بخشی از مقاله
غیبت صغری
دوران غیبت صغری
امام زمان (علیه السلام) شش ساله بود كه پدر را از دست داد و به امامت شيعه رسيد و چون از علم خداداد و از عصمت برخوردار بود و نمونهاي براي همة فضيلتها و خوبيها به شمار ميآمد، شايستگي پيشوايي مسلمانان را داشت. از نظر اعتقادي و ديني، اگر خدا بخواهد، انساني در سالهاي كودكي هم ميتواند به نبوت و امامت برسد. حضرت عيسي (علیه السلام) درگهواره بود كه به پيامبري تعيين شد و با مردم سخن گفت. [1] امام جواد (علیه السلام) هم هنگام شهادت پدرش حضرت رضا (علیه السلام) هشت ساله بود كه به امامت رسيد. امام زمان (علیه السلام) هم در شش سالگي پيشواي شيعه شد، چون چيزي از شرايط امامت و رهبري كم نداشت.
امام ناچار بود كه از ديد مردم پنهان باشد تا به عنوان يك ذخيرة الهي از گزند دشمنان مصون بماند. ولي با شيعه توسّط نمايندگاني ارتباط داشت، نامهها از اين طريق به دستش ميرسيد، نيازها و درخواستها و سؤالهاي علمي و فقهي از اين راه در اختيار وي قرار ميگرفت و حضرت به نامهها و درخواستها پاسخ ميداد. پاسخ وي يا به صورت شفاهي و از زبان آن نمايندههاي خاص بود، يا به صورت نوشته بود كه نام آن نوشتهها را «توقيع» ميگويند؛ يعني نوشتهاي كه مهر و امضا
ميشد و سنديّت و اعتبار داشت. از اين نمايندگان خاص، در هر زمان يكي بيشتر نبود، نخستين آنان «عثمان بن سعيد» بود. وي از اصحاب امام هادي و امام عسكري «عليهم السلام» هم بود و مورد اطمينان آنان بود. پس از درگذشت او فرزندش «محمد بن عثمان» نمايندة امام شد. او كه در سال 305 در گذشت، «حسين بن روح نوبختي» سفير و نمايندة امام (علیه السلام) گشت. با رحلت او در سال 326 ، اين مقام به «علي بن محمّد سمري» رسيد كه تا سال 329 هجري ادامه داشت و با درگذشت وي، امام زمان (علیه السلام) ديگر سفير و نمايندة خاصّي تعيين نكرد و اين دورة 69 ساله كه به دورة «غيبت صغري» مشهور است پايان يافت. چون اين مدّت در مقايسه با دورة غيبت كبري كه تا كنون ادامه يافته، كوچكتر و كمتر بود به نام غيبت صغري مشهور شد.
آن چهار شخصيّت زبده و پاك و مورد اطمينان امام زمان (علیه السلام) ، كه واسطة ميان او مردم بودند، به «نُوّاب اربعه»، «نُوّاب خاص» و «سُفراي اربعه» هم مشهورند. آنان زاهد و پرهيزكار و آگاه و هوشيار بودند و با وساطت آنان، مشكلات شيعه به دست حضرت مهدي (علیه السلام) حل ميشد. همة آن چهار نايب بزرگوار در بغداد ميزيستند و مدفن آنان نيز در بغداد است. بغداد به سامرّا نزديك است و امام زمان (علیه السلام) و پدرش و جدش در سامرّا اقامت داشتند. البته در اين مدّت غيبت، كسي از جاي دقيق امام زمان (علیه السلام) خبر نداشت و اين نمايندگان، پنهاني به حضورت حضرت ميرسيدند و نامه ميدادند و جواب ميگرفتند و براي اينكه شناخته نشوند،
اغلب شغل عادي داشتند.
ويژگي مهم اين پاكان، توفيق ديدار حضوري حضرت با حضرت مهدي (علیه السلام) و فيض بردن از ديدار و گفت وگو با وي بود، همان كه هزاران هزار دل شيدايي در حسرت يك لحظه از آن ديدنها و نگاههايند و غم هجران را به شوق وصل تحمل ميكنند و با انتظاري شيرين هم آغوشاند.
خلفاى دوران غيبت صغرى عبارت بودند از:
1. المعتمد بالله (279 -256 ق ) 2. معتضد بالله (289 -279 ق ) 3. مكتفى بالله ( 295 -289 ق ) 4. مقتدر بالله ( 320 - 295 ق ) 5. قاهر بالله ( 322 - 320 ق ) 6.راضى بالله (329 - 322 ق )
هنگامى كه انسان با ذهنى بسيط و ساده، كلام و گفتار مورخان را مورد مطالعه قرار مىدهد; خوشبينى قابل ملاحظهاى نسبتبه اين خلفا حاصل مىشود و چنين تصور مىشود كه اينان، محب اهل بيتبودند و در حق آنها نيكى و خوبى مىكردند.
در چندين مورد، خود مورخان ، اين مطلب را با صراحت اعلام داشتهاند. «ابن طقطقا» مؤلف كتاب «الفخرى» كه شيعى مذهب و نقيب علويان در حله، نجف و كربلا بوده است و نسب او با بيست واسطه به حسن بن على، عليهالسلام، مىرسد (1) ،درباره معتضد مىنويسد:
«معتضد به عموزادگان خود; يعنى آل ابوطالب نيكى روا مىداشت.» (2)
اگر يك مورخ شيعه ، چنين برداشتى از تاريخ داشته باشد، به طريق اولى، مردم عادى و مورخان غير شيعه، برداشتى بهتر از آن نخواهند داشت، همان طورى كه در «الكامل» و «مروجالذهب» و تواريخ ديگر مشاهده مىگردد.
دركتابهاى «تاريخ عمومى» كه مورد بررسى قرار داديم، درباره اين خلفاى ششگانه، گزارشى كه حاكى از دشمنى اينان با عموم شيعيان و خط مشى ولايت و امامتباشد، مشاهده نمىگردد. مورخان درباره بعضى از خلفا و عملكرد آنان نسبتبه شيعيان و آل على ،عليهمالسلام، سكوت كرده و گزارشى ندادهاند و درباره برخى از آنها، اخبارى نقل كردهاند كه دال بر طرفدارى آنها از اهل بيت است.
همان طورى كه ذكر شد، درباره «معتضد» نوشتهاند كه او دستور داد بر معاويه در منابر لعن كنند و يا اينكه اموالى كه محمد بن زيد علوى از سهم امام و غيره، جهت تقويتشيعيان فرستاده بود، به صورت علنى در بين علويان تقسيم گردد. مورخان درباره «راضى» مىنويسند كه او عقايد حنابله را تخطئه كرد و در مقابل آنان از على ،عليهالسلام، و اهل بيت و شيعيان دفاع نمود. همچنين كارهايى در زمان اينها صورت مىگرفت كه به نفع شيعيان تمام مىشد. مثل به قتل رسيدن «حلاج» در زمان «مقتدر» و «شلمغانى» در زمان راضى كه از مدعيان دروغين نيابتبودند و فعاليت آنان باعث پراكندگى و تزلزل و انحراف شيعيان و منجر به تضعيف «نواب خاص» مىگرديد.
تاريخ عمومى و بعضى قرائن ديگر نشان مىدهند كه اينان با شيعيان زندگى مسالمتآميز داشته و هيچ نوع سختگيرى و فشارى را به آنان روا نمىدانستند.
ليكن نمىتوانيم گفتار مورخان را بپذيريم، زيرا وقتى كه به روايات و احاديثبيانكننده دوران غيبت صغرى و خلفاى آن دوره مراجعه مىكنيم، درست عكس و نقطه مقابل تاريخ را گزارش مىدهد و چهره ديگرى ارائه مىنمايد كه ذهنيت انسان را نسبتبه آنان تغيير مىدهد. براى روشن شدن موضوع ، احاديث زير را با دقت مطالعه كنيد:
1. حكومت عباسى براى يافتن امام مهدى ،عليهالسلام، تلاش زيادى كرد و به همين خاطر، حاكمان آن زمان، زندگى امام حسن عسكرى، عليهالسلام، را به طور دقيق تحت كنترل خود داشتند و لذا تولد حضرت مهدى ، عليهالسلام، به صورت مخفى صورت گرفت. شيخ مفيد، در آغاز شرح حال امام زمان ، عليهالسلام، مىنويسد:
«ولادت آن حضرت به دليل مشكلات آن زمان و جستجوى شديد حكومت و كوشش آنان براى يافتن آن حضرت، مخفى ماند.» (3)
وقتى كه «معتمد» شنيد، حضرت امام حسن عسكرى ،عليهالسلام، بيمار است; پنج تن از خدمتگزاران خويش را كه «نحرير» خادم مخصوص خليفه هم، در ميان آنان بود به همراه چند نفر پزشك و قاضىالقضات نزد امام حسن عسكرى ، عليهالسلام، فرستاد و به وزيرش دستور داد كه ده تن از اصحاب مطمئن خود را احضار كند و به منزل حضرت بفرستد تا شبانهروز در آنجا بمانند. همه اين اشخاص آنجا بودند تا آن حضرت وفات نمود و شهر سامرا يكپارچه عزادار شد. سلطان مامورى را به خانه حضرت فرستاد، مامور اتاقها را بررسى كرد و هر چه در آنجا بود، مهر و موم نمود و در جستجوى فرزند او برآمد و دستور داد تا زنانى كه آبستنى را تشخيص مىدادند، آوردند و كنيزان آن حضرت را بازرسى كردند و يكى از كنيزها كه احتمال آبستنى داشت، در اتاقى نگه داشتند و بر او نگهبان گماردند. بعد از دفن آن حضرت، سلطان و مردم به جستجوى فرزندش برخاستند و منزلها و خانهها را بسيار تفتيش نمودند و بعد از مايوس شدن از آبستنى آن كنيز، اموالش را بين مادر
ش و برادرش جعفر تقسيم كردند. (4)
و همچنين هنگامى كه برخى از شيعيان قم، براى دادن وجوهات خويش، به سامرا آمده بودند،آنان خبر وفات امام حسن عسكرى، عليهالسلام، را شنيدند، بعضىها آنها را به نزد جعفر راهنمايى كردند. شيعيان نيز بعد از آزمايش ، از تحويل اموال به جعفر خوددارى كردند و به پيكى كه امام زمان ، عليهالسلام، فرستاده بود، وجوهات را تحويل دادند.
پس از آن، جعفر، خبر اين امر را به معتمد عباسى داده و او نيز دستور داد تا به جستجوى مجدد خانه امامحسنعسكرى ، عليهالسلام، و حتى خانه همسايگان بپردازند. در آن هنگام بود كه كنيزى به نام «صيقل» كه گويا به خاطر حفظ جان امام زمان ،عليهالسلام، ادعاى باردارى كرده بود، دستگير كردند و به مدت دو سال نگاه داشتند، تا آنكه به باردار نبودن وى مطمئن شده و او را رها ساختند. (5)
2. شيخ طوسى در «تهذيب» روايتى نقل مىكند، حاكى از آن است كه مرقد مطهر امام حسين ،عليهالسلام، در سال273 ق در دوران خلافت معتمد، در اثر خرابكارى ويران شد و همچنين مقارن آن از طرف حكومت دستور داده شد تا مرقد مطهر على ، عليهالسلام، نيز خراب گردد.
وقتى انسان جزئيات اين حديث - بويژه در مورد ويران كردن قبر على ،عليهالسلام - را مىخواند ، لرزه بر اندامش حكمفرما مىشود و نهايت كينه و دشمنى اينان را نسبتبه على ،عليهالسلام، درمىيابد. (6)
3. روايات بصراحتبيان مىكنند كه در زمان خلافت معتضد اختناق بىسابقهاى بر جامعه ، بويژه نسبتبه شيعيان حكمفرما بود و از روزگاران سختبه شمار مىرفت.
شيخ طوسى حديثى را درباره حمل اموال به سوى محمد بن عثمان، نايب دوم امام زمان ،عليهالسلام، نقل مىكند و مىگويد:
حامل اموال نامهاى همراه نداشت كه به محمد بن عثمان بدهد، بلكه بدون نامه ، اموال را تحويل داد.
سپس مىگويد:
«لان الامر كان حادا جدا فى زمان المعتضد و السيف يقطر دما لما يقال»زيرا اين واقعه در زمان معتضد عباسى و موقعى بود كه كار شيعيان بسيار سختشده بود; و چنانكه مىگويند از شمشير دشمن خون مىچكيد. (7)
دكتر «جاسم حسين» مىنويسد: «دوران معتضد (289-279 ق)به عنوان دوره پيگرد و سركوبى اماميه مشخص مىشود. » (8)
ما نمونههايى از كارهايى را كه در دوره معتضد انجام گرفته ، ذكر مىكنيم تا اين موضوع واضح گردد.
4. «حسينبنحسن علوى» مىگويد: مردى از نديمان «روز حسنى» و مرد ديگرى كه همراه او بود، به او گفتند: اكنون او (يعنى حضرت صاحب الزمان ،عليهالسلام)، اموال مردم را [به عنوان سهم امام] جمع مىكند و وكلايى دارد و وكلاى آن حضرت را كه در اطراف پراكنده بودند، نام بردند.
اين خبر به گوش عبيداله بن سليمان (9) وزير رسيد، وزير، همت گماشت كه وكلا را بگيرد، سلطان گفت: جستجو كنيد ببينيد خود اين مرد (امام ،عليهالسلام) كجاست، زيرا اين كار سختى است.
عبيداله بن سليمان گفت: وكلا را مىگيريم، سلطان گفت: نه ، بلكه اشخاصى را كه نمىشناسند به عنوان جاسوس با پول نزد آنها مىفرستيم ، هر كس از آنها پولى قبول كرد، او را مىگيريم; در همان
موقع توقيعى از ناحيه مقدسه امام زمان ، عليهالسلام، صادر شد كه هيچ كس از وكلا چيزى از مردم نپذيرند و از آن امتناع ورزند و خود را بىاطلاع نشان دهند. مردى ناشناس به عنوان جاسوسى نزد محمدبناحمد (قطان) آمد و در خلوت به او گفت: مالى همراه دارم كه مىخواهم آن را به امام برسانى، محمد گفت: اشتباه كردى، من از اين موضوع خبرى ندارم، جاسوس همواره مهربانى و حيلهگرى مىكرد، ولى محمد بن احمد تجاهل مىنمود; به همين ترتيب هر جاسوسى نزد وكلاى حضرت فرستادند، وكلا از پذيرفتن آنان و اموالشان خوددارى كردند; زيرا مطلب قبلا به اطلاع آنها رسيده بود. (10)
احتمال دارد حضرت در دستگاه عباسى افرادى را مامور كرده بودند تا اخبار را به وى و نواب
ايشان اطلاع دهد و اين خبر از طريق آنها به حضرت رسيد و احتمال دارد از طريق غيب، حضرت مطلع گرديدند. ولى بعيد نيستحضرت و نواب خاص جاسوسانى را در دستگاه عباسى گماشته باشند.
5. «احمد بن نظر» از قنبرى كه از فرزندان قنبر، غلام حضرت رضا ، عليهالسلام، بود، روايت كرده كه گفت: با كسى درباره جعفر كذاب صحبت مىكرديم و طرف من جعفر را دشنام داد. من گفتم: غير از جعفر، اكنون امامى نيست. آيا تو غير از جعفر را ديدهاى؟ گفت: من نديدهام، ولى كسى را مىشناسم كه او را ديده است. گفتم: او كيست؟ گفت: كسى است كه جعفر او را دوبار ديده است و او داستانى دارد. سپس گفت: رشيق دوست مادرانى (11) نقل مىكرد كه ما سه نفر بوديم. روزى معتضد خليفه عباسى ما را خواست و امر كرد كه هر يك سوار اسبى شده و اسبى ديگر با خود ببريم، و جز آذوقه مختصرى، چيزى حمل نكنيم و گفت: به سامرا مىرويد، سپس نشانى محله و خانهاى را داد و گفت: وقتى به آن محله و خانه رسيدند، غلام سياهى را مىبينيد كه دم در نشسته است، فورا وارد خانه شويد و هر كس را در آن خانه ديديد، بكشيد و سر بريدهاش را براى من بياوريد.
ما هم وارد سامرا شديم و همان طورى كه نشانى داده بود، خانهاى را پيدا كرديم و ديديم كه: خادم سياهى در دهليز نشسته و بند شلوارى را مىبافد، پرسيدم: اين خانه كيست و چه كسى در داخل آن است؟ گفت: صاحبش! به خدا قسم خادم توجهى به ما نكرد و از ما چندان نترسيد. ما هم يكباره وارد خانه شديم، ديديم مثل اينكه خانه امير لشكرى است. در جلو اطاق پردهاى ديديم كه بهتر و بزرگتر از آن نديده بوديم و گويى تا آن موقع دست كسى به آن نرسيده بود. وقتى پرده را بالا زديم، ديديم خانه بزرگى است كه دريايى در آن است و در انتهاى خانه ، حصيرى انداختهاند كه فهميديم روى آب است و شخصى كه از همه كس زيباتر بود، بالاى آن ايستاده، نماز مىخواند و توجهى به ما ندارد و هم اعتنا به آنچه با خود داشتيم نمىكند. احمدبنعبدالله بر ما پيشى گرفت و رفت كه وارد خانه شود ولى در آب فرو رفت و مضطرب شد و دست وپا زد تا من دستش را گرفته و او را از آب بيرون آمد ، غش كرد و مدتى به اين حال باقى ماند .بعد از او رفيق دوم من هم جلو رفت و دچار همان سرنوشتشد . من مبهوت ماندم ، ناچار به صاحبخانه گفتم: از شما عذر تقصير به پيشگاه خدا مىبرم . به خدا قسم نمىدانستم موضوع چيست ؟ و نمىفهميدم براى دستگيرى چه
كسى مىآيم ؟ اكنون به سوى خدا توبه مىكنم . ولى او به آنچه من مىگفتم توجهى نكرد، و از حالتى كه داشتبيرون نيامد. اين وضع او ، ما را به وحشت انداخت، ناچار برگشتيم ، معتضد منتظر ما بود و به دربان گفته بود هر وقت ما آمديم ، نزد وى ببرد، دربان هنگام شب ما را نزد او برد. معتضد پرسيد: چه كرديد؟ ما هم آنچه ديده بوديم براى او نقل كرديم. گفت: آيا قبل از من كسى شما را ديده و اين ماجرا را به كسى گفتهايد؟ گفتيم:نه، گفت: من ديگر ، از سعى خود درباره او مايوسم. سپس قسمهاى شديد ياد كرد كه اگر اين مطلب به كسى برسد، گردن شما را مىزنم. ما هم ، تا او زنده بود، جرات نكرديم جريان را به كسى بگوييم. (12)
6. از كيفيت نقل و انتقال اموال و تحويل آن به محمد بن عثمان عمرى، فهميده مىشود كه چه اندازه حكومت مراقب بوده و آنان را تعقيب مىكرده تا ردپايى پيدا كند و نايبان حضرت را دستگير نمايد.
ابوجعفر محمد بن عثمان براى آنكه از دست جاسوسان حكومت، در امان باشد، با وكلاى ساير بلاد به طور مستقيم تماس نمىگرفت. اموالى كه از نواحى مختلف به سوى او سرازير مىشد، حاملان اموال نمىدانستند تحويلگيرنده چه كسى است و محمد بن عثمان را نمىشناختند، همان گونه كه تجار اموال را به وسيله افراد موثق به همكاران خود تسليم مىكنند، آنچنان اموال به او تسليم مىشد، و به وكلاى خود دستور داده بود به حاملان اموال نامه ندهند و همچنين در هنگام تحويل ، مطالبه قبض ننمايند. (13)
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد، كسى كه فرمان قتل امام زمان ، عليهالسلام، را صادر مىكند و چنان سختگيرى شديدى را در نقل اموال به سوى «نواب خاص» دارد و طرح مخفيانه براى دستگيرى وكلاى حضرت با همكارى وزيرش مىريزد به چه مناسبتى دستور مىدهد اموال و سهم امام به طور آشكار ميان علويان تقسيم گردد؟! بلى ممكن است چنين دستورى را داده باشد تا از آن طريق افراد و وكلاى امام زمان، عليهالسلام، را شناسايى بكند. بنابراين، حاكمان عباسى، هركارى را انجام دادهاند كه در نتيجه، به نفع شيعه تمام شده، از آن اهدافى داشتهاند و براى رسيدن به اغراض و نيات پليد خودشان بوده است، نه بهخاطر خدمتبه اهل بيت ، عليهمالسلام، و شيعيان
.
از رواياتى كه منعكسكننده عكسالعمل «معتضد» در مقابل اماميه بود، معلوم مىشود محمدبن عثمان كه مدتى از نيابت آن بزرگوار، در آن دوره بوده، در چه شرايط زمانى هولانگيزى به فعاليتخود ادامه داده است و در عين حال، دركارهاى خود موفق نيز بوده است. هنگام مطالعه زندگانى محمد بن عثمان اين مسائل بايد مدنظر خوانندهمحترم قرار بگيرد.
دكتر «جاسم حسين» در اين زمينه چنين اظهار نظر مىكند:
«موضع خصمانه عباسيان نسبتبه وكلاى سفير دوم (محمدبن عثمان)، پس از مرگ عبيدالله بن سليمان در سال 288 ق ادامه يافت. مسؤوليت او به پسرش قاسم تفويض شد. قاسم در خصومتبا اماميه و بهطور كلى با شيعه شهره بود. وى در طول خدمتش در اين سمت همان سياستهاى پدر را در قبال اماميه دنبال كرد و حتى شرارت بيشترى از خود نشان داد. به روايت «ابن جوزى» قا
سم بسيارى از علويان بىگناه را به بهانه گرايشهاى قرمطى دستگير و بازداشت مىكرد كه دستگير شدگان تا سال 291 ق در زندان ماندند. از زمان حكومت معتضد به بعد، امام براى احتياط، چندين بار محل اقامتخود را تغيير داد.» (14)
7. در ادامه خط مشى «معتضد»، در زمان «مقتدر» براى دستگيرى وكلا و نزديكان و دوستداران امام طرحهايى مىريختند. يكى از آن طرحها، اين بود كه دستور داده شد كسانى كه به زيارت مرقد امام حسين ،عليهالسلام، و مقابر قريش، كه مرقد امام هفتم و امام نهم در آنجا است، مىروند، دستگير شوند تا اطلاعات لازم از آنها كسب گردد، ولى اين نقشه شوم، نقش برآب شد. مرحوم كلينى، اين موضوع را در ضمن حديثى چنين بيان مىكند:
على بن محمد در اينباره گويد:
«توقيعى از ناحيه مقدسه بيرون آمد كه از زيارت مقابر قريش و حائر (كربلاى معلى) نهى فرموده بود. بعد از چند ماه ، وزير ، «باقطانى» را خواست و گفت: طايفه «بنىفرات» (15) و «برسىها» را ملاقات كن و به آنها بگو: نبايد مقابر قريش (كاظمين) را زيارت كنيد; زيرا خليفه دستور داده است، كسى كه مقابر قريش را زيارت كند، در كمينش باشند و او را دستگير كنند.» (16)
و همچنين در زمان «مقتدر» در سال 312 ق ، حسين بن روح ، به خاطر عللى كه در بخش مربوط به زندگانى اوبيان خواهيم كرد، به مدت پنجسال زندانى شد و درسال317 ق آزاد گرديد. دوران «راضى» هم ، كه آخرين خليفه دوران غيبت صغرى بود، مملو از ظلم و ستم و خونريزى بود و به قدرى بر نايب چهارم ، على بن محمد سمرى ، سخت گرفت كه او نتوانستبه فعاليتخود ادامه دهد و غيبت كبرى آغاز گرديد. اين موضوع را در زندگانى نايب چهارم بررسى كردهايم.
ما فقط نمونههايى را باختصار ذكر كرديم، وليكن موارد زيادى شبيه آنها وجود دارد كه ما جهت اختصار از بيان آن خوددارى نموديم و ذكر همه آنها رساله مستقلى را مىطلبد. اينها بروشنى جو حاكم بر آن زمان و عكسالعمل خلفاى آن دوره را نسبتبه شيعيان ، نواب خاص وامام، عليهالسلام، نشان مىدهد.
پرسش
اگر خلفاى حاكم در اين دوره، چنين روش و خط مشى خصمانه و كينه توزانهاى داشتند، اي
ن سؤال مطرح مىشود كه: چرا نواب خاص امامزمان ،عليهالسلام، و نيز كارگزاران و وكلاى آنها در بغداد، كه مركز خلافت عباسىها بود، در غير بغداد توسط دستگاه عباسى دستگير و زندانى نشدند؟ و چرا خلفاى عباسى آنها را قتل عام نكردند و از دم شمشير نگذرانيدند و جلو فعاليتهاى آنها را به طور جدى و قطعى متوقف ننمودند؟
درست است كه طبق گزارش ابوالفرج اصفهانى در «مقاتل الطالبين»، تعداد زيادى از شيعيان و علويان و حتى بعضى از فقها و بزرگان زير شكنجههاى حاكمان ستمگر جان سپردند و شهيد شدند، ليكن هسته و شبكه مركزى نيابت و وكالت توانستند به فعاليتخود ادامه دهند و دچار چنين گرفتاريهايى نگردند. اين سؤالى است كه ذهن انسان را به خود مشغول كرده است و شايد يكى از نكات مهم در زندگانى نواب و وكلاى آنها به شمار مىرود.
پاسخ
حقيقت اين است كه دستگاه عباسى نتوانستبه اين تشكيلات منظم و منسجم پى ببرد و ماهيت «نيابت» با آن همه فعاليتهاى عريض و طويل كشف نگرديد. و به خاطر نداشتن اطلاعات دقيق از «نواب» و مكان آنها و كيفيت تلاشهاى آنان، براى خلفا مقدور نشد، اقداماتى در جهت دستگيرى و متوقف نمودن كارهاى نايبان انجام بدهند.
يكى از نويسندگان مىنويسد:
«شيوه تربيتسفيران ، بقدرى دقيق و عجيب بود كه هرگز اين اسرار فاش نشد و كسى به دست رژيم گرفتار نشد حتى در مدت 74 سال هيچيك از سفيران توسط جاسوسان رژيم شناخته نشد ! و در عين حال ، همه شيعيان مورد اعتماد، در تمام اقطار و اكناف جهان نايب امامشان را مىشناختند و با آنها تماس مىگرفتند و پرسشهاى خود را به آنان مىدادند و پاسخهاى لازم رابهخطحضرتولىعصر،عليهالسلام، دريافت مىكردند. (17)
با مطالعاتى كه در زندگانى نواب خاص امام زمان ،عليهالسلام، و كارگزاران آنها و روش فعاليت آنان، صورت گرفته، به نظر مىرسد، مسائل مندرج در ذيل ، علت فاش نشدن اسرار آنها گرديد.
1. زندگانى نواب و وكلاى آنها طورى تنظيم شده بود كه توجه كسى را به خود جلب نمىكرد.
زندگانى و تجارت آنها به شكل طبيعى و عادى بود. بدون اينكه اشعارى در خطمشى و زندگى آنان به مخالفتبا دولت مشاهده گردد. چنانچه در آينده ، در زندگانى «نواب» مطالعه خواهيد كرد، اولين نايب ، عثمان بن سعيد در زمان امام حسن عسكرى ،عليهالسلام، به صورت تاجر روغن ، زندگى مىكرد و لقب «سمان» به خود گرفته بود و سهم امام را داخل ظروف روغن به امام مىرسانيد. د
ر زمان غيبت صغرى نيز ، زندگى خود را به همين روش ادامه داد، بدون اينكه كوچكترين تغييرى در روش زندگى وى حاصل گردد. در نهايتسادگى و در خانههاى محقر و كوچك زندگى مىنمودند، و از خدام و كنيزكان و زندگى مفصل و رفت و آمد خبرى نبود و هكذا وكلاى آنها چنين بودند. پدر مرحوم صدوق ، على بن بابويه قمى مغازهاى در قم داشت و مثل تجار معمولى هر روز در محل كار حاضر و به كار خود مشغول مىگشت.