بخشی از مقاله

نهج البلاغه

از نامه های امام عليه السلام به اهل کوفه هنگام حرکت از مدينه به سوی بصره [2] از بنده خدا اميرمؤمنان علی[عليه السلام ] به اهل کوفه گروه ياران شرافتمند و بلند پايگان عرب [3] اما بعد : من از جريان عثمان آنچنان شما را آگاهی دهم که شنيدن آن همچون ديدن باشد . [4] مردم به او عيب گرفتند و طعنه زدند و من يکی از مهاجران بودم که بيشتر برای رضايتش [ در راه خدا ] مي کوشيدم [5] و کمتر سرزنشش مي نمودم ولی طلحه و زبير آسانترين فشاری که بر او وارد مي

کردند همانند تند راندن شتر بود [6] و خواندن های ناراحت کننده [ که هر چه زودتر خسته شود ] و از ناحيه عايشه نيز [ عثمان ] ناگهان مورد غضب قرار گرفت . [7] عده ای به تنگ آمدند و او را کشتند و مردم بدون اکراه و اجبار بلکه با اختيار و با رغبت با من بيعت نمودند . [8] آگاه باشيد سرای هجرت [ مدينه ] اهل خويش را بيرون رانده و آنها هم از آن فاصله گرفته اند [9] مدينه همچون ديگی در حال غليان است و فتنه بپاخاسته . به سوی امير و فرمانده خود بشتابيد [10] و به جهاد دشمنان خويش مبادرت ورزيد به خواست خداوند بزرگ .


1 و من کتاب له عليه السلام [1] الی اهل الکوفه ، عند مسيره من المدينه الی البصره [2] من عبد الله علی امير المؤمنين الی اهل الکوفه ، جبهه الانصار ، و سنام العرب [3] اما بعد ، فانی اخبرکم عن امر عثمان حتی يکون سمعه کعيانه [4] ان الناس طعنوا عليه ، فکنت رجلا من المهاجرين اکثر استعتابعه ، [5] و اقل عتابه ، و کان طلحه و الزبير اهون سيرهما فيه الوجيف ، [6] و ارفق حدائهما العنيف و کان من عائشه فيه فلته غضب ، [7] فاتيح له قوم فقتلوه ، و بايعنی الناس غير مستکرهين و لا مجبرين ، بل طائعين مخيرين [8] واعلموا ان دار الهجره قد قلعت باهلها و قلعوا بها ، [9] و جاشت جيش المرجل وقامت الفتنه علی القطب ،فاسرعواالی اميرکم [10] و بادروا جهاد عدوکم ، ان شاء الله عز وجل

[1] امام عليه السلام فرمود :[2]در فتنه ها همچون شتر کم سن و س

 

ال باش نه پشتی که سوار شوند و نه پستانی که بدوشند

از سخنان امام ( ع ) در مورد آفرينش آسمان و زمين و آدم که در آن ذکر حج نيز آمده است . در اين خطبه از ستايش خداوند آفرينش جهان فرشتگان و گزينش انبياء بعثت پيامبر ( ص ) و از قرآن و احکام شرع سخن به ميان آمده است . هرگز کنه ذاتش درک نشود : [1] ستايش مخصوص خداوندی است که ستايشگران از مدحش عاجزند و حسابگران زبردست نعمتهايش را احصاء نتوانند کرد [2] و کوشش کنندگان هر چند خويش را خسته کنند حقش را ادا نتوانند نمود هم او است که افکار بلند ژرف انديش کنه ذاتش را درک نکنند [3] و غواصان دريای علوم و دانشها دستشان از پي بردن به کمال هستيش کوتاه است يعنی آنکس که برای صفاتش حدی نيست و اوص

اف کمالش را توصيف نتوان کرد [4] و برای ذاتش وقتی معين و سرآمدی مشخص نتوان تعيين نمود مخلوقات را با قدرتش آفريد[5] بادها را با رحمتش به حرکت آورد و اضطراب و لرزش زمين را به وسيله کوهها آرامش بخشيد . ونخست شناسائی خدا : [6] سرآغاز دين معرفت او است و کمال معرفتش تصديق ذات او و کمال تصديق ذاتش توحيد و شهادت بر يگانگی او است [7] و کمال

 

توحيد و شهادت بر يگانگيش اخلاص است و کمال اخلاصش آن است که وی را از صفات ممکنات پيراسته دارند [8] چه اينکه هر صفتی گواهی مي دهد که غير از موصوف است [9] و هر موصوفی شهادت مي دهد که غير از صفت است آنکس که خدای را [ به صفات ممکنات ] توصيف کند وی را به چيزی مقرون دانسته [10] و آن کس که وی را مقرون به چيزی قرار دهد تعدد در ذات او قائل شده و هر کس تعدد در ذات او قائل شود اجزائی برای او تصور کرده و هر کس اجزائی برای ا

 

 

و قائل شود وی را نشناخته است . [1] و کسی که او را نشناسد به سوی او اشاره مي کند و هر کس به سويش اشاره کند برايش حدی تعيين کرده و آن که او را محدود بداند وی را به شمارش آورده [2] و آن کس که بگويد خدا در کجا است ؟ وی را در ضمن چيزی تصور کرده و هر کس بپرسد بر روی چه قرار دارد ؟ جائی را از او خالی دانسته [3] همواره بوده است و از چيزی به وجود نيامده و وجودی است که سابقه عدم برای او نيست با همه چيز هست اما نه اينکه قرين آن باش

د [4] و مغاير با همه چيز است اما نه اينکه از آن بيگانه و جدا باشد انجام دهنده است اما نه به آن معنی که حرکات و ابزاری داشته باشد [5] بينا است حتی در آن زمانی که موجود قابل رؤيتی وجود نداشت تنها است زيرا کسی وجود نداشته تا به او انس گيرد[6] و از فقدانش ترسان و ناراحت شود .[7] آفرينش جهان : [8] خلق را ايجاد نمود و بدون نياز به انديشه و فکر و استفاده از تجربه آفرينش را آغاز کرد [9] و بي آنکه حرکتی ايجاد کند و تصميم آميخته با اضطرابی در او راه داشته باشد جهان را ايجاد نمود [10] پديدآمدن هر يک از موجودات را به وقت مناسب خود موکول ساخت و در ميان موجودات با طبايع متضاد هماهنگی برقرار نمود و در هر کدام طبيعت و غريزه مخصوص به خودشان آفريد و آن غرائز را ملازم و همراه آنها گردانيد [11] او پيش از آنکه آنها را بيافريند از تمام جزئيات و جوانب آنها آگاه بود و به حدود و پايان آنها احاطه داشت [12] و به اسرار درون و برون آنها آشنا بود . پس از آن خداوند طبقات جو را از هم گشود [13] و اطراف آن را باز کرد و فضاهای خالی ايجاد نمود و درآن آبی که امواج متلاطم آن روی هم مي غلطيد جاري ساخت [14] و آن را بر پشت بادی شديد و طوفانی کوبنده حمل نمود [15] پس از آن باد را به بازگرداندن آن فرمان داد و بر نگهداريش آن را مسلط ساخت و به حدی که بايد مقرون نمود فضای خالی در زير آن گشوده [16] و آب در بالای آن در حرکت بود سپس خداوند طوفانی برانگيخت که جز متلاطم ساختن آن آب کار ديگری نداشت [17] و بطور مداوم امواج آب را در هم ميکوبيد طوفان به شدت مي وزيد و از نقطه ای دور سرچشمه ميگرفت [18] بعداز آن به آن فرمان داد تا آبهای متراکم و امواج عظيم آب را بر هم زند و امواج اين درياها را به هر سو بفرستد پس آن را همانند مشکی به هم زد . [1] و با همان شدت که در فضا مي وزيد بر امواج آب نيز حمله ور شد از اولش بر می داشت و به آخرش فرو مي ريخت [2] و قسمتهای ساکن آب را به امواج متحرک مي پيوست آبها روی هم انباشته شدند و همچون قله کوه بالا آمدند و امواج روی آب کفهائی بيرون فرستاد[3] و آن را در هوای باز و جوی وسيع بالا برد و از آن هفت آسمان را پديد آورد [4] آسمان پائين را همچون موج مهارشده و آسمان برترين را همچون سقفی محفوخ و بلند قرار داد [5] بدون اينکه نياز به ستونی برای نگهداری آن باشد و نه ميخهائی که آن را ببندد سپس آسمان پائين را به وسيله کواکب و نور ستارگان درخشان زينت بخشيد [6] و در آن چراغی روشني بخش و ماهی نورافشان به جريان انداخت [7] که در مداری متحرک و صفحه ای جنبنده بگردند . [8] آفرينش فرشتگان : [9] پس آنگاه آسمانهای بالا را از هم گشود و مملو از فرشتگان مختلف ساخت [10] گروهی از آنان هميشه به سجده اند و رکوع ندارند و يا به رکوعند و قيام نمي کنند و يا در صفوفی که هرگز از هم پراکنده نمي گردد قرار دارند [11] و يا همواره تسبيح می گويند و هرگز خسته نمي شوند هيچگاه خواب چشمان آنها را نمي پوشاند [12] و عقول آنها گرفتار نسيان و سهو نمي گردد بدن آنها به سستی نمي گرايد و غفلت و نسيان بر آنان عارض نمي شود .و گروهی ديگر امينان وحی او [13] و زبان او به سوی پيامبرانند و پيوسته برای رساندن حکم و فرمانش در رفت و آمدند .و جمعی ديگر حافظان بندگان اويند [14] و دربانان بهشت او بعضی از آنها پايشان در طبقات پائين زمين ثابت

[15] و گردنهاشان از آسمان بالا گذشته و ارکان وجودشان از اقطار جهان بيرون رفته [16] و کتفهای آنها برای حفظ پايه های عرش خدا آماده است و در برابر عرش او سر را پائين افکنده اند[17] ودر زير آن بالها را به خود پيچيده اند در ميان آنها با کسانی که در مراتب پائينتر قرار دارند حجاب عزت [18] و پرده های قدرت فاصله انداخته هرگز پروردگار خودرا با نيروی وهم تصوير نکنند[1] وصفات مخلوقان را برای او قائل نشوند هرگز وی را در مکانی محدود نمي سازند[2] و ب

ا چشم به او اشاره نمي کنند.[3] آفرينش آدم :[4] سپس خداوند مقداری خاک از قسمتهای سخت و نرم زمين و خاکهای مستعد شيرين و شوره زار آن گرد آورد [5] و آب بر آن افزود تا گلی خالص و آماده شد و با رطوبت آن را به هم آميخت تا به صورت موجودی چسبناک در آمد [6] و از آن صورتی دارای اعضاء و جوارح پيوستگيها و گسستگيها آفريد[7] آن را جامد کرد تا محکم شود و صاف و محکم و خشک ساخت [8] تا وقتی معلوم و سرانجامی معين .و آنگاه از روح خود در ا

و دميد پس به صورت انسانی در آمد [9] دارای نيروی عقل که وی را به تکاپو مي اندازد در آمد و دارای افکاری که به وسيله آن در موجودات تصرف نمايد. به او جوارحی بخشيد که به خدمتش پردازد[10] و ابزاری عنايت کرد که وی را به حرکت آورد نيروی انديشه به او بخشيد که حق را از باطل بشناسد و همچنين ذائقه شامه [11] و وسيله تشخيص رنگها و اجناس مختلف را در اختيار او قرار داد او را معجونی از رنگهای گوناگون و مواد موافق [12] و نيروهای متضاد و اخلاط مختلف : حرارت و برودت [13] رطوبت و يبوست و ناراحتی و شادمانی ساخت . سپس خداوند از فرشتگان

خواست که وديعه الهي [14] و عمل به پيمانی را که با او داشتند درمورد سجود دربرابر آدم و خضوع به عنوان بزرگداشت او اداء نمايند[15] آنجا که فرموده است : برای آدم سجده کنيد پس آنها همه سجده کردند مگر ابليس [16] و همدستانش که کبر و نخوت آنان را فراگرفت و شقاوت و بدبختی بر آنان غلبه نمود به آفرينش خود از آتش افتخار نمودند و به خلقت آدم از گل و خاک توهين کردند[17] پس خداوند برای اينکه آزمايشش کامل شود و وعده ای که به وی داده منجز گردد به او مهلت عطا کرد [18] و فرمود : تا روز معلوم مهلت داده شدی [1] سپس خداوند آدم را در خانه ای سکنی بخشيد که زندگيش را در آن گوا را و پر برکت قرار داد و جايگاه او را امن و امان کرد [2] و او را از ابليس و عداوت وی برحذر داشت اما دشمن بالاخره او را فريب داد به خاطر اينکه بر او

حسادت مي ورزيد و از اينکه او در سرای پايدار [3] و همنشين نيکان است ناراحت بود آدم يقين خود را به شک و وسوسه او فروخت و تصميم راسخ را با گفته سست او مبادله کرد [4] و به خاطر همين موضوع شادی خود را مبدل به ترس و وحشت ساخت و فريب برايش پشيمانی به بار آورد . پس از آن خداوند دامنه توبه را برايش گسترد[5] کلمات رحمتش را به او القاء نمود بازگشت به بهشت را به وی وعده داد[6] و او را به سرای آزمايش و جايگاه توالد و تناسل فرو فرستاد.[7] بعثت انبياء[8] از ميان فرزندان او پيامبرانی برگزيد و پيمان وحی را از آنان گرفت [9] و از آنها خواست که امانت رسالتش را به مردم برسانند در زمانی که اکثر مردم پيمان خدا را تبديل کرده بودند و حق او را نمي شناختند .[10] و همتا و شريکانی برای او قرار داده بودند و شياطين آنها را از معرفت خدا بازداشته [11] و از عبادت و اطاعتش آنها را جدا نموده بودند پيامبرانش در ميان آنها مبعوث ساخت [12] و پي درپی رسولان خودرا به سوي آنان فرستاد تا پيمان فطرت را از آنان مطالبه نمايند و نعمتهای فراموش شده را به ياد آنها آورند[13] و با ابلاغ دستورات خدا حجت را بر آنها تمام کنند گنجهای پنهانی عقلها را آشکار سازند[14] و آيات قدرت خدای را به آنان نشان دهند : آن سقف بلندپايه آسمان که بر فراز آنها قرار گرفته و اين گاهواره زمين که در زير پای آنها گسترده [15] و وسائل معيشتی که آنها را زنده نگهميدارد و اجلهائی که آنها را فانی مي سازد و مشکلات و رنجهائی که آنها را پير مي کند و حوادثی که پي درپی بر آنان وارد مي گردد [ همه

اينها را به آنها گوشزد کنند ] .[16] خداوند هرگز بندگان خود را از پيامبران مرسل و کتب آسماني [17] و يا دليلی قاطع و يا راهی صاف و مستقيم خالی نگذارده پيامبرانی که با کمی نفراتشان [18] و فراوانی دشمنان و تکذيب کنندگان هرگز در انجام وظائف خود کوتاهی نمي کردند پيامبرانی که بعضی بشارت به ظهور پيغمبر آينده دادند[1] و بعضی به خاطر پيامبر پيشين شناخته شده بودند . عصر بعثت محمد ( ص ) : به همين حال قرنها گذشت و روزگاران سپری شد[2] پدران درگذشتند و فرزندان جانشين آنها گرديدند[3] تا اينکه خداوند سبحان برای وفای به وعده خود و کامل گردانيدن نبوت محمد ( ص ) رسول خويش را مبعوث ساخت [4] کسی که از همه پيامبران

برای بشارت به آمدنش پيمان گرفته شده بود [5] نشانه هايش مشهور و ميلادش پسنديده بود در آن روز [ که او قدم به جهان گذارد ] مردم زمين دارای مذاهب پراکنده [6] و خواسته های ضد و نقيض و جمعيتهائی متشتت بودند عده ای خدای را به مخلوقش تشبيه مي کردند گروهی ملحد بودند [7] و جمعی معبودهای ديگری غير از خدای يگانه داشتند اما او آنها را از گمراهی نجات داد و هدايت نمود و با موقعيت خود آنان را از جهالت نجات بخشيد . [8] سپس خدای سبحان لقای خويش را برای محمد ( ص ) اختيار کرد [9] و آنچه را نزد خود داشت برای او پسنديد او را با انتقال از دنيا گرامی داشت و از گرفتاری با مشکلات نجات داد [10] وی را در نهايت احترام قبض روح کرد و به سوی خويش فراخواند او هم آنچه را که انبيای پيشين برای امت خود گذارده بودند در ميان امت خويش به جای گذاشت [کتاب خدا و اوصيای خويش را ميان آنان قرار داد ] [11] زيرا آنها هرگز امت خود را مهمل و بي سرپرست رها نساختند و بدون اينکه راهی روشن و دانشی پايدار به آنها بدهند از ميان آنان بيرون نرفتند.[12] قرآن و احکام دينی : [13] هم اکنون کتاب پروردگار شما در ميان شما است حلال و حرامش آشکار و فريضه ها و مستحبات [14] و ناسخ و منسوخ و مباح و ممنوع خاص و عام [15] پندها و مثلها مطلقها و محدودها محکمات و متشابهاتش همه معلوم است [16] مجملات آن به برکت محکمات و آيات روشن تفسير شده نکات پيچيده آن [ در پرتو آيات ديگر ] واضح است و آنچه را که پيمان معرفت آن از همه گرفته شده معلوم است . [1] و نيز آنچه بندگان موظف به آگاهی از آن نيستند [ مانند کنه ذات خدا ] آشکار است قسمتی از احکام در

کتاب خدا [ برای مدتی محدود ] الزام شده و ناسخ آن در سنت پيامبر آمده [2] و بعضی در سنت واجب شده در حاليکه قبلا در کتاب خدا [ برای مدت محدودی ] ترک آن مجاز بوده [3] و بعضی در اوقات معينی واجب است و بعضی وجوب آن در آينده از بين رفته است محرمات آن از هم جدا است : [4] يک قسمت گناهان کبيره است که کيفرش را آتش قرار داده و قسمتی صغيره است که

غفرانش را برای آن مهيا ساخته [5] و برخی انجام کمش مقبول و مراحل بيشترش در وسعت . [6] قسمتی از اين خطبه است که در مورد حج بيان فرموده : [7] حج بيت الحرام را بر شما واجب کرده و همان خانه ای که آن را قبله مردم قرار داده است : [8] که همچون تشنه کامانی که به آبگاه مي روند به سوی آن رو مي آورند و همانند کبوتران به آن پناه مي برند : [9] خداوند آن را مظهر تواضع مردم در برابر عظمتش و تسليم آنان در مقابل عزتش قرار داده و از ميان مخلوقاتش شنوندگانی را برگزيده [10] که دعوت او را به سوی اين خانه اجابت کنند و سخنش را تصديق نمايند و در مواقف پيامبران قرار گيرند [11] همچون فرشتگان که به گرد عرش مي گردند به گرد آن طواف کنند و سودهای فراوان در اين تجارتخانه ی عبادت بدست آورند [12] و به سوی ميعادگاه آمرزشش بشتابند خداوند متعال اين خانه ی خود را پرچمی برای اسلام قرار داد [13] و حرم امنی برای پناهندگان به آن بجاآوردن حج آن را از فرائض شمرده و ادای حق آن را واجب کرد و بر همه شما مقرر داشت که به زيارت آن برويد [14] و فرمود : آن کس که استطاعت رفتن به خانه خدا داشته باشد حج بر او فرض است [15] و آن کس که کفر ورزد خداوند از همه جهانيان بي نياز است

1 و من خطبه له عليه السلام يذکر فيها ابتداء خلق السماء و الارض ، و خلق آدم ،و فيها ذکر الحج و تحتوی علی حمد الله ، و خلق العالم ، و خلق الملائکه ، و اختيار الانبياء ، و مبعث النبی ، و القرآن ، و الاحکام الشرعيه [1] الحمد لله الذی لا يبلغ مدحته القائلون ، و لا يحصی نعماءه العادون ، [2] و لا يؤدی حقه المجتهدون ، الذی لا يدرکه بعد الهمم ، [3] و لا يناله غوص الفطن ، الذی ليس لصفته حد محدود ، و لا نعت موجود ، [4] و لا وقت معدود ، و لا اجل ممدود فطر الخلائق بقدرته [5] و نشر الرياح برحمته ، ووتد بالصخور ميدان ارضه [6] اول الدين معرفته ، و کمال معرفته التصديق به ، و کمال التصديق به توحيده ، [7] و کمال توحيده الاخلاص له ، و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه ، [8] لشهاده کل صفه انها غير الموصوف ، [9] و شهاده کل موصوف انه غير الصفه : فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه ، [10] و من قرنه فقد ثناه ومن ثناه فقد جزاه ، و من جزاه فقد جهله ، [1] و من جهله فقد اشار اليه و من اشار اليه فقد حده ، و من حده فقد عده ، [2] و من قال [[ فيم ] ] فقد ضمنه ، و من قال [[ علام ? ] ] فقد اخلی منه [3] کائن لا عن حدث ، موجود لا عن عدم مع کل شی ء لا بمقارنه ، [4] و غير کل شی ء لا بمزايله ، فاعل لا بمعنی الحرکات و الاله ، [5] بصير اذ لا منظور اليه من خلقه ، متوحد اذ لا سکن يستانس به [6] ولا يستوحش لفقده [7] خلق الع

الم [8] انشا الخلق انشاء ، و ابتداه ابتداء ، بلا رويه اجالها ، و لا تجربه استفادها ، [9] و لا حرکه احدثها ، و لا همامه نفس اضطرب فيها [10] احال الاشياء لاوقاتها ، و لام بين مختلفاتها ، و غرز غرائزها ، و الزمها اشباحها ، [11] عالما بها قبل ابتدائها ، محيطا بحدودها و انتهائها ، [12] عارفا بقرائنها و احنائها ثم انشا سبحانه فتق الاجواء ، [13] و شق الارجاء ، و سکائک الهواء ، فاجری فيها ماء متلاطما تياره ، متراکما زخاره [14] حمله علی متن الريح العاصفه ، و الزعزع القاصفه [15] فامرها برده ، و سلطها علی شده ، و قرنها الی حده الهواء من تحتها فتيق ، [16] و الماء من

فوقها دفيق ثم انشا سبحانه ريحا اعتقم مهبها [17] وادام مربها ، واعصف مجراها ، وابعد منشاها ، [18] فامرها بتصفيق الماء الزخار ، و اثاره موج البحار ، فمخضته مخض السقاء ، [1] و عصفت به عصفها بالفضاء ترد اوله الی آخره ، [2] و ساجيه الی مائره ، حتی عب عبابه ، ورمی بالزبد رکامه ، [3] فرفعه فی هواء منفتق ، وجو منفهق ، فسوی منه سبع سموات ، [4] جعل سفلاهن موجا مکفوفا ، و علياهن سقفا محفوظا ، و سمکا مرفوعا ، [5] بغير عمد يدعمها ، و لا دسار ينظمها ثم زينها بزينه الکوا کب و ضياء الثواقب ، [6] و اجری فيها سراجا مستطيرا وقمرا منيرا : [7] فی فلک دائر ، و سقف سائر ، و رقيم مائر [8] خلق الملائکه [9] ثم فتق ما بين السموات العلا ، فملاهن اطوارا من ملائکته ، [10] منهم سجود لا يرکعون ، و رکوع لا ينتصبون ، و صافون لا يتزايلون ، [11] و مسبحون لا يسامون ، لا يغشاهم نوم العيون ، [12] ولا سهو العقول ، و لا فتره الابدان ، و لا غفله النسيان و منهم امناء علی وحيه ، [13] و السنه الی رسله ، و مختلفون بقضائه وامره ، و منهم الحفظه لعباده ، [14] و السدنه لابواب جنانه و منهم الثابته فی الارضين السفلی اقدامهم ، [15] و المارقه من السماء العليا اعناقهم ، و الخارجه من الاقطار ارکانهم ، [16] و المناسبه لقوائم العرش اکتافهم ناکسه دونه ابصارهم ، [17] متلفعون تحته باجنحتهم مضروبه بينهم و بين من دونهم حجب العزه ، [18] و استار القدره لا يتوهمون ربهم بالتصوير ، [1] و لا يجرون عليه صفات المصنوعين ، و لا يحدونه بالاماکن ، [2] و لا يشيرون اليه بالنظائر [3] صفه خلق آدم عليه السلام [4] ثم جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها ، و عذبها و سبخها ، [5] تربه سنها بالماء حتی خلصت ، و لاطها بالبله حتی لزبت ، [6] فجبل منها صوره ذات احناء و وصول ، و اعضاء و فصول : [7] اجمدها حتی استمسکت ، و اصلدها حتی صلصلت ، [8] لوقت معدود ، و امد معلوم ، ثم نفخ فيها من روحه فمثلت [9] انسانا ذا اذهان يجيلها ، و فکر يتصرف بها ، و جوارح يختدمها ، [10] و ادوات يقلبها ، و معرفه يفرق بها بين الحق و الباطل ، و الاذواق و المشام ، [11] والالوان و الاجناس ، معجونا بطينه الالوان المختلفه و الاشباه المؤتلفه ، [12] و الاضداد المتعاديه ، و الاخلاط المتباينه ، من الحر و البرد ، [13] و البله و الجمود ، و استادی الله سبحانه الملائکه وديعته لديهم ، [14] و عهد وصيته اليهم ، فی الاذعان بالسجود له ، و الخنوع لتکرمته ، [15] فقال سبحانه : [[ اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ] ] [16] اعترته الحميه ، و غلبت عليه الشقوه و تعزز بخلقه النار ، و استوهن خلق الصلصال ، [17] فاعطاه الله النظره استحقاقا للسخطه ، و استتماما للبليه و انجازا للعده ، [18] فقال : [[ انک من المنظرين الی يوم الوقت المعلوم ] ] [1] ثم اسکن سبحانه آدم دارا ارغد فيهاعيشه ، و آمن فيها محلته ، [2] و حذره ابليس و عداوته ، فاغتره عدوه نفاسه عليه بدار المقام ، [3] و مرافقه

الابرار ، فباع اليقين بشکه ، و العزيمه بوهنه ، [4] و استبدل بالجذل وجلا ، و بالاغترار ندما ثم بسط الله سبحانه له فی توبته ، [5] و لقاه کلمه رحمته ، و وعده المرد الی جنته ، [6] و اهبطه الی دار البليه ، و تناسل الذريه [7] اختيار الانبياء [8] و اصطفی سبحانه من ولده انبياء اخذ علی الوحی ميثاقهم ، [9] و علی تبليغ الرساله امانتهم ، لما بدل اکثر خلقه عهد الله اليهم فجهلوا حقه ، [10] و اتخذوا الانداد معه ، و اجتالتهم الشياطين عن معرفته ، [11] واقتطعتهم عن عبادته ، فبعث فيهم رسله ، [12] و واتر اليهم انبياءه ، ليستادوهم ميثاق فطرته ، و يذکروهم منسی نعمته ، [13]

و يحتجوا عليهم بالتبليغ ، و يثيروا لهم دفائن العقول ، [14] ويروهم آيات المقدره : من سقف فوقهم مرفوع ، و مهاد تحتهم موضوع ، [15] و معايش تحييهم ، وآجال تفنيهم ، و اوصاب تهرمهم ،و احداث تتابع عليهم ، [16] و لم يخل الله سبحانه خلقه من نبی مرسل ، او کتاب منزل ، [17] او حجه لازمه ، او محجه قائمه : رسل لا تقصر بهم قله عددهم ، [18] و لا کثره المکذبين لهم : من سابق سمی له من بعده [1] او غابر عرفه من قبله : علی ذلک نسلت القرون ، و مضت الدهور ، [2] و سلفت الاباء ، و خلفت الابناء مبعث النبی [3] الی ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم لانجاز عدته ، و اتمام نبوته ، [4] ماخوذا علی النبيين ميثاقه ، [5] مشهوره سماته ، کريما ميلاده و اهل الارض يومئذ ملل متفرقه ،[6] و اهواء منتشره ، و طرائق متشتته ، بين مشبه لله بخلفه ، او ملحد فی اسمه ، [7] او مشير الی غيره ، فهداهم به من الضلاله ، و انقذهم بمکانه من الجهاله [8] ثم اختار سبحانه لمحمد صلی الله عليه و سلم لقاءه ، [9] و رضی له ما عنده ، و اکرمه عن دار الدنيا ، و رغب به عن مقام البلوی ، [10] فقبضه اليه کريما صلی الله عليه و آله ، و خلف فيکم ما خلفت الانبياء فی اممها ، [11] اذ لم يترکوهم هملا ، بغير طريق واضح ، و لا علم قائم : [12] القرآن و الاحکام الشرعيه [13] کتاب ربکم فيکم : مبينا حلاله و حرامه ، و فرائضه و فضائله ، [14] و ناسخه ومنسوخه ، و رخصه و عزائمه ، و خاصه و عامه ، [15] و عبره و امثاله و مرسله و محدوده ، و محکمه و متشابهه ، [16] مفسرا مجمله ، و مبينا غوامضه ، بين ماخوذ ميثاق علمه ، [1] و موسع علی العباد فی جهله ، و بين مثبت فی الکتاب فرضه ، و معلوم فی السنه نسخه ، [2] و واجب فی السنه اخذه ، و مرخص فی الکتاب ترکه ، [3] و بين واجب بوقته ، و زائل فی مستقبله و مباين بين محارمه ، [4] من کبير اوعد عليه نيرانه ، او صغير ارصد له غفرانه ، [5] و بين مقبول فی ادناه ، موسع فی اقصاه [6] و منها فی ذکر الحج [7] و فرض عليکم حج بيته الحرام ، الذی جعله قبله للانام ، [8] يردونه ورود الانعام ، و يالهون اليه ولوه الحمام ، [9] و جعله سبحانه علامه لتواضعهم لعظمته ، و اذعانهم لعزته ، و اختار من خلقه سماعا [10] اجابوا اليه دعوته و صدقوا کلمته ، و وقفوا مواقف انبيائه ، [11] و تشبهوا بملائکته المطيفين بعرشه يحرز

ون الارباح فی متجر عبادته ، [12] و يتبادرون عنده موعد مغفرته ، جعله سبحانه و تعالی للاسلام علما ، [13] و للعائذين حرما ، فرض حقه ، و اوجب حجه ، و کتب عليکم وفادته ، [14] فقال سبحانه : [[ و لله علی الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا، [15] و من کفر فان الله غنی عن العالمين ] ]

[1] خطبه ای است که امام ( ع ) پس از مراجعت از صفين ايراد فرموده است و در آن وضع مردم پيش از بعثت و اوصاف اهل بيت پيامبر ( ص ) و سپس اوصاف مردم ديگر آمده است . [2] ستايش مي کنم خداوند را به خاطر اتمام نعمتش و تسليم در برابر عزتش و حفظ و نگهداری از معصيت

ش [3] در نيازها از او استعانت مي جويم چه اين که آنکس را که خدا هدايت کند هيچگاه گمراه نمي شود و آن کسی که خدا او را دشمن دارد هرگز نجات نمي يابد [4] و هر کس که خداوند او را کفايت کند نيازمند نخواهد شد . ستايش او مي کنم زيرا ستايش خداوند در ترازوی حق از همه چيز سنگين تر است و برترين گنجی است که مي توان ذخيره کرد [5] و گواهی مي دهم که به جز خداوند يکتای بي شريک معبودی نيست گواهی که اخلاص آن را آزموده ايم [6] و به خالص بودن آن معتقديم و مادامی که زنده ايم به آن پاي بند هستيم و آن را برای صحنه های هولناکی که در رستاخيز با آن روبرو خواهيم شد ذخيره مي کنيم [7] اين گواهی تصميم قطعی ايمان است و بازکننده درب نيکی و احسان موجب خشنودی خداوند بخشنده است [8] و دورکننده شيطان و گواهی مي دهم که محمد ( ص ) بنده و فرستاده او است وی را با دينی آشکار [9] و با نشانه و آئينی راستين و کتابی نوشته شده و نوری درخشان [10] و روشنائی تابنده و امری آشکار فرستاد تا شبهات را از بين ببرد و با دلائل روشن در برابر همگان استدلال کند [11] و با آيات مردم را از مخالفت خدا برحذر دارد و با کيفرها بترساند . [12] او را زمانی فرستاد که مردم در درون فتنه ها قرار داشتند رشته های مذهب گسسته و ارکان ايمان و يقين متزلزل شده [13] راههای اساسی برای شناخت حق مختلف و امور مردم پراکنده و متشتت راه فرار از فتنه ها باريک مرجع و پناهگاه ناپيدا [14] هدايت فراموش شده و گمراهی و نابينائی همه را فراگرفته بود خدای رحمان معصيت مي شد و شيطان ياری مي گرديد [15] ايمان بدون ياور مانده ارکان آن فروريخته و نشانه هايش دگرگون شده راههای آن ويران [1] و جاده های آن کهنه و فرسوده گشته بود . شيطان را اطاعت مي کردند و به راههای او مي رفتند و در آبخورگاه او وارد مي شدند [2] به وسيله مردم نشانه های شيطان آشکار شده و پرچم او برافراشته گرديده فتنه ها با پای خويش آنان را لگدمال نموده [3] و با سمهای خود آنان را له کرده بود فتنه بر روی پای خود ايستاده و آنها در آن متحير و سرگردان بي خبر فريب خورده [4] در کنار بهترين خانه [ کعبه ] و بدترين همسايگان [ بت پرستان ] قرار داشتند خوابشان بيداری [5] و سرمه چشمهايشان اشک بود در سرزمينی که دانشمندش به حکم اجبار لب فروبسته و جاهلش گرامی بود . [6] قسمتی از اين خطبه که اشاره به اهلبيت

پيامبر ( ص ) مي کند [7] آنها موضع اسرار خدايند [8] و ملجا فرمانش ظرف علم اويند و مرجع احکامش پناهگاه کتابهای او هستند و کوههای استوار دين او به وسيله آنان خميدگی پشت دين راست نمود [9] و لرزش های وجود آن را از ميان برد . [10] قسمت ديگری از خطبه که اشاره به جمعيت ديگری است [ جمعيتی از دشمنان اسلام ] . [11] بذر فجور را افشاندند و با آب غرور و فريب آن را آبياری کردند و محصول آن را که جز بدبختی و نابودی نبود درويدند : [12] احدی از اين امت را با آل محمد ( ص ) مقايسه نتوان کرد آنان که ريزه خوار خوان نعمت آل محمدند با آن

ها برابر نخواهند بود . [13] آنها اساس دينند و ارکان يقين . [14] غلوکننده بايد به سوی آنان بازگردد و عقب مانده بايد به آنان ملحق شود . ويژگيهای ولايت و حکومت از آن آنها است [15] و وصيت پيغمبر ( ص ) و وراثت او در ميان آنان هم اکنون حق به اهلش برگشته [16] و دوباره به جائی که از آنجا منتقل شده بود باز گرديده است .

2 و من خطبه له عليه السلام [1] بعد انصرافه من صفين و فيها حال الناس قبل البعثه و صفه آل النبی ثم صفه قوم آخرين [2] احمده استتماما لنعمته ، واستسلاما لعزته ، واستعصاما من معصيته [3] و استعينه فاقه الی کفايته ، انه لا يضل من هداه ، و لا يئل من عاداه ، [4] و لا يفتقر من کفاه ، فانه ارجح ما وزن ، و افضل ما خزن [5] و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له ، شهاده ممتحنا اخلاصها ، [6] معتقدا مصاصها ، نتمسک بها ابدا ما ابقانا ، و ندخرها لاهاويل ما يلقانا ، [7] فانها عزيمه الايمان ، و فاتحه الاحسان ، و مرضاه الرحمن ، [8] و مدحره الشيطان و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ، ارسله بالدين المشهور ، [9] و العلم الماثور ، و الکتاب المسطور ، و النور الساطع ، [10] و الضياء اللامع و الامر الصادق ، ازاحه للشبهات ، و احتجاجا بالبينات ، [11] و تحذيرا بالايات ، و تخويفا بالمثلات ، [12] و الناس فی فتن انجذم فيها حبل الدين ، و تزعزعت سواری اليقين ، [13] و اختلف النجر ، و تشتت الامر ، و ضاق المخرج ، و عمی المصدر ، [14] فالهدی خامل ، والعمی شامل عصی الرحمن ، و نصر الشيطان ، [15] و خذل الايمان ، فانهارت دعائمه ، و تنکرت معالمه ، و درست سبله ، [1] و عفت شرکه اطاعوا الشيطان فسلکوا مسالکه ، ووردوا مناهله ، [2] بهم سارت اعلامه ، وقام لواؤه فی فتن داستهم باخفافها ، [3] و وطئتهم باظلافها ، و قامت علی سنابکها ، فهم فيها تائهون حائرون جاهلون مفتونون ، [4] فی خير دار ، و شر جيران نومهم سهود ، [5] و کحلهم دموع ، بارض عالمها ملجم ، و جاهلها مکرم [6] و منها يعنی آل النبی عليه الصلاه و السلام [7] هم موضع سره ، و لجا امره ، و عيبه علمه ، [8] و موئل حکمه ، و کهوف کتبه ، و جبال دينه ، بهم اقام انحناء ظهره ، [9] و اذهب ارتعاد فرائصه [10] و منه

ا يعنی قوما آخرين [11] زرعوا الفجور ، و سقوه الغرور ، وحصدوا الثبور ، [12] لا يقاس بال محمد صلی الله عليه و آله من هذه الامه احد ، و لا يسوی بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا : [13] هم اساس الدين ، و عماد اليقين [14] اليهم يفی ء الغالی و بهم يلحق التالی و لهم خصائص حق

الولايه ، [15] و فيهم الوصيه و الوارثه الان اذ رجع الحق الی اهله ، [16] و نقل الی منتقله

[3] هر کس طمع در درون داشته باشد خود را حقير کرده . [4] و کسیکه ناراحتيهايش را فاش کند به ذلت خويش راضی شده . و کسیکه زبانش را بر خود امير کند شخصيت خود را پايمال کرده است .

2 - و قال [ع ] : ازری بنفسه من استشعر الطمع ، و رضی بالذل من کشف عن ضره ، و هانت عليه نفسه من امر عليها لسانه

 

[1] از نامه های امام عليه السلام به اهل کوفه پس از فتح بصره [2] خداوند به شما اهل اين شهر از ناحيه اهل بيت پيامبرتان جزا و پاداش دهد بهترين پاداشی که به عاملان و مطيعان خود و سپاسگزاران نعمتهايش عطا مي کند [3] چرا که شنيديد و اطاعت کرديد دعوت شديد و اجابت نموديد .

2 و من کتاب له عليه السلام [1] اليهم ، بعد فتح البصره [2] و جزاکم الله من اهل مصر عن اهل بيت نبيکم احسن ما يجزی العاملين بطاعته ، و الشاکرين لنعمته ، [3] فقد سمعتم و اطعتم ، و دعيتم فاجبتم
[4] از نامه های امام عليه السلام که به شريح ابن حارث قاضی خود نوشته نقل شده شريح ابن حارث قاضی اميرمؤمنان عليه السلام در عصر حکومت امام عليه السلام خانه ای برای خود به 80 دينار خريد اين گزارش که به امام رسيد وی را احضار کرده به او فرمود : [5] به من خبر رسيده که خانه ای به قيمت 80 دينار خريده و آن را قباله کرده ای و بر آن شهود و گواه گرفته ای . [6] شريح پاسخ داد چنين بوده است ای اميرمؤمنان امام عليه السلام نگاه خشم آلودی به ویکرد و فرمود : [7] ایشريح به زودی کسی بسراغت خواهد آمد که نه قباله ات را نگاه مي کند و نه از شهودت مي پرسد [8] تو را از آن خارج مي کند و تنها ترا به قبرت تحويل مي دهد . ای شريح بنگر اين خانه را از ثروت غير خود نخريده [9] و يا بهای آنرا از غير مال حلال خود نپرداخته باشی که هم در دنيا و هم در آخرت خود را زيانکار کرده ای [1] آگاه باش اگر هنگام خريد خانه نزد من آمده بودی نسخه قباله را بدين گونه مي نوشتم [2] که ديگر در خريدن خانه ای حتی به بهای يک درهم يا بيشتر علاقه بخرج ندهی[3] نسخه قباله اين است : اين چيزی است که بنده ای ذليل از مرده ای که آماده کوچ است خريداری کرده [4] خانه ای از سرای غرور در محله فانی شوندگان و در کوچه هالکان [5] اين خانه به چهار حد منتهی ميگردد : يک حد آن به آفات و بلاها مي خورد [6] و حد دوم به مصائب [7] و حد سوم به هوا و هوس های سست کننده و حد چهارم آن به شيطان اغواگر منتهی ميشود [8] و در خانه همين جا است . اين خانه را مغرور آرزوها [9] از کسیکه پس از مدت

کوتاهی از اين جهان رخت برمي بندد به مبلغ خروج از عزت قناعت [10] و دخول در ذلت دنياپرستی خريداری نموده هرگونه عيب و نقص و کشف خلافی در اين معامله واقع شود [11] بعهده بيماري بخش اجسام پادشاهان [12] و گيرنده جان جباران و زايل کننده سلطنت فرعونها : همچون کسری قيصر [13] تبع و حمير مي باشد و به عهده کساني که مال را گردآوری کردند و بر آن افزودند و آنها که بنا کردند و محکم ساختند [14] طلاکاری نمودند و زينت دادند اندوختند و نگهداری کردند و به گمان خود برای فرزندان باقی گذاردند [15] همانها که همگی به پای حساب و محل ثواب و عقاب رانده مي شوند [16] يعنی هنگامي که فرمان داوری قضاوت الهی رسيده باشد و بيهودگان در

آنجا به زيان برسند [17] شاهد اين قباله عقل است آنگاه که از تحت تاثير هوا و هوس خارج گردد و از علائق دنيا جان سالم بدربرد .

3 و من کتاب له عليه السلام [4] لشريح بن الحارث قاضيه و روی ان شريح بن الحارث قاضی اميرالمؤمنين عليه السلام ، اشتری علی عهده دارا بثمانين دينارا ، فبلغه ذلک ، فاستدعی شريحا ، و قال له : [5] بلغنی انک ابتعت دارا بثمانين دينارا ، و کتبت لها کتابا ، و اشهدت فيه شهودا [6] فقال له شريح : قد کان ذلک يا امير المؤمنين قال : فنظر اليه نظر المغضب ثم قال له : [7] ياشريح ، اما انه سياتيک من لا ينظر فی کتابک ، و لا يسالک عن بينتک ، [8] حتی يخرجک منها شاخصا ، و يسلملک الی قبرک خالصا [9] فانظر يا شريح لا تکون ابتعت هذه الدار من غير مالک ، [10] او نقدت الثمن من غير حلالک فاذا انت قد خسرت دار الدنيا و دار الاخره [1] اما انک لو کنت اتيتنی عند شرائک ما اشتريت لکتبت لک کتابا علی هذه النسخه ، [2] فلم ترغب فی شراء هذه الدار بدرهم فما فوق [3] و النسخه هذه : [[ هذا ما اشتری عبد ذليل ، من ميت قد ازعج للرحيل ، [4] اشتری منه دارا من دار الغرور ، من جانب الفانين ، و خطه الهالکين [5] و تجمع هذه الدار حدود اربعه : الحد الاول ينتهی الی دواعی الافات ، [6] والحد الثانی ينتهی الی دواعی المصيبات ، [7] والحد الثالث

ينتهی الی الهوی المردی ، والحد الرابع ينتهی الی الشيطان المغوی ، [8] و فيه يشرع باب هذه الدار اشتری هذا المغتر بالامل ، [9] من هذا المزعج بالاجل ، هذه الدار بالخروج من عز القناعه ، [10] و الدخول فی ذل الطلب و الضراعه ، فما ادرک هذا المشتری فيما اشتری منه من درک ، [11] فعلی مبلبل اجسام الملوک ، [12] و سالب نفوس الجبابره ، و مزيل ملک الفراعنه ، مثل کسری و قيصر ، [13] و تبع و حمير ، و من جمع المال علی المال فاکثر ، و من بنی و شيد ، [14] و زخ

رف و نجد ، وادخر واعتقد ، و نظر بزعمه للولد ، [15] اشخاصهم جميعا الی موقف العرض والحساب ، و موضع الثواب والعقاب : [16] اذ وقع الامر بفصل القضاء [[ و خسر هنالک المبطلون ] ] [17] شهد علی ذلک العقل اذا خرج من اسر الهوی ، و سلم من علائق الدنيا ] ]

[5] بخل ننک است و ترس نقصان [6] و فقر شخص زيرک را ازبيان دليلش گنگ مي سازد . و شخصی که فقير است در شهرش غريب است .

3 - وقال [ع ] : البخل عار ، و الجبن منقصه ، و الفقر يخرس الفطن عن حجته ، و المقل غريب فی

بلدته

[1] اين خطبه مشتمل بر شکايت در مورد خلافت و صبر امام در برابر از دست رفتن آن و سپس بيعت مردم با او مي باشد [2] به خدا سوگند او [ ابوبکر ] ردای خلافت را بر تن کرد در حاليکه خوب مي دانست من در گردش حکومت اسلامی همچون محور سنگهای آسيابم [ که بدون آن آسيا نمي چرخد ] . [3] [ او مي دانست ] سيلها و چشمه های [ علم و فضيلت ] از دامن کوهسار وجودم جاری است و مرغان [ دورپرواز انديشه ها ] به افکار بلند من راه نتوانند يافت [4] پس من ردای خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپيچيدم [ و کنار گرفتم ] در حالی که در اين انديشه فرورفته بودم که با دست تنها [ با بي ياوری ] به پا خيزم [ و حق خود و مردم را بگيرم ] [5] و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتی که پديد آورده اند صبر کنم ؟ محيطی که : پيران را فرسوده جوانان را پير[6] و مردان باايمان را تا واپسين دم زندگی به رنج وامي دارد . [7] [ عاقبت ] ديدم بردباری و صبر به عقل و خرد نزديکتر است لذا شکيبائی ورزيدم ولی به کسی مي ماندم که : خاشاک چشمش را پر کرده [8] و استخوان راه گلويش را گرفته با چشم خود مي ديدم ميراثم را به غارت مي برند . تا اينکه اولی به راه خود رفت [ و مرگ دامنش را گرفت ] [9] بعد از خودش خلافت را به پسر خطاب سپرد [ در اينجا امام به قول اعشی شاعر متمثل شد که مضمونش اين است ] : 1 [10] که بس فرق است تا ديروزم امروز کنون مغموم و دی شادان و پيروز [11] شگفتا او که در حيات خود از مردم مي خواست عذرش را بپذيرند [ و با وجود من ] وی را از خلافت معذور دارند خود هنگام مرگ عروس خلافت را برای ديگری کابين بست [12] و چه عجيب هر دو از خلافت به نوبت بهره گيری کردند [ خلاصه ] آن را در اختيار کسی قرار داد [13] که جوی از خشونت سختگيری اشتباه و پوزش طلبی بود [14] رئيس خلافت به شترسواری سرکش مي ماند که اگر مهار را محکم کشد پرده های بينی شتر پاره شود و اگر آزاد گذارد در پرتگاه سقوط مي کند . [1]

به خدا سوگند مردم در ناراحتی و رنج عجيبی گرفتار آمده بودند [2] و من در اين مدت طولانی با محنت و عذاب چاره ای جز شکيبايی نداشتم . [3] سرانجام روزگار او [ عمر ] هم سپری شد و آ

ن [ خلافت ] را در گروهی به شورا گذاشت به پندارش مرا نيز از آنها محسوب داشت پناه به خدا از اين شورا [4] [ راستی ] کدام زمان بود که مرا با نخستين فرد آنان مقايسه کنند که اکنون کار من بجايی رسد که مرا همسنگ اينان [اعضای شورا ] قرار دهند ؟ [5] لکن باز هم کوتاه آمدم و با آنان هم آهنگی ورزيدم [ و طبق مصالح مسلمين ] در شورای آنها حضور يافتم [6] بعضی از آنان به خاطر کينه اش از من روی برتافت و ديگری خويشاوندی را [ بر حقيقت ] مقدم داشت اعراض آن يکی هم جهاتی داشت که ذکر آن خوشايند نيست . [7] بالاخره سومی بپاخاست او همانند شتر

پرخور و شکم برآمده همی جز جمع آوری و خوردن بيت المال نداشت [8] بستگان پدريش به همکاريش برخاستند آنها همچون شتران گرسنه ای که بهاران به علف زار بيفتند و با ولع عجيبی گياهان را ببلعند برای خوردن اموال خدا دست از آستين برآوردند اما [9] عاقبت بافته هايش [ برای استحکام خلافت ] پنبه شد و کردار ناشايستش کارش را تباه ساخت [10] و سرانجام شکم خوارگی و ثروت اندوزی برای ابد نابودش ساخت [11] ازدحام فراوانی که همچون يالهای کفتار بود مرا به قبول خلافت واداشت آنان از هر طرف مرا احاطه کردند [12] چيزی نمانده بود که دو نور

چشمم دو يادگار پيغمبر حسن و حسين زير پا له شوند آنچنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد که سخت مرا به رنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد [13] مردم همانند گوسفندانی [گرگ زده که دور تا دور چوپان جمع شوند ] مرا در ميان گرفتند : اما هنگامی که بپاخاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم جمعی پيمان خود را شکستند [14] گروهی [ به بهانه های واهی ] سر از اطاعتم باز زدند و از دين بيرون رفتندو دسته ای ديگر برای رياست و مقام از اطاعت حق سر پيچيدند [ و جنگ صفين را به راه انداختند ] گويا نشنيده بودند که خداوند مي فرمايد : [15] سرزمين آخرت را برای کسانی برگزيده ايم که خواهان فساد در روی زمين و سرکشی نباشند عاقبت نيک از آن

پرهيزکاران است [16] چرا خوب شنيده بودند و خوب آن را حفظ داشتند [1] ولی زرق و برق دنيا چشمشان را خيره کرده و جواهراتش آنها را فريفته بود [2] آگاه باشيد بخدا سوگند خدائی که دانه را شکافت و انسان را آفريد اگر نه اين بود که جمعيت بسياری گرداگردم را گرفته [3] و به ياريم قيام کرده اند و از اين جهت حجت تمام شده است و اگر نبود عهد و مسک وليتی که خداوند از علماء و دانشمندان [ هر جامعه ] گرفته که در برابر شکمخواری ستمگران [4] و گرسنگی ستمديدگان سکوت نکنند من مهار شتر خلافت را رها مي ساختم و از آن صرف نظر مي نمودم [5] و آخر آن را با جام آغازش سيراب مي کردم [ آن وقت ] خوب مي فهميديد که دنيای شما [ با همه زينتهايش ] [6] در نظر من بي ارزش تر از آبی است که از بينی گوسفند بيرون آيد . [7] هنگامی که اميرالمؤمنين ( ع ) به اينجای سخن رسيد مردی از اهالی عراق برخاست [8] و نامه ای بدستش داد [9] او همچنان نامه را نگاه مي کرد [ پس از فراغت از نامه ] ابن عباس گفت [10] ای امير مؤمنان چه خوب بود سخن را از جائی که رها کردی ادامه ميدادی ؟ [11] ولی امام ( ع ) در پاسخش فرمود : هيهات ای پسر عباس شعله ای از آتش دل بود زبانه کشيد و فرونشست [12] ابن عباس مي گويد : بخدا سوگند من هيچگاه بر سخنی همچون اين گفتار تاسف نخوردم [13] که امام ( ع ) نتوانست تا آنجا که خواسته بود ادامه دهد . [14] سيدرضی مي گويد : مقصود امام ( ع ) از اينکه رئيس خلافت به شترسواری سرکش مي ماند اين است که اگر زمام را محکم به طرف خود بکشد مرکب چموش مرتب سر را اين طرف و آنطرف مي کشاند و بيني اش پاره مي شود و اگر مهارش را رها کند با چموش ی خود را در پرتگاه قرار ميدهد و او قدرت حفظ آن را ندارد: آنگاه گفته مي شود اشنق الناقه که به وسيله مهار سر شتر را به طرف خود بکشد و بالا آورد و شنقها نيز گفته شده است اين را ابن سکيت در اصلاح المنطق گفته است . و اينکه امام ( ع ) فرموده است اشنق لها و نگفته است اشنقها برای اين است که آنرا در مقابل اسلس لها قرار داده گويا امام فرموده است اگر سر مرکب را بالا آورد يعنی با مهار آنرا نگاهدارد [ بينيش پاره مي شود ] .

3 و من خطبه له عليه السلام [1] و هی المعروفه بالشقشقيه و تشتمل علی الشکوی من امر الخلافه ثم ترجيح صبره عنها ثم مبايعه الناس له [2] اما و الله لقد تقصمها فلان و انه ليعلم ان محلی منها محل القطب من الرحا [3] ينحدر عنی السيل ، و لا يرقی الی الطير ، [4] فسدلت

دونها ثوبا ، و طويت عنها کشحا و طفقت ارتئی بين ان اصول بيد جذاء ، [5] او اصبر علی طخيه عمياء يهرم فيها الکبيرو يشيب فيها الصغير [6] و يکدح فيها مؤمن حتی يلقی ربه ترجيح الصبر [7] فرايت ان الصبر علی هاتا احجی ، فصبرت و فی العين قذی ، [8] وفی الحلق شجا ، اری تراثی نهبا ، حتی مضی الاول لسبيله ، [9] فادلی بها الی فلان بعده ثم تمثل بقول الاعشی : [10] شتان ما يومی علی کورها و يوم حيان اخی جابر [11] فياعجبا بينا هو يستقيلها فی حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته [12] لشد ما تشطرا ضرعيها فصيرها فی حوزه خشناء يغلظ کلمها ، [13] و يخشن مسها ، و يکثر العثار فيها ، و الاعتذار منها ، [14] فصاحبها کراکب الصعبه ان اشنق لها خرم ، و ان اسلس لها تقحم ، [1] فمنی الناس لعمر الله بخبط و شماس ، و تلون و اعتراض ، [2] فصبرت عل

ی طول المده ، و شده المحنه ، [3] حتی اذا مضی لسبيله جعلها فی جماعه زعم انی احدهم ، فيا لله و للشوری [4] متی اعترض الريب فی مع الاول منهم ، حتی صرت اقرن الی هذه النظائر [5] لکنی اسففت اذ اسفوا ، و طرت اذ طاروا ، [6] فصغا رجل منهم لضغنه ، و مال الاخر لصهره ، مع هن و هن ، [7] الی ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه ، بين نثيله و معتلفه ، [8] و قام معه بنو ابيه يخضمون مال الله خضمه الابل نبته الربيع ، [9] الی ان انتکث عليه فتله ، و اجهز عليهعمله ، [10] و کبت به بطنته مبايعه علی [11] فما راعنی الا و الناس کعرف الضبع الی ، ينثالون علی من کل جانب [12] حتی لقد و طی ء الحسان ، و شق عطفای ، [13] مجتمعين حولی کربيضه الغنم فلما نهضت بالامر نکثت طائفه ، [14] و مرقت اخری ، و قسط آخرون : کانهم لم يسمعوا الله سبحان

ه يقول : [15] [[ تلک الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فی الارض و لا فسادا ، و العاقبه للمتقين ] ] [16] بلی و الله لقد سمعوها و وعوها ، و لکنهم [ نهج البلاغه م 4 ] [1] حليت الدنيا فی اعينهم ، وراقهم زبرجها [2] اما و الذی فلق الحبه ، و برا النمسه لولا حضور الحاضر ، [3] و قيام الحجه بوجود الناصر ، و ما اخذ الله علی العلماء الايقاروا علی کظه ظالم ، [4] و لا سغب مظلوم ، لالقيت حبلها علی غاربها ، [5] و لسيقت آخرها بکاس اولها ، و لالفيتم دنيا کم هذه [6] ازهد عندی من عفطه عنز [7] قالوا

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید