بخشی از مقاله

معبد آینه ادیان

معماری اسلامی

فضاها و مکان های دینی و مذهبی به دلیل شکل گیری شان که بر اساس اعتقادات و معنویات جوامع مختلف صورت گرفته، از تقدس و احترام خاصی برخوردار هستند. در این میان اصلی ترین و محوری ترین این فضاها معرف و شاخص است. مسجد ، کلیسا ، کنیسه ، آتشکده ، معبد و دیگر مکان هایی که شاخص هردین و مذهب است در سیر تاریخی خود از آغاز تاکنون دگرگونی ها و تحولاتی به خود گرفته است که می توان گفت به گونه ای آینه تمام نمای آن اعتقاد محسوب می شود. امروز بناهای فراوانی در سرتاسر دنیا وجود دارند که به جهت ویژگی مذهبی شان، پایدارترین و ماندگارترین بناها محسوب می شوند.


اما برای مسلمانان ، زمانی که دین اسلام ظهور کرد نخستین مکان مورد نیاز مسجد بود، مکانی برای تعبد و مکانی برای تجمع. بدیهی بود که از همان آغاز و بنا به شرایط این تحول عظیم و پدیدار شدن یک دین ، هیچ اندیشه ای در میان نبود که اصول ساخت و بنیاد یک مسجد چگونه است و یا باید باشد ولی می توان پنداشت که از همان آغاز هیچ یک از بناهای موجود در مکه یا مدینه نمی توانست الگو و یا متناسب با این کارکرد دینی باشد. آنچه که تاریخ میگوید این است که تنها مبنا و

الگو ساخت مسجد ، خانه پیامبر اکرم(ص)بوده است. توسعه و گسترش اسلام در سرزمین ها که در طی اولین قرن رشد قابل توجهی داشت، هنگامی که قدم در این سرزمین ها و در میان این ملل نهاد ، نه تنها هیچ گاه دنیای گذشته و میراث پیشینیان را در هم نکوبید و آن را فرو نریخت ، بلکه بیشترین استفاده و بهره گیری را از سنت های ملل و اقوام در جهت توسعه دین به کار برد. معماری هم این چنین حرکتی را داشت و این بهره گیری و تحول را در ماندگارترین بنای تاریخی اسلامی یعنی مساجد می توان مشاهده نمود.


مکان های مذهبی فی نفسه پاک ساخته می شوند و پاک می مانند . همه ادیان، مظهر فخرشان و نهاد دینشان ، پرستشگاه آنهاست. بی شک به سبب توحیدی بودن ،ریشه در یک خاک دارند ، ادیان آمدند که دل ها خدایی شوند و پایگاهی ربانی ، شاید ساختن مساجد و پرستشگاه ها در هر دین بهانه ای بود برای به دست آوردن این دل ها، چه شایسته خواهد بود که مکان عبادت ، همچون دل ها ، پاک و زیبا باشد.
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت


معماری ايران در دوران پس از اسلام:
با ورود تدريجی اسلام به كشورها، نژادهای گوناگون، از اسپانيا تا هند در ساختن تمدن تازه كه «تمدن اسلامی» نام دارد، شريک شدند. پيداست كه در اين ميان سهم همه‌ی ملت‌ها يكسان نيست و آن‌هايی كه با ميراث‌های غنی پيش می‌آمدند، در ساختن بنای فرهنگی تازه اثربخش‌تر بودند. از جمله كشورهايی كه در اين تمدن سهم عمده دارد، ايران است. پس از جنگ، ايران دين اسلام را پذيرفت و ايرانيان هيچ مانعی نمي‌ديدند كه آتشكده‌های دوره ساسانی را به مسجد تبديل كردند. مسجد يزدخواست (بين اصفهان و شيراز) يكی از اين مساجد است. با انتشار بيش‌تر اسلام در اين سرزمين، در هر گوشه‌ای ساخت مساجد آغازشد.


مساجد اوليه طرح و نقشه بسيار ساده‌ای داشتند. گو اين كه از معماری اوليه‌ی اين دوره، نشانه‌های اندكی به دست آمده، اما با توجه به همين نمونه‌ها مي‌توان گفت كه طرح و نقشه‌ی اين مساجد شامل يك صحن يا حياط مستطيلی در وسط سلسله طاق‌هايی در اطراف و در سمت جنوب، يعنی قبله، شبستانی است كه به كمك ستون‌هايي، سقف بر آن سايه گسترده است. در اين قرون، معماران ايرانی چندان به دنبال ابداع نبودند، بلكه تنها مي‌كوشيدند آن چه را موجود بود، كامل‌تر كنند. گنبدهای سنگين ساسانی در اين زمان بر فراز پايه‌ی هشت ضلعی منظمی قرار گرفت و مساجد به تقليد طرح‌های محلي، به صورت بناهايی شبيه به چهار طاقی ساسانی – البته به صورت كامل‌تر – بنا شد.


كيفيت بنای پايه‌ها و ستون ها و احداث ايوان بلند و طويل و به كار بردن مصالح ساختمانی و تزيينات آجری و گچ‌بری در مساجد اين دوره، عناصر ساختمانی ساسانيان را در معماری مسجدسازی نشان مي‌دهد و نفوذ معماری ساسانی در بناهای مذهبی به درجه‌ای مي‌رسد كه به تدريج اصول معماری اسلامی بر شالوده‌ی معماری ساسانيان پايه‌گذاری می‌شود.


از معماری اوليه‌ی دوره‌ی اسلامی در ايران نمونه‌های اندكی بر جای مانده است. بناهايی مانند تاريخانه‌ی دامغان، مسجد جامع نايين، مسجد جامع شوشتر و چند بنای ديگر، نمونه‌های اندكی است از آن زمان كه بعضی از آن‌ها از ميان رفته يا تغيير شكل يافته‌اند. كهن‌ترين مسجدی كه از اين دوره به خوبی مانده، مسجد تاريخانه‌ی دامغان است. از سبك معماری بنا مي‌توان آنرا متعلق به اواسط قرن دوم قمری دانست. مناره‌ی مسجد متعلق به دوره‌ی سلجوقيان است ولی اهميت اين مسجد نه تنها به خاطر سبک اوليه‌ی آن بلكه از اين روست كه بسياری از اسلوب ساختمان دوره‌ی ساسانی را داراست. مسجد جامع نايين يكی ديگر از معروف‌ترين بناهای اين دوره است كه در زمان آل‌بويه (اواخر قرن سوم يا آغاز قرن چهارم قمري) ساخته شده است.


هنر معماری اوليه‌ی اسلام در ايران را به ساخت بنای مسجد نمي‌توان محدود كرد. در اين دوره ساختن مقبره هم مرسوم بود و از سده‌ی چهارم قمری به بعد برپايی مقبره و برج‌های مقبره‌ای رواج داشت و آرامگاه‌هايی از آن زمان به جای مانده است. از جمله مي‌توان به مقبره‌ی اسماعيل سامانی در بخارا و برج قابوس در شهر كنونی گنبد قابوس اشاره كرد. درباره‌ی موارد استفاده از

اين مقبره‌ها و برج‌های مقبره‌ای گفته‌اند كه اين برج‌ها، راهنمای مسافران و كاروانيان در بيابان‌ها بوده است يا اگر كسی از كاروانيان فوت مي‌كرد، در اين آرامگاه‌ها يا برج‌ها، كه به طور يقين بانی آن ها هم در آن جا دفن بود، به خاك سپرده مي‌شد. نمونه‌های بسياری از اين گونه مقابر در دوره‌های بعدی در گوشه و كنار سرزمين ايران بنا شده است، چون برج رسكت در قائم‌شهر، برج لاجيم در سوادكوه مازندران، برج رادكان در كردكوی گلستان و برج مقبره‌ای پير علم دار در دامغان. اين برج‌ها به طور معمول در جاهای بلند و به شكل مدور با كلاهكی مخروطی و نيم‌كره ساخته شده‌اند
معمار ، معبد ، مومن


مثلث قاعده در کشف هرم حقیقت دینی
وقتی در گذر کوره راه های تاریخ ، هنر معماری و شهر سازی را در بستر مکان ها و زمان های گوناگون می نگریم ، از عمده ترین مناظری که در این جاده توجه مان را جلب می کند بی شک معابد هستند که اگر دقت کنیم گروهای جهانگردان عادی نیز در مسیرهای بازدید عمدتا در میان انبوه معماری بناها در یک شهر ، به سراغ معماری معابد در آن سرزمین می روند و هر مخاطب

ناآشنا در درجه اول از خود می پرسد ، این شکل چیست؟ و سازنده آن چه منظوری از آفرینش این اثر داشته است؟ معماری معابد اصولا و آگاهانه خرق عادت شهرسازی و معماری در هر سرزمینی است و همین موضوع یکی از ابتدایی ترین علل جذابیت آن برای مردم دیگر سرزمین هاست. از دلایل اعجاز در معماری این بناها می توان به معانی و مفاهیمی که ناشی از نحوه نگرش به حقیقت و سر منشا آن صورت ها در معبد است و آن را جزو هنرهای ذهنی قرار می دهد، اشاره نمود.
در یک دسته بندی کلی تمامی مکاتب و گرایش های هنری به دو دسته هنرهای عینی و هنرهای ذهنی تقسیم می شود.
در این میان، معابد در گروه هنرهای ذهنی و حقیقت گرا قرار می گیرند. برای اثبات این مطلب شاید اشاره به تعریف و دسته بندی زیبایی هنر به وسیله آکوییناس بتواند به قرارگیری معماری معبد در گروه هنرهای ذهنی در مقایسه با معماری در گروه مقابل کمک نماید. آکوییناس درباره«حقیقت» دلربایی و جاذبه می نویسد،«دو نوع زیبایی» وجود دارد:
الف- زیبایی روحانی و معنوی که لازمه نظم و اشباع کمالات روحانی است.


ب- زیبایی ظاهری این جهانی و دنیوی که لازمه جسم و تن آدمی است. با این توصیفات در دسته بندی هنرها، می توان معبد را در گروه هنرهای ذهنی که تقید صرف به طبیعت عینی و وفاداری به جسمانیت مصالح و اشیا و عملکرد صرف را به کناری نهاده، قرار داد. در برابر جریان واقع گرا و عینی شاید بتوان هنرهای ذهنی را حقیقت گرا نیز نامید ، معمار معبد جزء هنرمندان این گروه است.
معمار، معبد و مومن در بیان و درک حقیقت، از پایه های اساسی هستند و در این راه دارای به هم پیوستگی و لازم و ملزوم می باشند و در یک سویه مشترک با یکدیگر قرار دارند و با حذف هر یک از سه عامل این سویه مشترک موجودیت پیدا نمی کند. این هر سه در کنار یکدیگر بنیان های اصولی معماری، معنا و حیات معبد را در طول تاریخ تعریف می کند. معمار به عنوان اولین راس مثلث موجود اثر است و چنانچه او نباشد معبد موجودیت نمی یابد. او سعی دارد حقیقت پنهان شده را در ورای فرم، شکل ها، قوانین فیزیکی جاذبه و واقعیت های ملموس اشیا و مصالح آشکار نماید. حقیقت به طور ماهوی مادی نبوده و می بایست مستقیما و بلاواسطه به مخاطب رخ نماید. برای تعریف هنر معبدسازی و معمار معبد می توان از تعریف هنر و هنرمند یا انسان فوق العاده که « هرمن نول » فیلسوف معاصر آلمانی اظهار می دارد به جهت قرابت ، کمک گرفت:«در کار هنری باید اثری از گذشته، حال و آینده وجود داشته باشد و زمان ها باید در آن به هم متصل شود عالم واحدی از آن به وجود آید تا هر اثری عالم را در خود آشکار نماید . آدم فوق العاده(که معمار خلاق معبد نمونه آن

است) کسی است که در چیز محدود ، نا محدود را مشاهده کند.» و این جاست که درون انسان با عالم خارج رابطه پیدا می کند و می تواند به وسیله معبد خود را از این محدودیت نجات بخشد ،از آلام خود بکاهد و از این تضاد که بین خود و عالم خارج مشاهده می نماید رهایی پیدا کند و به تعادل دست یابد. با این توصیف معبد آن محدود است که نا محدود را در دل خود دارد و وحدت بین فاعل موضوع شناسایی مطرح می شود، بنابراین وحدت بین عابد و معبد و در نتیجه وحدت بین

عابد و معبود را موجب می شود. برای معمار در ساخت معبد ،علم داشتن به علوم ساخت ، مسئله ای ابتدایی است ولی آنچه که مهم است دید روحانی است. شوپنهاور دید روحانی را دید نوابغ خوانده است. در این نوع دید علم چندان به کار نمی آید و قواعد علمی و رعایت آنها اعتبار اصلی نیست. شوپنهاور اعتقاد دارد هنر شمایی از حقیقت است و هنرمند را از نوابغ می نامد. معماران معبد خرق عادت می کنند ، از عدم به کارگیری اصول آکادمیک پروایی ندارند و قوانین حاکم بر فرم در علوم معماری و فیزیک ساختمان و اشیا را اصل نمی دانند و نهایتا معمار معبد آن کسی است که قدرتی دارد تا تجربه خود از وجود و حقیقت را در صورت آورد. ماحصل این نوع تفکر در

معماری ، آثاری می شود که مخاطب در برخورد نخست و قبل از ورود به عوالم حضور و قرب در معبد از خود می پرسد: این شکل ها چیست و چه منظوری از آفرینش این اثر (معبد) بوده است؟ اما معبد به مثابه راس دوم از مثلث « معمار ، معبد ، مومن » متاثر از مجموعه توانایی ها ، تکنیک ها و تاکتیک ها ، احساسات ، دانایی ، ایده ها ، تاثیرات اجتماعی ، تخیل ، محیط ، جغرافیا و سرزمین ، زمان و تاریخ ، قوانین مذهب و شریعت و فرهنگ و در نهایت اعتقاد و جهان بینی و نگرش به حقیقت ، جهت به بیان در آوردن و القای یک اندیشه است و چنان که معبد نباشد شاید شناخت ادیان و تعریف اندیشه و عالم حضور نزد حقیقت ادیان با مشکل مواجه شود. معبد تجلی گاه حقیقت است و با خود و با عوالم حضوری مومن خود کلیات مطلقه آن را صورت می بخشد. به عبارتی هر کسی از جمله تماشاچی و توریست و غریبه در معبد به عوامل حضور نزد حقیقت نایل می شوند و تا من به تفهم حقیقت قادر نشوم یا انتخاب نشوم ، معبد کاری نمی تواند بکند. در حدیث داریم قرآن را

کسی می فهمد که به او خطاب شود. می دانیم سرآمد هنر معماری در تجلی ظهور حقیقت ، معابد می باشد و به آن رسیدیم که در هنر معبدسازی تضاد بین مطلق و مقید کاملا آشکار و نمایان است و به عبارت دیگر در عالم خارج هر چه هست مخلوطی از عیان و مطلق است و آنچه

عیان است محسوس و آنچه عیان نیست مطلق می باشد. معبد تنها موجود شایسته ای است که می تواند بین آن دو چیز وحدت و جدایی اندازد و حقیقت مطلق را به طور آشکار و مجزا در دسترس ما قرار دهد. با تعریفی از هگل در باب هنر و قرابت آن با معبد ، بحث راس دوم مثلث یعنی معبد را یک محتوای نا محدود و غیر قابل اندازه گیری دارد.» مومن سومین عنصر و راس این مثلث است که می توان آن را فلسفه آفرینش معبد دانست ، به تعبیر دیگر چنانچه مخاطبی وجود نداشته باشد انگیزه آفرینش معبد به خودی خود عقیم می ماند. از سویی چنانچه مخاطب (مومن) تغییر کند معبد در قبال مخاطب جدید واکنش نشان خواهد داد. به عنوان مثال پیش از فلسفه مدرن دین و حقیقت و وجود، انسان در یک طرف عالم و همه چیز در یک طرف دیگر نبود ، انسان برای خدا و اثبات وجود

تلاش نمی کرد و جزئی از وجود بود ، لذا معبد هم در همین راستا در یک سیر زندگی معماری با یادآوری و انکشاف حجب و ظهور حقیقت بدون درگیری های محدودیت عقل ابژه نگر و پیچیده شدن فقط با علم و حضوری که معمار داشت ساخته می شدند. در دوره جدید ( دوران فلسفه مدرن ) خدا برای مخاطبین زندانی و تجزیه و تحلیل و بازجویی و محاکمه می شود و کلیسا که محل راز و نیاز بود تبدیل به موزهای برای مخاطب جدید می گردد و چون مخاطب تغییر می کند، ماهیت معبد

نیز تغییر می یابد. در گذشته ، به عنوان مثال در دوره دین اساطیری یونان ، خدایان در معابد زنده بودند ، اما در دوره رنسانس ( و حتی با شدت کمتری در دوره متافیزیک یونان خدا و معابد مرده اند و به تمسخر کشیده می شوند. در گذشته انسان در معبد با خدا راز و نیاز می کرد و در مقام پیامبری در نظرگاه فکر غالب خواص و عوام ، به سرزمین و معبد این خدایان می رفت ، اما در دوره جدید معبد دیگر محل راز و نیاز و صحبت کردن با خدایان نبود و چون مخاطب تغییر کرده بود معبد هم هویتی دیگر یافته بود . از آن پس شاعر و هنرمند زبان خدا و ایزدان نیستند و سوار بر ارابه خورشید پا در عالم فرشتگان نمی گذارند و عالم آنها همین عالم فانی محسوسات است. این تفاوت ناشی از دو نوع تفکر مخاطب به یک موضوع جهان بینی است که در نهایت روح سکولاریزاسیون و ناسوتی

و دنیوی و زمینی شدن در معابد را در فلسفه و هنر ایجاد می کند. در دوران جدید معبد نه جای راز و نیاز برای خدا نه مکانی مقدس است. عالم حضور خدا در نزد « مومنین » مخاطب جای خود را به شگفتی و اعجاب در نزد « تماشاگران » مخاطب می دهد و بدین گونه با تغییر مخاطب مومن به مخاطب تماشاگر ، معبد از روح بیان حقیقت تهی می شود و به اندامی زیبا ولی بدون روح بدل می گردد. بنابراین مشاهده می شود که سه عامل مذکور (معمار، معبد، مومن ) هر کدام راسی از

مثلث اثر معماری معبد و اجزایی از پروسه ای می باشند که فرآیند آن موجب درک حقیقت است. نهایتا برای بیان تاثیر فضای معبد و نزدیک شدن به چگونگی ارتباط با راس چهارم هرم ( معبود ) شاید بتوان از تعبیری که گادامر درباره بازی دارد کمک گرفت و تاثیر فضای معبد را به نحو دیگری بیان نمود که در آن رابطه مومن ، معبود ، معبد ، عبادت و حضور تماشاگر و ناظر تعریف گردد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید