بخشی از مقاله

بسم الله الرحمن الرحيم
«كمرويي»
مقدمه: يكي از مشكلاتي كه تعداد زيادي از نوجوانان و جوانان با آن روبرو هستند كمرويي است كه اگر اين مشكل برطرف نگردد مي تواند كاركرد فرد را تثريباص در تمام جنبه هيا زندگي مختل كند لذا شناخت و راههاي درمان اين مشكل براي كساني كه با نوجوانان و جوانان كار مي كنند بسيار مفيد و ضروري است.


تعريف
كمرويي يعني دستپاچه شدن در مقابل افراد و احساس ناراحتي كردن در حضور ديگران (كريس.ال.كلينكه) زيمباردو (1996) بيان مي كند كه «كمرويي يك نوع توجه افراطي به خود، اشتغال ذهني افكار، احساسات و واكنشهاي فيزيكي خود است كه مي تواند حداقل شامل يك ناراحتي اجتماعي ضعيف تا يك ترس اجتماعي بازدارنده و شديد باشد» وباس (1980) بيان مي دارد كه كمرويي، شكلي از اضطراب اجتماعي است كه همراه خجالت و پريشاني در مقابل جمع ظاهر مي شود.


اثرات كمرويي
افراد كمرو علايم زير را تجربه مي كنند؛
1- در سطح فيزيولوژيك؛ به صورت تپش قلب، خشكي دهان، لرزيدن، عرق كردن، احساس ضعف، سرگيجه و دل پيچه
2- در سطح عاطفي؛ دست پاچگي و خودآگاهي رنج آور، خجالت. عزت نفس پائين، نگراني. افسردگي، اضطراب، تنهايي
3- در سطح رفتاري؛ بازداري و

رخوت،‌ نگاه خيره، بازداري از موقعيتهاي ترس آور، صحبت با صداي آهسته
4- در سطح شناختي؛ افكار منفي در مورد خود و ديگران، ترس از ارزيابي منفي، ترس از دست دادن كنترل موقعيتهايي كه ايجاد كمرويي مي كنند؛
1- مورد توجه جمع زيادي قرار گرفتن، مانند هنگامي كه به سخنراني مي‌پردازيد 2- عضو گروه بزرگ بودن 3- نسبت به افراد حاضر، جايگاه پائين تري داشتن 4- واقع شدن در موقعيتهاي اجتماعي به طور كلي 5- قرارگرفتن در موقعيتهاي جديد به طور كلي 6- موقعيتهايي كه مستلزم ابراز وجود باشد 7- موقعيتهايي كه فرد مورد ارزيابي قرار گيرد 8- مورد توجه گروه كوچكي بودن 9- در گروههاي اجتماعي كوچك بودن 10- در تعاملات رودررو با جنس مخالف 11- ضعيف بودن و نياز به كمك داشتن 12- در رابطه رودررو با همچنس (ابراهيمي قوام 73 به نقل از اكبري 81)


علل كمرويي
1- علل زيستي كمرويي: نيمرخ اوليه ترس و كمرويي به تحريك پذيري بادامه مغز مربوط مي باشد همچنين در بازداري فعاليت خودبه خودي ماهيچه ها. قلب، سرخرگ و ... از بدن به بصل النخاع منتقل مي شود كه از بادامه مغز براي فرونتال جلوگيري كرتكس منتقل شده اند. اين اطلاعات حسي در هوشياري نفوذ مي كند و افراد را براي تفسير و تعبير در حالت عمومي بدن برمي انگيزد مارشال، استونسون، هيند
(1998 به نقل از كروزير 2000) ارتباط بين ارزيابي مشاهدات، بازداري، ضربان قلب، تپش قلب و سطح كرتيزول را دريافتند آنها پريشاني و گيج شدن را مربوط به بي ثباتي بخش قدامي مغز و احساسات منفي را مربوط به كمرويي مي دانستند.


2- علل اجتماعي: گكرويي يك واكنش ناشي از ترس نسبت به وقايع اجتماعي است كه محصول يكي از موارد زير مي باشد، دارا بودن تجربه اي منفي در گذشته از برخورد با مردم در موقعيتهاي مشخص خواه از طريق تماس مستقيم يا مشاهده بلايي كه بر سر ديگران آمده است. عدم فراگيري مهارتهاي اجتماعي. انتظار عملكرد ناشايست داشتن، از اين رو مداوماً نگران عملكرد خود بودن به جهت ارزيابي منفي از طرف ديگران. همچنين مهاجرتها و عوامل نژادي و فرهنگي . از دست دادن هويت (زيمباردو 97)


نظريات مربوط به كمرويي
1- نظريه روان تحليل گري فرويد؛ فرويد در نظريه خود كمرويي را مرتبط با بازداري مي داند و بازداري را مبين «محدودشدگي كنش در من» دانسته است. اين بدان معناست كه «من» در سطح ساختاري دچار مشكل نيست بلكه فقط كنش وري لان دچار اختلالي است. زماني كه فرد يك موقعيت جديد قرار مي گيرد بازداري بيشتري دارد و در مراحل مختلف زندگي و در سنين مختلف به اشكال متفاوت ظهور مي كند.


و همچنين مطابق با نظريات روان تحليلگري فرويد معتقد است كه گاهي رخدادها واقعاً تهديد كننده نيستند بلكه سمبول و نمادهايي از تعارضهاي حل نشده آني كه سركوب شده اند، هستند به طور مثال چون در سنين 4 يا 5 سالگي با مرحله اديپ كودك امنيت خود را در وجود مادر مي بيند، جدايي ناگهاني و سريع كودك از مادر و عدم امنيت به اعتماد به نفس او لطمه زده و در نهايت كمرويي را در او ايجاد مي نمايد.


2- نظريه اريكسون: بر اساس نظريه اريكسون مشكل كمرويي فرد ممكن است ناشي از ناتواني مشخصي در حل بحران مراحل رشد باشد در مرحله دوم كه در حدود سنين 1 تا 3 سالگي است و مرحله «خودمختاري در برابر ترديد و شرم» ناميده مي شود براي اولين بار كودكان مي توانند از

مقداري حق انتخاب بهره مند شوند تا نيروي اراده برانگيخته شان را تجربه كنند هنگامي كه والدين مانع از تلاش كودك براي بهره مد شدن از اراده خودانگيخته مي شوند كودك احساس ترديد نسبت به خود و احساس شرم در برخورد با ديگران را پرورش مي دهد بنابراين ترديد در باره صلاحيت و عدم كفايت ممكن است منجر به كمرويي گردد و اگر فرد كمرو گردد در دوران نوجواني كه دوران كسب هويت است كمرويي مي تواند بر عزت نفس نوجوانان تأثير گذار باشد.


3- نظريه باليني: او معتقد است كه رفتار داراي دو واكنش است. كنش حمايتي و رفتاري كه به كودك فرصت مي دهد تا از مادرش فعاليت لازم براي ادامه حيات بياموزد و كنش اجتماعي شدن كه در چرخه زندگي از مادر به نزديكان و سپس به گروههاي وسيعتري تعميم مي‌يابد. و كساني كه بطور دلهره آميزي دلبسته شده اند، شباهت زيادي به قالبهاي توصيف شده از افراد كمرو دارند، و كمرويي پيامد و جلوه اي افراط آميز از دلبستگي را به همراه دارد كه فقدان تعامل

اجتماعي بر آن دامن مي زند.
4- نظريه آدلر: با توجه به نظرية آدلر، فرد كمرو فردي است كه تصور ادراك ناقصي از خود دارد و مبناي آن احساس حقارت حل نشده‌اي است كه فرد نسبت به خويشتن دارد بنابراين فرد شيوه زندگي معيوبي را براي خود انتخاب مي كند و با انتخاب اين سبك زندگي، موجب ايجاد ترس از برقراري ارتباط عاطفي و اجتماعي با ديگران و خودكم بيني و عدم كفايت در او مي گردد.
5- نظريه هورناي؛ با انسان به وسيله نياز به ايمني و محبت برانگيخته مي‌شود، در وجود

هر انساني نيروهاي بالقوه و و استعدادهاي خاصي نهفته است كه اگر شرايط و فرصا مناسب برايش براهم شود، اين نيروها تحت تأثير محبت، گرمي و حمايت آزادي نسبي و كمك رشد مي يابد و شرايط ناهنجاري از قبيل تحقير، اجحاف ايراد و انتقاد و بهانه جويي هاي بي مورد و شرايط ناامن اضطراب و كمرويي را رشد مي‌دهد چنانكه بچه هاي كمرو به دليل ترس از تعامل، از ارتباط با ديگران پرهيز مي كنند و تنها بودن را ترجيح مي دهند.


6- تظريه آيزنگ؛ آيزنگ كمرويي را به دو دسته تقسيم مي كند كمرويي دروني شده و كمرويي عصبي او در مبحث كمرويي دروني شده به افرادي اشاره مي نمايد كه از لحاظ اجتماعي در حد پائيني خستند و تنهايي را ترجيح مي دهند ولي در كمرويي عصبي، بحث از كساني است كه در تعامل با ديگران دچار اضطراب مي شوند و افرادي هستند كه اگر هم تمايل و نياز به اجتماعي شدن داشته باشند در انجام آن بي‌كفايت هستند.


7- نظريه اسنادي زيمباردو: او معتقد است كه افراد مبتلا به كمرويي از موقعيتهاي اجتماعي بهره نمي برند و از نظر كلامي و غيركلامي كمتر ابراز وجود مي كنند. كمرويي اين افراد خودآگاه است و همين امر برايشان رنج آور است و در واكنشهاي متقابل اجتماعي افكار منفي را در مورد خود و

ديگران ابراز مي دارند خود را به صورت فردي بازداشته، نامناسب و نالايق مي پندارند. توانايي خود را در برخورد با موقعيتهاي اجتماعي ناچيز مي شمارند. حتي زماني كه مي دانند توانايي آن را دارند كه به گونه اي مثمرثمر باشند، از انجام آن سر باز مي زنند و از سوي ديگر موقعيتهاي اجتماعي با تنبيه خود به خاطر شكستشان به طور معكوس نشان مي دهند، يعني شكست را به كارهاي غيرقابل كنترل نسبت مي دهند اين شيوه انتساب باعث مي شود كه در برخي شرايط دچار

خجالت گردند.
8- نظريه شناختي آرنولد باس: به نظر باس كمرويي از لحاظ كيفي دو نوع متفاوت است؛ كمرويي ترسناك و كمرويي خودآگاهي؛ كمرويي ترسناك در طول اولين سال زندگي شروع مي شود كه گاهي اضطراب از بيگانه است كه مخصوص كودكان است و با بزرگ شدن از بين مي رود و فقط تا سن 3 و 4 سالگي ادامه مي يابد. كمرويي خودآگاهي؛ يك واكنش شناختي است كه از خودآگاهي كه حاصل توجه بيش از حد به خود است نارضايتي از برقراري ارتباط با ديگران، با جنبه هايي از زندگي بين افراد كمرو گره خورده است كه باعث عزت نفس پائين و نگرش ضعيف مي گردد.
مهارتهاي مقابله با كمرويي
1- تفسير كمرويي به عنوان مشكلي تغييرپذير، با استفاده از اسنادها و تغيير آن
2- پاك كردن افكار غيرمنطقي از ذهن، باورهاي غلط خودمان پي ببريم و خطاهاي شناختي خود را كه باعث احساس منفي، مربوط به كمرويي، مي شود را بشناسيم و تغيير دهيم.
3- شناسايي معايب و محاسن خويش. براي رفع و اصلاح رفتارهاي نامطلوب


4- سعي در ترك رفتارهاي نامطلوب (ترس، ناراحتي از حضور در جمع، بيگانه دانستن اهضا، بي تفاوتي و بي اعتنايي نسبت به رويدادهاي گروه) و تقويت رفتارهاي مطلوب (شركت در بحثهاي گروهي، مطرح ساختن نظرات و ديدگاههاي خود، افزايش معلومات و انتقال آن به ديگران)
5- آغازگر بودن
6- تكميل مهارتهاي اجتماعي (توجه كردن به گفته هاي فرد مقابل – ترغيب و تشويق فرد به ابراز عقايد خود – تماس چشمي برقرار كردن – استفاده از زبان كلامي و غيركلامي)
7- كنترل سبك تفكر خود،


8- بهبود مهارتهاي مكالمه اي خود (سلام گفتن – استفاده از تلفن – سئوال كردن – در ميان گذاشتن نجارب مشترك – خواندن، پرسيدن و گفتن)
9- پذيرفتن انتقادان ديگران
10- شركت در فعاليتهايي از قبيل ورزش. كار گروهي، معاشرت با دوستان و اقوام و بستگان
11- جرأت آموزي
اضطراب اجتماعي از مطالعات آزمايشگاهي تا كاربردهاي باليني
هميشه سوالات مهمي در مورد اضطراب اجتماعي مطرح است، چگونه مغز محركهاي نوع ويژه اي را به عنوان رفايند اجتماعي تشخيص مي دهد؟ آيا اضطراب اجتماعي يك اختلال پزشكي است و نياز به درمان دارويي دارد؟ آيا پيش زمينه هاي خانوادكي و رشدي ارتباطي با اضطراب اجتماعي دارند؟ تابته اين سئوال قديمي كه چه عمالي باعث مي شود كه اين نوع از اضطراب اجتماعي متفاوت از ديگر انواع اضطراب باشد؟ در اينجا ما فقط به چند مورد اشاره مي‌كنيم.


يافته هاي مربوط به علم عصب شناسي اين موضوع را كه اطلاعات اجتماعي به طريق منحصر به فردي در ذهن پردازش مي شوند مورد تأكيد قرار داده اند. در حقيقت قبلاً به نظر مي رسيد كه ژنها و مغز براي رفتار اجتماعي مؤثرند. در نماتودها (كرمها) بدون مغز گيرنده نروپپتايد وجود دارد كه تعيين مي كند كه كرمها در محيط اجتماعي يا تنها باشد (دبرنوو بارگمن 1998) در اين مبحث يانگ (2002) در مورد پشتانداران شرح مي دهد كه جوندگان موجوداتي بسيار اجتماعي هستند آنها را با گونه هاي غير اجتماعي مقايسه كردند كه اين دو الگوهاي كاملاً متفاوتي از نحوة ژنها و گيرنده هاي نروپپتايد خبر مي دادند در گونه هاي كه در آن تعامل اجتماعي به نظر مي رسد بسيار

سودبخش باشد گيرنده اكسي توسين و وسپرسين (adh) نزديك مسيرهاي دوپالمين دستگاه كناري قرار گرفته است درحالي كه نمونه هايي كه كاملاً با هم در ارتباط هستند و در آنها تماسهاي اجتماعي مورد اجتناب قرار گرفته است نوعي الگوي متفاوت از چگونگي پراكندگي گيرنده ها را نشان مي دهد. يانگ مناطق پلي مورفيك (چند ريختي) بسياري را در منطقه پرومتور

پيشبرنده ژنها هم براي اكسي توسين و هم براي گيرنده هاي وسپرسين (adh) يافته است كه ممكن است دليلي بر تفاوتهاي گونه ها در چگونگي پراكندگي گيرنده هاي عصبي باشد اين جنبه ها نشان دهنده تفاوت گونه در چگونگي پراكندگي در گيرندههاست برداشت اين است كه تغيير توالي در نتايج پرومتور در يك تغيير خودكار موجود در گيرنده ها منتهي به تفاوت در تأثيرات رفتاري نروپپتايد مي شود. بنابراين با توجه به تغييرات درون گونه اي در همان مناطق است كه دلالت بر

تفاوت در رفتارهاي اجتماعي انسانها مي كند. علاوه بر فراهم كردن يك مكانيسم مولكولي هم براي افراد و گونه هاي متفاوت در زمينه تأثير نروپپتايدها بر رفتار اجتماعي، يانگ مجموعه اي از آزمايشها را كه عميقاً از اهميت نروپپتايدهاي خاص براي اطلاعات اجتماعي اهميت داشت انجام داد. يك موش ترانس ژنيك كه ژن اكسي توسين آن از كار افتاده است نوعي آمنزيا (يادزدورگي) اجتماعي را نشان مي دهد اما بدون هيچگونه نقصي در حافظه فضايي، بويايي و ديگر اشكال

حافظه. اين نقص اكسي توسين در موش هراس اجتماعي را نشان نمي دهد در حقيقت موشها تعامل اجتماعي گسترده اي را نشان مي دهند و به دنبال موشي آشنا مي گردند اما اين قضيه منطقي به نظر مي رسد زيرا بر اين نكته تأكيد مي ورزد كه يك نروپپتايد به تنهايي براي فرايندهاي اجتماعي از اهميت خاصي برخوردار است در حقيقت اگر اكسي توسين مستقيماً وارد مغز شود مي تواند بازشناسي اجتماعي را تقويت كند بنابراين به نظر مي رسد اين عملكرد نروپپتايد خاصي براي ايجاد روابط اجتماعي و نه ديگر اشكال حافظه كافي است و در نجموع نشان مي دهد كه نكته منحصر به فرد در بارة اطلاعات اجتماعي وجود دارد.
اگرچه ما فقط اولين ژنها و پروتئينهاي مهم را براي رفتارهاي اجتماعي يافته ايم ما در طي دهه ها تحقيق دريافته بوديم كه بعضي از مسيرهاي خاص مغز براي فرآيند پردازش اطلاعات اجتماعي به وجود آمده اند براي مثال در بسياري از مهره داران نوعي سيستم بويايي وجود دارد كه بصورت

غيرارادي فرمونها را كنترل مي كند از آنجايي كه پريماتها بيش از ديگر پستانداران ديداري هستند چهره ها و نه فرمونها عامل اصلي رفتار اجتماعي اجداد ما هستند. مقاله اي كه توسط هاكس بي در 2002 نوشته شد يافته هاي جديدي را در پردازش چهره در ذهن پريماتها نشان مي دهد با توجه به الگوهاي تصويري كه خاصيت جذابي دارند و توانايي فعال سازي را دارا مي باشد هاكس بي
(2002) نشان داد كه سيستمهاي عصبي فعال مي شوند زماني كه ما تشخيص بدهيم كه افراد

ممكن است كاملاً از لحاظ چهره، نوع خيره شدن و حالات دهان متفاوت باشند.
چگونگي مطالعه پردازش چهره اي با بررسيهاي اجتناب اجتماعي يا اضطراب اچتماعي در ارتباط مي باشند.
هاكس بي نوعي الگوي مراتبي را براي پردازش چهره پيشنهاد مي كند كه با يك سيستم مركزي دو جانبه شروع مي كند كه بر درك از يك چهرة تأكيد مي كند اما به وسيله يك سيستم گسترش يافته تقويت مي شود در حقيقت به كمك اين سيستم است كه اين حس كاملاً تقويت مي شود شواهد مقابل توجهي نشان مي‌دهد كه در اين سيستم گسترش يافته آميگدالها فعال مي شوند زماني كه چهره هاي وحشت زده را درك مي كند يا حتي در تحقيقهاي يك ژاپني كه مربوط به تماسهاي چشمي است (كاواشيما 1999) اين نكته مورد تاكيد واقع شده است كه آميگدالها در اضطراب اجتماعي از اهميت بسياري برخوردار است توسط آمارال 02002) نيز تأكيد شده است او نشان داد كه آسيبهاي آميگدالها در ميمونها باعث مي شود كه آنها رفتار اجتماعي را نشان ندهند. ميمونهايي كه آكسونهاي مربوط به آميگدالها را داشتند تعامل بيشتري را با غريبه ها نشان مي دادند. بنابراين آميگدالها يك هدف حالب براي مطالعه اضطراب اجتماعي است اما نقش آن نامشخص مي باشد.


آمارال (2002) يادآوري مي كند كه ما علاوه بر آسيبهاي آمكيگدال بايد براي درك اضطراب اجتماعي در كودكان و نوجوانان بايد به محتواي تكاملي آن نيز توجه كنيم هراس اجتماعي معمولاً در كودكي و نوجواني آغاز مي شود. اين نمود در كودكان به وسيله گريه كردن، قشقرق به راه انداختن، كز كردن مشخص مي شود و در بزرگسالان با ترس و اجتناب ديده مي شود. الدينك چگونگي پيشرفت اضطراب اجتماعي را در كودكان بررسي مي كند و به ارتباط بين خواسته هاي بازدارنده كودك توسط والدين و اضطراب اجتماعي در دوران بزرگسالي مي پردازد در يكي از اين مطالعات 44 درصد دختران و 22 درصد پسران بسياري از رفتارهاي بازدارنده در دوران كودكي در سنين 2 سالگي نشان داده بودند

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید