بخشی از مقاله

معنای لغوی و اصطلاحی فطرت
فطرت از ماده« فطر» به معنای شکافتن چیزی از طرف طول است. سپس به هر گونه شکافتن اطلاق شده است و از آنجا که آفرینش و خلقت به منزله شکافتن پرده تاریک عدم آفرینش است یکی از معانی مهم این واژه همان آفرینش و خلقت است.( وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض) من روی خود را به کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده است.
فرهنگ اقرب الموارد فطرت را چنین معنا کرده:« الفطرة هی الصفة التی یتصف بها کل مولود فی اول زمان خلقة» فطرت عبارت است از صفتی که هر فرزندی در آغاز آفرینش خود به آن متصف می شود.


بنابرتعریف فوق می توان گفت فطرت عبارت است از صفات و خصوصیاتی که لازمه خلقت انسان بوده و ازآغاز آفرینش در نهاد انسان نهاده شده است. به بیان دیگر اصطلاحاً کلمه فطرت به معنای سرشت اولی یا طبیعت انسانی است یعنی مجموعه نیروها و قوا و استعدادهایی که در نهادو ذات انسان قرار داده شده با درنظر گرفتن تعریف ذکر شده، باید همه استعدادها و خصلتهای درونی را جزء فطریات وی دانست چه گرایش های مثبت درونی و چه گرایش هایی که منفی به نظر می

رسند همگی جزو فطرت و سرشت اولی انسان بشمار می روند و این تفسیر صحیحی به نظر نمی رسند که گرایش های خیر و شر جزء فطرت انسان دانسته و گرایشهایی را که بظاهر شر و بد به نظر می ر سند جزء غریزه به حساب آوریم چرا که بسیاری از موارد کلمه غریزه مترادف با فطرت بکار می رود. البته دراینجا باید به این نکته مهم توجه داشت که تعریف فوق از فطرت به معنای عام کلمه است نه به معنای خاص آن، زیرا که در معنای عام فطرت است که همه استعدادهای انسانی چه

مثبت و چه منفی منظور می شود در حالیکه درمعنای خاص آن فقط استعدادهای مثبت موردنظر است و بس. در قرآن اصطلاح فطرت به معنای خاص آن بکار رفته است یعنی فطرت در قرآن تنها شامل استعدادهای مثبت آن هم استعدادهای خداجویی و خداشناسی بشر است در آیه شریفه:«فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرة الله التی فطرالناس علیها لاتبدیل لخلق الله». روبه جانب آئین پاک آور آن فطرت خدایی که مردم را بر آن آفرید دگرگونی برای آفرینش او نیست. تنها آیه ای است که در آن کلمه فطرت بکار رفته است و ذاتیات مثبت انسان منظور شده است و ازاین روی

فطرت انسانی در قرآن و احادیث اسلامی همواره پاک وسالم به حساب آمده است- در قرآن کریم مشتقات« فطر» بصورت های مختلف بکاررفته مانند»« فطر السموات والارض»،« فطر کم اول مره»،« فطرنا«، « فطرنی»،« فاطرالسموات و الارض» درهمه این موارد به معنای آفریدن و خلق کردن است و فطور در آیه« فارجع البصر هل تری من فطور» در معنای رخنه و شکاف و انفطار در آیه« السماء منفطر به» در معنای شکافته بکار رفته است.


ویژگی های امور فطری:
1- همگانی اند
2- بالقوه اند
3- انعطاف پذیرند: عواملی نظیر اختیار فرد، محیط اجتماعی، تعلیم و تربیت، و ضربه ها ی روحی می تواند موجب عدم بروز ظهور آنها شود.
4- تنیدگی: اگر ارضاء نشوند یا به مانعی برخورد کنند( واپس رانده) شده و به وسیله یکی از مکانیسم های دفاعی جبران می گردد به بیان دیگر انسان دارای نیازها و گرایشهای فطری و غریزی فراوان است که هرگاه بر اثر علل و عوامل ارضاء نشود در شخص ایجاد تنیدگی می نمایند

.
فطرت از دیدگاه قرآن:
از نظر قرآن انسان دارای فطرت است.« هل جزاء الاحسان الا الاحسان» آیا جزای احسان چیزی جز احسان است؟ از دیدگاه قرآن انسان موجودی 2 بعدی است. یعنی طبیعت انسانی هم دارای بعد مثبت است و هم بعد منفی. انسان هم می تواند سیر صعودی پیدا کند هم نزولی در نهاد او هم استعداد و گرایش به خیرها و نیکی ها وجود دارد و هم گرایش به بدیها و زشتیها ،انسان هم نفس لوامه و سرزنش گر دارد که او را به خوبی هدایت می کند و هم نفس اماره که او را به سوی رذائل و زشتی ها سوق می دهد. انسان در بعد مثبت طبیعت خود گرایش به خدا دارد ،دارای وجدان است. اما در بعد منفی بخیل و حریص است. طبیعت منفی انسان بگونه ای است که آدمی را می تواند به اسفل السافلین بکشاند.


بنابر نظریه فطرت ،انسان دست کم در این دنیا و پیش از رسوخ ملکات مختلف در جان او، نوع واحدی است و دارای یک هویت و ماهیت مشترک است. این نوع واحد، بینش ها و گرایش هایی دارد که در تمام دوران ها و در همه ی مکانها و جامعه ها با او و دورن اوست.خداشناس، خدادوست، خداپرست، و خداخواه است. معشوق نهایی و غایت نهایی او خداست و به هر چه غیر او دست یابد قرار و آرام نمی گیرد. تنها خداست که به او سکون وآرامش می دهد. او موحد است و از شرک و هر گونه کثرت خدایان گریزان می باشد. عدالت خواه است . انسان دوست و

خیرخواه است. در برابر فضایل خضوع و خشوع می کند. همواره به سوی خدا در تلاش است. حقیقت دوست و حق طلب است، زیبایی را می پسندد و مجذوب آن می گردد. به کمال و هر چه کامل است عشق می ورزد، فضایل را می پذیرد و تحسین می کند و دهها بینش و گرایش متعالی دیگر را دارا می باشد به کمال و هر چه کامل است عشق می ورزد فضایل را می پذیرد و تحسین می کند و دهها بینش و گرایش متعالی دیگر را دارا می باشد .


من متعالی: فطرت الهی
بنابر نظریه ی فطرت انسان بر حسب خلقت و سرشت نخستین و اولیه ی خود شاکله ای دارد و گرایش ها و بینش هایی دارد که از بیرون بر او تحمیل و عارض نشده، بلکه از درون وجودش برآمده است. این گرایش ها همه مربوط به انسانیت انسان نیست بلکه بخشی از آن میان او و دیگر حیوانات مشترک است و این همان گرایش های من فرودین انسان است و بخشی از آن ویژه ی انسان است و به او اختصاص دارد و درواقع فصل ممیز انسان از حیوان می باشد. مجموعه ی این شناخت ها و بینش هاست که فطرت انسانی را شکل می دهد.


این گرایش ها و بینش ها از آنجا که مربوط به نوع انسان است میان همه ی افراد این نوع مشترک است و اختصاص به دوران و زمانهای خاصی ندارد و منحصر به جامعه و ملت ویژه ای نیست و در نژاد و گونه ی خاصی از انسان منحصر نمی باشد بلکه همه ی ابنای بشر از آن برخودارند.
باید توجه داشت که این امور، بویژه عناصری که مربوط به گرایش انسان است، جنبه ی قوه و استعداد دارد و فعلیت بخشیدن به آن ها در گرو حرکت و تلاش و سعی و کوشش انسان است

. اگر آدمی به سوی فعلیت بخشیدن به آنچه از درون به آن گرایش دارد و من علوی او خواستار آن است حرکت کند، از همه ی خلایق و حتی فرشتگان برتر می شود و به بلندترین قله های کمال صعود می کند و اگر شعله ی آنها را در خود خاموش کند و رذایل را بجای فضایل بنشاند، و من متعالی خویش را فدای من فرودین و حیوانی خود سازد از همه ی جنبندگان پست تر می شود و به پائین درجات دوزخ سقوط خواهد کرد.


یکی از مسائل اساسی در شناخت انسان بررسی طبیعت و ماهیت انسان است. از مکاتب باستانی هند و یونان گرفته تا مکاتب فلسفی و روانشناختی معاصر نظرات گوناگونی دراین زمینه ارائه داده شده است. اساساً درباره اینکه انسان چیست و آیا فطرتی دارد یا نه 2 نظریه ارائه شده است:
نظریه 1: که انسان را فاقد فطرت می داند یعنی هیچ خصلت و گرایش ذاتی در درون انسان یافت نمی شود و ظرف وجود انسان در آغاز تهی و خالی است که عوامل گوناگون می تواند به آن شکل ویژه دهد. حال بر سر همین عوامل گوناگون که چیستند و چگونه لوح نانوشته ی وجود انسان را تحت تأثیر قرار می دهند، اختلاف نظر هایی است نظریه اصیل دورکیم که میگوید: انسان هیچگونه ماهیت و طبیعت ثابتی ندارد و این جامعه است که فرد را می سازد یعنی تمام مسائل مربوط به ابعاد وجودی انسان ساخته و پرداخته محیط است و انسان را دو بعدی می داند یک بعدش که جسم است و انسان بعنوان انسان جسمانی و بعد دوم جنبه اجتماعی است و بعنوان انسان اجتماعی و به جبر اجتماعی معتقد است.


نظریه ی مارکسیسم می گوید: انسان بجز یک سلسله نیازهای فردی و نوعی عاری از هرگونه طبیعت و سرشت است. مارکسیسم به جبر تاریخی معتقد است و می گوید انسان در طول تاریخ در رابطه با ابزار تولیدی و مناسبات اجتماعی هر دوره شکل خاصی به خود می گیرد.
ژان پل سارتر: به نظریه فطرت معتقد است و نه به جبر اجتماعی و نه جبر تاریخی- از نظر سارتر انسان موجودی است که خود سازنده ی خویش است و به بیان دیگر لوح نا نوشته ی وجود انسان به دست خود انسان نوشته می شود.

نظریه دوم:
که می گوید وجود انسان در ابتدا مانند ظرفی تهی و خالی نبوده بلکه در وجود انسان خصلتها و گرایشهایی نهفته است که انسان براساس آن گرایشها زندگی می کند و این نیازها و گرایشها اگر در شرایط مساعدی قرار گیرند شکوفا می شوند. حال این نظریه خود به دو صورت مطرح می شود:
1- فطریات انسان بالفعل تغییر ناپذیر
2- فطریات بالقوه بالفعل
ایمان فطری به خداوند:
« ان الذین اشتروا الکفر بالایمان لن ینظروا الله شیئاً و لهم عذاب الیم» ) )
( آل عمران/ 177)


این آیه اشاره دارد به این که ایمان اصل و کفر جایگزین آن می باشد: بنابراین انسان، در اصل: یعنی به طور فطری روی به ایمان دارد نه به کفر، این برداشت مبتنی بر آن است که مراد از« الذین» تمامی کافران می باشند نه مرتدان.
2- بازگشت به فطرت در اثر توجه به آیات خداوند
« و کذلک نفصل الایات و لعلهم یرجعون »
دراین آیه« لعلهم یرجعون» بیانگر آن است که آدمیان بیش از گرایش به شرک موحد بودند و وقتی مشرکان توحید را می پذیرند در واقع رجوع می کنند به آنچه که از پیش پذیرفته بودند.
شیطان ومنحرف ساختن انسان از فطرت
« ولاضلنهم و لامنینهم و لأمرنهم فلیبتکن اذان الانعام و لأمرنهم فلیغیرن خلق الله و من یتخذ الشیطان ولیا من دون الله فقد خسر خسراناً مبیناً»
به دو قسمت از این آیه که نقل قول ابلیس است میتوان تمسک کرد:
1- عبارت« لاضلنهم» با این تقریب که گمراه کردن باید مسبوق به هدایت باشد تا گمراه کردن صدق کند و هدایت سابق بر گمراهی نسبت به تمامی انسانها هدایت فطری است.


2- دراین عبارت« فلیغیرن خلق الله» که شیطان مردم را وادار می کند باورها و علایقی را که مغایر با بینش ها و گرایش های فطری آنهاست برگزینند و اندک اندک خلقت الهی خود را دستخوش تغییر و دگرگونی کنند و درواقع خود را مسخ نمایند دراین هنگام تنها صورت آنها انسان است؛ اما سیرت و باطنشان سیرت غیر انسانی خواهد بود.
صاحب المیزان در ذیل این آیه می نویسد:« بعید نیست که مراد از تغییر خلق الله خروج از حکم فطرت و ترک دین حنیف باشد.»

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید