بخشی از مقاله

فروغ فرخزاد


زمینه فعالیت شاعر
تولد ۱۵ دی ۱۳۱۳
تهران
مرگ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵
تهران
ملیت ایرانی

فروغ فرخزاد (۱۵ دی، ۱۳۱۳ - ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ در سانحه تصادف) شاعر معاصر ایرانی است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از بهترین نمونه‌های شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲ سالگی بر اثر تصادف اتومبیل بدرود حیات گفت.


فروغ با مجموعه های «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعه «تولدی دیگر» تحسین گسترده ای را برانگیخت، سپس مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران به عنوان شاعری بزرگ تثبیت نماید.


بعد از نیما یوشیج فروغ در کنار احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث از پیشگامان شعر معاصر فارسی است. نمونه‌های برجسته و اوج شعر نوی فارسی در آثار فروغ و شاملو پدیدار گردید.
زندگینامه
ميان دو تاريخ 1345و1313شايد تنها پل پيوند نام زني باشد که به حق ((خاتون بزرگ شعر ايران)) نام گرفته است فروغ در خانواده اي بدنيا آمد که پيش از او سه فرزند ديگر نيز چشم به جهان گشوده بودند و با گذشت 5 سال جمع خانواده((سرهنگ محمد فرخزاد)) به هفت نفر رسيد.چهار پسر به نامهاي اميرمسعود مهران و فريدون و سه دختر پوران گلوريا و فروغ.


کودکي فروغ با روحيه نظاميگيري و خشن پدر وي همواره از بوي خشونتي سرد لبريز بود آن گونه که خواهر وي مي گويد:((چهره پدر هميشه از يک خشونت عجيب مردانه پر بود او تلخ تلخ سرد سرد و خشن خشن بود.)) ولي برعکس پدر مادر فروغ همچون تمام مادران شرقي زني ساده دل و مهربان و خوش باور بود و تمام آدمهاي دنيا را از چشمي که خود به آن مي نگريست مي ديد نگاه خوبي و مهرباني.


با اينهمه دنياي کودکي فروغ بواسطه حضور پدربزرگي مهربان که قصه هاي زيادي مي دانست در ميان قصه هاي کودکي گذشت.اين قصه ها بعدها در تکوين شخصيت فروغ تاثيرات شگرفي بر جاي نهاد.به گونه اي که هميشه در جستجوي زمان گمشده کودکي هاي خويش که ((پر بود از نور و عروسک نسيم و پرنده و روشني و آب))مي گفت((هنوز که هنوز است وقتي اوايل پاييز هرسال مادرم لباسهاي زمستاني بچه ها را از صندوق ها بيرون مي آورد تا به قول خودش آفتاب بدهد ديدن لباسهاي کودکيم که مادرم به حفظ آنه علاقه دارد جستجو در جيب هاي آنه و پيدا کردن

نخودچي يا کشمش گنديده اي که غالبا در ته جيب ها وجود دارد در من حالت عجيبي ايجاد مي کند.مرا به گذشته خيلي دوري بر مي گرداند و آن احساسات لطيف و شاد کودکانه را در من بيدار مي کند.))
فروغ ازهمان کودکي جداگانه خويش را با زباني مخصوص ترسيم مي کند:
((-فروغ دلت مي خواد که دستت آنقدر دراز بشه که به آسمون برسه.
-آره چون آن وقت به آرزوم مي رسم و مي تونم ستاره ها را مشت مشت بچينم.
-مي خواي ستاره ها را چيکار کني؟


- هيچي شايد از اونا يک گلوبند درست کنم و به گردنم بيندازم.شايد هم اونا را خرد کنم تا بفهمم ميان اونا چي چي وجود داره))
دنياي کودکانه فروغ بسيار زودتر از ديگر کودکان پايان يافت با آغاز مدرسه و تحصيل آن دنياي پر نشاط و پرنور جاي خود را به دنياي واقعيت هاي خشک و زشت سپرد.
بعدها فروغ در سوگ روزگار کودکي چنين مي سرايد:
اي هفت سالگي


اي لحظه شگفت عزيمت
بعد از تو هر چه رفت در انبوهي از جنون و جهالت رفت
حسرت گزنده از دست دادن شادترين دوران عمر همراه هميشگي فروغ در زندگي و شعرش بود شايد گزافه نباشد که گزافه نباشد که بگوييم پايه و اساس شعر فروغ در کودکي ريخته شده بود فريدون فرخزاد درباره اين حسرت جاودانه فروغ مي گويد:((آن وقتها که با هم بوديم ويا هر وقت به ايران بر مي گشتم و مي ديدمش حرفمان بيشتر بر سر کودکي بود.من و او ساعتها از اينکه ديگر کودکي وجود ندارد حرف مي زديم.تاثرفروغ از اين حقيقت به تاثر کودکي پنج ساله مي مانست که عروسک عزيزش را از دست داده باشد.
ميان ما و پرنده


ميان ما و نسيم
شکست
شکست
شکست
بعد از تو آن عروسک خالي
که هيچ چيز نمي گفت هيچ چيز بجز آب آب آب
در آب غرق شد
دوره دبستان فروغ آرام آرام گذشت دوره اي که در آن فروغ دو چهره کاملا متفاوت از خود به نمايش مي گذارد((يک چهره اش دختر شيطاني که از درو ديوار بالا مي رفت مثل پسرها روي نوک درختها مي نشست و مثل شيطانک با کارهايش ديگران را به خنده مي انداخت و چهره ديگرش دختري غمزده و بهانه گير و لجوج و حساسي که با کمترين بهانه ساعتها با صداي بلند گريه مي کرد.))شايد به جرات بتوان گفت فروغ از هفت سالگي بزرگ شده بود.هفت ساله اي که کنجکاوانه در جستجوي مجهولات با ذهني شاعرانه به جهان مي نگريست.


-پوران دلم مي خواد بدونم بالاي ستاره ها چيه؟
-من مي دونم معلممون مي گفت که اون بالا به جز هوا هيچي نيست
-معلمتون بيخودي گفته من حتم دارم بالا يه چيزيه يه چيزي که نمي دونم چيه؟!
-مادربزرگ ميگه که خونه خدا بالاي ستاره هاس
-دلم مي خواد به اونجا برم و خدا را ببينم.


با پايان گرفتن دوره دبستان فروغ به دبيرستان ((خسروخاور))رفت در اين دوره فروغ به علت آنکه پدرش عليرغم روحيه خشن خويش دوستدار شعروادب بود اندک اندک به مطالعه شعر پرداخت.اولين شعرهايي که فروغ در سنين 13 14 سالگي سرود در قالب غزل بود خود در اين باره مي گويد((من13يا14ساله بودم خيلي غزل مي ساختم و هيچ وقت چاپ نکردم.به هر حال يک وقتي شعر مي گفتم همين طور عزيزي در من مي جوشيد روزي دوسه تا توي آشپزخونه پشت چرخ خياطي0خلاصه همين طور مي گفتم خيلي عاصي بودم و همين طور مي گفتم))


دراين سالها ديگر از شيطنت هاي فروغ خبري نبود هرروز که مي گذشت فروغ ساکت تر و آرام تر مي شد0فروغي که هميشه در عالم شگفتي و تحير بود جاي خود را به فروغي مي داد که هرروز از غمي گنگ و مبهم پر مي شد اما با دلي که تمام دنيا و زيباييهايش عشق مي ورزيد.
((فروغ که هميشه گويي از عطر اقاقيا مست بود باز پاهايش را در آب دراز مي کرد گلهاي سپيد را پرپر کرد و مي گفت:


-خواهر مي توني به من بگي عشق چيه؟
ومن که مست تر از او بودم مي گفتم:
-عشق؟عشق بايد چيزي باشد مثل بهار يا مثه طوفان
آن وقت فروغ چشمهاي براقش
-مي دوني؟من حس مي کنم قلبم به اندازه تمام دنياست و به همه دنيا و همه مظاهر زندگي عشق مي ورزم.))
فروغ در 16سالگي عشق زميني را تجربه کرد سال1329اودر حالي که در کلاس هفتم درس مي خواند دلباخته نوه خاله خود پرويز شاپور گرديد مردي که با15سال تفاوت سن عاشق فروغ شده بود.
پرويز شاپور به گفته پوران فرخزاد مردي مجلس آرا بود و از نظر مالي نيز موقيعت مناسبي نداشت.اين دو عليرغم مخالفت هاي اوليه خانواده و فاميل با يکديگر ازدواج کردند پوران فرخزاد علت موافقت پدر را با اين ازدواج را که بعدها باعث تلخ کامي هاي فراوان براي فروغ شد چنين بيان مي کند:((پدرم عاشق زني ديگر بود و مي خواست با آن زن ازدواج کند ظاهرا بچه ها را مزاحم مي

دانست اين بود که مرا در پانزده سالگي شوهر داد و با ازدواج فروغ و شاپور نيز مخالفتي نکرد.زيرا مي خواست ما را از سر باز کند.پدرم به خاطر آن زن با ما سرگران و عبوس و نا مهربان بود.فروغ اگر عاشق شاپور شد براي آن بود که بيش از هر چيز به جستجوي مهرباني و محبت بود و در خانه ما پدرمان جز خشونت و سردي چيزي نمي داد))


پس از ازدواج و در سن17سالگي اولين مجموعه اشعار فروغ با نام ((اسير))منتشر شد سه سال بعد در سال 1334با تغييراتي تجديد چاپ گرديد.اما فروغ بعد از انتشار شعري از وي در يکي از مجلات که به دامن زدن شايعاتي پيرامون او کمک کرده شد((گنه کردم گناهي پر زلذت))مجبور به ترک خانه پدري گرديد و يا يک چمدان به اتاقي پشت دبيرستان فيروزکوهي نقل مکان کرد.اما اين جدايي از خانه پدر چندان به ط

ول نيانجاميد و به وساطت فاميل فروغ بار ديگر در يک اتاق خالي از خانه پدر ساکن شد.
در سال1332فروغ و شاپور به اهواز رفتند اما چندي بعد فروغ به تهران بازگشت اختلافات وي و شاپور دليل اين دوري از همسر شده بود.اختلافاتي که نشان مي داد او و همسرش از دو دنياي جداگانه بودند ((فروغ پر احساس ناآرام و ديوانه بود و شاپور منطقي حسابگر و مردي عادي بود و چون همه مردان نحوه تلقي خاصي از زندگي نداشت.))


اختلافات فروغ و شاپور به آن درجه از جديت رسيده بود که حتي تولد پسري به نام ((کاميار))که فروغ ساليان باقي عمرش را در حسرت ديدار وي مي سوخت نيز نتوانست مانعي براي جدايي آنها باشد.اختلافاتي که دليل از هم پاشيدن زندگي مشترک فروغ و شاپور شده بود دليل مناسبي براي آن نبود که فروغ شاپور را دوست نداشته باشد.شايد اين جدايي را بتوان به معناي گزينش ناگزير بين شعر و زندگي خواند و فروغ گستاخانه شعر را برگزيد و بعدها براي اين گزينش بسيار دشوار چنين سرود:
دانم اکنون کز آن خانه دور


شادي زندگي پر گرفته
دانم اکنون طفلي به زاري
ماتم از هجر مادر گرفته
ليک من خسته جان و پريشان
مي سپارم ره آرزو را


يار من شعر و دلدار من شعر
مي روم تا به دست آوردم او را
فروغ تاوان سخت اين گزينش را با دوري 16ساله خويش از پسرش باز پرداخت.
دومين مجموعه شعر فروغ در سال 1335با نام((ديوار))منتشر شد.فروغ خود در مقام مقايسه مجموعه اشعار ((ديوار))با اشعار مجموعه ((اسير))مي گويد:((در (اسير) من فقط يک بيان کننده ساده از دنياي بيروني بودم.در آن زمان شعر هنوز در من حلول نکرده بود بلکه با من همخانه بود

مثل شوهر مثل معشوق مثل همه آدمهايي که چند مدتي با هم هستند.اما بعدا شعر من درس ريشه گرفت و به همين دليل موضوع شعر برايم آسان شد.ديگرمن شعر را تنها در بيان يک احساس منفرد درباره خودم نمي دانستم بلکه هرچه شعر در من بيشتر رسوخ کرد من پراکنده تر شدم و دنياهاي تازه اي را کشف کردم))
فروغ در همين سال براي فرار از عواقب بحرانهاي عصبي سفري به اروپا داشت در اين سفر چند ماهه فروغ توانست زبانهاي ايتاليايي و آلماني را فرا بگيرد.


((عصيان)) نام سومين مجموعه شعر فروغ است که در سال1336منتشر گرديد. در اين کتاب دو قطعه از عهد عتيق و يک سوره از قرآن مجيد به عنوان مقدمه نقل شده است نام مجموع نيزاز شعر بلند عصيان گرفته شده است در شعر عصيان فروغ با زبان شاعرانه خويش به مفهوم اعتباري گناه مي پردازد و با پيش گرفتن مبحث جبر و اختيار که انسان را موجودي مي يابد که از خويش اختياري ندارد و در مقابل شيطان را که آفريده خداوند است آفريده اي داراي اختيار که انسان را به سوي

گناه مي راند مي خواند.در عصيان فروغ همانند تمامي انسانهاي آرمانگرا اين آرزوي غائي خود را نيز پنهان نمي کند که کاش مي توانست لحظه اي بجاي خدا باشد تا بتواند جهاني فاقد زشتي و گناه بيافريند اما در مجموع اشعار عصيان فروغ از دلتنگي هاي عاطفي خويش نيز سخن مي گويد از وابستگي غريزي يک مادر به فرزندي که به اجبار از يکديگر دور مانده اند:
اين شعر را براي تو بگويم
در يک غروب تشنه تابستان
در نيمه هاي اين ره شوم آغاز
در کهنه گور اين غم بي پايان
اين آخرين ترانه لالائيست


درياي گاهواره خواب تو
باشد که بانگ وحشي اين فرياد
پيچد در آسمان شباب تو
بگذار سايهء من سرگردان
از سايه تو دور و جدا باشد
کسي بين ما نه غير خدا باشد
فروغ در پايان اين شعر که به کاميار تقديم کرده است به خود و پسرش وعده ديداري تلخ را اين گونه مي دهد
روزي رسد که چشم تو با حسرت


لغزد براين ترانه دردآلود
جويي مرا درون سخن هايم
گويي به خود که ما در من او بود
فروغ در سال 1337در گلستان فيلم شروع به فعاليت هاي سينمايي نمود فروغ سينما را يکي از راه هاي بيان مي دانست:((اين که من يک عمر شعر گفتم دليل نمي شود که شعر تنها وسيله بيان است.))
اولين کار فروغ در سينما((يک آتش)) نام داشت که بهمراه ابراهيم گلستان بابه تصوير کشيدن مردان سختکوش صنعت نفت حکايت پيروزي اين مردان را در خاموش نمودن گاز مشتعل شده را به رساترين بيان ممکن بازگو مي نمود.


فيلم يک آتش مدال طلا و نشان برنز دوازدهمين فستيوال فيلم هاي کوتاه و مستند ونيز را در سال1341به خود اختصاص داد.
در سال1338فروغ براي فراگيري چگونگي تهيه تشکيلاتي جهت تهيه فيلم به انگلستان سفر کرد.در سال1339فروغ در فيلمي از مراسم خواستگاري در ايران به سفارش موسسه فيلم هاي کانادا تهيه شده بود به بازيگري پرداخت.در سال1340و در بازگشت از سفري مجدد به انگلستان يک فيلم يک دقيقه اي ((روزنامه کيهان))را ساخت که فيلمي تبليغي بود.فروغ در بهار1341به تبريز سفر

 

نمود تا مقدمات تهيه يک فيلم از جذامي ها را فراهم نمايد.در تابستان همين سال فروغ بار ديگر در مقابل دوربين در فيلم ((دريا))به بازيگري پرداخت.پاييز همين سال فروغ و يک اکيپ سه نفره در يک اقامت دوازده روزه در جذامخانه تبريز فيلم ((خانه سياه است))را ساخت.اين فيلم در سال1342برنده بهترين فيلم مستند فستيوال جهاني فيلم ابرهاو زن آلمان شد.فروغ مورد تهيه اين فيلم در بخشي از گفته ها خود در مورد جذامي ها مي گويد:((زن هاي جذامي خيلي عجيب

هستند.تمام زيبايي شان را از دست داده اند اما هر روز سرمه مي کشند.انگشتهايشان که جذام آن را خورده پر از انگشتري است گردنبند و النگو را هم گرفتند.توي اتاقشان پر است از آينه و نظر قرباني خوب آدمند ديگر...))
در همين سال فروغ در سفري که به جذامخانه مشهد داشت حسين کوچولو فرزند يک پدر و مادر جذامي را به فرزندي پذيرفت و از اين راه اندکي از اندوه دوري کاميار کاست.
فروغ پس از آزمودن خود در پهنه تهيه فيلم به بازي به تئاتر روي آورد و در اولين تجربه خود در نمايشنامه ((شش شخصيت در جستجوي نويسنده))اثر لويبجي پيراندلو بازي خوبي را ارائه نمود.


چهارمين مجموع اشعار فروغ با نام ((تولدي ديگر))در سال1343منتشر گرديد در اين کتاب فروغ به زبان مختص به خود دست پيدا مي کند هر چند که خود وي بعدها در مورد اين کتاب مي گويد:((من از کتاب تولدي ديگر ماه هاست که جدا شده ام.با وجود اين فکر مي کنم که از آخرين قسمت شعر (تولدي ديگر) مي شود شروع کرد يک جور شروع فکري من حس مي کنم که از پري غمگيني که در اقيانوس مسکن دارد و دلش را دريک ني لبک چوبين مي نوازد مي توانم آغازي بسازم))


سال1344سازمان يونسکو يک فيلم نيم ساعته از زندگي فروغ ساخت و در همين سال برناردو برتولوجي کارگردان شهير يک فيلم پانزده دقيقه اي از زندگي فروغ ساخت در سال1345فروغ اجازه ترجمه اشعارش به زبانهاي آلماني سوئدي انگليسي و فرانسوي را به ناشران داد.
((ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد))آخرين مجموع شعر فروغ است که پس از مرگ وي چاپ شد.فروغ در اين مجموع لبريز از سوال و همچنان کاونده گويي به پيش بازمرگي نا به هنگام مي رود:


آيا دوباره گيسوانم را
در باد شانه خواهم زد؟
آيا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت؟
و شمعداني ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت؟
آيا دوباره روي ليوانها خواهم رقصيد؟
آيا دوباره زنگ در مرا بسوي انتظار صدا خواهد برد؟
به مادرم گفتم:((ديگر تمام شد))


گفتم:((هميشه پيش از آنکه فکر کني اتفاق مي افتد بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم.))
سر انجام آخرين خشت پيوند تاريخ پانزدهم دي ماه1313ساعت چهار بعدازظهر دوشنبه24بهمن1345برجاي خيش نهاده شد.
فروغ آخرين نهار عمر خويش را در کنار برادرش محمد فرخزاد صرف کرد ساعت3بعدازظهرپيشنهاد محمد را مبني بر رساندن وي به استوديو گلستان فيلم به دليل رانندگي محتاطانه برادرش رد کرد وسپس با اتو مبيلي مه از سوي استوديو برايش فرستاده بودند راهي شد.وي که عاشق سرعت

بود در مسير خود وقتي مشاهده کرد که ماشين حامل بچه هاي دبستان شهريار قلهک جلوي او پيچيد براي گريز از تصادف با اتومبيل کودکان به شدت ترمز نمود ولي اتومبيل وي از مسير منحرف گرديد و سر فروغ به دليل شدت ترمز به شيشه جلو اتومبيل اثابت نمود وبيني او را از وسط پاره نمود.شدت ضربه به حدي بود که فروغ و پيش خدمت گلستان فيلم که در صندلي عقب ماشين

نشسته بود به بيرون پرت شد.در همين حال سر فروغ به در عقب ماشين گير کرد و گوش چپ او به شدت مجروع شد.سپس فروغ با سر به جدول کنار خيابان برخورد کرد وشکست.در

بيمارستان نيز از تلاش پزشکان نتيجه اي حاصل نشد و فروغ به ابديت پيوست.
((آخرين حرفش را به ياد مي آورم آخرين حرفش را که تا اعماق روح من چنگ مي انداخت:(من آرزوي ديگري در دنيا ندارم احساس مي کنم همه آرزوهايم برآورده شده است.ولي نمي دانم يا شايد فکر مي کنم آدم اگر آرزويي نداشته باشد مي ميرد واين واقعا وحشتناک .مي ترسم پسرم را نبينم اين خيلي وحشتناک تر است...)و عاقبت پسرش را نديد و مرد!))
متبرک باد نام تو!
و ما همچنان
دوره مي کنيم
شب را و روز را
هنوز را...
سرودن اولین شعر
فروغ ۱۲ سال پيش از مرگش، اولين شعر خود را به مجله روشنفکر سپرد و همان هفته بود که صدها هزار نفر با خواندن شعر بی پروای او با نام شاعری تازه آشنا شدند که چندی بعد به اوج شهرت رسيد و آثارش هواخواهان بسيار يافت؛ و در همان روزها بود که يکی از شاعران معروف، او را در بی‌ پروایی و دريدن پرده رياکران با حافظ تشبيه کرد و نوشت: «که اگر در قدرت کلام هم به پای لسان الغيب برسد حافظ ديگری خواهيم داشت.»[نیاز به ذکر منبع] فروغ با مجموعه های اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد.

ازدواج با پرویز شاپور
فروغ فرخزاد و همسرش پرویز شاپور که بعد از وی جدا شد
فروغ در سالهای ۱۳۳۰ با پرویز شاپور نویسنده ایرانی که ظاهراً پسرخاله وی بود، ازدواج کرد. این ازدواج به خاطر دخالتهای نزدیکان در سال ۱۳۴۳ به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج، پسری به نام کامیار شاپور بود. پرویز شاپور و فروغ فرخزاد، در نامه‌ها و نوشته‌های خویش از کامیار، با نام ”كامی” یاد می‌کردند. فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با وی نامه‌نگاریهای عاشقانه‌ای داشت. این نامه‌ها به همراه نامه‌های فروغ در زمان ازدواج این دو و همچنین نامه‌های وی به شاپور پس از جدایی از وی بعدها توسط کامیار شاپور و عمران صلاحی منتشر گردید.[۱]
سفر به ایتالیا
پس از جدایی از شاپور، فروغ فرخ‌زاد، براي گريز از هياهوی روزمرگی، زندگی بسته و يکنواخت روابط شخصی و محفلی، به سفر رفت. او در اين سير و سفر، کوشيد تا با فرهنگ غنی اروپا آشنا شود. با آنکه زندگی روزانه‌اش به سختی می‌گذشت، به تأتر و اپرا و موزه می‌رفت. وی د ر این دوره زبان ايتاليايی و همچنین فرانسه و آلماني را آموخت. سفرهای فروغ به اروپا، آشنايی‌اش با فرهنگ هنری و ادبی اروپايی، ذهن او را باز کرد و زمينه‌ای برای دگرگونی فکری را در او فراهم کرد.
آشنایی با ابراهیم گلستان و کارهای سینمایی فروغ


آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد.
در سال ۱۳۳۷ سینما توجه فروغ را جلب می‌کند. و در این مسیر با ابراهیم گلستان آشنا می‌شود و این آشنایی مسیر زندگی فروغ را تغییر می‌دهد. و چهار سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۱ فیلم خانه سیاه است را در آسایشگاه جذامیان تبریز می‌سازند. و در سال ۱۳۴۲ در نمایشنامه شش شخصیت در جستجوی نویسنده بازی چشمگیری از خود نشان می‌دهد. در زمستان همان سال خبر می‌رسد که فیلم خانه سیاه است برنده جایزه نخست جشنواره اوبر هاوزن شده و باز در

همان سال مجموعه تولدی دیگر را با تیراژ بالای سه هزار نسخه توسط انتشارات مروارید منتشر کرد. در سال ۱۳۴۳ به آلمان، ایتالیا و فرانسه سفر می‌کند. سال بعد در دومین جشنواره سینمای مولف در پزارو شرکت می‌کند که تهیه کنندگان سوئدی ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد می‌دهند و ناشران اروپایی مشتاق نشر آثارش می‌شوند. پس از این دوره، وی مجموعه تولدی دیگر را منتشر کرد. اشعار وی در این کتاب تحسین گسترده‌ای را برانگیخت؛ پس از آن مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر نمود.


پایان زندگی


سنگ گور فروغ
آخرین مجموعه شعری که فروغ فرخزاد، خود، آن را به چاپ رساند مجموعه تولدی دیگر است. این مجموعه شامل ۳۱ قطعه شعر است که بین سال‌های ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲ سروده شده‌اند. به قولی دیگر آخرین اثر او «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد است» که پس از مرگ او منتشر شد.
فروغ فرخزاد در روز ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگی با اتوموبیل جیپ شخصی اش، بر اثر تصادف در جاده دروس-قلهک در تهران جان باخت. جسد او، روز چهارشنبه ۲۶ بهمن با حضور نویسندگان و همکارانش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
اثار
مهم‌ترين‌ آثار فروغ‌ فرخزاد عبارت‌ است‌ از:
اسير(1331) ،ديوار ( 1335) ،عصيان‌( 1336) تولدي‌ ديگر( 1342) ايمان‌ بياوريم‌ به‌فصل‌ سرد( 1352) برگزيده‌ اشعار( 1353) گزينه‌ اشعار( 1364) كه‌ سه‌ كتاب‌ اخير پس‌ ازمرگ‌ وي‌ منتشر شدند.
ايمان بياوريم به اغاز فصل سرد
در كوچه باد مي ايد


اين ابتداي ويرانيست
ان روز هم كه دست هاي تو ويران شدند باد مي امد
ستاره هاي عزيز
ستاره هاي مقوايي عزيز
وقتي در اسمان ، دروغ وزيدن مي گيرد
ديگر چگونه مي شود به سوره هاي رسولان سر شكسته
پناه اورد ؟
ما مثل مرده هاي هزاران هزار ساله به هم مي رسيم و انگاه
خورشيد بر تباهي اجساد ما قضاوت خواهد كرد .
من سردم است
من سردم است و انگار هيچ وقت گرم نخواهم شد
اي يار اي يگانه ترين يار (( ان شراب مگر چند ساله بود ؟ ))
نگاه كن كه در اينجا
زمان چه وزني دارد
و ماهيان چگونه گوشت هاي مرا مي جوند
چرا مرا هميشه در ته دريا نگاه مي داري ؟

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید