانواده نقش اساسي در تشكيل عزت نفس به عهده دارد. خانواده يانامهرباني و تنبيه و بي توجهي باعث بيماري عزت نفس فرزند خود مي شوند البته تمامي موارد ياد شده در افراد مختلف اثرات متفاوتي دارد عيب جويي والدين به كودكان حساس اثرات بيشتري دارد تا كودكاني كه از حساسيت كمتري برخوردارند.


برعكس والدين عيب جو والدين راهنما با ارشاد و راهنمايي فرزندان خود ضعف ها و اشتباهات آنها را شناخته و در اصلاحشان تلاش مي نمايند. براي اينكه والدين در بالا بردن عزت نفس فرزندان خود موفقيتي حاصل كنند لازم است كه قبل از هر چيز عيب جويي و پيام هاي منفي خود را كنار گذارند. و با استفاده از روشهاي تشويق و تنبيه اعتماد به نفس معتدلي را در كودكان خود بوجود آورند. اگر تشويق و تنبيه به موقع و به جا بكار برده شود مي تواند عزت نفس كودك را افزايش دهد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید