بخشی از مقاله

ضرورت تعيين جانشين براي پيامبر عليه السلام

گروهي از اهل سنت معتقدند که پيامبر عليه السلام براي بعد از خود کسي را به عنوان خليفه معين کرده و امر خلافت را به مردم واگذار نموده است . گروهي ديگر مي گويند : پيامبر ابوبکر را به عنوان جانشين خود معين کرده است ولي شيعه اماميه معتقد است که پيامبر عليه اسلام خليفه و جانشين بعد از خود را معرفي کرده است . ما در اين بحث اين موضوع را بررسي کرده وضرورت تعيين جانشين بعد از پيامبر عليه السلام را به اثبات خواهيم رساند :
پيامبر و آگاهي از آينده امت
اولين سوالي که مي توان آن را مطرح کرد اين است که آيا پيامبر اکرم عليه السلام از اختلاف و حوادثي که بعد از وفاتش در مورد خلافت پديد آمد ، اطلاع داشته است ياخير؟
قرآن و آگاهي از آينده


در مورد علم غيب ، حتي در موضوعات خارجي بايد بگوييم اگر چه خداوند در آيات فراواني علم غيب را مخصوص به خود مي داند : )و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو ؛ و کليد خزائن غيب( نزد خداست کسي جز خدا بر آنها آگاه نيست . و نيز مي فرمايد : ( و لله غيب السماوات و الارض ) و علم غيب آسمان ها و زمين مختص خدا است . و مي فرمايد : ( قل لا يعلم من في السماوات و الارض الغيب الا الله ) ؛ بگو اي پيامبر هيچ کس از آنان که در آسمان ها و زمين هستند به جز خدا از غيب آگاهي ندارند .
ولي يک آيه هست که مختص

تمام آيات عصر غيب است ، آن جا که مي فرمايد : ( عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول ) ؛ او آگاه از غيب است پس احدي را بر غيبش مطلع نمي سازد ، مگر رسولان برگزيده خود را .
با جمع بين اين آيه و آيات پيشين به اين نتيجه مي رسيم که علم غيب به تمام انواعش تنها مخصوص خداوند ؛ است ولي به هر کسي که خداوند اراده کرده باشد . عنايت مي کند و از آنجا که بعد از وفات پيامبر عليه السلام در مساله خلافت و جانشيني حضرت اختلاف شد ، از قرآن به خوبي استفاده مي شود که پيامبر عليه السلام از غيب و آينده آگاهي داشته است و لذا از فتنه اي که بعد از وفاتش در مورد خلافت و جانشيني پديد آمد ، مطلع بوده است .
روايات و آگاهي از آينده
با مراجعه به روايات نيز به طور صريح پي مي بريم که پيامبر عليه السلام کاملا نسبت به فتنه و نزاع که در مسئله خلافت و جانشيني او پديد آمد ، آگاهي داشته است . اينک به برخي از روايت اشاره مي کنيم :
1- پيامبر اکرم عليه السلام فرمود : ( لتفترقن امتي علي ثلاث و سبعين فرقه ، واحده في الجنه و ثنتان و سبعون في النار) ؛ امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم مي شوند ، يک فرقه در بهشت و هفتاد و دو فرقه از آنان در آتش اند .
اين حديث را عده زيادي از صحابه مانند : علي بن ابي طالب عليه السلام انس بن مالک ، سعد بن ابي وقاص ، صدي بن عجلان ، عبدالله بن عباس ، عبدالله بن عمر ، عبدالله بن عمرو ابن عاص ، عمرو بن عوف مزني ، عوف بن مالک اشجعي ، عويمر بن مالک و معاويه بن ابي سفيان نقل کرده اند .


عده اي علماي اهل سنت نيز آن را صحيح دانسته يابه تواتر آن تصريح کرده اند ؛ همانند : مناوي در فيض القدير حاکم نيشابوري در المستدرک علي الصحيحين ذهبي در تلخيص المستدرک شاطبي در الاعتصام سفاريني در لوامع الانوار البهيه و ناصر الدين الباني در سلسله الاحاديث الصحيحه .
البته عدد هفتاد و سه فرقه را مي توان يا حقيقي گرفت و يا مجازي تا بر مبالغه دلالت کند .
مي دانيم که عمده اختلافات و دسته بندي ها در مورد مسئله امامت و رهبري در جامعه اسلامي است .
2- عقبه بن عامر از پيامبر عليه السلام نقل کرده که فرمود : (اني فرطکم و انا شهيد عليکم اني و الله لانظر الي حوضي الان و اني قد اعطيت خزائن مفاتيح الارض و اني والله ما اخاف بعدي ان تشرکوا و لکن اخاف ان تنافسوا فيها) : همانا من پيشتاز شما در روز قيامت و بر شما شاهدم ، به خدا سوگند که من الان نظر مي کنم به حوضم ، به من کليد خزينه هاي زمين داده شده است . نمي ترسم از اين که بعد از من مشرک شويد ، ولي از نزاع و اختلاف در مساله خلافت بيمناکم .
3- ابن عباس از پيامبر اکرم عليه السلام نقل مي کند که فرمود : و ان اناسا من اصحابي يوخذ بهم ذات الشمال فاقول اصحابي اصحابي ؟ فيقال : انهم لم يزالوا مر تدين علي اعقابهم منذ فارقتهم روز قيامت از اصحابم رابه جهنم مي برند ، عرض مي کنم خدايا اينان اصحاب من هستند ؟ پس گفته مي شود : اينان کساني هستندکه از زماني که از ميانشان رحلت نمودي به جاهليت برگشتند.
به اين مضمون روايات زيادي در اصح کتب اهل سنت از برخي از صحابه از قبيل انس بن مالک ، ابوهريره ، ابوبکره ، ابوسعيد خدري ، اسماء بنت ابوبکر ، عايشه و ام سلمه نقل شده است .
شيخ محمود ابوريه از مقبلي در کتاب العلم الشامخ نقل مي کند که اين احاديث متواتر معنوي

است. البته اين احاديث را نمي توان بر اصحاب رده از مسلمين که بعد از پيامبر عليه السلام به شرک وبت پرستي باز گشتند ، حمل کرد . زيرا پيامبر در روايتي که عقبه بن عامر از آن حضرت نقل مي کند مي فرمايد : به خدا سوگند که من بر شما از اين که بعد از من مشرک شويد ، نمي ترسم ؛ بلکه از آن مي ترسم که بعد از من مشاجره و نزاع نماييد .
لذا پيامبر عليه السلام در ذيل برخي از احاديث مي فرمايد :( سحقا سحقا لمن غير بعدي ) ؛ نابو

د باد ، نابود باد کسي بعد از من تغيير ايجاد کند . و مي دانيم که تبديل و تحريف در دين ، غير از شرک است .
هم چنين نمي توانيم اين دسته را همان کساني بدانيم که بر عثمان هجوم آورده و او را به قتل رساندند . چنانکه عده اي مي گويند ، زيرا :
اولا : در برخي از روايات آمده ، بعد از وفات پيامبر عليه السلام آنان به جاهليت بر گشتند که ظهور در اتصال دارد .


ثانيا : اهل سنت قائل به عدالت کل صحابه اند و شکي نيست که در ميان آنان جماعتي از صحابه نيز وجود داشته است .
4- ابو علقمه مي گويد : ( قلت لابن عباده : و قد مال الناس الي بيعه ابي بکر : الا تدخل ما دخل فيه المسلمون ؟ قال : اليک مني فوالله لقد سمعت رسول الله عليه السلام يقول : اذا انا مت تضل الاهواء و يرجع الناس علي اعقابهم ، فالحق يومئذ مع علي و کتاب الله بيده و لا تبايع احدا غيره ) ؛ به سعد بن عباده – هنگام تمايل مردم به بيعت با ابوبکر – گفتم : آيا همانند بقيه با ابوبکر بيعت نمي کني ؟ گفت : نزديک بيا به خدا سوگند ! از رسول خدا عليه السلام شنيدم که مي فرمود : وقتي که از دنيا مي روم ، هواي نفس بر مردم غلبه کرده و آن ها را به جاهليت بر مي گرداند ، حق در آن روز با علي است و کتاب خدا به دست اوست با کسي غير از او بيعت مکن .
5- خوارزمي حنفي در مناقب از ابو ليلي نقل مي کند که رسول خدا عليه السلام فرمود : ( سيکون من بعدي فتنه ، فاذا کان ذللک فالزموا علي بن ابي طالب ، فانه الفاروق بين الحق و الباطل ؛ زود است که بعد از من فتنه اي ايجاد شود در ان هنگام به ابي طالب پناه بريد ، زيرا او فرق گذرانده بين حق و باطل است .


6- ابن عساکر به سند صحيح از ابن عباس نقل مي کند : ( خرجت انا و النبي عليه السلام و علي في حيطان المدينه ، فمررنا بحديقه ، فقال علي عليه السلام : ما احسن هذه الحديقه يا رسول الله ! فقال عليه السلام حديقتک في الجنه احسن منها . ثم اوما بيده الي راسه و لحيته ، ثم يکي حتي علا بکاه . قيل : ما يبکيک ؟ قال : ضغائن في صدور قوم لايبدونها لک حتي يفقدونني) ؛ من با پيامبر و علي عليه السلام در کوچه هاي مدينه عبور مي کرديم ، گذرمان به باغي افتاد ، علي عليه السلام عرض کرد : اي رسول خدا ! اين باغ چقدر زيباست ؟ پيامبر عليه السلام فرمود : باغ

تو در بهشت از اين باغ زيباتر است . آن گاه به دست خود بر سر و محاسن علي عليه السلام اشاره کرده و سپس با صداي بلند گريست . علي عليه السلام عرض کرد : چه چيز شما را به گريه در آورد ؟ فرمود : اين قوم در سينه ها يشان کينه هايي دارند که آن را اظهار نمي کنند ، مگر بعد از وفاتم.
7- ابو مويهبه ، خادم رسول خدا مي گويد : ( ايقظني رسول خدا عليه السلام ليله و قال : اني قد امرت ان استغفر لاهل البقيع فانطلق معي . فانطلقت معه فسلم عليهم ثم قال : ليهنئکم ما اصبحتم فيه، قد اقبلت الفتن کقطع الليل المظلم . ثم قال : قد او تيت مفاتيح خزائن الارض و الخلد بها ثم الجنه و خيرت بين ذلک و بين لقاء ربي ، فاخترت لقاء ربي . ثم استغفر لاهل البقيع ، ثم انصرف فبدي بمرضه الذي قبض فيه ....؛) پيامبر عليه السلام شبي مرا از خواب بيدارکرد و فرمود : من امر شده ام تا بر اهل بقيع استغفار نمايم ، همراه من بيا . با حضرت حرکت کردم تا به بقيع رسيديم . پيامبر عليه السلام بر اهل بقيع سلام نمود و سپس فرمود : جايگاه خوشي داسته باشيد هر آينه فتنه ها مانند شب تاريک بر شما روي آورده است . آن گاه بر اهل بقيع استغفار نمود و برگشت و در بستر بيماري افتاد و با همان مرض از دنيا رحلت نمود .
شهيد صدر عليه السلام در توضيح آن فتنه مي گويد : اين فتنه همان فتنه اي است که فاطمه زهرا عليه السلام از آن خبر داده ، آن جا که فرمود : ( زعمتم خوف الفتنه ، الا في الفتنه سقطوا ) ؛ از فتنه ترسيدند ، ولي خود در فتنه گرفتار شدند . آري اين همان فتنه است ، بکله بدون شک اصل و اساس همه فتنه هاست . اي پاره تن پيامبر ! چه چيز قلب تو را به درد آورده است که پرده از حقيقتي تلخ بر مي داري و براي امت پدرت از آينده اي بس تاريک خبر مي دهي ؟


آري بازي هاي سياسي در آن روز فتنه اي بود که در حقيقت اصل و ريشه همه فتنه ها شد ، همان گونه که از کلام عمر بن خطاب ظاهر مي شود که گفت : بيعت ابوبکر امري بدون فکر و تامل بود که خداوند مسلمين را از شر آن نجات داد .
سه راه پيش روي پيامبرعليه السلام
گفته شد که پيامبر اکرم عليه السلام از آينده امت خود و آن فتنه اي که درباره خلافت اتفاق اف

تاد ، آگاهي داشت . حال سوال اين است که پيامبر عليه السلام براي مقابله با آن فتنه چه تدابيري انديشيده بود ؟ آيا احساس مسئوليت کرده و راه حلي براي پيش گيري از آن ارائه داده است يا خير؟
در جواب مي گوييم : سه احتمال در اين جا متصور است :
الف – روش سلبي : يعني پيامبر عليه السلام وظيفه اي را احساس نمي کرده است .
ب – روش ايجابي باواگذاري به شورا : به اين صورت که براي رفع اختلاف و نزاع ، مردم را به شورا دعوت نموده تا طبق نظر شورا عمل کنند .
ج – روش ايجابي با تعيين : يعني پيامبر عليه السلام براي رفع فتنه و اختلاف مردم ، کسي را به جانشيني خود معرفي کرده است .

ترويج کنندگان راه اول
نخستين کسي که اين شايعه را پراکنده کرد که پيامبر عليه السلام به کسي وصيت نکرده ، عايشه بود او مي گويد : پيامبر عليه السلام در حالي که سرش بر دامان من بود، از دنيا رفت و به کسي وصيت ننمود .
ابوبکر نيز هنگام وفاتش مي گفت : دوست داشتم که از رسول خدا عليه السلام سوال مي کردم که امر خلافت در شان کيست تاکسي در آن نزاع نکند .
در جايي ديگر نيز مي گويد : پيامبر عليه السلام مردم را به حال خود گذاشت تا براي خود آن چه مصلحتشان در آن است ، انتخاب کنند .
عمر بن خطاب نيز در جواب فرزندش که از او خواسته بود تا مردم را مانند گله اي بدون چوپان رها نکند ، گفت : اگر جانشين براي خود معين نکنم ، به رسول خدا عليه السلام اقتدا کرده ام و اگر خليفه معين کنم به ابوبکر اقتدا نموده ام .
اشکالات راه اول
اين احتمال که پيامبر عليه السلام هيچ گونه احساس وظيفه اي نسبت به جانشيني بعد از

خود نمي کرده ، اشکالاتي دارد که در ذيل به آن اشاره مي کنيم :
1- نتيجه اين احتمال ، اهمال يکي از ضروريات اسلام و مسلمين است . ما معتقديم که اسلام دين جامعي است که در تمام ابعاد زندگي انسان دستورات کاملي دارد که مي تواند سعادت آفرين باشد ، حال چگونه ممکن است پيامبر السلام عليه السلام نسبت به اين وظيفه مهم جانش

يني بي توجه باشد!
2- اين احتمال ، خلاف سيره رسول خدا عليه السلام است . کساني که توجهي به تاريخ پيامبر دارند ، مي دانند که چه مقدار آن حضرت در طول بيست و سه سال براي گسترش اسلام وعزت مسلمين کوشش نموده است . او کسي بود که حتي در مرض موتش لشکري را براي حفظ حدود و مرزهاي اسلامي تجهيز کرده و خود در حالي که بيمار بود تا بيرون شهر آنان را بدرقه نمود .
او کسي بود که براي حفظ مسلمين از اختلاف وضلالت ، دستور داد : کاغذ و قلمي آماده کنند تا وصيتي کند که مردم با عمل کردن به آن گمراه نشوند .
او کسي بود که هر گاه به خاطر جنگ از مدينه بيرون مي رفت ، کسي را به جاي خود نصب مي کرد تا امور مردم را ساماندهي کند ؛ مثلا :
در سال دوم هجرت در غزوه بواط سعد بن معاذ را ، و در غزوه ذي العشيره ، ابوسلمه مخزومي، و در غزوه بدر کبرا ابن امر مکتوم و در غزوه بني قينقاع و غزوه سويق ابولبابه انصاري را جانشين خود کرد .
در سال سوم هجري نيز در غزوه قرقره الکدر و فران واحد و حمراء الاسد ابن ام مکتوم و در غزوه ذي امر در نجد ، عثمان بن عفان را به جاي خود قرار داد .
در سال چهارم ، در غزوه بني النضير ابن ام مکتوم و در غزوه بدر سوم ، عبدالله بن رواحه را جانشين خود قرار داد .
در سال پنجم هجري در غزوه ذات الرقاع ، عثمان بن عفان ، و در غزوه دومه الجندل و خندق ، ابن ام مکتوم و در غزوه بني املصطلق زيد بن حارثه را به جاي خود قرار داد .
در سال ششم ، ابن ام مکتوم را در غزوه بني لحيان و ذي قرد و حديبيه جانشين خود کرد .
در سال هفتم ، سباع بن عرفطه را در غزوه خيبر و عمره القضاء و در سال هشتم ، علي بن ابي طالب عليه السلام را در غزوه تبوک جانشين خود در مدينه قرار داد .
حال با اين چنين وضعي که پيامبر عليه السلام حاضر نبود تا براي چند روزي که از مدينه خارج مي شود ، آن جا را از جانشين خالي گذراد ، آيا ممکن است کسي تصور کند که در سفري که در آن بازگشت نيست ، کسي را جانشين خود نکند ، تا به امور مردم بپردازد؟


3- اين احتمال ، خلاف دستورات پيامبر عليه السلام است . زيرا حضرت به مسلمانان فرمود : ( من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس منهم ) ؛ هر کس صبح کند در حالي که به فکر امور مسلمين نباشد ، مسلمان نيست .


آيا با اين وضع مي توان گفت که پيامبر عليه السلام به فکر آينده درخشان مسلمين نبوده است ؟
4- اين احتمال ، خلاف سيره خلفاست ؛ زيرا هر يک از خلفا به فکر آينده مسلمين بوده و براي خود جانشين معين نموده اند .
طبري مي گويد : ابوبکر هنگام احتضار ، عثمان را در اتاقي خلوت به حضور پذيرفت . به او گفت: بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ، اين عهدي است از ابوبکر بن ابي قحافه به مسلمين ، اين را گفت و از هوش رفت . عثمان براي آن که مبادا ابوبکر بدون تعيين جانشين از دار دنيا برود ، ناه زا يا تعيين

عمربن خطاب به عنوان جانشين ابوبکر ادامه داد . ابوبکر بعد از هوش آمدن نوشته او را تصديق کرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند . عمر نيز نامه را گرفت و درمسجد به مردم گفت اي مردم اين نامه ا بوبکرخليفه رسول خداست که در ا ن ا زهيچ نصيحتي براي شما فرو گذا رنکرده است .
در اين قصه به دو نکته پي مي بريم ، يکي اين که ابوبکر و عثمان هر دو به فکر امت اسلامي بوده و ابوبکر براي خود جانشين معين نمودند که عمر نيز آن را تاييد کرده است .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید