بخشی از مقاله

محقق شيمي
داراي درجه M.Sc. و دكتر در فلسفه از دانشگاه نورت وسترن ؛ معلم كالج دولتي همبولت و كالج فني كاليفرنيا، اكنون استاد شيمي كالج دولتي فرسنو در كاليفرنيا؛ عضو هيئت تحريريه روزنامه « تعليم شيميائي» ، متخصص تركيبات اشباع نشده هيدروكربونها و تأثيرات تعيين نسبت و موقعيت اجزاء هالوژناسيون بي‌فنيل‌هاي جانشين‌شده .


در عصرما، در نتيجه ترقي علوم هر مسأله‌ايكه بطور روشن مطرح مي‌شود فوراً حل مي‌گردد. بما آموخته‌اند كه معاني كلمات تابع حواس خمسه يعني ذائقه ، لامسه، شامه، سامعه و باصره‌اند و چون بشر در محيط‌هاي مختلف زندگي مي‌كند بدين جهت غالب كلمات معاني متعدد و وسيعي دارند . مثلاً لفظ خانه هم به غاري كه وحشيان حومه شهر « چي‌هوآهوآ»ي آفريقا در آن زندگي مي‌كنند اطلاق مي‌شود و هم بكاخ مجال يك ثروتمند آمريكائي در كاليفرنيا.


درجواب سؤال « آيا خدا وجود دارد؟» بايد پرسيد : مقصود از خدا چيست ؟ مثلاً اگر بگوئيم، مقصود از خدا نظم و ترتيب و قوانيني است كه در طبيعت وجود دارد آنوقت ما بهمان چيز قائل مي‌شويم كه ماديون نيز قائلند ؛ چون آنها نيز وجود نظم وترتيبي را در جهان قبول دارند . در اين صورت اگر كسي بخواهد متوجه خدا شده نيايشي بكند ، يا نمازي بگزارد ، بايد مورد توجه و نيايش او جدول تناوب عناصر باشد، البته عناصري كه هيچ يك به تنهائي يا دسته‌جمعي قادر بپاسخ‌دادن به چنين نيايشگر و نمازگزار نيستند هر چند نيز نمازگزار خود را از لحاظ روانشناسي ملهم بداند .


خدايان اغلب مذاهب نيز مخلوق هوي و هوس بشر است و من به آنها هم اعتقاد ندارم . تنها خدائي كه من مي‌توانم به آن اطمينان و ايمان داشته باشم همانا صانع و بارئي است كه پيامبران و كتب آسماني بشر را بعبادت وي دعوت مي‌كنند . و اوست كه در تمام نقاط جهان بندگان خود را مورد رأفت و رحمت قرار مي‌دهد .


آيا اين خدا حقيقت دارد يا نه؟ و آيا خدا براي راهنمائي بشر پيامبراني مبعوث ساخته يا نه ؟ پاسخ ا ين دو سؤال بسته بجواب سؤال ديگري است كه آيا پيامبران و انبياء از لحاظ معني و آگاهي نظير ديگر افراد بشر بودند يا نه ؟
اگر فرض كنيم كه پيامبران فرقي با ساير افراد بشر نداشتند و از مبدأ و مركزي الهام و تعليم غيبي نمي‌گرفتند ومعجزات وخوارق اعمال منتسب بديشان افسانه‌اي بيش نبوده است آنوقت بايد جهاني روي تجارب محسوس بنا كنيم و حدس‌ها و نظرهاي گستاخانه‌اي درباره ايجاد جهان بيان نمائيم.
روشهاي علمي از تركيب قياس ارسطو با استقراء فرانسيس بيكن بوجود آمده كه دانشمندان بعدي آنها را تكميل نموده‌اند .


در قياس از يك مقدمه يعني كبري و مقدمه ديگر يعني صغري، نتيجه بدست ميآيد . مثلاً اگر بگوئيم كه هر اتم كربن خنثي شش الكترون دارد و اين يك اتم كربن خنثي است پس ما نتيجه خواهيم گرفت كه اين كربن شش الكترون دارد. در استقراء از حقايق و جزئيات مسلم بقوانين و فرضيه‌ها ميرسيم (كه هميشه در آن اصول موضوعه يا حقايق غير مسلم علمي وجود دارد .)


اگر نتيجه قياس كاملاً درست و مستدل باشد و ما بصحت آن اطمينان حاصل كنيم ، كبري كه آنرا به عنوان فرضيه قبول كرده بوديم اصل مسلم مي‌شود . حقايق مسلم نتايج آزمايشهاي محسوس قابل تكرارند (كه در اصطلاح علمي و رسمي تجربه ناميده مي‌شوند) مثلاً‌اين حقيقتي است كه آب از 1/11 در صد هيدروژن و 9/88 درصد اكسيژن تركيب يافته است چه آزمايشهاي مكرر اين حقيقت را ثابت و مسلم مي سازند .
قوانين عبارت از تعميم حقايق مسلم است در افراد يك جنس يا يك نوع ؛ مثلاً ما مي‌توانيم بگوئيم كه در هر تركيب خالص (مانند : آب ، نمك طعام و ني شكر) نسبت به عناصر تركيب دهنده از لحاظ وزن مساوي است .


فرضيه‌ا يا اصول نظري تصاوير ذهني‌اند كه قوانين مسلم را روشن مي‌كنند . فرضيه‌هاي مهم كه فعلاً در افكار جديد حكمفرمايند عبارتند از : فرضيه حركت مولكولي ، فرضيه اتمي، فرضيه تكامل ،نظريه نسبي، فرضيه مقادير.)
فرضيه اتمي روي قانون تركيب معين و قانون نسبت‌هاي مضاعف بنا شده بود. اما هنگامي كه قابل تجزيه بودن اتم به الكترونها و نوترونها معلوم و ايزوتوپها كشف گرديد حقايق غير مسلم فرضيه دالتون مجبور به اصلاح شد .


فرضيه‌ها در قسمت متشكل معلومات بشر كه علوم ناميده مي‌شوند بكار مي‌روند . يكي از علوم كه بشر را باعالم هستي مربوط مي‌سازد فلسفه ناميده مي‌شود . اگر اديان حنيفه ا فسانه و عاري از حقيقت فرض شوند لازم مي‌ايد كه فلسفه‌اي ايجاد گردد كه مادي و مربوط بجهان محدود و محسوسي باشد و البته در آن فلسفه خدا و حسن و قبح عقلي وجود نخواهد داشت و كارهاي انسان مانند كار ساير حيوانات فاقد ارزش معنوي، و تشخيص صحت وسقم و نيكي و بدي اعمال بسته بنظر افراد واقتضاي منافع مادي و آني آنها و شرايط زمان و مكان خواهد بود . و حسن و قبح معني ثابت و استواري نخواهند داشت و خاتمه دادن بحيات بشر ازنظر همين فلسفه مورد اعتراض كسي واقع نخواهد شد ، چه زندگي در موقع معيني خود بخود ختام خواهد يافت ، حتي زندگي هزاران هزار سياره در نتيجه گرما يا سرماي فوق‌العاده و يا تأثير امواج كيهاني بوضع دهشت‌انگيزي فنا خواهد پذيرفت .


اما اگر باور كنيم كه اديان مقدسه و كتب آسماني حقيقت دارند و پيامبران با مركزي مربوط و از مبدئي ملهم بوده و بخواست و اراده پروردگار و حصول اطمينانو تقويت ايمان بشر معجزاتي از آنها بظهور رسيده چنانكه حضرت عيسي (ع) از مادري باكره متولد شده و اموات و نابينايان بدعا و مسح وي جاني تاز و بصيرت و بينائي بازيافته‌اند آن وقت متوجه خواهيم شد كه كلمات « خدا و نيك و بد» معاني متعددي ندارند و تعدد و تنوع محيط و اميال در حقيقت مسلم آنها تغييري نمي‌دهد بلكه « خدا» يك و آن صانع و باري‌ء بي‌همتاي جهان است

و « نيك » كارها و صفاتيست كه وي با حكمت عاليه خود بشر را بانجام دادن و گرويدن بدانها امر نموده و « بد » كارها و صفاتي است كه انسان را از ارتكاب و اتصاف آنها بازداشته و براي هر نيكي پاداشي و براي هر بدي جزائي معين و مقرر فرموده است . بلي اگر قبول كنيم كه خدا در طور سينا با حضرت موسي سخن گفته و ساير پيغمبران بر حق بوده‌اند ، حسن و قبح معني حقيقي و پايداري پيدا خواهند كرد و بشر هميشه مراقب كارهاي خود بوده جزاي آنها را با اهميت تلقي خواهد كرد .علوم براي تكميل خود بايد اعتقاد بخدا را جزء اصول مسلم خود بشمارند . در اين باره بيانات پول يكي از حواريون حضرت عيسي (ع) شايان توجه است .

وي كه در شهر تارسوس يكي از مراكز علم آن عصر در خانواده شريف و ثروتمندي بدنيا آمده وتحصيلات وسيعي در بيت‌المقدس كرده بود ، هنگام پيري از شهر لائوديسي بپسر روحاني خود تيموثي نوشت :« اي تيموثي ايمان خود را نگهدار ، از الفاظ كفرآميز و اهانت بمقدسات و از مخالفتهاي غلط علمي با خدا، اجتناب كن ». بظن قوي مقصود پول از علم، فلسفه رواقي بوده كه مركز تدريس آن شهر تارسوس بود و پول تحصيلات ابتدائي خود را در آنجا انجام داده بود . فلسفه رواقي كاملاً مادي بود بعقيده آنها ماده و نيرو اساس جهان بود ؛ رواقيون ميگفتند بشر بايد خود را بالاتر از احساسات غير واقعي از قبيل عشق و محبت و همدردي بگيرد و بدانها هرگز توجهي نكند . متأسفانه در روزگار ما نيز از چنين انديشه‌ها فراوان بچشم مي‌خورد .

تفوق خداشناسي بر ماديگري
بقلم :
اولين كارول كاركاليتس
OLIN CARROLL KARKALITS
مهندس شيمي
داراي درجه B.Sc. از انيستيتوي رايس و M.Sc. و دكتر در فلسفه از دانشگاه ميشيگان ، محقق سابق مواد شيميائي در شركت نفت شل، سپس جزو كادر تعليماتي مهندسي شيمي در دانشگاه ميشيگان ، فعلاً مدير قسمت توسعه عمل در شركت آمريكائي سيناميد و عضو انيستيتوي مهندسين شيمي آمريكا ، متخصص در كاتاليز مهندسي شيمي.


بشر در طول تاريخ، هميشه با خود انديشيده : از كجا آمده‌ام ؟ براي چه آمده‌ام ؟ بكجا خواهم رفت ؟
صدها كتاب ماوراءالطبيعه در اين سه سؤال بحث كرده‌اند . معماي وجود چيز تازه‌اي نيست و از بدو خلقت مورد نظر بوده و بشر در حل آن كوشيده است . در اين مقاله ما ثابت خواهيم كرد كه خداشناسي بطور كامل مي‌تواند جواب سؤالات مزبور را بدهد و هيچ فلسفه ديگري قادر نيست جواب مقنع‌تر از آن بدهد .
از لحاظ معتقدات ماوراءالطبيعه ، دانشمندان عصر جديد بدو طبقه تقسيم مي‌شوند : يك طبقه كه مسلماً عده‌شان بيشتر است طبيعي هستند . و طبقه ديگر كه عده‌شان كمتر است ، خداشناس مي‌باشند البته اين تعبير خيلي ساده است ؛وقتي ما مي‌گوئيم طبيعيون ، مقصود كساني هستند كه طبيعت را منتهي‌اليه حقيقت مي‌دانند و معني طبيعت براي آنها شامل تمام پديده‌هائي است كه بوسيله ماده و نيرو در زمان و مكان ظاهر مي‌شوند .


طبيعيون برخلاف خداشناسان مي‌گويند كه تمام حقايق و حوادث را با مطالعه قوانين طبيعي مي‌توان دريافت و وجود خدا را براي فهم حوادث لازم نمي‌دانند .
قبل از ورود به بحث درباره اين دو نظريه متضاد‌بهتر است ببينيم معني كلمه « عالم حقيقت » چيست ؟
تمام فلاسفه اعم از معتقدين باصالت عرض و طرفداران فلسفه مثبته و ايده‌آليست ها و رئاليست‌ها و خداشناسان در معني كلمه « حقيقت » بحث و اظهار نظرهائي كرده‌اند ولي تا كنون موافقتي در بين آنها حاصل نشده است . بنظر نگارنده تقريباً اغلب دانشمنداني كه ذوق سليم دارند با تعريف ذيل موافقند :
« عالم حقيقت عبارت از چيزيست كه ما آنرا بوسيله حواس خود حس و به نيروي فكر درك مي‌كنيم . » مثل : آسمان ، درختان ، حيوانات و انسانها ؛ اشخاصيكه داراي حواس و دراكه سالم باشند آنها را حس و درك مي‌كنند . يك مستأجر فقير ،‌هرگز در حقيقت وجود موجر كه هر ماه از او كرايه مي‌خواهد ، شك و ترديد نمي‌كند ( گرچه در باطن مايل است كه وجود او حقيقت نداشته باشد !) تمام موضوعاتيكه ، مثل همين موضوع، مي‌توان فهرست مفصلي براي آنها ترتيب داد ، همه داراي وجود حقيقي و بعبارت ديگر جزو عالم حقيقت هستند .


حال بايد متذكر شد كه در جهان ما ، علاوه بر حقايق خارجي ، حقايق داخلي نيز وجود دارند كه در درون انسان هستند و ما از آنها با الفاظ : حس باطني . معرفت، تجربه ، احساسات و غيره تعبير مي‌كنيم . بشر في‌نفسه عالمي است و مي‌تواند در نفس خويش نيز به تفكر و تفحص بپردازد، و قادر است از حيز زمان و مكان پا فراتر نهاده و خويشتن را در محل و يا بصورت چيز و كسي تصور كند كه آن اين نيست و آنجا نيست .
بشر داراي قدرت منطق و استدلال است ، احساسات دارد و خاطره احساسات گذشته در پيش او باقي مي‌ماند ، او حوادث آينده را پيش‌بيني ميكند و روي تجاربيكه كرده براي آينده خود خط مشي مخصوصي اختيار مي‌كند ؛ او اراده و شعور و خواست و آرزو دارد .


بشر معني خوب و بد را در مي‌يابد و روي آن ارزش و عيار براي كارهاي خود قائل مي‌شود . او داراي وجدان و اخلاق است ، و خود را ملزم مي‌داند كه نسبت بخود و همنوعش وظايفي انجام دهد و يك وجود باطني رفتار و عقايد او را بوي القاء مي‌كند . شجاعت ، شهامت ، فداكاري ، درستكاري ، صداقت ، نوعدوستي و عشق همه تعاريفي از همان وجود حقايق باطني محسوب مي‌شوند .


همچنانكه قبلاً اشاره شد ، در وضع كنوني علوم براي تفسير« عالم حقيقت » دو نظر كاملاً متضاد وجود دارد كه ما بطور ايجاز نقاط ضعف و قوت هر يك را از نظر مي‌گذارنيم ، ولي در اثبتا صحت يا سقم آنها وارد نمي‌شويم چه در اينصورت نمي‌توانيم بيطرفي خود را در داوري حفظ كنيم .
دلايل خداشناسي گر چه ا غلب مبتني بر مندرجات كتب مقدسه آسماني است ولي با وجود اين از دلايل طبيعيون منطقي‌تر و پذيرفتني‌تر است . ما اول نظر طبيعيون را براي تفسير عالم حقيقت خارجي بيان مي‌كنيم : اين نظر بر اساس بقاياي ماده بنا شده است ( و يا بقاي انرژي . چون ماده نيز مظهري از انرژي است . )

آنها مي‌گويند اگر چه زمين و منظومه شمسي ما عمرشان محدود و معين است ولي عناصريكه آنها را بوجود آورده‌اند ، هميشه بوده‌اند ، يعني ازلي هستند واجسام زنده بتدريج از عناصر بيروح در نتيجه تكامل توليد شده‌اند تا بالاخره بشر بوجود آمده است . تمام تجربه‌هاي اين مكتب نتيجه قوانين فيزيكي و شيميائي مي‌باشند و بنظرآنها نظم و ترتيب موجود در عالم طبيعت نتيجه خواص ماده و نيرو است . مثلاً يك قوس قزح از آن جهت در آسمان توليد مي‌شود كه نور آفتاب در موقع عبور از ميان قطرات باران منكسر و به اجزايش تجزيه مي‌شود . تمام حقايق خارجي بطور ساده « نتيجه عمل ماده و نيرو در زمان و مكان مي‌باشد » .


براي حقايق باطني . طبيعيدان بايد توجيحات دقيق‌تري بدهد .
براي تفسير حس لامسه آنها مي‌گويند كه اين حس نتيجه جريان برقي است كه در محل تماس با محرك خارجي توليد شده و بتوسط اعصاب بمغز جاري مي‌ شود و مغز خودش يك شبكه الكتريكي و مركز جهاز عصبي ماست . حس اخلاقي نتيجه غريزه حيواني ماست كه در نتيجه تجاربي از كارهاي خوب بدست آورده‌ايم و آن افكار را ما براي حفظ حيات خود مفيد تشخيص داده‌ايم . توجيهاتي از اين قبيل را براي روشن كردن پديده‌اي خارجي و باطني در كتب طبيعيون مي‌توان پيدا كرد .


حال نقاط ضعف عقايد طبيعيون را در نظر مي‌گيريم : اولاً نظريه آنها راجع به ابتداي عالم و جهان قانع كننده نيست و دلايل زيادي وجود دارد كه نشان مي‌دهد جهان ابتدائي داشته است. مشاهدات نجومي كه نشان مي‌دهد دنيا پهن‌تر مي‌شود ثابت مي‌كند كه عناصر تشكيل‌دهنده عالم ابتدا همگي در يك محل جمع و بهم پيچيده بوده‌اند . در مشاهده ستارگان و كهكشان مي‌بينيم كه همه اجرام سماوي بسرعت از همديگر دور مي‌شوند

. مطالعه بعضي از سحابي‌هاي مارپيچي نشان مي‌دهد كه بعضي از اجرام سماوي در اين سحابي هاي مارپيچي نشان مي‌دهد كه بعضي از اجرام سماوي در اين سحابي ها هنوز هم دور خود پيچيده‌اند و هنوز يكي دو تا از پيچهاي آنها باز نشده است . بعلاوه قانون دوم ترموديناميك (حرارت و نيرو) دليل محكمي است كه دنيا ابتدائي داشته است

. اين قانون كه همه مشاهدات فيزيكي ما آنرا تأييد مي‌كند ، مي‌گويد كه آنتروپي جهان رو به تزايد است . و معني اين تعبير اينست كه وقتي فرا خواهد رسيد كه حرارت تمام اجسام در جهان مساوي خواهد شد . اين بيان وقتي مي‌تواند صحيح باشد كه حرارت تمام اجسام در گذشته و حال يكي نباشد. مسلم است كه حرارت اجسام با هم مساوي نيستند و نبوده‌اند و شايد هيچوقت هم مساوي نشوند چون هر قدر حرارت‌ها بهم نزديك شوند از قوه محركه كاسته مي‌شود ، ولي اين معني از نتايج علمي استدلال ما نمي‌كاهد ،‌چون اگر ماده و انرژي ازلي و ابدي مي‌بود و جهان ابتدائي نداشت «‌‌‌‌ساعت شمار» آنتروپي نمي‌توانست صادق باشد .


طبيعيون براي روشن كردن و فهم حقايق باطني بيشتر در زحمت هستند . آنها مي‌توانند بگويند چطور قوانين فيزيكي و شيميائي در بدن و مغز ما عمل مي‌كنند.ولي نمي‌توانند بگويند چطور اينطور كار مي‌كنند ، ولي نمي‌توانند بگويند چرا اينطور كار مي‌كنند ؟ چرا ما بين انسان و حيوان اينقدر اختلاف وجود دارد ؟ چرا فقط انسان حس خداشناسي دارد ؟ ما در تمام مطالعاتمان به حيواني برنخورده‌ايم كه براي ستايش خدا معبدي بنا كند . آيا ممكن است بگوئيم كه مغز و هوش يكي هستند ؟ چطور مي‌توان حافظه ، ادراك و استدلال را توجيه كرد ؟ طبيعي توجيه صحيحي از اين معاني ندارد .


از لحاظ خداشناسي جواب اين سؤالات منطقي‌تر است و آن اينست كه « يك حكمت عاليه » پشت سر اين نظم و ترتيب جهان قرار دارد و اين وجود ، در لحظه معيني نيرو و ماده را خلق و تمام اجرام سماوي را در آن شكل توده وار و پيچان ايجاد كرده وبحركت انداخته و بجان قوه گسترش داده ‌است . و زمين را نيز با شرايط مناسب زندگي خلق نموده است و چنانكه ادينگتون گفته ، احتمال اين پيش‌آمد در ن تيجه تصادف يك دريكصد ميليون است . خالق حكيمي كه جهان را آفريده

، به بشر روحي با اراده و شخصيت عطا فرموده و حس خداشناسي را در وي بوديعه گذاشته است . حس اخلاق را كه با فطرت الوهيت خود سازگار بود در نهاد بشر خلق كرده و تمام قوانين و اصول با دستور وي بصورت اجرا در مي‌آيند . زيبائي . شجاعت ، صداقت ، نيكي، عشق و ساير خصلتهاي نيكور كه در بشر ديده مي‌شوند ، از صفات خدائي هستند. شعور انساني از حكمت آفريدگار نشأت گرفته و بالاتر از شعوري است كه به عقيده طبيعيون ماشين مغز آنرا مي‌سازد .


بدين ترتيب خداشناسي به سه سؤال اساسي بشر جواب مي‌دهد :
1ـ بشر و تمام حقايق را خدا آفريده است .
2ـ منظور از آفرينش بشر . تقرب جستن وي بدرگاه آفريدگار و ستايش بخدا و گرويدن وي بپرهيزكاري و تقوي است .
3ـ خدا مي‌خواهد تقوي و پاكدامني بشر و قرب و منزلت وي در درگاه ايزدي پس از مرگ نيز پايدار بماند .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید